تاریخ چیست؟!

...zαнrα...*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/16
ارسالی ها
3,488
امتیاز واکنش
30,283
امتیاز
913
محل سکونت
تبــــ❤️ـــریز
برگرفته از ای.اچ.کار
درباره نویسنده

«ادوارد هالت کار»(ای. اچ. کار) از جمله محققین بزرگ انگلیسی است که با نوشتن کتاب «تاریخ چیست؟ what is history» سرو صدای زیادی در محافل علمی این مملکت به وجود آورد و با بینش انتقادی نسبت به علم تاریخ، دیدگاه های بسیاری را به چالش کشید. «کار» در سال 1892 م. متولد شد و در رشته تاریخ و ادبیات کلاسیک، در دانشگاه کمبریج، تحصیل کرد. «کار» نویسنده ای پرکار بود. «تبعیدی های رمانتیک»(1993 م.)، «میخائیل بوکانین»(1937 م.) «کارل مارکس: مطالعه ای در تعصب»(1934 م.) «روابط بین المللی پس از معاهدات صلح»(1937 م.) و چاپ مفصل تر آن با عنوان «روابط بین الملل در فاصله دو جنگ جهانی»(1940م.)«بحران بیست ساله»(1939 م.)«بریتانیا: بررسی سیاست خارجی»(1939 م.) «شرایط صلح»(1942م.)، «ملیت گرایی و بعد»(1945 م.)، «برخورد شوروی با غرب» (1946م.)، «مبادی اخلاقی نظم جهانی»(1948م.) «مطالعاتی در انقلاب»(1950م.)«جامعه نو»(1951م.)، «روابط آلمان و شوروی در فاصله دو جنگ جهانی»(1951م.)«تاریخ چیست؟» (1961م.) و مهم تر از همه، اثر چهارده جلدی «تاریخ اتحاد شوروی» که قریب سی سال (1978 -1950م.) صرف نوشتن آن شده بود، از مهم ترین آثار «کار» به شمار می روند (تاریخ چیست؟، ص 8-7).
«کار» در پژوهش بسیار دقیق و با حوصله بود و حافظه ای قوی داشت (همان، ص 17). وی مورخی واقع گرا بود که دست کم در یادداشت هایی که برای ویرایش جدید «تاریخ چیست؟» به جای گذارده بود، به وضوح آشکار است. «کار» دارای گرایش مارکسیستی بود و هر چند به خاطر شرایط حاکم بر اروپای دوران جنگ سرد، به سازش کاری متهم بود و همین امر موجب نوعی انزوای او شده بود، اما واقع گرا بود و در مواقع لازم، مارکسیست را نقد می کرد (همان، ص 21، ص 12، ص 40-236). «کار» به نوعی لیبرالیسم قرن نوزدهمی اعتقاد داشت و آن چنان که گفته است، دست کم تا 1914، یعنی تا پیش از شروع جنگ جهانی، چنین نگرشی داشته است. وی در جایی گفته است که از نظر فکری، مثل تویی بن، آیزایا برلین و دیگران، از سنت لیبرالی پیش از سال 1914م. پیروی می کرده و به پیشرفت از طریق سازش اعتقاد داشته است (فیلسوفان و مورخان، ص 189).
«ای. اچ. کار» با رویکرد مورخین پوزیتویست موافق نبود و دیدگاه آنها را که به دنبال ضبط امور واقع با دقت و انصاف وسواس آمیز بود، نمی پذیرفت. وی ضمن رد اصالت تجربه در رهیافت های تاریخی، عقیده به کاربرد نوعی روش علمی که بتواند بی دخالت دادن ارزش ها، تمامی مسائل را حل کند بی فایده می دانست. وی با استناد به سخن «لوکاچ» در مورد «لئوپولدفون رانکه» آلمانی، که وی را طلسم مورخان تجربه گرا و ضد تاریخ می داند، بینش پوزیتیویستی قرن نوزدهم مورخین را که همّ خویش را مصروف مطالعه «فاکت های تاریخی» می کردند و به تفاوت میان فاکت های علوم انسانی و علوم تجربی بهایی نمی دادند (مفهوم کلی تاریخ، ص 71-170)غیر قابل قبول می داند. «کار» سنت مورخین انگلیسی زبان را به شدت تجربی می دانست و در مقایسه با شیوه های تاریخ نگاری مارکس می نویسد: مطالعه جزء بدون در نظر گرفتن کل، امر واقع بدون در نظرگرفتن دلالت آن، بررسی رویدادها بدون در نظر داشتن علت یا پیامد آنها و توجه به وضعیتی خاص بدون در نظر داشتن شرایط کلی، امری بیهوده است. «کار» تاریخ را ادراکی خاص از خردورزی بشر می دانست و معتقد بود که هر مورخی دانسته یا نادانسته چنین ادراکی دارد. وی به تأثیر محیط تاریخی و اجتماعی بر مورخ، در گزینش و تفسیر امور واقع توجه فراوان داشت. با وجود این، شناخت تاریخی را امری نسبی می دانست و تفسیر نمایی از تاریخ را مجاز نمی شمرد. با وجود این که بینش مورخین قرن نوزدهم را، که تحت تأثیر پیشرفت های انگلستان و رویکردی پوزیتیویستی از تفسیرهای فلسفی خالی بود، رد می کرد، به مقوله پیشرفت توجه جدی داشت و پیشرفت را در ساخت کلی جامعه در نظر داشت نه وجود صرف مادی آن. به همین خاطر می بینیم که برای مفهوم «انقلاب» ارزش زیادی قائل می شود و هیچ چیز را به اندازه انقلاب در ایجاد دلبستگی به تاریخ مؤثر نمی داند. وی رشد تاریخ نگاری را در قرن هیجدهم تاریخ انگلیس تحت تأثیر «انقلاب شکوهمند» 1688 م. و دگرگونی در بینش تاریخ نگاری عصر روشنگری فرانسه را دستاورد انقلاب فرانسه می داند (همان، ص 214). گرایش به نسبی بودن معرفت تاریخی، موجب شده است که «کار» نگاه خاصی به مفهوم «عینیت» داشته باشد. در «تاریخ چیست؟» نویسنده تاریخ گذشته را تنها با رهیابی به سوی فهم آینده به عینیت نزدیک می بیند. از نظر او مورخ عینی کسی است که توانایی دارد تا از دید محدود موقعیت خویش در جامعه و تاریخ فراتر رود. مورخ عینی کسی نیست که امور واقع را درست می فهمد، بلکه بیشتر کسی است که امور واقع را درست گزینش می کند. این گزینش ها که با توجه به موقعیتی است که مورخ در آن قرار دارد، زمانی به عینیت نزدیک می شود که مورخ دید خود را چنان به آینده فراتاباند که بینش عمیق تر و پایدارتری نسبت به مورخین که در بند موقعیت زمان حال خویش اند، به دست آورد. از این جهت، نوعی درگیری مورخ با زمان حال خویش و جست و جوی وضعیتی بهتر در آینده و گزینش امور واقع گذشته در این جهت، مبنای عینیت کار مورخ قرار می گیرد (همان، ص 70-169). این در حالی است که نگاه متداول اندیشمندان معاصر «کار» این بود که مورخ عینی کسی است که به رغم پیش اندیشی های خویش و مبتنی بر دلایل و شواهد، با امر واقع برخورد می کند (همان، ص 215). برداشت خاص «کار» از عینیت با بینش او در خصوص علم تاریخ که به سان تحول جامعه و پیشرفت آن، دانش تاریخ نیز متحول شده و رو به پیشرفت می گذارد نیز، همخوانی دارد. از نظر او دگرگونی بینش تاریخ نگاری از پرداختن صرف به طبقات برگزیده و نخبگان به سمت تاریخ نگاری مردمی و جهانی، نمونه ای از این تحول است و با تعبیر خاص او از عینیت همخوانی دارد.(همان)
«کار» معتقد است که در عینیت مورد نظر مورخ، ضرورتاً عناصری از تأویل و تفسیر وجود دارد و تاریخ مستلزم گزینش و تنظیم امور واقع در پرتو این تعبیر از عینیت است. در غیر این صورت، گذشته انبوهی از رویدادهای منفرد بی شمار و بی اهمیت خواهد بود و تاریخ نگاری در عمل محال خواهد شد. این مورخ است که با توجه به شرایط اجتماعی و ساختار جامعه و در تلاش برای بهبود بخشیدن و به عبارتی دگرگون کردن آن، به سراغ گذشته می رود و رویدادها را متناسب با خواسته های خویش گزینش می کند.
