دنباله دار اتاق تاریک !

Ala...

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/11/27
ارسالی ها
0
امتیاز واکنش
14
امتیاز
6
همه یه خاطره ی ترسناک گفتن، منم یکی بگم
عمه م جن داشت.الان رو نمیدونم اما تا چهار ماه قبل از اینکه برگردم خونه ی بابا، توی خونه ی مادرجون حرف از حضور یک سایه ی سیاه بود.برای رفع این مشکل عمه م پیش چند دعا نویس رفت و همه تایید کردن جن عارض داره.خود منم چون چندین ساله زمینه ی مطالعاتم موجودات غیر ارگانیکه قبل از رفتنش پیش دعا نویس گفتم جن عاشق داری! یادمه یک شب تصمیم گرفتم برون فکنی کنم.برون فکنی همان و دیدن سایه سیاه قدبلندی که جلوی در اتاق خواب بود همان.صبح فردا چیزی که دیدم رو گذاشتم پای خواب و خیال؛ اما مشخصاتی که از اون سایه دیده بودم با چیزی که عمه جان دیده بود مطابقت داشت.پسرعموی کوچیکمم اون سایه رو چندبار جلوی اتاق خواب دیده بود و عموم هم احساس کرده بود چیز عجیبی تو این خونه هست.توی خونه ی قبلی مادرجونم سابقا یک دعا نویس میگن زندگی میکرده! بماند که چقدر عمه جان از توی خونه و باغچه دعا پیدا کردبعد از ماجرای اون شب، دوست داشتم دوباره اون سایه ی سیاه رو ببینم.دو باری هم موفق شدم اما شانس یاری نکرد چون بابا اومد دنبالم و ناچارا برگشتم خونه!
عمه جان از سایه ی سیاه زندگیش فوق العاده میترسه اما من....!؟!؟
 
  • پیشنهادات
  • برنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/27
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    4,502
    امتیاز
    485
    محل سکونت
    شهرجهانی (یزد)
    سلام یه خاطره قدیمی یادم اومد از دوره راهنمایی...
    مدرسه به شدت قدیمی و زهوار در رفته بود حتی یادمه سقف یکی از کلاساش ریخته بود و کاهگلای زیرش پیدا بود . فکر کنم سر کلاس علوم بودیم و معلم داشت درس میداد که یهو یکی از بچه ها که فامیلیش عبادی بود شروع کرد به جیغ زدن .گویا خودکار یاقلم اتدی که مال اون بوده ناپدید شده بود و یهویی ازبالای سرش افتاده روی میزش و شایع شد که کلاس جن داره ...
    من هنوزم فکر میکنم کار یکی از بچه های روانپریش کلاس بوده .
     

    Eliot

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2018/10/26
    ارسالی ها
    269
    امتیاز واکنش
    54,621
    امتیاز
    871
    سن
    24
    محل سکونت
    پشت سرت:))
    آغا من راهنمايى بودم:/ بعد يكى ا. دوستام پيشنهاد داد برم قلعه ى وحشت:/ منم كلى ب بابام پيله كردم آخر ى روز دستمو گرفت برد. خلاصه جونم براتون بگه ك بليط خريديم وايساديم اونجا إخطاريه ها رو داشتيم ميخونديم ى بندش نوشته بود ك تحت هيچ شرايطى ب ليدرتون دست نزنين:/ منم دلم گرم:/ گفتم خوبه ى ليدر داريم لااقل:/ نگم براتون دره با صداى قژ باز شد ما رفتيم تو همه جا تاااااريك بود. بعد در پشيمون بسته شد ى نور راغ قوه از دور روشن خاموش شد بعد يهو عين جن ى آدم شنل سياه با ماسك ترسناك پريد وسط:/ گفتم ليدر ك اين باشه:/ بقيشو خدا ب خير كنه
    بعد ليدره با ى صداى ترسناك شروع كرد توضيح دادن ك اون پايين ى سرى موجود وحشى هستن ك ميخوان ما رو با اره برقى نصف كنن:/ بعدم گفت حق ندارين دستاى همديگه رو بگيرين اگه جا بمونين هم تيكه تيكه ميشين:/ حالا بايد دنبال من فرار كنين:/ آقا ما هم د بدو:/ اصن ى وضعى بود فك ميكردى واقعا اره برقى دم گوشته:/ بوى روغن سوخته و صداى پا و روزه و غرش و تاريكى و اصن ى وضى رسما ب غلط كردن افتاده بودم:/ انقد رنگم پريده بود خود ليدره بهم ميگفت نگران نباش من مواظبتم:aiwan_lightsds_blum: ى جا برگشت گفت دست منو بگير:) مثلا ميخواس دلدارى بده خير سرش:/ ولى من انقده ترسيده بودما جرئت نداشتم دستشو بگيرم:/بابام ك هيچى... كلى فيلمم كرد سر اين موضوع:/
    هيچى ديگه همون اول انصراف دادم اومديم بيرون:aiwan_lightsds_blum:
    بعد من تا دوروز همش ب ى گوشه خيره ميشدم:aiwan_lightsds_blum:
     
