فلسفی ¤معرفی جنبش‌های فلسفی¤

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
دادارباوری[نیازمند منبعخدااِنگاری (به انگلیسی: Deism) یادئیسم، این باور است که خدا وجود دارد و به عنوان آفریننده و دادار، گیتی فیزیکی را خلق کرده‌است؛ امّا در عمل‌کرد آن، مداخله نمی‌کند. دادارباوری مرتبط با فلسفه دینی و جنبشی است که وجود خدا را از عقل استنتاج می‌کند. دادارباوری دربارهٔ این که خدا در خارج از گیتی چه انجام می‌دهد، هیچ‌گونه موضع‌گیری نمی‌کند. این برخلاف اصل اعتمادگرایی در دین‌های اسلام، مسیحیت، یهودیتاست که بر وحی در کتاب‌های مقدّس تکیّه می‌کنند.[۱]

خداانگاران بیش‌تر، وقایع فراطبیعی را مانند معجزه و پیش‌گویی رد می‌کند و معتقد هستند که خدا در زندگی انسان‌ها و قوانین طبیعی گیتی مداخله نمی‌کند. آنچه که آئین‌های سازمان‌دهی‌شده، وحی و کتاب آسمانی می‌نامند، خداانگاران تفسیرهای افراد دیگر می‌دانند. به باور خداانگاران بزرگ‌ترین هدیه‌ای که خدا به انسان داده‌است،دین نیست، بلکه قدرت استنتاج است.

دادارباوری در قرن ۱۷ و ۱۸ در دوره روشنگری به‌ویژه درفرانسه، پادشاهی متحده و ایالات متحده رواج بسیار یافت. به‌ویژه در میان مسیحیانی که نمی‌توانستند مفاهیمی مانند سه‌گانگی خدا، الٰهی بودن مسیح، معجزه‌ها، بی‌خطایی نوشته‌ها یا عصمت وحی را قبول کنند، امّا به خدای یکتا اعتقاد داشته باشند. در ابتدا گروه خاصّی تشکیل نشده بود، ولی این بینش بعدها باعث به به وجود آمدن آیین‌هایی مانند توحیدگرایی و جهان‌گرایی توحیدگراشد و تا امروز به شکل‌های دادارباوری مدرن و دادارباوری کلاسیک ادامه دارد.


پیرامون دادارباوریویرایش

دادارباوری خود زیر مجموعه‌ای از خداشناسی است. هر دو شامل باور به خدا هستند. مانند خداشناسی، دادارباوری باوری بنیانی است که ادیان می‌توانند بر آن بنا شوند. مانند ادیان یهودیت، مسیحیت، اسلام که بر اساس خداشناسی بنا شده‌اند؛ آیین‌های جهان‌گرایی توحیدگرا و کنفوسیانیسمنیز بر اساس دادارباوری ایجاد شده‌اند. همچنین دادارباوری به یک سری اعتقادات شخصی دربارهٔ نقش طبیعت در معنویّت نیز منسوب می‌شود.

باورهای دادارباوری دربارهٔ موضوعات دینی گوناگون، دیدگاه‌های متفاوت بسیاری دارند.
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    رئالیسم انتقادی (به انگلیسی: critical realism) شاخه‌ای از فلسفه غرب است که توسط روی باسکارفیلسوف بریتانیایی ارائه و توسعه یافته است.

    این مکتب در راستای نقد پوزیتیویسم و هرمنوتیک و همچنین به‌مثابه دیدگاه فلسفی جدیدی برای اندیشیدن علمی طرح شده است. طبق هستی‌شناسی فلسفی رئالیسم انتقادی، چیزی واقعی است که بتواند نتایج محسوس و مادی عرضه کند. به‌عبارت دیگر، در رئالیسم انتقادی چیزی واقعی است که به‌نحو علّی مؤثر باشد.[۱]
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ساخت‌گُشایی[۱] نوعی از خوانش متن است که در آن کوشیده می‌شود پیش‌فرض‌های داخل یک متن کشف شود. به ساخت‌گشایی، واسازی، شالوده‌شکنی ، بن‌فکنی ، ودِکُنستروکسیُن (به فرانسوی: Déconstruction) هم گفته شده‌است.

    ساخت‌گشایی از نظریات زبانی-فلسفی جدید آمده‌است که با حوزه فلسفهٔ پساساختارگرایی و پسانوگرایی (پست مدرنیسم) در ارتباط است. این واژه گاه به ساختارشکنی و ساخت شکنی نیز ترجمه شده‌است.

    اصطلاح Déconstruction را فیلسوف معاصر فرانسهژاک دریدا با مفهومی نه چندان صریح برساخت. دریدا با واسازی که وجه دیگر نقدِ متافیزیک است، می‌خواهد با «اوراق کردن» ساختارها، در حقیقت، «کشف حجاب» کند (به مفهوم Alétheia یونانی – هایدگری) و در این مسیر، خاستگاه و نقش «مرکز» مقتدر، مسلط و متعالی را در ساختارمندی خودِ ساختار آشکار سازد. از این رو واسازی دریدایی هرگز مفهوم منفی نابود کردن و خراب کردن را با خود حمل نمی‌کند.


    پیشینهویرایش

    اصطلاح Déconstruction را فیلسوف معاصر فرانسهژاک دریدا با مفهومی نه چندان صریح برساخت. این اصطلاح از قبل در زبان فرانسه بوده‌است و دریدا بسط و کاربردهای متفاوت‌تری برای آن ایجاد کرده که در بخش‌های دیگر این نوشته به مفهوم این اصطلاح و کارکرد زبانی-فلسفی آن اشاره خواهد شد.

    بحث اصلی دریدا از اینجا شروع می‌شود که می‌گوید در تاریخ بشر همیشه دوگانگی‌ها و دوقطبی‌هایی وجود داشته‌است؛ مثل دوگانگی جوهر و عرض یا علت و معلول، زن و مرد، آسمان و زمین، مکتوب و شفاهی و … که اینها اساس تفکر بشر هستند. در فلسفه‌های مختلف، این دوگانگی‌ها شالوده تفکر را تشکیل می‌دهند و هر فلسفه‌ای یکی از این دوگانگی‌ها را پذیرفته‌است؛ بنابراین دوگانگی‌ها وجود دارد. اما دریدا می‌گوید بشر باید به مقامی برسد که از این دوگانگی‌ها آزاد شود. چرا فلسفه در عصر جدید نتوانسته پیشرفت کند؟ چون اسیر این دوگانگی‌ها بوده و همه چیز را در قالب علت و معلول، ماده و غیر ماده، جوهر و عرض و امثال اینها می‌بیند.[۲]


    ساخت‌گشایی از نظر دریداویرایش

    دریدا با ساخت‌گشایی که وجه دیگر نقدِ متافیزیک است، می‌خواهد با «اوراق کردن» ساختارها، در حقیقت، «کشف حجاب» کند (به مفهوم Alétheia یونانی – هایدگری) و در این مسیر، خاستگاه و نقش «مرکز» مقتدر، مسلط و متعالی را در ساختارمندی خودِ ساختار آشکار سازد. از این رو واسازی دریدایی هرگز مفهوم منفی نابود کردن و خراب کردن را با خود حمل نمی‌کند. او در کتاب تأثیرگذارش با عنوان در باب نوشتارشناسی (۱۹۶۷)، اعلام می‌کند که هدف از واسازی اوراق کردنِ ساختارهای معنایی به منظور اشکال ساختنِ مبانیِ آن‌ها، و نیز افزایش مفاهیمِ عینیت و خودمختاریِ زبانی در مقام مفاهیمی برساخته است.[۳]


    در ادبیاتویرایش

    با این‌که نوشتار مورد نظر دریدا در جایی جز متون عرفانی و ادبی، به‌ویژه متون ادبی مدرن که بر نفی قیود حاکم بر گفتار عرفی استوارند، محقق نمی‌گردد، ساخت‌گشایی دریدا نظریه‌ای نه در باب ادبیات بلکه نظریه‌ای عام بر تمامیت زبان است، خواه ادبی، خواه فلسفی، خواه گفتار یا نوشتار. هدف دریدا در هر حال، در نظر آوردن زبان بدون نویسنده و نیت خاص اوست، صرف‌نظر از این‌که چنین مرگی برای نویسنده معنی داشته باشد یا خیر. بدین ترتیب، مفهوم دیگر ساخت‌گشایی، در این‌جا خود را آشکار می‌سازد؛ به سخن آوردن متن، به گونه‌ای که بر خلاف نیت نویسنده سخن بگوید. یا به عبارت بهتر، واسازی گفتمان فلسفی با تکیه بر مفاهیم اساسی خودِ متن. دریدا با این روش آثار کلیدی فلسفهٔ غرب را می‌خواند و در همهٔ آن‌ها به دنبال نیرویی است که واسازی نیت نویسنده را به دنبال دارد.[۴]


    ساخت‌گشایی در معماری و هنرهای تجسمیویرایش

    با همه‌گیری فلسفه پست مدرن اصطلاح واسازی از مراکز اولیه خود فاصله گرفت و حتی بر خلاف گفته‌ها و نظریات خود دریدا در مواردی تبدیل به یک سبک گردید. مثلاً در معماری ساخت‌گشایی یکی از سبک‌های جدید به‌شمار می‌رود. در این سبک از معماری، معمار به شیئ تقریباً فاقد حجم مشخص طرحی معماری می‌دهد. مانند این که شما بخواهید از فرم کاغذ مچاله، یک ساختمان برای موزه هنرهای تجسمی خلق کنید.


