فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
مراد رهروان در فعل و طاعات

مقاماتست و اوقاتست و حالات

مقامات اختصاص خاص باشد

که صاحب وقت خاص الخاص باشد

چو صاحب حال گشت و مرتبت یافت

ورای فقر ذوق و مسکنت یافت

چو مسکین گشت و شد یکباره آزاد

بیارد از زمان و از مکان یاد

تصوف رو بحال او نهد رود

شود حضرت ازو راضی و خوشنود

شود صاحب سخن اندر معانی

بود قوتش چو آب زندگانی

ز خورد و گفت و خفت و کردو کارش

شود یکباره بیرون اختیارش

عدوی خسروان زو دفع گردد

تمامت فتنه‌ها زو رفع گردد

برند ارواح قوت خود ز جودش

بود آسایش خلق از وجودش

همه احوال او از اصل تا فرع

بود مستحسن اندر ظاهر شرع

بود نادر چنین مرد یگانه

بدو ناجی شوند اهل زمانه

نداند هیچکس از حیرت او را

که پوشد حق قبای غیرت او را

تمامت رهروان هفتادگانه

ببوسند خاکپایش عاشقانه

نباید پیش او چون و چرا گفت

که هر چیزی که او گوید خدا گفت

مقاماتش همه درجات گوید

همه اوقات از حالات گوید

خلافی نیست ای جان در مناجات

میان رهروان اندر مقامات

مفصل نام هر یک گر بخوانی

یکایک را بحال خود بدانی

ولی در وقت و در حالت خبرهاست

که هر یک را درین معنی نظرهاست

بسی گفتند در اوقات و حالات

ز سر خویشتن هر یک مقالات

بر من آن بود کان شاه گوید

من آن گویم که آن دلخواه گوید

بر او صاحب وقت آن زمان است

که بر وقت خودش حکمی روانست

چو همت بر زمان خود گمارد

همان ساعت برنگ خود گذارد

نباشد هرگز او را انتظاری

ز بهر وقتی وز بهر کاری

هر آن کو انتظار وقت دارد

که تا وقتش برنگ خود برارد

چو وقت اندر درون او اثر کرد

چو برقی زود از تیری گذر کرد

بیابد او ز وقت خویش ذوقی

زیادت گرددش زان ذوق شوقی

دگر ره منتظر باشد همان را

که تا کی باز یابد آن زمان را

درین گفتن بسی سرها عیانست

همی گویم ته ای
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    نخستین عام وانگه خاص باشد

    مهین جمله خاص الخاص باشد

    بلوغ عام چون او گشت رهرو

    باول حالت خاص است بشنو

    بلوغ خاص خاص اندر فتوت

    بود با اول طور نبوت

    مکن خود را تو اندر دین پریشان

    کزین بر تو نباشد سیر ایشان

    اگر گیرد نبی دست گدائی

    که تا با خود برد او را بجائی

    نماندش قوتی در آخر کار

    بباید بست بر فتراک ناچار

    چو او بگذشت اورا بگذراند

    کسی باید که این معنی بداند

    قدم چون منقطع گردد ولی را

    درین رتبت بود رتبت نبی را

    بود سیر نبی چون سیر درویش

    برفت او بلکه او را برد با خویش

    یقین داند هر آنکو هست عاقل

    شرف اینجا نبی را گشت حاصل

    مرا و شاهست و اینها لشگر او

    بباید بودشان بیشک بر او

    بلوغ خاص و خاص الخاش از دین

    بتلوین باشد و وقتی بتمکین

    چو در تلوین بود آن دولتی مرد

    بافعالش نشاید اقتدا کرد

    که دارد حالتش هر لحظه رنگی

    نسازد یک نفس جائی درنگی

    گهی دعوی کند چون من کسی نیست

    به از من اندرین عالم بسی نیست

    گهی سبحان و گـه گاهی اناالحق

    از او بی او شود زاینده مطلق

    در این حالت مکن تو اقتدایش

    ولیکن سرمه کن از خاکپایش

    نباید دستش از دامن جدا کرد

    در این سر وقت نتوان اقتدا کرد

    چو تمکین در نهادش گشت پیدا

    نباشد واله و حیران و شیدا

    بغیر از ظاهر قول شریعت

    نگوید نکتهٔ اندر حقیقت

    بقول و فعل او کن کارها را

    که بردارد ز جانت بارها را

    بجان و دل شنو زو هر نفس بند

    که بردارد ز تو هر لحظه صد بند

    بسی فرق است در تلوین و تمکین

    میان خاص و خاص الخاص مسکین

    اگر مشروح گویم بس دراز است

    که راهش در نیازو راز نازاست

    نیابد سر هر کس هم بدو راه

    ازین معنی سخن کردیم کوتاه

    چو کردی اقتدا اندر ره دین

    بشیخی کو بود قایم بتمکین

    متابع بایدت بود از دل و جان

    بقدر جهد و جهد و سعی و امکان

    یقین باید بدن هم م
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چو در بند خودی افتاد بنده

