Mch:)
کاربر اخراجی
- عضویت
- 2016/09/01
- ارسالی ها
- 461
- امتیاز واکنش
- 2,147
- امتیاز
- 441
- سن
- 24
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست
اشک ان شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگوی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشتکرم مرا فریاد کن
درخت با جنگل
سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو
سخن می گویم
نامت را ب من بگو
دستت را ب من بده
حرفت را ب من بگو
قلبت را ب من بده
من ریشه های تو را در یافتم
با لبانت برای همه ل*ب.ه*ا سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من اشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیبا ترین سرود ها را
زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بوده اند
دستت را ب من بده دست ها تو با من اشناست
ای دیر یافته با تو سخن میگم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل
سخن میگوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافتم
زیرا که صدای من با صدایی تو اشناست