متون ادبی کهن «طریق‌التحقیق»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
ای شنیده فسانه بسیاری

قصهٔ کوزه‌گر شنو باری

کوزه‌گر سال و ماه در تک و پوی

تاکند خاک دیگران به سبوی

چون که خاکش نقاب روی کنند

دیگران خاک او سبوی کنند
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تا جهان است کار او این است

    نوش او نیش و مهر اوکین است

    اندر این خاکدان افسرده

    هیچ کس نیست از غم آسوده

    آنچنان زی درو که وقت رحیل

    بیش باشد به رفتنت تعجیل

    رخت بیرون فکن زدار غرور

    چه نشینی میان دیو شرور؟‌

    حسد و حرص را به گور مبر

    دشمنان را به راه دور مبر

    دو رفیقند هر دو ناخوش و زشت

    باز دارندت این و آن زبهشت

    پیشتر زآنکه مرگ پیش آید

    از چنین مرگ زندگی زاید

    به چنین مرگ هر که بشتابد

    از چنین مرگ زندگی یابد

    تا از این زندگی نمیری تو

    در کف دیو خود اسیری تو

    نفس تو تابدیش عادت و خوست

    به حقیقت بدان‌که دیو تو اوست

    مرده دل گشتی و پراکنده

    کوش تا جمع باشی و زنده
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    گر حیات ابد همی خواهی

    خیز و با عشق جوی همراهی

    رو، دم از عشق زن‌که‌کار این است

    رهروان را بهین شعار این است

    به زبان سر عشق نتوان گفت

    آنچنان در به گفت نتوان سفت

    هر چه گویی گر آنچنان باشد

    صفت عشق غیر از آن باشد

    عشق را عین و شین و قاف مدان

    بلکه سریست در سه حرف نهان

    سخن سر عشق کار دلست

    عشق پیرایه و شعار دلست

    عاشقی قصه و حکایت نیست

    عشقبازی در این ولایت نیست

    عالم عشق عالم دگر است

    پایهٔ عشق از این بلندتر است

    کی به هر مسکنی کند منزل

    تابود میل او به عالم گل

    عشق در هر وطن فرو ناید

    حجرهٔ خاص عشق‌، دل باید

    مرکب عشق سخت‌تیزرواست‌

    هر زمانیش منزلی زنو است

    هر که با عشق همعنان باشد

    منزلش زآن سوی جهان باشد

    دل که از بوی عشق بی رنگ است

    نه دلست آن که پارهٔ سنگ است

    به زبان قال و قیل عشق مگوی

    خیز و دل را به آب صدق بشوی

    دل زخبث هوا نمازی کن

    چون شدی پاک عشـ*ـق بـازی کن

    عشقبازی (‌است‌) وعشق‌بازی‌نیست

    هوسی به زعشقبازی نیست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    هر که در راه عشق گردد مات

    در جهان کمال یافت نجات

    آنکه از سر عشق باخبرست

    دایم ازخورد و خواب برحذر است

    و آنکه او شربت محبت خورد

    هرگز از نان و آب یاد نکرد

    تا زخورد و زخواب کم نکنی

    وزطعام و نوشید*نی کم نکنی‌،

    نتوانی زدن زعشق نفس

    بسته مانی در این سرای هومن

    تا دلت چشم سربنگشاید

    شاهد عشق روی ننماید

    بندهٔ عشق لایزالی باش

    عاشق چست لاابالی باش

    گر زنی دم زصدق معنی زن

    خاک در چشم لاف و دعوی زن

    دعوی عاشقی کنی وانگه

    ترس از جان و سر زهی ابله‌!

    چه زنی لاف عاشقی زگزاف‌؟

    بر سردار زن چو مردان لاف

    آنکه از عاشقان «‌اناالحق» زد

    پس بر این ریسمان معلق زد

    غیرت حق گرفت دامانش

    پسمان شد زه گریبانش

    در ره عشق سوز و دردت کو؟

    نفس گرم و آه سردت کو؟

    عاشقی راکه شور و شوق بود

    دایم از درد عشق ذوق بود

    از سرکام نفس برخیزد

    از هوا و هـ*ـوس بپرهیزد

    چون تمنای روی دوست کند

    حالی آهنگ کوی دوست کند
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    مرکب جهد زیر ران آرد

    رخ بدان فرخ آستان آرد

    سفر او نه آب و گل باشد

    رفتن او به پای دل باشد

    در طلب چون رسد به مطلوبش

    حاصل آید وصال محبوبش

    چون سخن گویدازمحبت‌ دوست

    از طرب بر تنش بدرد پوست

    در میان زحمت بیان نبود

    نکته را راه بر زبان نبود

    سخنش کامل و شگرف بود

    بی میانجی صوت و حرف بود

    جملهٔ عضوهاش دیده شود

    تا نشانی زدوست دیده شود

    زآنکه این دیده دید نتواند

    دیده از دیدنش فرو ماند

    دیده را دیدهٔ دگر باید

    تا بدان دیده دیدنش شاید

    به چنین دیده‌ها که ما داریم

    طاقت دیدنش کجا دار
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ای به خود راه خویش کم کرده

    این بود راه مرد پژمرده

    ای همه لاف ترک دنیا گو

    لاف و دعویت هست‌، معنی کو؟

    چند از این شیوه‌های رنگ‌آمیز؟

    چند از این گفته‌های بادانگیز؟

    تاکی ای مـسـ*ـت‌، لاف هوشیاری

    چند لنگی بری به رهواری

    موسیت همره و توچون خامان

    رفته و گشته همدم هامان‌!

