- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
لينك و امتياز فيلم در (I MDB (7.5/10
بعد از 9 سال دوری از فیلمسازی حرفه ای «لین رامسی» با تمام قوا بازگشته است؛ با فیلم «باید در مورد کوین صحبت کنیم» که یک اقتباس واقعی و دقیق از پرفروشترین رمان لیونل شریور است. در یک فیلم این چنین ماهرانه و دقیق، تیلدا سوینتون به عنوان یک زن با خسارات ناگواری که پسر ش به وجود می آورد، سر و کار دارد.
این جا هم رامسی که عکاس ماهری هم هست، درست مثل کار قبلی اش به خصوص مثل اولین فیلم بلندش در سال 1999 با عنوان «موش گیر» اجازه می دهد تا تکنیک خالصانه فیلم بار سنگین کار را به دوش بکشد تا بتواند حال و هوای احساسی ویران کننده فیلم را به مخاطب انتقال دهد و کاری کند که تراژدی اصلی اتفاق بیفتد. فیلم از طریق یک سیستم سیال از فلاش بک هایی نمایش داده می شود که مخاطب را وادار می کند برای فهم آن چه در حال وقوع است حتی به اندازه طول موهای سوینتون دقت کند.
لحظاتی در فیلم وجود دارد که شدیداً اعصابتان را تحـریـ*ک خواهد کرد. ساختار درهم ریخته ای که رامسي برای این داستان تکان دهنده انتخاب کرده، مخاطب را شدیداً درگیر نگه می دارد. صحنه ها، بی محابا از پس هم می آیند و گذشته و حال و آینده را در هم ترکیب می کنند و کم کم باید از بین آنها داستان را درک کرد. البته هر چه به سمت انتها می رویم، این ترکیب شدن زمانی هم کمتر می شود و جواب خیلی از صحنه هایی که تا کنون برایمان بی معنی جلوه می کرده، روشن می شود و همین امر، وادارمان می کند بار دیگر فیلم را ببینیم. البته اگر طاقت داشته باشیم! در فیلم هیچگاه خشونت نمی بینیم. مثلاً نمی بینیم که کوین چطور حیوان خانگی خواهرش را سر به نیست کرده و تنها اثر کار او را شاهدیم و یا حتی کور کردن چشم خواهرش را هم هیچ وقت نمی بینیم. از همه مهمتر خشونت ترسناک پایانی اثر هم به شکل مستقیم نشان داده نمی شود و با تمام این اوصاف، قلب آدم به درد می آید و اعصاب آدم تحـریـ*ک می شود. انتخاب خوب بازیگرانی که در سنین مختلف، نقش کوین را بازی می کنند، باعث شده شخصیت او واقعاً ترسناک از آب در بیاید. هیولایی که معلوم نیست چطور به اینجا رسیده. دیالوگی بین او و اوا رد و بدل می شود که قرار است ریشه یابی شخصیت کوین باشد. جایی که به ايوا می گوید: (( بعضی وقتا می تونی خیلی خشن باشیا. )) و ايوا جواب می دهد: (( تو که خودت از من بدتری. )) و کوین می گوید: (( آره هستم. فقط نمی دونم اینو از کی به ارث بردم. )) فیلم با تصاویر مختلفی که از زندگی قبل از ازدواج ايوا نشان می دهد سعی می کند راهگشای اتفاقات آینده باشد. شروع فیلم با صحنه ی جشن گوجه فرنگی ست. جایی که ايوا در میان خیل عظیم آدم ها، در گوجه های له شده، غوطه می خورد. جشنی که نوعی کاتارسیس جمعی را نشان می دهد و البته خشونتی که در پس این کاتارسیس وجود دارد. اتفاقاً آشنایی ايوا و فرانکلین هم در همین جا رقم می خورد که موجب به دنیا آمدن کوین می شود. از این به بعد است که رنگ قرمز به موتیفی تکرار شونده تبدیل می شود و البته صحنه هایی هم که ايوا دایم در حال پاک کردن رنگ قرمز جلوی درِ خانه اش است که بعداً می فهمیم علت این رنگ ها چیست، چندین بار تکرار می شوند تا شاهد مادری باشیم که انگار یک عمر باید جور فرزندش را بکشد. انگار محکوم است تا او را دوست داشته باشد. انگار کوین، تقاص گناهانی ست که انجام داده و حالا باید پسشان بدهد و اینجاست که داستان به جز رابـ ـطه ی مادر و فرزندی، وارد بُعدی دیگری می شود که به غنای اثر می افزاید. در قسمتی از فیلم، کوین کوچک چنین جمله ای به ايوا می گوید: (( فقط چون به یه کاری عادت کردی دلیل نمی شه که از اون کار خوشت بیاد. تو به من عادت کردی. )) ماجرا وقتی هولناکتر می شود که کوین، حالا که در زندان به سر می برد، در جواب ايوا که پرسیده چرا این کارها را کرده، می گوید خودش هم مطمئن نیست.
