فلسفی ¤معرفی جنبش‌های فلسفی¤

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
پساساختارگرایی به مجموعه‌ای از افکار روشنفکرانهفیلسوفان اروپای غربی و جامعه‌شناسانی گفته می‌شود که با گرایش فرانسوی، مطلب نوشته‌اند. تعریف دقیق این حرکت و تلخیص آن کار دشواری است ولی به‌طور کلی می‌توان گفت که افکار این دانشمندان، توسعه و پاسخ بهساختارگرایی بوده‌است و به همین دلیل پیشوند «پسا» را به آن اضافه کرده‌اند. پساساختارگرایی و پسامدرنیسم بعضاً به جای یکدیگر به‌کار می‌روند. پساساختارگرایی هم چنین رابـ ـطهٔ نزدیکی با واسازی دارد.

افرادی مانند ژاک دریدا و میشل فوکو از پیشگامان این مکتب فکری هستند که به نظر عده‌ای به شکل تنگاتنگی باپسامدرنیسم و پدیدارشناسی مرتبط است. این ارتباط تا حدی است که بعضی متفکران مدعی شده‌اند که پساساختارگرایی را می‌توان به شکلی صحیح پساپدیدارشناسی نامید[۱]
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در فلسفه، بی‌معنی‌اِنگاری، به معنای انکار معنی و ارزش برای هستی جهان است. هیچ‌انگاری، نیست‌انگاری یانیهیلیسم (برگرفته از nihil
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    به معنای هیچ)، نام‌های دیگر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    است.

    بی‌معنی‌انگاری، به هر نوع دیدگاه فلسفی گفته می‌شود که وجود یک بنیان عینی (ابژکتیو) برای نظام ارزشی بشر را رد می‌کند.[۱] این اندیشه معمولاً در ارتباط نزدیک با بدبینی عمیق و شک‌گرایی رادیکال است.

    شاید بتوان گرگیاس، حکیم یونانی قرن پنجمِ پیش از میلاد را نخستین اندیشمند نیهیلیست دانست؛ اما فردریش ویلهلم نیچه، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، بیش از هر کس دیگر، به نقد باورهای پوچ‌گرایانه پرداخت. وی نیهیلیسم را به عنوان یک پدیده شایع در فرهنگ غربی، شناسایی کرد، و معتقد بود که پیامدهای نابودگر آن، در نهایت تمامی احکام اخلاقی، مذهبی و متافیزیکی را به تباهی خواهد کشاند و بزرگترین بحران تاریخ بشر را رقم خواهد زد. در قرن بیستم بسیاری از هنرمندان، منتقدان و فیلسوفان تم‌های نیهیلیستی همچون ناتوانی معرفت‌شناسی، تخریب ارزش‌ها و بی‌معنایی دنیا را در آثار خود مطرح کرده‌اند. در میانه‌های قرن بیستم جنبش اگزیستانسیالیسم تلاش کرد انگاره‌های نهیلیستی را به گونه‌ای ترویج کند که جنبهٔ مخرب آن از میان برود.


    تاریخچهویرایش

    بی‌معنی‌انگاری در میانه‌های قرن نوزدهم در روسیه، به عنوان مکتبی مطرح شد که با تمام اشکال زیبایی‌شناسی، مخالف است و فقط از کاربردگرایی و خردگرایی علمی دفاع می‌کند. ایوان تورگینف در رمان مشهور پدران و پسران در سال ۱۸۶۲ این واژه را در توصیف شخصیت بازاروف به کار برد و کلمه نیهیلیسم را به شهرت عمومی‌رساند.

    نیهیلیست‌ها یک جنبش سیـاس*ـی با سازماندهی کم بودند که از سال ۱۸۶۰ در دوران حکومت الکساندر دوم تا انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در صحنهٔ سیاست روسیه فعالیت داشتند. آن‌ها اتوریته دولت، کلیسا و خانواده را به چالش کشیده و هوادار نظمی اجتماعی بودند که بر پایه خردگرایی وماتریالیسم به عنوان تنها منبع شناخت، سامان یافته و آزادی‌های فردی مهم‌ترین هدف آن باشد. نیهیلیست‌ها رفته‌رفته به سوی خرابکاری و آشوب کشیده شده و در اواخر دهه ۱۸۷۰، تمام گروه‌های سیـاس*ـی که از ترور و ارعاب بهره می‌بردند نیهیلیست نامیده می‌شدند.

    این تفکّر در نتیجهٔ ویرانی‌های حاصل از دو جنگ جهانیاروپا رشد گسترده‌ای کرد. امروزه یکی از مهم‌ترین جریان‌های نیهیلیسم، نیست‌انگاری اگزیستانسیال است. نیست‌انگاری اگزیستانسیال یک دکترین فلسفی است که زندگی را بدون معنا و هدف خارجی یا ارزش‌های اخلاقیدرونی می‌داند.[۲] هرچند بسیاری از اگزیستانسیالیست‌هاخود را خارج از محدوده نیست‌انگاری قرار می‌دهند.

    نیهیلیسم بیانگر فرم خامی از پوزیتیویسم و ماتریالیسماست، انقلابی علیه نظم برپای اجتماعی و مخالفت با تمامی منابع قدرت ناشی از حکومت، کلیسا یا خانواده. پایه این تفکر هیچ چیز جز حقایق علمی نیست. از آنجا که آن‌هاماهیت دوگانه شامل جسم و روح برای انسان قائل نبودند مورد حمله‌های خشنی از طرف قدرت کلیسا قرار می‌گرفتند. از طرفی به علت مورد پرسش قرار دادن حق‌الهی پادشاهان وارد دعوای مشابهی با قدرتهای سکولارشدند.[۱]
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    پست‌مدرنیسم

    300px-SAPL3.jpg

    کتابخانه عمومی سن آنتونیو با معماری پسانوگرا.
    برای دوره تاریخی-جامعه‌شناختی، پست مدرنیته را ببینید.
    پسامدرنیسم، پسانوگرایی[۱] یا پست‌مدرنیسم، (همچنین:پساتجدد، مابعد تجدد) (به انگلیسی: Postmodernism) به سیر تحولات گسترده‌ای در نگرش انتقادی، فلسفه،معماری، هنر، ادبیات و فرهنگ می‌گویند که از بطن نوگرایی(مدرنیسم) و در واکنش به آن، یا به عنوان جانشین آن پدید آمد. پست مدرنیسم مفهومی تاریخی-جامعه‌شناختی است که به دوران تاریخیِ بعد از مدرنیسم اطلاق می‌شود.[۲]


    تعاریف دیگرویرایش

    • بعضی به عبارت ساده آن را این‌گونه تعریف کرده‌اند: «چرخش از سلطنت خفقان‌آور روایت‌های کبیر به خودمختاری پرتفرقهٔ خرده‌روایت‌ها»[۳]
    • پسامدرنیسم مدرنیته‌ای دیگر است که به مدرنیته با نگاهی نو و دیگر نظر می‌افکند. پسامدرنیسم سنت نفی‌کننده و انتقادی مدرنیته را در مورد خود مدرنیته به کار می‌گیرد.[۴]

    خلاصهویرایش

    پیشوند «پسا» در پسامدرنیسم الزاماً اشاره به تأخُر زمانی ندارد. پساتجدد در اصل در واکنش به نوگرایی و تحت تأثیر هوشیاری عمومی پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمد. پسانوگرایی به مکتب فرهنگی، فکری و هنری اشاره دارد که فاقد سلسله مراتب مرکزی یا اصول ساخت یافتهٔ مشخص و در برگیرندهٔ پیچیدگی مفرط، تناقض، ایهام، تنوع و عدم انسجام درونی است.[۵][پیوند مرده] این اصطلاح اولین بار در سال ۱۹۴۹ برای ابراز ناخرسندی در قبالمعماری نوگرا به کار بـرده شد و منجر به ایجاد نهضتمعماری پسانوگرا شد. پست مدرنیته در یک تغییر کلی از تولید به مصرف به عنوان مجموعه مرکزی فرایندهای اجتماعی و اقتصادی ساخت اجتماعی مداخله می‌کند. به این معنا، مفهوم پست مدرنیته تا حدی مشابه جامعهٔ فرا صنعتی است، این مفهوم اظهار می‌دارد که جوامع صنعتی شاهد تغییر جهت از ساخت صنعتی به صنایع خدماتی با تأکید بر تکنولوژی اطلاعات هستند. بعضی از نظریه پردازان مفهوم پست مدرنیته را برای اشاره به موقعیت نهادی مورد استفاده قرار نمی‌دهند بلکه به منظور ارجاع به موقعیت دانش به کار می‌برند؛ بنابراین بومن عنوان کرده‌است که پیامدهای پست مدرنیته آن‌ها چیزهایی است که ذهن مدرن بر خودش از دور و بواسطهٔ درک انگیزش تغییر بازتاب می‌کند. عدم قطعیت، دو سو گرایی و ابهام پست مدرنیته امکان به چنگ آوردن سرنوشت به منظور خلق آینده‌مان را فراهم می‌آورد. اگرچه هیچ‌یک از این‌ها تضمین یا مبنای عامی برای این پروژه نیستند، بلکه تنها به عنوان احتمالی درون موقعیت پست مدرنیته ظاهر گشته‌اند. اندیشهٔ پست مدرنیته خواستار ان است که مدرنیته در پی برآوردن وعده‌های خود باشد ولو اینکه عقلانیت در آن تحریف شده‌است. برای لیوتار نیز وضعیت پست مدرنیته فهم موقعیت دانش در جامعهٔ بسیار پیشرفته‌است. او «شکاکی دربارهٔ فرا روایت‌ها» را عنوان می‌کند و تفاوت‌ها و فهم‌های واقع شده درون دانش‌های خاص محلی را تجلیل می‌کند.

    300px-Newark-ohio-longaberger-headquarters-front.jpg

    The Longaberger Companyیک کارخانه دراوهایوپسانوگرایی
    مفهومی است که تعریف آن بین تحصیل کرده‌ها،روشنفکران، و مورخان به دلیل دلالت ضمنی آن به اینکه کهدوران نوگرایی بسر رسیده‌است، بسیار مشکل و بحث‌انگیز است. با این حال، اکثر این افراد بر سر این مسئله که از اواخر قرن بیستم مفهوم «پسانوگرایی» یا «پست مدرنیسم» در مقولاتی مانند فلسفه، هنر، تئوری نقد،ادبیات، معماری، تفسیر تاریخ، و فرهنگ تأثیر داشته توافق نظر دارند. این مفهوم تعریفی ساده دارد که بطور کلی شامل عوامل زیر می‌گردد:

    • تردید ادامه دار نسبت به ایده‌ها و اعتقادات عصر مدرنخصوصاً اعتقادات ماتریالیسم، استدلال، یقین و هویت شخصی، و به‌طور کلی شرح والا («به مفهوم ضد روشنفکری مراجعه کنید»)
    • این اعتقاد که عواملی از قبیل تمایلات فرهنگی، افسانه، استعاره و مفاهیم سیـاس*ـی شکل دهنده کلیه ارتباطاتمی‌باشند («بخش نسبیت گرائی مراجعه کنید»)
    • ادعای آن که مفهوم و تجربه مصنوعات فردی انسان و نه ساخته هدف یک نویسنده یا داستان سرا می‌باشند («به مفهوم اگزستانسیالیسم یا اصالت وجود مراجعه کنید»)
    • شعر طنز، هجو، خودارجاعی، و بذله گوئی
    • قبولی جامعه‌ای تحت سلطه رسانه‌های جمعی که در آن هیچ نوع اصالتی دیده نشده و فقط رونوشتی از وقایع گذشته می‌باشد
    • مفهوم جهانی سازی از لحاظ فرهنگی یک نوع جمع گرابوده که عمیقاً جوامع جهانی فاقد هر نوع مرکز قدرت غالب سیـاس*ـی، ارتباطات، یا محصولات ذهنی را به هم اتصال می‌دهد. در عوض، جهان نیز به سمت تمرکز زدائی در تمام شئونات و مراحل جهانی در حرکت می‌باشد.
    توجه داشته باشید که پست مدرنیسم و پست مدرنیتهواژه‌ای جداگانه و مبین اوضاع اجتماعی یا فرهنگی عصر پسانوگرایی یا پست مدرنیسم است.


