فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
چو کردی اربعین دیگر آغاز

بکلی خویش را از خود بپرداز

درین نوبت دگرگون گردد احوال

که خواهی گشت ای جان صاحب حال

شوی مرده ز هستیها به یکبار

که بر تو ناید از هستی دگربار

بترک ذکر و فکر خود بگوئی

بیکره دست ودل زانجمله شوئی

چنان مستغرق مذکور گردی

که صد فرسنگ از خوددور گردی

مگر وقت ادای هر نمازی

ترا با خود دهند از بهررازی

بجز یک قطره آبی وقت افطار

درونت از خورش ندهد دگر بار

بیابی تو عنایت را عطائی

بیابد نفست از خوردن رهائی

دگر هرگز خبر از خود نداری

که تا این اربعین را برسرآری

مگر در صبح آخر روز ناچار

هم از خود باخبر گردی هم از یار

چنین گر بر سر آید اربعینت

بسا دولت که با جان شد قرینت

بدین دولت نیابد هر کسی راه

مگر آنکس که باشد خاص درگاه

درین امت کسان هستند مستور

بمعنی دائماً از خلق مهجور

که روزی را که بگذارند در صوم

بود فاضلتر از چل روز آن قوم

سه روز ایام بیضی را که دارند

از ایشان اربعین‌ها درگذارند

هر آن کشفی که ایشان را بچل روز

شود حاصل بجد و جهد دلسوز

بر اینها کشف گردد آن بیکدم

از آن باشند بر جمله مقدم

ازین بگذر فلان ساز دگر ساز

که با هر کس نشاید گفتن این راز

چو این چار اربعین آمد بانجام

دگرگون ریزم اندر حلق تو جام
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سماع اصلی بزرگست اندرین ره

    چو یابی سمع دل گردی تو آگاه

    اگر سمع دلت نبود ندانی

    بپوشند بر تو یکسر این معانی

    کسی را کز سماعش ذوق نبود

    حقیقت دان که او را شوق نبود

    بنای عشقبازی شوق باشد

    کسی داند که صاحب ذوق باشد

    کسی کو را نباشد سمع معنی

    نباشد از سماعش جمع معنی

    بود معزول از سمع حقیقت

    نباشد در صف جمع طریقت

    بود جان و دلش از ذوق محجوب

    نه طالب باشد او هرگز نه مطلوب

    شود اوصاف او یکسر فسرده

    تو او را زنده دانی هست مرده

    ازو هرگز نیاید هیچ کاری

    مگر ضایع گذارد روزگاری

    بسر پرد درین ره مرد آگاه

    نثار از جان و دل سازد در این راه

    زمان باید پس آنگه خوش مکانی

    پس اخوان تا شود آسوده جانی

    ز منهیات شرعی دور باید

    ز ناجنسان بسی مستور باید

    ازین جمله اگر یک چیز کم شد

    همه شادی دل اندوه و غم شد

    ولی برمبتدی زهر است دائم

    که نفس او بهستی گشت قائم

    چو مرتاض و مجاهد گشت شد پاک

    نماند از هستیش در راه خاشاک

    ز گفت و خواب و خور بیزار گردد

    گهی مـسـ*ـت و گهی هشیار گردد

    زبانش دائماً گویای این راه

    بجان ودل بود پویای این راه

    تمامی از کدورت پاک گردد

    برش هر زهر چون تریاک گردد

    نباشد طالب جاه و متاعی

    بود پیوسته جویای سماعی

    ز آواز خوشی کاید بگوشش

    رود از شوق جانان عقل و هوشش

    ببوی وصل جانان زنده باشد

    بوقت و فهم او گوینده باشد

    چو زین عالم ترقی کرد درحال

    در او ظاهر نگردد قول قوال

    مگر گویندهٔ خوب و موافق

    قرین حال او معشوق و عاشق

    در آن پرده که رهرو را مقام است

    بدان کین سالکان را زآن مقام است

    از آن صورت بود گر هست دلکش

    شود وقت عزیزان یک زمان خوش

    خورد روحش بمعراج معانی

    ز جوی قرب آب زندگانی

    اگر حاضر بود صاحب نیازی

    بروز آن وقت آن برگی و سازی

    کند زان توشهٔ راه قیامت

    در آن ره یابد از آفت س
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ز سر بیرون کن انکار ای برادر