همین نگرش پویایی مورخ و تلاش برای بهبود بخشیدن به شرایط موجود و به اصطلاح رقم زدن آینده ای بهتر است که مفهوم عینیت مورد نظر«کار» را در خود دارد. هر مورخی بسته به گزینش های خویش و آنچه از این گزینش ها می طلبد، عینی است. در بحث از عینیت «اچ. کار» به گونه ای شباهت ها و تفاوت های روش تاریخ و علوم طبیعی را هم بررسی می کند. نکته جالب این است که در این مقایسه روش شناختی بر شباهت های آنها بیشتر نظر دارد. از نظر وی رابـ ـطه متقابل فرضیه و ماده ملموس در علوم طبیعی به رابـ ـطه تعمیم و امور واقع در تاریخ شباهت بسیار دارد. فرضیه های معتبر علمی ضرورتاً دارای توانایی پیش بینی دقیق که غالباً بدان ها نسبت می دهند، نیستند. در برخی علوم طبیعی این ها خیلی شبیه تعمیم های مورخند. تاریخ با رویدادهای منفرد و جزئی سرو کار ندارد. هدف تاریخ مثل علوم طبیعی ارتباط و تأثیر مقابل امور منفرد و کلی (خاص و عام، جزئی و کلی) بر یکدیگر است. مورخ مقید به تعمیم است و جنبه عام وقایع خاص را موردنظر دارد (ص 216، ص 219). در همین ارتباط به مفهوم علّی تاریخ نیز پرداخته است. از نظر «اچ. کار» مورخ در بررسی هر واقعه ای با انبوهی از علل روبروست و وظیفه او برقراری رابـ ـطه میان آن واقعه و مجموعه علل است. در توضیح دیدگاه «الکسی دوتوکویل» که علت را به «قدیم و عام» و «تازه و خاص» تقسیم می کند علل کلی و عام را با علل درازمدت در تاریخ یکی می داند و معتقد است که مورخ در تحلیل وقایع، در درجه نخست، به علل درازمدت علاقمند است. در خصوص نقش تصادف در تاریخ، تصادفات را در تغییر مسیر تاریخ مؤثر، اما اهمیت آنها را کم می داند و معتقد است که تصادف ها نباید وارد سلسله مراتب مورخ پیرامون علل مهم شوند. مسأله تصادف در یک مبحث دیگر موردنظر «کار» نیز مطرح می شود و آن نقش فرد در تاریخ است. این دعوی که جامعه دست و بال فرد را می بندد و فرد باید از این قیود رها شود و این دعوی که پاره ای افراد قادرند فارغ از قید و بند جامعه عمل کنند و مردان بزرگ سهم زیادی در تاریخ دارند، یک موضوع قدیمی است. «کار» معتقد بود که افراد در تاریخ «نقش» دارند. اما نقش را به تعبیری مهم تر از خود فرد می شمرد. در جهت توضیح «نقش» باید گفت که «اچ. کار» کمتر در فکر ارزیابی فرد سیاستمدار بود و بیشتر درصدد «تجزیه و تحلیل علایق جمعی و رویکردهای اندیشه ساز افراد» بود. از این روی، فردگرایی «کار» در پیوند با جامعه گرایی اوست و نقش افراد، که علایق جمعی و رویکرد اندیشه ای در آن نهفته است، این پیوند را ایجاد می کند(همان، ص 25-220).
در همین ارتباط، مبحث دیگر مورد توجه «کار» چگونگی ارتباط تاریخ با علوم اجتماعی است. از نظر «کار» هر چه تاریخ بیشتر اجتماعی شود و جامعه شناسی بیشتر تاریخی شود، برای هر دو علم بهتر است. البته «کار» نوعی بحران موجود در هر دو علم تاریخ و جامعه شناسی را که موجب پناه بردن بیش از حد هر کدام از این دو رشته به دامان دیگری شده است نیز، متذکر شده است (همان، ص 27-226).
«کار» به «ساختارگرایی structuralism» یا «کارکردگرایی ساختاری structural functionalism» نیز توجه داشت. وی دو رویکرد ساختاری یا «افقی» که جامعه را بر حسب کارکرد یا ساختار روابط درونی بخش ها یا وجوه جامعه می سنجد و رویکرد تاریخی یا «عمودی» که جامعه را بر حسب این که از کجا شروع شده و به کجا می رود، مورد تحلیل قرار می دهد؛ در کنار هم می گذارد و ضمن این که هر دو رویکرد را در مطالعات تاریخی مهم شمرده است؛ اولی را (که وضعی ایستا را بررسی می کند) محافظه کارانه و دومی را (که موجب تغییر می شود) رادیکال می داند (همان، ص 28-227). «کار» در عین اعتقاد به لزوم ارتباط متقابل تاریخ و علوم اجتماعی، تأکید می کند که تاریخ نباید بیش از حد به سراغ این علوم رود. از دید وی تاریخ، کنیز علوم اجتماعی نیست تا برای نظریه خود نزد آنها رود و یا مواد خام مورد نیاز در اختیار آنها قرار دهد. جهان بینی مورخ منبعث از محیط اجتماعی اوست و در پیدایش و تحول این محیط اجتماعی، تاریخ و جامعه شناسی به یک اندازه تأثیر گذارند. «اچ. کار» اندیشه پیشرفت و تعالی بشر را که تحت تأثیر تحولات دوران پس از جنگ جهانی اول با تردید مواجه شده بود، کنار نگذاشته بود. در «تاریخ چیست؟» توضیح می دهد که نظریه ی تاریخ به منزله پیشرفت که دستاورد عصر روشنگری بود، بدین سبب در انگلستان مورد قبول قرار گرفت که با اعتماد به نفس و قدرت در اوج انگلستان همخوانی داشت. منتها بحران تمدن غرب در قرن بیستم، بسیاری از مورخین را به نفی فرضیه پیشرفت واداشت. وی سه وجه عصر پیشرفت را: «توسعه جهان» که از سال 1940 شروع شد؛ «رشد اقتصادی» که از قرن شانزدهم شروع شد و «گسترش معرفت» که از سال 1600م. شروع و تاکنون ادامه یافته است، برمی شمرد. دیدگاه ترقی خواهانه مکتب تاریخ نگاری «ویگی» را با این پیشرفت ها و به ویژه آنچه از عصر ملکه الیزابت به بعد حاکم بوده است مرتبط می داند (همان، ص 223؛ فیلسوفان و مورخان، ص 134).
با وجود بدبینی هایی که از دوران بعد از جنگ نسبت به اندیشه پیشرفت «progress» به وجود آمده است. «اچ. کار» به سیر تحول مثبت تاریخ اعتقاد دارد وآینده را امیدبخش تلقی می کند. تعبیر پویا از علم تاریخ که آن را کنش و واکنش مداوم مورخ و امور واقع نسبت به یکدیگر و گفت و شنود بی پایان حال و گذشته می داند، با این اندیشه او همخوانی دارد (تاریخ چیست؟ ص 35-234، ص 59). چنین بینشی در تاریخ و در نظر داشتن یک مدینه فاضله راستین (که البته آن را از خوش بینی عبث متمایز می کرد) و تعبیر از تاریخ در این جهت که آینده نگری مورخ ملاک عینی بودن آن است، بدون تردید با گرایش های مارکسیستی «کار» همخوانی تام دارد. وی در یک دوره مارکس را «دوراندیش ترین نابغه قرن نوزدهم و یکی از موفق ترین پیامبران تاریخ» نامیده بود.(همان، ص 236). اعتقاد وی به نوعی «موجبیت determinism» و اختلاف نظر مورخین بزرگی همچون «هیوتره ور-روپرو Roper-H.R.Trevor» و «آیزایا برلین» با «کار» در این خصوص نیز با گرایش های مارکسیستی وی بی ارتباط نیست. این ها معتقد بودند که تفسیر خاص «اچ. کار» از تاریخ به معنای دفاع از مرام پیروز است و «کار» یک نسبی گرای تمام عیار است که به اراده فردی و بحث مهم اختیار توجهی ندارد. این در حالی بود که «کار» عقیده داشت هر کس محصول جامعه خویش است و اعمالش مشروط به شرایط جامعه است. وی معتقد بود که اشخاص از محیط اجتماعی شان حاصل می شوند و خوبی و بدی آنها محصول محیط است. خود «کار» می گفت فرد قادر به تغییر مسیر تاریخ نیست و نقش افراد که همانا در تعامل با دیگران است، مسیر تاریخ را پیش می برد. مخالفین این را به «دترمینیسم» تعبیر می کردند و این در حالی بود که خود «کار» این را به این شدت نمی پذیرفت (فیلسوفان و مورخان، ص 34-127، ص 41-140، ص 191، ص 56-254). با همه اختلاف نظرها منتقدین او نیز از ستایش کردن «کار» دوری نکرده اند.
«آیزایا برلین» که نظرات «کار» را در کتاب «تاریخ چیست؟» حمایت از دیدگاه مرام های پیروز می داند، نقطه نظرات مطروحه «کار» را روشن و حاوی نکات هوشمندانه می داند که به طریقی بسیار عالی نوشته شده اند. همین طور متذکر می شود که «کار» وارد قلمروی بسیار با اهمیتی شده است که معلوم نیست چرا اغلب فیلسوفان و مورخان معاصر از گام نهادن در آن می هراسند و یا ورود به آن را دون شأن خود می دانند (همان، ص 35-134).«ارنست گُمبِریچ E.H.Gombrich» که از زبان «پوپر» به مطبوعات نامه می نوشت، در موردی که به «کار» حمله می کند و در جایی می نویسد: «... او همچنان دلیرانه ایمان مارکسیستی خود را به سیر مقدّر تاریخ به سوی خودآگاهی روز افزون حفظ کرده است» (همان، ص 134)».
 
