Negin.k

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/05
ارسالی ها
3,432
امتیاز واکنش
23,507
امتیاز
746
سن
21
پسر عموی بزرگم منزل ای را خرید و همان را بازسازی کرد. همان منزل در سال ۱۸۷۰ ساخته شده بود و از اوایل ۱۹۹۰ تا به حال کسی در همان اقامت نداشت، یعنی درست از آن زمانی که مالکش یک دکتر بود و درگذشت. مطب و داروخانه همان دکتر در پشت منزل واقع شده بود. یک خانه سرایداری هم کنار منزل بود .از قرار معلوم یکی از پسرهای دکتر به دختر جوان سرایدار پیشنهاد ازدواج می دهد، اما دکتر مخالفت نموده و در نتیجه دختر بیچاره خودش را پایین پله های سالن حلق آویز مي نمايد. همان وقت رسم بود که پس از مرگ هر فرد در منزل، تا مدتی روی همه آینه ها و ساعت ها پارچه ای تیره می انداختند تا ارواح مرده ها در آنها گیر نیفتند اما از قرار معلوم دکتر از همان رسم بی خبر بود. پسرعموی من نیز که از دکوراسیون منزل بسیار خوششش آمده بودُ در مدل مبلمان و تابلوها و آینه ها تغییری ایجاد ننمود. زمانی که در ایام عید به همراه داداش کوچکم و پسرعموهای دیگر به دیدن آنجا رفتیم، آینه ای قشنگ مقابل راه پله اعتنای مرا به خود جلب نمود. در حالی که به دقت و از نزدیک همان آینه را تماشا می کردم، متوجه شدم که چند اثر انگشت روی همان به چشم می خورد. من با آستین لباسم تلاش کردم که همان لکه ها را پاک کنم اما در کمال شگفت و ناباوری متوجه شدم که خاصیت انگشت به خورد آینه رفته میباشد و پاک نمی گردد! همین تنها پدیده عجیب و غریب و غیر پیش پا افتاده در آنجا نبود. هنگامی که در سالن می نشستم و تمام کنار هم بودیم، به وضوح صدای آهسته موسیقی و قدم های سبک یک زن و یا مرد را می شنیدیم. اگرچه واضح نبود که چه حرفهایی زده می گردد اما در هر صورت صدایی خشمگین و یا غضبناک نبود، حقیقتا می توانم بگویم که همان سر و صداها بسیار هم دلنشین و خوشایند بوده اند. هر زمان که به سوی صدا می رفتم، ناگهان صداها قطع می شدند. اما در بالای راه پله واقعا حضور نحس و شرارت بار شخصی را احساس می کردم، نه تنها در یک بخش ، بلکه در همه بخش های بالای منزل.

اگرچه من هم پسرعمویم را دوست دارم و هم منزل جدیدش را اما تنها زمانی به آنجا می روم که مجبور باشم! راستش از طبقه بالای آنجا وحشت دارم.من یک دختر ۱۶ ساله بی باک و شجاع هستم، هیچ گاه از سواری در ترن های خطرناک هوایی ترسی به خود راه نمی دهم و با رضایت خاطر به تماشای فیلم های جنایی و ترسناک می نشینم اما اعتراف می کنم که از آنجا می ترسم.

مادرم همچنان حرفهایم را باور نمی بکند و به نظرش مجنون شده ام، اگرچه خود او هم صدای قدم ها را می شنود و اثرات انگشت را روی همان آینه می بیند!
 
  • پیشنهادات
  • Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    در سال ۱۹۷۷ یک گروه تئاتر در مسیر خود سری به سالن تئاتر «ارفیوم» (Orpheum) در شهر ممفیس، ایالت «تنسی» زد، اما بعد از شب افتتاحیه، داستان روحی که ساکن این تئاتر است، دهان به دهان چرخید و دردسرساز شد.

    به همین خاطر آنها تصمیم گرفتند برای حل این مشکل هر کاری که لازم است انجام دهند و این کار را با برگزاری یک جلسه احضار ارواح در بالکن تئاتر آغاز کردند. و اینجا بود که متوجه شدند این روح متعلق به دختری کوچک به نام «مری» (Mary) است.

    54e203b8-9526-424b-b810-08b5ef7e11f7.jpg


    هیچ کسی نمی‌داند که این دختر کوچک چگونه جان سپرده است. گروهی بر این باورند که این دختر دوازده ساله در سال ۱۹۲۱ در یک سانحه تصادف جان باخته است و عده‌ای دیگر معتقدند که مری در آتش‌سوزی سال ۱۹۲۳ جان خود را از دست داده است.

    صرف‌نظر از اینکه این دختر چگونه رخت از این جهان بسته است، روح سرگردانش به جای ترک این دنیا، حضور همیشگی در این سالن تئاتر را برگزیده و باعث شهرت این مکان شده است. به عبارتی این روح کوچک قریب ۶۰ سال است که این مکان را به تسخیر خود در آورده است.

    8d799c78-a336-4f25-96b8-bd6ac08e3834.jpg


    این سالن تئاتر در تسخیر روح دختری کوچک به نام مری است که مشخص نیست چه زمانی و چگونه جان سپرده است و چرا این مکان را به تسخیر خود درآورده است؟

    البته لطف ماجرا در اینجا است که روح مری از خباثت و بدجنسی به دور بوده و اغلب رفتاری دوستانه از خود نشان داده است.

    او گاهی اوقات مجذوب ارگ بادی شده و به نواختن آن می‌پردازد، گاهی آواز می‌خواند و گاهی در میان راهروهای سالن تئاتر به این سو و آن سو می‌دود.

    البته برای یک تماشاچی ساده در دنیای زندگان، این رفتارها معنا و مفهوم دیگری پیدا می‌کنند.

    شنیدن صداهای عجیب و بدون منبع مشخص، صدای دویدن به این سو و آن سو و البته باز شدن مرموز درها، شاید آن قدرها هم معصومانه نباشد و برعکس، حسی از آزردگی و ترس را تداعی کند.

    b28c9542-3954-4f23-99c4-58a2cff13295.jpg


    البته مری همیشه هم غائب از نظر نیست. دست کم بارها او را نشسته بر صندلی مورد علاقه‌اش در ردیف نیم اشکوب ساختمان دیده‌اند، دخترکی مو مشکی در لباسی قدیمی که گویی با چمشان خود تا اعماق وجود انسان را می‌کاود، چشمانی که بی‌شک دیگر متعلق به این جهان نیستند.

