داستانک بهلول عاقل،بهلول دیوانه:)

آیدا.ف

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/07
ارسالی ها
5,830
امتیاز واکنش
35,457
امتیاز
1,120
سن
20
بهلول را پرسیدند که عصا به چه کار آید ؟ بهلول گفت: عصا به این کار آید که روزی هزار بار زمین می خورد تا صاحبش زمین نخورد.
 
  • پیشنهادات
  • آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    هارون الرشید- خلیفه عباسی، به علت حرص و طمع در مملکت داری خویش، سعی داشت مخالفان خود را به هر وسیله و بهانه ای از سر راه خود بردارد برای همین یا آنها را می کشت و یا به زندان می فرستاد. زندانی که رهایی از آن امکان نداشت.

    امام موسی کاظم (علیه السلام) دوره ی امامت خود را در زمان این ظالم می گذراندند ایشان مورد احترام و محبوب دل مومنان بودند و به طبع مخالف ظلم.

    هارون الرشید، امام را یک خطر خیلی جدی برای خود می دانست. او سعی و کوشش داشت تا علمای برجسته ی اسلامی را ترغیب کند که فتوا دهند امام موسی کاظم از دین خارج شده است. بدین ترتیب زمینه ی اقدام علیه آن بزرگوار آماده گردد.

    یکی از علمای آن روزگار بهلول بود و هارون الرشید از او خواست که فرمان قتل امام موسی کاظم(علیه السلام) را امضا کند.

    بهلول ماجرا را به اطلاع امام رساند و چاره طلبید.

    امام موسی کاظم (علیه السلام) که در زندان هارون الرشید به سر می بردند فرمودند:

    خود را به دیوانگان شبیه ساز تا از این خطر رهایی یابی.

    بهلول، خود را به دیوانگی زده و به شمشیر طنز و طعنه و مسخرگی، بر حکومت ظالم، حمله آورد.

    نام اصلی این مرد بزرگ ((وهب بن عمرو)) می باشد. و چون گشاده رو و خندان و زیبا چهره بود، بهلول نام می گیرد که به معنی همه ی این صفات است.

    بهلول از دو ویژگی خاص برخوردار بود:

    یکی دارا بودن موفقیت علمی و اجتماعی و دینی در میان مردم و خویشاوندی نزدیک با هارون الرشید.

    به سبب همین دو ویژگی، او می توانست آزادانه و بی هراس به سر وقت هارون الرشید و کارگزاران او رفته و هرچه را که می خواهد، به زبان طنز بر آنان وارد سازد. او از همین روش استفاده می کرد تا هارون الرشید را متوجه اشتباهاتش کند.

    آرامگاه بهلول در بغداد قرار دارد روی سنگ قبر وی، تاریخ ۵۰۱ قمری دیده می شود.

    واژهٔ بهلول در عربی به معنای «شاد و شنگول» است.
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    داستان لباس شستن بهلول
    ازبهلول پرسیدند لباسهایت چرک شده چرا نمی شوئی؟
    بهلول جواب داد : بازچرک خواهد شد.
    گفتند : مرتبه دوم بشوی .
    بهلول گفت : باز هم چرک خواهد شد !
    گفتند دوباره بشوی
    بهلول گفت :معلوم می شود که من برای لباس شستن دنیا آمدم .
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    روزی بهلول با خلیفه سر یک سفره با همدیگر غذا می خوردند .
    ناگهان خلیفه در لقمه بهلول موئیدید و گفت : آن مو را ازلقمه خود برگیر.
    در جواب گفت : سر سفره کسی که بدست مهمان نگاه می کند نشستن ندارد و ازمجلس خارج شد .
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    مریضی از بهلول برای دفع مرضش سرکه هفت ساله خواست.
    بهلول گفت : سرکه هفت ساله دارم ولی به کسی نمی دهم .
    مریض پرسید چرا نمی دهی ؟
    بهلول در جواب گفت: اگر می خواستم بدهم هفت سال نمی ماند .


     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    قاضی شهر خواست با بهلول شوخی کند از او پرسید می خواهم مسئله ای از تو بپرسم آیا حاضری جواب بدهی.
    بهلول گفت : آنچه را می دانم جواب می دهم و هر چه را ندانم از شما خواهم پرسید .
    قاضی پرسید : اگر سگی از بامی به بام دیگر جست و بادی از او رها شد آن باد متعلق به کدام یک از صاحبان بامهاست .
    بهلول گفت : به هر بامی که نزدیکتر است متعلق به اوست .
    قاضی گفت : اگر فاصله هر دو بام برابر باشد چطور ؟
    بهلول گفت : نصف باد به صاحب اولی بام و نصف دیگر به دومی تعلق می گیرد .
    قاقی گفت : چنانچه صاحبان خانه غایب باشند تکلیف چیست ؟
    بهلول گفت : در این صورت جزو بیت المال است و به قاضی تعلق می گیرد .
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    روزی بهلول سر شخصی را مشغول به تراشیدن شد.
    در حین کار دستش لرزید و سر آن شخص زخم برداشت .
    آن مرد شروع به داد و فریاد کردن که سر مرا بریدی .
    بهلول گفت : خفه شو ! سربریده که حرف نمی زند .
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    بهلول روزي به مسجد رفت و از ترس آن كه مبادا كفش هايش را بدزدند يا با ديگري عوض شود ، آنها را زير لباد ه اش پيچيد و در گوشه اي نشست.
    شخصي كه كنارش بود چون بر آمدگي زير بغـ*ـل او را ديد گفت:
    به گمانم كتاب پر قيمتي در بغـ*ـل داري؟ چه نوع كتابي است؟
    بهلول گفت: كتاب فلسفه.
    غربيه پرسيد: از كدام كتاب فروشي خريده اي؟
    بهلول گفت: از كفاشي خريده ام .
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    آورده اند که بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست و روزي که براي عبادت به قبرستان رفته بود و
    هارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود چون به بهلول رسید گفت : بهلول چه می کنی ؟
    بهلول جواب داد : به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه
    مرا اذیت و آزار می دهند . هارون گفت :
    آیا می توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ؟
    بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب
    داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت :
    اي هارون من با پاي برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه
    پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پاي خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و
    آنچه خورده اي و پوشیده اي ذکر نمایی . هارون قبول نمود .
    آنگاه بهلول روي تابه داغ ایستاد و فوري گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوري پایین آمد که
    ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواس ت خود را معرفی نماید نتوانست و
    پایش بسوخت و به پایین افتاد .سپس بهلول گفت :
    اي هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که درویش بوده ند و از تجملات دنیایی
    بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند .
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    روزي خلیفه هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند . بهلول با آنها بود در شکارگاه
    آهویی نمودار شد . خلیفه تیري به سوي آهو انداخت ولی به هدف نخورد . بهلول گفت احسنت !!!
    خلیفه غضبناك شد و گفت مرا مسخره می کنی ؟
    بهلول جواب داد : احسنت من براي آهو بود که خوب فرار نمود
     
    بالا