    ریشه‌های پسانوگراییویرایش

    پیدایش پست مدرنیته را به طیفی از عوامل گوناگون نسبت داده‌اند، از جمله:[۶]

    • رنگ باختن عقیده و ایمان به تبیین‌های عقلانی (علمی) (Bell, 1976)
    • افول اهمیت و مرکزیت کار در زندگی روزمره و پیدایشجامعهٔ پساصنعتی که مبتنی بر مصرف‌گرایی و فراغتاست. (Featherstone , 1991)
    • قدرت رو به افزایش رسانه‌ها در به گردش درآوردنکثرتی از تصاویر و متون در میان مخاطبان جهانی (Kellner ,1995; Ang 1996)

    چهارچوب بحثویرایش

    250px-2003-09_-_%C5%81%C3%B3d%C5%BA_hausmalerei.png


    از پسانوگرایی غالباً به‌عنوان جریانی از اعتقادات یاد می‌شود که از طریق معکوس نمودن شماری از انگاشت‌های بنیادین نوگرایی، جایگزین نوگرایی گشته یا در حال جایگزینی آن می‌باشند. به‌عنوان مثال، نوگرایی اهمیت بسیار زیادی به مفاهیمی از قبیل منطق، مادیت و پیشرفت از یک سو و مفاهیمی که ریشه در روشنفکری داشته و جریانات اثبات گرایی و واقع گرایی اواخر قرن ۱۹ ازسوی دیگر قایل است – در حالیکه پسانوگرایی اصولاً وجود واقعی این مطلوبات[۶] را زیر سؤال می‌برد. بحث طرفداران پسانوگرایی اغلب آن است که مطلوب‌های واقعی آن‌ها در نتیجه شرایط خاص اقتصادی واجتماعیشامل آنچه به‌عنوان «سرمایه داری اخیر» و حضور دایمیرسانه‌های پخش و حرکت جامعه بسوی دوره تاریخی تازه در اثر فشار چنین اوضاعی، بوجود می‌آیند. بهرحال، گروه کثیری از متفکرین و نویسندگان مفهوم پسانوگرایی را به‌عنوان بهترین عصر، تنوع یا گسترش نوگرایی و نه واقعاً یک عصر یا تفکر مجزا لحاظ می‌نمایند. به‌طور خلاصه، بحث طرفداران پسانوگرایی بر این پایه است که اقتصاد و شرایط تکنولوژیکی عصر ما به تمرکز زدایی جامعه تحت سلطه رسانه‌های جمعی انجامیده‌اند که در آن اعتقادات ارایه‌کننده ارجاعات داخلی و کپی یکدیگر و بدون هیچ نوع اصالت، ثبات یا هدف برای مقاصد ارتباطات، مفاهیمهستند. جهانی سازی که محصول ابداعات در زمینه‌هایارتباطات، تولید و حمل و نقل است، گاهی به‌عنوان نیرویی که محرک آن عدم تمرکز در زندگی مدرن است شناخته شده‌است که نهایتاً باعث ایجاد جامعه‌ای جمع گرا خواهد گردید که دارای ارتباطات عمیق درون جهانی بوده و فاقد هر گونه مرکز قدرت غالب سیـاس*ـی، ارتباطات، یا محصولات ذهنی می‌باشد. تحصیل کردگان طرفدار پسانوگرایی اعتقاد دارند که چنین جامعه‌ای تمرکززدا بطور غیرقابل اجتناب پاسخ‌ها یا ادراکاتی را ایجاد می‌نماید که به‌عنوان پسانوگرا خوانده می‌شوند. این پاسخ‌ها عبارت‌اند از رد آنچه که اشتباه به‌نظر می‌آید، تحمیل پیوستگی فرا – داستانی واستیلا، شکستن قالب‌های طبقاتی، اتحاد ساختار و سبک‌های ادبی، و در هم کوبیدن طبقاتی که نتیجه تمرکز اصلیت و دیگر فرم‌های تحمیل مصنوعی دستور است. در عوض، آن‌ها به اختلاط عوامل، بازی و ساختن عقاید برگرفته از متون مختلف و نابودی سمبل‌ها و تبدیل به پایه‌های پویای قدرت و جایگزین کردن آن به وسیلهٔ آنچه این سمبل‌ها معانی خود را از آن به‌عنوان دلالت‌کننده بر گرفته‌اند، ارج می‌نهند. در چنین فضایی، این موضوع باعصر پساساختارگرایی در فلسفه، کمینه گرایی در هنر و موسیقی، ظهور پاپ و ظهور رسانه‌های گروهی در ارتباط می‌باشد. دانش پژوهانی که انشقاق مفهوم پسانوگرا را به‌عنوان یک دوره مشخص پذیرفته‌اند بر این باورند که جامعه بطور کلی از تفکرات مدرن پرهیز نموده و در عوض ایده‌هایی را جذب می‌کند که ریشه در عکس العمل به محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های آن ایده‌ها دارند. بهرحال، زمان حاضر یک دوره تاریخی جدید بحساب می‌آید. در حالیکه خصوصیات زندگی پسانوگرایی گاهی بسختی قابل درک هستند، اکثر محققان پسانوگرا به تغییرات محکم و قابل مشاهده تکنولوژیکی و اقتصادی اشاره می‌کنند که روش‌های جدید فکری را به ارمغان آورده‌اند. مخالفان این ایده بر سر این مسئله که این اعتقاد ارایه‌کننده آزادی است مخالفت می‌کنند، اما در عوض به خلاقیت و ریشه کن ساختن سازمان با عواملی از قبیل اعتقاد به توحید و ضربه غیرمستقیم معتقدند. آن‌ها عقیده دارند که مفهوم پسانوگرایی پیچیده و غامض است. اغلب در خصوص این مبحث همچنین ادعاهای شدیداللحن سیـاس*ـی بگوش می‌رسد که در این زمینه نظریه پردازان محافظه کارسختترین انتقادات را بر پسانوگرایی وارد می‌سازند. همچنین در رابـ ـطه با اینکه این تغییرات تکنولوژیک و فرهنگی معرف یک دوره تاریخی جدید هستند یا صرفاً بسط دوره‌ای مدرن، اختلاف نظر وجود دارد. از آن گذشته ادعای دیگران و نظرات موید آنکه فرهنگ وارد دوره پسانوگرایی شده و و اینکه حتی عصر پسانوگرایی پیشتر به پایان رسیده، موضوعات را هر چه بیشتر پیچیده می‌کند.


    دلالت ضمنیویرایش

    220px-Abakany_Cytadela_Poznan.jpg


    دلالت ضمنی پسانوگرایی بر این عقیده‌است که دانش طبقاتی گردیده‌است. از طریق «کامپیوتریزه شدن جامعه» و استیلای رسانه‌های جمعی، دانش سیال و سبک گردیده‌است. بنابراین در حال حاضر سکوی قدرت به چگونگی کنترل دانش برمی گردد. همچنان که عوامل بیشتری توان اداره کردن و کنترل دانش را می‌یابند، قدرت دولت‌ها کاهش می‌یابد. در واقع وجود دولت‌ها به آنچه تحت کنترل دارند وابسته گردیده‌است. کارکرد دولت‌ها بطور کارا و از طریق آن‌ها به قاطبه ملت گزارش می‌شود و از این رهگذر یعنی تعالیم ملت، دولت‌ها قادر به تصمیم‌گیری در امورات جاری می‌گردند. نقش، کاربرد صحیح و معنای پسانوگرایی همچنان مورد بحث‌های شدید قرار داشته و در معنا مورد اختلاف گسترده قرار دارد.


    اصطلاحویرایش

    همانند قسمت‌های دیگر، کاربری اصطلاح نیز منوط به عوامل مشکل ساز نامتوازن و تفرقه انگیز می‌باشد. برخی افراد تعاریف موجز و دقیق پسانوگرایی را اغلب در تئوریهایی از قبیل نسبیت گرایی، پوچ گرایی، ضد روشنفکری یا ضدنوگرایی بکار می‌برند. دیگران اعتقاد دارند که جهان چنان عمیق دست‌خوش تغییرات گشته که این اصطلاح تقریباً بر همه چیز قابل اطلاق شده‌است و بنابراین پسانوگرایی را در گستره فرهنگ مورد استعمال قرار می‌دهند. مردم نیز که اعتقاد دارند پسانوگرایی واقعاً فقط یک جنبه عصر مدرن است، نیز آن را به‌عنوان اصطلاحاتی از قبیل عصر معاصر نوگرایی مورد استفاده قرار می‌دهند.


    از نوگراییویرایش

    نوگرایی به دوره زمانی یا اوضاعی اطلاق می‌گردد که باانقلاب صنعتی یا نهضت روشنفکری شناسائی می‌شود. گفته می‌شود یکی از «کاربرد»های نوگرایی پرورش پیشرفت و ترقی است که از طریق به‌کارگیری اصولمنطق، سلسله مراتب در بخش‌های عمومی و هنری زندگی به دست می‌آید. اگرچه می‌توان امتیازات مفیدی را بین اعصار نوگرایی و پسانوگرایی قایل شد، ولی این مسئله باعث حذف تشابهات حاضر بین این دو عصر نمی‌گردد. یکی از شاخصترین تفاوت‌ها بین نوگرایی و فرانوگرایی نگرانی از جامعیت یا کلیت است. در حالی که هدف هنرمندان نوگرا تسخیر جامعیت یا کلیت در برخی صحنه‌هاست، پست مدرنیست‌ها این تمایل را به‌عنوانفراداستان‌ها تخطئه می‌نمایند. این کاربری به فیلسوفانی همانند ژان فرانسوا لیوتار و ژان بودریار نسبت داده شده‌است. لیوتار مفهوم تجددگرایی یا نوگرایی را به‌عنوان یک وضعیت فرهنگی که دارای خصوصیت تغییر مداوم در جهت پیشرفت است می‌شناسد. او همچنین پسانوگرایی را ارایه‌کننده حد اعلی این پیشرفت می‌داند که در آن تغییرات مکرر به صورت پدیده‌ای عادی درآمده و پندار پیشرفت به کهنگی می‌گراید. در عین حال نویسندگانی از قبیل جان رالستون سال اعتقاد دارند که پسانوگرایی نشانگر سرخوردگی انباشته شده در اثر مواعید پروژه روشنفکری و پیشرفت علوم و در نتیجه در مرکز قرار گرفتن تفکر مدرن می‌باشد.