    شود گوش مرادش نشنونده

    مقید گردد اندر راه خسته

    شود باب فتوحش جمله بسته

    بود در خاطرش که گشت واصل

    ولی زین ره ندارد هیچ حاصل

    اگر در خاطر آرد کو کسی هست

    تمامت راهها را او فرو بست

    مبادا هیچکس بر خویش مغرور

    به پندار غرور از ره فتد دور

    بسا عاما که گوید خاص گشتم

    چو خاص الخاص و خاص الخاص گشتم

    نه از ایزد خبر دارد نه از خویش

    ز دین باشد بروز حشر درویش

    ز دعوی هیچ ناید اندرین باب

    که باشد مدعی پیوسته کذّاب

    تمامت معنی اندر نیستی جوی

    کزین میدان بمسکینی بری گوی

    توقف برنتابد راه درویش

    نباید بود هر جائی دمی بیش

    بدان مقدار کانجا را بدانی

    حقیقت گردد اندر وی معانی

    چو دانستی از آنجا زود بگذر

    که تا باغت نگردد جمله بی بر

    در این ره هر که او جائی بماند

    بدان کو خاک بر سر می‌فشاند

    هر آن کو یک دم اندر خود بماند

    یقین کز وی عبودیت نیاید

    بغیر حق هر آنچه آید فراپیش

    تلی دان ای برادر در ره خویش

    بهر چیزی که از حق باز مانی

    حقیقت دان که تو در بند آنی

    طبیعت را ز خود دوری ده ای یار

    همان خود را ز عادتها نگهدار

    چو کردی ترک طبع و ترک عادت

    نماند در تو خود خواه و ارادت

    خلاف حق اگر خواهی تو ضدّی

    چو خواهی بر مراد او تو ندّی

    یقین دانند مردان رونده

    که از ضد نیست سود هیچ بنده

    گهی کز بندخواه خویش برخاست

    قبای بندگی آمد برو راست

    تو هرجائی که یابی احتیاجی

    یقین باید که می‌خواهد خراجی

    چه داند که بحضرت هست محتاج

    نهد از بندگی بر فرق او تاج

    چه جای اختیار و احتیاج است

    چه جای ملک و تخت و طوق و تاج است

    نگر تا گرد این معنی نپویم

    قضیه منعکس گردد بگویم

    بگویم ناید اندر دین فسادی

    مریدی را ز اول شد مرادی

    محبی بود پس محبوب گردید

    بدان که طالب و مطلوب گردید

    محبت اندرو
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در آن شب خواجهٔ ما شد بمعراج