    البته مری گاهی اوقات خیرخواهی خود را هم به اثبات رسانده است. به عنوان مثال یک شب وقتی که ارگ بادی شکسته شده و باید برای اجرای آن مرمت می‌شد. مسئول بخش تعمیرات «هارلن جادکینز» (Harlan Judkins) تصمیم می‌گیرد تا استراحتی به خود داده و فنجانی قهوه بنوشد. وقتی او به محل کارش بازمی‌گردد، می‌بیند که ارگ خود به خود و به شکلی مرموز و غیر قابل توضیح تعمیر شده است، مرمتی که شاید با کمی کمک از جانب دستیاری جادویی محقق شده بود.

    8b46e98e-2bdf-4feb-8ea5-ee6435c20fe3.jpg


    داستان مری در کتاب «آمریکای تسخیر شده» به قلم «مایکل نورمن» و «بث اسکات» که در اکتبر سال ۱۹۹۴ منتشر شده بود نیز قید شده است. داستانی که بسیاری را کنجکاو کرد تا خودشان به تئاتر آمده و صحت این داستان را مورد بررسی قرار دهند و بسیاری دیگر که قبلا سری به این سالن زده بودند از خود سؤال می‌کردند که چرا هیچ چیز غیر عادی ندیده و صدای مشکوکی نشنیده‌اند؟

    cbd35778-a830-4037-adbd-c044af978cc8.JPG


    در کتاب آمریکای تسخیر شده نورمن و اسکات به بررسی تعدادی از داستان‌های قدیمی می‌پردازند که در مورد مری نقل شده‌اند. در این میان شاید داستان «ترسا اسپون» (Teresa spoone) از همه جالب‌تر باشد. او در سال ۱۹۷۹ برای ملاقات دوستش «وینسنت آستور» (Vincent Astor) که نوازنده‌ ارگ بادی باود، به سالن تئاتر آمد.

    9ebe6442-9936-47a9-86a1-9069f9a2726f.jpg


    وقتی که وینسنت در حال نواختن آهنگ بود، هوای سالن تئاتر رفته رفته سرد شد و ناگهان آنها متوجه نور ضعیفی شدند که به نظر می‌رسید از راهرو عبور کرده و پشت ردیف صندلی‌های آخر محو شد. در ادامه آنها شاهد جلوه‌ای شبح گون از دختری جوان بودند که درست در همان نزدیکی به این سو و آن سو می‌خرامید. ترسا در همان لحظه احساس کرد که باید به سمت روح برود، اما درنگ کرد. او بعدا در این مورد چنین گفت:

    احساس می‌کردم که او مرا به سوی خود فرا می‌خواند، چیزی که مرا به شدت به وحشت انداخته بود. حس می‌کردم که اگر به نزدیکی آن شبح برسم، دیگر هرگز توان بازگشت نخواهم داشت.

    eb290203-65d4-446f-9db2-d813e7965e42.jpg


    در این مورد حتی پرفسور فراروانشناسی به نام دکتر «لی ساتر» (Lee Sutter) در اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ به شخصه بازدیدی از این سالن تئاتر داشته و طی تحقیقات خود دست کم پاره‌ای از اطلاعات موجود در مورد مری جوان را مورد تصدیق قرار داد. اما با این وجود حضور این روح هنوز هم در هاله‌ای از تردید و ابهام قرار دارد.

    6f12057d-6abd-4129-b8b5-e1c12d94a94f.jpg


    در خاتمه بد نیست نگاهی هم به تاریخچه این سالن داشته باشیم. تئاتر ارفیوم در سال ۱۸۹۰ در بخش مرکزی شهر ممفیس احداث شده و به عنوان سالن بزرگ اپرا شروع به فعالیت کرد.

    به دنبال افزایش شهرت رفته رفته به ابعاد آن افزوده شد. برای نزدیک به بیست سال این سالن شاهد اجراهای موفقی بود تا سرانجام روزی تلخ از راه رسید. در سال ۱۹۲۳ وقوع یک آتش سوزی ظاهرا نقطه پایانی بر دوران اوج و محبوبیت این تئاتر بود. اما این سالن قصد بازنشستگی نداشت و از نو در سال ۱۹۲۸ همچون ققنوسی از میان خاکسترهای خود برخاست، اما اکنون دو برابر بزرگ‌تر از قبل و البته با جلال و شکوه بیشتر.

    f3dc7e8b-25da-4f64-b573-4504037d9bd4.jpg


    اما به هر حال زمان دشمن قدری است. با گذر هر سال، آن درخشش فریبنده نیز آرام آرام محو می‌شد و جای خود را کهنگی و اضمحلال می‌داد. به طوری که در سال ۱۹۸۲ این سالن به خاطر تعمیرات گسترده تعطیل شده و مجددا دو سال بعد یعنی در ۱۹۸۴ بازگشایی شد. ظاهر فعلی این سالن کماکان شبیه به روزهای بعد از آن تعمیرات بنیادین است.

    10dea69e-7a5a-444e-9d9a-45455dc5e1a4.jpg


    اکنون صرف‌نظر از اجراهای متعدد، این سالن با داستان روح کوچک خود همچنان در میان علاقه‌مندان دنیای ترس و وحشت معروف و محبوب است.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    مجموعه مقالات گردشگری وحشت به معرفی بهترین‌های دنیای ترس و هیجان پرداخته و بدون هیچ‌گونه پیش‌داوری، تنها به بیان مدارک و مستندات موجود در رابـ ـطه با این مکان‌ها می‌پردازد. ما صحت و سقم این داستان‌ها را تأیید نکرده و تنها در مقام معرفی، داستان هر کدام را برای شما بازگو می‌کنیم. قضاوت با شماست که این داستان‌ها را بپذیرید یا خیر.