ازرا میلر، در نقش کوین نوجوان، وقتی که با آن چشمان نافذ و لحن ترسناکش، به ايوا می گوید: (( نکته ای وجود نداره. نکته همینه! ))، آدم را به وحشت می اندازد.
نقد دوم از مرتضی مؤمنی
آه، مادر؛ بهمن مهر بورز
تأثیر عمیق والدین بر کودکانشان انکارناپذیر است و تأثیر رابـ ـطهی مادر با فرزندش انکارناپذیرتر. زندگی بزرگانی چون نیوتن، شوپنهاور، نیچه، بالزاک و… تحت تأثیر بیمهری مادرانشان بوده است. در عالم سینما، فیلمهای مهمی چون فریادها و نجواها (برگمان)، روح ،پرندگان و مارنی (هیچکاک)، شرق بهشت (کازان)، آینه (تارکوفسکی)، لولیتا (کوبریک)، چهارصد ضربه (تروفو)، شبهای بوگی (پل توماس اندرسون)، ساعتها (دالدری)، معلم پیانو و ویدئوی بنی (هانکه)، تنگ ماهی (آندرهآ آرنولد)، ملانکولیا (فونتریه) و… جنبهی ویرانگرانهی این رابـ ـطه را به تصویر کشیدهاند. در سینمای معاصر فیلمهای فارست گامپ (زمیکس)، تقریباً مشهور (کامرون کرو، که اتفاقاً رابـ ـطهی دلنشین مادر و پسرِ فیلم، از دل زندگی و تجربهی شخصی کرو بیرون آمده)، دو عاشق (جیمز گری)، درخت زندگی (مالیک) و… جنبهی مثبت و تقویتکنندهی این رابـ ـطهی حساس را مد نظر قرار دادهاند.
این رابـ ـطهی سرنوشتساز و جنبهی ویرانگرانهاش بنمایهی فیلمِ باید دربارهی کوین حرف بزنیم را تشکیل داده است. باید دربارهی کوین حرف بزنیم با یک استعاره آغاز میگردد؛ استعارهای که حاکی از تأثیرگذاری عوامل «بیرون»ی بر «درون» انسانهاست: ایوا (با بازی ماندگار تیلدا سوئینتن) در جشنوارهی گوجهفرنگی شرکت کرده، جشنی که تنها یکی از جشنهای عجیبوغریب کشور اسپانیاست. حضور ایوا در این جشن نشاندهندهی روحیهی ماجراجویانه و حضورش در اسپانیا معرفِ توریست بودنِ اوست. طبیعتاً در جشن گوجهفرنگی آنچه بیش از هر چیزی به چشم میآید گوجهفرنگی و رنگ قرمزِ آن است. قرامسي زننده، تصاویر آغازین فیلم را اشباع میکند و به چشمان مخاطب چنگ میاندازد. ایوایِ تنها و مبهوت، از خواب برمیخیزد و درمییابد که بر در و دیوار و پنجرهی خانهی محقرش رنگ قرمز پاشیدهاند. تأثیر عوامل «بیرون»ی بر «درون» آشکار میشود: خاطرهی حضور در جشنوارهی گوجهفرنگی در خوابِ ایوا درحالی زنده میشود که فضای اتاقش را قرمز خفهکنندهای اشغال کرده. سؤالاتی پیش میآید: چه شده که ایوا با آن روحیهی ماجراجویانهاش اینگونه گوشهای، بیرمق، تک افتاده؟ چه کسی و به چه هدفی بر در و دیوار خانه و اتومبیلِ ایوا رنگ قرمز پاشیده است؟ فیلم در ادامه پاسخ این پرسشها را میدهد؛ البته پاسخی که خود، سؤالات متعددی را درپی دارد.مصداق دیگر تأثیر برون بر درون، دوران بارداریست. تأثیر روحیه و احساسات مادر بر جنین درون رحماش در دوران بارداری بر کسی پوشیده نیست و این جبر و ظلم زمانه است که کودکی ناخواسته و نادانسته و معصومانه در رحم زنی قرار میگیرد که او را نمیخواهد. ایوا جنین درون رحماش را نمیخواهد چرا که علاقه دارد به ماجراجوییها و جهانگردیاش ادامه دهد، ایوا او را نمیخواهد چرا که در معـا*شقهای اشتباه و از سرِ مـسـ*ـتی، باردار شده. او در شبی باردار میشود که رنگ قرمز کورکننده و صوت یکنواختِ کر کنندهی جاری در آن، وجود خطری جدی را هشدار میدهد. رنگ قرمز از موتیفهای فیلم است؛ قرمزِ چسبندهای که دست از سر ایوا بر نمیدارد و خود را همهجا به او تحمیل میکند و حتی خود را لابهلای گیسوان ایوا جای میدهد. در همین فصل معـا*شقه، ساعتیکه زمان ۱۲:۰۱ را نشان میدهد با بازیِ تصویریِ هوشمندانه، بهسان چراغ قرامسي میگردد که با چشمک زدنهای متوالی قصد اعلام خطر دارد. ۱۲:۰۱ نشاندهندهی پایان یک روز و آغاز روزی دیگر است؛ که البته این زمانِ خاصِ مؤکد، برای ایوا مفهوم دیگری پیدا میکند: پایان دوران سرخوشی و آغاز دوران اضطراب و دلمشغولی.
