بیوگرافی نویسندگان بیوگرافی ارنست همینگوی - گوستاوفلوبر| نویسنده

  • شروع کننده موضوع Pari_A
  • بازدیدها 115
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Pari_A

کاربر اخراجی
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
2,766
امتیاز واکنش
14,439
امتیاز
746
بیوگرافی: ارنست میلرهمینگوی upload_2018-9-11_20-37-42.jpeg

در زستان 1938 ، در یكی از روزهای بارانی و خاكستری پاریس،‌پستچی بسته ای را به خانه همینگوی می آورد. بسته را مادر همینگوی به عنوان هدیة جشن كریسمس از آمریكا برای او فرستاده بود. همینگوی با كنجكاوی بسته را باز می كند و در آن چشمش به تپانچه عبیقه ای می افتد. مادرش نوشته بود:‌این تپانچه همان اسلحه ای است كه پدرت با آن خود را كشته است.

upload_2018-9-11_20-37-42.jpeg

گرِیس هال همینگوی ، مادر همینگوی، زن بلند پروازی بودكه ترنم و طنین آوازش هماهنگ با آوای پیانو كه خود می نواخته اتاق بزرگ پذیرایی خانه را می آكنده و در عین حال سرپرستی گروهِ كُرِ كلیسای شهرك خودرا بر عهده داشته است.

گریس پس از اتمام دورة دبیرستان وپشت سر گذاشتن دورة مدرسة هنرِ نیویورك، در نخستین شب آغاز كارِ هنریِ خود، در باغ مدیسون اسكوئر، پشت میكروفون قرار گرفت. اما بسیار زود آواز و صحنه هنر نمای را،‌به سبب آنكه نور خیره كنندة چراغ های صحنه چشمان ضعیفش را می آزرد، رها كرد و صرفاً به كار تدریس موسیقی مشغول شد. گریس زنی سلطه جو، مقتدر و با استعداد بود و از میان شش فرزندی كه به دنیا آورد پنج نفر از آنها به حرفه هنری روی آوردند. برخی مادرا به خاطر فرزندان خود زندگی می كنند و غرق در كارهای آنها می شوند اما گریس جز این بود و رفتااری به كلی متفاوت با مادران دیگر داشت. او در ارزش هایی كه می پنداشت از آنها برخوردارست تردید به خود راه نمی داد؛‌به اینترتیب به كار گرفتن آشپز و خدمتكار در محیط خانه برای او بیشتر ضرورت بود تا تجمل خوهی و از این رو بود كه نه تنها تعدادی خدمتكار استخدام كرد بلكه برای ادارة فرزندان و خدمتكاران خانة خود زنی را به خدمت گرفت و سرپرستی كارها را به عهدة او گذاشت و خد یكسره به كارهای مورد علاقه اش پرداخت.

گرِیس با آن چشمان آبی و چهره گلگون به بچه هایش درس موسیقی می داد؛ آن ها را به كنسرت سنفونی ، اپرا و تئاتر می برد و برای آشنا كردن آنها با هنر همراه آن ها به مؤسسة هنر می رفت.

هنگامی كه ارنست به دنیا آمد، گریس در دفتر خاطاتش ،‌كه از جمله جزئیات گوناگون زندگی ارنست همینگوی را در آن یاداشت می كرد، نوشت: توكاها شیرین ترین چهچه هاشان را سر دادند تا ورود این بیگانه كوچك را به دنیای زیبا خوشامد بگویند.

البته همینگوی بعدها در آثار خود نشان داد كه دنیایی كه به آن پا گذاشته ، بر خلاف نظر مادرش، آن قدر ها زیبا نبوده است.

هفت هفته بیش تر از تولد همینگوی نگذشته بود كه پدر و مادرش او را به خانه ییلاقی خود در كنار دریاچه والون، در دل جنگل های میشیگان، بردند. خانه را به تازگی پدر همینگوی ، دكتر كلارنس ادموندز همینگوی، خریده بود. سال بعد نیز زمینی را، در آن دستِ دریاچه، خریداری كردو صدها درخت میوه در آن كاشت. خانواده دو ماه از تابستان هر سال ر در این خانه و فضا سپری می كرد.

دكتر همینگوی در سال چهارم تولد ارِنست برایش لوازم ماهیگیری خرید و در ده سالگی اولین تفنگ شكاری او را به دستش داد. او كه خود عاشق ماهیگیری وشكار بود راه و رسم زندگی در دل طبیعت وپختن ماهی قزل آلا، كبوتروحشی، اردك، كبك، بلدرچینوبعدها راكون، سنجاب و ساریگ را در هوای آزاد به او یاد داد.

بدین ترتیب همینگوی با زندگی در كنار طبیعت مأنوس شد. او با پای برهنه به شكار ی پرداخت، ماهی می گرفت ، آتش می افروخت و غذا می پخت ودر سایه درختان می خوابید. عشق به طبیعت و علاقه به زندگی در فضای از همان دوران كودكی در او پاگرفت و تا پایان عمر با او بود.

