اشعار کاربران بـ*ـوسـه،بی دل! | علی نصرتی کاربر انجمن نگاه دانلود

علی نصرتی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/03/12
ارسالی ها
12
امتیاز واکنش
142
امتیاز
121
سن
26
محل سکونت
SAVEH
به نام لیلی که عشق را آفرید...!
در زمانه ی زالو های خواهــش نـفس پرست، عشق از شعر روی گردان می شود و در پستوی اتاقش آرام و بی صدا در انزوای خویش می میرد.
دگر عشقی نمانده است...
نقاب ها افسار گسیخته نیستند و این جانور دوپا چه بی پروا منفور گشته است، چگونه از عشق شعری می توان خلق کرد وقتی که میان کوچه ها یا بوی انزجار و تنفر می آید یا صدای سرشک های دریایی فقر.
تصمیم گرفتم اشعارم رو در اینجا قرار بدم امیدوارم خوشتون بیاد. فدامدا❤
!Kiss,No heart
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • علی نصرتی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/03/12
    ارسالی ها
    12
    امتیاز واکنش
    142
    امتیاز
    121
    سن
    26
    محل سکونت
    SAVEH
    با تو
    با تو راهی است که هیچگاه نتوانم رفت
    با تو حرفی است
    که هیچگاه نتوانم زد
    با تو چشمی است
    که هیچوقت رو به چشمانت باز نشد
    با اشک آید
    از عشقی که هیچوقت آغاز نشد
    با تو پرنده ای بود در قفس
    که هيچ وقت،هیچ وقت اهل پرواز نشد
    با تو این دل خونٍ جگر خورد و مُرد
    از شیرینی که هیچوقت عاشق فرهاد نشد
     
    آخرین ویرایش:

    علی نصرتی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/03/12
    ارسالی ها
    12
    امتیاز واکنش
    142
    امتیاز
    121
    سن
    26
    محل سکونت
    SAVEH
    اولین شعر من❤
    عشق اول
    هر چه فکر می کنم آخر این عشق تباهی است
    من بی گـ ـناه و جرم او نیز بی گناهی است
    کاش قسمت این بار رسیدن باشد
    در دیاری که دوری نماد پایداری است
     

    علی نصرتی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/03/12
    ارسالی ها
    12
    امتیاز واکنش
    142
    امتیاز
    121
    سن
    26
    محل سکونت
    SAVEH
    پدر
    پدرم غم هایت را در آغـ*ـوش بگیر
    که شبی دوباره پایان یابد
    قسم به لب مادری که بوسیدی
    بهار دوباره مسرور و خندان آید
    پدرم پاره تن، سنگ صبورم چه شده ؟

    دل تنگ تو چرا پر ز غصه شده
    پدرم عید آمد و
    لبخند بر لبت ننشست
    بخند با اینکه می دانم غمت کهنه شده
    پدرم، چشم من خوشحالم
    نه لباسی نه کفشی فدای سرت
    تمام جهان باشد و تو نباشی چه سود ؟
    من تو را خواهم و خنده ای بر لبت
    پدرم شرمسار نباش
    که چپاول بر ريسمانت زدند
    هيچ ظلمی نبرد با خویش نام نیک
    پدرم تيغ بر دامان بی جانت زدند
    خانمان بی نوا و مادرم خسته دل
    سپيدى بر تار موی نالانت زدند
    پدرم عید آمد و
    لبخند بر لبت ننشست
    بخند با اینکه می دانم
    تلخی بر کام ايامت زدند
     

    علی نصرتی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/03/12
    ارسالی ها
    12
    امتیاز واکنش
    142
    امتیاز
    121
    سن
    26
    محل سکونت
    SAVEH
    یک آرزوی بی چراغ

    گوشه ی تنهایی من
    خفته کلامی است به زیبایی یک گل سرخ
    و دلی شاید پر از جفا
    و چشمی که در انبوه پلیدی ها
    خیره گشته به یک نقطه ی اوج
    لای سنگ فرش های خیابان
    گویی پیداست قطره خون
    کی شود صبر سر آید
    بشود شهر همرنگ جنون
    شاید که رسد روزی،روزی آزادی و صلح
    روزی به زیبایی ماه در هنگام طلوع
    روزی که شاید دگر نفسی نیست در سـ*ـینه تو
    و سنگ مزاری است به تقویم من
    روزی که در لبخند یک کودک
    تقدس پیداست
    و در سـ*ـینه ی این مردم
    آینه ای از مهر و محبت پیداست
    روزی که دوباره لیلی و مجنون معنا یابد
    پشت در هر خانه آبی رنگ
    بـ ـوسه ای از جنس صداقت پیداست
     
    آخرین ویرایش:

    علی نصرتی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/03/12
    ارسالی ها
    12
    امتیاز واکنش
    142
    امتیاز
    121
    سن
    26
    محل سکونت
    SAVEH
    نمی بخشم تو را

    گوشه ی تنهایی خویش
    غم برکى زده ام در پستوی اتاق
    در به در فاصله ها
    چشم چون کاسه ی خون
    دل چون شیشه ی خُرد
    معشـ*ـوقه ی من رفت با یار دگر
    یار من شد تنهایی خود
    آنکه می گفت تمام وجودش شده ام
    چه شد امروز
    که گشت همسفر خاطره ها
    به تلخی این ایام که گذشت
    به فضل پاییزی فاصله ها
    به تقدس این عشق بزرگ
    به دوستت دارم هایی از جنس وفا
    به زیبایی رخسار تو در آینه ها
    قسم به همین خاطره ها
    به همان سجده که کردی بر نام خدا
    من نمی بخشم تو را
    من نمی بخشم تو را
    من نمی بخشم تو را
     

    علی نصرتی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/03/12
    ارسالی ها
    12
    امتیاز واکنش
    142
    امتیاز
    121
    سن
    26
    محل سکونت
    SAVEH
    بهار
    بهار ما وقتی است
    که آسمان تهران آبی باشد
    در سفره ها نان و بر لب ها تبسمی باشد
    بهار ما وقتی است
    که فقر فریاد نکشد
    یکی حاکم نباشد و دیگری محکوم نشود
    بهار ما وقتی است
    که شعر از عشق روگردان نشود
    فرهاد نميرد و لیلی بی مجنون نشود
    بهار ما وقتی است
    که کبوتر در قفسی حبس نشود
    کلاغ دگر پر نکشد
    عاقبت درختان تبر نشود
    بهار ما وقتی است
    که بر حنجره ها مهر سکوت نزنند
    مزد کارگر اشک پدر ها نشود
    بهار ما وقتی است
    که سایه ها در خواب نروند
    لاله دوباره گلگون نشود
    گل پیچک در گوشه ی ایوان پنهان نشود
    بهار ما اینک نیست
    وقتی است
    که دل هامان پر از
    سوز زمستان نشود
    هیچ خانه ای نلغزد و ویران نشود
    اشک نیاید و
    ستم و ستمگری عـریـان نشود
    بهار ای دوست قدیمی من
    نیا اینجا
    نیا که در این آبادی
    هیچ کسی برای روز های بهتر
    دلتنگ نشود
     
    بالا