    ترجمه‌هاویرایش

    واژه «ساختار» قبلاً در ترجمه «Structure» و در کلماتی مانند ساختارگرایی یا پساساختارگرایی به کار رفته بود، بنابراین استفاده از واژهٔ ساختارشکنی به عنوان معادل فارسی این اصطلاح سریعاً منسوخ شد.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ساختارگرایی یکی از نظریه‌های رایج در علوم اجتماعیاست. بر پایه این طرز فکر، تعدادی ساختار ناپیدا و ناملموس، چارچوب اصلی پدیده‌های ظاهری اجتماع را تشکیل می‌دهند. روش ساختارگرایی در نیمه دوم سدهٔ بیستم از سوی تحلیلگران زبان، فرهنگ، فلسفهٔ ریاضی و جامعه به گونه‌ای گسترده بکار بـرده می‌شد. اندیشه‌هایفردینان دو سوسور را می‌توان آغازگاه این مکتب دانست. هرچند پس از وی ساختارگرایی تنها به زبان‌شناسی محدود نشد و در راه‌های گوناگونی بکار گرفته شد و مانند دیگر جنبش‌های فرهنگی، اثرگذاری و بالندگی آن بسیار پیچیده‌است. با این‌حال، ساختارگرایی عموماً به اندیشهٔ فرانسویِ دههٔ ۱۹۶۰ اطلاق می‌شود و با نام متفکرانی چونکلود لوی-استروس، رولان بارت، میشل فوکو، ژرار ژنت،لوئی آلتوسر، ژاک لاکان، آلژیر داس گره‌ماس، و ژان پیاژهآمیخته شده‌است. ساختارگراییِ فرانسوی به رغم آن‌که بافرمالیسم روسی و شاخه‌های فرعی آن نظیر مکتب پراگ و ساختارگراییِ لهستانی پیوند تنگاتنگی دارد، به واسطهٔ تنوع خود و توانِ میان‌رشته‌ای‌اش، از آن‌ها متمایز است. ساختارگرایی به منزلهٔ مرحله‌ای فراسوی انسان‌گرایی و پدیدارشناسی، به بررسی روابط درونی‌ای می‌پردازد که زبان و نیز تمامیِ نظام‌های نمادین یا گفتمانی را می‌سازند.[۱]


    سیر تاریخیویرایش

    ساختارگرایی، نخست با مطالعه ساختار زبان آغاز شد. اما بعداً توسعه یافت و با دربرگرفتن موضوعات انسان شناختی و اسطوره‌ای، رشد و گسترش یافت. ساختارگرایان به این نتیجه دست یافتند که زبان یک ساختمان اجتماعی است؛ و هر فرهنگ، برای رسیدن به ساختارهای معنایی، روایت‌ها یا متن‌ها را وسیع و متحول می‌کند؛ و بدین شیوه، مردم می‌توانند تجارب خود را سامان دهند و معنا ببخشند.[۲] ساختارگراییِ قرن بیستم به معنای دقیق آن با مجموعه‌ای از درس‌گفتارهای زبان‌شناس سوییسی، فردینان دوسوسور، در دانشگاه ژنو آغاز شد؛ درس گفتارهایی که پس از مرگ او، بر اساس یادداشت‌هایی که از آن‌ها تهیه شده بود، با عنوان دورهٔ زبان‌شناسی عمومی (۱۹۱۶) منتشر شد.[۳]


    دیدگاهویرایش

    ساختارگرایی به دنبال راهی است برای شرح و گزارش پیوند درونی‌ای که از طریق آن معنایی در یک فرهنگ ساخته می‌شود. کاربرد دوم آن که به تازگی دیده شده‌است در فلسفهٔ ریاضی می‌باشد. بر پایهٔ اندیشهٔ ساختارگرا معنا در یک فرهنگ از راه پدیده‌ها و کارکردهای گوناگونی کهسامانه معنایی را می‌سازند، بارها پدیدار می‌شود. ساختارگرایی می‌تواند به پژوهش در ساختارهای نشانه‌مندی مانند آیین‌های پرستش، بازیها، نوشتارهای ادبی و غیر ادبی، رسانه‌ها و هر چه که در آن معنایی از درون فرهنگی بدست آید، بپردازد و ساختار آن را بررسی نماید.

    از سوسور به بعد یافتن ساختارها، اصلی‌ترین دل مشغولی پژوهشگران در علوم مختلف، از جمله ادبیات گردید. تئوری نظام‌مند بودن زبان منتقدان را بر آن داشت که ادبیات را نیز نظامی همبسته بدانند و همان تمایزی را که سوسور میان زبان و گفتار می‌یافت، میان مطلق ادبیات و سبک‌های (genre) گوناگون بیابند. زبان‌شناسی ساختار گرا توجه خود را به مصادیق متنوع زبان یعنی گفتارها معطوف می‌کند. در سبک‌شناسی ساختاری هر چند، منتقد علاقه‌مندی خود را به حفظ نظریه‌پردازی در باب ادبیات حفظ می‌کند. اما اصلی‌ترین کوشش او تشریح مصادیق و الحان مختلف ادبیات، یعنی ژانرهای مختلف و چگونگی متابعت یا عدول از معیار مسلط و نرم (norm) تثبیت شده‌است.[۴]

    ساختار نظامی است متشکل از اجزایی که رابـ ـطه‌ای همبسته با یکدیگر و با کل نظام دارند، یعنی اجزاء به کل و کل به اجزاء سازنده وابسته‌اند، چنان‌که اختلال در عمل یک جز، موجب اختلال در کارکرد کل نظام می‌شود. لوسین گلدمن در زمینه ادبیات ساختار گفته‌است: "در ادبیات منظور از ساختارگرایی بیشتر به معنای نظامی است که بر پایه زبان‌شناسی استوار است… وظیفه نقد ساختاری از ۳ مرحله تشکیل می‌شود:

    1. استخراج اجزاء ساختار اثر
    2. برقرار ساختن ارتباط موجود بین این اجرا
    3. نشان دادن دلالتی که در کلیه ساختار اثر هست.
    اما آنچه در نقد ساختاری بیشترین اهمیت را دارد آن است که این روش نمی‌کوشد تا معانی درونی اثر را آشکار کند، بلکه کوشش آن بر این است که سازه‌های یک متن را استخراج کند. به گفته لوی استروس، شاید روش ساختارگرایی چیزی بیش از این نباشد، تلاش برای یافتن عنصر دگرگونی ناپذیر در میان تمایزهای سطحی.

    این گفته در واقع جانمایه ساختارگرایی را روشن می‌سازد. ساختارگرا باید تمایزهای سطحی و ظاهری بین متون را کناز زده، تا به آن عنصر یکه و ثابت متون همپایه دست یابد.

    اگر بخواهیم به آغازگاه ساختارگرایی بازگردیم، بی‌شک باید به اصلی‌ترین متن آغازی تاریخی آن، یعنی نظریهبوطیقا (Poetics) یا فن شعر ارسطو (و نیز رساله فن شاعری هوراس) بازگردیم. هنگامی که ارسطو می‌گوید: «پس به حکم ضرورت، در تراژدی شش جزء وجود دارد که تراژدی از آن‌ها ترکیب می‌یابد و ماهیت آن، بدان شش چیز حاصل می‌گردد». به واقع کاری جز استخراج اجزاء تراژدی و یافتن سازه‌های سازنده آن نمی‌کند. نکته جذاب این است که خود اصطلاح Poetics از واژه یونانی Poetikos به معنای شناخت ساختار ادبی و از ریشه Poesis به معنای ساختن اخذ شده‌است.

    اما نقد ساختاری به معنای امروزی آن، در واقع در حدود دهه ۱۹۶۰، به منظور به کار بستن روش‌ها و دریافت‌های سوسور در عرصه ادبیات شکوفا شد. ما در واقع تاکنون چیزی جز نظریان ساختارگرایان در باب ادبیات بیان نکرده‌ایم.