همیشه می گفت كه بوی ساریگ، گوزن، راكون و جانوران دیگر را حس می كند. شامه ای تیز داشت و از همین رو بود كه سیگار نمی كشید. می گفت كه كشیدن سیگار شامه را تضعیف میكند. چشمانش نیز حساس بود. هر روز باطلوع آفتاب بیدار می شد. در مصاحبه ای به سال 1950 گفت كه تمام طلوع های آفتاب سراسر عمرش را دیده است.

پدر همینگوی در سراسر زندگی گذشته اش خواستار آن بود و آن گذراندن یك دوره كلاس مشت زنی بود. مهم ترین درسی كه در این رشته آموخت در روز اول تمرین ها بود. در آن روز مشت زن جوانی كه روز بعد مسابقه داشت با او دست و پنجه نرم كرد. قهرمان مشت زن قول داد كه ضربه ها «آرام» باشد. اما همینگوی هنوز درون رینگ قرار نگرفته بود كه نقش زمین شد. و خون دماغش دهان و چانه او را گلگون كرد. تنها روز بعد بود كه همینگوی دریافت اتفاقی كه روز گذشته برای او پیش آمده درس او ل مشت زنی بوده؛ چون بسیاری از كسانی كه در آن باشگاه نام نویسی می كردند و شهریه می پرداختند با اولین ضربه ای كه می خوردند دیگر هیچ گاه پا به باشگاه نمی گذاشتند اما همینگوی دوره را به پایان برد.

پدر همینگوی در اوائل نوجوانی و در دل جنگل های میشیگان به او آموخت كه از درد نترسد. روزی كه در جنگل زمین خورده بود و شاخه ای در گلویش فرو رفته بود و خون زیادی از او رفته بود،‌ پدرش به او گفت كه برای غلبه بردرد پیش خود سوت بزند. همینگوی از آن پس همیشه این قاعده را رعایت می كرد. عكسیب از او در دست است كه همینگوی را در نوزده سالكی با پاهای باندپیچی شده روی تختِ بیمارستان صلیب سرخ در ایتالیا نشان می دهد . لب های غنچه شدة او گواهی می دهد كه همینگوی مشغول سوت زدن است.

در شهرك او پارك، زادگاه همینگوی قوانین سختی حكمفرمابود. مرزهای اوك پارك به دستور كمیته سانسور از تأثیر«مخرب» فیلم های هالیود در امان بود. این قوانین و قواعد جوانان او ك پارك را ، مطابق نظر پدران اخلاقگرای شهرك ،در برابر هرنوع اطلاع از روابط جنـ*ـسی، بیماری های مقاربتی محافظت می كرد.

همینگوی پس از پایان دورة دبیرستان سه راه در پیش داشت:‌او می توانست مطابق نظر پدرش كه پزشك متخصص زنان و زایمان بود به تحصیل در رشته طب مشغول شود؛ یا به شهر كانزا برود و در دفتر روزنامه كانزاس سیتی استار، كه عمویش باسر دبیر آن آشنایی داشت،‌ به كار مشغول شود؛ یا راه جبهة جنگ را در پیش بگیرد.

images


همینگوی چندان تمایلی به رفتن دانشگاه از خود نشان نمی داد، با خود می گفت كه دانشگاه می تواند صبر كند. او به جنگ بیش تر تمایل نشان می داد؛‌ اما دكتر همینگوی به دلیل سن و سال كم پسرش با این كا مخالف بود و برای آن كه فكر همینگوی زا مخحرف كند كالسكه اش را فروخت و اتومبیل فُرد سیاه رنگی خرید و به گریس هال و شش فرزندش گفت كه خودشان را برای سفر جانانه ورفتن به خانه ییلاقی عمو جرج، در شهر آیرن تاون ،‌ آماده كنند.تابستان بود و بچه ها وقتی زیادی داشتند. خانواده سپس راه خانة ییلاقیخود را كنار دریاچة والون و باغ روبه روی آن در پیش گرفت. دكتر همینگوی چند كارگر محلی استخدام كرد. ساختن چند انبار،‌ باغچه بزرگ سبزیجات و تهیه علوفه بریا زمستان از جمله كارهای زیادی بود كه باید انجام می گرفت . همینگوی معمولاً دو روز آخر هفته را همراه دوستانش به قصد ماهیگیری عازم خلیج هورتون می شد.

همینگوی در اكتبر همان سال با اوك پاركَ خداحافظی كرد و با قطار راهی كانزاس شد. عمویش در ایستگاه قطار انتظارش را می كشید. همینگوی با حقوق ماهانه 60 دلار در دفتر روزنامه استاربه كار مشغول شد. در همین جا بود كه گردانندگان روزنامه برگ كاغذی را جلو رویش گذاشتند كه اصول نویسندگی برای روزنامه را به احتصار شرح می داد. قواعدی خشك و بی احساس.

همینگوی كه در دوران تحصیل عضو گروه سردبیری هفته نامة خبری و مجله ماهانة دبیرستان خود بود و با كار در این دو نشریه اصول ابتدایی و عـریـان نویسندگی را آموخته بود،‌ در مدت هفت ماه كار در روزنامه استار روزنامه نگاری حرفه ای از كا ر در آمد. او كه به عنوان خبرنگار جنایی روزنامه كار می كرد، هر جا درگیری ، خشونت یا جنایتی روی می داد،‌حضور پیدا می كرد. او اغلب وقت ها در ایستگاه راه آهن یا بیمارسان بزرگ شهر یا مركز پلیس حضور داشت و به هنگام وقوع هر نوع حادثه ای، با آمبولانس بیمارستان ،‌ خود را به آن جا می رساند.

