فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
بسمه تعالی

سلام.
لطفا پست ارسال نکنید.
بیان الارشاد عطار
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    پناه من بحیّی کو نمیرد

    بآهی عذر صد عصیان پذیرد

    قدیم لم یزل معبود بیچون

    پدید آرندهٔ این هفت گردون

    برافرازندهٔ چرخ مدور

    برافروزندهٔ خورشید انور

    قدیم و قادر و گویا و بینا

    سمیع و عالم و بی مثل و همتا

    کریم و راحم و غفار و ستار

    کبیر و حاکم و قهار و جبار

    منزه ز احتیاج جفت و فرزند

    مبرا از شریک و شبه و مانند

    نه برجا و نه خالی گشته از جا

    ازو قایم وجود جمله اشیا

    هموشد کردگار عرش و کرسی

    هم او دان خالق جنی و انسی

    خرد را دانش آموزی هم او داد

    تمامت خلق را روزی هم او داد

    ز مخلوقاتش از مه تا بماهی

    دهد بر پاکی دانش گواهی

    اگر فاجر اگر از اهل برّند

    همه بر وحدت ذاتش مقرّند

    چو خواهی سرّ توحید عیانی

    جز او کس را مبین ار میتوانی

    بجز او نیست چیز دیگر ای دوست

    ازو میدان اگر مغزست اگر پوست

    بجز او ظاهر و باطن دگر کیست

    چه باشد دل دماغت کو جگر چیست

    اگر صورت اگر معنی است ای یار

    از او باشد وجود هر دو در کار

    چو وصفی بشنوی ز اوصاف ذاتش

    دران یک وصف جامع دان صفاتش

    چو ذاتش را حقیقت کس نداند

    یقین وصفش بوصف کس نماند

    زهر ذره اگر تو باز خواهی

    ز بیچونی او یابی گواهی

    چو لطفش عاصیان را پاس دارد

    همه عصیانشان طاعت گذارد

    چو عفوش بر مطیعان خورده گیرد

    همه کردارشان ناکرده گیرد

    بستاری چو پوشاند گنه را

    نماید نیک هر حال تبه را

    چو عفوش دست گیرد مجرمان را

    بپای مزد می‌بخشد جنان را

    سحاب لطف از یک قطره بارد

    دو عالم را پر از رحمت بدارد

    چو قهرش ذرهٔ پیدا کند دود

    شود صد ملک ازو زیر و زبر زود

    نسیم لطفش ار بر دوزخ آید

    درو صد چشمه حیوان گشاید

    سموم قهرش ار بر جنت آید

    سرای درد و رنج و محنت آید

    بهشت از فیض جودش رشحهٔ دان

    جحیم از تف قهرش شعلهٔ خوان

    بکرد از لطف و قهر خود معیّن

    دو فرقت اندری
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    درود از حضرتش بر جان آن کس