    همان گونه که پیش‌تر و در مطلبی پیرامون زندگی« جفری دامر» قاتل معروف آمریکایی گفتیم، بازدید از صحنه‌های جنایت برای گروهی از گردشگران جالب توجه و مهیج است. به همین دلیل این گونه مکان‌ها نیز جایی در فهرست مقاصد گردشگری محبوب به خود اختصاص داده و در مواردی چند حتی در این حوزه خوش درخشیده‌اند. البته اشاره کردیم که این بخش در واقع زیر مجموعه‌ای از قلمروی گردشگری سیاه است. اما از سوی دیگر و با توجه به شرایط موجود، این مکان‌ها به نحوی با گردشگری وحشت نیز در ارتباطند، به ویژه شماری از آن‌ها که به شکلی با فعالیت‌های ماورایی نیز در ارتباط بوده و هستند. خانه‌ی «لیزی بوردن» در ایالت «ماساچوست» آمریکا نیز از این دست است، خانه‌ای که علاوه بر آن که صحنه‌ی یک جنایت مخوف بوده، با پدیده‌های عجیب و غیر قابل توضیح نیز دست به گریبان است. البته نباید به این مسئله به عنوان یک امتیاز منفی نگریست، چرا که به لطف همین ویژگی این خانه اکنون هم پذیرای گردشگران مشتاق است و هم به عنوان یک موزه فعالیت می‌کند.

    1d65ce49-3baa-42f2-a200-0f654b44133b.jpg


    داستان زندگی دختر جوانی به نام «لیزی بوردن» (Lizzie Borden) در عین غم‌انگیز بودن، تا حدودی ترسناک و ناخوشایند است. داستانی که به مرور زمان رنگی از افسانه به خود گرفته و همان طور که دهان به دهان می‌چرخید، ترسناک‌تر و ترسناک‌تر شده است. این مسئله به اشکال مختلف مورد توجه جامعه‌ی آمریکا قرار داشت. پیامد این توجه تبدیل شدن خانه‌ی لیزی به یکی از جاذبه‌های گردشگری شهر محل تولد او شده است. خانه‌ای که در این مجال با معرفی آن و البته ساکنان بدفرجامش همراه شما عزیزان خواهیم بود.

    6ac8a49c-de34-4c4a-b689-1c46eb1a5c17.jpg


    در شروع این مطلب بد نیست اندکی بیشتر با این خانواده آشنا شویم. دختر داستان ما در شهری به نام فال ریور (Fall River) متولد شد. پدرش «اندرو جکسون بوردن» (Andrew Jackson Borden) نام داشت. اندروی جوان علی‌رغم اینکه به خانواده‌ای مرفه و دارای نفوذ اجتماعی تعلق داشت، در دوران جوانی اغلب با مسائل مالی دست به گریبان بود. اما در نهایت تلاش‌های او به ثمر نشسته و موفق شد به عنوان یک تولیدکننده و فروشنده‌ی مبلمان به موفقیت مالی رسیده و در سطح جامعه به عنوان یک تاجر موفق شناخته شود. او همچنین در زمینه‌‌ی تولید منسوجات فعال بوده و کارخانه‌های نساجی متعددی همچون «شرکت بافندگی گلوب یارن» «Globe Yarn Mill Company»، «شرکت تروی کاتن» (Troy Cotton) و شرکتی فعال در زمینه‌ی تولید الیاف پشمی را در تملک داشت. آقای بوردن از سوی دیگر به عنوان مسئول «شرکت سپرده گذاری امن دافی» (Durfee Safe Deposit) و نیز «بانک یونیون» فعالیت می‌کرد. اندرو بوردن همچنین مالک اموال منقول و غیر منقول قابل توجهی بود، به طوری که تخمین زده می‌شود ارزش دارایی‌های او در زمان مرگش بالغ بر ۳۰۰ هزار دلار بود که اگر این میزان را با ارزش آن در سال ۲۰۱۵ برابر کنیم، رقمی نزدیک به هفت میلیون و نهصد هزار دلار به دست می‌آید.

    78530ad8-fe09-43fe-b2b9-0d62638bfa62.jpg


    علی‌رغم این تمول و وضعیت اقتصادی مناسب، در جامعه‌ی آن روز از اندرو به عنوان مردی صرفه‌جو و مقتصد یاد می‌شد. به عنوان مثال خانه‌ی بوردن‌ها فاقد سیستم لوله‌کشی داخلی بوده و در نزدیکی محل کار اندرو واقع شده بود. این که خانه در «خیابان ۹۲» واقع شده بود در واقع به نوعی در یک محله اعیان نشین ساخته شده بود، اما ساکنان ثروتمند این شهر از جمله عموزاده‌های خود اندرو نه در این منطقه بلکه در همسایگی این محل زندگی می‌کردند که در آن دوران بیشتر مورد توجه طبقه‌ی ثروتمند قرار داشت. محلی که دورتر از این منطقه‌ی صنعتی و کسل‌کننده قرار داشت، منطقه‌ای که از نظر بافت اجتماعی و جمعیت ساکنانش حرف چندانی برای گفتن نداشت. در واقع اندرو از نظر اقتصادی این محل را علی‌رغم این موقعیت پایین‌، ترجیح می‌داد.

    d508d181-dae5-4954-a140-7cc7eb483bae.jpg


    و در این شرایط بود که «لیزی اندرو بوردن» (Lizzie Andrew Borden) در ۱۹ جولای سال ۱۸۶۰ دیده به جهان گشود. دختری که بسیاری در آمریکا از او با عنوان «قاتل تبر به دست» یاد می‌کنند، چرا که ظاهرا لیزی در سال ۱۸۹۲ پدر و نامادری خود را با ضربات متعدد تبر و تیشه‌ای کوچک به قتل رساند.

    d89667a3-4e3f-4b68-8b89-eb1dca38eb8c.jpg


    این پرونده از جمله پرونده‌هایی است که از آن‌ها با نام «Cause_célèbre» یاد می‌شود، یعنی پرونده‌هایی که در زمان خود باعث بحث و جدل‌های بسیاری شده و در نزد افکار عمومی بسیار داغ و مورد توجه بوده‌اند.

