- عضویت
- 2018/11/24
- ارسالی ها
- 59
- امتیاز واکنش
- 298
- امتیاز
- 196
- سن
- 26
ما دخترهای غمگین شانزده سالهای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم، تکلیفمان هم روشن میشد. ما، با ماتیکهای قایمکی و کابوسهای یواشکی و آرزوهای دزدکی. ما و کارت پستالهایِ « سوختم خاکسترم را باد برد، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه، اولین دست نوشتههایی که توی دفتر ِکوچک یادداشت مینوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما میدزدید. ما، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم. ترسیدیم مقنعههایمان چانهدار نباشد و چشم سفید باشیم. ما که توی کتابهایمان فروغ نداشتیم، چون فروغ میان بازوان یک مرد گـ ـناه کرده بود، ما فقط یاد گرفتیم مثل کبری تصمیمهای خوب بگیریم، و آن مرد؛ هرکه میخواهد باشد، مهم این است که داس دارد.
ما که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم...!
الهه سادات موسوی
ما که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم...!
الهه سادات موسوی