    در حالی که ساختارگرایی همواره سویه‌های متفاوت و جذابی یافته‌است: میشل فوکو کوشید تا با مطالعه ریزنگارانه اسناد تاریخی، ساختار و سویه تاریخ بند باورها و نهادها (همچون طرد دیوانگان از جامعه، زایش درمانگاه، تاریخ پزشکی، تاریخ مجازات و زندان و تاریخ جنسیت) را عیان سازد. موضوعات مورد پژوهش وی، چه در درونمایه و چه در ظاهر با تحقیقات رایج تاریخی متفاوت است. ژاک لاکان سعی نمود تا با بهره‌گیری از دو تفکر مسلط روزگار خود، یعنی روانکاوی فروید و زبانشناسی سوسور،اختلالات روانی تشریح کرده و روانشناسی ساختارگرا را بنیان نهد.


    ساختارگرایان برجستهویرایش

    • فردینان دو سوسور
    • رومن جاکوبسون
    • کلود لوی-استروس
    • رولند برتس
    • ژاک لاکان
    • لوئیس آلتوسر
    • ژولیا کریستوا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سیاست گریزی (Apolitism)، مفهومی است که ناظر بر لاقیدی در قبال سیاست و مسائل اجتماعی و میهنی، و خودداری از مشارکت در جریانات سیـاس*ـی و جلوگیری از اتخاذ مشی سیـاس*ـی شفاف است.

    در عصر حاضر، بسیاری، مسئله بیطرفی و عدم ورود در امور سیـاس*ـی را ناشی از عدم آموزش و آگاهی سیـاس*ـی می‌دانند و این مفهوم را بالذات اصیل نمی‌دانند.

    بیطرفی در سیاست، در واقع برخلاف میهن دوستی وایدئولوژی مذهبی است. زیرا، لازمه این دو، هدف و جهت داشتن در مسائل جامعه است که از دخالت فعال در عرصه سیاست جدا نیست، و چنین شخصی، نمی‌تواند از جریانات سیـاس*ـی فاصله بگیرد.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سکولاریسم (به فرانسوی: sécularisme)، گیتی گرایییا جدااِنگاری دین از سیاست، عقیده‌ای است مبنی بر جدایی نهادهای حکومتی و کسانی که بر مسند دولت می‌نشینند، از نهادهای مذهبی و مقام‌های مذهبی است. این تفکر، به صورت کلی، ریشه در عصر روشنگری در اروپادارد. مفاهیمی مانند جدایی دین از سیاست، جدایی کلیساو حکومت در آمریکا، و لائیسیته در فرانسه و ترکیه بر پایه سکولاریسم بنا شده‌اند، ولی در کشورهایی مانند ایران،عراق با جدایی دین از سیاست مخالف هستند.

    اهداف و استدلال‌ها برای قبول سکولاریسم بسیار گسترده‌اند. در لائیسیته اروپایی بحث گردیده که سکولاریسم یک جنبش به سوی مدرنیته و دور شدن از ارزش‌های دینی است. برخی استدلال می‌کنند که سکولاریسم در آمریکا بیشتر به حفظ دین از حکومت پرداخته و در زمینه اجتماعی کم‌کارتر بوده‌است.[۱]سکولاریسم را نخستین شاخصهٔ دورهٔ مدرنیته خوانده‌اند.[۲] در میان کشورها جنبش‌های سیـاس*ـی گوناگون سکولاریسم را به دلایل مختلف پشتیبانی می‌کنند.

    واژه سکولاریسم برای نخستین‌بار توسط نویسندهٔ بریتانیایی، جورج هالی اوک در سال ۱۸۴۶ استفاده شد. هر چند این اصطلاح تازه بود، ولی مفهوم کلی آزادی که سکولاریسم بر پایه آن بنا شده بود، در طول تاریخ وجود داشته‌است. ایده‌های اولیهٔ سکولار را می‌توان در آثار ابن رشد (اورئوس) پیدا کرد. وی و پیروان مکتب اوروئسیسم معتقد به جدایی دین از فلسفه بودند. هالی اوک این ایده جدایی اجتماع از دین را بدون تلاش برای انتقاد عقاید دینی مطرح کرد. هالی اوک یک ندانم‌گرا بود و به نظر خودش سکولاریسم برهانی علیه مسیحیت محسوب نمی‌شد، بلکه مستقل است. سکولاریسم تنها به این نکته می‌پردازد که راه روشن در حقیقت سکولار می‌باشد. دانستنی‌های سکولار به‌طور روشن در همین زندگی پیدا می‌شوند و می‌توانند در همین زندگی آزمون شوند.


    تعریفویرایش

    از آن جا که اصطلاح سکولاریسم در موارد مختلفی استفاده می‌شود، معنی دقیق آن بر اساس نوع کاربرد متفاوت است. دیدگاه سکولاریسم بر این پایه بنا شده‌است که زندگی با در نظر گرفتن ارزش‌ها پسندیده‌است و دنیا را با استفاده از دلیل و منطق، بدون استفاده از تعاریفی مانند خدا یا خدایان یا هر نیروی ماورای طبیعی دیگری، بهتر می‌توان توضیح داد. به عبارت بهتر هر کسی دین خود را فقط در خانه خود نگه داشته باشد و حق ندارد دین خود را در جامعه تبلیغ کند. یکی از علل برخورد جوامع سکولاریسم با حجاب این است که آنان حجاب را مظهر تبلیغ دین اسلام در یک حکومت سکولاریستی می‌دانند.[۳]

    در حکومت معنی سکولاریسم، عدم دخالت باورهای مذهبی در امر حکومت و برتری دادن اصول حقوق بشر بر سایر ارزش‌های متصور هر گروه و دسته‌ای است.[۴]

    در مفاهیم جامعه‌شناسی، سکولاریسم به هر موقعیتی که در آن، جامعه مفاهیم مذهبی را در تصمیم‌گیری‌های خود کم‌تر دخالت دهد یا این مفاهیم، کم‌تر موجب بروز اختلاف یا درگیری گردد اطلاق می‌گردد.[۵]

    واژهٔ سکولار در زبان لاتین به معنای «این جهانی»، «دنیوی»، «گیتیانه» و متضاد با «دینی» یا «روحانی» است. امروزه وقتی از سکولاریسم به عنوان یک آموزه (دکترین) سخن می‌گویند، معمولاً مقصود هر فلسفه‌ایست که اخلاق را بدون ارجاع به جزمیات (دُگم‌های) دینی بنا می‌کند و در پی پیشبرد دانشها و روش‌های بشری است.[۶]

    برنارد لوئیس مفهوم سکولاریسم را چنین شرح می‌دهد:

    واژه سکولاریسم نخست در میانه قرن نوزدهم در زبان انگلیسی به کار رفته‌است، و اصولاً بار ایدئولوژیک داشته‌است. در کاربرد نخستین آن، بر آموزه‌ای دلالت می‌کرد که مطابق آن اخلاقیات باید مبتنی بر ملاحظات اخلاقی و معطوف به سعادت دنیوی انسان باشد، و مسائل مربوط به خدا و زندگی آخرت را باید کنار نهاد. بعداً، «سکولاریسم» را به این معنای گسترده‌تر به کار بردند که مؤسسات عمومی، به ویژه آموزش عمومی، باید سکولار باشند و نه دینی. در قرن بیستم، این واژه معنای وسیع‌تری یافت، که از معانی قدیم و جدید واژه سکولار نشأت گرفته بود. امروزه آن را اغلب همراه با «جدایی» نهادهای دینی و دولتی به کار می‌برند، که تقریباً معادل با واژهٔ فرانسوی laicisme است که در دیگر زبان‌ها هم وارد شده، اما هنوز در زبان انگلیسی بکار بـرده نمی‌شود

    [۷]


    دولت سکولارویرایش

    نوشتار اصلی: دولت سکولار
    امروزه اغلب دولت‌های مهم جهان اهمیت سکولاریسم و دموکراسی را پذیرفته‌اند. یک پیامد عملی سکولاریزاسیون، جدایی کلیسا و دولت است – در حقیقت این پیامد چنان یادآور سکولاریزاسیون است که اغلب این دو را یک پدیده می‌شمارند، و اغلب به جای «سکولاریزاسیون» از «جدایی کلیسا و دولت» سخن می‌گویند. اما باید در نظر داشت که سکولاریزاسیون فرایندی است چندوجهی که در متن جامعه صورت می‌گیرد، درحالی که جدایی نهاد دین و دولت توصیف جنبه سیـاس*ـی این فرایند است.