    که نامد در جهان مانند او کس

    ملایک تا بشر جمله طفیلش

    نبوده با کسی پیوند و میلش

    مهین و برترین آفرینش

    سر و چشم خرد را تاج و بینش

    خرد دانا بنور روی او شد

    معطر از نسیم کوی او شد

    زمین و آسمان و عرش و کرسی

    بهشت ودوزخ و جنی انسی

    ز بهر اوست بشنو از دل پاک

    بدین روشن دلیلی هست لولاک

    مرفه انبیا در زیر جاهش

    مشرف اولیا از خاک راهش

    بجودش انبیا گشتند محتاج

    ز گفتش اولیا بر سر نهند تاج

    فتوح انبیا و اولیا زوست

    چگویم گر بدانی جمله خود اوست

    درین عالم هر آنکو برتری یافت

    ز خاک درگه او سروری یافت

    ازان از آفرینش برتر آمد

    که بر جمع دل او سرور آمد

    شنیدی در شب اسری کجا شد

    همه تابع بدند او مقتدا شد

    گهی کرد او بیک انگشت چون سیم

    بشمشیر اشارت مه بدو نیم

    دلیل معجزش گـه سوسماری

    گهی بد عنکبوتش پرده داری

    بمعنی بد مقدم بر همه کس

    اگرچه صورت او آمد از پس

    هنوز آدم میان آب و گل بود

    در آن حضرت بجان حاضر بدل بود

    بصورت آدم او را گر پدر بود

    بمعنی او پدر آدم پسر بود

    عملها را بحضرت رابـ ـطه اوست

    اگر مقبول گردد واسطه اوست

    برای حمد حق او در خور آمد

    تمامت رهروان را بر سر آمد

    محمد نام او دان در شریعت

    که تا نامش بدانی در حقیقت

    خدا را در الوهیت احد خوان

    نبی را در عبودیت یکی دان

    چو حق اندر خدائی فرد وداناست

    نبی در بندگی بیمثل و همتاست

    تو تقریر معانی کن درین کار

    بجان و دل معانی گوش میدار

    معانی را مهم وقت خود دان

    که معنی از تو می‌جویند مردان

    ازان حالت بخود چون بازگشتم

    بمعنی با خرد همراز گشتم

    بجان گفتم شدم منقاد رایش

    سرم بادا فدای خاک پایش

    منم ذره وجود او چو خورشید

    دل و جانم از آن حضرت پر امید

    وجود ذره‌ام گر شد هویدا

    هم ازخورشید ذاتش گشت پیدا

    چو یکسر عا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تمامت طول و عرض آفرینش

    ز بهر تست اگر داری تو بینش

    بهشت و دوزخ و رضوان و مالک

    فروع واصلش از منها و ذلک

    برای تست جمله آفریده

    ترا از بهر حضرت برگزیده

    اگرچه بس شریفت آفریدند

    پی شغل بزرگت پروریدند

    ببازی در میاور کار خود را

    شناسا شو تو از خود نیک و بد را

    بجان ودل شنو ا زمن سخن را

    بجو از اصل اصل خویشتن را

    نگر تادر چه شغل و در چه کاری

    مکن با جان خود زنهار خواری

    ببین تا خود چه چیزی وز کجائی

    بجو از خویش اصل آشنائی

    بچشم باطن خود خویش را بین

    به ریش وسبلتی ای مرد مسکین

    نه چشمی نه سری نه دست ونه پا

    بمعنی زین همه هستی مبرا

    بصورت آنی از چه غیر اینی

    تو معنی بین اگر مرد یقینی

    توئی تو گر تو خود را بازیابی

    مقام فخر و عز و ناز یابی

    نه چشم و صورتی ای مرد ره رو

    تو صورت بین مشو زنهار بشنو

    توئی اعجوبهٔ صنع الهی

    توئی مقصود صنع پادشاهی

    توئی و تونهٔ جانا تو بشنو

    نداند این سخن جز مرد رهرو

    طلسم بند وزندانست صورت

    از آن زندان برون شو بی ضرورت

    تو جسم و صورت خود را قفس دان

    چو بشکستی شدی فی الحال پران

    اگر هستی کبوتر ور خودی باز

    قفس بشکن بجای خویش شو باز

    چو این آلات را از بهر صورت

    بتو دادند ترا شد این ضرورت

    که تا تخم سعادت را نشانی

    که چون آنجا رسی بی پر نمانی

    نباید در شقاوت خرج کردن

    از آن دوزخ نباید درج کردن

    کمال خویش اینجا کسب کن هان

    تو خود را از طلسم جسم برهان

    مزین کن بحکمت جان خود را

    که تا عارف شوی هر نیک و بد را

    وجود خود بحکمت کن تو گلشن

    که تا احوال گردد بر تو روشن

    بچشم باطن خود گوش میدار

    که تا کج بین نگردی آخر کار

    حقیقت راه خود را باز بینی

    مبادا باطل از حق برگزینی

    تو راه شرع را ره دان حقیقت

    که تا باشی تو از اهل طریقت

    خلاف شرع جمله باطل آمد

    وزان بی‌حاص
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    امانت کلمهٔ توحید میدان

