«طعم مرگ را روی لبهایم حس میکنم. این احساس مربوط به دنیای زمینی نیست»/آغاز فصل بهار،بخوانید: آخرین جمله ای که مشاهیر موسیقی جهان پیش از مرگ بر زبان آوردند؛ از باخ و موتزارت و بتهوون، تا شوبرت و شوپن و اشتراوس ها+تصاویر
«برایم گریه نکنید، زیرا به همانجایی میروم که زادگاه موسیقیست.» یوهان سباستین باخ.
نقش شگرف مردان بزرگ موسیقی در ترویج امور حسی و نزدیک کردن مردم دنیا را نمیتوان دستکم گرفت. اگر بسیاری از مردان سیاست در طول تاریخ، کشتند و دزدیدند و غارت کردند و در دور کردن هر چه بیشتر مردم گام برداشتند، بزرگمردان موسیقی از شرق تا قلب اروپا بودند که بعد از رنسانس، پرچم تسخیر احساسات و عواطف مردم دنیا را برافراشتند، آدمها را از گوشه وکنار جهان و بدون توجه به رنگ و فرهنگ و نژاد و زبان و مذهب و عقیده، به ضیافت نورانی و رنگارنگ خود دعوت کردند و مرزهای احساسی و فکری و عقیدتی در دنیا را شکستند. موسیقی امروز غرب اگر حرفهای خوبی برای گفتن دارد، این اعتبار خود را مدیون گنجینۀ غنی و باشکوهیست که از دوران باروک و کلاسیک و رمانتیک بر جای مانده است.
خواندن سخنان هنرمندان بزرگ هیچوقت خالی از کیف و لطف نیست. آنچه در زیر در کافهسینما میخوانید، آخرین کلماتی است که 21 آهنگساز تأثیرگذار تاریخ پیش از مرگ بر زبان آوردهاند؛ سخنانی کوتاه از باخ و موتزارت و بتهوون، تا شوبرت و شوپن و اشتراوسها. هنرمندانی که پرتو درخشان و خیرهکنندۀ هنر جاودانهشان، بر دنیا تابیده و به زندگی چندین نسل آبورنگ داده است.
«عشق -- تراژدی»
ریشارد واگنر (1883-1813)
«افسوس... افسوس که دیگر خیلی دیر شده!»
لودویگ وان بتهوون (1827-1770)
«اینجا... اینجا پایان من است.»
فرانتس شوبرت (1828-1797)
«این واپسین رنج زندگی من است. دیگر رنجی وجود نخواهد داشت.»
فردریک شوپن (1849-1810)
«طعم مرگ را روی لبهایم حس میکنم. این احساس مربوط به دنیای زمینی نیست.»
ولفگانگ آمادئوس موتزارت (1791-1756)
«اینک زمانِ خیلی اندکی برایم باقی مانده.»
آلبان برگ (1935-1885)
«آخر این چه آهنگیست که برایم میخوانید آقای کشیش؟ چقدر ناشیانه و ناکوک میخوانید!»
ژانفیلیپ رامو (1764-1683)
«خسته ام؛ خیلی خسته.»
فلیکس مندلسون (1847-1809)
«همه چیزم را فدا میکردم تا فقط بتوانم این آهنگ را بنویسم.»
ریشارد اشتراوس (1949-1864)
«عرق سردی تمام وجودم را فرا گرفته. آیا عرق مرگ است؟ چه میخواهید به من بگویید پدر من؟»
ژرژ بیزه (1875-1838)
«یکهزار درود بر بالاکیرف.» {میلی الکسیهویچ بالاکیرف؛ آهنگساز روس و یکی از اعضای مشهور گروه پنج}
هکتور برلیوز (1869-1803)
«خب، انگار دیگر چارهای نیست و باید وداع کنم.»
ادوارد گریگ (1907-1843)
«دستهایم... بدرود دستهای بیچارۀ من.»
سرگی راخمانینوف (1943-1873)
«هر اتفاقی که بیفتد من تسلیم ام.»
یوهان اشتراوس پسر (1899-1825)
«هارمونی»
آرنولد شونبرگ (1951-1874)
«بچه ها را که تسلی دهید خیالم آرام است.»
ژوزف هایدن (1809-1732)
«آه، چه طعم خوشایندی دارد. متشکرم.»
یوهانس برامس (1897-1833)
«چیز غمانگیز این است که با ناگفتههای بسیار از دنیا میروم.»
بلا بارتوک (1945-1881)
«موتزارت! موتزارت!»
گوستاو مالر (1911-1860)
«برایم گریه نکنید، زیرا به همانجایی میروم که زادگاه موسیقی ست.»