ایوا حامله میشود. او همانند دیگر مادران به شکم برآمدهاش نمیبالد و با آن به گونهای روبهرو میشود که گویی «بچهی رزمری» را در شکم جای داده. کودک بهسختی و با درد بسیار بهدنیا میآید. رفتار ایوا با نوزادش همانند رفتارِ مادر با فرزند عجیبالخلقهی خود در کله پاککن (لینچ) است. چرا ایوا کوین را نمیخواهد؟ آیا ایوا از همان آغازِ بارداریاش ذات خبیث کوین را حس میکند؟ یا فقط آمادگی مادر شدن را ندارد؟ آیا کوین از همان آغاز که در رحم شروع به زیستن میکند شرور است؟ یا این شرارت باالفطره نیست و تنها بهخاطر بیمهری مادر در کوین شکل میگیرد؟ تیم برتون در ماهی بزرگ، حتی علت درنده خوییِ گرگ را هم کمبود محبت میداند؛ اما آیا دیدگاه آن فیلم را میتوان به این فیلم تعمیم داد؟ نه؛ ایندو فیلم ربطی به یکدیگر ندارند! مقصر کیست؟ کوین یا ایوا؟ شاید هر دو مقصرند؟ مقصر دیگری هم وجود دارد؟ جواب این سؤالات کلیدی که به هستی یک انسان مربوط میشود بهقدری نامعلوم و بیجواب است که پتانسیلِ به جنون کشاندن فرد پرسشگر را در خود دارد.
کوین بسیار باهوش است، آنقدر که با کمی اغماض میتوان او را نابغه دانست؛ البته نابغهای خبیث. کوین بهواسطهی نبوغاش کمالگراست و مانند هر کمالگرای دیگری تمامیتخواه و طالبِ صداقت است. کوین، همچون جیمز دینِ شرق بهشت اصرار دارد تا ریشهی خباثت و شرارت خود را در مادرش بیابد. او با مادر خود سر ناسازگاری برمیدارد تا او را وادار سازد قشر تصنعی رفتار مهربانانهاش را پس بزند و نفرت نهادینهی خود را به فرزندش آشکار گرداند. کوینِ دوساله، کودکِ خواستنی و باهوشیست که ایوا بهدلیل عدم علاقه و ایمان به او، کودکش را ناخواستنی و مبتلا به بیماریِ اوتیسم میپندارد. در هفت سالگی کوین هوش خود را بهرخ مادر میکشد و از این پس از هوش خود در راستای عذاب دادنِ مادر بهره میبرد. اضطراب و بیقراری ایوا به اوج میرسد. رابـ ـطهی کوین با پدرش بسیار خوب است درحالیکه ایوا با پسر هفتسالهی خود بیگانه – بلکه دشمن – است. ایوا احساس تنهایی میکند. او راهحل خود را بارداری مجدد میداند؛ شاید میخواهد دریابد که از او باز هم هیولایی همچون کوین زاده میشود یا نه… برای اولین و آخرین بار در فیلم، در معـا*شقهی دوم، رنگ آبی در تصویر نمایان میگردد؛ آبیای که حضوری کوتاه اما کارکردی بس تأثیرگذار در فیلم پیدا میکند؛ آبیای که نمایشگر آرامش و رضایت ایواست؛ آبیِ اطمیناندهندهای که در تقابل با قرمز تنشآفرین و هشداردهندهی معـا*شقهی نخست قرار میگیرد.
ایوا فرزند دوم خود را بهدنیا میآورد؛ دختری شیرین و دوستداشتنی(انتخاب جنس مؤنث به شکلگیری حس حسادت و تقابلِ کوین با فرزند دوم کمک زیادی میکند). چند روز پس از فارغ شدن ایوا، کوین مریض میشود و احساس ضعف میکند (هم بهخاطر مریضی و هم بهخاطر بهدنیا آمدن فرزند دوم)، کوین نیاز خود را به محبت ایوا ابراز میدارد و ایوا هم از این موضوع بسیار محظوظ میگردد، اما دیری نمیپاید که حظ وافرِ او فرو میپاشد؛ چون بهسرعت معلوم میشود که کوین او را بازی داده بوده. ایوا نگونبخت است و دلیل نگونبختیاش تنها کوین و فاجعهای که میآفریند نیست؛ ایوا خیلی سعی میکند پس از آن فاجعه زندگی خود را از سر گیرد و با کوچکترین بهانهای سعی میکند خوشحال شود؛ او با به دست آوردن شغلی ساده بسیار مسرور میگردد اما دیگران بهسرعت این سرور را از او میربایند. هرگاه اوضاع اندکی برای ایوا مساعد میگردد و او دوباره کمی به زندگی امیدوار میشود، دیگران بهسرعت امیدِ سطحی او را پاره پاره میکنند، تنها کافیست در جشن سال نو که ایوا بهخاطر حرکات مضحک رییساش اندکی به خنده میافتد، پیشنهاد رقـ*ـص همکارِ چشمچراناش را رد کند تا همکارش بهراحتی با بـدکـاره خواندن ایوا، خندهی سطحی اما نایاب او را به بهت و یأسی عمیق تبدیل کند.