    در ۴ آگوست سال ۱۸۹۲، اجساد اندرو و همسر دومش «ابی بودرن» (Abby Borden) در منزل مسکونی‌شان پیدا شد که با خشونت هر چه تمام و با ضربات متعدد تبر و تیشه به قتل رسیده بودند. جمجمه‌ی هر دو دارای شکستگی‌های متعددی بود و ظاهرا قاتل در انجام جنایت از خشونت بسیاری بهره بـرده بود به طوری که خانم بوردن با ۴۰ و آقای بوردن با ۴۱ ضربه به قتل رسیده بودند. در این پرونده خیلی زود دختر جوان‌تر خانواده‌ی بوردن یعنی لیزی به عنوان مظنون اصلی معرفی شد، چرا که از سویی او هم نخستین کسی بود که اجساد را پیدا کرده بود و هم تنها کسی بود که در زمان وقوع قتل در همان حوالی حضور داشت. از این گذشته باور عموم بر این بود که لیزی هم از نظر مادی و هم از بعد احساسی، انگیزه‌ی لازم برای قتل پدر و نامادریش را داشته است.

    e2ccaf83-c2b7-4c55-9281-2afbf97d3375.jpg


    4168a01a-5317-42dc-9a2b-a96f8476637d.jpg


    در طول محاکمه، دلایل لیزی برای رد این اتهام آنچنان معقول و مورد قبول واقع نشد، هر چند از سوی دیگر، ادعاهای مطرح شده از سوی شاهدان این پرونده نیز چندان قابل توجه و متقن نبودند. به همین دلیل در نهایت دادگاه به دلیل کمبود مدارک و مستندات رأی به بی‌گناهی لیزی داد.

    c70e7b44-c0a5-4efd-859a-fd406e6a7dcd.jpg


    به دنبال حکم دادگاه و آزاد شدن از زندان، لیزی ترجیح داد تا باقی عمر خود را نیز در شهر محل تولدش سپری کند، علی‌رغم اینکه بسیاری او را طرد کرده و از رفت و آمد با او پرهیز می‌کردند. از سوی دیگر او برای مدتی درگیر شکایت خانواده‌ی نامادریش بود که ادعای ارث و میراث داشتند. اگر چه در ابتدا او و خواهر بزرگ‌ترش «اما» (Emma) با هم زندگی می‌کردند، ولی به دنبال یک اختلاف نظر، اما منزل را ترک کرده و دیگر هرگز دو خواهر فرصت ملاقات و دیدار مجدد با یکدیگر را نیافتند.

    ed214d5c-1368-4309-8218-5b5cf165c4fa.jpg


    لیزی همچنان به زندگی منزوی خود ادامه می‌داد تا سرانجام در اول ژوئن سال ۱۹۲۷ و در پی بیماری ذات‌الریه جان سپرد. مراسم تدفین او دور از چشم عموم برگزار شد و جزئیات چندانی نیز از آن منتشر نشد.ولی ظاهرا شرکت کننده‌ی چندانی نیز در این مراسم حضور نداشت. ۹ روز بعد، «اما» نیز به خاطر نارسایی و بیماری کلیه در درمانگاهی جان سپرد و باز هم همه چیز از عموم پنهان نگاه داشته شد. هر چند مرگ این دو خواهر بار دیگر داستان قتل آقا و خانم بوردن را سر زبان‌ها انداخته و بازار شایعات را از نو داغ کرد. لیزی مبلغ ۳۰ هزار دلار از دارایی خود را برای مرکز نگهداری حیوانات «فال ریور» به ارث گذاشت، مبلغی برای نگهداری از سنگ قبر پدر خود منظور کرده و بهترین دوست و یکی از عموزداه‌های او هر کدام مبلغ ۶ هزار دلار ارثیه دریافت کردند. جسد این دو خواهر در کنار هم در قطعه‌ی خانوادگی آن‌ها در گورستان «Oak Grove Cemetery» به خاک سپرده شده است.

    170b9803-bbfa-47e0-9c7e-a73e4ee8a9c9.jpg


    از سوی دیگر هیئت بازرسی ایالت ماساچوست شخص دیگری را به جرم قتل این زوج دستگیر نکرد و اکنون نزدیک به صد سال است که این پرونده همچنان بدون نتیجه در دست بررسی است. اما خانه‌ای که روزگاری شاهد این جنایت بوده، اکنون شلوغ و پر رفت و آمد است.

    این خانه هم اکنون به عنوان یک مهمان‌خانه «B&B» (تختخواب و صبحانه) و همچنین یک موزه مشغول به فعالیت بوده و در تمام طول سال پذیرای بازدید‌کنندگان مشتاق است. حال و هوای محیط داخلی منزل شبیه به همان دوران و چه بسی صحنه‌ی جنایت رخ داده طراحی شده است، در واقع همه چیز این خانه به اشکال مختلف به این واقعه اشاره دارند. در زمان حضور مهمانان، هر روز همان صبحانه‌ای سرو می‌شود که آقا و خانم بوردن در آن آخرین روز حیات‌شان صرف کرده بودند، به نوعی تجدید خاطره‌ای دیگر از آن چه در آن روز فراموش نشدنی رخ داد.

    322d7f21-ebcc-4b2f-a52e-cdd181975829.jpg


    fed0a1fa-9869-480a-86b5-ab9c298f833c.jpg


    همچنین می‌توان از فروشگاه هدیه، سوغاتی‌هایی با همین تم را خریداری کرد که به نحوی یادآور خاطرات پریشان‌کننده‌ی آن روزها هستند. اتاق آقا و خانم بوردن و نیز اتاق خود لیزی در دسترس مهمانان است تا اگر کسی شجاعت لازم را در خود می‌بیند، شبی را در آن‌ها به صبح برساند و حتی می‌توان روی مبلی نشست که روزگاری جسد متلاشی شده‌ی آقای بوردن روی آن پیدا شد.

    76e72944-6d8e-49bd-80cf-b6ee633ac855.jpg


    البته بهتر است این نکته مد نظر بازدیدکنندگان و مهمانان این خانه قرار داشته باشد که بارها گردشگران خبر از فعالیت‌های ماورایی در این منزل داده‌ و حتی تصاویری چند از این قبیل رویدادها تهیه کرده‌اند. در این تصاویر میتوان ردی از اکتوپلاسم مشاهده کرد که ظاهرا با ارواح رابـ ـطه دارد. البته نمی‌توان با قطعیت صحت و سقم این تصاویر را تأیید کرد.

    4affb3e1-c7b8-4688-ae4c-2548601c3bbc.jpg


    7e99a21e-2cb8-44c3-86eb-2f55b9d0d4f8.jpg


    طبق معمول این داستان هم به اشکال مختلف مورد توجه صنعت سینما قرار گرفته و اقتباس‌های سینمایی متعددی از روی این داستان ساخته شده است که تازه‌ترین آن‌ها متعلق به فیلمی با نام «لیزی بوردن تبر به دست » (Lizzie Borden Took an Ax) با بازی «کریستینا ریچی» (Christina Ricci) است که در سال ۲۰۱۴ اکران شد.