همینگوی پس از مدت كوتاهی از خانه عمو به خانة دوستش،‌ اِدگار، اسباب كشی كرد. زندگی هرچند در آپارتمان كوچك محدودیت هایی داشت اما همنگوی به آزادی دلخواهش در دل شهری بزرگ دست پیدا كرده بود.

یكی از وسوسه های ذهنی همنگوی در این دوران شركت و حضور در صحنة جنگ بود. بیشتر جوانانی نیز كه همنگوی می شناخت همین كه نوزده ساله می شدند داوطلبانه راه جنگ را در پیش می گرفتند. جنگ جهانی اول در اروپا مدتی بود آغاز شده بود و امریكا در این نبرد بی طرف بود؛ اما سرانجام در 1917، پس از دوسال اِعمالِ سیاستِ بی طرفی و «صلح به هر قیمتی» را كنار گذاشت و به یاری فرانسه،‌ ایتالیا و انگلیس شتافت . به این تر تیب، امریكا به طور رسمی در جنگ جهانی شركت جست و همینگوی نیز همچون دیگر جوانان امریكا داوطلب شركت شد. اما ضعف بینایی این فرصت را از او گرفت . همینگوی ده دوازده بار برای نام نویسی در ارتش اقدام كرد اما هر بار چشم پزشك ها نام او را از فهرست داو طلبان حذف كردند. تا اینكه در بهار 1918 كه خبر نگار روزنامه استار دریافت كه صلیب سرخ امریكا از رانندگان داوطلب جبهة جنگ در ایتالیا نام نویسی می كند. همنگوی بی درنگ از كار در ادارة روزنامة استار استعفا كرد و همراه بیل هورن، دوست خبرنگار دیگری كه او هم داوطلب شركت در جنگ بود، نام خود را در فهرست رانندگان آمبولانس صلیب سرخ به ثبت رساند.

همینگوی سپس تصمیم گرفت، پیش از رفتن به جنگ،‌ سری به دریاچة والون بزند و به ماهیگیری بپزدازد و چند روزی را در دل جنگل و در كنار طبیعت بگذراند. برای انی منظور همراه دوستان خود راهی اوك پارك شدند. اما هنوز پای شان به آب نرسیده بود كه تلگرام صلیب سرخ آنها رابه نیویورك فرا خواند. همینگوی در ایستگاه قطار شرق صد و پنجاه دلار هدیه خداحافظی از پدرش دریافت كرد و راهی نیویورك شد و در آنجا ده روزی ماند تا تدارك سفر كامل شود.

سرانجام همینگوی در سن نوزده سالگی و با درجة افتخاری ستوان دومی و بانشان صلیب سرخ كوچك روی یقه و كلاهش با كشتی عازم اروپا شد و از آنجا راه ایتالیا را در پیش گرفت تا هر چه زودتر خود را به كسانی برساند كه در انفجار یك كارخانة مهمات سازی، در نزدیكی میلان،‌ مجروح شده بوند . همینگوی در ایتالیا كارش را با حمل زخمی ها با آمبولانس شروع كرد. اما او كسی نبود كه با رانندگی آمبولانس بسنده كند، او می خواست در خط مقدم جبهه باشد و حضور جنگ را حس كند و سرانجام نیز اجازه یافت تادر روستای فوسالتا‌،‌ درون سنگرها و در ساحل رودخانه ،‌ به پخش آذوقه میان سربازان بپردازد. چند روزی از ورود او به درون خانه ، به پخش آذوقه میان سربازان بپردازد. چند روزی از ورود او به درون سنگرها نگذشته بود كه ، در دل یك شب ناریك ،‌خمپاره ای در نزدیكی او و در میان چهار سربازی كه او یكی از آنها بود، منفجر شد. یكی از سربازان جابه جا كشته شد‌فدیگری هر دو پایش را از دست داد . همینگوی نفر سوم را كه مجروح شده بود كه گلوله مسلسی به پایش خورد. اما او همچنان به رفتن ادامه داد تا به یك درمانگاه صحرایی كه در فاصله صد و پنجاه متری قرار داشت رسید. همینگوی در اینجا بیهوش شد. او ر از آنجا به بیمارستان رساندند، تعدادی از تركش های خمپاره را از پایش در آوردند و او را به میلان،‌به بیمارستان صلیب سرخ، رساندند. همینگوی پنج ماهی را در این بیمارستان بستری بود. در طی دوازده عمل جراحی شمار زیادی از تركش ها را كه تعدادشان به بیش از دویست عدد می رسید از پاهایش بیرون آوردند وزانویش را نیز چندین بار تحت عمل جراحی قرار دادند. زانوی راست همینگوی چندین هفته د گچ باقی بود. سرانجام پس از بهبودی نسبی از بیمارستان مرخص شد. سپس در رسته پیاده نظام به خدمت مشغول شد . همینگوی در واقع تا هنگام انعقاد پیمان صلح به خدمت در ارتش ایتالیا ادامه داد و در ژانویه سال بعد راه اوك پارك را در پیش گرفت . او همین كه پا به زادگاهش گذاشت با استقبال نامنتظری روبه رو شد. روزنامه ها خبرهایی ا كه از جبهه جنگ ایتالیا رسیده بود چاپ كرده بودند.

