یه همکلاسی دختر داشتیم ، طفلک خیلی ساده بود . یه روز باهاش قرار داشتیم واسه آزمایشگاه دیر رسیدیم. گفت چرا دیر کردین ؟ دوستم گفت : سلف بودیم !
– ساعت ۴ عصر؟! سلف که الان تعطیله !
– داشتیم دیگا رو می شستیم !
– دیگ ؟! مگه شما باید بشورین ؟!
دیدم باور کرده زدم به لودگی : آره ! هر ترم قرعه کشی می کنن یه بار تو ترم نوبتت میشه ، ما پارتی داشتیم امروز شستیم . بعضیا بدشانسن شب امتحان نوبتشون میشه!
آقا این رفت تو فکر . . .
فرداش دیدم عین ماده پلنگ زخمی اومد طرف ما ! نگو بعد ناهار رفته تو آشپزخونه سلف التماس و زاری که بزارن دیگ بشوره !
آشپزا فک کردن نذر داره یا خله ، گذاشتن بشوره ، بعد گفته : بی زحمت اسم منو از قرعه کشی خط بزنین ، شب
ای کسانی که ازکتاب هایتان به عنوان اشیائی دکوری استفاده کرده اید
اکنون فقط یک معجزه می تواند کارنامه شما را زیر و رو کند !
( ستاد ایجاد رعب و وحشت شب امتحان )