    چو هستی طالب کار ای برادر

    ترا گفتم مشو منکر بر ایشان

    که تاکارت نگردد زان پریشان

    ز اصحاب بزرگ این جماعت

    بود قومی که دارد استطاعت

    که با ایشان نظر باشد بشاهد

    که تا شاهد بود یکباره زاهد

    بود عالی مقام و حال ایشان

    نداند هیچکس احوال ایشان

    نباشد رهگذرهاشان بشهوت

    بود خالی نظرهاشان ز خواهــش نـفس

    بود پیوندشان از روی معنی

    که باشد میل ایشان سوی معنی

    ز بهر آنکه ایشان را در این کار

    نماند پردهٔ بر روی اسرار

    خودی خویش در وی غرق دانند

    میان جام و باده فرق دانند

    چنین دانم نباشد حال ایشان

    بود این اوسط احوال ایشان

    درنگ آنجا کند سال سه و چار

    که تا خو گر شود در سر اسرار

    کند اندر فضای خویش پرواز

    بسر حد بلوغ خود رسد باز

    از آن پس شاهد و زاهد نگویند

    بجز اندر ره وحدت نپویند

    نشانها باشد ایشان را درین کار

    که تا منکر نگردد کس ز اعیار

    بگویم زو نشانی زود دریاب

    که تا بیدار گردی یک ره از خواب

    نشان آنکه شاهد باز باشد

    بشاهد بر ازو صد ناز باشد

    کشد هر لحظه صد درد و بلایش

    درافتد هر دمی صد ره بپایش

    بصد زنجیر او را بست نتوان

    بسر آید بر او ازدل و جان

    نه زو وصل و کنار و بـ*ـوس جوید

    همیشه بر طریق شرع پوید

    بدیدار مجرد زو بود خوش

    نگردد هرگز از چیزی مشوش

    نشان دیگر آن باشد در آن حال

    که شاهد باصلاح آید ز احوال

    اگر باشد ز عصیان اندرو دود

    صلاحیت درو پیدا شود زود

    کند یک ره بترک او فسق و عصیان

    نپوید جز براه شرع و ایمان

    شود صاحب ولایت شاهد او

    بر او یابد هدایت شاهد او

    اگر او از پی شاهد دهد جان

    بود در عشق او مدهوش و حیران

    رود او از پی شاهد پیاپی

    ازو بگریز و میکن از وی انکار

    بود شیطان همیشه هم براو

    نباشد هیچ چیزی در سر او

    بگفتم با تو سرّ کار شاهد

    بجان ودل شنو
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    گروهی علم ظاهر را بخوانند