    یکی از عوامل پراهمیت در رابـ ـطه با پسامدرنیسم، جنبشی در ادبیات است که ساختارگرایی خوانده می‌شود.[۷]


    گرایش‌های زیست‌محیطی در معماری پست مدرنویرایش

    سرآغاز دههٔ ۱۹۷۰ نقطهٔ عطفی در خصوص محافظت ازمحیط زیست محسوب می‌سود، از جمله اقدامات مهم این دهه، تأسیس سازمان‌های بین اللملی همچون صلح سبز در سال ۱۹۷۱ بود، که آزمایش‌های اتمی، آلودگی آب و هوا، ونیزکشتار جانوران را مورد اعتراض قرار داد، ا اعتراضات با توجه به پوشش رسانه‌ای گسترده به‌طور روزافزون، توجه ساکنین سراسر زمین را به خود جلب کرد. بوم شناسانی چون ای.اف.شوماخر و موری بوکچین در راستای مقاومت در برابر روند مستمرسازی صنعتی سازی، شعار کوچک زیبا است را سر دادند که هدف از آن، طرح یک جهان بینی قابل درک در چهارچوب یک اقتصاد محلی و از این رو طرح شعار بوم شناسانهٔ «جهانی بیندیشید محلی عمل کنید» بود. از این گذشته بحران نفت که در آغاز دههٔ ۱۹۷۰ به مرحلهٔ حاد خود رسید، به جستجو برای یافتن یک منبع انرژی تازه نیز منجر شد. در نتیجه نیروی هسته‌ای به عنوان حلال همهٔ مشکلان انرژی مورد توجه قرار گرفت. اما از سوی دیگر اعتراضات علیه ساخت نیروگاه‌های هسته‌ای در سراسر دهه ۱۹۷۰ در اروپای غربی به پیدایش یک جنبش صلح‌آمیز کاملاً سازمان یافته در دهه ۱۹۸۰ انجامید. در آمریکا نیز جنبش ضد هسته ای، گویای اهداف مشابهی بود و به ویژه پس از آگاهی عموم مردم از حادثه نیروگاه هسته‌ای پنسیلوانیا در مارس ۱۹۷۸ در تری مایل آیلندحمایت گسترده‌ای را به دنبال خود جلب کرد. گرایش به بوم‌شناسی در روند صنعتی و شهری شدن در قرن نوزدهم در اروپا و آمریکای شمالی به همین نحو منجر به پیدایش بینش‌های بوم شناسانه‌ای در میان نظریه پردازانسوسیالیسم شد. کارل مارکس در عین حال که درمانیفست حزب کمونیست در سال ۱۹۴۸ از بورژوازی به عنوان تنها نیروی انقلابی مطرح در زمینهٔ رشد و توسعه‌های مدرن ستایش کرده بود بعد تر و با توجه به شرایط اقتصادی و اجتماعی انگلستان در دهه‌های ۱۸۵۰ و ۱۸۶۰ در ابزار تولید کاپیتالیستی ابراز تردید کرد. مارکسگردش مواد در حلقه‌ای میان زمین و انسان را به عنوان تنها امکان برای ثمر بخشی مستمر زمین و طبیعت به‌طور کلی در نظر می‌گرفت. از نظر او تولید کاپیتالیستی فناوری و آمیزهٔ صور گوناگونی از فرایندهای اجتماعی را تنها برای بهره‌برداری از همهٔ منابع اصلی ثروت یعنی زمین و کارگران توسعه داده بود[۸]


    گروه‌های سبز در معماری پست مدرنویرایش

    علاوه بر گرایشهای مارکسیستی طرفداران جنبش‌های زیست‌محیطی احزاب و گروه‌های متعددی در این دو دههٔ اخیر تشکیل شده و تحت عنوان گروه‌های سبز صلح آمیز، زمین سالم و غیره به فعالیت‌های سیـاس*ـی و اجتماعی رو آورده‌اند. این گروه‌ها در سال‌های اخیر تلاش نموده‌اند تا برای خود مبانی فلسفی نظریه و اندیشه‌های سیـاس*ـی فراهم کنند و بر اساس مفاهیم نظری و دست مایه‌های عمیق فکری به چالش با معضلات زیست‌محیطی برخیزند. از جملهٔ این تلاش‌ها می‌توان به کتاب فلسفه و اندیشهٔ سیـاس*ـی سبزها اثر اندرو دابسن اشاره کرد. این کتاب که نخستین بار در سال ۱۹۹۰ به چاپ رسید به صورت یکی از منابع اساسی و به اصطلاح کتاب مقدس مطالعات زیست‌محیطی به حساب می‌آید در این کتاب تحلیل‌های جامع و قوی دربارهٔ آرا و رفتار سیـاس*ـی، اهداف و استراتژی‌های جنبش سبز ارائه شده‌است در آخرین چاپ کتاب، جریانات اخیر و پاسخ‌های ارائه شده به موضوعات مطروحه در چتپ نخست، گنجانده شده‌است. از جمله مواردی که در چاپ اخیر به چشم می‌خورد، ارجاعات تطبیقی وسیع به سایر ایدئولوژی ها- از سوسیالیسم تا فاشیسم است، تلاش نویسندگان این بود که بتوانند به کمک ارجاعات مذکور، جایگاه اکولوژیسم در مطالعهایدئولوژی‌ها مشخص سازند و بر نقش مهم و در حال ظهور آن تأکید ورزند.[۹]


    فرضیه گایا در گرایش‌های زیست‌محیطیویرایش

    همسو با نظریات محیط زیست گرایان پست مدرن، در سال ۱۹۷۲ ،جیمز لاولاک شیمیدان انگلیسی فرضیه گایا را مطرح می‌کند. لاولاک توجه مارا به این پرسش جلب می‌کند که آیا مادهٔ زندهٔ زمین، هوا، اقیانوس‌ها و سطح خشکی‌ها، نظامی غول آسا و ارگانیسم زیستی واحدی را تشکیل نمی‌دهند؟ او برای این فرضیه کل نگر، شواهد علمی ارائه می‌دهد گایا، نام الهه زمین مادر نزد یونانیان باستان است. گایا، نمایان گر این نظریه است که زمین، جاندار و موجودی زنده است، نه سیاره‌ای بی جان که نظام‌های زنده برآن زندگی می‌کنند. این اندیشه تازه نیست بسیاری از فیلسوفان یونانی اعتقاد داشتند که زمین موجودی است فانی که پیر می‌شود و سرانجام می‌میرد. مسیحیان اولیه، این اندیشهٔ زمین همچون الهه مادر را به مثابهٔ اسطوره‌ای کافرانه، مردود می‌دانستند. اما در اواخر قرن بیستم، با مطرح شدن فرضیه گایا توسط جیمز لاولاک، این اسطورهٔ باستانی دوباره احیا گردید. فرضیه گایا این اندیشه را مطرح می‌کنند که گایا یمک موجود زندهٔ بسیار پیچیده است که باید مایه تأمل اعجاب آمیزان باشد و نه سرچشمهٔ ارضای حس مادی و غرت گرایانهٔ ما. پیام گایا این است که زمین زمین سزاوار حفاظت است و این دربرگیرندهٔ پیامی ضداومونیستی است، زیرا از ما می‌خواهد که اگر طرح‌های ما برای سلامتی زمین زیان بار از کار درآید، آن طرح‌ها را برای همیشه متوقف کنیم. والبته، بنا به نظر لاولاک حفظ زمین همچون حفظ خودمان است. لاولاک می‌گوید که ما با ادامهٔ عملکردهای صنعتی ممکن است حکم خودکشی خویش را امضا کنیم، زیرا اختلال‌هایی که به عنوان یک گونه در زمین ایجاد می‌کنیم ممکن است دگرگونی‌هایی جبرانی را در آب و هوا تحـریـ*ک کنیم که برای کل پهنهٔ زیست خوب باشند، ولی برای نوع انسان بد.[۱۰]


    اولین حامیان پایداری در معماری پست مدرنویرایش

    اولین حامیان پایداری که به‌طور جدی در دههٔ ۱۹۶۰ با آن برخورد کردند بیشترین دغدغهٔ کاری آن‌ها در حیطهٔ حفظ محیط زیست از ضایعات صنعتی، هماهنگی مصنوعات ساخته شده با طبیعت، حفظ تعادل اکولوژی و غیره بود؛ ولی با گذشت سه دهه، حیطهٔ معنای واژگان مذکور به کل تغیر کرد و با یک نگرش مثبت تر از قبل و با دید کل نگر به روابط اجتماعی، تعامل بین نیروها و با چشم‌اندازی به آینده و تحولات تکنولوژی به موضوعات می‌نگرند. نام‌گذاری روزی به خاطر به زمین با عنوان روز زمین ۲۲ آوریل در ژوئن سال ۱۹۷۰، حادثهٔ مهمی بود که در تاریخ جنبش سبز به وقوع پیوست. این رویداد تاریخی باعث شد تا نگرانی‌های اکولوژی که در دههٔ ۱۹۶۰ مطرح شده بود، پررنگ گردد. این امر، به ویژه دو سال بعد یعنی زمانی که منابع سوخت فسیلی خاورمیانه کاهش یافت و قیمت آن به‌طور قابل ملاحظه‌ای افزایش پیدا کرد اهمیت بیشتری یافت. به این ترتیب در پی اعتراض همگانی، تلاش‌های فراوانی از سوی مجامع دست اندر کار محیط زیست آغاز گردید به خصوص در سال ۱۹۷۲ گزارشی از طرف انجمن اندیشمندان رم منتشر شد که در ان به مواردی از جمله فعالیت‌های صنعتی در جهان و کاهش منابع تجدید ناپذیر اشاره شده بود موضوعات زیست‌محیطی مطرح شده در اولین گردهمایی روز زمین، بیانگر این واقعیت بود که کاهش منابع، رشد جمعیت و محدود شدن زمین‌های کشاورزی،نتیجه‌ای جز قحطی جهانی، آلودگی آب و هوا، سوراخ شدن لایهٔ ازون و متعاقباً به وجود آمدن شرایط گلخانه ای در جو زمین، در برنخواهد داشت، حقیقتی که برای ما امروز بسیار ملموس و مشهود است. در اولین گردهمایی روز زمین، اساساً به جای آکولوژی موضوع تداوم‌پذیری پایداری بیشتر مورد توجه قرار گرفته و بر اهمیت درک و شناخت این مفهوم برای آیندگان، به ویژه این مسئولان این امر، تأکید شده بود. اولین کاربرد واژهٔ پایداری در ارتباط با محیط زیست در سال۱۹۸۰ و در مقالاتی با عنوان استراتژی حفاظت از جهان که توسط سازمان بین‌المللی حفاظت از طبیعت منتشر گردید برای همگان روشن شد[۱۱]


    کنفرانس‌های پایداری در جهانویرایش

    یافتن راهکارهایی برای توسعه پایداری، هر ساله با تشکیل کنفرانس‌ها و مجامع بین‌المللی انجام می‌گیرید و شروع این روند با اولین کنفرانس سازمان ملل متحد در سوئد با نام محیط زیست انسانی در سال ۱۹۸۶ به انجام می‌رسید. هدف عمدهٔ این کنفرانس توسعهٔ اجتماعی، اقتصادی و سیـاس*ـی، با مد نظر قرار دادن مفهوم توسعهٔ پایدار بود. پس از کنفرانس محیط زیست انسانی نهادی با نام برنامهٔ محیط زیست سازمان ملل در اجلاس لاهه در هلند از سوی کنفرانس محیط زیست و توسعه سازمان ملل در سال ۱۹۹۱، تأسیس شد در ادامهٔ همین اجلاس در بهار سال ۱۹۹۲ کنفرانسی توسط موریس سترانگ سازمان دهی شد که کمیسیون سازمان ملل ناظر آن بود. این کنفرانس در سرادومار نزدیک شهر ریودوژانیرو در برزیل، با عنوان اجلاس زمین برگزار گردید. در این اجلاس بیش از یکصد رهبر جهان شرکت کردند مهم‌ترین مصوبه این اجلاس دستور کار ۲۱ بود. طرحی پیچیده با ۴۰ بخش مجزا برای شناسایی مسائل متفاوت زیست‌محیطی. سرفصل‌های مطرح شده در دستور کار ۲۱ را می‌توان در ۶ اصل کلی دسته‌بندی نمود این اصول عبارت اند از: استفادهٔ بهینه از منابع کرهٔ زمین، حفاظت از منابع مشترک کرهٔ زمین، مدیریت زیستگاه‌های بشری، مدیریت و کنترل زوائد آلوده‌کننده‌های محیط زیست، رشد اقتصادی قابل کنترل.[۱۲]