    که از وی زنده می‌ماند ترا جان

    حیات انس و جن دایم بجانست

    وجود جمله‌شان قایم بجانست

    حیات جان بود از نور کلمه

    مبادا هیچکس مهجور کلمه

    کتاب چارگانه با صحایف

    همان تفسیر و تحقیق و لطایف

    همان اخبار و آن آثار مشهور

    که هست اندر کتب آن جمله مسطور

    تمامت شرح توحید است جانا

    که تا بینا شود زان مرد دانا

    بقای اهل کفرو اهل ایمان

    ز نور کلمه توحید میدان

    بدنیا در بدان نورند قایم

    به عقبی در بقا یابند دایم

    بنفیش اهل کفر اندر جحیمند

    باثباتش محبان در نعیمند

    نوشید*نی نفی خوردند اهل خذلان

    باثباتند دایم اهل ایمان

    بود هم مرهم ریش اندران گنج

    بودهم نوش و هم نیش اندران گنج

    درو هم دارو و درد است مدفون

    درو هم لطف و هم قهر است مخزون

    بود مدفونش اندر نفی و اثبات

    شقاوتهای جمله با سعادات

    امین می‌باش در حفظ امانت

    مکن یک لحظه اند روی خــ ـیانـت

    که تا از جملهٔ احرار باشی

    ابد دل زمرهٔ ابرار باشی

    تو حق صحبت گنج امانت

    توانی از خود ای صاحب دیانت

    بخوان آن را ز قرآن وز اخبار

    براه شرع در میباش هشیار

    سر مویی مشو دور از شریعت

    که تا حقش گذاری در حقیقت

    چو صاحب شرع ز تو خوشنود گردد

    زیانهای تو یکسر سود گردد

    بچشم اندر ز تو جویند امانت

    درو گر کرده باشی یک خــ ـیانـت

    بقدر آن خــ ـیانـت دور گردی

    ز اصل دوستی مهجور گردی

    نشاید خواندت آنگه ز انسان

    شوی ز انعام از قرآن توبرخوان

    بجان رنجور و از حضرت شوی دور

    مقامت نار باشد خالی از نور

    هر آنکس کو نگهدارد امانت

    بجای آوردن حق در دیانت

    توان خواندن مر او را آدمیزاد

    بود آدم از آن فرزند دلشاد

    نسب ز آدم بود او را بمعنی

    بصورت می‌کند خود جمله دعوی

    چو شد آدم صفت باشد ز اخبار

    بود از جمله احرار و ابرار

    پسر باشد یقین اندر حقیقت

    بود نسبت همین اند
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بجدّ و سعی خود آن را طلب کن

    اگر یابی دل آنگاهی طرب کن

    همی جو دل اگر دل باز یابی

    که خود را محرم هر راز یابی

    چو روی دل ببینی شادگردی

    بیکره از خودی آزاد گردی

    برآید جملهٔ کار تو از دل

    مراد تو شود زو جمله حاصل

    تو جان از دل به جز نامی ندانی

    که در قالب همیشه قلب خوانی

    مدان جانا تو دل آن گوشت پاره

    که کافر را بود چون سنگ خاره

    بود هر خوک و سگ را آنچنان دل

    از آن دل هیچ نتوان کرد حاصل

    بود دل نور الطاف الهی

    نماید از سپیدی تا سیاهی

    بود منزلگهش آن گوشت بی‌شک

    نگیرد نور او از پوست تا رگ

    همان نور لطیف روشن پاک

    بدین منزل فرود آمد بدین خاک

    جمالش چونکه بنماید ز بالا

    درین منزل شود نورش هویدا

    بود چون قالبی آن قلب روحش

    بود زان روح هر دم صد فتوحش

    منور گردد اعضاها از آن نور

    وجود تو شود زان نور مسرور

    نماید نورش اول پاره پاره

    پس آنگه جمع گردد چون ستاره

    پس آنگه همچو مهتابی نماید

    درو هر لحظه نوری می‌فزاید

    به بینی آنگهی چون آفتابش

    شود روشن وجود از نور تابش

    بگیرد نور او نزدیک و هم دور

    شود کار تو زان نور علی نور

    فرو گیرد تمامی سـ*ـینهٔ تو

    شود شادی غم دیرینهٔ تو

    بود آئینه وجه الهی

    درو بینی هر آن چیزی که خواهی

    نزول لطف حق را منزل اوست

    اگر تو طالبی دل را دل اوست

    چو وسعت یابد از نور الهی

    بود منظور لطف پادشاهی

    گهی ارضی بود گاهی سمائی

    گهی صدقی بود گاهی صفایی

    از آن خوانند قلب او راکه هر دم

    بگردد صد ره اندر گرد عالم

    ز وجهی قلب انوار آمد آن نور

    بدین اسم او شد اندر جمع مشهور

    هم او شد ملک خاص حضرت شاه

    نباشد دیو را هرگز در او راه

    بود آئینه کل ممالک

    نماید اندرو رضوان و مالک

    ز روح او روح می‌یابد پیاپی

    پس آنگه عقل راحت یابد از وی

    هر آنکس را که بخشیدند آن دل

    مراد او شود ی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    خرد شد کاشف سرّ الهی