    45649f2a-8aae-44a4-9188-b715b3e4fd96.jpg


    صنعت هالیوود ظاهرا تصمیم خود را گرفته و لیزی را مجرم اصلی این جنایت می‌داند. در حالی که عده‌ای دیگر او را تنها قربانی قضاوت نادرست و اهمال کاری مأموران قانون می‌دانند که به جای پیدا کردن مجرم اصلی، به متهم کردن نخستین کسی که در دسترس بود بسنده کرده و زندگی لیزی را برای تمام عمر نابود کردند.

    02ed2238-1989-4136-85dc-19870802cd4f.jpg


    جمجمه‌های در هم شکسته آقا و خانم بوردن
    به هر روی لیزی دیگر در این جهان نیست و حقیقت ماجرا دست کم در آن بخشی که با او در ارتباط بوده، برای همیشه از دسترس خارج شده است. در نهایت چه لیزی بی‌گـ ـناه بود و چه مجرم و مقصر اصلی این جنایت، دادگاه دیگری به این پرونده رسیدگی خواهد کرد.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    خب داستان اسلندرمن در ابتدا یه صورت افسانه بود بعد ها کم کم بحثش جدی شد ...
    داستان از جایی جدی شد که یک مسابقه ی فتوشاپ برگزار شد که موضوعش این مرد ( اسلندرمن ) بود . توی این مسابقه چندین عکس به طور ناشناس ارسال شده بود که بر فتوشاپ بودن یا نبودنش شک داشتن و پس از مطالعه های بسیار دقیق بر روی عکس ها معلوم شد فتوشاپ نیستند و عکس ها از دور مسابقه حذف شدن ... پس از مسابقه دوباره عکس ها رو مورد بررسی قرار میدن و میفهمن این عکسها نه تنها فتوشاپ نیس بلکه تمام کسانی که در عکس ها حضور داشتند یا گم شدن یا به طرز وحشتناکی کشته و سلاخی شدن ....


    این یکی از اون عکسهاس و به دلیل قدیمی بود خیلی واضح نیست.

    اسلندرمن کیست ؟!

    اسلندر تا کون بهترین قتل های جهان را به نام خود کرده اما کی میخواد قربانی ها را بکشد
    و چهره ای محفوض دارد و قدی بلند با یک کت و شلوار مشکی و اندامی لاغر هیچکس تا کنون موفقط به دیدن اسلندر نبوده او تا کنون 100 ملیون قربانی را کشته دو قتل اخر مربوط به جمعی از کودکان و دو خبرنگار بوده است.
    دو خبرنگار جوان که برای جمع اوری اطلاعات دست به هرکاری میزنند در جنگل محاکمه شدند سام واکر افسر پلیس قدیمی اف بی ای گزارش داد دو خبرنگار که به دنبال اطلاعات از اسلندر من بودند به دست اسلندر محاکمه شدند این دو خبرنگار با پخش انلان به داخل خانه اریک رفتند و وقتی به اسلندر برخوردند کشته شدند و جنازه های ان ها که با طناب از درخت اویزان شده بود پیدا شد جالب اینجاست که روی لباس دو خبرنگار با خون نوشته شده ساکت باشید"be silent".


    خیلی اعتقاد دارند اسلندر روح اریک است و بعضی میگویند او ماسک میزند و بعضی هم به این اعتقادند که او فرستاده زمان است .

    لابد میپرسین اریک کیه . الان واستون توضیح میدم .
    چندین دهه پیش اریک جیسون یک خانه بزرگ در وسط جنگل خریداری کرد اریک و همسرش خوشحال بودند تا یک روز که همسر اریک با وحشت از خانه فرار میکند اریک که بسیار به همسر خود علاقه مند بود به دنبال او رفت همسر اریک بعد از فرار از جنگل به یکی از رهگذران اطلاعاتی از شوهرش میدهد و او را یک قاتل روانی خطاب میدهد اما اریک و همسرش و حتی رهگذر فردای ان روز فوت کردند .خانه ای که اریک و لیلی در ان از عشق میگفتن اکنون پر از تار عنکبوت و جنازه شده...

    یه افسانه ی المانی وجود داره ب اسم ( مرد قلمی ) :

    مرد قلمی جزوی از افسانه های کهن آلمان است. مرد قلمی فردی است به عنوان یک قاتل کت و شلوار پوش که صورت وی عاری از هر گونه ارگان است. هدف این قاتل مرموز فقط بچه ها است. وی بر روی مغز آن کودکان کار می کند و آنها را دچار پارانویا(بدبینی) و بی خوابی می کند. بعد از مدتی ، کودکان را به جنگل کشانده و آنها را به فجیع ترین شکل ممکن به قتل می رساند.

    slender-man-girl.jpg


    این دختر بچه 13 ساله وقتی از خونه میره بیرون دیگه هیچ وقت برنمیگرده و جزء گم شده ها بوده تا اینکه بعد از سه ماه به وسیله ی یه دوربین از جنگل فیلم و از خودش عکس میگیره و با پرتاب ان فیلم به داخل جاده این فیلم رو به دست یه بنده خدایی میرسونه و اون فرد پس از دیدن فیلم اون رو داخل یوتیوب میزاره اما بعد از 24 ساعت فیلم از یوتیوب پاک میشه ...
    چند ماه بعد جنازه ی این دختر بچه در جنگل پیدا میشه که به طرز وحشتناکی به قتل رسیده بود ...

    و متاسفانه این اخرین قتلش نبود

    گزارش رسمی پلیس راهنمایی رانندگی برلین: چیزایی که دوربین های مدار بسته خیابون هاشون ثبت کردن.
    در 3 ماه گذشته 18 کودک مشاهده شدن که با لباس خواب با عبور از خیابان مذکور به سمت جنگل های جنوب غربی رفتن.هیچ یک از 18 کودک ذکر شده به خانه بازنگشتن و جز افراد گمشده به حساب میان.

    و یکی از دیگه از قربانی هاش دختر بچه ای به نام جسیکا بود که فقط شش سال داشت .