  • پیشنهادات
  • ...zαнrα...*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/16
    ارسالی ها
    3,488
    امتیاز واکنش
    30,283
    امتیاز
    913
    محل سکونت
    تبــــ❤️ـــریز
    فلسفه انتقادی تاریخ انگلستان:

    در انگلستان، برخلاف کشورهای دیگر اروپایی همچون آلمان، ایتالیا و فرانسه و اتریش که دارای سنت فلسفی قابل توجهی بودند، نوعی بی توجهی عمومی به فلسفه، که کمتر با روحیه و خلق و خوی مردم این خطه همخوانی داشت، موجب شده بود که تا پیش از قرن بیستم، برداشت فلسفی چندان قابل توجهی نسبت به تاریخ به وجود نیامد. در این بین، اگرچه سهم مکتب تجربه گرایی «جان لاک» و سپس «دیوید هیوم» در تعالی فلسفه انتقادی تاریخ غیرقابل انکار بود؛ اما در کل روحیه محافظه کاران مردم این خطه همخوانی چندانی با فلسفه و حکمت نداشت. مردم انگلیس به فلسفه به مفهوم تلاشی در زمینه یافتن تعبیر و تفسیری کلی برای تمامی تجربیات انسانی و تشریح همه چیز به صورت یک نظام واحد همه جانبه، چندان روی خوش نشان نداده اند (مقدمه ای بر فلسفه تاریخ، ص 12). منتها چنین قاعده کلی، آرام آرام مورد انتقاد قرار گرفت و از اواخر قرن نوزدهم، زمینه های پیوند میان تاریخ و فلسفه فراهم شد. «بندتو کروچه» مورخ-فیلسوف معروف ایتالیایی، معتقد به پیوند میان فلسفه و تاریخ و خواهان اظهارنظر فلسفی در باب تاریخ بود. وی تاریخ را به عنوان فلسفه متحرک تلقی می کرد و معتقد بود تاریخ را باید فلاسفه بنویسد (فلسفه تاریخ، ص 19-218). نکته قابل توجه این است که چنین دیدگاهی توسط « آر. جی. کالینگوود» مرید «کروچه» در انگلستان نیز رواج پیدا کرد و در تغییر بینش مورخین انگلیسی بسیار مؤثر بود. این فلاسفه دارای دیدگاه ایده آلیستی بودند و تاریخ را حاوی یک سلسله اطلاعات به هم پیوسته می دانستند که به نحوی منظم به دست آمده است و نوع خاصی از علم را به وجود می آورد. این نوع خاص علم، غیر انتزاعی است و به اطلاعاتی نه کلی، بلکه مستقل و منفرد می انجامد؛ البته این انفراد و استقلال نه تنها نقطه ضعف تاریخ نیست بلکه به عکس؛ نقطه قوت آن است. چرا که همین امر موجب می شود که فهم عمیق نسبت به هر واقعیت به دست آوریم و ویژگی های آن را دقیق بشناسیم. از نظر اینان علوم مجرد (در انگلیسی مترادف علوم طبیعی) به نحوی بارز از تحقق این هدف یعنی تبیین ویژگی های فردی هر واقعیت درمی ماند (مقدمه ای بر فلسفه تاریخ، ص 49-48). چنین دیدگاهی که با نگرش پوزیتویستی رایج در تاریخ نگاری انگلستان این عصر که میان تاریخ و علوم مجرد تفاوت روشی قائل نبود، اختلاف نظر داشت؛ در تحول علم تاریخ و پویای عرصه متولوژیک تاریخی تأثیر بسیار داشت. از نظر ایده آلیست ها، تاریخ با افکار و تجربیات انسان ها سروکار دارد و لذا ادراک تاریخی کیفیتی آنی و منحصر به فرد دارد. از نظر اینان مورخ می تواند به ماهیت درونی رویدادها راه یابد و طوری آنها را درک کند که گویی در بطن موضوع قرار دارد. این مزیتی است که علمای طبیعی هرگز بدان دست نمی یابند. علمای طبیعی هیچ وقت نمی توانند خود را جای موضوعی که آن را بررسی می کنند بگذارند و احساسات شیء مورد مطالعه خویش را درک کنند. تاریخ از این جهت قابل درک است که حاکی از تجلیّات فکر ماست. اما معلوم نیست که آیا طبیعت هم فکر و اندیشه ای از خود ظاهر می سازد (همان، ص 55-45). علاوه بر کالینگوود، از شخصیت های دیگری نظیر «جی. بی. بری J.B.Bury» و «جی.ام. ترولیان G.M.Trevelyan» که از مورخین دانشگاه کمبریج بودند و در راستای علمی کردن تاریخ تلاش می کردند، نیز باید یاد کرد (همان، ص 187). قدر مسلم مورخین دیگری نظیر «تره ور-روپر»، «باترفیلد»، «آیزایا برلین» و دیگرانی که معاصر «ای. اچ. کار» بودند که با وی نیز اختلاف نظر داشتند در باروری هرچه بیشتر علم تاریخ در انگلستان نقش داشته اند.
    تاریخ چیست؟ what is History

    این کتاب را «ای. اچ. کار» در سال 1961 نوشت و در حالی که قصد ویرایش مجدد کتاب و اصلاح و تکمیل برخی از نظریات خود را داشت، در سال 1982 درگذشت. این کتاب در شش فصل با عناوین: «مورخ و واقعیات او»، «جامعه و فرد»، «تاریخ علم و اخلاق»، «علیت در تاریخ»، «تاریخ به منزله پیشرفت» و «افق گسترده» نوشته شده است.
     