    بنور او شود روشن سیاهی

    خرد شد پیشوای اهل ایمان

    هم او شد رهنمای جمله نیکان

    خرد شد قهرمان خانهٔ تن

    اگرچه هست او بیگانهٔ تن

    ازو گر نور نبود در دماغت

    ز نادانی خلل گیرد چراغت

    ندانی خالق خود را نه خود را

    شناسا می‌نگردی نیک و بد را

    دلیل و رهبر آمد مرد ره را

    بنور او توانی دیده ره را

    نگردد هیچ چیزش مانع نور

    بود روشن برو نزدیک و هم دور

    گهی شعله زند بالای افلاک

    گهی گردد بگرد تودهٔ خاک

    نهایتها بنور خود ببیند

    سعادتهای هر یک برگزیند

    بپای خود بپوید گرد عالم

    گشاید مشکلاتش را بیک دم

    کند معلوم اسرار معانی

    شود روشن برو راز نهانی

    بود محکوم احکام شریعت

    شود منعم بانعام شریعت

    بنور علم عقل آگاه باشی

    اگر نه تا ابد گمراه باشی

    تو با روحانیان همره بعقلی

    مرایشان را تو اندر خور بعقلی

    بدان جوهر هرانکو نیست قایم

    بود اندر صف جمع بهایم

    تو محکوم شریعت بهر آنی

    که داری در دماغ از در کانی

    جدا گر مانی از وی روزگاری

    شریعت را نباشد با تو کاری

    زهی گوهر که او محکوم شرع است

    اساس بندگی زان اصل و فرع است

    سزای معرفت از بهر آنی

    که آن جوهر تو داری در نهانی

    همان جوهر اگر یادت نبودی

    بدرگاه خدا یادت نبودی

    عجب نوریست نور عقل و ای جان

    شود پیدا ز نورش جمله پنهان

    همه چیزی بنور خود بداند

    مگر در راه عشق او خیره ماند

    خوشا مرغی که اصل کیمیا شد

    بصورت درد و در معنی دوا شد

    نشاید زندگی بی عشق کردن

    نه هرگز بندگی بی عشق کردن
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    عجب مرغیست مرغ عشق جانا

    زبان او نداند هیچ دانا

    همیشه او هوای جان نوردد

    بجز اندر فضای دل نگردد

    بهر جان و دلی گرکوشه گیرد

    دو اسبه عقل از آنجا گوشه گیرد

    کند عقل تو هر دم صد عمارت

    بیک لحظه کند او جمله غارت

    نجوید ز تو هرگز آب و گل را

    ولی قوت از تو خواهد جان ودل را

    فرو هرگز نیاید از عمارت

    نگنجد شرح وصفش در عبارت

    نگردد هرگز او گرد علایق

    بجز نامی ندانند زو خلایق

    بود او طالب مرد مجرد

    پسندش نیست جز فرد مجرد

    به نسبت بود از جائی که بوید

    چو نسبت نیست ترک او بگوید

    نصیب خویش را از خویش جوید

    همیشه راز خود با خود بگوید

    بگوش او توان رازش شنیدن

    بدوش او توان بارش کشیدن

    گهی درمان و گاهی درد باشد

    گهی چون خار و گاهی درد باشد

    گهی شادی و گاهی غم بود عشق

    گهی ریش و گهی مرهم بود عشق

    بخود هم دانه و دامست و هم صید

    بخود صیاد و هم مساح و هم قید

    ندیده هر کس او را نه شنیده

    تمامت صورت او کس ندیده

    ببویش جمله خود مدهوش گشتند

    همه بی طاقت و بیهوش گشتند

    بشر گردد ملک از بهر آن بوی

    بعشق عشق باشد در تک و پوی

    همه با طالب خود می‌ستیزد

    بتیغ شوق خون او بریزد

    بود مفتون راه عشق زنده

    حقیقت شاید او را خواند بنده

    چو باز در عشق در پرواز آید

    همه صیدی به پیشش باز آید

    بجز خونین دلی و جان درویش

    نه بیند هیچ صیدی لایق خویش

    تو تا اوصاف نفس خود ندانی

    بماند بر تو پوشیده معانی

    در این ره رهزنت نفس است ای جان

    قوی تر دشمنت نفس است ای جان
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    نباید بود ازو غافل زمانی