    آخرین ویرایش:

    آتروپوس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/03/04
    ارسالی ها
    92
    امتیاز واکنش
    1,082
    امتیاز
    326
    محل سکونت
    همین جا

    چشم
    یه بار رفته بودیم داهات ب پسر عموم کل انداختیم
    خلاصش کنم قرار شد شب جدا جدا بریم تو داهات بچرخیم هر کی ترسید باخته
    یه خونه بود که همه می گفتن جن داره داشتم از جلوش رد می شدم که یه زن دیدم تو در وایساده بود یه گربه ی سیاهم جلوش خیلی ترسیده بودم سریع برگشتم دیگه باختن هم برام مهم نبود فرداش هم که رفتیم بگردیم
    همش اون گربه هرو می دیدم
     

    Seniorz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/16
    ارسالی ها
    25
    امتیاز واکنش
    239
    امتیاز
    131
    این مال چند ماه پیشه ...در اتاقم موقع باز و بسته کردنش خیلی صدا میده هرروز صبح که پدرم میاد بیدارم کنه من زودتر از صدا کردنش با سر و صدای در بیدار میشم ولی بازم
    منتظر پدرم میمونم بیاد خودش بگه پاشو:campe45on2:
    خلاصه منم با تق در بیدار شدم و منتظر صدای پدرم بودم ولی هرچی منتظر موندم نشنیدم لای چشممو باز کردم دیدم بابام داره همینجوری راه میره و نمیاد سمت من یکمم لاغر شده بود25r30wi:aiwan_lightff_blum:
    چشممو بستم وقتی دوباره باز کردم دیدم همونی که راه میرفت واساده بالاسرم یه سایه سیاه بود صورتم نداشت همش سایه بود همونجوری واساده بود منم قفل کرده بودم یهو گفت پاشو تنبل منم گریم گرفت احساس میکردم خوابم هرچیم فکر میکردم بسم الله یادم نمیومد:NewNegah (1): احساس فشار و سنگینی میکردم خلاصه بزور یه چرخ زدم مثل همیشه زانوم خرد به دیوار بیدار شدم:aiwan_light_russian_ru:
    هنوزم میترسیدم از اتاق رفتم بیرون دیدم هنوز دوساعت وقت دارم همونجا خوابیدم:aiwan_light_lazy:
     

    آتروپوس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/03/04
    ارسالی ها
    92
    امتیاز واکنش
    1,082
    امتیاز
    326
    محل سکونت
    همین جا
    این خاطره مال همین چند وقت پیش
    یه شب مهمون داشتیم من تو حال خوابیده بودم نمیدونم چرا اون شب همش به جن فکر می کردم هر کاری هم میکردم نمی تونستم از فکرش بیام بیرون جوری هم خوابیده بودم که آشپز خونه دقیقا پشتم بود و همش صدار باز بسته شدن در های کابینتا یا کشوها می یو منم جرعت نداشتم برگردم بینم چیه همون جوری زیر پتو بودم که احساس کردم یه جزی انگشت پامو کشید قشنگ سردی سرامیکارو زیر م احساس می کردم ولی وقتی بسم الله گفتم همه چی برگشت دی گـه هم صدا از آشپز خونه نمییومد
     