    ...zαнrα...*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/16
    ارسالی ها
    3,488
    امتیاز واکنش
    30,283
    امتیاز
    913
    محل سکونت
    تبــــ❤️ـــریز
    فصل اول: مورخ و واقعیات او

    این بخش از نوشته های «کار» یکی از مهم ترین سطوح فلسفه انتقادی تاریخ است و نگاه ویژه ای به سازوکار پیدایش علم تاریخ دارد. «کار» سخن خویش را با نقل قول از دو مورخ انگلیسی دانشگاه کمبریج آغاز می کند. یکی «لرد آکتون J.E.D Acton» که نگاه خود را به تاریخ، بر اساس عقیده مثبت و اعتماد به نفس سال های آخر دوران ویکتوریا بیان می کرد و دیگری «سر جورج کلارگ» که نگاه آشفته و سردرگمی حاکم بر محافل تاریخ را تحت تأثیر شرایط نیمه قرن بیستم بیان می کند. لرد اکنون تحت تأثیر رونق و ثبات عصر ویکتوریا از امکان نوشتن نوعی تاریخ نمایی سخن گفته بود (تاریخ چیست؟ ص 31). کلارک در نتیجه دخالت عقاید و ارزش های شخصی در نوشتن تاریخ، اعتبار همه ی تواریخ را یکسان می پنداشت و چنین عقیده داشت که حقیقت تاریخی «عینی» وجود ندارد (همان، ص 32). «کار» پاسخ به سؤال «تاریخ چیست؟» را آگاهانه یا ناآگاهانه انعکاس موقعیت زمانی می داند و این پاسخ را جزئی از پاسخ در قبال سؤالی وسیعتر در خصوص اجتماعی که در آن به سر می بریم، می داند. پس از طرح این نقطه نظر کلی، «ای. اچ. کار» به مسأله واقعیت های تاریخی Facts» می پردازد و سابقه موضوع، یعنی نگرش مورخین نسبت به واقعیت ها، چگونگی شناخت آنها و جایگاهشان در علم تاریخ را بررسی می کند. وی با در نظر داشتن آراء «فون رانکه»، که معتقد بود نباید مواعظ اخلاقی را وارد تاریخ کرد و در جهت نشان دادن واقعیت اصیل تلاش کرد؛ می گوید: از آن پس، به مدت سه نسل این مسأله که «واقعیت چگونه بوده است» به سان افسون جادوگران، بر محافل تاریخ چیره شد و مورخان آلمانی، فرانسوی و انگلیسی را به خود واداشت. به خصوص در انگلیس که پیروان فلسفه «پوزیتویسم» مشتاق بودند ادعای خود درباره تاریخ به عنوان رشته ای از علوم طبیعی به کرسی بنشانند و به این عقیده روی آوردند که: نخست واقعیت ها را محقق سازید و آنگاه نتیجه گیری کنید. این تلقی در انگلستان به نحو مطلوبی با سنت «اصالت تجربه Empiricism»(شیوه فلسفی انگلیس از جان لاک تا برتراند راسل) نیز مطابقت داشت. نظریه اصالت تجربه به جدایی کامل میان عینیت و ذهنیت قائل بود و برخورد «سوبژه» (در مورد تاریخ مورخ) با واقعیت ها را همان مُدرکات حسی، از خارج و مستقل از آگاهی او می دانست. بر اساس دیدگاه این مکتب، دریافت جنبه انفعالی دارد. یعنی مورخ ابتدا اطلاعات را به صورت مستقل و بی طرف کسب می کند و آنگاه درباره آنها به تفسیر می پردازد(همان، ص 34). در این برداشت واقعیت تاریخی مستقل از ذهن مورخ است.«اچ. کار» پس از این توضیحات به نقد دیدگاه های «اثبات گرایی positivistim» و «تجربه گرایی Empiricisti» می پردازد و با طرح این سؤال که آیا در دیدگاه معرفت شناسی واقعیت اصیل داریم یا خیر و این مهم که بحث فلسفی پیرامون واقعیت تا چه اندازه دلخوش کننده است، بحث را پی می گیرد. وی با این ادعا که برداشت مورخ از دو واقعیت یکسان نیست و این مهم که تمامی گذشته به خودی خود (برای مورخ) ارزش یکسان ندارد به این سخن «تالکوت پارسونز» که علم را «نظام گزینش جهت یابی آگاهانه به سوی حقیقت خواند». استناد می جوید و نتیجه می گیرد که «مورخ الزاماً گزیننده است» (همان، ص 36). «اچ. کار» میان یک دسته از وقایع اساسی تاریخ که شناخت آنها برای همه بدیهی و جزئی از وظایف مورخ است نه فضیلت او(مثل این واقعیت که جنگ چالدران در سال 920 ه.ق. روی داده است) با وقایعی که شناخت آنها آسان نیست و دارای جنبه کیفی اند فرق می گذارد و انتخاب واقعیات کیفی را بر عهده مورخ می داند (همان، ص 35). مورخ، امروز، بر اساس ذهنیتی که از جامعه گرفته است به سراغ گذشته می رود و واقعیت ها را گزینش می کند، در حالی که خود گذشته که در منابع تاریخی آمده است، صورت گزینش شده و نگرش عمومی است، مورخ امروزی هم با توجه به بینش و نگرش عمومی دوران خویش به سراغ گذشته [که در منابع تاریخی آمده است] می رود و بخش هایی از آن را به عنوان واقعیت گزینش می کند (همان، ص 40). مورخ امروزی وظیفه دوگانه ای به عهده دارد: شناخت تعداد محدودی حوادث مهم و برگرداندن آنها به صورت وقایع تاریخی و دور ریختن رویدادهای ناچیز بی شماری که آنها را فاقد اهمیت تاریخی می پندارد (همان، ص 41). مورخ باید قبل از اینکه واقعیت ها را مورد استفاده قرار دهد، آنها را تنقیح و پالایش کند. پس از انجام این امر، نباید وسواس به خرج دهد. واقعیت ها به خودی خود موجد تاریخ نیستند و برای سؤال تاریخ چیست؟ نیز پاسخ حاضر و آماده ای ندارد (همان، ص 43). وی با طرح دیدگاه های «کالینگوود» به صورت مبسوط، نتیجه می گیرد مورخ به عصر خویش تعلق دارد و وقتی تاریخ اندیشه را (که مورد نظر کالینگوود در تاریخ بود) بررسی می کند، باز تابع شرایط حاکم بر زمان خویش است. در ادامه، انتقاداتی کالینگوود وارد می کند. یک انتقاد این است که تأکید به نقش مورخ در ساختن تاریخ، منجر به بی ربط انگاشتن هر تاریخ عینی می شود و تاریخ به صورتی درمی آید که مورخ می خواهد. انتقاد دیگر این است که اگر بپذیریم مورخ الزاماً از دید عصر خود دوران های تحت مطالعه را بررسی می کند، ممکن است به پراگماتیسم بیانجامد. در این صورت ملاک هر تفسیر درست متناسب و همخوانی آن با مقصودی در زمان حال است (همان، ص 56-54). از نظر وی وظیفه مورخ در قبال واقعیت هایی که در اختیار دارد، با اطمینان یافتن از این که آنها صحیح و دقیق اند به پایان نمی رسد؛ وی ضمن این که تمامی وقایع مربتط با موضوع خود را می شناسد و بر صحت آنها اطمینان حاصل کند، باید عمل دوگانه ای را که اقتصاددان ها «درون داد input» و «برون داد output» می خوانند، به صورت هم زمان انجام دهد. یعنی شناخت و گزینش وقایع و تفسیر آنها به صورت توأمان انجام گیرد. علم تاریخ پیوند مستمر و مداوم مورخ و واقعیات و حال و گذشته است. مورخ به طور مداوم دست اندرکار سرشتن واقعیات به قالب تفسیرات و تفسیرات به قالب واقعیات است. رجحان یکی بر دیگری غیرممکن است. از آنجا که مورخ مربوط به زمان حال و واقعیات مربوط به گذشته است، مورخ و واقعیات لازم و ملزوم یکدیگرند. از این روی نخستین پاسخ به پرسش «تاریخ چیست؟» این است که تاریخ کنش و واکنش مداوم مورخ و امور واقع نسبت به یکدیگر است. گفت و شنود بی پایان حال و گذشته (همان، ص 59-57).
     