images


روزنامه ها از آگنس فون كوروفسكی نیز نوشتند. آگنس یكی از پرستاران بیمارستان صلیب سرخ میلان بود كه توجه همینگوی را به خود جلب كرده بود. آگنس دختری بود با گیسوان بلوطی و چشمان آبی آسمانی. همینگوی در نامه ای به یكی از دوستان نوشت كه تصمیم گرفت است با آگنس ازدواج كند و با هم راهی امریكا شوند. البته آگنس حاضر به ازدواج با همینگوی نبود و علت این كار را اختلاف سن آنهابیان می كرد و می گفت درست نیست زنی هفت سال از شوهر خود بزرگتر باشد. با این همه ، همینگوی با نوشتن رمان معروف خود بدرود با اسلحه آگنس را در قالب كاترین باركلی جاودانه كرد.

ستوان ارنست همینگوی در بازگشت به زادگاهش با خود یك شنل زیبای ایتالیایی، یك مدال شجاعت و یك مقرری پنجاه دلاری سالانه از دولت ایتالیا به اوك پارك آورد. شرح قهرمانی های او به طور مفصل در روزنامه ها آمده بود. قهرمان از جنگ برگشته را حتی بچه های دبیرستانی دعوت كردند تا برایشان از قهرمانی های خود بگوید . اما غریو هلهله ها و ابراز احساسات كه فرو نشست ،‌پدر و مادر رفته رفته به صرافت افتادند كه فرزندشان ، بر خلاف جوانان دیگر ،‌كه به سر كار رفته بودند یا دوران دانشكده را می گذراندند، از موقعیت آبرومندی برخوردار نیست و باید كاری برای خود دست و پا كند.

ارنست حالا 21 سال داشت و به خوشگذرانی خود در خانه ییلاقی خود مشغول بود و در فكر كاری مناسب نبود .مادرش عاقبت نتوانست خود را كنترل كند وطی نامه ای انتقاد آمیز و تند او را نصیحت كرد . ارنست زمانی این نامه به دستش رسید كه در خانه ییلاقی به سر می برد . او دردهای در درون خود داشت كه نمی توانست آن را بیان دارد . همینگوی همان روز لوازمش را برداشت و همراه دوستش از خانه ییلاقی بیرون رفت . ارنست روز بعد نامه ای به پدرش نوشت و روایت خودرا از ماجرا برای پدر تعریف كرد. اما دكتر جانب همسرش را گرفت و وقتی سه روز بعد نسخه نامة همسرش خطاب به ارنست به دستش رسید ، آن را شاهكار خواند. البته پس از پایان تابستان كه خواهران همینگوی برای رفتن به مدرسه عازم اوك پارك شدند.،‌ مصرانه به پدرشان گفتند و اطمینان دادند كه در این بگو مگو تقصیر با مادرشان بوده و ارنست كاری نكرده است . دكتر همینگوی نظر دخترها را به حساب رفتار سركشانه آنها و تأثیر حرفها و نفوذ ارنست بر آنها گذاشت و همچنان از همسرش دفاع كرد.

دكتر در عین حال چند نامه برای ارنست نوشت و مصرانه از او خواست تا مادر را در كار ادارة مزرعه و خانه ییلاقی یاری كند و اظهار امیدواری كرد كه «چند سوء تفاهم» جزئی میان مادر و فرزند از میان برداشته شود. وباز در نامه دیگری از گریس خواست كه نارنست را دوست داشته باشد و اظهار كرد: «او فرزند ماست و ما همیشه باید همدیگر را ببخشیم و دو ست داشته باشیم»

بدین ترتیب، گریس هال همینگوی با نامه ای كه برای پسرش نوشت ، در واقع او را در سن21 سالگی از خانه بیرون انداخت و گفت تنها وقتی او را می پذیرد كه عاقل شده باشد. هر چند در این كشمكش گریس هال برنده شد اما همینگوی تا پایان عمر مادرش را نبخشید و در اوكَ پارك زندگی نكرد. به هر حال ، همینگوی در آن تابستان تلخ پیوند های خانوادگی را گسست و خانه را برای همیشه ترك گفت؛‌اما چند سال بعد با نوشتن داستان«خانه سرباز» در واقع،‌ به نامه مادرش پاسخ داد. همینگوی با این داستان قصدش آن بود تا «نگرش ملی نسبت به درستی آداب و رسوم كهنِ شهرها را تغییر دهد.»

در پائیز همین سال دكتر همینگوی به خانةییلاقی رفت تا كارها را راست وریست كند و درها را ببندد. اثری از آثار ارنست همینگوی نبود. او به شیكاگو رفته بود. در این سفر بیل اسمیت، دوست همیشگی اش ،‌همراه او بود و تنها چیزهایی كه با خود بـرده بود،‌چند دست لباس، یك جعبه دست نویس و تعدادی نامه بود. در راه از شغل هایی كه در انتظار او بود سخن گفت ‌،شغل خیالی در روزنامه استار و جاهای دیگر. اما در شیكاگو هیچ چیز انتظار او را نمی كشید.

