آدم های خوبِ زندگی من رنگشان آبی است...
هر صبح میشود کنارشان با دلِ گرم چای دارچین نوشید؛
لبخند از صورتشان نمیرود و از جنس آرامش مطلقند...
آدم های خوبِ زندگی من مثل ساعتِ ده صبحِ روز آفتابی اند
همانقدر دلنواز و پرانرژی...
تُن صدایشان با صداقت آمیخته شده...
آدم های خوبِ زندگی من ساده و مهربانند مثل پیراهن گل دار مادربزرگم انگار هستند برای خوب کردن حال من در روزهای پر از سختی و استرس...
همان هایی که برعکس خیلی از مهمانی های اجباری و از چند وقت پیش هماهنگ شده هروقت دلت تنگ بود خودت را پشت در چوبی خانه شان ببینی...
صبح ما میشد قشنگ تر از این ها باشد ، مثلا از میز صبحانه مان عکس یکهویی بگیریم ، با کپشن های عاشقانه ای مثل "من و عشقم در حال نوش جان کردن چای گرم با دلی گرم تر "، یا مثلا " خدا قسمت کند کسی شکر چایتان را با عشق هم بزند
خیر سرمان در عصر تکنولوژی ای هستیم که حتی نمیتواند مرهمی برای بی خوابی هایمان بسازد؛ همان بهتر که خودمان دست به کار شویم و با "بـ..وسـ..ـه ای زیر باران" و "آدمی که اهلِ ماندن باشد" علاجی برای این طاعونِ شب زنده داری هایمان بسازیم و یک نسل را نجات دهیم...
یک روز هم یکی میاید که مرا برای خودم بخواهد که قلقم را بلد باشد و به من فرصت ناز کردن بدهد ... کسی که با رفتنش مرا از [خیابان]ولیعصر بیزار نکند. یکی که من برایش یکی مثل همه نباشم. ایموجی قلب هایش، لبخندش ، جانم گفتنش هایش، وقفِ عام نباشد... من منتظر کسی هستم که همه در حسرت چشم هایش بسوزند و من ولی هر لحظه که دلم خواست ببوسمش.. میدانی شک ندارم روزی کسی میاید که ممنوعه ی همه باشد و حلال ترینِ من... که برایِ همه همان مغرورِ دوست نداشتنی باشد و برایِ من مهربان ترینِ خواستنی کسی که زیلویِ نیم متری مان را روی چمن خیس پهن کند و بی خیال به عالم و آدم و ادعایِ روشنفکری با من قهقهه بزند و بستنی خوردنِ دخترکِ موخرگوشی را مسخره کند و به یادِ فرزند نداشته مان بیفتد که برایش اسم انتخاب کند و از آرزوهایمان برایش حرف بزند، سرِ اینکه او بگوید پزشکی بشود که سرطان را درمان کند و من بگویم شاعرشود و حال مردم را خوب کند هی بحث کنیم و آخرش بگوید"اصلا به ما چه هرچی که خودش خواست"
یک روز کسی میاید که مالِ خودم باشد... که وقتی گفت " امروز سرم شلوغه بهت زنگ میزنم" دلم به هزار جا نرود... یک روز یکی میاید که بلدمان باشد کمی صبر...