    جدا شدن نهاد دین و دولت در طی سکولاریزاسیون بدین معناست که مؤسسات خاص سیـاس*ـی – که به درجات مختلف تحت کنترل دولت هستند- از سیطره مستقیم یا غیر مستقیم دین رها می‌شوند. این بدان معنا نیست که پس از سکولاریزاسیون نهادهای دینی دیگر نمی‌توانند در مورد مسائل عمومی و سیـاس*ـی حرفی بزنند، بلکه بدین معناست که دیدگاه‌های نهادهای دینی دیگر نباید بر جامعه تحمیل شوند، یا مبنای سیاست‌گذاری‌های عمومی قرار گیرند. در عمل، دولت باید تا حد امکان نسبت به عقاید گوناگون و متفاوت دینی بی‌طرف بماند؛ نه مانع آن‌ها باشد و نه مجری خواسته‌هایشان.[۸]

    سکولاریسم معمولاً در پرتو عصر روشنگری در اروپا مطرح می‌شود که تأثیر اصلی را بر جوامع غربی داشته‌است. جدایی دین از سیاست در آمریکا و لائیسیته در فرانسهبه‌طور گسترده‌ای بر پایه سکولاریسم رخ داده‌است. البته ایده جدایی دین و دولت در شرق هم در هند از دوران کهن ریشه داشته‌است. دولت نوین هند نیز بر پایه این ارزش‌ها تشکیل یافته و تا حدودی هم در آن موفق بوده‌است.

    به نظر سکولاریست‌ها بهتر است سیاست‌مداران برای تصمیم‌گیری به جای دلایل مذهبی از دلایل سکولار استفاده کنند. از این لحاظ در تصمیمات سیـاس*ـی برای مسائلی چون سقط جنین، پژوهش دربارهٔ سلول‌های بنیادی، ازدواج همجنس‌گرایان و آموزش رابـط*ـه، سازمان‌های سکولاری چون Center for Inquiry در آمریکا تأکید بسیاری می‌کنند.[۹]


    لائیسیتهویرایش

    نوشتار اصلی: لائیسیته
    250px-Liberte-egalite-fraternite-tympanum-church-saint-pancrace-aups-var.jpg

    شعار جمهوری فرانسه (آزادی، برابری، برادری) که پس از تصویب قانون جدایی دین از حکومت در سال ۱۹۰۵ بر روی ناقوس یک کلیسا در آپس (بخش وار) نصب شده‌است. چنین نقوشی بسیار نادر هستند و این نقش در جشن دویست ساله انقلاب فرانسه در سال ۱۹۸۹ ترمیم شده‌است.
    در زبان فرانسه و برخی دیگر از زبانهای رومی و ایتالیایی: "laticita" یا "laicismo" معادل سکولاریسم است و به مفهوم عدم دخالت دین در امور دولتی و سیاست یا برعکس آن می‌باشد. اگر چه به نظر می‌رسد هیچ کلمه‌ای در زبان انگلیسی نتواند معنای واقعی کلمه «laïcité» را که از واژه یونانی λαϊκός می‌آید و به معنای سکولار است برساند، اما این کلمه با کلمات انگلیسی laity یا laymen به معنای عام مرتبط است و “laicity” شیوه نگارش انگلیسی اصطلاح فرانسوی لائیسیته‌است.[۱۰]

    بین لائیسیته و سکولاریسم تفاوت وجود دارد؛ لائیسیته یک نظریه سیـاس*ـی است که طبق آن دین از حکومت جدا است و این نظریه با هدف افزایش آزادی‌های متضاد با دین ارائه شده‌است، درحالی که سکولاریسم با هدف زدودن دین از زندگی جاری مردم معرفی شده‌است، با این وجود گاهی اوقات اصطلاحات سکولاریسم و سکولاریته به معنای لائیسیته به کار می‌روند. فردی که به مکتب لائیسیته اعتقاد دارد را لائیک می‌گویند.[۱۱]

    طرفداران مکتب لائیسیته بر این باورند که این اصطلاح به معنای رهایی از دین است و بنابراین فعالیت‌های دینی می‌بایست در چارچوب قانون همانند دیگر فعالیت‌ها صورت پذیرند و امری فراقانونی نیستند. دولت در برابر نظریات مذهبی هیچ گونه موضعی نمی‌گیرد و افراد مذهبی را همانند دیگر افراد جامعه می‌شناسد. منتقدان به ویژه منتقدان نسخه ترکی لائیسیته و ممنوعیت حجاب در فرانسه استدلال می‌کنند که این ایدئولوژی ضد مذهب است و درعمل از آزادی‌های دینی می‌کاهد.[۱۲]


    اخلاقیات سکولارویرایش

    نوشتار اصلی: اخلاقیات سکولار
    هالی اوک در سال ۱۸۹۶ در کتاب خود به نام «سکولاریسم انگلیسی»، سکولاریسم را به این‌گونه تعریف می‌کند:

    سکولاریسم شیوه و قانون زیستن است که بر اساس مادیات بنا نهاده شده‌است و به صورت کلی برای کسانی است که باورهای مذهبی را ناکافی یا غیرقابل اطمینان یا غیرقابل باور یافته‌اند.

    اصول آن عبارت است از:

    1. بهبود وضعیت زندگی با توجه به مفاهیم مادی زندگی
    2. دانش تنها وسیله در دسترس انسان است
    3. اینکه خیر در نیکی کردن است. چه جهان دیگر درکار باشد و چه نباشد.
    4. نیکی کردن در این جهان، و پی‌جویی این نیکی، خیر است.[۱۳][۱۴]

    استدلال‌های موافقان و مخالفان سکولاریسمویرایش

    موافقین سکولاریسم بر این باورند که گرایش به سمت سکولاریسم و به دنبال آن دوری از دین در دولت‌های سکولار، نتیجه اجتناب ناپذیر عصر روشنگری است، که در آن گرایش عمومی جامعه به سوی علم و خرد سوق پیدا کرد و از دین دورتر شد.

    از طرف دیگر، مخالفین سکولاریسم با این باورند که یک دولت سکولار، خود مشکلات زیادی را معرفی می‌کند، بدون آنکه بتواند راه حلی برای مشکلات اصلی، مانند آزادی عقاید فردی و مذهبی ارائه دهد. برای مثال، اگر چه قانون‌های اساسی کشورهای دانمارک، فنلاند، نروژ، وایسلند رابـ ـطه میان حکومت و دین (کلیسا) را به رسمیت می‌شناسند، با این وجود این کشورها آزادتر از بسیاری از کشورهای سکولار محسوب می‌شوند. ایسلند در میان اولین کشورهایی است که حق سقط جنین را به رسمیت شناخت (در نیمه اول قرن ۲۰) یا اینکه دولت فنلاند برای احداث مساجد بودجه دولتی در نظر می‌گیرد.

    عبدالکریم سروش سکولاریسم را به‌طور کلی به دو دسته تقسیم کرده‌است، «سکولاریسم سیـاس*ـی» و «سکولاریسم فلسفی» و آن‌ها را تشریح کرده‌است: سکولاریسم سیاسییا حکومت فرادینی: سکولاریسم سیـاس*ـی یعنی انسان، نهاد دین را از نهاد دولت جدا کند و حکومت نسبت به تمام فرقه‌ها و مذاهب نگاهی یکسان داشته باشد و تکثر آن‌ها را به رسمیت بشناسد و نسبت به همه آن‌ها بی‌طرف باشد. وی سکولاریسم سیـاس*ـی را به معنای جدا کردن حکومت از دین می‌داند و نه جدا کردن دین از سیاست.» به گفته او، اگرچه یک معنی سکولاریسم نفی دخالت روحانیت در امور تعریف می‌شود ولی این به معنی نفی دخالت دین نیست. با سکولاریسم سیـاس*ـی فرا دینی کسی هم که مؤمن است، خاطر جمع می‌شود که دین و ایمانش محفوظ خواهد ماند و حکومت به اعتقاد و عمل او تعرضی نخواهد کرد. وی معتقد است با آمدن دموکراسی و سکولاریسم سیـاس*ـی، به دین و به عمل دینداران لطمه‌ای نخواهد خورد؛ که از طرف دیگر با آمدن دینداران دموکرات، مشی سیـاس*ـی غیردینداران هم آسیبی نخواهد دید؛ یعنی همزیستی مسالمت آمیزی در سایه یک نظام دموکراتیک تحقق خواهد یافت. «سکولاریسم دیگری داریم با نام سکولاریسم فلسفیکه معادل با بی‌دینی و بی اعتقادی به دیانت است و نوعی ماتریالیسم (ماده‌گرایی) است. این نوع سکولاریسم با اندیشه دینی غیرقابل جمع است.[۱۵]
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    شک‌گرایی یا شکاکیت، به انگلیسی (Skepticism ˈskeptəˌsizəm) یکی از مکاتب زیرمجموعه خردگراییاست.