    تعریف کمیسیون جهانی محیط زیست و توسعهویرایش

    تأمین نیازهای کنونی بدون لطمه زدن به توانایی نسل‌های آینده برای برآوردن نیازهای خاص است[۱۳]


    تعریف توسعهٔ جهانی حفاظتویرایش

    بهبود کیفیت زندگی انسان در چهارچوب ظرفیت برد اکوسیستم‌های حامی آن است[۱۳]


    هدف اصلی توسعه پایدار در معماری پست مدرنویرایش

    هدف اصلی توسعه پایدار تأمین نیازهای اساسی، ارتقای سطح زندگی برای همه حفظ و ادارهٔ بهتر اکوسیستم‌ها و آینده‌های امن تر سعادت مند تر ذکر شده‌است این هدف خود متضمن تناقضی است که بسیاری آن را از خصوصیات اصلی اصطلاح توسعه ی پایدار می‌دانند تأمین رشد لازم برای بهبود سطح زندگی عموم و آینده‌ای مرفه تر و در عین حال حفظ اکوسیستم‌ها لیکن، موضوع این است که با تغییراتی که بشر در محیط و بستر طبیعی خود پدیدآورده، به چنان مرحلهٔ بحرانی از تاریخ خود رسیده‌است که ادامهٔ حیاط سالم در کرهٔ زمین را مستلزم تجدید نظر در فرضیاتی قرار می‌دهد که مدل‌های رایج برنامه‌ریزی و توسعه و پایهٔ آن‌ها قرار گرفته‌اند. استفاده گسترده ار مفهوم پایداری مبین استحکام و مفید بودن اهداف و مهانی برای معماری و شهرسازی است از مهم‌ترین این خصوصیات توجه به چشم‌انداز بلند مدت است اگر چه بدیهی به نظر می‌رسد که برنامه‌ریزی و ساختمان‌سازی الزاماً بلند مدت باشد لیکن در عمل اغلب چنین نیست، خصوصاً الگوهای بلند مدت رشد مناطق شهری، کاربری‌ها، استفاده از منابع و توسعهٔ زیرساخت‌ها، نیازمند توجه هستند، چه رسد به موضوع کهنهٔ جلوگیری از رشد بی‌رویهحاشیه نشینی در اطراف شهرهای بزرگ. از سویی، بیش از ۳۰ سال است که رابـ ـطهٔ انسان با طبیعت به دلیل رخ دادن طیف وسعی از بحران‌های محیطی، بر زمرهٔ مباحث خاص و بسیار مهم درآمده‌است. داده‌ها نشان می‌دهند که انسان قرن حاضر روزانه به‌طور متوسط بیش از ۶۰برابر انسان دورهٔ کشاورزی و ۶ برابر انسان دههٔ ۵۰ انرژی مصرف می‌کند مصرف روزافزون انرژی در شهرها به ویژه در ساختمان‌ها که سهم قابل توجهی را به خود اختصاص داده‌اند، جهان را با مخاطراتی چون گرم شدن سیارهٔ زمین، تخریب لایه اوزن و بارش باران‌های اسیدی مواجه ساخته است. از سوی دیگر، تأمین آسایش و راحتی بی‌قید و شرط استفاده کنندگان ساختمان‌ها، چه در منازل و چه در محیط‌های کار، باعث ایجاد وابستگی مفرد انسان به سیستم‌های مکانیکی و در نتیجه، مصرف عنان گسیختهٔ انرژی شده و این بی‌توجهی در طراحی ساختمان‌های معاصر، انعکاس یافته‌است. انسان اکنون از لحاظ صرفه جویی انرژی، در موقعیتی قرار دارد که هیچگاه تا به این حد بحرانی نبوده‌است، لذا موضوع معماری پایدار، استفادهٔ بهینه از انرژی و توجه به محیط، در راس برنامه‌های اجرایی بیشتر حکومت‌ها، قرار گرفته‌است در واقع می‌توان گفت، طراحی ساختمان‌ها و شهرها در هر گوشه از جهان می‌تواند باعث تخریب یا بهبود شرایط زیستی در زمین گردد به همین علت و با در نظر این هم پیوندی این تأثیرات، طراحی ساختمان‌هایی که ویژگی صرفه جویی در انرزی و همچنین حفاظت از محیط زیست را در خود داشته باشند، در زمرهٔ اصلی‌ترین مسئولیت‌های معماران قرار می‌گیرد[۱۳]


    پست مدرنیسم در ایرانویرایش

    از آخِرهای دوران قاجار و هم‌زمان با جنبش مشروطه(مشروطه: ۱۲۸۴، ۱۲۸۵–۱۳۰۴. خ) با نام تجدد آغاز شد اما هیچ‌گاه نتوانست ـ حتی در یک وجه ـ به عرصهٔ زندگی اجتماعی یا صنعت، آموزش و تولید یا هر بخش دیگری وارد شود. تلاش‌های رضاشاه (حکومت: ۱۳۰۴–۱۳۲۰. خ)، تنها توانست در حد پیش‌زمینه‌ها و جرقه‌هایی کارایی داشته باشد و بعد از او در دورهٔ محمدرضا پهلوی (حکومت: ۱۳۲۰–۱۳۵۷. خ) نیز حرکت‌ها و کوشش‌هایی در این زمینه صورت گرفت ـ از جمله فعالیت‌های محدود هسته‌ای که در انحصار آمریکا بود و از منابع ایرانی استفاده میشد ـ اما با روی دادن انقلاب ۵۷ ایران و براندازی حکومت پهلوی (۱۳۰۴–۱۳۵۷. خ) همهٔ پروژه‌ها و در رأس آن‌ها فعالیت‌های اتمی به دلیل تغییرهای بنیادین در ساختارهای همه‌جانبهٔ کشور در آغاز کار از دست آمریکا خارج شد و چندی بعد وقوع یورش نظامی کشور عراق به ایران و جنگ هشت ساله (۱۳۵۹–۱۳۶۷. خ) همهٔ امیدها را در جهت رقم خوردن مدرنیزم و پیشرفت همه سویه به یأس مبدل کرد.[۱۴]
    میانه‌های دههٔ ۷۰ ـ خرداد ۱۳۷۶ ـ با روی کار آمدن سید محمد خاتمی (۱۳۲۲ـ. خ) در دورهٔ هشت سالهٔ ریاست جمهوری او (۱۳۷۶–۱۳۸۴. خ) کارهایی صورت گرفت که به دلیل‌های سیـاس*ـی هیچ‌گاه فراتر از سطح ـ جز در حوزهٔ اندیشه ـ نتوانست از خود کارایی نشان دهد. در این دوره(۱۳۷۶–۱۳۸۴. خ) تنها حرکت سودمندی که انجام شد آزادی‌های نِسبی اجتماعی، تغییر نگرش‌ها در بارهٔ زندگی و اشیا، مطرح شدن اصطلاح‌ها و واژه‌های مدرن و به چالش کشیدن سنت بود و از آن‌جا که پیشرفت و دگرگونی ادبیات و فرهنگ محصول تحول و دگرگونی در همهٔ عرصه‌های اجتماعی، فرهنگی، صنعتی و سیـاس*ـی و تجدید نظر در مبانی سنت با حفظ عصارهٔ آن است، تاکنون اجتماع و محیط فرهنگی و سیـاس*ـی ایران به هیچ وجه نتوانسته است از زیرِ بار قاعده‌های سنگین و کهنهٔ سنتی شانه خالی کند! ولی با این‌همه، به واسطه توسعهٔ وسیله‌های ارتباط جمعی به‌ویژه شبکه‌های جهانی اینترنت و خدمات به روز و به دور از هرگونه محدودیت رسانه‌ای(!) فرهنگ اجتماعی، سیـاس*ـی و فرهنگی (و ادبی) ایران جدای از میل حاکمّیت از مجموعهٔ کشورهای جهان سوم، بیرون آمده به زیر مجموعهٔ کشورهای در حال توسعه پیوست!
    جریان مدرنیسم به تأثیر از چنین جوّی از آغاز دههٔ ۸۰ خورشیدی رسماً به حوزهٔ ادبیات و فرهنگ ایران وارد شد. اگرچه انبوه جوانانی که با روی باز به پیشباز چنین جنبشی رفتند برخی عجولانه و بدون تجزیه و تحلیل‌های منطقی برخوردهایی مسامحه‌آمیز با آن داشته‌اند و از همان آغاز به مطرح کردن مباحثی فراتر از آن پرداختند که به زودی با نام جریان پست‌مدرنیسم مطرح و نام‌آور شد، امّا به‌طور کلی این جنبش سابقهٔ چند سالهٔ درخشانی را در ایران از خود به جا گذاشته است.
    در ایران که ـ در نگاهی کلی ـ کشوری توسعه نیافته‌است و از نزدیک به یک دهه پیش، آهنگ‌های توسعهٔ (همه‌جانبه) در آن به گوش می‌خورد، از حوالی پس از سال ۱۳۷۰خ (نزدیک به سال ۱۹۹۰. م) به‌گونهٔ بسیار کم‌رنگ رگه‌هایی از این جنبش دیده می‌شود
    با وجود بافت سنتی جامعه، اقتصاد و… اندیشه‌ها متحول و دیگرگون شده‌است و بیش‌تر افراد در درون خود دنیایی نو و جلوتر از زمان دارند ـ اما نه آن‌چنان جلو که از زمان و زمانه و مردم خود گم شوند! به قولی (آشوری، ۱۳۸۴: ۱۸۷) ما با تکانه‌های سختی که خورده‌ایم بنیان‌های جهان‌بینی سنتی و نیز مدرن‌نمای ما درهم ریخته و وارد مرحلهٔ دیگری از مسائل و نیز شکلِ طرح و فهم آن‌ها شده‌ایم.[۱۵]


    پایه‌گذارن پسامدرنیسمویرایش

     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تجربه‌گرایی (به انگلیسی: Empiricism) یا آروین‌گرایییکی از گرایش‌های اصلی در شناخت‌شناسی و نقطهٔ مقابلعقل‌گرایی است. بر اساس این دیدگاه همهٔ معرفتهای بشری مستقیم یا غیرمستقیم برآمده از تجربه است. تجربه از منظر این دیدگاه نه فقط ادراک حسی بلکه دریافتهایی مانند حافظه یا گواهی دیگران را هم در بر می‌گیرد.

