روی پل یه سطل شکلات بود
داشتم تلویزیون نگاه میکردم قهوم ریخت رو روز نامه
در بازار یک مرد با سنگ به مجسمه گرگ میزد
من و طوطی روی میز با هدفون اهنگ گوش میکردیم
توی لیوان مارمولک بود با گیره درش اوردم و اویزون کردم
تمساحه رفته بود کنسرت با آفتابه وسط جمعیت قر میداد