متون ادبی کهن «گلشن راز»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
چه نور آفتاب از شب جدا شد

تو را صبح و طلوع و استوا شد

دگر باره ز دور چرخ دوار

زوال و عصر و مغرب شد پدیدار

بود نور نبی خورشید اعظم

گـه از موسی پدید و گـه ز آدم

اگر تاریخ عالم را بخوانی

مراتب را یکایک باز دانی

ز خور هر دم ظهور سایه‌ای شد

که آن معراج دین را پایه‌ای شد

زمان خواجه وقت استوا بود

که از هر ظل و ظلمت مصطفا بود

به خط استوا بر قامت راست

ندارد سایه پیش و پس چپ و راست

چو کرد او بر صراط حق اقامت

به امر «فاستقم» می‌داشت قامت

نبودش سایه کان دارد سیاهی

زهی نور خدا ظل الهی

ورا قبله میان غرب و شرق است

ازیرا در میان نور غرق است

به دست او چو شیطان شد مسلمان

به زیر پای او شد سایه پنهان

مراتب جمله زیر پایهٔ اوست

وجود خاکیان از سایهٔ اوست

ز نورش شد ولایت سایه گستر

مشارق با مغارب شد برابر

ز هر سایه که اول گشت حاصل

در آخر شد یکی دیگر مقابل

کنون هر عالمی باشد ز امت

رسولی را مقابل در نبوت

نبی چون در نبوت بود اکمل

بود از هر ولی ناچار افضل

ولایت شد به خاتم جمله ظاهر

بر اول نقطه هم ختم آمد آخر

از او عالم شود پر امن و ایمان

جماد و جانور یابد از او جان

نماند در جهان یک نفس کافر

شود عدل حقیقی جمله ظاهر

بود از سر وحدت واقف حق

در او پیدا نماید وجه مطلق
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    کسی بر سر وحدت گشت واقف

    که او واقف نشد اندر مواقف

    دل عارف شناسای وجود است

    وجود مطلق او را در شهود است

    به جز هست حقیقی هست نشناخت

    از آن رو هستی خود پاک در باخت

    وجود تو همه خار است و خاشاک

    برون انداز از خود جمله را پاک

    برو تو خانهٔ دل را فرو روب

    مهیا کن مقام و جای محبوب

    چو تو بیرون شدی او اندر آید

    به تو بی تو جمال خود نماید

    کس کو از نوافل گشت محبوب

    به لای نفی کرد او خانه جاروب

    درون جان محبوب او مکان یافت

    ز «بی یسمع و بی یبصر» نشان یافت

    ز هستی تا بود باقی بر او شین

    نیابد علم عارف صورت عین

    موانع تا نگردانی ز خود دور

    درون خانهٔ دل نایدت نور

    موانع چون در این عالم چهار است

    طهارت کردن از وی هم چهار است

    نخستین پاکی از احداث و انجاس

    دوم از معصیت وز شر وسواس

    سوم پاکی ز اخلاق ذمیمه است

    که با وی آدمی همچون بهیمه است

    چهارم پاکی سر است از غیر

    که اینجا منتهی می‌گرددش سیر

    هر آن کو کرد حاصل این طهارات

    شود بی شک سزاوار مناجات

    تو تا خود را بکلی در نبازی

    نمازت کی شود هرگز نمازی

    چو ذاتت پاک گردد از همه شین

    نمازت گردد آنگه قرةالعین

    نماند در میانه هیچ تمییز

    شود معروف و عارف جمله یک چیز
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    اگر معروف و عارف ذات پاک است

    چه سودا در سر این مشت خاک است
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    مکن بر نعمت حق ناسپاسی

    که تو حق را به نور حق شناسی

    جز او معروف و عارف نیست دریاب

    ولیکن خاک می‌یابد ز خور تاب

    عجب نبود که ذره دارد امید

    هوای تاب مهر و نور خورشید

    به یاد آور مقام و حال فطرت

    کز آنجا باز دانی اصل فکرت

    «الست بربکم» ایزد که را گفت

    که بود آخر که آن ساعت «بلی» گفت

    در آن روزی که گلها می‌سرشتند

    به دل در قصهٔ ایمان نوشتند

    اگر آن نامه را یک ره بخوانی

    هر آن چیزی که می‌خواهی بدانی

    تو بستی عقد عهد بندگی دوش

    ولی کردی به نادانی فراموش

    کلام حق بدان گشته است منزل

    که یادت آورد از عهد اول

    اگر تو دیده‌ای حق را به آغاز

    در اینجا هم توانی دیدنش باز

    صفاتش را ببین امروز اینجا

    که تا ذاتش توانی دید فردا

    وگرنه رنج خود ضایع مگردان

    برو بنیوش «لاتهدی» ز قرآن
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ندارد باورت اکمه ز الوان

