داستانک داستان های کوتاه

sonam

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/12
ارسالی ها
3
امتیاز واکنش
3
امتیاز
6
دست دراز میکند
دستهای از جان رفته اش را دراز میکند
سوی او
سوی کسی که در برابر خدا هیچ است
سوی بنده ای از بنده های خدا
در دلم اب میشوم هم به خاطر دستهای منجمد اش
و هم به خاطر زانوهای از نا رفته اش
دلم اب میشود
از آن که نمیداند بزرگی خدا در برابر این ادمها مانند دریا و قطره است
تاب کوچکی این بنده خدا را ندارم
میروم سمت اش و دستان اش را در دست ام میگیرم
بلند اش میکنم
و با خود میبرم تا به قلب کوچک اش بیاموزم این آدمها رحم نمیدانند چیست!!!!
تا به قلب کوچک اش بیاموزم که خدا را بستاید و از او بخواهد آرزوهایش را!!!!
کاش میتوانستم تمام این گنجشکهای نیمه یخ زده را زیر بال و پرهای خود بگیرم!
 
  • پیشنهادات
  • sonam

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/12
    ارسالی ها
    3
    امتیاز واکنش
    3
    امتیاز
    6
    دیوار شده بود
    تمام ان چیزی که اول داشتیم
    دیواری شده بود از جنس شیشه
    اما نمیشکست
    نه صدای او می آمد
    نه صدای من تنها خیره هم را نگاه میکردیم
    ما زنده به گور شده بودیم
    در گور بی احساسی
    در گور فاصله هایی که اول خود ساختیم و حال شده اند
    دیوار بین من و او
    هنوز یادم هست عاشقانه هایمان را
    ازدواجمان را
    اما نمیدانم چه شد که فاصله قد علم کرد جلوی پایمان
    این اخر نبود
    یعنی کاش نبود
    جدایی کلمه ی ساده ای است
    ولی ما جداییم!!!
    شاید بخشی از این فاصله را من ساختم اما نیم دیگر اش را او
    چید با اجرهایی از جنس حسرت
    دوری کردن
    کاش من آنقدر بخشنده باشم که ببخشمش
    حداقل به خاطر روزهای خوبی که بود و بودم
    اما او چی؟
    حاضر است به ادامه دادن؟؟؟؟
    حاضر است به بودن؟؟؟؟
    اینها سوالاتی است که قاضی میکند
    و من چشمهایم بر لبهای نیمه باز او دو دو میزند
    سکوت که میکند فرو میریزم
    و خواهان موکول کردن دادگاه به زمان دیگر میشود
    وهمی عجیب دلم را زیر و رو میکند
    میخواهد با من حرف بزند
    چه بگویم در جواب سوالهایش
    آیا غرورم را نگه دارم
    یا احساسم؟
    آیا خم شود ابرویم یا درهم برود؟؟
    او با این همه مرد بودن اش غرور اش را گذاشته کنار و جویای احساس من میشود
    انصاف است لگد بزنم به هر چی مانده؟؟؟؟
    انصاف است لجبازی بی جا ؟؟
    و من میگویم حاضر به ادامه این زندگی ام
    زیرا مرد اش را هنوز عاشقانه دوست دارم
    اما فرصت میخواهم برای تغییر
    و او به هردویمان فرصت میدهد
    مردانگی به فریاد نیست به خشم نیست
    مردانگی به ابراز است
    به بخشش
    به پشت بودن
    مرد من مردانگی میکند
    و من میخواهم زنانه پای قلهایم باشم پشت به پشت اش!!!
     

    sonam

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/12
    ارسالی ها
    3
    امتیاز واکنش
    3
    امتیاز
    6
    دستهای قلاب شده اش بر حفاظ های دره
    دلم را لرزاند
    نمیدانم از چه
    اما ذهنم پر شده بود از پرت شدن ها و پرت کردنها
    هر جور که سرش را میگرفتم
    این کلمه سه حرفی درون اش جای میگرفت(پرت)
    حال به هر نحوی بود
    عقل و قلبم نمیپذیرفت ،دیدن صحنه اشفته ای چون پرت شدنها یا پرت کردنها را.!
    با کلماتی در هم و بی مفهوم صدایش کردم با فریادی که
    حتی نگاه پرندگان اسمان را جلب خودم دیدم
    ولی او انگار دنیایی داشت در سرش که فریادم برشنگرداند!
    با قدمهای سریع و با عجله خودم را رساندم کنار دستهای قفل شده اش به حفاظ
    دست اش را که لمس کردم
    نگاهی خونسرد به چشمهایم کرد
    در صورتی که من در دلم پر پر میشدم
    نمیتوانستم سوالی را بپرسم که از ان اطمینان نداشتم
    نگاهم را ارام کردم و حال اش پرسیدم
    با پوستخندی عجیب حرفی زد که جا خوردم
    گفت:نه آنقدر بی عقل نیستم در این دنیای پوشالی پا پس بکشم که دیگر در جای خوب ان دنیا جا پایی نداشته باشم
    آنقدر بدبخت نشده ام که خودم را از این دنیا راحت کنم در حالی که هستن از من پر سختی تر!!!!
    نگاهم را به لبهای خاموش گرفته اش دوختم و گفتم راست میگویی
    من نباید با دیدن ظاهرت درون ات را حدس میزدم
    همیشه ظاهر ادم ها متفاوتتر از درون ادمهاست
    بعد از ان ماجرا تصمیم گرفته ام قضاوتهای لحظه ای هم کنار بگذارم!!!!!
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,924
    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,106
    پاسخ ها
    26
    بازدیدها
    1,034
    بالا