همینگوی در آن جا در آپارتمان بیل هورن،‌دوست دوران جنگ ایتالیا ، اتاقی گرفت به این امید كه كاری دست و پا كند. در عین حال اغلب به خانه كنلی اسمیت فبرادر بیل اسمیت، سر می زد. در این خانه بود كه با چند نفری آشنا شد كه جلسات منظمی داشتند و دربارة ادبیات و به خصوص رمان بحث می كردند. در این شهر آنچه پر تحرك و زنده بود او را جلب می كرد: مشت زنی ،‌اُپرا،‌گانگسترها، سینما، تئاتر، كافه و رقـ*ـص . همینگوی تا آن وقت تنها بخش هایی از شیكاگو را می شناخت اما حالا دیگر در قلب آن زندگی می كرد.

images


یكی از دوستان همینگوی كَتی اسمیت بود اما همینگوی انتظار دیدن دوست او الیزابت هَدلی ریچاردسون، دوست كتی بود. اكنون زمان فیلم های صامت بود؛ زمانی كه چارلی چاپلین سلطان بی رقیب بود؛ زمانی كه خیابان های شیكاگو میدان تاخت و تاز گانگسترها بود؛ زمانی كه آخرین بطرهای ویسكی قانونی رفته رفته ناپدید می شد. كتی با همینگوی از ویژیگی های دوستش،‌ الیزابت صحبت كرد كه از سنت لوئیس آمده بود.

الیزابت كه برای اولین بار در چنین جمع آزادی حضور پیدا كرده بود، به صحبتهای گوش می داد. همه چیز متفاوت بود، این جا به هیچ وجه شباهتی با شهر زادگاهش نداشت . اینجا آدم ها از هنر، از نویسنده و از چیزهایی با حرارت حرف می زدند كه پیش تر نشنیده بود. الیزابت درك نمی كرد چه می گویند ، كسی چیزی را توضیح نمی داد اما برایش مهم نبود. تنها یك چیز را یقین داشت و آن این بود كه از بودن در آن محیط لـ*ـذت می برد. او از جای دوری آمده بود،‌ جایی كه پیانویش جاز نمی نواخت. پیش از آنكه شب به انتها برسد الیزابت نیز در جمع حضوری فعال پیدا كرد، پشت پیانو نشسته بود و می نواخت. مهارت او درنواختن تحسین نهمه را بر انگیخت.

اوائل ماه نوامبر الیزابت هدلی عازم خانه اش در سنت لوئیس شد. به صحبت های همینگوی به دقت گوش داده بود، به رویاهای او در خصوص زندگس ادبی دقت كرده بود و آنها را تحسین كرده بود. برخی داستانهایش را خوانده بود وبه سرنوشت آدمهای داستن هایش علاقه مند شده بود. با هم توی خیابان های شیكاگو پرسه زده بودند و توی رستوران های ایتالیایی غذا خورده بودند و گپ زده بودند و حالا كه راه9ی شهرشان بود كسی را داشت تا درباره اش بیندیشد. بعدها ا رنست فرصت داشت كه به ناو بگوید همین كه تورا دیدم با خود گفتم كه همسر آینده ام را پیدا كرده ام . شیكاگو یكی از مراكز مهم فرهنگی آن روز امریكا بود. همینگوی در مدت پانزده ماهی كه در آنجا گذراند در كنسرت های موسیقی حضور پیدا كرد؛ به تئاتر رفت و كتابهای بسیاری مطالعه كرد. همینگوی در عین حال كمابیش هر روزبرای الیزابت نامه می نوشت . در نامه از چیزهایی كه درشیكاگو می دید می نوشت و از چیزهایی كه خواند حرف می زد.در ماه دسامبر الیزابت فرصتی به دست آورد تا مجداً سری به شیكاگو بزند. بیداری او در فضای مرده زادگاهش ، سنت لوئیس ، سبب شده بود تا فرصتی را ك پیش آمده بود از دست ندهد. نامه های ارنست همه سرشار از انرژی و نویدهای هیجان انگیز چیزهایی بود كه در آینده انتظارشان برا می كشید.

با ورود الیزابت یك هفته پر جنب وجوش دیگر آغاز شد. مهمانی، موسیقی ،‌تئاتر و آدمها. هر كسی آنها را می دید در اشتیاق آنها نسبت به همدیگر تردید نشان نمی داد. با هم به مؤسسة هنر شیكاگو رفتند. همینگوی بیشتر یكشنبه های عمرش را همراه مادر و خواهرها به آنجاسر زده بود.در اینجا بود كه برای اولین بار با هنر مدرن آشنا شده بود. آن روز ارنست و الیزابت، در بخش كلكسیون دائمی نمایشگاه هنر شیكاگو ، تابلو «كنار پنجره» اثر ماتیس،‌ »توالت» اثر كاسات؛ و «صخره های تروومی» اثر مونه را دیدند. بعد ها همینگوی سزان، پیكاسو، براك، كله، ماسون و میرو را كشف كرد و از میان آنها از پیكاسو و میرو بیشتر خوشش آمد.