    ...zαнrα...*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/16
    ارسالی ها
    3,488
    امتیاز واکنش
    30,283
    امتیاز
    913
    محل سکونت
    تبــــ❤️ـــریز
    فصل دوم: جامعه و فرد

    این فصل با این قیاس آغاز می شود که سؤال از تقدم فرد و جامعه با پرسش تقدم و تأخر مرغ و تخم مرغ شبیه است. سپس ادامه می دهد که جامعه و فرد جدایی ناپذیرند، لازم و ملزوم و مکمل یکدیگرند نه مغایر و متضاد هم. انسان اگرچه به صورت فردی زاده می شود، از آغاز هویت جمعی پیدا می کند و زبان و اندیشه خویش را از جامعه می آموزد (همان، ص 61-60). در ادامه «اچ. کار» به طرح این نظریه بدیهی که تاریخ را افراد درباره افراد می نویسند، می پردازد و آن را به عنوان نظریه مورخین لیبرال قرن 19م. رد می کند. از نگاه وی کسانی که مورخ اعمال آنها را بررسی می کند، افراد تک و مجزا نبوده اند و در خلأ نیز عمل نمی کرده اند. اعمال آنها در چارچوب و برانگیخته یک جامعه گذشته بوده است. مورخ، فردی از افراد بشر و همچون دیگر افراد پدیده ای اجتماعی و محصول و سخنگوی آگاه و ناآگاه جامعه ای است که بدان تعلق دارد (همان، ص 65). از نظر «کار» نمی توان دستاورد مورخ را کاملاً فهمید یا ارزش گذاشت؛ مگر اینکه دیدگاهی را که اساس برداشت اوست دریابیم. این دیدگاه خود ریشه در پیشینه اجتماعی و تاریخی دارد (ص 70). در ادامه مطالب این گونه بیان می کند که مورخ آینه اجتماعی است که در آن کار می کند. تنها این حوادث نیستند که در سَیَلان هستند، خود مورخ هم در سَیَلان است. و از دگرگونی شرایط اجتماعی و تأثیر آن در نگرش مورخین یاد می کند (همان، ص 74-73 ). در ادامه، به طرح این پرسش می پردازد که آیا مورخ رفتار افراد را مطالعه می کند یا عمل نیروهای اجتماعی را؟ در پاسخ، ضمن اینکه در جوامع قدیم نقش افراد شاخص را اداره امور جمعی مهم می شمرد، نقش افراد را در تصمیم گیری های افراد به معنای تأثیرگذاری قهری نیروهای خارج از تاریخ [جبر فیزیکی] نمی داند. «اچ. کار» تاریخ را در هر دو مفهوم آن (یعنی هم پژوهش مورخ و هم واقعیت های گذشته که مورد پژوهش قرار می گیرند) یک فرایند اجتماعی، که در آن افراد به عنوان موجودات اجتماعی درگیرند، می داند و تناقض میان فرد و جامعه را در این فرایند به موشی تشبیه می کند که برای مغشوش کردن فکر ما دوانده شده است. روابط متقابل مورخ و واقعیات و یا گفت و شنود حال و گذشته، گفت و شنود بین افراد انتزاعی و مجرد نیست؛ بلکه میان جامعه امروز و جامعه دیروز است. گذشته تنها در پرتو حال قابل تفهیم است و زمان حال را در پرتو گذشته می توان به طور کامل درک کرد. وظیفه دوگانه مورخ، قادر ساختن بشر به درک جامعه گذشته و افزایش استیلای او بر جامعه کنونی است(همان، ص 89).
     

    ...zαнrα...*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/16
    ارسالی ها
    3,488
    امتیاز واکنش
    30,283
    امتیاز
    913
    محل سکونت
    تبــــ❤️ـــریز
    فصل سوم: تاریخ، علم، و اخلاق