    شک‌گرایان اصراری بر اثبات و پافشاری بر عقاید خود و دیگران نداشته و همواره آماده شنیدن نظرات دیگرند. شک‌گرایان ابایی از اعتراف به نادانی در مواردی که علم روز هنوز به جواب قطعی نرسیده ندارند (بر خلاف بسیاری مکاتب و ادیان که صرف ندانستن چرایی رخدادها را از براهین اثبات معبود خویش برمی‌شمارند). نیز در بسیاری موارد با وجود نظریات غالب، اقدام به تأیید یا تکذیب موضوعی نمی‌کنند.

    البته شک‌گرایی، به معنای بی‌تفاوتی در مقابل رویدادهای روز نیست. شک‌گرایان را موظف به تلاش برای بدست آوردن پاسخ‌های محکم‌تر و نزدیک‌تر به حقیقت می‌دانند. از آن سو اما، هیچ پاسخی ایشان را از شنیدن نظرات بعدی منصرف نخواهد نمود. شک‌گرایان در حوزه علم ‌همواره آویخته به آخرین و مستندترین نظرات و دستاوردها می‌باشند.

    از مشخصات شک‌گرایی می‌توان به عدم ثبات و قطعیت، اندیشه پیوسته و به چالش کشیدن پیش فرض‌ها و گهگاه بدیهیات (به زعم سایرین) اشاره نمود.

    گرچه شک‌گرایی ناظر به معرفت به حقیقت است و نه خود حقیقت، اما ممکن است در نظر برخی شک‌گرایان حقیقت یک موضوع نسبی و نه مطلق باشد. (بر خلاف برای مثال برخی ادیان سامی که حقیقت مطلق را ذات باریتعالی می‌پندارند).


    چیستی شکاکیتویرایش

    شاید مهمترین پرسش معرفت‌شناسی قلمرو معرفت باشد یعنی پرسش از محدوده معرفت آدمی که ممکن است متحقق شود. این پرسش که دامنه و قلمرو این معرفت کجاست؟ معرفت آدمی در چه موردی ناممکن است؟ یعنی آیا در جهان پیرامون ما یا در درون ما آدمیان، ممکن است چیزها یا امور یافت شود که ما هرگز نتوانیم به آنها معرفت پیدا کنیم یا در باور به آنها موجه باشیم؟ پاسخ این سؤال ممکن است مثبت یا منفی باشد ولی نگرش شکاکانه می‌گوید قلمرو معرفت آدمی محدود است. آدمی بسیاری از نادانسته‌هایش را جز موضوعات پژوهش قرار می‌دهد اما از نگاه شکاکان، آدمی به اتکای امکانات شناختی‌اش اساساً بعضی از امور را نمی‌تواند بداند و این متفاوت است با اینکه بگوییم آدمی بعضی از چیزها را فعلاً نمی‌داند. مطابق نظر شکاک فلسفی، معرفت آدمی دارای یک گونه مرزبندی معرفتی است، به‌گونه‌ای که بیرون از آن مرزها اصولاً منطقه ممنوعه معرفت به شمار می‌رود و آن‌ها را باید اموری نادانستنی تلقی کرد نه نادانسته‌ها (دانستنی در برابر نادانسته یا مجهول).
    از نگاه بعضی افراد چالش‌های شکاکانه جدی نیستند، و شکاکیت اصولاً در مسیری ناموافق با طبیعت عقلانی آدمی در جریان است و اگر ذهن در وضعیت عادی و طبیعی باشد هرگز به دام مدعای شکاکانه گرفتار نمی‌آید. آدمی بسیاری از چیزها را می‌داند و می‌تواند بداند همچنین جریان زندگی عادی تنها در بستر معرفت به بسیاری از امور است که می‌تواند جریان داشته باشد. اما سؤال این است که «مسیر طبیعت عقلانی» یا «وضعیت عادی زندگی» چیست؟ گویا منظور از چنین برداشتی علم متعارف می‌باشد. با این وجود حتی اگر مقصود دریافت‌های متعارف نیز باشد، نمی‌توان چنین نتیجه گرفت. در ضمن اینکه آیا هر باوری را تنها به این دلیل که مبتنی بر دریافت‌های متعارف است، باید معرفت تلقی کرد؟ آیا اینکه فردی از مسافرت صرفنظر کند تنها به این دلیل که دیشب خوابی دیده و باور کرده‌است اتفاق بدی برای او خواهد افتاد. در علم متعارف ما هم دلایل پرشماری وجود دارند که چنین‌اند. از همین روی، باورهایی که هم صادق باشند و هم موجه چندان هم به آسانی بدست نمی‌آیند.
    نگرش شکاکانه دائماً تلاش دارد تا بر فاصله بین باور و باور موجه و همچنین بین باور موجه و معرفت انگشت نهد. این دو، در واقع، دو فاز مهم شکاکیت هستند. در مرحله نخست شکاک تلاش می‌کند تا روشن سازد «هیچ چیز را نمی‌توان به گونه‌ای موجه باور کرد.» و در مرحله دوم تلاش می‌کند حتی اگر بپذیریم می‌توان چیزی را به گونه موجهی باور کرد، نباید گمان کرد که این باور موجه لزوماً معرفت است. چرا که باور موجه تنها هنگامی معرفت است که صادق نیز باشد. بدین ترتیب چالش‌های شکاکیت شکل می‌گیرد. حتی از نظر شکاکان «ممکن است باورهایی باشند که موجه‌اند ولی به دلیل نبود عنصر صدق، معرفت نیستند.» معقول بودن چنین احتمالی، مبنای بسیاری از چالش‌های شکاکانه‌است. مثلاً هر کدام از ما می‌تواند به‌گونه‌ایی موجه موضوعی را باور کند، حال آنکه هرگز بدان معرفت نداشته باشد، زیرا در توهم‌های حس اساساً چیزی در واقعیت نیست، تا بتوان بدان معرفت داشت. پس می‌بینیم چگونگی شکل‌گیری چالش‌های شکاکانه نشان می‌دهد چرا این چالش‌ها را باید مهم شمرد و نادیده گرفتن اهمیت این چالش‌ها هرگز از واقعیت آن‌ها نمی‌کاهد.


    انواع ادعاهای شکاکانهویرایش

    آنچه انواع ادعاهای شکاکان را به وجود می‌آورد وضعیت ادعای شکاکانه از نظر شمول و فراگیری آن است. این ادعاها به دو دسته تقسیم می‌شوند ادعاهای شکاکیت مطلق[۱] و ادعاهای شکاکیت محدود.[۲]

    شکاکیت مطلقویرایش
    شکاکیت مطلق مدعی آن است تحقق هر موردی از معرفت ناممکن است.
    بنا به ادعاهای شکاکیت مطلق، آدمی هیچ چیز را نمی‌تواند بداند و بنا به قرائت شدیدتر، دربارهٔ هیچ باوری نیز نمی‌تواند موجه باشد. گاهی شکاکیت مطلق را شکاکیت افراطی[۳] به شمار می‌آورند که بر تفکر شکاکان یونان باستان بازمی‌گردد. دو انتقاد از شکاکیت مطلق بدین شرح است:

    (۱) شکاکیت مطلق به گونه‌ای دچار ناسازگاری درونی است. یعنی شکاک مطلق مدعی آن است که «هیچ چیزی را نمی‌توان دانست» اما آیا او واقعاً می‌داند که «هیچ چیز را نمی‌توان دانست»؟ اگر او بپذیرد که چنین چیزی را نمی‌توان دانست، بنابراین چگونه مدعی آن است؟ اما اگر او بپذیرد که چنین چیزی را می‌داند، ادعای او گرفتار گونه‌ای ناسازگاری، و به تعبیری خود–متناقض است. اگر مفاد گزاره‌ای خود را ابطال کند، این گزاره خود-متناقض است. اگر شکاک می‌داند که «هیچ چیزی را نمی‌توان دانست» پس او نمی‌تواند مدعی آن باشد که هیچ چیزی را نمی‌توان دانست؛ زیرا این خود موردی از دانستن است و آن ادعای کلی را نقض می‌کند. اما از سوی دیگر، اگر واقعاً هیچ چیزی را نمی‌توان دانست؛ بنابراین او همین را نیز نمی‌تواند بداند که هیچ چیزی را نمی‌توان دانست. دو قرائت از شکاکیت مطلق را باید در کتب معرفت‌شناسی جست که یکی قرائت شکاکیت آکادمیک[۴] () و دیگری شکاکیت پیرونی[۵] () می‌باشد.
    مدعای شکاکیت مطلق آن است که هیچ چیز را نمی‌توان دانست که اگر این ندانستن معطوف به معرفت باشد قرائت حداقلی شکاکیت مطلق است و اگر این ندانستن متوجه باور موجه باشد قرائت قوی‌تر شکاکیت مطلق که قرائت حداکثری از شکاکیت مطلق خواهد بود. نقادان شکاکیت مطلق بر آن هستند که چنین ادعایی دچار ناسازگاری و خود تناقضی است. بدین ترتیب منتقدان این نوع شکاکیت می‌پرسند آیا شکاک همین موضوع را می‌داند یا نمی‌داند؟ حال چنانچه آنان بگوید این موضوع را می‌دانیم پس آنان حداقل به چیزی علم دارند و اگر بگوید نمی‌دانیم آنان چطور چنین حکمی را صادر نموده‌اند؟ ولی گویا انتقاد به شکاکیت بنابر فرض هنگامی وارد است که شکاک به جز دانستن و ندانستن هیچ گزینه‌ای دیگر در اختیار نداشته باشد. در حالیک ه باور اعم از معرفت است. از همین رو اعم (باور موجه) می‌تواند باشد. حتی اگر اخص (معرفت) در کار نباشد. بدین معنا می‌توان دربارهٔ گزاره‌ای باور موجه داشت ولی معرفت نداشت. ما در بسیاری از مواقع به گونه‌ای موجه به گزاره‌ای باور داریم حتی اگر واقعاً آن را نتوانیم بدانیم.
    درخصوص این انتقاد به قرائت حداقلی، شکاک خواهد گفت «هیچ چیزی را نمی‌توان دانست» و این گونه از ادعای شکاکانه به هیچ روی خود- متناقض نیست. به بیان ساده‌تر، شکاک بدون گرفتار آمدن به خود تناقضی می‌تواند باور موجه داشته باشد مبنی بر اینکه هیچ موردی از معرفت ممکن نیست؛ بنابراین از راه انتقاد یاد شده نمی‌توان راه او را بست.

    (۲) شکاک مطلق نمی‌تواند به لحاظ عملی نگرش خود را چندان جدی بگیرد. به بیان دیگر التزام به پی‌آمدهای علمی این نگرش تقریباً ناممکن است. شکاک مانند افراد دیگر می‌خورد، می‌آشامد، به هنگام بروز خطر می‌گریزد و برنداشته‌ها حسرت می‌خورد. چنین شخصی با آنچه در پیرامون او می‌گذرد، بر وفق نگرشش رفتار نمی‌کند و او بمانند همان شخصی رفتار می‌کند که دربارهٔ آنها بسیاری از چیزها را می‌داند. با این که این انتقاد همه‌فهم‌تر از انتقاد پیشین است لیکن این موضوع را مفروض گرفت است که هر کس چنان رفتار می‌کند که می‌داند.
    اما ظاهراً این فرض نیازمند بررسی است. به سادگی می‌توان به رویکرد پیشین مراجعه کرد، یعنی دانستن به چیزی را با دانستن باوری موجه دربارهٔ آن جانشین کرد. شکاک مطلق در همه موارد عمل باور دارد و این او را ملزم نمی‌دارد که در آن موارد معرفت نیز داشته باشد.

    شکاکیت محدودویرایش
    شکاکیت محدود[۶] مدعی است موارد معرفت تنها به برخی از حیطه‌ها امکان‌ناپذیر است، یعنی تنها پاره‌ای از امور دانستنی هستند. این گونه شکاکیت را می‌توان شکاکیت معتدل به شمار آورد. چرا که می‌توان با تمهیداتی از ناسازگاری درونی و نتایج آن اجتناب کرد. انواع شکاکیت محدود بسته به نوع استدلال‌ها و مستندهایش انواع گوناگونی دارد. برخی از آنها می‌گویند گزاره‌هایمابعدالطّبیعی بیرون از حیطهٔ امکان معرفت می‌باشد، برخی دیگر دربارهٔ گزارهٔ اخلاقی، برخی معرفت تجربی را ناممکن قلمداد کرده‌اند. یکی از راه‌های رویارویی با شکاکیت محدود این است که نشان داده می‌شود این نوع شکاکیت، محدود به حیطه موردنظر نخواهد ماند یعنی مستلزم شکاکیت مطلق است، آنگاه همه آنچه امکان دارد در شکستن شکاکیت مطلق بکار گرفت.
    یکی از صورت‌های شکاکیت از راه استدلال است. این نوع شکاکیت هم عوامل آکادمیک دارد و هم عوامل غیرآکادمیک. دلایل غیر آکادمیک از تعارض باورهای موجه و صادق افراد که منظومه‌های بسامان (سیستماتیک) معرفتی دارند، با سایر باورها در فرهنگ‌ها و شرایط دیگر بوجود می‌آید. ایشان معمولاً می‌پرسند: آیا توجیه معیار قاطع و روشنی دارد؟ آیا توجیه می‌تواند بر معیارهایی تکیه کند که از بروز مواردی این چنینی جلوگیری نماید؟ آیا می‌توان هم دربارهٔ هر کدام از این باورها و همچنین دربارهٔ باورهای رقیبشان واقعاً موجه بود؟ اگر بگویم دسته‌ای از این باورها موجه‌اند، آنگاه باید برای این تنوع تبین ویژه‌ای ارائه کنیم. اما اگر بگوییم هیچ‌کدام از این باورها واقعاً موجه نیستند، آنگاه باید بپذیریم که به انتهای نگرش شکاکانه رسیده‌ایم.
    اما عوامل آکادمیک شکاکیت از راه استدلال شک‌های کلی و بسامان می‌سازند که دارای نگرش فلسفی‌اند و هر روز به تبع پیشرفت فلسفه از مفاهیم جدید فلسفی بیشتری برخوردار می‌شوند. مثلاً در بحث تحلیل معرفت به باور صادق موجه آنان اگر بخواهند ناممکن بودن تحقق معرفت سامان دهند، آنها پیش از آن به دنبال آن هستند که بگویند دقیقاً این چه چیزی است که امکان وقوع ندارد. یعنی شکاکیت از راه استدلال آکادمیک معمولاً معرفت و مؤلفه‌های سازنده آن را جدی می‌گیرند. آنان می‌گویند داشتن چیزی یعنی کسب یقین نسبت به آن و یقین بدست نمی‌آید مگر با تردیدناپذیری[۷] و تجدیدنظرناپذیری.[۸]تردیدناپذیری یعنی معرفت باید از هرگونه شک و تردید مصون و ایمن باشد. خطاناپذیری یعنی نباید هیچگونه بتواند موضوع تجدید نظر و بازبینی قرار بگیرد. ظاهراً با چنین شرایطی احراز معرفت امکان‌پذیر نخواهد بود. این همان مطلوب نظر شکاکان است از آن رو که این نگرش با مفاهیم فلسفی همراه‌اند و استدلال‌های شکاکانه با کاربست این گونه از مفاهیم شکاکیت ترید می‌کند که بهتر است شکاکیت فلسفی نامیده شود.


    شکاکیت، معرفت و توجیه معرفتیویرایش

    نوشتار اصلی: شناخت‌شناسی
    شکاکیت هم در حیطه معرفت و هم در حیطه باور موجه مطرح است. اگر بخواهیم بدانیم نگرش شکاکانه این دو گونه شکاکیت را چگونه پیش می‌برد باید ابتدا به شکاکیت فلسفی درباره معرفت و سپس شکاکیت فلسفی دربارهٔ توجیه معرفتی را مورد بررسی قرار دهیم. شکاکیت فلسفی درباره معرفت به مؤلفه توجیه حمله‌ور می‌شود از نگاه شکاک درباره معرفت چیزی نمی‌توان دانست زیرا در مورد هیچ چیز نصاب لازم از توجیه را نمی‌توان داشت. یعنی نمی‌توان صدق گزاره مثل P را چنان‌که باید احراز کرد. در این گونه موارد ما دارای باور موجه هستیم ولی چنان‌که باید نه و به تعبیر فنی‌تر توجیه به اندازه کافی یا توجیه در مرتبه K نداریم.
    صورت بندی این گونه شکاکیت چنین است:

    شخص S گزارهP را می‌داند اگر و تنها اگر شخص S در باور به گزاره صادق P دارای توجیه در مرتبه K باشد.

    در واقع شکاک در باب معرفت تلاش می‌کند تا اثبات کند هرگز نمی‌توان دربارهٔ هیچ گزاره‌ای، یا دست کم دربارهٔ دسته خاصی از گزاره‌ها به توجیه مرتبه k رسید. بدین ترتیب هرگز نمی‌توان به گزاره P معرفت پیدا کرد. شکاکیت دربارهٔ توجیه معرفتی در مقایسه با شکاکیت دربارهٔ معرفت جدی تر و به لحاظ معرفت‌شناسی تهدید آمیزتر است. زیرا مدعای این گونه شکاکیت این است که نه تنها به معرفت به گزاره P ناممکن است، بلکه حتی باور به گزاره P نیز نمی‌تواند موجه باشد. این بدان معناست که به گزاره P نه تنها نمی‌تواند توجیه در مرتبه K داشته باشد، بلکه گزاره P هیچگونه توجیه دیگری نیز نمی‌تواند داشته باشد. این نوع شکاکیت، شکاکیت حداکثری است. ناگفته پیداست شکاکیت دربارهٔ توجیه معرفتی دربردارنده مدعای شکاکیت دربارهٔ معرفت نیز هست. اما عکس آن صادق نیست.


    ادبیات شک گرایانهویرایش

    کاندید اثر ولتر.

    موبی دیک اثر هرمان ملویل.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    طریقت طیفوریه منتسب است به بایزید بسطامی (طیفور بن عیسی) عارف قرن سوم هجری قمری. در این مکتب مـسـ*ـتی و از خود بی خود شدن و رهایی از دنیا و خود پرستی ، لحاظ داشتن صفات شاعرانه پسندیده می باشد که به سکر طیفوری معروف است.[۱]

    این مکتب زیر مجموعه مکتب ملامتیان می باشد.[۲]
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    عَوام‌گرایی یا پوپولیسم (به فرانسوی: Populisme) آموزه و روشی سیـاس*ـی است در طرفداری کردن یا طرفداری نشان دادن از حقوق و علایق مردم عامه در برابر گروه نخبه.[۱] در قرن بیستم بیشتر جنبش‌های «عامه‌گرا» با جنبش‌های آمریکای لاتین و هند شناخته می‌شد اما از دهه ۱۹۸۰ به بعد این جنبش‌ها در کشورهای کانادا، ایتالیا، هلند،اسکاندیناوی و ایالات متحده نیز درجاتی از موفقیت را به‌دست آورده‌است.


    مفهومویرایش

    بزرگداشت مفهوم مردم (یا توده) تا حد مفهومی مقدس، و باور به اینکه هدف‌های سیـاس*ـی را می‌باید به خواست و نیروی مردم جدا از حزب‌ها و نهادهای موجود پیش برد. عوام‌گرایی خواست مردم را عین حق و اخلاق می‌داند و بر آن است که می‌باید میان مردم و حکومت رابـ ـطهٔ مستقیم وجود داشته باشد. هم چنین با ایمانی ساده فضایل مردم را در برابر منش فاسد طبقهٔ حاکم یا هر گروهی که موقعیت سیـاس*ـی و منزلت اجتماعی برتر داشته باشد قرار می‌دهد و می‌ستاید. یکی از ویژگی‌های عوام‌گرایی یافتن «توطئه‌های ضد مردمی» در هر جاست و این برداشت معمولاً به دشمنی‌های نژادی و قومی دامن می‌زند.[۲]


    ریشهویرایش

    نظریهٔ عوام‌گرایی فلسفی بر آرای هربرت شیلر و بر این فرض اولیه مبتنی است که عامهٔ مردم را افرادی ناآگاه، منفعل و ضعیف می‌پندارد. تاریخچهٔ آن را به اواسط سدهٔ نوزدهم و به جنبش‌های مختلفی که در سرزمین‌هایی مثلشوروی سابق به وقوع پیوسته‌است، می‌رسانند. ریشهٔ عوام‌گرایی در میان روشنفکران تندرو روسیه در دههٔ ۱۸۶۰ با ظهور نارودنیک‌ها (مردم‌باوران) پدید آمد. نارودنیک‌ها بر آن بودند که روسیه بی‌آنکه مرحلهٔ سرمایه‌داری را بگذراند می‌تواند مستقیم به سوسیالیسم برسد و اساس آن را می‌توان بر کومون‌های روستایی گذاشت. در دههٔ ۱۸۷۰ دانشجویان نارودنیک به روستا (میان مردم) رفتند تا تخم انقلاب را بپراکنند.[۳]


    عوام‌گرایی در کشورهای مختلفویرایش

    250px-Bryan%2C_Judge_magazine%2C_1896.jpg

    کارتونی از سال ۱۸۹۶ میلادی که در آن ویلیام جنینگز برایان که از طرفداران سرسخت عوام‌گرایی بود در حال بلعیدن نماد حزب دموکرات آمریکا است.
    عوام‌گرایان در روسیه حزب آزادی و زمین را بنیان نهادند. عوام‌گرایی در آغاز اشاره به این اعتقاد داشت که انقلاب کار مردم است (که در روسیه معنای آن دهقانان بود) نه اقلیت مبارز انقلابی. در پایان قرن نوزدهم مارکسیست‌های روسیه که به عمل سازمانی و حزب پیشرو باور داشتند به همهٔ روش‌های انقلابی رقیبان غیر مارکسیست خود برچسب عوام‌گرایانه زدند و این عنوان به صورت تحقیرآمیز رواج یافت.

    از ۱۹۴۵ در روش کسانی چون سناتور جوزف مک کارتی وجورج والاس می‌توان یافت. ظهور چپ نو را نیز برخی با شور و شوق پیروزی جهانی عوام‌گرایی شمردند.

    عوام‌گرایی را در جنبش‌های روستایی اروپای شرقی پیش از ۱۹۳۹ و نیز در فاشیسم و نازیسم و در بسیاری ار جنبش‌های آزادی بخش جهان سوم می‌توان یافت.[۲]

    نمونه‌ای از پوپولیسم مدرن را که می‌تواند مورد مطالعه قرار گیرد دگرگونی‌های دو دههٔ جاری در دنیای سیاستایتالیا است. هنگامی که سیلویو برلوسکونی در سال ۱۹۹۴ میلادی همراه با حزب جدیدش فورزا ایتالیا وارد مبارزه‌های سیـاس*ـی ایتالیا شد، برلوسکونی گونهٔ تازه‌ای از پوپولیسم را که بر تمرکز بر کنترل رسانه‌ها برپا شده پدید آورد. برلوسکونی و هم پیمانانش با به‌کارگیری این شیوه سه مرتبه انتخابات را بردند، در ۱۹۹۴، ۲۰۰۱، و با کمک دست راستی‌های جدید مردم آزاد، در سال ۲۰۰۸؛ او توانست حدود ۱۰ سال نخست وزیر ایتالیا باشد.[۴]


    ویژگی کلیویرایش

    پوپولیسم دارای چند ویژگی کلی به شرح زیر است:

    1. جلب پشتیبانی مردم با توسل به وعده‌های کلی و مبهم، و معمولاً با شعارهای ضد امپریالیستی.
    2. پیشبرد اهداف سیـاس*ـی، مستقل از نهادها و احزاب موجود، با فراخوانی تودهٔ مردم به اعمال فشار مستقیم بر حکومت.
    ۳. بزرگداشت و تقدیس مردم یا خلق، با اعتقاد به اینکه هدف‌های سیـاس*ـی باید به اراده و نیروی مردم و جدا از احزاب یا سازمان‌های سیـاس*ـی پیش برود.[۵]

    البته آیین و سنت سیـاس*ـی پوپولیستی، در هر کشوری شکل ویژه‌ای دارد. در نهضت‌های پوپولیستی، معمولاً ائتلافی آشکار یا ضمنی، میان طبقات مختلف با منافع متفاوت و گاه متعارض برقرار می‌شود. تداخل قشرهای گوناگون در این نهضت‌ها، به‌طور عمده ناشی از عدم تشکل طبقاتی و عدم وجود مرزبندی روشن طبقاتی است. پوپولیسم دارای مشخصات عوام فریبی، تقدیس شخص رهبر فرهمند، تعصب، تکیه بر توده‌های محروم، نداشتن ایدئولوژی مشخص، بورژوایی بودن و عناصری از ضدیت با امپریالیسم و ملی‌گرایی است. توسعه خواهی و پر و بال دادن به نیروهای وابسته به بازار داخلی و گاه آزادی‌های سندیکایی و دموکراتیک از خصلت‌های عمده دوران پوپولیسم است.[۶]
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    فلسفهٔ تحلیلی مکتبی فلسفی است که در آغاز قرن بیستم در کشورهای انگلیسی‌زبان تبدیل به مکتب غالب شد. امروزه در بریتانیا، ایالات متحده، کانادا، استرالیا، نیوزیلندو اسکاندیناوی بیش‌تر دپارتمان‌های دانشگاهی فلسفه خود را به عنوان دپارتمان‌های «فلسفهٔ تحلیلی» معرفی می‌کنند.[۱]

    اصطلاح «فلسفهٔ تحلیلی» می‌تواند به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