در همین پاییز بود كه نثر همینگوی رفته رفته دستخوش تغییر شد و به «واكنش ذهن» نسبت به اشیا توجه نشان داد. او موضوع های نا خوشایند را جانشین «زیبا»یی كرد. برای نمونه می توان به غرق شدن قاطرها در بارانداز ازمیر اشاره كرد، به مشت زن گیجو منگ، وحشت های جنگ، لگوری های یك ایستگاه قطار، فرو افتادن بمب بر سر سربازان به دام افتاده ‌،آدمكش های اجیر شده،‌ هجوم گاو به اسب های درمانده، ترس و كابوس و جز این ها.

سرانجام روز خداحافظی فرارسید . همینگوی الیزابت را به ایستگاه قطار برد. لحظه خدا حافظی كوتاه بود. همینگوی روز بعد در نامه خود به الیزابت نوشت ، نمی خواستم جدایی ما حكم خداحافظی داشته باشد. اما در همان خداحافظی كوتاه به الیزابت گفته بود ، دوستت دارم. الیزابت لبخند به لب داشت، از این سفر خشنود بود. همانطور كه قطار او را از ارنست دور می كرد به یاد آورد كه از ارثی كه برایش گذاشته شده با همینگوی حرفی نزده است. باخود گفت : «هنوز وقت گفتن این راز نرسیده .»

در دسامبر 1920 همینگوی از دوستش ،جیم گیمیل، نامه ای دریافت كرد. در نامه آمده بود كه چنانكه همراه او به رم برود هزینه سفر و نیز هزینة كامل پنج ماه اقامت او را در آن شهر خواهد پرداخت. همینگوی كه یك هفته ی را در جنگ ایتالیا با او در روستایی در سیسیل گذرانده بود و به ناوخوش گذشته بود نامه را دوباره خواند.

همینگوی همان روز در نامه ای به الیزابت ماجرا را بیان كرد و نوشت كه فرصت خوبی است تا داستان هایی را كه نوشته است راستو ریست كند و داستان های تازه ای بنویسد. بدین ترتیب یاباید به رم می رفت و در فرصت استثنایی كه به دست آورده بود به داستان نویسی می پرداخت یا با الیزابت ازدواج می كرد.

روز اول ژانویه نامه دیگری از جیم گمیبل رسید. در نامه همه از رم سخنرفته بود . خبر این نامه هم به الیزابت رسید. زمستان بود و الیزابت فرصت داشت خوب بیندیشد. او هر چه بیشتر از سفر به رم می شنید تردیدهایش بیشتر می شد. سرانجام در سیزدهم ژانویه نامة همینگوی كه در آن تصمیم خودرا گرفته بود به دست الیزابت رسید . همینگوی نوشته بود: «احتمالا ازدواج می كنیم و سپس به رم می رویم» الیزابت همان طور كه نامه را می خواند اشك می ریخت. پس ازدواج می كنم، پس به ایتالیا می رویم!» و سپس به صدای بلند گفت:« با ارنست ازدواج می كنم و آن زن های دیگر كه اطراف ارنست را گرفته اند پراكنده می شوند. اما این احتمالا دیگر چیست؟ پس ارنست تردید دارد»

دوران پس از جنگ بود و تاثیر تورم و بیكاری همه جا دیده می شد. خیل بیكاران خیابان های شیكاگو را انباشته بود. كسانی كه سوروسات می خریدند و به خانه می بردند ناگزیر اسلحه به دست داشتند زیرا هر لحظه ممكن بود به آنها حمله كنند. خرید و فروش نوشیدنی قدغن بود اما در رستوران های ایتالیایی گانگستر های كاردینلا گوش تا گوش نشسته بودند،نوشید*نی قرمز می خوردند و طرح قتل و غارت هایی را می ریختند كه قرار بود روز بعد انجام گیرد.سرانجام همینگوی با مراجعه به آگهی های كاریابی نشریه ها كاری در یك مجله هفتگی در ازای هفته ای چهل دلار پیدا كرد . هفته ای چهل دلار در چنین موقعیتی مغتنم بود. زندگی ادامه داشت بی آنكه افق آینده روشن باشد. همنگوی در همین وقت به اتاقی در خانه آپارتمانی كنلی اسمیت نقل مكان كرد و در نامه ای به الیزابت نوشت برای دیدن او به سنت لوئیس خواهد آمد.

images


شبی در زمستان 1921 شروود اندرسن از در سالن پذیرایی خانه كنلی اسمیت وارد شد. او به تازگی ازسفر پاریس بازگشته بود. انتشار مجموعه داستان واینزبرگ اوهایوی اوسروصدای زیادی به پا كرده بود و او را به شهرت رسانده بود. اندرسن اكنون چهل و چهار سال داشت و ساكنان مجموعه آپارتمانی كنلی اسمیت بسیار به او احترام می گذاشتند.