    «اچ. کار» ابتدا توضیح می دهد که در فرهنگ و زبان انگلیسی به خاطر بها دادن بیش از حد به اصطلاحات، لفظ علم را به گونه ای به کار می برند که در وهله اول، تاریخ را شامل نمی شود. سپس، به سرگذشت توجه به تاریخ از قرن هیجده میلادی به بعد می پردازد. در ادامه، شرحی کلی در مورد علم می دهد و از اهمیت قوانین در علوم طبیعی که پژوهندگان مسائل اجتماعی هم سعی در پیروی از آنها و رسیدن به قانون کردند، سخن می گوید. سپس، به اهمیت پیشرفت علوم از طریق ارائه فرضیات و اثبات آنها می پردازد و نتیجه می گیرد که در علوم اجتماعی و از جمله تاریخ هم، می توان فرضیه داشت و آن را بررسی، تأیید و یا رد کرد. به عنوان مثال رابـ ـطه ای که «ماکس وبر» میان مذهب پروتستان با سرمایه ای قائل می شود، یا تقسیم تاریخ به دوران های مختلف را که راه مطالعه گذشته را هموار می کند، از نمونه های کاربرد فرضیه در تاریخ ذکر می کند (همان، ص 97-92). در ادامه به ایراداتی که بر تاریخ وارد شده و موجب جدایی آن از علوم ریاضی و طبیعی شده است، می پردازد و سعی می کند آنها را توضیح دهد و رد کند. این ایرادات را در پنج مقوله می آورد:
    1- تاریخ با امور منفرد سرو کار دارد اما علم با امور کلی:
    از دید «کار» مورخ در حقیقت به امور جزئی و خاص علاقه ای ندارد بلکه جنبه عام امور خاص را مورد توجه قرار می دهد. مورخین از طریق تعمیم امور جزئی به هم و مرتبط کردن جزئیات، نتیجه گیری های کلی از تاریخ ارائه می دهد. رونق تاریخ منوط به همین نتیجه گیری های کلی است و همین امر مورخ را از گردآورنده واقعیات متمایز می کند. در همین خصوص، به اهمیت رابـ ـطه تاریخ و جامعه شناسی اشاره می کند و معتقد است که هر چه جامعه شناسی بیشتر تاریخی و تاریخ اجتماعی شود به نفع هر دو رشته است (همان، ص 103-98).
    2-تاریخ درس نمی دهد:
    در رد این انتقاد به اهمیت «تعمیم» در تاریخ اشاره می کند. به وسیله تعمیم، حوادث را به یکدیگر پیوند می دهیم تا از آن طریق از تاریخ درس بیاموزیم. مراد از تعمیم در تاریخ غیر از این نیست. کسانی که معتقدند تاریخ با امور خاص ارتباط دارد و قادر به تعمیم نیست. طبعاً آموزندگی از تاریخ را هم که امری مشهود است رد می کنند. البته باید دانست که آموختن از تاریخ، کار ساده و یک طرفه ای نیست. کسب دانش در مورد حال و در پرتو وقایع گذشته، به مفهوم فراگرفتن درباره گذشته در پرتو حال است. وظیفه تاریخ اشاعه تفاهم عمیق تر میان گذشته و حال از طریق پیوند میان آن دو و تعمیم های تاریخی است(همان، ص 104-103).
    3- تاریخ قادر به پیش بینی نیست:
    در این خصوص، ابتدا به این مطلب می پردازد که پیش بینی های علوم طبیعی در شرایط آزمایشگاهی متحقق می شود و اگر شرایط آزمایشگاهی نباشد، تحقق این پیش بینی ها امکان پذیر نیست. بعلاوه پیش بینی های این علوم نیز صد در صد عملی و واقعی نمی تواند باشد. ممکن است عواملی غیرمترقبه شرایط آزمایشگاهی را بر هم زند و مانع از حصول به مقصد شود. سپس، به چگونگی پیش بینی در تاریخ می پردازد. کلید فهم پیش بینی در تاریخ را در تمایز میان عام و خاص و کلی و منفرد نهفته می داند. مورخ ناچار به تعمیم و نتیجه گیری های کلی است و با این عمل خود راهنمایی های کلی برای اقدامات آینده فراهم می کند. هر چند ممکن است این راهنمایی ها به کار نیاید و به اصطلاح، پیش بینی های تاریخی متحقق نشود. مورخ با بررسی شرایط گذشته در پرتو حال و تعمیم این شرایط و بهره گیری از علوم معین تاریخی، نوعی راهکار ارائه می دهد که ممکن است متحقق شود یا خیر. البته پیش بینی در خصوص انسان که به خاطر بهره مندی از اراده با موضوعات طبیعی قابل قیاس نیست تا حدودی مشکل تر از امور طبیعی است اما اساساً هدف ها و روش های تاریخ و علوم طبیعی نامشابه نیست (همان، ص 106-105).
    4-تاریخ الزاماً ذهنی است:
    این نکته واضح است که طرز فکر مورخ، بی چون و چرا در هر نتیجه گیری او وارد می شود؛ اما این طور نیست که این امر را تنها در مورد تاریخ و علوم اجتماعی صادق بدانیم. در علوم طبیعی هم، عمل مشاهده، بر شیء مورد مشاهده اثرگذار است. منتها از این جهت به صورت عاملانه رفتار خود را تغییر دهد، موضوع مورد مطالعه این علوم سیال و متلوّن تر است و این امر موجب می شود که در جریان تحقیق، تأثیر امور ذهنی از امور عینی بیشتر باشد. در مقایسه با قرون 17 تا 19م. که فاصله زیادی بین عالِم و موضوع مورد مطالعه او قائل بودند، امروزه در تمامی علوم، اعم از طبیعی و اجتماعی به پیوستگی عالم و معلوم، ذهن و عین [و در مورد تاریخ مورخ گذشته] اعتقاد بیشتری وجود دارد و همین امر موجب می شود که صفت ذهنی تر بودن علوم انسانی ایراد بزرگی برای این علوم به حساب نیاید (همان، صص 111-107).
    5-در تاریخ برخلاف علم، مسائل دینی و اخلاقی به میان می آید:
    «کار» این بحث را با مقایسه تاریخ و ستاره شناسی آغاز می کند. ستاره شناسی معتقد به خدایی است که جهان را آفریده و نظم بخشیده است اما یک ستاره شناس جدی ملزم به قبول این نیست که خدا مسیر ستارگان را تغییر می دهد، خسوف و کسوف را به تعویق می اندازد و ... به همین گونه مورخ می تواند به خدایی معتقد باشد که مسیر کلی تاریخ را نظم و معنی داده است، اما الزاماً نیازی نیست بپذیرد که خداوند در هر یک از حوادث و واقعیت های تاریخی دخالت می کند. «کار» برخلاف دیگرانی که اعتقاد دارند غایت یا هدف تاریخ در خارج از تاریخ [متافیزیک] قرار دارد، نمی تواند تمامیت تاریخ را با عقیده به نیروی تاریخی برتری که مفهوم و اهمیت تاریخ منوط به آن شمرده می شود، آشتی دهد خواه این نیرو خدای قوم برگزیده.«پروردگار مسیحیان»، «دست غیبی خداباوران عقلی» یا «روح جهانی هگل» باشد(همان، ص 113). رابـ ـطه تاریخ و اخلاق را از این هم بغرنج تر می داند. درست است که مورخ باید بی طرف باشد و نباید در زندگی خصوصی چهره های تاریخ داوری اخلاقی کند؛ اما این بدان معنی نیست که اخلاق اهمیت ندارد و اخلاقیات جزء بر حق تاریخ به شمار نمی رود. به قول «کروچه»: «کسانی که به بهانه روایت کردن تاریخ، به سان دادرسان به این سو و آن سوی تازند، اینجا محکوم و آنجا تبرئه می کنند و گمان می برند که این مأموریت تاریخ است... عموماً فاقد شعور تاریخی هستند (همان، ص 116).» «کار» معتقد است که واقعیات تاریخی مستلزم مقداری تفسیر است و تفسیر تاریخی همواره متضمن داوری اخلاقی یا بی طرفانه تر، ارزش داوری است. اما در همین ارزش داوری نیز مورخ می بایست کیفیت تاریخی همه ارزش ها را دریابد نه آن که تنها ارزش های مورد نظر خود را برجسته کند. با نوعی واقع گرایی برخورد کند و سعی کند افراد را در بطن جامعه ببیند. به هر حال قضاوت های مورخ در قالب ذهنیتی ساخته می شود که خود آفریده تاریخ است(همان، ص 23-113).
    در آخر این فصل و پس از پاسخ گویی به ایرادات پنج گانه فوق، بار دیگر به طرح این مبحث می پردازد که جایگاه علمی تاریخ را مشخص کند. در این خصوص متذکر می شود که ادعای غیرعلمی بودن تاریخ از میان علمای دیگر علوم مطرح نمی شود بلکه از طرف مورخان و فلاسفه ای عنوان می شود که اصرار دارند از مقام تاریخ به عنوان شاخه ای از ادبیات و علوم انسانی دفاع کنند. این از جدالی قدیمی ناشی شده است که علم و انسانیات را دو مقوله جدا از هم می پندارد و معتقد است که انسانیات به عنوان معرف فرهنگ، وسیع تر از علوم هستند و لذا می بایست علوم در خدمت آنها باشند. «کار» شکاف تاریخ با علوم را مثلاً از فاصله زمین شناسی و فیزیک بیشتر نمی داند و توصیه می کند که مورخین، خود برای بالا رفتن این علم آستین بالا زنند. باید در جهت اشاعه تفاهم عمیق تر میان همانندی تاریخ و سایر علوم تلاش بیشتری صورت گیرد(همان، ص 26-124).
     

    ...zαнrα...*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/16
    ارسالی ها
    3,488
    امتیاز واکنش
    30,283
    امتیاز
    913
    محل سکونت
    تبــــ❤️ـــریز
    فصل چهارم: علیت در تاریخ