    برمبنای نظریهٔ مبناگرایی همهٔ باورهای ما با واسطهٔ استدلال نهایتاً از منبعی به دست آمده‌اند که آن منبع نیاز به توجیه یا استدلال ندارد. تجربه‌گرایی - که یکی از زیرمجموعه‌های مبناگرایی است - تنها تجربه را به عنوان چنین منبعی بی‌نیاز از توجیه می‌دانند. تقلیل گرایی یکی از ویژگیهای عمده برنامه تجربه گرایی است که توسط جان لاک مطرح شد و بارکلی و هیوم آن را تدقیق کردند و اثبات گرایان آن را آخرین میخی می‌دانستند که بر تابوت بحثهای دینی و اخلاقی و متافیزیکی کوفته شده بود تجربه‌گرایی با استفاده از حسیات در مقابل عقل‌گرایی می‌باشد. تجربیات عقلی از علم حصولی است و روش اثبات غیر حسی دارد. طبق نظر دکارت اگر همهٔ حواس چندگانهٔ ما از کار بیافتند ولی مغز هنوز بتواند فکر کند حتماً ما وجود داریم پس تجربهٔ این دیدگاه بعد از رنسانس به صورت جدی طرح شد. بارکلی، جان لاک و دیوید هیوم ازفیلسوفان تجربه‌گرا هستند. [تحقیق دست‌اول؟] تجربه گرایان عقیده داشتند که کل شناخت از تجربه به دست می‌آید این فیلسوفان با متافیزیک خردگرا بخصوص استفاده مهارگسیخته اش از فرضیه پردازی طرح دعاوی کلان و شناخت مبتنی بر تصورات ذاتی خصومت می‌ورزیدند.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تومیست‌ها، طرفداران توماس آکویناس هستند.

    220px-Thomas_Aquinas_in_Stained_Glass_crop.jpg

    توماس آکویناس
    نوشته‌های توماس آکویناس یا توماس قدیس یا توماس داکوین (۱۲۷۴–۱۲۲۵میلادی) را می‌توان نقطه‌عطفی در گذار تمدن غربی از اندیشه دوران باستان (یونان و روم قدیم) به دنیای مدرن دانست. او در راس دیگر دومینیکن‌های قرن سیزدهم میلادی، با تکیه بر برخی از اندیشه‌ای ارسطو، تفسیری متفاوت از رویکرد متالهین نو افلاطونی غالب بر کلیسا در قرون وسطی ارائه داد و راه را برای خرد ورزی مدرن در سده‌های بعدی باز کرد. نو افلاطونیان به صورت‌های کلی مستقل از افراد اعتقاد داشتند و اینکه شناخت حقیقت در گرو دست یافتن به این صورت‌های کلی است. به عقیده آنها از عالم افراد و زندگی حسی (تجربی) فناپذیر راهی به دنیای ازلی و ابدی حقایق صورت‌های کلی وجود ندارد. دوگانگی بین جسم میرنده و روح جاودانه انعکاسی از دوگانگی دنیای حسی (افراد) و عالم صورت‌های کلی است. توماس آکویناس با تفسیر ارسطویی از صورت‌های کلی، دسترسی به آنها را از طریق انتزاعات عقل فردی امکان‌پذیر دانست. به عقیده وی عقل انسان با تحلیل پدیده‌های فردی و با توسل به فرایند انتزاع می‌تواند به درک صورت‌های کلی نائل آید. نتیجه این رویکرد جدید، اهمیت دادن به مشاهدات تجربی و مشروعیت بخشیدن به عقل برای استنتاج‌های انتزاعی از این مشاهدات بود. ارسطوگرایی توماس آکویناس در حقیقت زمینه را جهت رشد رویکردهای علمی مدرن آماده ساخت. آکویناس بر این باور بود که فلسفه و الهیات نه تنها در تضاد با هم نیستند بلکه مکمل یکدیگر برای رسیدن به حقیقت‌اند. از نظر وی، دانش انسانی مجموعه‌ای بزرگ از یک نظام سلسله مراتبی است که در قاعده آنها علوم قرار دارد، بالاتر از علوم فلسفه و در راس همگی آنها الهیات است. وحی و مکاشفه که ناظر بر راس هرم دانش است موجب محو و بلاموضوع شدن ارزش‌ها و حقایق انسانی در قاعده هرم نمی‌شود. فلسفه بر مبنای اصول کشف شده توسط عقل حرکت می‌کند و الهیات از وحی تعبدی الهام می‌گیرد. آکویناس تأکید می‌کند که وحی الهی به هیچ‌وجه در تضاد با آنچه که انسان‌ها با عقل طبیعی خود کشف می‌کنند نیست. (۱) او در «جامع الهیات» خود (کتاب دوم) به بحث عقلی دربارهٔ موضوعات اجتماعی و اقتصادی می‌پردازد. برخی از مهم‌ترین مورخان اندیشه اقتصادی بر این عقیده‌اند که مباحث آکویناس در اقتصاد به ویژه دربارهٔ قیمت عادلانه نقطه آغازی در طرح رویکرد مدرن به فعالیت‌های اقتصادی است. همچنان فلسفه توماس آکوئیناس در عصر حاضردر کلیساها تدریس می‌شود او با بهره‌گیری از ایمان و عقل به سؤالاتی که در دین مطرح می‌شد پاسخ می‌داد. وی اعتقاد داشت که عقل باید در خدمت دین قرار گیرد البته عقلی که وجود خدا را تأیید کند.


    اصول عقاید در امور سیاسیویرایش

    • انسان موجودی سیـاس*ـی و اجتماعی است.
    • دولت و جامعه: هدف دولت حفظ منافع جامعه است و این منظور با وحدت کامل جامعه تشکیل و جبههٔ محکم در برابر دشمن میسر می‌گردد.
    • مبدأ حکومت از جانب خدا است.
    • رابـ ـطه فرد با دولت: حکومت نباید به تابعین خود ستم کند و حاکم نباید ستمگر باشد.
    • بهترین شکل حکومت حکومت پادشاهی (به شرط تمرکز قانون و قدرت قانون) است.
    • شورش بر ضد حکومت جایز نیست و هرگونه تغییر در حکومت باید از طریق قانونی و حقوقی و قضایی انجام پذیرد. زیرا مبدأ حکومت آسمانی و الهی است. اگر فردی نتوانست به وسیله قانونی و حقوقی جبران خسارات وارده به خود را از دولت بخواهد دولت را واگذار به خدا کند.
    • کلیسا مقدم بر دولت است و رئیس دولت باید مطیع امر رئیس کلیسا باشد.
    • حقوق: یک حقوق جاودانی یا قانون عالم و حکمت الهی وجود دارد که مدار عالم هستی است و بر اساس طلب سعادت و نیکی و اجتناب از شرارت و بدی قرار گرفته و خارج از حوزه قدرت آدمی است.
    • جنگ بر حق است و آیین حقانیت جنگ بر پایهٔ آیین جنگ کاتولیک روم قرار دارد. اما دروغ و نقض قول، پیمان‌شکنی، و قتل زنان و کودکان در جنگ ممنوع است.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    جبرگرایی، تعیین‌گرایی یا دترمنیسم (به انگلیسی: Determinism) یک نظریه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    است که بر طبق آن هر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    از جمله رفتارها و کنش‌های
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ، به صورت
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    (علت و معلول) بدست زنجیرهٔ پیوسته‌ای از رخدادهای پیشین به‌طور کامل تعیین شده‌است. به عبارت دیگر بر اساس جبرگرایی، سیستم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    دارای نظمی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و جبری می‌باشد که سرانجام آن تنها به یک نتیجه واحد منتهی خواهد شد.

    جبرگرایی، به همراه سرنوشت گرایی یا Fatalism معمولاً در مقابل اراده آزاد قرار دارند.


    فلسفه جبرگراییویرایش

    تصور غلط بسیار رایجی که در مورد جبرگرایی وجود دارد این است که بسیاری گمان می‌کنند جبرگرایی لزوماً گویای این است که بشر یا افراد هیچ تأثیری بر آینده و رویدادهای آینده ندارند. به این دیدگاه سرنوشت گرایی یا تقدیر گرایی(fatalism) گفته می‌شود. در حالی که جبر گرایان عقیده دارند که آدمی بر آینده و رویدادهای آینده تأثیر دارد، اما میزانِ تأثیر فرد، خود به رویدادهای گذشته و آینده بستگی دارد. به عبارت دقیق تر جبرگرایی سببی (عِلّی) به ایده‌هایماتریالیسم و علیت مربوط می‌شود. از فیلسوفانی که با این مسئله درگیر بوده‌اند می‌توان به توماس هابز،اسپینوزا، لایب نیتس، دیوید هیوم، کانت، شوپنهاور، نیچهو اخیراً جان سیرله، تد هاندریخ و دانیل دنت اشاره کرد. طبق جبرگراییِ مکانیستی هر رویدادی حلقه‌ای از یک زنجیرهٔ پیوسته و ناگسستنی از رویدادهای پیشین است در حالی که مدل احتمالی یا انتخابی شرایط را این چنین در نظر نمی‌گیرد.


    ماهیت جبرگراییویرایش

    معنی دقیق واژهٔ جبرگرایی در طول تاریخ به شکل‌های مختلفی شرح و تفسیر شده‌است. برخی که به آن‌ها «ناسازگاران[۱]» گفته می‌شود به جبرگرایی و ارادهٔ آزاد به عنوان دو پدیدهٔ ناسازگار نگاه می‌کنند. به دیدگاهی که به وجود چیزی به نام ارادهٔ آزاد اعتقاد ندارند و آن را تنها یک توهم می‌دانند اصطلاحاً جبرگرایی سخت گفته می‌شود. برخی دیگر که به آن‌ها سازگاران یا جبرگراهای نرم گفته می‌شود عقیده دارند که این دو ایده را می‌توان با یکدیگر مربوط ساخت و ارادهٔ آزاد و جبرگرایی منافاتی با یکدیگر ندارند. به ناسازگارانی که وجود ارادهٔ آزاد را می‌پذیرند اما جبرگرایی به کلی رد می‌کنند، طرفدارانِ آزادی اراده[۲] گفته می‌شود که البته نباید با تعاریف سیـاس*ـیِ آن اشتباه گرفته شود. بیشتر اختلاف نظرها به این دلیل است که تعریف واژهٔ «ارادهٔ آزاد» همانند واژهٔ «جبرگرایی» مبهم و متغیر است. برخی گمان می‌کنند که ارادهٔ آزاد مربوط به یک حقیقت متافیزیکی از وساطت مستقل می‌شود، در حالی که از نظر برخی دیگر ارادهٔ آزاد تنها به عنوان یک حس وساطت در نظر گرفته می‌شود که انسان‌ها در حین عمل تجربه می‌کنند. برای مثال هیوم عنوان می‌کند که تا زمانی که امکان دارد یک فرد به‌طور آزادانه به دسته‌ای از تمایلات و عقاید نرسد، تنها تعبیر معنادار از آزادی مربوط می‌شود به توانایی یک فرد در ترجمهٔ تمایلات و باورها به اعمال اختیاری.