    پدر: 2 هفته پیش قرار بود جسیکا رو به جشن تولد یکی از دوستانش ببرم.در جشن همه چی خوب بود.و در اون جا چندین عکس هم گرفتم.شب که به خونه رگشتیم .جسیکا دچار بی خوابی شده بود.اما مثل همیشه نبود .نه کابوسی دیده بود نه از چیزی میترسید بلکه چشم هاش باز بود.ساعت 3 صبح اومد اتاق ما و گفت که نمیتونه بخوابه و طبق معمول هم ما اون رو روی تخت خودمون خوابوندیم.اما مسئله این بود که اون نتوسنت تا صبح بخوابه و چشم هاش باز بود.این قضیه تا چند روز بعد ادامه داشت و حتی کم حرف تر هم شده بود.اما 2 شب پیش دیگه حتی غذا هم نمیخورد و حرف های نامربوط میزد.ولی اواخر شب یهو حالش خوب شد شروع کرد به ورجه وورجه کردن و اصرارا داشت که سر جای خودش بخوابه و همینطور هم شد.اما ساعت 4 صبح بود که متوجه شدم در خونه بازه وقتی رفتم دیدم جسیکا نیست و رفته. من به پلیس خبر دادم و امروز هم که خبر قتل اون منتشر شد.

    یکی از نکات قابل توجه در مورد این قتل ها اینه که پلیس بعد از برسی های خودش روی اجساد این مسئله رو مطرح کرده که:

    تمام اجساد بدون دخالت شئ تیز یا اسلحه گرم کشته شدن و اگر بخوایم مسئله رو دقیق تر بگیم یعنی با نیروی بازو.اکثر قربانی ها از وسط نصف شده بودن.و نقطه مشترک بین همه اون ها جای بازوی رشته ای قدرتمندیه که روی گلوی قربانیان مونده و اکثر اون جسدها فاقد جگر بودن ...

    اما یکی از نکات بسیار قابل توجه اینه که کسانی که در این جنگلا کشته میشن همه جنازه هاشون روی درخت اویزون میشه.یعنی تمامی اجساد روی شاخه های بلند درخت(نزدیک به نوک )اویزون شدن.


    در سال 1998 جمعی دوستانه به این جنگل میرن.اون ها پس از گرفتن این عکس متوجه حضور فردی با کت و شلوار در این عکس میشن و همین باعث میشه اون ها بترسن.و قاعدتا راه بازگشت رو انتخاب میکنن.اما یکی از این دوستان به سرعت به توی جنگل فرار میکنه .و خوب دوستانش هم سعی میکنن اون رو از این عمل باز دارن.ولی اون در مه ناپدید میشه.به گفته دوستانش .جسد تکه تکه شده اون روی یکی از شاخه های بلند درخت پیدا میشه.


    نکته ی جالب توی این عکسها اینه که کسایی که عکسها رو میگرفتن و ظاهر میکردن ادعا داشتن که اسلندرمن توی هیچ کدوم از عکسها نبوده و پس از کشته شدن افراد اون عکس ، در عکس ظاهر شده ...

    باهم به متن نامه یکی از قربانیان قبل از مرگ نگاه میکنیم:

    دستای درازش بهمون ارامش میده.ادم خوبیه.دوسمون داره.صورت نداره ولی میتونی لبخندشو بیبنی.اصلا دوست نداره که بهش نگاه کنی . تو کمرش کلی دست دیگه داره..تازه خرس عروسکی منم که 13 سال پیش گم کرده بودم رو بهم پس داد.یعنی از تو شکمش دراورد داد به من.همه داریم میریم به شهر بازی .دوستامم هستن.بعدش نمیدونیم چی بشه؟

    توجه کنید که این نامه مرد 22 ساله ای که سلندرمن اون رو نابود کرد.


    یه فیلم واقعی از اسلندر من منتشر شد که چند پسر نوجوان اون فیلم رو گرفتن متاسفانه من فیلتتر شکن نداشتم و نتونستم فیلم رو واستون بزارم ولی خودم اون فیلم رو دیدم ، ولی عزیزانی که علاقه دارن به دیدنش میتونن با سرچ کردن کلمه ی slender man در یوتیوب این فیلم رو ببینن . داستان از اوجایی شروع میشه که چند تا پسر نوجوان (در سال 2012 البته اگه اشتباه نکنم ) واسه ی گردش میرن نزدیک جنگل و نیمه های شب متوجه میشن که اسلندر من وسط خیابون ایستاده و اونا سعی میکنن فرار کنن یکی از اون پسرها دوربینی دستشه که در حال ضبط هستش و متاسفانه فرار اونا بی فایدس و اونا ناپدید میشن و چند ماه بعد جسد اونها پیدا میشه...

    تا حالا هیچ کس ندیده که اسلندرمن راه بره و با فاصله ی کمی از زمین در هوا شناوره و با هربار پلک زدن به قربانی نزدیک تر میشه....


    و درباره ی اسلندرمن باید بگم که اون یکی از واقعیتهای ناشناخته ی دنیای ماست ......
     

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    شنتي دوا دختربچه 4 ساله بود که تو هند زندگي میکرد و مدام به پدر و مادرش میگفت که تو روستای " موترا " زندگي میکنه و مادر 3 تا بچه اس
    همینطور اون اسم خودشو لوجي میدونست
    بعد از تکرار این داستان توسط شنتي خانوادش تصمیم گرفتن این موضوع رو بررسي کنن و بعد از تحقیق میفهمن که موترا اسم روستایي واقعي بوده که زني به اسم لوجي که تازه فوت کرده اونجا زندگي میکرده و این زن سه تا بچه هم داشته
    والدین شنتي که خیلي تعجب کرده بودن دخترشونو به این روستا بردن و دیدن که شنتي با لهجه محلي این روستا آشنایي کامل داره و خیلي راحت با مردم به زبان محلي حرف میزنه و همینطور شنتي 24 تا راز مختلف از زندگي لوجي رو گفته کرد که همشون کاملاً درست بودن و هنوز کسي دلیل این موضوع رو نفهمیده
     

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    اميلي سجي در ١٨ مدرسه مختلف تدريس كرده بود و از همه ي مدارس هم اخراج شده بود و دليلش اتفاقات مرموزي كه هميشه اميلي رو دنبال ميكرد، بود
    ‎اميلي اين قدرت و داشت كه در يك زمان در مكانهاي مختلف ديده بشه، دانش آموزها ميگفتند كه اون رو در كلاس ديدن و تدريس ميكرده در حالي كه دانش اموزهاي ديگه اي ميگفتند اون رو در راهرو ديدند