در گفتوگوی یکطرفهی ژولی با مادرعلیلاش در آبی (کیشلوفسکی)، او همهی نعمتهای زندگی را «تله» میخواند. پس از فاجعهای که برای ژولی اتفاق میافتد(از دست دادن همسر و فرزندش)، کل زندگی از نقطهنظر او حقهای بیش نیست. جایی در فیلم کوین خطاب به ایوا میگوید:«هیچ هدفی در کار نیست و نکته همینجاست». گویی کوین هم، همچون ژولی به حقهی زندگی پی بـرده و مادر خود را نهتنها بخاطر بیمهریاش؛ بلکه بهدلیل حضور خود در این دنیای بیهدف، مقصر و سزاوار مجازات میداند. نگاه اعتراضآمیز، تهاجمی و پر از کینهی کوین به ایوا، زمانیکه در حال استمناء است، نشاندهندهی همین رویکرد پر از نفرت اوست. کوین فاجعهای عظیم میآفریند تا ایوا را مجازات کند و به هدفاش هم میرسد چرا که عواقب آن فاجعه، هیچگاه ایوا را به حال خود رها نمیکند. کوین دور زندگی ایوا تاری ناگسستنی میتند و او را در رحمی مصنوعی محصور میگرداند؛ رحمیکه همه چیز حتی جشن و شادی کودکانِ سرخوش، از پسِ دیوارهی قرمزِ خفهکننده و بغضآفرینِ آن، وحشتناک جلوه میکند.
در پایان فیلم، پس از گذشت دو سال از وقوع فاجعه به دست کوین، قرار است او را به زندان بزرگسالان منتقل کنند؛ از همین رو کوین بسیار ترسیده است و برای بار دوم احساس ضعفی عمیق وجودش را فرا میگیرد. او برای دومین بار نیاز خود را به محبت مادر ابراز میکند. ایوا که بهخاطر کینه و تمامیتخواهی کوین همهچیزِ خود، از جمله همسر و دختر دلربایش را از دست داده، محکم تنها بازماندهی زندگیاش را در آغـ*ـوش میگیرد و به او مهر میورزد. گویی ایوا قصور خود را در انجام وظیفهاش (مهرورزی به فرزند)، پذیرفته. البته ایوا اینبار از کنش نیازمندانهی کوین محظوظ نمیگردد چرا که دیگر رمقی برایش باقی نمانده و البته نمیتواند مطمئن باشد که کوین قصد شروع بازی جدیدی را دارد یا نه…
از نکات قابل توجه در مورد فیلم، ساختار غیر خطیِ آن است؛ ساختاری که برازندهی چنین داستانی بوده و انتخاباش بهدلیل پیروی از مُد نبوده است. ساختار غیر خطی این فیلم بههیچوجه مشوش نیست، بلکه بسیار منظم و سامانیافته است. درکِ حضور شوم و پرتحرک گذشتهی آزاردهندهی ایوا در زندگی جاریاش، توسط مخاطب، مرهون ساختار غیر خطیِ سامانیافتهی فیلم است. نکتهی دیگر موسیقیهای سرخوشانه و شاداب فیلم است که در برخورد نخست ممکن است کمی تعجبآور جلوه کنند، اما با کمی تأمل میتوان دریافت که رامسي با انتخاب این قطعهها، سعی در ایجاد فاصلهای بین مخاطب و ایوا را داشته است؛ وی با این فاصلهگذاری قصد تأکید بر نگاه مخاطب از «بیرون» را دارد، نگاهی که لزوماً توانایی درک کاملِ فجایعی را که بر ایوا میگذرد، ندارد. همچنین این قطعههای بهظاهر نامتناسب میتواند در تقارن با امید احمقانه و تلاش مذبوحانهی ایوا بهمنظور از سرگیری زندگیای عادی باشد.
قطعاً رامسي در شخصیتپردازی کوین از کودکان، نوجوانان و جوانان منحصربهفرد هانکه تأثیر گرفته است و طبیعتاً فاجعهی فیلم، یادآور فاجعهی فیل (گاس ون سانت) است و حتماً بین باید دربارهی کوین حرف بزنیم و آثار نابغهی عرصهی فیلمسازیِ دوران معاصر(هانکه) و فیل(ون سانت، که با رویکردی کاملاً نو بدان پرداخت گردیده) فاصلهای وجود دارد؛ ولو بسیار اندک.