    اگر غافل شوی یابی زیانی

    بصورت گرچه او بیگانهٔ تست

    بمعنی در میان خانهٔ تست

    چو خصم اندر میان خانه باشد

    ازو غافل مگر دیوانه باشد

    هزاران مکر و تلبیس آورد پیش

    که گرداند ترا از صورت خویش

    مخالف باش و با او جنگ میکن

    بجنگش هر نفس آهنگ میکن

    مگر با تو براه تو درآید

    مسلمان گردد و کارت برآید

    اگر از خواب غفلت گردد آگاه

    بسا یاری کزو یابی درین راه

    اگر از طبع تو میلش بگردد

    بسا منزل که با تو در نوردد

    بضرب چوب تقوایش ادب کن

    پس آنگاهی ازو یاری طلب کن

    بسا زحمت کز اول رو نماید

    بآخر چون درآید خوش برآید

    ولی تا گردد او مرتاض در راه

    بسی زحمت نماید گاه و بیگاه

    نشاید از خود او رادور کردن

    صفتهای ورا نتوان شمردن

    ولیکن اصل آن اوصاف بسیار

    بصر باشد برادر گوش میدار

    چو باشد دشمنت اماره باشد

    ز دستش هر کسی بیچاره باشد

    خلاف او همی کن در همه کار

    ولیکن بر طریق شرع زنهار

    تو تقوی با شریعت یار میکن

    برین تقوی تو با او کار میکن

    مخالف چون شدی میلش بگردد

    بساط دشمنی اندر نوردد

    بگیرد بر تو هر دم صد غرامت

    کند گاهیت جنگ و گـه ملالت

    بود لوامه نامش اندرین وقت

    بری خواهد شدن از کبر و از مقت

    لجام تقویش در کش توای دوست

    که در اصل اوست تند و سرکش ای دوست

    بدست دل عنانش سخت میدار

    مبادا روی برگرداند از کار

    درین منزل بماند مدت دیر

    بکلی گردد او از طبع خود سیر

    ز تقوی و شریعت کار گیرد

    وزین هر دو بتن او بار گیرد

    مسلمان گردد او بر دست جانت

    رساند او بکام دوستانت

    پس آنگه مطمئن و رام گردد

    بکام قلب تو خوشکام گردد

    تو او را مطمئن میخوان درین حال

    که گر دیدست بر وی یکسر احوال

    بود هم یار و هم پشتت درین راه

    شوی از خاصگان حضرت شاه

    مقامات آورد در زیر معراج

    نهد پای اضافت بر سر
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بدان ای دل اگر هستی تو عاقل

    که یک دم می‌نشاید بود غافل

    بروز و شب عبادت کرد باید

    دل و جانت قرین درد باید

    از آن بخشیدت ای جان زندگی را

    که تا بندی کمرمر بندگی را

    براه بندگی چون اندر آیی

    بقدر وسع خود جهدی نمایی

    کلید معرفت آمد عبادت

    بشرط آنکه گوئی ترک عادت

    عبادت را اساس راه دین دان

    عبادت بود مقصودش یقین دان

    چو مرد از اصل فطرت مستعد است

    همه کار وی اندر دین مجد است

    چوگشتی مستعد این سعادت

    مکن تقصیر در عین عبادت

    عبادت چون کنی از علم باید

    که تا کاری ترا ز آنجا گشاید

    اگر بی علم باشد کار و بارت

    یقین بر هیچ پاید روزگارت

    حقیقت دان اگر هستی تو غافل

    ولی هرگز نگردد مرد جاهل

    نه او کامل بود اندر عبادت

    پرستشها کند لیکن به عادت

    چو رو آری برین ره علم آموز

    که بی علمت شود تیره شب و روز

    بکارت هرچه آمد ظاهر شرع

    بیاموز از فقیهی اصل تا شرع

    وضو وغسل و ارکان طهارت

    تمامت فهم کن اندر عبادت

    همان حکم نماز و روزهٔ خویش

    بخوان و فهم کن آنگه بیندیش

    همان حکم زکوة و حج یکسر

    اگر مالت بود بر خوان ز دفتر

    همان حکم حلال و هر حرامی

    همی خوان تا که یابی نیکنامی

    ز شخص عالم این یکسر بیاموز

    که تا روزت شود پیوسته فیروز

    ز غیر حق تبری کن تو جانا

    که تا بینا شوی در راه و دانا

    که پیش سالکان توبه همین است

    چنین توبه اساس راه دین است

    بدان ارکان نیت پنج چیز است

    وزان هر پنج دین تو عزیز است

    سه باشد عام و دو خاص ای برادر

    بترک هر یکی سوزی بر آذر

    شهادت با نماز و روزه عام است

    که کار خلق از آنها با نظام است

    زکوة و حج خاص مالدار است

    چو بگذاری از آن بهتر چه کار است
     
    بالا