    «اچ. کار» معتقد است «تاریخ مطالعه علل است.» مورخ مدام می پرسد «چرا؟» و مورخ بزرگ و متفکر بزرگ کسی است که راجع به چیزهای نو و از موارد تازه سؤال می کند.«کار» در مقایسه تاریخ نگاری «هرودوت» با تاریخ نگاری «توسیدید» چرایی موجود در کار هرودوت را ساده و در کار توسیدید را فراگیر بیان می کند (همان، ص 28-127). در ادامه به اهمیت آثار «مونتسکیو» که با رویکرد علّی-معلولی تاریخ را بررسی کرده است اشاره می کند و متذکر می شود که از زمان وی به بعد، مورخان و فیلسوفان در پی این بودند تا با کشف علل حوادث تاریخی و ارائه قوانین حاکم بر آنها، تجربه گذشته بشر را سر و سامان بخشند. شروع فلسفه تاریخ از زمان «ولتر» به بعد را نیز با این رویکرد مرتبط می داند. «کار» متذکر می شود که به علت نوعی شبهه فلسفی، مفهومی مثل علیت از رونق افتاده است و پاره ای از افراد به جای سخن گفتن از علت در تاریخ، از اصطلاحاتی همچون «توضیح»، «تفسیر»، «منطق موقعیت» و یا «منطقِ درونی حوادث» سخن می رانند. عده ای نیز آن را به مفهوم خاصی به کار می برند و میان انواع علت (اقراروار، اندام وار، روانی، اقتصادی، مابعدالطبیعه و غیره) تمایز قائل می شوند. در ادامه، «کار» منظور خاص خود از علت را مفهوم مصطلح آن می داند و بیان می کند که در پی شرح تشابه انواع علل است تا تمایز آن ها (همان، ص 129). مورخ معمولاً چندین علت را به حادثه واحدی نسبت می دهد و سپس بنابر ضرورت و نوع رابـ ـطه حادثه با علل تعداد علت ها را کاهش می دهد تا در نهایت یک علت و یا دسته ای از علل را به عنوان علت غایی یا علت العلل پیدایش آن حادثه مشخص کند. شهرت و خلاقیت مورخ بسته به عللی است که آن ها را به کار می گیرد. ترتیب منطقی هر دسته از علل (در وقوع یک حادثه) و به اصطلاح تقدم و تأخر علل، هسته مرکزی استدلال هر مورخ است. «کار» در این خصوص دیدگاه «هانری پوانکاره» را که معتقد است علم در آن واحد به سوی «دگرگونی و پیچیدگی» و «بیگانگی و سادگی» پیش می رود؛ در خصوص تاریخ صادق می داند و معتقد است که مورخ با توسعه و تعمیق تحقیقات خود پی در پی پاسخ های بیشتری برای «چرایی» خویش جمع آوری می کند(همان، ص 131). البته گستردگی حوزه تاریخ و جوانب مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیـاس*ـی و حقوقی و غیره که مورخ آنها را بررسی می کند دامنه پاسخ های او را افزایش می دهد و دقت و نظم بیشتری را می طلبد. «اچ. کار» در ادامه به دو مبحث مهم تاریخی، یکی «جبر» و دیگری «تصادف» پرداخته است.
    در خصوص «جبر تاریخی» نخست دیدگاه کسانی همچون «پوپر» و «آیزایا برلین» را که به سبب قائل بودن به نوعی جبر، «مارکس» و «هگل» را نقد کرده اند، بررسی می کند. در ادامه، جبر را این چنین تعریف می کند: «عقیده به اینکه هر چه روی می دهد علت یا عللی دارد و جز این نمی توانست روی دهد مگر آنکه علت یا علل نیز متفاوت می بود (همان، ص 134).» وی معتقد است که جبر صرفاً مساله تاریخ نیست، مسأله تمامی رفتار انسانی است. به علاوه کار معتقد است که سخن گفتن از جبر و اختیار سخن از امورِ انتزاعی اند و در زندگی واقعی بشر موضوعیتی ندارند. این دیدگاه های متفاوت است که عملی را جبری یا ارادی معرفی می کند. مورخ هم در پژوهش های خود به دنبال بررسی علل است. هرچند ممکن است مورخین نیز مانند دیگر افراد، بعضاً دچار لفاظی شوند و رویدادی را اجتناب ناپذیر بخوانند، اما در کل به علل وقایع توجه دارند و سعی در تحلیل علی رویدادها می کنند. از دید «کار» مورخ به تحلیل و تفسیر واقعیت ها می پردازد و در این مسیر نباید به اما و اگرها توجه کند.(همان، ص 40-137).
    در مورد «تصادف» ذکر می کند که نخستین بار، «پولی پیوس»(200-118 ق.م.) و سپس «تاسیتوس»(125-55 ق.م.) این مفهوم را در تاریخ به کار بـرده اند و کاربرد آن را با شکست یونانی ها و از دست رفتن استقلال این مملکت، که آن را به تصادف نسبت داده اند، ارتباط داشته است. از نظرِ «کار» در زمان او بر روی مسأله تصادف غلو زیادی شده است و کسانی که اهمیت دادن به آن را به نفع خود می دیدند، بر آن تأکید می کردند (همان، ص 144).«کار» قائل بودن به تصادف در تاریخ را تا اندازه زیادی ناشی از جهل و بهانه ای برای فرار از درک مسائل تلقی می کند. از نظر وی، مورخین به دنبال شرح گذشته در پرتو زمان حال اند و این کار را با تکیه بر علل و تفسیر علّی وقایع انجام می دهند. از این روی، عملکرد آنها قرینه مسأله تصادف است. هرچند طرفداران جبر و تصادف مورخین را متهم می کنند که بخش مهمی از گذشته را نادیده می گیرند؛ اما مورخ جز پرداختن به بخش های گزینش شده گذشته چاره دیگری ندارد. مورخ می بایست در هنگام بررسی های تاریخی، میان دو دسته از «علل اتفاقی» و «علل عقلی» تمیز قائل شود و علل عقلی را در تعمیم و تفسیرهای خویش به کار گیرد. علل اتفاقی، منفرد و منحصر به فردند. از این رو، در تعمیم های تاریخی که امری کلی اند جایگاهی ندارند. در نتیجه گیری های تاریخی، سهم علل بسیار مهم است، اما مورخ می بایست به ارزش های جامعه نیز توجه کند و آن ها را در تفسیرهای خود لحاظ نماید (همان، ص 48 -146). مطلب مهم دیگری که «اچ. کار» در آخر فصل چهارم می آورد، «آینده نگری» مورخ است. با ذکر اینکه در این فصول از عبارت «حال و گذشته» و پیوستگی آن دو در مورد تاریخی و علم تاریخ سخن گفته است، زمان حال را خط فرضی واسط میان گذشته و آینده به حساب می آورد و آن را مقدمه توجه مورخ به آینده محسوب می کند(همان، ص 150).
     

    ...zαнrα...*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/16
    ارسالی ها
    3,488
    امتیاز واکنش
    30,283
    امتیاز
    913
    محل سکونت
    تبــــ❤️ـــریز
    فصل پنجم: تاریخ به منزله پیشرفت

    این فصل را با ذکر سخنی از پروفسور «پوویک F.Powicke» استاد تاریخ در دانشگاه اکسفورد آغاز می کند: «حرص تفسیر تاریخ چنان عمیق و ریشه دار است که اگر بینشی سازنده از گذشته نداشته باشیم، به رازوری یا سردباوری کشانده می شویم (همان، ص 153)» مقصود از «رازوری Mysticism» عقیده به مفهوم حاکمیت نیرویی خارج از تاریخ، در قلمرو الهی یا معادشناسی و مقصود از «سردباوری Cynicism» عقیده بی معنا بودن تاریخ یا واجد انبوهی از معانی بالسویه معتبر و نامعتبر و یا مانی دل بخواه و من درآوردی است. «کار» هر دو دیدگاه را رد می کند و درصدد توضیح «بینشی سازنده از گذشته» برمی آید در همین جهت تمدن های باستانی، اعم از تمدن هایِ یونانی و رومی و آسیایی را اساساً غیرتاریخی می داند و به قول «لوکرتیوس» که: بی اعتنایی بشر به گذشته موجب بی اعتنایی او نسبت به آینده می شود، استناد می کند (همان، ص 154). «کار» در ادامه، دو نگرش «دوری» و «خطی» را در تاریخ توضیح می دهد. بر اساس نگرش «دوری»، انسان فرایندهای تاریخ و فرایندهای طبیعت را یکسان می انگارد و در پرتو آن، تاریخ راه اعتقاد به تحقق مشیت الهی را توضیح می دهد. در حالی که در بینش «خطی» یهود- مسیحی، تاریخ در قالب توجیه الهی تفسیر می شود. همین بینش خطی در دوران پس از رنسانس، با تأکید بر عقل، خوش بینی نسبت به تاریخ را به ارمغان می آورد. «زمان» که روزگاری دشمن و تباه گر به شمار می رفت، اینک دوست و آفریننده بود. عقلی مذهبان عصر روشنگری این خوش بینی را در جهت دنیوی کردن پیشرفت به کار گرفتند و رونق روزافزون تمدن اروپایی در عرصه علم و تکنولوژی، نظریه پیشرفت را به اصلی همه گیر تبدیل کرد. این تلقی تا قبل از جنگ جهانی اول قاعده ای پذیرفته شده بود و «لرد آکتون» در سال 1896م. تاریخ را یک «علم پیشرو» خواند و در مقدمه جلد اول تاریخ عصر جدید نوشت: «ناچاریم در امور بشر قائل به پیشرفت باشیم و این را فرضیه علمی تاریخ نگاری انگاریم (همان، ص 156)». پس از این، «اچ. کار» به نقد دیدگاه هایی در خصوص پیشرفت وجود دارد، می پردازد و مفهوم پیشرفت در تاریخ را تشریح می کند. در عصر روشنگری سعی در تعیین موقعیت انسان در طبیعت می شد و قوانین تاریخ و قوانین طبیعت یکسان بود. هگل این دو دسته قوانین را متفاوت می انگاشت و تاریخ را پیشرو اما طبیعت را منفعل قلمداد می کرد. «داروین» با یکی کردن طبیعت و تاریخ، مشکل را به ظاهر حل کرد، اما این امر سوء تفاهم بیشتری به دنبال آورد. وی میان «توارث زیستی» که منشأ تکامل است با «اکتشاف اجتماعی» که منشأ پیشرفت در تاریخ است، حدودی قائل نبود و این ایجاد مشکل می کرد (همان، ص 59-158). «کار» سه یا چهار یا بیست و یک تمدنی را که مارکس و هگل و توین بی به صورت خطی یا دوری بررسی می کنند، طرح های هیچ یک از آنان را نمی پذیرد و به پیشرفت منطقی تاریخی عقیده دارد. وی با این مقدمه که پیشرفت در تاریخ متکی بر انتقال مواهب اکتسابی است و انسان های دو عصر از تجربیات پیشینیان خود بهره می گیرند و از این طریق رو به پیشرفت می نهند، ترقی را با رشد مداوم امکانات انسانی تعبیر می کند و آن را امری محتوام و اجتناب ناپذیر می انگارد (همان، ص 66-160). در ادامه بار دیگر «کار» به عینیت در تاریخ پرداخته است. در اینجا بار دیگر متذکر می شود که واقعیت های تاریخی نمی توانند صرفاً عینی باشند. در تاریخ تصور جدایی مطلق میان مورخ و واقعیت های موردنظر او و انفصال کامل با امر مطلق زمان حال و گذشته وجود ندارد. در تاریخ نه داوری مطلق وجود دارد و نه حقیقت مطلق. مورخ با امر مطلق سر و کار ندارد. مطلق در تاریخ چیزی در گذشته نیست که از آنجا شروع کنیم و چیزی در حال هم نیست. چرا که تمام اندیشه های زمان حال به ضرورت نسبی اند. مورخ با در نظر داشتن پیوند حال و گذشته، مقوله پیشرفت را در نظر دارد و مطلق گرایی را بدان گونه که در نظریه روح جهانی هگل به زمان حال نسبت داده می شود، نمی پذیرد(همان، ص 175). در ادامه «اچ. کار» به رابـ ـطه میان ارش ها و واقعیت های تاریخی می پردازد. قدر مسلم هنگامی که مورخ در صدد شناخت واقعیت هاست، پرسش هایی که مطرح می کند و پاسخ هایی را که به دست می آورد از نظام ارزش های خود ملهم می شود. پیشرفت در تاریخ از راه وابستگی دوطرفه و تأثیر متقابل واقعیت ها و ارزش ها بر یکدیگر روی می دهد و مورخ واقعی کسی است که در این فرآیند دو جانبه رخنه عمیق کند. مورخ باید میان «واقعیت و تفسیر» و «واقعیت و ارزش» تعادل خود را حفظ کند. اگر در جهانی ایستا بتوان میان واقعیت و ارزش جدایی قائل شد در تاریخ که جهانی پویا و در حال تغییر دائمی را بررسی می کند، چنین امری امکان پذیر نیست. سخن آخر در این فصل این است: «عقیده به اینکه از جایی آمده ایم، پیوند نزدیک با عقیده ای دارد که به جایی می رویم. جامعه ای که ایمان و توانایی پیشرفت آینده خود را از دست بدهد، دیری نمی پاید که به پیشرفت خود در گذشته نیز بی اعتنا می شود(همان، ص 180)».
     