    از خلیل خدا ابا کرده

    رفته نمرود را خدا کرده‌!

    کم آدم گرفته از تلبیس

    دوستی کرده با که‌؟ با ابلیس‌؟‌!

    تا هوا و هـ*ـوس شعار تواند

    امل و حرص یار غار تواند،

    زبن حریفان به کس نپردازی

    خود به خود یک نفس نپردازی

    خویشتن پن همه مجرد کن

    طلب دولت مؤبد کن
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    خوبرویی تو زشتخوی مباش

    راست بشنو دروغ گوی مباش

    بامن پیوسته تازه روی و لطیف

    تا شوی در میان جمع حریف

    چون زنخوت کنی دماغ تهی

    پای بر تارک سپهر نهی

    وگر از کبر برتری‌طلبی

    سرفرازی و سروری‌طلبی‌،

    کبرت از چرخ برزمین فکند

    در دل مردم از تو کین فکند

    کبر را عقل و شرع نستایند

    عاقلان سوی کبر نگرایند

    صورت کبر را سگی دانش

    که بدست آشکار و پنهانش

    هر که دروی زکبر اثر باشد

    دان که از سگ پلیدتر باشد

    از تواضع بزرگوار شوی

    وز تکبر ذلیل و خوارشوی

    چون تو کبر و بی پا باشی

    خا ص درگا ه کبریا باشی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تا توانی به گرد کبر مگرد

    با عزازیل بین که کبر چه کرد؟

    آب طاعت برید از جویش

    نیل لعنت کشید بر رویش

    بود آدم که کرد یک عصیان

    روز و شب «ربنا ظلمنا» خوان

    چون بیفزود قدر و عزت او

    داد «ثم اجتباه» خلعت او

    هرکه خود را فکند بر در او

    در دو عالم عزیز شد بر او

    خویشتن را شناس ای نادان

    تا مشرف شوی چو عقل و چوجان

    اندرین ره که راه مردانست

    هر که خو‌د فکند مر‌د آنست

    آنکه او نیست‌گشت‌، هستش دان

    آنکه خو‌د دید، بت پرستش دان

    بی‌خبر زان جهان و مـسـ*ـت یکیست

    خویشتن بین و بت پرست‌یکیسب
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    صفت آنکه داردش حق دوست

    هر چه جز حق بود همه بت‌اوست

    دان که آنجا که شرط بندگی است

    بهترین طاعتی فکندگی است

    تا تو خود را نیفکنی زاول

    نکنند ت قبول هیچ عمل

    تات باشد به کنج زاویه جاه

    برگرفتی به قعر هاویه را

    نیست شو در رهش که راه‌این‌است

    دربن چاه شو که جاه این است

    از پی آنکه زاهدت خوانند

    صوفی چست و عابدت خوانند،

    ظاهر آراستی به حسن عمل

    باطن انباشتی به زرق و حیل

    نه غلط گرداب خطات افتاد

    این خطابین‌ که از کجات افتاد

    رهروان را روش چنین نبود

    در طریقت طریق این نبود

    نشود گر کند به آب گذر

    قدم راهرو به دریاتر

    وربگیرد همه جهان آتش

    دامنش را نسوزد آن آتش

    نقد دل قلب شد در این بازار

    کودلی در جهان تمام عیار؟

    دل که او دار ضرب عشق ندید

    روی اخلاص و نقش صدق ندید

    ای زنقد وجود خویش به شک

    خیز و بنمای نقد خود به محک

    تاببینی توکم عیاری خویش

    زین چنین شور و زشت‌کاری خویش

    به زبان خیره لاف چند زنی‌؟‌!

    لاف نیز از گزاف چند زنی‌؟‌!

    چند گویی که من چنین کردم‌؟

    اول شب به روز آوردم‌؟

    طاعت روزم اینچنین بودست‌؟

    تیره‌شب ،‌سوزم‌اینچنین‌بودست‌؟

    در نماز و نیاز خاشع باش

    در قیام و قعود خاضع باش
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    باش پیوسته با خضوع و بکا

    روز و شب در میان خوف و رجا

    باش با نفس و قهر خود قاهر

    دار یک رنگ باطن و ظاهر

    از برای قبول خاصه و عام

    به پا باشدت قعود و قیام

    بی ریا در ره طلب نه پای

    خالصا مخلصاً برای خدای

    چابک وچست رو، نه‌کاهل و سست

    تا بدانجا رسی‌که مقصد توست

    مقصد ت عالم الهی دان

    بی تباهی و بی تناهی دان

    رو به کونین سر فرود میار

    تا بر آن آستان بیابی بار

    چون لگد بر سر دوکون زنی

    رخت خود در جهان «‌هو» فکنی

    گرتواینجا به خویش مشغولی

    دان که زان کارگاه معزولی

    وربگردد از این نسق صفتت

    حاصل آید کمال معرفتت

    هر کمالی که آن سری نبود

    جز که نقصان و سرسری نبود

    گر کمالی طلب کنی آنجا

    که زنقصان بری بود فردا،

    راست بشنو اگر به تنگی حال

    بی نیازی زخلق اینت کمال‌!
     
    بالا