شعر اشعار زیبای کامبیز صدیقی کَسمایی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,669
  • پاسخ ها 89
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
خرمن
.......
می سوخت
خرمن میان شعلهٔ آتش که ناگهان
مردی رسید.
گفت:
آنان گریختند.

غارتگران
شاید که شادمان همه از این که هر چه بود
بردند و سوختند.
اما
از قلب ما به جان تو، این کینه را هنوز...
این خشم را هنوز...

 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    انفجار

    .....
    باروت نیستم
    اما
    من یک جرقه
    با انفجار فاصله دارم.

    گاهی
    در شهر
    یک بهانهٔ کوچک
    آغاز دلخراش کتک کاری است.
    در شهر هیچ کس
    امشب چرا بهانه به دستم نمی دهد؟

    من یک جرقه...







    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تراکتور
    ...

    روز پیش
    خان تراکتوری خرید.
    این خبر - مثل بمب -
    منفجر میان کلبه های روستا شده است.

    روز بعد
    ناگهان، مباشر بزرگ و کدخدا
    خان و امنیه به سوی من
    حمله ور شدند.

    از زمین کوچکی که من به روی آن
    شخم می زدم
    رانده می شوم.
    من که یک اجیر ساده ام.
    من و گاو من
    من و گاوآهنم.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دعای نیازمندان
    ...

    ما را به دیده خواب نمی آید.
    در پای یک حصار
    در زیر سر
    ما گیوه های پارهٔ خود را گذاشتیم.

    ما نان نخورده ایم
    اما به جای نان
    امشب چقدر خونِ جگر، باز خورده ایم.

    هر چیز داشتیم
    از ما گرفته ای.
    باشد
    اما
    ای روزگار...! کینهٔ ما را ز ما مگیر.



     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پرنده
    ...

    در بهار شب، درخت آسمان شکوفه کرد.
    ناگهان
    آن پرندهٔ سپید بال
    پای چشمه ای مرا درود گفت.
    در همین زمان که ماهتاب
    زیرکانه از میان شاخه ها، مرا نگاه کرد و خنده کرد
    من به سوی آن پرنده بال می زنم.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ایکاش...

    ...

    یاران، مرا
    از سرزمین پاک فلسطین صدا زدند
    از «رمله» و «جلیله» و «لیدا».

    ایکاش چون عقاب
    من بال داشتم.







    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کوه
    ...

    زیباست
    آن قلهٔ رفیع.

    ای کوه!
    زیبایی ترا
    می باید، از دریچهٔ چشم عقاب دید.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بالای تپه
    ...

    با سنگ ریزه ای
    در آب برکه دایره ای رسم می کنم.

    آنک
    بالای تپه، طرح سواری که پشت اوست
    بر آفتاب.






    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خورشید
    ...

    فریاد زد
    از لابه لای شاخه و برگ درخت سیب:
    «اینک منم
    خورشید، در بدایت تابش».

    خواب از سر کدام پرنده، پریده است؟









    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تردید
    ...

    در افق نظاره می کند.
    مثل یک تبسمِ قشنگ
    بر لبان کودکی که در میان گاهواره خفته است.

    چون ستارهٔ سحر
    یک پرنده بر فراز شاخه ای که تاب می خورد
    بین رفتن و نرفتن استخاره می کند.







    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا