متون ادبی کهن «طریق‌التحقیق»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
وقت ضر و عنا دل صابر

گاه نفع و غنا زبان شاکر

صبرو شکری همی نمای به نقد

تا خطابت کنند «نعم العبد»
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در جهان هر چه هست عاریت است

    بهترین نعمتیش عافیت است

    هست اندر جهان جسمانی

    عافیت ملکت سلیمانی

    هر که در عافیت بداند پست

    قدر این مملکت شناسد چیست

    خشک نانی به عافیت زجهان

    نزد من به زملکت خاقان

    فرخ آن کو دل از جهان برکند

    ببرید از جهانیان پیوند

    فرخ آن کو به گوشه‌ای بنشست

    گشت فارغ زگفت وگوی‌برست

    هرکه را این غرض میسر شد

    از شرف با ملک برابر شد

    شاه ایوان غلام او باشد

    جرعه خواران جام او باشد

    چون ترا عافیت نماید روی

    پس از آن بر طریق آزمپوی

    آز بگذار تا نیاز آری

    کاز آرد به رویها خواری

    طمع و آز را مرید مباش

    بایزیدی کن و یزید مباش

    از پی ملک او گزید سفر

    دو جهان پیش او نداشت خطر

    بزن ای پیرو جوانمردان

    بر جهان پشت پای چون مردان

    تا ترا بر جهان و جان نظر است

    هر چه هستی توست در خطراست

    برفشان آستین زجان و جهان

    التفاتی مکن بدین و بدان

    شاخ حرص و هوا ز بیخ بکن

    کردن آز و آرزو بشکن

    هر چه یابی زنعمت دنیا

    برفشان بهر عزت عقبا

    چون الف آن‌کسی‌که هیچ نداشت

    اندر آن هیچ بند و پیچ نداشت

    دم زتجرید، آن تواند زد

    که لگد بر جهان‌، تواند زد

    در روش چون بدین مقام بود

    دان که در عاشقی تمام بود

    مرد این ره چو راهرو باشد

    هر زمان قربتیش نو باشد

    نقش کژ محو کن زتخته دل

    تا شود کشف بر تو هر مشکل

    هر مرادی که از تو روی بتافت

    نتوان جز براستی دریافت
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    راستی شغل نیک بختانست

    هر کراهست‌، نیکبخت آنست

    دل زبهر چه برکشی بستی‌؟

    راستی پیشه کن زغم رستی

    گر کژی را شقاوتست اثر

    راستی را سعادتست اثر

    هر که او پیشه راستی دارد

    نقد معنی در آستی دارد

    تا در این رسته‌ای‌که مسکن‌توست

    نفست ارکجروست دشمن توست

    راستی کن که اندربن رسته

    نشوی جز به راستی رسته

    بر تو بادا که تاتوانی تو

    نامهٔ ناکسان نخوانی تو
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    طلب صحبت خسان نکنی

    تکیه بر عهد ناکسان نکنی

    که نکردست خس‌، وفا با کس

    سگ به گاه وفا به از ناکس

    گر رخ ناکسان نبینی به

    با خسان هر چه کم نشینی به

    زانکه ناکس ز دد بتر باشد

    راست خواهی زبدبتر باشد

    گر تو نیکی‌، بدان کنند بدت

    کم کند صحبت بدان خردت

    تا توانی مجوی صحبتشان

    که مه ایشان مه نام و کنیتشان

    زین حریفان وفای عهد مجوی

    وز درخت کبست شهد مجوی

    منشین با بدان و بدکاران

    باش دائم رفیق دینداران

    از برون و درون مردم بد

    صورت آدم است و سیرت دد

    پای در کش زهمنشینان

    دیده بر دوز تا نبینیشان
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    دوستیت مباد با نادان

    که بود دوستیش کاهش جان

    این مثل زد وزیر با بهمن

    دوست نادان بتر زصد دشمن

    بثبنو اپن کنه راکه سخت نکوست

    مار، به دشمنت که نادان دوست

    تا توانی رفیق عام مباش

    پختهٔ عشق بامن و خام مباش

    که همه طالب جهان باشند

    بستهٔ بند آب و نان باشند

    همگالا بی خبر زمبدع خویش

    واگهی نه که چیستشان در پیش

    عاشق خورد و خواب و پوشش بس

    تابع خواهــش نـفس و هوا و هـ*ـوس

    یار خاصان نه آن نه این جویند

    از پی او بقای جان جویند
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    رنگ و بویی که در جان بینی

    گر همه سود وگر زبان بینی

    صلح با عدل و جنگ باستم‌است

    با بدی نیک و با نشاط غم است

    رهروان را ازآن چه نفع وچه ضر

    گر همه خیر باشد ار همه شر،

    عالم دیگر است عالمشان

    نیست فرقی زمور تا جمشان

    در جهان جز به دیدهٔ عبرت

    ننگرند اینت غایت همّت

    خاطر از هیچ کس نرنجدشان

    هر دو عالم جوی نسنجد شان

    هر که او لـ*ـذت جهان جوید

    روز و شب در پی جهان پوند

    زوگریزان جهان و او پویان

    همچو دیوانگان جهان جویان

    نتواند بدان جهان پیوست

    زین جهان باد دارد اندر دست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آن شنیدی که از سر سوزی

    گفت عیسی به همرهان روزی

    زین جهان دل به طبع بردارید

    مهر او جمله کینه انگارید

    که جهان زودسیر و بد مهر است

    همه خاری ست اگر چه‌گلچهراست

    همه معشـ*ـوقه‌ایست عاشق کش

    عاشق او خرد ندارد و هش

    دایه‌ای دان که هر که را پرورد

    خون پرورده را بریخت و بخورد

    تا جهان است کارش این بوده‌است

    رسم و آیینش اینچنین بوده است

    آن کزو زاد و آنکه از تو بزاد

    هر دو راکشت و تو بدو شده شاد

    او به آزردنت چنین مایل

    تو درو بسته دل زهی غافل‌!

    دل منه بر جهان‌که آن نه نکوست

    اوترا دشمن و تو او را دوست

    گر بمانی در این جهان صد سال

    بی غم و رنج جفت نعمت و مال‌،

    روزی آید که دلفگار شوی

    خستهٔ زخم روزگار شوی

    چیست‌ نام جهان سرای مجاز

    در سرای مجاز جای مساز

    کار و بار جهانیان هـ*ـوس است

    وین همه طمطراق یک نفس است

    من بر این کار و بار می‌خندم

    دل در این روزگار چون بندم

    چون ندانی‌که چند خواهی زیست

    این همه طمطراق بیهده چیست‌؟

    از پی یک دو روزه عمر قصیر

    چند هیزم کشی به قعر سعیر؟

    زین جهانت بدان جهان سفرست

    گذرت راست بر پل سقرست

    غم این ره نمی‌خوری چه کنم‌؟

    هیمه با خود همی بری چه‌کنم‌؟
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    روزی از روزها به راهگذر

    خرکی بر دکان آهنگر

    از قضا می‌گذشت با هیمه

    شرری جست از یکی نیمه

    هیمه آتش‌گرفت یکسر سوخت

    آخرالامر در میان خر سوخت

    چون تو با هیمه بر سقرگذری

    عجب اربگذری و جان ببری

    نگذری زانکه بس گرانباری

    پر بارگران گرفتاری

    خوردن و خفتن است عادت تو

    بهره‌ت این است از سعادت تو
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ازپی لقمه‌ای چه ترش و چه شور

    تاکی این گفت وگوی شیرین شور

    بر در این و آن چو سگ چه دوی‌؟

    گرنه‌ای سگ چنین به تک چه چه دوی‌

    بیش خوردن قوی کند گردن

    لیک زبرک شوی زکم خوردن

    آفت علم و حکمتست شکم

    هرکه را خورد بیش‌، دانش کم

    مرد باید که کم خورش باشد

    تا درونش به پرورش باشد

    هر چه پرسی ازو نکو داند

    سرهای حقیقت او داند

    فرخ آن کاختیار او همه سال

    عمل صالحست و اکل حلال

    هست به نزد من در این ایام

    بینوا زیستن زکسب حرام

    چونکه جان را زعشق قوت بود

    قوت از حی لایموت بود

    ای عزیز این همه ذلیلی چیست‌؟

    وی سبک روح، این ثقیلی چیست‌

    شکم از لوت چار سو چه کنی‌؟

    خویش را بندهٔ گلو چه کنی‌؟

    لقمه‌ای کم خوری زکسب حلال

    به بود از عبادت ده سال

    مرد باید که قوت جان جوید

    هر چه گوید همه زجان گوید

    نظر از کام و از گلو بگسل

    هر چه آن نیست حق‌، ازو بگسل

    تا تو در بند آرزو باشی

    پر بار خسان دوتو باشی

    چون تو از آرزو بتابی روی

    آرزو در پی‌ات کند تک و پوی

    به حقیقت بدان که ایزد فرد

    در ازل روزی‌ات مقدر کرد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آنکه جان آفرید روزی داد

    شور بختی و نیک روزی داد

    روزی از وی طلب نه از مکسب

    از فلک جوی مه نه از نخشب

    غم روزی مخورکه خود برسد

    به خردمند و بیخرد برسد

    روزی خود به پر چرخ‌کبود

    نتواند کسی به جهد افزود

    پیش هر ناکس و خسیس و بخیل

    از یی نان مباش خوار و ذلیل

    خویش را زآفتاب سایه نمای

    همچو کیوان بلند پایه نمای

    تن مپرور که جای او گورست

    خورش کرم و روزی مور است

    روح پرور اگر خرد داری

    هان و هان ضایعش بنگذاری

    چون که آن دم به وقت‌کار آید

    روح باشد که در شمار آید

    روح نوریست زان ولایت پاک

    که تعلق گرفت با این خاک

    پرتو نور فیض ر‌بانی است

    گر چه محبوس جسم ظلمانی است
     
    بالا