شروود اندرسن تاجر موفقی بود و ، درسایه ساخت و فروش رنگ، كارخانه ای به هم زده بود و ثروتی اندوخته بود. روزی در سن سی و شش سالگی به هنگام دیكته كردن نامه ای به منشی خود جرقه ای در ذهنش درخشید. از دفتر وكارخانه خود بیرون رفت. ماه بعد كه مجدداً آنجا وارد شد صرفاً به این خاطر آمده بود تا كسب وكار را تعطیل كند . او رستگاری را در جای دیگری یافتهبود. شروود اندرسن بدین ترتیب بود كه رفاه طبقه متوسط را رها كردو به جهان هنر و نویسندگی كشیده شد. اندرسن،‌ در واقع ، برای رسیدن به حقیقت ،‌رویاهایِ موفقیت مادی را به كنار افكنده بود. او پیشرو آن دسته از نویسندگانی بود كه با پشت سر گذاشتن وحشت های جنگ جهانی اول ارزش های نسل پیشین را به دور افكنده بودند و آزادی فردی را ارج نهادند و معتقد بودند كه جامعه امروز، انسان را از رسیدن به كمال باز می دارد. این گروه كه به نویسندگان رنسانس شیكاگو شهرت یافته بودند در پی یافتن ارزش ها و مفاهیم آرمانی خویش بودند.

كنلی اسمیت ارنست همینگوی را در آن شب به استاد معرفی كرد. آنچه همینگوی بیستو دو ساله در آن زمستان 1921 نیاز داشت كسی بود تا بر او در انتخاب آثار خواندنی تاثر بگذارد؛ راه و رسم زندگی ادبی را بیاموزد؛ و او را با محافل ادب آن روز آشنا كند و همینگوی نمی توانست كسی را بهتر از شروود اندرسن بیابد.

اِرنست همینگوی پس از چند بار دیدار با شروود اندرسن شیوه مكاتباتش تغییر كردو بیش تر جنبه ادبی به خود گرفت . او كمابیش در هر نامه خود به الیزابت ازكتاب تازه ای كه خوانده بود یاد می كرد و نمونه می آورد.

توصیه اندرسن در خصوص مطالعه در عین حال تنگ نظرانه نبود. در نامه ای كه همان وقت برای هارت كرین ، شاعر امریكایی، نوشته بود كه او بی نظیر است. به هارت كرین نوشته بود «رمان های روسی بخوان. دو كتابی كه از او حتماً باید بخوانی برادران كارامازوف و جن زدگان است. نوشته بود اگر یك نویسنده .وجود دارد كه من میل دارم جلو پایش زانو بزنم این اوست.»

همینگوی به سرعت اندرزهای اندرن را جذب كرد اما تأثیر آن اندرزها آنی نبود. همینگوی در دوران شكوفایی زندگی جنـ*ـسی خود به راهنمایی اندرسن كشف كرد كه می تواند به شیوه هایی كه مدت های طولانی قدغن بود پیرامون آن زندگی بنویسد. رفتارهای نابهنجار ، عقده های فرویدی و آمیـ*ـزش جنـ*ـسی اولیه، كه نسل پیشین تنها اشاره های مبهمی بدان ها كرده بود، مركز توجه عصر همینگوی قرار داشت . كشف یاد شده در رشد همینگوی به عنوان نویسنده نقش عمده ای داشت . همینگوی در همین زمان كتاب مشهور روانشناسی سكس، اثر هولاك ایلیس را آغاز كرد. سپس نسخه ای از كتاب را برای الیزابت به سنت لوئیس فرستاد. دو هفته پس از آن بو كه همینگوی و الیزابت هدلی ریچاردسون نوشتن مطالبی را پیرامون مسائل مورد بحث كتاب آغاز كردند و برای هم می فرستادند. در واقع كشوری كه همینگوی در آن زندگی می كرد سرزمین جدیدی بود كه مرد می توانست در زمینه مسائل سكس را زنی كه دوستش دارد به بحث بپردازد. سرزمینی كه دیگر تن زن در آن تابود نبود و آن را عـریـان می شد بر صحنه دید و دیگر كسی آن را گنجی نمی دانست كه در نهانگاه خانه باید پنهان بماند. این آزادی نو یافته ، در حقیقت ،‌ گذرنامه همینگوی برای ورود به قرن بیستم بود و اندرسن، اگر نگوییم كه در صدور این گذرنامه نقش داشت ، دست كم مُهر روادید بر آن زده بود؛ گذرنامه ای كه همینگوی اهل اوك پارك، با آن دژهای رخنه ناپذیر سكس ، چنانچه در زادگاهش مانده بود،‌ هرگز به دست نمی آورد.

همینگوی از دیدارهای خود با شروود اندرن برای الیزابت می نوشت و در عین حال و به ویژه در طول ماه فوریه 1921 مرتب می نوشت كه به دیدن الیزابت شب وروز را با دلهره می گذرند و در عین حال جرئت نداشت رازی را كه میان او و ارنست وجود داشت،‌راز عشق را،برای دوستان نزدیكش افشا كند. او و الیزابت نمی خواستند در سنت لوئیس زندگی كنند، در كانادا چرا؛ چون همینگوی برای روزنامة استار كانادا مقاله می فرستاد. در عین حال همینگوی رو ی داستان هایش كار می كرد تا روزی بتواند از راه فروش آنها گذارن كند. همینگوی در این موضوع تردیدی نداشت.