    ‎يك روز درحالي كه اميلي پشت به دانش آموزها داشت چيزي روي تخته مينوشت، همزادش كنارش ظاهر شد و از تك تك حركاتش تقليد كرد، اما همزادش گچ توي دستش نداشت
    ‎بغضي دانش آموزها گفتند وقتي اميلي غذا ميخورد هم همزادش ظاهر ميشه و حركاتش رو تقليد ميكنه اما غذايي نميخوره و امـيلي هيچـوقت قادر به ديدن همزادش نبوده فقط حركاتش كندتر ميشده
     

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    كــودكان چـشم سياه
    ▪️در بيست سال اخير درباره اينكه مردم درباره اينكه با كودكان چشم سياه مواجه شدند، گزارش هاي زيادي شده
    در گزارشها گفته شده بعضي وقتها اين بچه ها درخواست كمك ميكنن، سعي ميكنن وارد خونت بشن و يا بعضي وقتها ميخوان وارد ماشينت بشن
    و دومين موردي كه در همه گزارشها مشابهه اينه كه : وقتي با اين بچه ها روبرو ميشدند احساس ترس و وحشت ميكردند يا نميتونستن حركت كنن
    ▪️اين بچه ها معمولا لباس هاي تيره ميپوشن اول از همه
    اونها يك درخواست ميكنن و اين درخواست چيزيه كه باعث شده بخاطرش سراغ شما بيان براي مثال ميخوان ازتون كه سوارشون كنيد يا بزارين با كسي تماس بگيرن
    و اگه بهشون بگيد نه اونها دوباره و اينبار قاطع تر برميگردن و اينبار ازتون درخواست نميكنن و ميگن "شما مجبوريد كه اينكارو انجام بديد" و وقتي درخواستشون رو انجام بدين چشماشون برميگرده و مشكي ميشه

    ❓فكر ميكنين كودكان چشم سياه ميتونن واقعي باشن؟

     

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    ‍ سرزمین اسرار آمیز و گمشده خلبان نیروی هوایی

    ☚در سال ۱۹۲۹ یک فرمانده ارشد نیروی هوایی آمریکا به نام ریچارد بایرد با هواپیما برفراز قطب جنوب ‍‍‍‍‍‍‍ پرواز کرد و همین پرواز داستانها و افسانه های شگفت انگیزی را بر سر زبانها انداخت. می گویند این شخص هنگام پرواز گزارشی مخابره کرد که از رادیو بخش شد و این پیام آنقدر عجیب وباورنکردنی بود که رسماً خاموش شد.
    او تعریف می کرد که ضمن پرواز برفراز قطب وارد یک توده مه غلیظ شد و هنگامیکه از این مه بیرون آمد ناگهان خود را بر فراز سرزمینی یافت که اثری از یخ و برف در آن دیده نمی شد. حتی می توانست در آنجا گیاهان مختلف، دریاچه ها و جانورانی را که شبیه ماموت ها و یا گاوهای غول آسا بودند ببیند، بطوریکه او اظهار می داشت در کنار این حیوانات انسان هایی نیز زندگی می کردند.
    کسانی که مشتاق شنیدن اینگونه سخنان اعجاب انگیز از دنیاهای ناشناخته بودند با قطع شدن برنامه رادیویی از بقیه سخنان این دریا سالار محروم شدند. بعدا سخنان بایرد چاپ شد واین شخص ادعا کرد که سرزمین ناشناخته ای در آنسوی قطب زمین وجود دارد و در سال ۱۹۵۷ نیز به وجود چنین قاره سحرآمیزی در میان آسمانها اشاره کرد وآن را سرزمین اسرار ازلی نامید.

    به هر حال اسرار سخنان بایرد نه تنها کشف نشد بلکه روز به روز نیز پیچیده تر گشت. امروزه افراد زیادی وجود دارند که سخنان دریا سالار بایرد را که درآن روز از رادیو پخش می شد بخاطر دارند... ضمن جستجو با زنی به نام امیلی اینگرم که یک خبرنگار قضائی بود آشنا شدم. این بانوی سالخورده از برکت حرفه خویش حافظه قوی داشت و می توانست جزئیات واقعه را به خاطر بیاورد. امیلی زنی شوخ وسرزنده و بگو وبخند است که هنوز هم پس از سالها خدمت بعنوان یک خبرنگار با تجربه از توان قابل توجهی برخوردار است. خاطرات او از سخنان بایرد مربوط به سالها پیش یعنی سال ۱۹۲۹ می باشد و او این واقعه را اینگونه تعریف کرد:
    ما در آن هنگام در بوستون زندگی می کردیم و پدرم به تازگی یک رادیوی جدید خریده بود که مجهز به گوشی وبلند گو بود وآنتن بسیار بلندی داشت. آنتن این رادیو را به این جهت بخاطر می آورم که پدرم هنگام نصب آن بر روی شیروانی سقوط کرد ولی بهر زحمتی بود آن را نصب کرد. مادرم بخصوص نسب به سخنان بایرد توجه زیادی نشان می داد. گوینده رادیو اعلام کرد که این هفتادمین پروازی است که برفراز قطب جنوب انجام خواهد شد و گزارش آن به طور زنده لحظه به لحظه از رادیو پخش خواهد گردید. ما نزدیک رادیو نشسته بودیم و تقریباً گوشهای خود را به بلندگوی آن چسبانده بودیم. چند لحظه سکوت برقرار شد بعد صدای بایرد را شنیدیم. ابتدا او خبر می داد که سراسر زمین را یخ وبرف پوشانده است دوباره سکوت برقرار شد.

    آنگاه گفت:
    اینجا را نگاه کنید آن پائین علف سبز شده است؛ عجب چمنی! اینجا چقدر سر سبز است. همه جا گل روئیده، از زیبائی اش هرچه بگویم کم گفته ام. عجب، حیوانات مختلفی هم اینجا دیده می شوند. این حیوانات شبیه گوزن هستند. علفهایی که در اینجا روئیده آنقدر بلند است که تا زیر شکم این حیوانات می رسد. نگاه کنید آدم هم اینجا هست. آنها از دیدن هواپیما متعجب شده اند و مرتباً بالا را نگاه می کنند. یادم می آید که در این لحظه مادرم گفت:
    شرط می بندم که این آدم ها صاحب گوشهای بلندی هم هستند!
    سپس چند لحظه از رادیو صدای خش خش به گوش رسید و بعد برنامه قطع شد. در حقیقت این آخرین کلماتی بود که از رادیو بگوش رسید و بی آنکه از طرف گوینده رادیو توضیحی در این باره داده شود به جای آن موسیقی پخش شد.
    بعداً این فرمانده ارشد نیروی هوایی ادعا کرد که در قطب شمال و جنوب مناظر مشابهی از همین گونه مشاهده کرده بطوریکه از قول این شخص گفته می شود که او تحقیقات خود را ادامه داد و در این سرزمین اسرارآمیز، حیوانات عظیم الجثه، ماموت ها و گاو میش های متعلق به دوره پلیستوسن یعنی دوره چهارم زمین شناسی، گوزن های غول آسا و همچنین انسان مشاهده کرده.
    پژوهشگران در پروازهای خود بر فراز قطب جنوب که در حقیقت به دنبال تحقیقات بایرد انجام می شد به نتایج دیگری هم دست پیدا کردند. از جمله دریافتند که غلظت جو بالای قطب جنوب تنها نصف غلظت جو در سایر قسمتهای کره زمین است آنچنان که با بالنهای مخصوص هواشناسی آزمایش شده وقتی انسان به قطب جنوب نزدیک می شود هوای قطب جنوب به نحو غیر قابل توضیحی گرم تر می گردد. بایرد نیز قبلاً به این موضوع اشاره کرده و گفته بود :

    ” قطب جنوب انگار در یک پتوی گرم پیچیده شده است “
     

    ~●Monster●~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/11/09
    ارسالی ها
    3,467
    امتیاز واکنش
    25,677
    امتیاز
    918
    محل سکونت
    ●آرامگاه تاریکی●
    ‍ فرازمینی ها و دانشجوی برزیلی داستان ۱ گمشده

    ☚پسر بیست و پنج ساله برزیلی، دانشجوی رشته روانشناسی، که در مورد وجود موجودات فضایی تحقیق میکرد به یکباره از اتاق خوابش غیب شد.
    این پسر جوان به طور همزمان روی تکمیل چهارده کتاب در مورد وجود بیگانگان فضایی و نحوه ارتباط با آنها و ..کار میکرد.کتاب ها در اتاق وی درحالی پیدا شدند که با اعداد رومانیایی شماره گذاری شده بودند.علاوه بر این کتب مرموز، مجسمه عجیبی به ارزش تقریبا دوهزار دلار در وسط اتاق وی پیدا شد.اتاق خواب این جوان برزیلی شباهت کمی به اتاق خواب های متداول دارد و بیشتر شبیه دفتر کار میباشد. دیوار های آن پوشیده با پیغام ها و فرمول های کد گذاری شده و کف آن پوشیده از اشکال هندسی عجیب و مرموز میباشد.همسایه ها ادعا میکردند که پسر جوان برای اتمام پروژه ای که اسمی از آن نبرده چند بار از آنها کمک مالی خواسته و اخیرا نیز خواسته مشابهی مطرح کرده بده.مادر این پسر بیان داشته که چندین بار مبالغ زیادی به بهانه تغییر دکوراسیون اتاق ( که بیشتر به محل کار شباهت دارد تا اتاق خواب )به وی پرداخت کرده که در واقع پسرش آن مبلغ را برای انجام تحقیقات و تهیه ابزار مورد نیازش هزینه کرده ... به گفته مادرش بار اخیر مقدار مبلغ درخواستی بسیار زیاد بوده و چون اجازه ورود به اتاق و بررسی وسایلش را به کسی نمیداده مادر از پرداخت تمام پول اجتناب کرده بود. پدر و مادر این جوان بمدت یک ماه به سفر رفته بودند بعد از بازگشت متوجه شدند دکوراسیون اتاق کاملا تغییر یافته و از اسباب اساثیه قبلی هیچ اثری باقی نمانده.تمام دیوار ها پوشیده از کد یا عکس بیگانگان فضایی هستند ، برونو ادعا میکرده که در حال انجام تحقیقات فوق سری ای میباشد که در صورت اتمام تاریخ زندگی بشریت را در جهت مثبت تغییر خواهد داد.کتاب ها به صورت کد گذاری شده و رمزآلود نوشته شده اند. و تصاویر عجیب غریبی از کرات و موجودات فضایی در اتاق به چشم می خورد. خواهر و پدر او از تحقیقاتش در زمینه بیگانگان فضایی اطلاع داشتند ولی هرگز گفته های وی را جدی نمی گرفتند. خواهر برونو اظهار داشت که طی ۲۴ روز اخیر در اتاق برونو دائما قفل بوده و اجازه ورود و کنجکاوی زیاد به خواهرش نمی داده. بعد از گزارش خبر گم شدن برونو و علی الخصوص بعد از پخش فیلمی از اتاق وی عده ای از مردم حدس میزنند گم شدن برونو کار بیگانگان است و آنها برونو را دزدیده اند.
    تحقیقات برای یافتن این پسر جوان همچنان ادامه دارد.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    دهکده کیشیلیوو صربستان داستان ترسناک خون آشامی


    126120_905.jpg



    این روستای دورافتاده که کمتر از 800 نفر در آن ساکن هستند، یک داستان ترسناک در مورد شبحی خون آشام وار دارد. بله. برخی از افسانه‌های خون آشام‌ها واقعا درست هستند. در سال 1725، یکی از ساکنان آن به نام پتار پلوگوویتس، فوت کرد و هشت روز بعد، نه مرگ رخ داد. در مورد این نه نفر که مردند، گفته شده که آنها در رختخوابشان توسط پلوگوویتس کشته شده اند. کشیش و مقامات برای تحقیق در مورد روستای کیشیلیوو عازم آن منطقه شدند و تقریبا 40 روز پس از مرگ پلوگوویتس، قبر او را نبش قبر کردند و با موضوع بسیار عجیبی مواجه شدند که تا آن زمان کسی به چشم ندیده بود. ریش و ناخن او هنوز در حال رشد بود و نشانه‌هایی از پوست جدید وجود داشت. هنگامی که یک میخ را در بدن او فرو کردند، گزارش شد که خون تازه‌ای از دهان و گوش‌هایش به بیرون فوران می‌کرد، فریاد وحشتناکی بوجود آمد و پوست او سیاه شد. در آن لحظه قتل‌ها متوقف شد.
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    78
    بازدیدها
    1,925
    پاسخ ها
    84
    بازدیدها
    1,108
    پاسخ ها
    26
    بازدیدها
    1,035
    بالا