یوهان سباستین باخ (1750-1685)
«من یک پیانیست ام.»
جان فیلد (1837-1782)
دنیا میرکتولی / سرویس موسیقی کافه سینما / اسفند 1393
«برایم گریه نکنید، زیرا به همانجایی میروم که زادگاه موسیقیست.» یوهان سباستین باخ.
نقش شگرف مردان بزرگ موسیقی در ترویج امور حسی و نزدیک کردن مردم دنیا را نمیتوان دستکم گرفت. اگر بسیاری از مردان سیاست در طول تاریخ، کشتند و دزدیدند و غارت کردند و در دور کردن هر چه بیشتر مردم گام برداشتند، بزرگمردان موسیقی از شرق تا قلب اروپا بودند که بعد از رنسانس، پرچم تسخیر احساسات و عواطف مردم دنیا را برافراشتند، آدمها را از گوشه وکنار جهان و بدون توجه به رنگ و فرهنگ و نژاد و زبان و مذهب و عقیده، به ضیافت نورانی و رنگارنگ خود دعوت کردند و مرزهای احساسی و فکری و عقیدتی در دنیا را شکستند. موسیقی امروز غرب اگر حرفهای خوبی برای گفتن دارد، این اعتبار خود را مدیون گنجینۀ غنی و باشکوهیست که از دوران باروک و کلاسیک و رمانتیک بر جای مانده است.
خواندن سخنان هنرمندان بزرگ هیچوقت خالی از کیف و لطف نیست. آنچه در زیر در کافهسینما میخوانید، آخرین کلماتی است که 21 آهنگساز تأثیرگذار تاریخ پیش از مرگ بر زبان آوردهاند؛ سخنانی کوتاه از باخ و موتزارت و بتهوون، تا شوبرت و شوپن و اشتراوسها. هنرمندانی که پرتو درخشان و خیرهکنندۀ هنر جاودانهشان، بر دنیا تابیده و به زندگی چندین نسل آبورنگ داده است.
«عشق -- تراژدی»
ریشارد واگنر (1883-1813)
«افسوس... افسوس که دیگر خیلی دیر شده!»
لودویگ وان بتهوون (1827-1770)
«اینجا... اینجا پایان من است.»
فرانتس شوبرت (1828-1797)
«این واپسین رنج زندگی من است. دیگر رنجی وجود نخواهد داشت.»
فردریک شوپن (1849-1810)
«طعم مرگ را روی لبهایم حس میکنم. این احساس مربوط به دنیای زمینی نیست.»
ولفگانگ آمادئوس موتزارت (1791-1756)
«اینک زمانِ خیلی اندکی برایم باقی مانده.»
آلبان برگ (1935-1885)
«آخر این چه آهنگیست که برایم میخوانید آقای کشیش؟ چقدر ناشیانه و ناکوک میخوانید!»
ژانفیلیپ رامو (1764-1683)
«خسته ام؛ خیلی خسته.»
فلیکس مندلسون (1847-1809)
«همه چیزم را فدا میکردم تا فقط بتوانم این آهنگ را بنویسم.»
ریشارد اشتراوس (1949-1864)
«عرق سردی تمام وجودم را فرا گرفته. آیا عرق مرگ است؟ چه میخواهید به من بگویید پدر من؟»
ژرژ بیزه (1875-1838)
«یکهزار درود بر بالاکیرف.» {میلی الکسیهویچ بالاکیرف؛ آهنگساز روس و یکی از اعضای مشهور گروه پنج}
هکتور برلیوز (1869-1803)
«خب، انگار دیگر چارهای نیست و باید وداع کنم.»
ادوارد گریگ (1907-1843)
«دستهایم... بدرود دستهای بیچارۀ من.»
سرگی راخمانینوف (1943-1873)
«هر اتفاقی که بیفتد من تسلیم ام.»
یوهان اشتراوس پسر (1899-1825)
«هارمونی»
آرنولد شونبرگ (1951-1874)
«بچه ها را که تسلی دهید خیالم آرام است.»
ژوزف هایدن (1809-1732)
«آه، چه طعم خوشایندی دارد. متشکرم.»
یوهانس برامس (1897-1833)
«چیز غمانگیز این است که با ناگفتههای بسیار از دنیا میروم.»
بلا بارتوک (1945-1881)
«موتزارت! موتزارت!»
گوستاو مالر (1911-1860)
«برایم گریه نکنید، زیرا به همانجایی میروم که زادگاه موسیقی ست.»
یوهان سباستین باخ (1750-1685)
«من یک پیانیست ام.»
جان فیلد (1837-1782)
دنیا میرکتولی / سرویس موسیقی کافه سینما / اسفند 1393