بازیگران: تیلدا سوینتن – جان سی ریلی – ازرا میلر
فیلم نامه: لین رامسي – راری کینیر براساس رمانی از لاینل شرایور
کارگردان: لین رامسي
112 دقیقه؛ محصول انگلستان، آمریکا؛ سال 2011[/BCOLOR]
باید دربارهی کوین حرف بزنیم - We Need to Talk About Kevin
[/BCOLOR][BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
بعد از 9 سال دوری از فیلمسازی حرفه ای «لین رامسی» با تمام قوا بازگشته است؛ با فیلم «باید در مورد کوین صحبت کنیم» که یک اقتباس واقعی و دقیق از پرفروشترین رمان لیونل شریور است. در یک فیلم این چنین ماهرانه و دقیق، تیلدا سوینتون به عنوان یک زن با خسارات ناگواری که پسر ش به وجود می آورد، سر و کار دارد.
این جا هم رامسی که عکاس ماهری هم هست، درست مثل کار قبلی اش به خصوص مثل اولین فیلم بلندش در سال 1999 با عنوان «موش گیر» اجازه می دهد تا تکنیک خالصانه فیلم بار سنگین کار را به دوش بکشد تا بتواند حال و هوای احساسی ویران کننده فیلم را به مخاطب انتقال دهد و کاری کند که تراژدی اصلی اتفاق بیفتد. فیلم از طریق یک سیستم سیال از فلاش بک هایی نمایش داده می شود که مخاطب را وادار می کند برای فهم آن چه در حال وقوع است حتی به اندازه طول موهای سوینتون دقت کند.
لحظاتی در فیلم وجود دارد که شدیداً اعصابتان را تحـریـ*ک خواهد کرد. ساختار درهم ریخته ای که رامسي برای این داستان تکان دهنده انتخاب کرده، مخاطب را شدیداً درگیر نگه می دارد. صحنه ها، بی محابا از پس هم می آیند و گذشته و حال و آینده را در هم ترکیب می کنند و کم کم باید از بین آنها داستان را درک کرد. البته هر چه به سمت انتها می رویم، این ترکیب شدن زمانی هم کمتر می شود و جواب خیلی از صحنه هایی که تا کنون برایمان بی معنی جلوه می کرده، روشن می شود و همین امر، وادارمان می کند بار دیگر فیلم را ببینیم. البته اگر طاقت داشته باشیم! در فیلم هیچگاه خشونت نمی بینیم. مثلاً نمی بینیم که کوین چطور حیوان خانگی خواهرش را سر به نیست کرده و تنها اثر کار او را شاهدیم و یا حتی کور کردن چشم خواهرش را هم هیچ وقت نمی بینیم. از همه مهمتر خشونت ترسناک پایانی اثر هم به شکل مستقیم نشان داده نمی شود و با تمام این اوصاف، قلب آدم به درد می آید و اعصاب آدم تحـریـ*ک می شود. انتخاب خوب بازیگرانی که در سنین مختلف، نقش کوین را بازی می کنند، باعث شده شخصیت او واقعاً ترسناک از آب در بیاید. هیولایی که معلوم نیست چطور به اینجا رسیده. دیالوگی بین او و اوا رد و بدل می شود که قرار است ریشه یابی شخصیت کوین باشد. جایی که به ايوا می گوید: (( بعضی وقتا می تونی خیلی خشن باشیا. )) و ايوا جواب می دهد: (( تو که خودت از من بدتری. )) و کوین می گوید: (( آره هستم. فقط نمی دونم اینو از کی به ارث بردم. )) فیلم با تصاویر مختلفی که از زندگی قبل از ازدواج ايوا نشان می دهد سعی می کند راهگشای اتفاقات آینده باشد. شروع فیلم با صحنه ی جشن گوجه فرنگی ست. جایی که ايوا در میان خیل عظیم آدم ها، در گوجه های له شده، غوطه می خورد. جشنی که نوعی کاتارسیس جمعی را نشان می دهد و البته خشونتی که در پس این کاتارسیس وجود دارد. اتفاقاً آشنایی ايوا و فرانکلین هم در همین جا رقم می خورد که موجب به دنیا آمدن کوین می شود. از این به بعد است که رنگ قرمز به موتیفی تکرار شونده تبدیل می شود و البته صحنه هایی هم که ايوا دایم در حال پاک کردن رنگ قرمز جلوی درِ خانه اش است که بعداً می فهمیم علت این رنگ ها چیست، چندین بار تکرار می شوند تا شاهد مادری باشیم که انگار یک عمر باید جور فرزندش را بکشد. انگار محکوم است تا او را دوست داشته باشد. انگار کوین، تقاص گناهانی ست که انجام داده و حالا باید پسشان بدهد و اینجاست که داستان به جز رابـ ـطه ی مادر و فرزندی، وارد بُعدی دیگری می شود که به غنای اثر می افزاید. در قسمتی از فیلم، کوین کوچک چنین جمله ای به ايوا می گوید: (( فقط چون به یه کاری عادت کردی دلیل نمی شه که از اون کار خوشت بیاد. تو به من عادت کردی. )) ماجرا وقتی هولناکتر می شود که کوین، حالا که در زندان به سر می برد، در جواب ايوا که پرسیده چرا این کارها را کرده، می گوید خودش هم مطمئن نیست.