    نهاد او بر سرش از بندگی تاج

    درون پرده دید ارواح جمعی

    شده ازنور تابان همچو شمعی

    جمال معنیش منظور ایشان

    شده از نیستی در خاک راهش

    همه گشته ز جمعیت چو یک جان

    بفقر و مسکنت درگشته اخوان

    همه از روی معنی گشته یک رنگ

    همه فارغ شده از نام و از ننگ

    همه حیران وقت لی مع الله

    درون پردهٔ اسرارشان راه

    همه در عشق صاحب درد گشته

    محبت را بجان در خورد گشته

    همه محبوب درگاه الهی

    همه مقصود صنع پادشاهی

    همه اندر کشیده میل ما زاغ

    محبت برکشیده جمله را داغ

    همه در نیستی فقر مسکین

    شده آزاد از تلوین و تمکین

    بداده جمله را پوشیده ز آغاز

    بخلوتخانه اسرار خود باز

    شده فانی ز خود باقی بمحبوب

    همه هم طالب و هم گشته مطلوب

    ز غیرت یافته هر یک نصیبی

    بقرب اندر شده هر یک قریبی

    ز دل تابع شده او را هم ازجان

    نه معجز خواسته هرگز نه برهان

    ندا آمد ز درگاه الهی

    که ای مقصود صنع پادشاهی

    همین جمعند خاص صحبت تو

    عطاها یافته از حرمت تو

    همه از نور خود موجود گشته

    از آن نورند خود مسعود گشته

    بصورت جمله مسکینندو درویش

    بمعنی جمله بی پیوند و بی خویش

    خوش آمد خواجه را زان جمع پرنور

    شده اندر محبت مـسـ*ـت و مخمور

    بفقر و مسکنت چون دیدشان جمع

    همه گشته بمعنی چون یکی شمع

    چو دید آن عهد و آن میثاق ایشان

    بصورت نیز شد مشتاق ایشان

    در آن مجمع نمود از ذوق شوقی

    که شد در جان هر یک همچو طوقی

    بکرد از لطف خود سردار اکرم

    با خوانیت ایشان رامکرم

    تشرف یافتند ایشان بدین نام

    از آن نسبت برآمد جمله را کام

    نوشید*نی فقر بی ایشان نخورد او

    بایشان و همه کس بخش کرد او

    بمسکینی چو ایشان را لقب دید

    همه افعالشان عین ادب دید

    بحاجت صحبت ایشان زحق خواست

    که تا گردد تمامت کارشان راست

    بصورت چونکه باز آمد ز معرا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    خداوند جهان دانای اکبر

    برافزایندهٔ این شمع خاور

    بقدرت چون پدید آورد عالم

    ز بهر مسکن اولاد آدم

    بعلم و حکمت خود کرد داور

    بقای این جهان چندان مقدر

    که ماند انبیا و اولیایش

    نیاید بعد از آن دیگر بقایش

    یقین میدان که تا باشند ایشان

    نخواهد شد کس از محشر پریشان

    ز بهر آدمیزادست گیتی

    بایشان دان که آباد است گیتی

    دو فرقت آدمی را باشد ای جان

    بمعنی و بصورت گشته انسان

    گروه اولی زان انبیایند

    که خاص بارگاه کبریایند

    دوم فرقه از ایشان اولیاء دان

    بود داخل در ایشان اهل ایمان

    جز اینها جمله چون انعام باشند

    ز معنی غافل و بیکام باشند

    نه از خود گفته شد این نکته ای جان

    ز من گر نشنوی بشنو ز قرآن

    بصورت آدمی بسیار باشند

    که در محشر سزای نار باشند

    بمعنی آدمی می‌بایدت بود

    که تا برناورد دوزخ ز تو دود

    بود امت نبی را همچو فرزند

    بمعنی باشد او را یار و پیوند

    کسی باید که او این حال داند

    که خواجه امتان را آل خواند

    بمعنی هر که از آدم دهد بو

    بود فرزند او دلخواه و دلجو

    شد از معنی بصورت راه بسیار

    بحشر اندر ز معنیها کند کار

    ز من بشنو تو از روی ارادت

    یقین میدان که تا یابی سعادت

    که تا مفتوح باشد باب توبه

    ولایت را نباشد قطع نوبه

    بهر وقتی و هر دور و زمانی

    بود صاحب دلی در هر مکانی

    که باشد آن زمان از وی مشرف

    همان جا و مکان ازوی مشرف

    وجود او بلاها می‌کند دفع

    بجمله مردمان از وی رسد نفع

    نباشد ختمشان تا روز محشر

    که گردد این جهان یکسر مکدر

    بصورت تا یکی گردد ز ایشان

    نگردد گیتی از محشر پریشان

    چو ایشان رخت بربندند یکسر

    شود پیدا علامت‌های محشر

    چو بردارند تمامت اولیا را

    قیامت کشف گردد آشکارا

    کسی کو غیر ازین بیند خیال است

    وگر گویند ایشان را وبال است

    بدین قول اتفاق اهل دین است

    یقین می
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    کند تقریر اهل این معانی