    تنوع جبرگراییویرایش
    جبرگرایی سببی یا وابسته به قانون یا عِلّی فرضیه ایست که بر مبنای آن رویدادهای آینده از طریق ترکیب رویدادهای گذشته و حال با قوانین طبیعت مستلزم و بایسته می‌شود. این چنین جبرگرایی را می‌توان در تجراب فکری دیو لاپلاس دید. یک وجود را در نظر بگیرید که از تمامی حقایق گذشته و حال و تمامی قوانین طبیعی که هستی را هدایت می‌کند با خبر است. این چنین وجودی ممکن است تحت شرایط معینی قادر باشد تا از این دانش برای پیش‌بینی آینده، حتی تا کوچک‌ترین جزئیات استفاده کند. جبرگرایی جزمی لاپلاس (از نظر استیون هاوکین) اصولاً به عنوان جبرگرایی علمی در نظر گرفته می‌شود. بر مبنای این فرض بنا شده‌است که تمامی رویدادها دارای علت و اثر می‌باشند و ترکیب دقیقی از رویدادها در یک زمان خاص باعث تولید یک نتیجهٔ خاص می‌شود. این جبرگرایی علی رابـ ـطهٔ مستقیمی با پیش‌بینی‌پذیری دارد. پیش‌بینی‌پذیری بی عیب و نقص به‌طور کامل بر جبرگرایی دلالت دارد. اما نبود پیش‌بینی‌پذیری لزوماً به معنای نبود جبرگرایی نیست. (به عبارت دیگر می‌توان جبرگرا بود اما توانایی پیش‌بینی نداشت). عدم توانایی پیش‌بینی می‌تواند به علل عنظیر کمبود اطلاعات، پیچیدگی بیش از حد و غیره مربوط باشد. برای مثال بمبی را در نظر بگیرید که در حال فرود آمدن بر روی زمین می‌باشد. با استفاده از ریاضیات می‌توانیم زمانی که بمب به زمین می‌رسد را محاسبه کنیم. همچنین با استفاده از رویدادهای گذشته می‌دانیم که با منفجر شدن بمب چه اتفاقی خواهد افتاد.

    جبرگرایی منطقی نوعی از جبرگرایی است که بر طبق آن همهٔ قضایا خواه مربوط به گذشته باشند یا حال یا آینده هم غلط و هم درست هستند. مسئلهٔ ارادهٔ آزاد در این دیدگاه، اینست که چگونه انتخاب‌ها می‌توانند آزادانه باشند، آنچه که فرد در آینده انجام خواهد داد از قبل به عنوان درست یا غلط در حال حاضر تعیین شده‌است.

    علاوه بر این‌ها جبرگرایی محیطی نیز وجود دارد که به آنجبر جغرافیایی یا آب و هوایی نیز گفته می‌شود که بر طبق آن محیط طبیعی بیشتر از محیط اجتماعی تعیین‌کنندهٔ فرهنگ می‌باشد. کسانی که به این نوع جبرگرایی عقیده دارند عنوان می‌کنند که بشر به شدت توسط محرک – پاسخ (رفتار محیطی) محدود شده‌است و هیچ گونه توانایی برای انحراف از ان ندارد. طرفداران کلیدی این دیدگاه عبارت‌اند از الن چرچیل سمپل، السورت هانتینگتون، توماس گریفیت تایلر و تا اندازه‌ای جیرد دیاموند (هر چند که بر سر اینکه او یک جبرگرایی محیطی هست یا نه اختلافاتی وجود دارد)

    جبرگرایی زیستی دیدگاهِ دیگری ست که بر مبنای آن تمامی رفتارها، عقاید و تمایلات از طریق ژنتیک فرد تعیین و ثابت شده‌است. علاوه بر این‌ها، انواع دیگری از جبرگرایی نیز وجود دارد که از بین آن‌ها می‌توان به جبرگرایی فرهنگی، جبرگرایی روانشناختی اشاره کرد. ترکیب و تلفیق دیدگاه‌های جبرگرایی نیز متداول است. مثلاً جبرگرایی زیستی – محیطی.

    جبرگرایی الهی نوع دیگری از جبرگرایی است که طبق آن خدایی وجود دارد که تمامی آنچه انسان انجام می‌دهد را تعیین می‌کند. هم از طریق دانستن اعمال انسان‌ها از پیش توسط شکل‌هایی از علم لایتناهی و هم از طریق فرمان دادن بر اعمال انسان‌ها از قبل. مسئله ارادهٔ آزاد از این دیدگاه به این شکل مطرح می‌شود که چگونه اعمال ما می‌تواند آزادانه باشد در حالی که خدایی وجود دارد که آن اعمال را پیش از ما تعیین کرده‌است.

    ن. فخر جبر را از منظر علیت به سه نوع تقسیم می‌کند تا نشان دهد در صورت باور به هر شکلی از علیت و یا عدم باور به علیت، چاره‌ای جز پذیرش جبر نیست:

    ۱-جبر تقدیری: باور به خلقت الهی بی‌ضابطه و قانون مشخص که طبق خواستۀ خدا یا خدایان باشد به باور به جبر تقدیری منتهی می‌شود. در جبرِ تقدیری، همه چیز در دست نیروی آسمانیست و خواست نیروی آسمانی هم "قابل پیش‌بینی نیست". آنچه مقدر شده، تنها در علم الهیست. در این دیدگاه، قانون و ضابطۀ مشخصی بین پدیده‌ها وجود ندارد و همه چیز در دست خدایان و یا نیروهای آسمانیست. اگر کسی بخواهد تقدیرش را عوض کند، باید دست به دامان همان آسمان شود. اگر همۀ شرایطِ حالِ حاضر را بدانیم، بازهم نمیتوانیم پیش‌بینی کنیم فردا یک غنچه باز خواهد شد یا نه، زیرا نمی‌دانیم ارادۀ خدا به باز شدنِ آن تعلق گرفته یا نه.

    ۲-جبر دیترمینیستی یا تعیّنی: باور به خلقت الهی ضابطه مند و یا باور به وجود رابطۀ علّی بین پدیده‌ها به باور به جبر تعینی منتهی می‌شود. در جبر دیترمینیستی، تلاش ما بخشی از زنجیرۀ پدیده‌هاست و آنچه روی خواهد داد، می‌تواند به میل، اراده و عملِ ما هم مرتبط باشد، اما میل و اراده و عمل ما از ازل تعیّن یافته‌است.

    ۳-جبر شبه تقدیری: باور به نبود رابطۀ علی بین پدیده‌ها، آنچنانکه در سطح کوانتومی به نظر می‌رسد چنین باشد، و یا نبود علیت و در نتیجه، خلق‌الساعه بودن پدیده‌ها، به باور به جبر شبه تقدیری منتهی می‌شود. اینکه آیا از پیش معلوم است ما چه میل خواهیم کرد و چه اراده خواهیم نمود، یکی از دستاوردهای مهمی بود که بعضی فلاسفه به یافته‌های علم فیزیک نسبت می‌دادند. آن‌ها ذهن و مغز ما را هم، مادی و مشمول قوانین فیزیک می‌دانستند و تأکید زیادی روی آن داشتند.

    از طرفی، طرفدارانِ آزادی اختیار نیز فکر می‌کردند که اگر به شکلی نشان دهند امکان دارد در سطح فرایندهای مغزی و ذهنی، خللی در دیترمینیسم باشد، موفق به بازگشت به آزادی اراده می‌شوند.

    با یافته‌های تئوری کوانتوم و راهیابیِ اتفاق و تصادف در رویدادهای کوانتومی، تصور می‌شد که خلل مهمی در دیترمینیسم پدید آمده‌است و اگر این رویدادهای کوانتومی، در شکل‌گیریِ ارادۀ ما دخیل باشند، دیگر نمی‌توان گفت ارادۀ ما از ازل معلوم است؛ و این را راهی برای بازگشت به ارادۀ آزاد می‌دانستند؛ اراده‌ای که قابل پیش‌بینی نباشد.اما با فرض اینکه تصادف و احتمال، ذاتاً وارد رویدادهای کوانتومی شود و دیترمینیسم در سطح کوانتومی فرو بریزد، باید قبول کرد که پدیدۀ شمارۀ یک نیست که علت پدیدۀ شمارۀ دو می‌شود؛ بلکه پدیده ها٬ رابطۀ عِلّی ندارند و ضابطۀ دقیقی در سطح کوانتومی برقرار نیست. این یعنی اگر قرار باشد همچنان از حضور واجب الوجود یا خدا برای توضیح چنین وضعیتی استفاده کنیم، مجبوریم قبول کنیم که خدا و یا واجب الوجود، تنها عنوانِ "سرسلسلۀ علت‌ها" را یدک نمی‌کشد، بلکه علاوه بر سرسلسله بودن، باید همچون یک انیمیشن‌ساز، خودش هرلحظه دست به کار شود و رأساً تصمیم بگیرد که رویدادها را ایجاد کند. یعنی واجب الوجود است که باید تصمیم بگیرد، هربار و در هرلحظه، الکترون را کجا خلق کند. البته چندان هم دستش باز نیست؛ یعنی گرچه در مورد هر تک الکترون می‌تواند هر تصمیمی بگیرد و آن را هرجا که خواست خلق کند، اما درمجموع باید به گونه‌ای دربارۀ تعداد زیادی از الکترونها تصمیم بگیرد، که انحرافی از معادلۀ موج شرودینگر نداشته باشد و برآیندِ قرارگیریِ الکترونها و ذرات بنیادینِ دیگر به گونه‌ای از آب درآید که در سطوحِ بالاتر از سطوح کوانتومی، همه چیز دیترمینیستی و ضابطه‌مند و قابل پیش‌بینی به نظر آید.

    جُستنِ راهِ حل از دنیای کوانتومی، نه تنها منجر به اختیارِ همراه با مسئولیت نمی‌شود، بلکه منجر به شکلی لجام گسیخته از جبر تقدیری می‌شود که اگر انیمیشن‌ساز را هم حذف کنیم، می‌توانیم نامش را "جبرِ شبهِ تقدیری" بگذاریم. جبر شبه‌تقدیری از این نظر که در آن نمی‌توان آینده را پیش‌بینی کرد، شبیه جبر تقدیریست و از این نظر که واجب‌الوجود یا خدا هم نمی‌تواند بداند چه چیز سر از عدم برخواهد آورد، با جبر تقدیری متفاوت است. در این نوع از جبر، هیچ چیز، قابل پیش‌بینی نیست و همه چیز نه تنها از دست ما خارج است، بلکه حتی از دستِ واجب الوجود هم خارج است.[۳]

    جبرگرایی در سنت شرقویرایش
    این ایده که عالم یک سیستم جبری می‌باشد هم در مذهب، فلسفه و ادبیات شرقی و هم غیر شرقی دیده می‌شود. جبر گرایی به خوبی در «اصل وابسته» آیین بودا که عنوان می‌کند هر پدیده‌ای مشروط و وابسته‌است به پدیده‌هایی غیر از خودش. دیده می‌شود. یک داستان آموزندهٔ رایج به نام نت ایندرا این مسئله را به شکل استعاره بیان می‌کند. یک تالار سخنرانی بسیار وسیع به وسیلهٔ آینه‌ها یا شیشه‌هایی که توسط طناب‌هایی با طول‌های مختلف از نقاط مختلفی از سقف آویزان شده‌اند تزئین شده‌است. یک نقطهٔ نورانی کافی ست تا تمامی صحنه را روشن کند از آنجاییکه نور از یک حباب‌های آویزان به حباب آویزان دیگر شکسته و منتقل می‌شود. هر حباب به حباب دیگر نور می‌دهد. به همین شکل هر یک از ما توسط همهٔ چیزهای موجود در عالم اصطلاحاً نورانی می‌شویم. در آیین بودا از این آموزه استفاده می‌شود تا نشان داده شود که نسبت دادن هر گونه ارزش ویژه چیزی به معنی نادیده گرفتن وابستگی متقابل بین آن چیز با تمامی چیزهای دیگرست بیشتر از آنکه یک جهان مکانیکی تعینن‌کنندهٔ اراده یی باشد که انسان‌ها تصور می‌کنند خودشان در حال شکل‌دهی به آن هستند، این اراده‌های تمام مخلوقات دارای ادراک است که واقعیتی که به نظر می‌رسد و ما خود را در آن به عنوان یک موجود زنده درک می‌کنیم را تعیین می‌کند. در داستان ایندرا نت نوری که در طول صحنه از حبابی به حباب دیگر ساطح می‌شود استعاره‌ای از کارما (karma) می‌باشد. (به خاطر داشته باشید که در غرب، این واژه اغلب در رابـ ـطه با مفهوم نتیجهٔ اعمال خوب و بد گذشته‌است بکار می‌رود.