    وگر صد سال گویی نقل و برهان

    سپید و زرد و سرخ و سبز و کاهی

    به نزد وی نباشد جز سیاهی

    نگر تا کور مادرزاد بدحال

    کجا بینا شود از کحل کحال

    خرد از دیدن احوال عقبا

    بود چون کور مادرزاد دنیا

    ورای عقل طوری دارد انسان

    که بشناسد بدان اسرار پنهان

    بسان آتش اندر سنگ و آهن

    نهاده است ایزد اندر جان و در تن

    چو بر هم اوفتاد این سنگ و آهن

    ز نورش هر دو عالم گشت روشن

    از آن مجموع پیدا گردد این راز

    چو دانستی برو خود را برانداز

    تویی تو نسخهٔ نقش الهی

    بجو از خویش هر چیزی که خواهی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    کدامین نقطه را نطق است «اناالحق»

    چه گویی هـ*ـر*زه بود آن یا محقق
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    انا الحق کشف اسرار است مطلق

    جز از حق کیست تا گوید انا الحق

    همه ذرات عالم همچو منصور

    تو خواهی مـسـ*ـت گیر و خواه مخمور

    در این تسبیح و تهلیلند دائم

    بدین معنی همی‌باشند قائم

    اگر خواهی که گردد بر تو آسان

    «و ان من شیء» را یک ره فرو خوان

    چو کردی خویشتن را پنبه‌کاری

    تو هم حلاج‌وار این دم برآری

    برآور پنبهٔ پندارت از گوش

    ندای «واحد القهار» بنیوش

    ندا می‌آید از حق بر دوامت

    چرا گشتی تو موقوف قیامت

    درآ در وادی ایمن که ناگاه

    درختی گویدت «انی انا الله»

    روا باشد انا الحق از درختی

    چرا نبود روا از نیک‌بختی

    هر آن کس را که اندر دل شکی نیست

    یقین داند که هستی جز یکی نیست

    انانیت بود حق را سزاوار

    که هو غیب است و غایب وهم و پندار

    جناب حضرت حق را دویی نیست

    در آن حضرت من و ما و تویی نیست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    من و ما و تو او هست یک چیز

    که در وحدت نباشد هیچ تمییز

    هر آن کو خالی از خود چون خلا شد

    انا الحق اندر او صوت و صدا شد

    شود با وجه باقی غیر هالک

    یکی گردد سلوک و سیر و سالک

    حلول و اتحاد از غیر خیزد

    ولی وحدت همه از سیر خیزد

    تعین بود کز هستی جدا شد

    نه حق شد بنده نه بنده خدا شد

    حلول و اتحاد اینجا محال است

    که در وحدت دویی عین ضلال است

    وجود خلق و کثرت درنمود است

    نه هرچ آن می‌نماید عین بود است
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بنه آیینه‌ای اندر برابر

    در او بنگر ببین آن شخص دیگر

    یکی ره باز بین تا چیست آن عکس

    نه این است و نه آن پس کیست آن عکس

    چو من هستم به ذات خود معین

    ندانم تا چه باشد سایهٔ من

    عدم با هستی آخر چون شود ضم

    نباشد نور و ظلمت هر دو با هم

    چو ماضی نیست مستقبل مه و سال

    چه باشد غیر از آن یک نقطهٔ حال

    یکی نقطه است وهمی گشته ساری

    تو آن را نام کرده نهر جاری

    جز از من اندر این صحرا دگر کیست

    بگو با من که تا صوت و صدا چیست

    عرض فانی است جوهر زو مرکب

    بگو کی بود یا خود کو مرکب

    ز طول و عرض و از عمق است اجسام

    وجودی چون پدید آمد ز اعدام

    از این جنس است اصل جمله عالم

    چو دانستی بیار ایمان و فالزم

    جز از حق نیست دیگر هستی الحق

    هوالحق گو و گر خواهی انا الحق

    نمود وهمی از هستی جدا کن

    نه ای بیگانه خود را آشنا کن
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چرا مخلوق را گویند واصل

    سلوک و سیر او چون گشت حاصل
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    73
    بازدیدها
    581
    بالا