دلنوشته کاربران اینجا کسی بی تاب است| miss-sadaf کاربر انجمن نگاه دانلود

[miss-sadaf]

قرار دل بی قرارم
من تو را عاشقم
بی تابی وجودم
بسته به وجودت
بی خبر از نیازم
در پی نمازی
چرا نمیسازی
ویرانه های وجودم
میشود اب کنی یخ لبخندت
میشود زنده کنی قلب عاشقم
من تورا هر لحظه عاشقم
بکن مدارا با قلبم
تو بیا بخند
من هر لحظه تو میپرستم
...
sarab

 

[miss-sadaf]

ثانیه ثانیه بی قراری
در ره ان قراری
بیا تا بخوانی کتیبه بی قرار
بیا با من شیدا
قدم بگذار در ره بی قراری
شاید این ره عاشقی
کند مرا گرم
کند تورا نرم
شوی تو دلتنگ
شاید این رنگ
شود مرا مرهم
کند مرا دلگرم
شوم تو را واله
در مسیر این خانه
بسازیم اشیانه
شاید شوی کمی دلتنگ
شاید شوی کمی عاشق
شوم کمی ساحر
کنم تو را سحر
سحری از جنس عشق...
sarab

 

[miss-sadaf]

خسته از سکون
خسته از سکوت
شاید که این دوست
بشکند این سکوت
در ره رفت
میکند سخت
وداع اخرش
میشود سخت
دیدار اخرش
دوباره شاید
دوباهره باید
میشود همدمم
تحمل سردی
کنار وجودش
سهل و راحت است
بی نگاه دوست
شادی چه رواست...
sarab

 

[miss-sadaf]

اه ای دخترک تنها
بیا بگذریم از این انسانها
شاید شویم ز جمعشان منها
شویم بی غم وتنها
کنار سل انسانها
شده ایم محزون و پژمرده
دل خون و دل مرده
بیا شاید رها شویم از بند
ز بند تلخ این ددها
شویم کودکی شاد و خوشحال
کنیم پایکوبی
بیخیال دنیا و غمها...
sarab

 

[miss-sadaf]

ای یار بی وفا
فکرم نیستی چرا
نمیدانی مگر من
میخواهمت تورا
بیا وفا کن عهدت را
دلم کرده هوایت را
دل بی صبرم هوایت دارد
میخواهد تو را تورا
چرا نیستی کنارم
من به دل عشق تو دارم
بکن رحمی به من بیا
من تو را بسی چشم انتظارم...
sarab

 

[miss-sadaf]

میدانستی مراد فالمی
میدانستی مسکن حالمی
میدانی وصله شده به جانمی
میدانی نباشی مرا میمیرانی
کجایی ای یار چرا نیستی در این دیار
این قلب بی قرار نمیتپد انگار
هر روز و هر بار میکند اصرار
میخواهدت یار
بیا به فالم یک بار...
sarab

 

[miss-sadaf]

میرود قدم قدم
هر ثانیه دم به دم
پاییزم هر دم
در کنار چای تازه دم
میبینم میریزد اخرین اشکش هم
صدای نوای وداعش هر دم
میکند دلم را تنگ
اخرین نفسش هر دم
میکند دلم را پر از غم
طلای دشت سال
میرود ز کف اینبار...
sarab

 

[miss-sadaf]

وجب به وجب در شهر احساسم
میان جوانه های یخ زده محبت
ملموس است حس وجودت
رج به رج سنگ فرش های دلم
عجین شده با وجود گرما بخشت
امدی و اب کردی یخ درونم
به مثال نسیم گرم بهاری
زمستان وجودم را بهار کردی
و با رفتنت ...
حتی دلگیر تر از قبل
و منجمد تر از هر زمان دیگر
گویی که هیچگاه پیچک
تابناک خورشیدی بر دلم
نتابیده و من
مننتظر ان روزم که شاید
دوباره بیایی ...
sarab

 

[miss-sadaf]

بر لب پرتگاه بی رحم
ایستاده ای پر خشم
میگریزی ز چشمانم
میزنی ضربه بر غرورم
میکنی خرد و نابودم
مینشانی نم به چشمانم
گرفته ای زیر پایت غرورم
من فق دل به تو دادم
این بود فقط گناهم...
sarab

 

[miss-sadaf]

میگیرد دلم
میبارد چشمم
زار میزند دلم
خیس میشود گونه ام
چاک میخوردقلب رنجورم
پیر میشود روح صبورم
میخشکد جوانه امیدم
خدایا نیستی مگر
نمیبینی مگر
من نالان امید به تو دارم
جز تو را ندارم
میشود مرا ببینی
گوشه چشمی کافیست
من به کم هم قانعم
فقط ببین...
sarab