    فروع و اصل او یکسر بدانند

    بکار آرند علم ظاهر خویش

    شوند بینای اصل ظاهر خویش

    کم افتد سهو اندر راه این جمع

    که نور علم ایشان هست چون شمع

    شوند غواص در بحر شریعت

    بیابند اندرو درّ حقیقت

    روش بس تیز دارند اندرین راه

    ز سرّ کار گردند زود آگاه

    بیابند آنگهی علم عطائی

    کز آن روشن شود سر خدائی

    شود علم لدنی یار ایشان

    برآید در دو عالم کار ایشان

    چو آن علم لدنی را بدانند

    ز جمله علمها دامن فشانند

    بود امّی گروهی چند دیگر

    ندانسته نخوانده هیچ دفتر

    ولی اعمال ایشان جمله با شرع

    موافق باشد اندر اصل با فرع

    بتعلیم خدا علمی بدانند

    کزان دانش همیشه زنده مانند

    ز قول و فعلشان هر چیز کاید

    بود مستحسن اندر شرع و شاید

    همه اقوال ایشان گر بجویند

    حقیقت شرع باشد آنچه گویند

    اصول شرع و قانون طریقت

    بدانند جملگی اندر حقیقت

    از ایشان گر کسی پرسد سئوالی

    جواب او بگویند بی خیالی

    بوند از جمله قومی با سلامت

    برایشان نگذرد هرگز ملامت

    براه شرع و تقوی در بکوشند

    بظاهر حال خود از کس نپوشد

    همه کس نیک ظن باشد بر ایشان

    مگر آنکو بود در دین پریشان

    ملامت ورز باشند جمع دیگر

    شده منکر بر ایشان قوم یکسر

    همیشه در ملامت عشقبازند

    که یک دم با سلامت درنسازند

    نگردد صادر از ایشان گناهی

    بجز تقوی نپویند هیچ راهی

    بمردم در نمایند ظاهر خویش

    که تا گویند هستند جمله بد کیش

    ولیکن ترک یک سنّت نگویند

    به عمر خود ره بدعت نپویند

    بترک جاه کان سدیست محکم

    بگویند و شوند فارغ ز هر غم

    ز نام وننگ خود آزاد گردند

    چوانکاری کنی دلشاد گردند
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سه کشف است اندرین ره تا بدانی

    به علمی و خیالی و عیانی

    بود علم نخستین کشف اسرار

    اگر با او عمل باشد ترا یار

    وجودت از خودی چون گشت خالی

    پس آنگه کشفها باشد خیالی

    مشو ایمن درین هر دو ز شیطان

    درین هر دو بود راهش یقین دان

    بلی اندر عیانی ره نیابد

    در آن راز نهانی ره نیابد

    تو بازیهای او را نیک بشناس

    که تا ضایع نگردد بر تو انفاس

    چو دانستی کمینگاه عزازیل

    نبندد بر تو بر راه عزازیل

    بود هر کشف را ظاهر نهانی

    کزو پیدا شود روشن معانی

    نشان کشف علمی را تو بشناس

    که تا داری همیشه پاس انفاس

    شود بینا روان تو بحکمت

    همان گویا زبان تو بحکمت

    بود جاری حقایق بر زبانت

    بسی پوشیده‌های گردد عیانت

    بدان اوصاف چون موصوف گردی

    اگر گوئی سخن موقوف گردی

    هوائی باشد این گفتن تو میدان

    زبان را اندرین گفتن مجنبان

    بلی ذوقیست در گفتن هوائی

    نداند این به جز مرد خدائی

    کمینگاهی است شیطان را درین ذوق

    که میل نفس را بفریبد آن ذوق

    چنان مستغرق گفتن شود مرد

    که گردد خالی او از خواب و از خورد

    بود عشقی زبانش را بگفتن

    که گفتن را نه بتواند نهفتن

    زبانت اندرین دم بسته باید

    که کار و بار تو یکسر گشاید

    تو گفتن را شوی مانع به یک چند

    زبان خویش را داری تو در بند

    شود پیدا ترا کشف خیالی

    بسی صورت درو بینی تو حالی

    بسی آوازها آید بگوشت

    که آید دل در آن حالت بجوشت

    بسی احوال غیبی را بدانی

    که باشد جمله از راه معانی

    مخور لقمه بشبهت اندرین راه

    که تا بسته نگردد بر تو آن راه

    نشان آن باشد آن کس را در آن حال

    بگردد در درونش جمله احوال

    شود نوری قرین چشم ظاهر

    که ربانی بود آن نور طاهر

    بهر کس گر نظر کرد اندر آن حال

    بگردد در درونش جمله احوال

    در آن حالت بصورت درنماند

    حقیقت معنی هر یک بداند

    بداند آنکسی کو را سعید ا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    خداوندا چو توفیقم فزودی