    بجز این قوّت و این زندگانی

    دگرگون قوّت و دیگر حیاتی

    که دارد هر وجودی زان ثباتی

    حیات قوتی از روی معنی

    مدد باشد ورا از روی معنی

    گر آن قوت دمی پژمرده گردد

    حیات آن وجود افسرده گردد

    درین عالم که خواهد گشت فانی

    سه قوت آمد اصل زندگانی

    بدان قوت قوام هر گروهی

    بود پاینده زان قوت شکوهی

    یکی نفسانی ای جان تا که دانی

    دوم روحانی اصل زندگانی

    سیم ربانی آن کو شد حیقت

    بدان زنده شوند اهل طریقت

    حیات بیشتر اهل زمانه

    بدنیا باشد ای یار یگانه

    بجان و دل شوند جویندهٔ او

    تو پنداری که هستند بندهٔ او

    هر آن یک را که شد دنیا ز دستش

    تو گوئی پا و سر درهم شکستش

    بود از معنی و صورت چو مرده

    تمامت خون او گردد فسرده

    بود این قوّت نفسانی ای جان

    که میدارد ترا پیوسته حیران

    حیات و قوت بعضی از اصحاب

    بود ازذکر و طاعت نیک دریاب

    اگر یک ورد از ایشان فوت گردد

    همان صورت برایشان موت گردد

    ز خوف دوزخ و ترس جهنم

    جگر پرتاب دارد دیده پرنم

    همیشه با غم و اندوه باشد

    یکایک خالی از اندوه باشد

    نعیم خویش را جوینده دایم

    درین اندیشه می‌باشند نایم

    شود ظاهر ازیشان در مقامات

    سخنها در فراسات و کرامات

    اگرچه از دل و جان بنده باشند

    ببوی خوشـی‌ عقل زنده باشند

    بود روحانی این قوت در ایشان

    نباشند هرگز از چیزی پریشان

    حیات و قوت اهل طریقت

    که آگاهند یک سر از حقیقت

    بود دایم همیشه از محبت

    نه دوزخ یادشان آید نه جنت

    ز امید بهشت و خوف آتش

    شوند یکباره از اندیشه‌ها خوش

    بترک جمله نسبتها بگویند

    کرامات وفراست را بجویند

    نخواهند از کسی ملکی و مالی

    ندارند انتظار کشف حالی

    زیارت آنکه ایشان گوش دارند

    مراد خویش در آغـ*ـوش دارند

    ببوی وصل جانان زنده باشند

    محبت را بجان جوینده باشند

    بود ربانی این قوت ی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    مربّی باید ای جان اندر این راه

    که او باشد ز سر کار آگاه

    تن اندر راه دین باید در آورد

    چهارت اربعین باید سر آورد

    ترا در اربعینت پیر باید

    که هر خواب ترا تعبیر باید

    طبیب معنی آمد پیر این کار

    بدین دعوی مکن انکار زنهار

    طبیب حاذقت باید براندیش

    تو معلولی هزاران علتی پیش

    اگر بی پیر باشد اربعینت

    بود شیطان در او یار و معینت

    تو ربانی ز شیطانی ندانی

    درین معنی فرو مانی بمانی

    هوائی را خدائی خوانی آنگاه

    فرو بندند بر تو یکسر آن راه

    اگر باهستی و همدست کردی

    بزیر پای شیطان پست گردی

    بمانی در خیالات هوائی

    بعمر اندر نیابی زو روائی

    علاجت بعد ازاین دیگر نشاید

    که غول مستیت از ره رباید

    مجو از پیر خود زنهار دوری

    تو میکن دایماً با او صبوری

    بمعنی حاضر درگاه او باش

    مدام اندر پناه جاه او باش

    بصورت گر شوی از پیر خود دور

    بمعنی زو مشو یک لحظه مهجور

    بمعنی چون شوی همراه و حاضر

    بود پیوسته پیرت در تو ناظر

    چو غایب صورتی حاضر صفت باش

    که تا بیرون شوی از صف اوباش

    بمعنی چونکه غایب گشتی ای یار

    برون رفتی یقین از جمع احرار

    بصورت حاضر وغایب بمعنی

    همه زرق است و تلبیس است و دعوی

    بزرق و حیلت ودعوی و تلبیس

    نگردد از تو راضی جز که ابلیس

    بمعنی حاضر وغایب بصورت

    اگر وقتی تو کردی از ضرورت

    ندارد غیبت صورت زیانی

    چو معنی نیست غایب یک زمانی

    نمی‌گویم که صورت معتبر نیست

    که کار صورت ای جان مختصر نیست

    ولی چون تابع معنی است ای یار

    بکسب معنی خود می‌کند کار

    نباشد این چنین کار همه کس

    خبرداران معنی را بود بس
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چو کردی اربعین اول آغاز