    • به عنوان یک مکتب فلسفی[۲][۳] که تأکید بر وضوح و دقت در استدلال، استفادهٔ متداول از منطق صوری، تجزیهٔ مفهومی و همچنین توجه به ریاضیات و علوم طبیعی از ویژگی‌های آن هستند.[۴][۵][۶]
    • به عنوان یک روند تاریخی، فلسفهٔ تحلیلی به برخی تحولات در فلسفهٔ اوایل قرن بیستم اشاره دارد که ریشهٔ تاریخی مکتب تحلیلی فعلی است. فیلسوفان مطرح در این تحولات تاریخی گوتلوب فرگه، برتراند راسل،لودویگ ویتگنشتاین، جرج ادوارد مور، رودلف کارناپ،کارل پوپر، ویلارد کواین و اثبات‌گرایان منطقی هستند. در این معنای خاص فلسفهٔ تحلیلی با ویژگی‌هایی شناخته می‌شود (که بسیاری از آنها توسط بسیاری از فیلسوفان تحلیلی معاصر رد شده‌اند) مانند:
      • اصل اثبات‌گرایی منطقی که بیان می‌کند که چیزی به اسم حقایق مشخص فلسفی وجود ندارند و هدف از فلسفه، روشن کردن منطقی افکار است. این دیدگاه می‌تواند در تقابل با سنت مبناگرویباشد که فلسفه را نوع خاصی از علم (شاخه‌ای از دانش) می‌داند که به بررسی دلایل بنیادی و اصول هر موضوعی می‌پردازد.[۷] در نتیجه بسیاری از فیلسوفان تحلیلی پرسش‌های خود را در نتیجه یا وابسته به پرسش‌های علوم طبیعی در نظر گرفته‌اند. این نگرش از جان لاک آغاز می‌شود که وظیفهٔ خود را به عنوان یک کارگر زیردست برای دستاوردهای دانشمندان علوم طبیعی مانند نیوتن توصیف می‎‌کند. در طول قرن بیستم با نفوذترین مدافع این نوع از ارتباط فلسفه با علم ویلارد کواین بود.[۸]
      • این اصل که روشن شدن منطقی اندیشه‌ها تنها با تجزیه و تحلیل شکل منطقی گزاره‌های فلسفی امکان‌پذیر است.[۹] شکل منطقی یک گزاره راهی برای بیان گزاره (اغلب با استفاده از دستور زبان رسمی و نمادگذاری یک سیستم منطقی) برای کاهش آن به اجزای ساده‌تر، و نمایش دادن شبیه‌تر آن به گزاره‌های هم نوعش است. گرچه فیلسوفان تحلیلی به‌طور گسترده‌ای در مورد شکل درست منطقی زبان عادی اختلاف‌نظر دارند.[۱۰]
      • صرف‌نظر کردن از سیستم‌های تعمیم‌یافتهٔ فلسفی و در عوض پرداخت به سؤالات محدود و دقیق[۱۱]و بیان شده با زبانی عادی.[۱۲]
    طبق گفتهٔ برتراند راسل:

    تجربه‌گرایی تحلیلی نوین [...] با روش لاک، برکلی و هیوم متفاوت است، زیرا تجربه‌گرایی نوین پیوستگی زیادی با ریاضیات دارد و روش منطقی قدرتمندی را توسعه داده‌است. درنتیجه در مواجهه با پرسش‌های مشخص می‌تواند به پاسخ‌هایی قطعی دست یابد که کیفیتی علمی و نه فلسفی دارند. این مکتب در مقایسه با فلسفه‌های سیستم-ساز این برتری را دارد که قادر است به‌جای نیاز به اختراع یک روش ضربتی برای کل جهان، با سؤالات یکی‌یکی مواجهه شود. روش این مکتب، از این جنبه شبیه به روش علم است. من شک ندارم که تا آنجا که معرفت فلسفی، ممکن باشد باید توسط این روش‌ها دنبال شود؛ همچنین من هیچ شکی ندارم که با این روش بسیاری از معماهای باستان کاملاً قابل‌حل هستند.[۱۳]

    جولز ولمن فلسفهٔ تحلیلی را به فرانسه معرفی کرد.

    فلسفهٔ تحلیلی معمولاً در مقابل سنت‌های دیگر فلسفی از جمله فلسفه قاره‌ای، مانند اگزیستانسیالیسم وپدیدارشناسی و همچنین تومیسم، فلسفه هندی ومارکسیسم قرار می‌گیرد.


    تاریخچهویرایش

    ایدئالیسم انگلیسی، به سبک فرانسیس بردلی و تامس هیل گرین، در انتهای قرن نوزدهم، تبدیل به فلسفهٔ غالب در انگلیس شد. بر اساس این زیربنای فکری، پیشگامان فلسفهٔ تحلیلی، جرج ادوارد مور و برتراند راسل فلسفهٔ اولیهٔ تحلیلی را بیان کردند.

    از ابتدا، یکی از پایه‌های فلسفهٔ تحلیلی وضوح مفهومی بوده‌است[۱۴] که باتوجه به آن، مور و راسل هگلیسم را کنار گذاشتند، زیرا آن را سرشار از ابهام و غامض‌گوی می‌دیدند، این مسئله به‌طور مثال در رسالهٔ دفاعی از عقل سلیم مور و نقد نظریهٔ روابط داخلی راسل مشهود است.[۱۵] راسل متقدم تحت تأثیر پیشرفت‌های منطق نوین ادعا کرد که سؤالات فلسفی می‌توانند با بررسی اجزای مهم و اصلیِ مفاهیم پیچیده حل شوند.[۱۴] جنبهٔ مهمی از ایدئالیسم انگلیسی، کل‌گرایی منطقی بود. به این معنا که ویژگی‌های جهان نمی‌توانند بدون دانستن کل جهان به‌صورت کامل دانسته شوند. کل‌گرایی منطقی رابـ ـطهٔ نزدیکی با این ایده دارد که روابط بین اشیاء درواقع روابط داخلی (مربوط به خواص داخلی اشیاء) هستند. راسل با همراهی ویتگنشتایناتمیسم منطقی و نظریهٔ روابط خارجی را منتشر کرد، باوری که جهان را تشکیل شده از حقایق مستقل می‌داند.

    راسل و همکارش آلفرد نورث وایت‌هد در ابتدای فعالیت خود بسیار تحت تأثیر گوتلوب فرگه قرار داشتند. فرگه توسعه دهندهٔ منطق مسند بود. منطقی که نسبت به منطق ارسطویی قدیمی به دامنهٔ وسیع‌تری از جملات اجازه می‌داد به شکل منطقی تجزیه شوند. همچنین فرگه به‌عنوان یک فیلسوف ریاضی در آلمانِ ابتدای قرن بیستم صاحب نفوذ بود. برخلاف کتاب فلسفهٔ ریاضی ادموند هوسرل، که با نظریهٔ روان‌گرایی تلاش می‌کند ثابت کند مفهوم اعداد اصلی از میل روان‌شناختی به دسته‌بندی و شمردن اشیاء سرچشمه می‌گیرد و روان و ذهن یک منطق‌دان پایهٔ حساب است،[۱۶] فرگه تلاش کرد نشان بدهد ریاضیات و منطق مستقل از قضاوت‌ها و وضعیت ذهنی ریاضی‌دانان و منطق‌دانان اعتبار دارند. علاوه بر این فرگه فلسفهٔ منطق و ریاضی خود را در کتاب‌های بنیان‌های حساب و قانون اساسی حساب پایه‌گذاری کرد که در آن‌ها جایگزینی برای دیدگاه روان‌گرایانه به مفهوم عدد معرفی کرد.

    راسل هم مانند فرگه در کتاب اصول ریاضیات تلاش کرد نشان دهد ریاضیات قابل کاهش به بنیان‌های منطقی است. پس از آن کتاب مبادی ریاضیات که با کمک وایتهد نوشت موجب تشویق بسیاری از فیلسوفان به توسعهٔ منطق ریاضی شد. علاوه بر این راسل، منطق اسنادی فرگه را به عنوان روش اصلی فلسفی خود انتخاب کرد، راسل اعتقاد داشت این روش می‌تواند ساختار زیربنایی سؤالات فلسفی را افشا کند. به‌طور مثال کلمهٔ «هست» در زبان فارسی، سه معنی متفاوت دارد که منطق اسنادی به‌صورت زیر بیان می‌کند:

    • در جملهٔ «گربه خواب هست» هست از نوع اسنادی است و به این معنی است که «ایکس، پی هست» (به شکل P(x) مشخص می‌شود).
    • در جملهٔ «گربه‌ای هست» هست از نوع وجودی است و به این معنی است که «یک ایکس وجود دارد» (x∃)
    • در جملهٔ «سه نصف شش هست.» هست از نوع هم‌ارزی است و به این معنی است که ایکس همان وای است. (x=y)
    راسل به‌دنبال استفاده از این تمایز منطقی برای حل سؤالات منطقی بود. به‌طور مثال می‌توان این روش را در تحلیلش از توصیف‌های قطعی در رسالهٔ در باب دلالت دید.
     
    بالا