- عضویت
- 2017/07/30
- ارسالی ها
- 3,720
- امتیاز واکنش
- 65,400
- امتیاز
- 1,075
- سن
- 26
آقای ورزش کار
پا گشا کردن زهره خانوم، دختر خاله ام هیجان داشت واقعا..
من و برادرم دلمان می خواست به همه بگوییم که امشب قرار است کی به خانه ما بیاید.
زهره خانم را نمی گویم. شوهرش را می گویم که یک ورزش کار ملی است.
مامان که دلش می خواست سنگ تمام بگذارد، از قیل و قال و هیجان ما می ترسید و چپ و راست به ما هشدارهای تربیتی می داد.
بابا ولی مدام به مادرم تذکر می داد که اسراف کاری نکند، ریخت و پاش نکند، و سر و ساده مهمانی را برگزار کند.
انتظار ما بالاخره به سر رسید و آقای ورزش کار ملی به عنوان مهمان به خانه ی ما تشریف آوردند.
من و برادرم دور از چشم مامان و بابا دفتر چه های بر و بچه های محل را آماده کرده بودیم تا برایشان امضا بگیرم.
آقای ورزش کار دقیقا شبیه تصویرش توی تلویزیون بود فقط کمی لاغر تر.
آدم شوخ و باحالی بود. تمام دفتر چه های بچه های کوچه و کلاس من و برادرم را امضا کرد. کلی هم با ما شوخی کرد و خندید.
انگار نه انگار که یک ورزش کار جهانی است.
موقع رفتن سر کوچه ما یک ماشینی توی جوب افتاده بود. آقای ورزش کارخیلی راحت رفت جلو و یک سمت ماشین ایستادو با یکی دو نفر دیگر یا علی گویان، ماشین را از توی جوب بیرون آوردند.
پدرم گفت: شما راستی راستی زور دارین ها.
او هم خندید و خیلی صمیمی گفت: کاش که وجدان و روح قوی داشته باشیم و گرنه بازوها با کمی ورزش درست می شود.