ازرا میلر، در نقش کوین نوجوان، وقتی که با آن چشمان نافذ و لحن ترسناکش، به ايوا می گوید: (( نکته ای وجود نداره. نکته همینه! ))، آدم را به وحشت می اندازد.
نقد دوم از مرتضی مؤمنی
آه، مادر؛ بهمن مهر بورز
تأثیر عمیق والدین بر کودکانشان انکارناپذیر است و تأثیر رابـ ـطهی مادر با فرزندش انکارناپذیرتر. زندگی بزرگانی چون نیوتن، شوپنهاور، نیچه، بالزاک و… تحت تأثیر بیمهری مادرانشان بوده است. در عالم سینما، فیلمهای مهمی چون فریادها و نجواها (برگمان)، روح ،پرندگان و مارنی (هیچکاک)، شرق بهشت (کازان)، آینه (تارکوفسکی)، لولیتا (کوبریک)، چهارصد ضربه (تروفو)، شبهای بوگی (پل توماس اندرسون)، ساعتها (دالدری)، معلم پیانو و ویدئوی بنی (هانکه)، تنگ ماهی (آندرهآ آرنولد)، ملانکولیا (فونتریه) و… جنبهی ویرانگرانهی این رابـ ـطه را به تصویر کشیدهاند. در سینمای معاصر فیلمهای فارست گامپ (زمیکس)، تقریباً مشهور (کامرون کرو، که اتفاقاً رابـ ـطهی دلنشین مادر و پسرِ فیلم، از دل زندگی و تجربهی شخصی کرو بیرون آمده)، دو عاشق (جیمز گری)، درخت زندگی (مالیک) و… جنبهی مثبت و تقویتکنندهی این رابـ ـطهی حساس را مد نظر قرار دادهاند.
این رابـ ـطهی سرنوشتساز و جنبهی ویرانگرانهاش بنمایهی فیلمِ باید دربارهی کوین حرف بزنیم را تشکیل داده است. باید دربارهی کوین حرف بزنیم با یک استعاره آغاز میگردد؛ استعارهای که حاکی از تأثیرگذاری عوامل «بیرون»ی بر «درون» انسانهاست: ایوا (با بازی ماندگار تیلدا سوئینتن) در جشنوارهی گوجهفرنگی شرکت کرده، جشنی که تنها یکی از جشنهای عجیبوغریب کشور اسپانیاست. حضور ایوا در این جشن نشاندهندهی روحیهی ماجراجویانه و حضورش در اسپانیا معرفِ توریست بودنِ اوست. طبیعتاً در جشن گوجهفرنگی آنچه بیش از هر چیزی به چشم میآید گوجهفرنگی و رنگ قرمزِ آن است. قرامسي زننده، تصاویر آغازین فیلم را اشباع میکند و به چشمان مخاطب چنگ میاندازد. ایوایِ تنها و مبهوت، از خواب برمیخیزد و درمییابد که بر در و دیوار و پنجرهی خانهی محقرش رنگ قرمز پاشیدهاند. تأثیر عوامل «بیرون»ی بر «درون» آشکار میشود: خاطرهی حضور در جشنوارهی گوجهفرنگی در خوابِ ایوا درحالی زنده میشود که فضای اتاقش را قرمز خفهکنندهای اشغال کرده. سؤالاتی پیش میآید: چه شده که ایوا با آن روحیهی ماجراجویانهاش اینگونه گوشهای، بیرمق، تک افتاده؟ چه کسی و به چه هدفی بر در و دیوار خانه و اتومبیلِ ایوا رنگ قرمز پاشیده است؟ فیلم در ادامه پاسخ این پرسشها را میدهد؛ البته پاسخی که خود، سؤالات متعددی را درپی دارد.مصداق دیگر تأثیر برون بر درون، دوران بارداریست. تأثیر روحیه و احساسات مادر بر جنین درون رحماش در دوران بارداری بر کسی پوشیده نیست و این جبر و ظلم زمانه است که کودکی ناخواسته و نادانسته و معصومانه در رحم زنی قرار میگیرد که او را نمیخواهد. ایوا جنین درون رحماش را نمیخواهد چرا که علاقه دارد به ماجراجوییها و جهانگردیاش ادامه دهد، ایوا او را نمیخواهد چرا که در معـا*شقهای اشتباه و از سرِ مـسـ*ـتی، باردار شده. او در شبی باردار میشود که رنگ قرمز کورکننده و صوت یکنواختِ کر کنندهی جاری در آن، وجود خطری جدی را هشدار میدهد. رنگ قرمز از موتیفهای فیلم است؛ قرمزِ چسبندهای که دست از سر ایوا بر نمیدارد و خود را همهجا به او تحمیل میکند و حتی خود را لابهلای گیسوان ایوا جای میدهد. در همین فصل معـا*شقه، ساعتیکه زمان ۱۲:۰۱ را نشان میدهد با بازیِ تصویریِ هوشمندانه، بهسان چراغ قرامسي میگردد که با چشمک زدنهای متوالی قصد اعلام خطر دارد. ۱۲:۰۱ نشاندهندهی پایان یک روز و آغاز روزی دیگر است؛ که البته این زمانِ خاصِ مؤکد، برای ایوا مفهوم دیگری پیدا میکند: پایان دوران سرخوشی و آغاز دوران اضطراب و دلمشغولی.