ارنست سپس همسر آینده اش را به اوك پارك ، زادگاهش ، برد تا او را به پدر مادرش معرفی كند، مادر همینگوی، آنها را برای شام شبِ یكشنبه دعوت كرد و آنها پذیرفتند. اما وقتی غذا آماده شد و میز چیده شد دو دلداده پیداشان نبود. آنها كه در دنیای خود غرق بودند شام آن شب را از یاد بـرده بودند. اما به هر حال رفتار پدر مادر همینگوی با الیزابت ، بر خلاف اخطار ارنست، بسیار صمیمانه بود. در این جا بود كه الیزابت رازی را كه ماه ها بود با خود نگه داشته بود و خواهرش ،فانی ، او را از افشای آن بر حذر داشته بود،بر زبان آورد . شهامی به مبلغ 50000 دلار به عنوان میراث به او رسیده بود كه ماهانه 300 دلار بازدهی داشت و بنابراین با تبدیل آن به پول اروپایی در هر جای اروپا و به خصوص ایتالیا ،‌كه آرزو ارنست بود، می توانست زندگی كنند.

الیزابت سرانجام زمان و مكان عروسی را تعیین كرد و ارنست فهرست مهمانان را برای او به سنت لوئیس فرستاد تا دعوتنامه بری شان فرستاده شود . آگنس فون كوروفسكی، دختری كه در بیمارستان صلیب سرخ میلان پرستارش بود، از جمله این فهرست بود. بر روی هم 450 مهمان دعوت داشتند. زمان عروسی سوم دسامبر 1921 و مكان خانه ییلاقی خانواده همینگوی در كنار دریاچه والون تعیین شد.

هدیه دكتر همینگوی در شب عروسی به فرزندش یك اسكناس صد دلاری بود و مادر همینگوی تختخوابش را به عنوان هدیه در اختیار عروس و داماد گذاشت. ماه عسل دو هفته طول كشید.
images




دربازگشت به شیكاگو دشواری های مالی شروع شد . در اداره نشریه ای كه همینگوی كار می كرد مشكلاتی پیش آمد و بنابراین در آخر اكتبر از چك حقوق خبری نبود. مو قعیت آنها و خیم نبود اما برای خرید بلیت به مقصد ایتالیا ، كه ماه ها طرح آن را ریخته بودند، پول لازم را نداشتند. ناگهان دو رویداد حیاتی زندگی همینگوی را به كلی دگرگون كرد. نخستین رویداد مرگ عموی الیزابت بود كه برای او 000/10 دلار به ارث گذاشت. هزینه سفر تامین شده بود .دومین رویداد بازگشت شروود اندرسن از پاریس به شیكاگوبود. اندرسن به آنها گفت بهترین جا در حال حاضر برای زندگی پاریس است . اندرسن هنگامی كه تردید ارنست و الیزابت را دید گفت كه فكر رفتن به ایتالیا را از سر بیرون كنند و یكراست به پاریس بروند؛ زیرا در پاریس به هنر و هنرمند ارج می گذارند. از هنر جیمز نویسنده بلند آوازه امریكایی یاد كرد.

همینگوی دودل ماند. دو سالی بود كه او در رویای رفتن به ایتالیا به سر می برد. از این گذشته ، اندكی با زبان ایتالیایی آشنا بود، در حالی كه یك كلمه فرانسوی نمی دانست. عاقبت با اصرار اندرسن سفر به ایتالیا را برای وقت دیگری گذاشتند. همینگوی در همین زمان از طرف روزنامه استار كانادا به عنوان خبرنگار سیار در اروپا انتخاب شد. صبح چهارشنبه دوستان و برخی از اعضای خانواده به ایستگاه قطار آمده بودند تاالیزابت و ارنست را كه به نیویورك می رفتند بدرقه كنند. مارسلین، خواهر بزرگ ارنست، كه در میان جمعیت ایستاده بود دستكش هایش را به طرف الیزابت پرتاب كرد تا همواره به یاد او باشد.

در پاریس همنگوی كمابیش اولین كاری كه انجام داد نامه ای بود كه به شروود اندرسن نوشت، به كسی كه گفته بود كجا اقامت كند، چه چیزهایی بخورد، چه چیزهایی ببیندو كجاها برود. و این زمان درست و قتی بود كه همینگوی هنوز هیچ اثری از مدرنیست ها نخوانده و صحبت های اِزرا پاوند و گرترود استاین رانشنیده بود. پاریس چیزهای زیادی داشت كه به نویسنده جوان بیاموزد. محدودیت هایی نیز داشت كه یكی از آنها دشواری زبان فرانسه برای او بود.

همینگوی و همسرش، جایی در هتل یاكوب پاریس گرفته بودند و حالا روی صندلی های كافه معروف دوم ، در محله مونپارناس، در ساحل چپ رود سن نشسته بودند. از طرف دیگر كم تر از دو بلوك تا هتل محل اقامت همینگوی‌، جیمز جویس مشغول پوشیدن لباس خود بود تا در مهمانی كتابفروشی سیلویابیچ،كه در آن آخرین مرحله حك و اصلاح دست نویس رمان اولیس جشن گرفته می شد شركت كند. هیچ

images


 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
10
بازدیدها
302
پاسخ ها
1
بازدیدها
185
پاسخ ها
22
بازدیدها
355
پاسخ ها
3
بازدیدها
429
پاسخ ها
14
بازدیدها
292
پاسخ ها
1
بازدیدها
149
بالا