شعر اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست/احمد شاملو

  • شروع کننده موضوع Mch:)
  • بازدیدها 212
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Mch:)

کاربر اخراجی
عضویت
2016/09/01
ارسالی ها
461
امتیاز واکنش
2,147
امتیاز
441
سن
24


اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست


اشک ان شب لبخند عشقم بود


قصه نیستم که بگوی


نغمه نیستم که بخوانی


صدا نیستم که بشنوی


یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی




من درد مشتکرم مرا فریاد کن


درخت با جنگل


سخن می گوید


علف با صحرا


ستاره با کهکشان


و من با تو


سخن می گویم


نامت را ب من بگو


دستت را ب من بده


حرفت را ب من بگو


قلبت را ب من بده


من ریشه های تو را در یافتم


با لبانت برای همه ل*ب.ه*ا سخن گفته ام


و دست هایت با دستان من اشناست


در خلوت روشن با تو گریسته ام


برای خاطر زندگان


و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیبا ترین سرود ها را


زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بوده اند



دستت را ب من بده دست ها تو با من اشناست


ای دیر یافته با تو سخن میگم


بسان ابر که با طوفان


بسان علف که با صحرا


بسان باران که با دریا


بسان پرنده که با بهار


بسان درخت که با جنگل


سخن میگوید


زیرا که من ریشه های تو را دریافتم


زیرا که صدای من با صدایی تو اشناست

 
بالا