ایوا حامله میشود. او همانند دیگر مادران به شکم برآمدهاش نمیبالد و با آن به گونهای روبهرو میشود که گویی «بچهی رزمری» را در شکم جای داده. کودک بهسختی و با درد بسیار بهدنیا میآید. رفتار ایوا با نوزادش همانند رفتارِ مادر با فرزند عجیبالخلقهی خود در کله پاککن (لینچ) است. چرا ایوا کوین را نمیخواهد؟ آیا ایوا از همان آغازِ بارداریاش ذات خبیث کوین را حس میکند؟ یا فقط آمادگی مادر شدن را ندارد؟ آیا کوین از همان آغاز که در رحم شروع به زیستن میکند شرور است؟ یا این شرارت باالفطره نیست و تنها بهخاطر بیمهری مادر در کوین شکل میگیرد؟ تیم برتون در ماهی بزرگ، حتی علت درنده خوییِ گرگ را هم کمبود محبت میداند؛ اما آیا دیدگاه آن فیلم را میتوان به این فیلم تعمیم داد؟ نه؛ ایندو فیلم ربطی به یکدیگر ندارند! مقصر کیست؟ کوین یا ایوا؟ شاید هر دو مقصرند؟ مقصر دیگری هم وجود دارد؟ جواب این سؤالات کلیدی که به هستی یک انسان مربوط میشود بهقدری نامعلوم و بیجواب است که پتانسیلِ به جنون کشاندن فرد پرسشگر را در خود دارد.
کوین بسیار باهوش است، آنقدر که با کمی اغماض میتوان او را نابغه دانست؛ البته نابغهای خبیث. کوین بهواسطهی نبوغاش کمالگراست و مانند هر کمالگرای دیگری تمامیتخواه و طالبِ صداقت است. کوین، همچون جیمز دینِ شرق بهشت اصرار دارد تا ریشهی خباثت و شرارت خود را در مادرش بیابد. او با مادر خود سر ناسازگاری برمیدارد تا او را وادار سازد قشر تصنعی رفتار مهربانانهاش را پس بزند و نفرت نهادینهی خود را به فرزندش آشکار گرداند. کوینِ دوساله، کودکِ خواستنی و باهوشیست که ایوا بهدلیل عدم علاقه و ایمان به او، کودکش را ناخواستنی و مبتلا به بیماریِ اوتیسم میپندارد. در هفت سالگی کوین هوش خود را بهرخ مادر میکشد و از این پس از هوش خود در راستای عذاب دادنِ مادر بهره میبرد. اضطراب و بیقراری ایوا به اوج میرسد. رابـ ـطهی کوین با پدرش بسیار خوب است درحالیکه ایوا با پسر هفتسالهی خود بیگانه – بلکه دشمن – است. ایوا احساس تنهایی میکند. او راهحل خود را بارداری مجدد میداند؛ شاید میخواهد دریابد که از او باز هم هیولایی همچون کوین زاده میشود یا نه… برای اولین و آخرین بار در فیلم، در معـا*شقهی دوم، رنگ آبی در تصویر نمایان میگردد؛ آبیای که حضوری کوتاه اما کارکردی بس تأثیرگذار در فیلم پیدا میکند؛ آبیای که نمایشگر آرامش و رضایت ایواست؛ آبیِ اطمیناندهندهای که در تقابل با قرمز تنشآفرین و هشداردهندهی معـا*شقهی نخست قرار میگیرد.
ایوا فرزند دوم خود را بهدنیا میآورد؛ دختری شیرین و دوستداشتنی(انتخاب جنس مؤنث به شکلگیری حس حسادت و تقابلِ کوین با فرزند دوم کمک زیادی میکند). چند روز پس از فارغ شدن ایوا، کوین مریض میشود و احساس ضعف میکند (هم بهخاطر مریضی و هم بهخاطر بهدنیا آمدن فرزند دوم)، کوین نیاز خود را به محبت ایوا ابراز میدارد و ایوا هم از این موضوع بسیار محظوظ میگردد، اما دیری نمیپاید که حظ وافرِ او فرو میپاشد؛ چون بهسرعت معلوم میشود که کوین او را بازی داده بوده. ایوا نگونبخت است و دلیل نگونبختیاش تنها کوین و فاجعهای که میآفریند نیست؛ ایوا خیلی سعی میکند پس از آن فاجعه زندگی خود را از سر گیرد و با کوچکترین بهانهای سعی میکند خوشحال شود؛ او با به دست آوردن شغلی ساده بسیار مسرور میگردد اما دیگران بهسرعت این سرور را از او میربایند. هرگاه اوضاع اندکی برای ایوا مساعد میگردد و او دوباره کمی به زندگی امیدوار میشود، دیگران بهسرعت امیدِ سطحی او را پاره پاره میکنند، تنها کافیست در جشن سال نو که ایوا بهخاطر حرکات مضحک رییساش اندکی به خنده میافتد، پیشنهاد رقـ*ـص همکارِ چشمچراناش را رد کند تا همکارش بهراحتی با بـدکـاره خواندن ایوا، خندهی سطحی اما نایاب او را به بهت و یأسی عمیق تبدیل کند.