    واژهٔ کارما در متن‌های شرقی به یک عمل یا به‌طور دقیق تر یک عمل از روی قصد گفته می‌شود. در آیین بودا عقیده بر اینست که هر کارما (هر عمل اختیاری) یک پیامدِ کارمیکدر برخواهد داشت و در جایی دیگر یک اثر ایجاد خواهد کرد و این اعمالِ ارادی عالم را به پیش می‌برد. نتیجهٔ این نوع نگرش اغلب با انتظارات معمول ما در تعارض است. یک جریان متغیر از احتمالات برای آینده در بطن نظریه‌هایی که به همراه آی چینگ وجود دارد. احتمالات در مرکز چیزها و انسان وجود دارد. یک نوع ارادهٔ الهی قوانین بنیادی برای صورت دهی به احتمالات موجود در عالم را نظم و ترتیب می‌دهد و اراده‌ها انسان‌ها همواره عاملی ست که از آن طریق انسان‌ها می‌توانند با موقعیت‌های جهان واقعی دست و پنجه نرم کنند. چنانچه یک فرد در زندگی با یک طوفان عظیم هم روبرو گردد، او حتی در آن موقعیت هم هنوز تعدادی انتخاب دارد. یک فرد ممکن است تسلیم شود. دیگری ممکن است مبارزه و در نهایت بقا را انتخاب کند. طرز فکر یی جینگ بیشتر ازآنکه به فیزیک کلاسیکشبیه باشد نزدیک به فیزیک کوانتوم است. همچنین با ایده‌های اراده گرا یا اگزیستانسیالیست مبنی بر در نظر گرفتن زندگی فرد به عنوان یک نقشه هم سویی دارد. پیروان فیلسوفی به نام موزی Mozi کشف‌های زودهنگامی در فیزیک نور و دیگر شاخه‌های فیزیک صورت دادند. این کشف‌هایی با ایده‌های جبر گرایانه هم‌خوانی داشت.


    در ادبیات فارسیویرایش

    مولانا می‌گوید:

    ما همه شیران ولی شیر عَلَم

    حمله‌مان از باد باشد دم بدم

    حمله‌مان از باد و ناپیداست باد

    جان فدای آنکه ناپیداست باد

    ما که ایم اندر جهان پیچ‌پیچ

    چون الف از خود چه دارد هیچ هیچ

    در مثنوی و سایر آثار مولانا و شاعران عارف این‌گونه ابیات با ابیات پیشین در باب اختیار ظاهراً با هم در تضادند و ممکن است شخص حیران ماند که بالاخره کدام یک از جبر یا اختیار حقیقت حال ماست. پاسخ مولانا و جمله بزرگان ما این است که جبر و اختیار هیچ‌یک حقیقت حال ما نیست از یک سو ما احساس اختیار می‌کنیم و نمی‌توانیم منکر احساس خود شویم از طرف دیگر می‌دانیم که هر چه رخ می‌دهد علتی دارد و آن علت را نیز علتی است تا می‌رسد به علت اول که آن خداست. برای رهایی ا زاین تضاد و حیرت، حکمت این است که ما در روابط با یکدیگر خود و دیگران را مختار و مسئول دانیم و بر مبنای آن عمل کنیم اما در عین حال در عالم ادراک آگاه باشیم که نه ما و نه دیگران هیچ‌یک به استقلال فاعل عمل نیستیم بلکه ما مسخر فرمان الهی هستیم که به اختیار خود کاری را انجام دهیم؛ بدین نگاه دلهای ما با خلق صاف و بی کدورت خواهد ماند زیرا هیچ‌کس را در درون ملامت نمی‌کنیم چرا که همه سخره فرمان حقند اما در عالم نسبت‌ها در روابط اجتماعی و اخلاقی مصلحت همگان در این است که خود و دیگران همه را مختار و مسئول دانیم.[۴]
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    جهان میهنی (به
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    : Cosmopolitanism) یاجهان‌وطنی، مفهومی است که باور به متعلق بودن به تمام جهان و مردم آن و عدم وابستگیهای قومی-ملی و در کل، باور به اینکه جهان، میهن مشترک تمامی مردم است.

    در این مفهوم، تعلقات مادی و معنوی ویژه‌ای به کشور خاصی (به ویژه خودی) وجود ندارد و فرد جهان میهن علایق فرهنگی، سنتی و سیـاس*ـی ویژه‌ای نسبت به سرزمین و کشور اصلی خود ندارد و بنا به اعتقاد به مشترک بودن جهان به عنوان سرزمین تمامی بشر، به حکومت جهانیمی‌اندیشد؛ و با هرگونه مرز فرهنگی، سیلسی، و اجتماعی مغایرت دارد.

    مارکوس سیرون، از اولین طرفداران این نظریه، به سه اصل ذیل معتقد بود:

    ۱) عدالت طبیعی

    ۲) تابعیت جهانی

    ۳) دولت جهانی

    وی بیان می‌داشت که «جهان، تحت یک حکومت واقعی است، و آن، حکومت خداست. رابـ ـطه خداوند با بندگانش، مانند رابـ ـطه پدر و اولاد است؛ بنابراین، غلام و مولی، زن و مرد، با هم یکسان هستند». کلیسای کاتولیک، در قرون وسطی نیز خواهان جهان میهنی بوده‌است.


    هواداران و مدافعانویرایش

    امانوئل کانت و گوته نیز از هواداران این اندیشه بوده‌اند همچنین جان لنون در ترانهٔ مشهور تصور کن به این مفهوم اشاره دارد. ادیان اسلام و مسیحیت مدافع جهان میهنی هستند.

    گاسموپولیتسم نظریه وحدت دولتها است بر خلافاینترناسیونالیسم یا فراملی‌گرایی است؛ که به یکی شدن ملتها و حذف مرزهای جغرافیایی دلالت دارد.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    حکمت انسانی[نیازمند منبع] یا آنتروپوسوفی علم شناسایی طبیعت و ماهیت انسانی است.


    پیرامون واژهویرایش

    حکمت انسانی واژه‌ایست که برای آنتروپوسوفی واژهٔ آنتروپوسوفی از ریشهٔ یونانی «آنتروفوس»(antrophos) به معنای انسان و «سوفیا»(sophia) به معنای حکمت می‌باشد. در آلمانی آن را Anthroposophie و در انگلیسی anthroposophy می‌نویسند.


    پیشینهویرایش

    نخست ایگناتس تروکسلر (۱۸۲۸) Ignaz Troxler آن را به جای شناخت و معرفت انسانی بکار برد و امروزه مفهومی است که برای آموزهٔ آنتروپوسوفیک انسان، که رودولف اشتاینر Rodulf Steiner آن را بنیاد نهاد، بکار گرفته می‌شود.


    مفهوم و روشن‌سازیویرایش

    اشتاینر در اثر خود بنام «فلسفه‌ٔ آزادی» (۱۸۹۴) تلاش انسان برای کسب شناخت را کنش فکری او در جهان می‌شناساند، زیرا «انسان در آزادی» از راه کنش نفسانی ادراک، مفهوم و به تبع آن جهان ایده‌ها را می‌افزاید و با این کار واقعیت جهانی را در کلیت خود می‌آفریند. اشتاینر انسان را در این کنش نفسانی، به «جهان معنوی» پیوسته می‌بیند. آموزهٔ نفس او انسان را چون یگانگی جسم و جان و خرد در یک ساختار و ترکیب هفت گانهٔ متمایز می‌داند. به زعم او انسان «گونه‌ای برای خود است»، و «من» او که فراتر از زایش و مرگش ادامه می‌یابد، به صورت زندگی مکرر زمینی تجسد پیدا می‌کند. او بدین سبب یکی از تکالیف مرکزی انسان را در تکامل تدریجی از تجسدی به تجسد دیگر می‌داند، که انسان می‌باید طی آن با دیدن جهان‌های معنوی و فراحسی، اندام‌های دیگر نفس را به کار گیرد و از این راه به معنای تکامل کل جهان بدل شود.اشتاینر حکمت انسانی را اینگونه بیان می‌کند[۱]:

    انتروپوسوفی(حکمت انسانی) راه و مسیر دانش است، تا روح را در آدمی به روح در عالم راهنمایی کند. انتروپوسوفی‌ها کسانی هستند که برخی پرسش‌های ویژه را به عنوان نیاز لازم زندگی دربارهٔ طبیعت و سرشت آدمی و دنیا تجربه می‌کنند، درست مانند کسانی که گرسنگی و تشنگی را تجربه می‌کنند.


    حکمت انسانی و مسیح‌شناسیویرایش

    اشتاینر حکمت انسانی را پاسخ روزآمدی به عصر علوم طبیعی و ماتریالیسم می‌دید که درون‌مایهٔ اصلی حکمت انسانی را مسیح‌شناسی احیاء شده تشکیل می‌دهد.اشتاینر توضیح می‌دهد، که ذات مسیحایی در پیکر عیسی کاملاً به صورت انسان درآمد، تا زندگی زمینی را بار دیگر از سیر قهقرائی‌اش برهاند. بواسطهٔ این رویداد، که اشتاینر آن را کانون تاریخ جهان می‌داند، برای انسان روشن شده‌است، که راه بسوی «مسیح» را در «من» خود بیابد، تا از آن راه «من شناسی» (یا خودشناسی) به مسیح‌شناسی تبدیل شود. مسیح به منزلهٔ «من جهان» با زندگی عیسی برای من انسانی تجربه پذیر می‌گردد. تکامل جهان در پی تطبیق دادن «من انسان» بر مسیح است.


    گسترش و اثرگذاریویرایش

    امروزه با بسط جهانی جنبش آنتروپوسوفیک، آرای اشتاینربه‌طور مشخص تأثیر داشته‌است و آن را از جمله در نظام آموزشی مدارس والدورف، در کشاورزی، در پزشکی و روش‌های درمانی و در هنر و حتی معماری شاهدیم.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    حکمت خسروانی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    است که به اندیشمندان آن فرزانگان خسروانی یا خسروانیون گفته می‌شود. نامداران اندیشه ایران باستان و میراث داران آنها در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    به این فلسفه آوازه داشتند. حکمت خسروانی بعدها در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    به دست سهروردی در پیوند با
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شناخته و نمایان شد. از تأثیر گرفتگان حکمت خسروانی می‌توان به
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    اشاره کرد.


    فلسفه و عرفان ایران باستانویرایش

    واژه خسروان به معنی شاهانه و ملکان است. خسروانیون به گفتهٔ فیلسوف ایرانی «شهاب‌الدین یحیی سهروردی»، عارفانی بودند که حقایق را پس از ادراک از راه کشف و شهود، به زبان راز و در پوشش «نور و ظلمت»، بیان کرده‌اند. شهاب‌الدین سهروردی، معرفت یا آگاهی این حکیمان را با عنوان‌های حکمت اشراق یا خمیرهٔ خسروانی و خود آنان را، «حکیم متأله»، بازمی‌شناساند. یعنی فلاسفه‌ای که با میزان عقل و شهود قلبی (عشق) به حقیقت می‌رسند. سهروردی، این‌گونه حکیمان (حکیم متأله) را در کتاب «المشارع و المکارمات»، این‌گونه می‌شناساند: «موقعی می‌توان او را حکیم متأله نامید که کالبد برای او، در حکم پیراهن باشد. هرگاه بخواهد، بدر آورد، رها کند و هر گاه بخواهد، به تن کند.»