    C

    *C a c t u s*

    مهمان
    من خوابگاهی هستم ..بعد یه شب توی خوابگاه حدودا ساعت ۱ شب بود و ما هنوز بیدار بودیم .. یهو صدای جیغ بلندی رو شنیدیم ..من فکر کردم یا موش دیدن و یا سوسک ..اما دیدیم نه بابا صدای گریه و جیغ با هم میاد بعد حدس زدم یکی از بچه ها یه چیزیش شده خلاصه همه از اتاقا اومدن بیرون و سمت صدا رفتن بیچاره اونایی که خواب بودن بیدار شده بودن ...خلاصه رفتیم و دیدیم یکی از دخترا داره تو بغـ*ـل سرپرست خوابگاه گریه میکنه..جویای قضیه شدیم که گفتن مثل اینکه توی اتاق نشسته بودن یهو صدای یه زنی رو میشنون که میگه کسی در این خوابگاه هست؟بعد هم چنتا مشت ب در اتاقشون میزنن خلاصه اینا خیلی ترسیدن و....بعد اینک ما فهمیدیم قضیه چیه بسی در خود دستشویی کردیمولی من کرم درونم گل کرد و در اتاقمون رو محکم بستم و چون جو هنوز ترسناک بود همه جیغ زدن و من و یکی از دوستام بسی خندیدیم...اون قضیه خیلی تاثیر بدی رومون گذاشت جوری که جو خوابگاه چند روز سنگین بود و من از اون شب ب بعد دیگه توی خوابگاه شب ها تنهایی دستشویی نمیرم..راستی اتفاقات عجیب و ترسناکی هم توی اتاق خودمون افتاده که حتی از قضیه اون زنه ترسناک تره ولی خب ما مثل اون دختره کولی بازی در آوردیم و به کسی نگفتیم چون مطمئن بودیم مسخرمون میکنن اگه حال داشتم توی پست بعدی یا بعدی ها تعریف میکنم
     

    AaTeFed

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/31
    ارسالی ها
    1,319
    امتیاز واکنش
    20,725
    امتیاز
    809
    سن
    21
    محل سکونت
    مدرسه جوجوتسو
    من این. از داداشم میگم ک شب ک توی اتاقش خواب بوده ماها پایین بودیم چون مهمون اومده بود اتاقارو به مهمون ها دادیم خودمون توی حال خوابیدیم داداشم تقریبا وقی خوابش گرفته بوده پتو روی سرش کشیده شده و از روش بهش فشار می اومدعه بعد از چند دقیقه ک تلاش میکنه پتوش از روش کشیده میشه و تا طبقه ی پایین ک ما بودید میاد خیچی دیه داداشم میاد پیش ما میخوابه فامیلم میگن که از قدیم هر کی اتاقش کناره حمومه یا کنار حموم میخوابه جن ها اذیتش میکنن
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    اینا خاطره های ترسناک من نیستن جایی خوندم میذارم، تاپیک رو بالا میارم که بقیه هم خاطره یا داستان دارن بزارن


    یکی از دوستان تعریف میکرد:
    یه شب خودش و خانومش و دوستش به همراه خانومش 4 نفری از عروسی بر میگشتن...
    واسه اینکه زودتر برسن به منزل یه راه میانبر رو که خلوت تر بود انتخاب کردن(با ماشین بودن)
    میرسن جایی میبنن یه بز وسط جاده واستاده...
    رفیقمون به خانومش میگه: بزه رو نیگا... بزه رو نیگا
    هرچی بوق و چراغ زدن دیدن کنار نمیره... تا اینکه راننده پیاده میشه میره بز رو به زور و زحمت میبره کنار جاده
    آقا همین میاد سوار ماشین میشه... یهو بزه رو دوتا پاش وامیسته دستاش رو به حالت رقـ*ـص تکون میده میگه: بزه رو نیگا... بزه رو نیگا....(عیناً تکرار جمله این بنده خدا و با صدای خودش. میگه مثل این بود صدا رو ضبط کرده باشن)
    آقا اینا 4 نفری سکته زدن تا یارو تونست گاز داد با ماشین
    میگه وقتی رسیدیم خونه ضمن اینه جلوبندی ماشین به خاطر دست اندازهایی که زدن اومد پایین... خودشون هم مریض شدن و یه 5 روزی بستری بودن.


    منبع: فلش خور
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    31
    بازدیدها
    1,060
    تاپیک‌های دنباله‌دار اتاق
    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    196
    • نظرسنجی
    تاپیک‌های دنباله‌دار اتاق آرزو
    پاسخ ها
    127
    بازدیدها
    4,487
    پاسخ ها
    19
    بازدیدها
    687
    بالا