در گفتوگوی یکطرفهی ژولی با مادرعلیلاش در آبی (کیشلوفسکی)، او همهی نعمتهای زندگی را «تله» میخواند. پس از فاجعهای که برای ژولی اتفاق میافتد(از دست دادن همسر و فرزندش)، کل زندگی از نقطهنظر او حقهای بیش نیست. جایی در فیلم کوین خطاب به ایوا میگوید:«هیچ هدفی در کار نیست و نکته همینجاست». گویی کوین هم، همچون ژولی به حقهی زندگی پی بـرده و مادر خود را نهتنها بخاطر بیمهریاش؛ بلکه بهدلیل حضور خود در این دنیای بیهدف، مقصر و سزاوار مجازات میداند. نگاه اعتراضآمیز، تهاجمی و پر از کینهی کوین به ایوا، زمانیکه در حال استمناء است، نشاندهندهی همین رویکرد پر از نفرت اوست. کوین فاجعهای عظیم میآفریند تا ایوا را مجازات کند و به هدفاش هم میرسد چرا که عواقب آن فاجعه، هیچگاه ایوا را به حال خود رها نمیکند. کوین دور زندگی ایوا تاری ناگسستنی میتند و او را در رحمی مصنوعی محصور میگرداند؛ رحمیکه همه چیز حتی جشن و شادی کودکانِ سرخوش، از پسِ دیوارهی قرمزِ خفهکننده و بغضآفرینِ آن، وحشتناک جلوه میکند.
در پایان فیلم، پس از گذشت دو سال از وقوع فاجعه به دست کوین، قرار است او را به زندان بزرگسالان منتقل کنند؛ از همین رو کوین بسیار ترسیده است و برای بار دوم احساس ضعفی عمیق وجودش را فرا میگیرد. او برای دومین بار نیاز خود را به محبت مادر ابراز میکند. ایوا که بهخاطر کینه و تمامیتخواهی کوین همهچیزِ خود، از جمله همسر و دختر دلربایش را از دست داده، محکم تنها بازماندهی زندگیاش را در آغـ*ـوش میگیرد و به او مهر میورزد. گویی ایوا قصور خود را در انجام وظیفهاش (مهرورزی به فرزند)، پذیرفته. البته ایوا اینبار از کنش نیازمندانهی کوین محظوظ نمیگردد چرا که دیگر رمقی برایش باقی نمانده و البته نمیتواند مطمئن باشد که کوین قصد شروع بازی جدیدی را دارد یا نه…
از نکات قابل توجه در مورد فیلم، ساختار غیر خطیِ آن است؛ ساختاری که برازندهی چنین داستانی بوده و انتخاباش بهدلیل پیروی از مُد نبوده است. ساختار غیر خطی این فیلم بههیچوجه مشوش نیست، بلکه بسیار منظم و سامانیافته است. درکِ حضور شوم و پرتحرک گذشتهی آزاردهندهی ایوا در زندگی جاریاش، توسط مخاطب، مرهون ساختار غیر خطیِ سامانیافتهی فیلم است. نکتهی دیگر موسیقیهای سرخوشانه و شاداب فیلم است که در برخورد نخست ممکن است کمی تعجبآور جلوه کنند، اما با کمی تأمل میتوان دریافت که رامسي با انتخاب این قطعهها، سعی در ایجاد فاصلهای بین مخاطب و ایوا را داشته است؛ وی با این فاصلهگذاری قصد تأکید بر نگاه مخاطب از «بیرون» را دارد، نگاهی که لزوماً توانایی درک کاملِ فجایعی را که بر ایوا میگذرد، ندارد. همچنین این قطعههای بهظاهر نامتناسب میتواند در تقارن با امید احمقانه و تلاش مذبوحانهی ایوا بهمنظور از سرگیری زندگیای عادی باشد.
قطعاً رامسي در شخصیتپردازی کوین از کودکان، نوجوانان و جوانان منحصربهفرد هانکه تأثیر گرفته است و طبیعتاً فاجعهی فیلم، یادآور فاجعهی فیل (گاس ون سانت) است و حتماً بین باید دربارهی کوین حرف بزنیم و آثار نابغهی عرصهی فیلمسازیِ دوران معاصر(هانکه) و فیل(ون سانت، که با رویکردی کاملاً نو بدان پرداخت گردیده) فاصلهای وجود دارد؛ ولو بسیار اندک.
بازیگران: تیلدا سوینتن – جان سی ریلی – ازرا میلر
فیلم نامه: لین رامسي – راری کینیر براساس رمانی از لاینل شرایور
کارگردان: لین رامسي
112 دقیقه؛ محصول انگلستان، آمریکا؛ سال 2011