    به باور شهاب‌الدین سهروردی، این تصوفی را که بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی، منصور حلاج، ابوسعید ابوالخیر و ابوالعباس قصاب آملی، پیام‌آور آن بودند، میراث کهن یا یادمان کهن، حکمای خسروانی بوده‌است. این «خمیرهٔ خسروانی»، به گفتهٔ شهاب‌الدین سهروردی، از راه پیشوایان یاد شده به وی منتقل شده‌است. شهاب‌الدین سهروردی، زنجیره را تا «سرچشمه»، فراکشیده و دو تن از پیروان زرتشت، یعنی جاماسب و فرشادشور (فرشوشتر) را زیر همین عنوان، قرار داده‌است.

    با توجه به این‌که جاماسب و فرشوشتر از نخستین کسانی بودند که به زرتشت گرویده بودند، بازگو نکردن نام «زرتشت» از سوی سهروردی را، می‌توان به دلایل جو حاکم بر اجتماع آن روز دانست یا این‌که با کشاندن زنجیرهٔ «خمیرهٔ خسروانی» به جاماسب و فرشوشتر و رابـ ـطهٔ آنان با زرتشت، شهاب‌الدین سهروردی نیازی به آوردن نام زرتشت به عنوان مظهر و سرچشمه دار حکمت خسروانی، نمی‌دانسته‌است. دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، به درستی با توجه به پیوندی که سهروردی میان حکمت خسروانی و تصوف برقرار کرده‌است، زرتشت را «صوفی باستانی ایران»، شناخته‌است.

    اما باید پذیرفت که در میان میراث داران حکمای خسروانی به گفتهٔ سهروردی، حافظ نیز باید در جای شایستهٔ خود قرار داده شود. با وجودی که این «شیخ» را، «خان‌گاه» و زاویه‌ای نبوده، باید او را از حکمای خسروانی یا خسروانیون دانست. حافظ نیز عارفی بوده که حقایق را پس از ادراک از راه کشف و شهود، به زبان راز و در پوشش «نور و ظلمت»، بیان کرده‌است.[۱]

    شیخ شهاب‌الدین سهروردی، نخستین کس بود که در دوران اسلامی، به سرچشمهٔ ایرانی عرفان اسلامی اشاره می‌کند. او، , اذعان دارد که از راه آن چهار پیشوا، یعنی بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی، منصور حلاج و ابوالعباس قصاب آملی «خمیرهٔ خسروانی»، به وی منتقل شده‌است. اما اشاره روشنی از آن سه تن به سرچشمهٔ ایرانی عرفان، در دست نیست و هرگاه شیخ شهاب‌الدین، این‌چنین به روشنی اشاره نمی‌کرد، ره‌یابی به سرچشمه، شاید مشکل می‌نمود. گرچه در نهایت برای پژوهنده‌گان، قابل آشکاری بود.[۲]

    سهروردی بر خلاف نظر ارسطو خاستگاه حکمت را کاملاً ایرانی می‌داند و نه یونانی؛ که به نظر ارسطو دیگر اقوامی که از حکمت مورد نظر او برخوردار نبودند، «بربر و وحشی» محسوب شده‌اند. سهروردی این حکمت را حکمت اشراق، خسروانی یا حکمت عتیق یا خمیره ازلی خوانده، و حکمت به معنای اصیل را مخصوص اقوام شرقی در شرق متافیزیکی و ایران دانست که نمایندگان آن بزرگان و خسروان ایرانی بوده‌اند. او کنفسیوس را نیز از خسروان چین می‌داند.[۳]


    بنیان‌هاویرایش

    حکمت خسروانی بنیان‌هایی دارد. اول این بنیان‌ها این است که خداوند یگانه‌است که فزاینده‌است و ایستا نیست و رهرو راه خردمندی سروش خدایی را خواهد رسید. دوم خردورزی است. بنیان حکمت خسروانی راستی بی‌پایان است و نیکی با هستی همسان است. سوم هنجار و داد و قوانین پیشرفت در هستی است، حکمت خسروانی ایستایی می‌نکوهید و نوگرایی را می‌پسندد. چهارمین بنیان نفی کردن نیرو است و حکیم با هستی کنش‌گر است. بنیان پنجم «فر» است و فر از کلیدی‌ترین معروفات حکمت خسروانی‌ست. یعنی آدمی می‌رسد به جایی که هستی او را یاری می‌کند تا در هستی بیفزاید و افزوده شود؛ و فر را چندین اصل است. اول آن‌که به ارث نیست، دو آن‌که همیشگی نیست و سومی این که فر از کل هستی جدا نیست. بنیان ششم حکمت خسروانی وحدت آفرینش است. بنیان هفتم گشوده راهی است، یعنی این که فزایندگی هستی را پایان نیست. بنیان هشتم بهره‌جویی است از هستی و بنیان نهم نو شدن است. بنیان دهم نوروز است، به این معنا که که آدمی و هستی باید نو شوند. بنیان یازدهم چنین است که پوچی ناپایدار است و چون ناپایداری‌ش پدیدار شد، گمراهان و بداندیشان از زشتی کردار خود بازخواهند گشت. در سرانجام بنیان دوازدهم و آخرین حکمت خسروانی، رهانندگی از ایستایی است.[۴]
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    راسیونالیسم یا خِرَدگرایی یا عقل‌گرایی∗ یا مکتب اصالت عقل، به معنی تکیه بر اصول عقلی و منطقی در اندیشه، رفتار و گفتار است.

    این کلمه هنگامی که در ارتباط با متفکرانِ نخستینِ قرنِ هفدهم از جمله رنه دکارت، باروخ اسپینوزا، و گوتفرید لایب‌نیتس به کار رود، به معنایِ باور به عقل به عنوانِ تنها منبعِ معتبرِ شناخت است. این متفکران تلاش نمودند حقایقِ اصلیِ هستی را از راهِ برهان و استدلالِ عقلی اثبات کنند.


    خردگرایی دکارتویرایش

    دکارت در کتاب مشهورِ خویش با نام گفتار در روش (و با زیرعنوان: «درست به کار بردن عقل، و جستجویِ حقیقت در علوم»)[۱] توضیح می‌دهد که چگونه در بزرگسالی در تمامِ تعالیمِ رسمی و سنتی، اعم از دین و علم تردید کرد و به دنبال آن رفت که بنیاد محکمی برایِ آن همه آموزه‌هایی که همه بدیهی می‌انگاشتند بیابد. وقتی برایِ یک فرض، بنیادِ مطمئنی نمی‌یابیم، می‌توانیم یک مرحله عقب‌تر رفته و در چیزهایی تردید کنیم که آن فرض بر آن‌ها مبتنی است؛ یعنی فرض‌هایِ مرحلهٔ قبلِ آن. اگر این کار را ادامه دهیم به جایی می‌رسیم که این شک پدید می‌آید: «اصلاً آیا من وجود دارم؟» دکارت به همین مرحله رسید. او تلاش کرد وجود خویش را اثبات کند. جملهٔ معروفِ «می‌اندیشم پس هستم» همین تلاش را بیان می‌کند. استدلالِ دقیقِ دکارت به این ترتیب است: شک دارم که وجود دارم یا نه. اما در یک چیز شکی ندارم و آن وجودِ شک است. شک هست پس اندیشه هست. اندیشه هست پس وجودِ اندیشمندی هست. بعدها این انتقاد مطرح شد که این استدلال هنوز اثبات نمی‌کند که وجود از آنِ من است.


    خردگرایی اسپینوزاویرایش

    اسپینوزا در کتابِ اصلیِ خویش که امروزه به نامِ «اخلاق»[۲] می‌شناسند، اصولِ جهان‌بینیِ وحدتِ وجودیِ خویش را مانندِ قضایایِ هندسه با شروع از چند تعریف واصلِ موضوعه و آوردنِ اثبات‌هایی که به «مطلوب ثابت شد» ختم می‌شوند اثبات می‌کند. او به این نتیجه می‌رسد که تنها یک جوهرِ واحد در تمامِ هستی وجود دارد که می‌توان آن را خدا یا طبیعت نامید. به‌هرحال همهٔ جهان، انسان‌ها، حیوانات، درختان، نمودهایی از همان یک چیز است. اسپینوزا به دلیلِ اعتقاداتش توسطِ کلیسا لعن و تکفیر شد.[۳]


    خردگرایی لایب‌نیتسویرایش

    لایب‌نیتس نخستین فیلسوفِ آلمانی که هم در عالمِ فلسفه و هم در ریاضیات شهرت دارد، مبدعِ مفهومِ مُناد در فلسفه و حسابِ دیفرانسیل و انتگرال است. کتابِ کوچک اما شناخته‌شدهٔ لایب‌نبیتس «منادولوژی»[۴] نام دارد که به فارسی نیز توسطِ یحیی مهدوی ترجمه شده‌است. او نیز به نوعی ادعا می‌کرد همهٔ فلسفه‌اش را از چند اصلِ معدود (مهم‌تر از همه اصلِ امتناعِ تناقض و اصلِ دلیل کافی) که به اعتقادِ وی اصولِ عقلانی هستند استخراج می‌نماید.

    بافاصلهٔ کمی از این فلاسفه، تجربه‌گرایانِ ∗ انگلیسی، به این نتیجه رسیدند که منشأِ شناختِ بشر در واقع تماماً از تجربهٔ حسی و حواسِ پنجگانه است و نه از عقل. همین امر دلیلِ ناکامیِ تلاش‌هایِ قبلی برایِ اثبات‌هایِ دقیق و بی‌نقص بوده‌است. از جمله مهم‌ترین تجربه‌گرایان جان لاک، بارکلی و هیوم هستند. هیوم به‌ویژه به‌دلیلِ نقدهایش از اعتبارِ معرفتِ تجربی و نقدِ علیت مشهور است.


    خردگرایی کانتویرایش

    در سدهٔ هجدهم، فیلسوفِ معروفِ آلمانی، کانت برایِ پدید آوردنِ یک هم‌نهاد (ترکیبِ سازگاری‌بخش - سنتز) از عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی تلاش نمود. او بخش‌هایی از معرفت را که در عقل ریشه داشتند از بخش‌هایی که ناشی از تجربیات بودند جدا نموده و ادعا کرد که سهمِ هر یک را می‌توان بدقت مشخص نمود. تأثیرِ متقابل و مکملِ این دو عنصر را نیز می‌توان تشخیص داد. این معرفت‌شناسیمنجر به آن می‌شود که برایِ معرفت، مرزهایی تعیین شود؛ مرزهایی که فراتر از آن‌ها سخن گفتن بی‌اساس خواهد بود.


    خردگرایی و پست‌مدرنیسمویرایش

    در دهه‌هایِ اخیر واژهٔ خردگرایی در ارتباط با مدرنیسم که نظامی اجتماعی مبتنی بر عقل و علم است به کار می‌رود. متفکرانِ پست‌مدرن معتقد اند که کاربردِ بی‌اندازهٔ خردگرایی موجبِ زندگیِ روانیِ دشواری برایِ بشر گردیده‌است. البته این نگرشِ انتقادی شباهتی با انتقاداتِ برخی اسلام‌گرایان از خردگراییِ مدرن ندارد. متفکرانِ پست‌مدرن در انتقادِ خود این منظور را ندارند که چیزی به جز عقل (مثلاً معنویت یا وحیِ دینی) می‌تواند اعتبارِ معرفتی داشته باشد.
     
    بالا