    ره تحقیق را با من نمودی

    همی خواهم بدین راهم بداری

    بفضل خویش آگاهم بداری

    که تا گردد نهانیها عیانم

    بفضل خویش گویا کن زبانم

    بنور حق چو بینا شد مرا چشم

    نیاید باطلم دیگر فرا چشم

    بحکمتها مزین کن دلم را

    گشاده کن تمامت مشکلم را

    بده در راه شرعم استقامت

    که تا یابم در آن امن و سلامت

    مرا منعم کن از مال شریعت

    مپوشان بر من احوال شریعت

    بر اسرار شریعت ده وقوفم

    مکن موقوف یکسر در حروفم

    منور کن بنور شرع چشمم

    مقدر از عبودیت کن اسمم

    ز چرک شرک صافی کن تو دینم

    زیادت کن تو هر لحظه یقینم

    مگردانم مقید در خیالات

    بفضل خود رسان جانم بحالات

    رفیق راه من گردان عنایت

    که تا بفزایدم هر دم هدایت

    جدائی ده وجودم را ز هستی

    رهائی ده مرا از خودپرستی

    حیاتم بخش از آب معانی

    که تا باشم ز اربـاب معانی

    ملغزان پای جهدم را در این راه

    بفضل خود مرا میدار آگاه

    شناسم ده بسلطان حقیقت

    که هست او گوهر کان حقیقت

    شناسا کن مرا با حضرت او

    که برد او در جهان از سالکان گو

    کسی را کو شناسش حاصل آمد

    یقین دان کان رونده واصل آمد

    نیارد نام او بردن زبانم

    که بس آلوده می‌بینم دهانم

    ز من عاصی تری چندان که بینم

    درین امت نباشد شد یقینم

    نکردم یک عمل هرگز خدائی

    که از دوزخ بیابم زان رهائی

    بجز کان اولیا را دوست دارم

    محبان خدا را دوست دارم

    کنم بر دیدهٔ دل جای ایشان

    سرم باشد بزیر پای ایشان

    تمامی عاصیان را چون پناهند

    گناهم را مگر ایشان بخواهند

    خداوندا بحق جان خواجه

    بحال و حرمت ایمان خواجه

    بفرزندان و پاکان صحابش

    نگهداری مرا از تاب آتش

    کسانی را که اندر عصر مایند

    اگر بیگانه و گر آشنایند

    ز مشرق تا بمغرب برّو فاجر

    ز ترسا و یهود و گبر و کافر

    بفضل خود نکو کن کار ایشان

    به نیکی کن بدل ا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بسال پانصد و هفتاد و دو چار

    شهور سال راند در آخر کار

    ز ذی الحجه گذشته بد ده و پنج

    که مدفون کردم اندر دفتر این گنج

    ز هفته بود روز جمعه آخر

    که شد منظوم این عقد جواهر

    تو ای خوانندهٔ این نظم دلکش

    که بادا وقت تو پیوسته زین خوش

    قرین معرفت بادا ترا دل

    که تا گردد مراد تو بحاصل

    بفکرت خوان تو مفتاح ارادت

    که تا بگشایدت باب سعادت

    چو بگشایند ابواب فتوحت

    از آن معنی شود آسوده روحت

    بسی گفته شد اسرار معانی

    هم از ایمان عینی هم عیانی

    هم از ارشاد خاصان گزیده

    که باشند از خودی خود بریده

    هم از اوقات اربـاب بدایات

    هم از احوال اصحاب نهایات

    هم آن از کشف و وقت و حال ایشان

    مقامات بلند احوال ایشان

    تأمل میکن اندر هر مقامی

    تفکر میکن اندر هر کلامی

    تمامت باز جو بنیاد معنی

    که تا چون دادم ای جان داد معنی

    بود جلوه کند بر تو معانی

    که تا تحقیق هر معنی بدانی

    بسا رمزا که آن پوشیده گفتم

    در او راز نهانیها نهفتم

    بده جان تا معانی را بدانی

    همان راز نهانی را بدانی

    هر آن چیزی که ماند بر تو مشکل

    فرو مگذار اگر هستی تو عاقل

    یکایک باز جو از روی معنی

    اگر آبی خوری از جوی معنی

    به نیکی نام ما را یاد می‌آر

    بگو یارب برحمت شاد عطار

    ترحم چون فرستی بر روانم

    ز انفاست شود آسوده جانم

    فزون از قطره‌های برف و باران

    که بارد در شتا و در بهاران
     
    بالا