    ز هر کس تا توانی پوش آن راز

    در آن مدت که آن خواهی برآورد

    بکم خوردن ترا باید سرآورد

    بباید احتیاط طعمه کردن

    پس آنگه لقمه‌ها بر خود شمردن

    کنی هر شب بتدریج اندکی کم

    که تا از نفس ناید بر دلت غم

    شب اول دو صد درهم خورش کن

    بدان خوردن تنت را پرورش کن

    بدین ترتیب هر شب میفکن پنج

    که تا قوتت شود پنجاه بیرنج

    همان پنجه مقرر تا بآخر

    که تا ضعفی نگردد در تو ظاهر

    اگر میلت بشیرین باشد و چرب

    مشو با نفس خود پیوسته در حرب

    بهر هفته بخور شیرین و چربی

    درین معنی مکن با نفس حربی

    ولی باید که یک گوشه گزینی

    نداند کس که تو گوشه گزینی

    اگر جفت حلالت هم نداند

    ترا بهتر که آن پوشیده ماند

    بپوشی از خلایق حال خود را

    که کس واقف نگردد نیک و بد را

    اگر معروف خواهی شد برین کار

    برون جمع باید شد بناچار

    یکی گوشه گزین از بهر خلوت

    که تا یابد دلت آرام و سلوت

    چنان جائی که باشد تنگ و تاریک

    در او اندیشه‌ها میکن تو باریک

    ولی پوشیده باید آن ز هر کس

    چنانکه آن جای را تو دانی و بس

    اگر پیرت نشاند باک نبود

    دم او بر تو جز تریاک نبود

    بهرجائی که او گوید تو بنشین

    صلاح کار خود یکسر در آن بین

    مکن ترک جماعت وان جمعه

    بری شو از ریا و ذوق سمعه

    برون میرو ولی از خلق مگریز

    بصورت با کسی اندر میامیز

    همیشه با وضو و ذکر میباش

    بجان آنگه بدل با فکر میباش

    بنصف آخر شب پاس میدار

    تطوع میگذار و اشک میبار

    شب هر جمعهٔ میدار زنده

    بجان بشنو تو ای مرد رونده

    اگر نوری به‌بینی یا خیالی

    نظر با آن مکن در هیچ حالی

    اگر پیرت بود از پیر می‌پرس

    بهر مشکل ازو تعبیر می‌پرس

    بصورت گر بود پیرت ز تو دور

    مدار احوال خود از پیر مستور

    اگر ممکن بود اعلام کردن

    به پیر خویشتن پیغام کردن

    مدار احوال خود پوشیده از
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    پس آنگه ساز و ترتیب سفر کن

    بکلی خویش را از خود بدر کن

    تو اصل کار خود را نیستی دان

    که از هستی نیابی ذوق ایمان

    بساز از جان تو ساز اربعینت

    که تا ایزد بود یار و معینت

    برآور اربعین ثانی ای یار

    تهی از خود شو و فارغ از اغیار

    بفکر اندر شده مستغرق وقت

    بری گشته ز شکر و کبر و ازمقت

    بذکر اندر زبان با دل موافق

    بدار ای جان که تا باشی توصادق

    مکن ذکری به جز تهلیل جانا

    که تهلیست بهتر ذکر دانا

    دل خود را بجد و جهد میجوی

    که تا گاهیت بنماید ترا روی

    اگر روی دل خود بازیابی

    تمامت برگ خود را ساز یابی

    مگردان قوت خود کمتر ز پنجاه

    مباش ایمن ز نقش خویش در راه

    بقدر طاقت خود خواب کن دور

    ز بیخوابی مشو یکباره رنجور

    شب هر جمعهٔ بیدار میباش

    بجان و دل تو اندر کار میباش

    چنان میکوب این در را بحرمت

    که بگشایند و بخشایند جرمت

    بدین سان اربعینی چون برآری

    بدان در ره ز معنی برقراری
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سیم را چونکه خواهی کرد آغاز

    تو خود را از تمناها بپرداز

    ببر یکباره از ترس جهنم

    هم از امید خلوت خوب و خرم

    تو قوتت کن ز ذوق ذکر حاصل

    مشو یک دم ز ذکر و فکر غافل

    بغیر از کلمه توحید ذکری

    مکن در هیچ تسبیحی تو فکری

    زبان ظاهر خود را تو دائم

    بدان گفتن همیشه دار قائم

    که تا گویا شود در دل زبانی

    که از گفتن نیاساید زمانی

    چو ذکر دل ترا آید فرا دید

    همه احوال تو یکسر بگردید

    ز خواب و خورد خود بیزار گردی

    گهی مـسـ*ـت و گهی هوشیارگردی

    دلی را کاندرو این درد باشد

    چه جای خفت و خواب و خورد باشد

    کشش از مطرب مذکور یابی

    وجود خود از آن مسرور یابی

    بدین دولت چو گردی تو سزاوار

    شود مکشوف بر تو بعضی اسرار

    اگر هستی توعالی همت ای یار

    مشو قانع درین ره جز بدیدار

    بدین ره هر که عالی همت آمد

    سزای قرب ووصل حضرت آمد

    چو عالی همت آمد مرد درویش

    کند ترک وجود و هستی خویش

    هلاک تو بهمت بدر گردد

    بهمت دان که صاحب قدر گردد

    یقین میدان که هستی مرد همت

    که باشد همتت در خورد همت

    چو عالی همتی گردی ز احرار

    بودعالی همم پیوسته ز اخیار

    بنا از همت عالی برآور

    پس آنگه اربعین دیگر آور
     
    بالا