    ...zαнrα...*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/16
    ارسالی ها
    3,488
    امتیاز واکنش
    30,283
    امتیاز
    913
    محل سکونت
    تبــــ❤️ـــریز
    فصل ششم: افق گسترنده

    افق امیدوارکننده «کار» با تعریف خاص او از تاریخ هم خوانی پیدا می کند وی تاریخ را به مفهوم فرایندی پیوسته متحرک که مورخ در درون آن در حرکت است تلقی می کند و این با مسیر تحولات تاریخ بشر و راهی که برگزیده و طی می کند، همنوایی دارد.‌«اچ. کار» که تاریخ را بازتاب نظر جامعه می داند، جامعه را نه منفعل بلکه فعال و رو به پیشرفت تلقی می کند. در این فصل جهان نیمه قرن بیستم را یک جهان متحول می بیند که میزان دگرگونی آن با اعصار پیشین غیرقابل قیاس است. وی آغاز واقعی تاریخ بشر را از زمانی می داند که انسان به جای تصور گذشت زمان همچون جریانات طبیعی، آن را رشته ای از حوادث مشخص پنداشت که افراد آگاهانه آن را رقم زده اند. از این زمان انسان با به کارگیریِ عقل در جهت درک محیط و اعمال نفوذ در آن قدم برداشته است. سپس توضیح می دهد که انسان از این هم فراتر رفته و درصدد درک خویش و نفوذ در آن برآمده است. این زمینه درک خویشتن در دوران جدید حاصل شده و لذا بشر کنونی به میزان بی سابقه ای خودآگاه و بنابراین آگاه از تاریخ است. در نتیجه بینش نوین قرون جدید، قوانین حاکم بر تاریخ و طبیعت از صورت فرامین مرموز پروردگار ناپیدا خارج و سیمای اصولی پذیرای عقل و منطق گرفته بود. از عصر روشنگری به بعد، در پرتو نظریه پردازی هگل و مارکس، سیر تکاملی حرکت تاریخ ماهیت جدیدتری به خود گرفته و با کنش و سیطره انسانی بر خویشتن و تاریخ به سمت خودآگاهی و آزادی هر چه بیشتر گام برداشته است. نیرنگ عقل مورد نظر هگل ناخودآگاه بشر را به سمت تحقق هرچه بیشتر جوهره حقیقت به عنوان محرک تاریخ سوق می دهد و زمینه های رشد خودآگاهی او را که همانا رشد در جهت مفهوم آزادی بود فراهم می کند. دیدگاه هگل اگرچه در سطح تاریخ نمود واقعی به خود نگرفت، و مطلق گرایی روح را با تحولات سیـاس*ـی عصر خویش پیوند زد، اما نظریه ی مارکس به گونه ای واقعی تر در پویایی جامعه و تاریخ و تحرک بیشتر انسان در عصر حیات نقش مؤثر ایفا کرد. سهم «فروید» نیز که با دخالت دادن آگاهی و پژوهش عقلی در ریشه های ناخودآگاه رفتار انسانی، انسان را فعال تر و کارآمدتر معرفی کرد، در سیر دگرگونی چشمگیر تاریخ بشری و استیلای وی بر خویشتن تأثیرگذاری بسیار داشت. از نگاه «کار» تمامی علوم و از جمله علوم طبیعی در همین جهت حرکت می کنند، و هدف علمای طبیعی نیز این است که فرضیه های علمی را به گونه ای تعبیه کنند که به کمک آن بشر بتواند طبیعت را بر حسب مقصود خویش مهار کند. بشر امروز از طریق به کار بردن آگاهانه عقل، نه تنها به تغییر محیط بلکه به تغییر خویش نیز پرداخته است این به کاربستن فرآیندهای عقلی در امور مختلف، یکی از جنبه های بزرگ دگرگونی های قرن بیستم است.«اچ. کار» در آخر کتاب در حالی که پیشرفت را عبارت از آمادگی جسارت آمیز انسان در ابراز ستیزه جویی های اساسی عقل بر ضد رویه های جاری می داند، نگرش محافظه کارانه اندیشمندان و مورخین انگلیسی هم عصر خویش را به نقد می گیرد. از نظر او زوال ایمان به عقل در میان ایشان وی را مشوش نمی کند؛ بلکه فقدان احساس بالنده نسبت به دنیایی که هیچ گاه از حرکت باز نمی ایستد وی را به تشویش می اندازد. آخرین جملات کتاب با دو رویکرد محافظه کارانه مورخین مورد نظر «کار» چنین ادامه می یابد که: «... من جهان پرآشوب، جهان محنت زده را می نگرم و با کلمات مشهور دانشمندی بزرگ پاسخ می دهم: با این حال می گردد.» اشاره به کار به سخن معروف «گالیله» در محاکمه اش راجع به گردش کره زمین است(همان، ص 207).
     

    ...zαнrα...*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/16
    ارسالی ها
    3,488
    امتیاز واکنش
    30,283
    امتیاز
    913
    محل سکونت
    تبــــ❤️ـــریز
    مورخین و علم تاریخ
    در تاریخنویسی اولین سرمشقی که مسلمین پیدا کردند عبارت بود از خداینامه ها ـ کتب پهلوی ، که اساس حماسه ملی ایران بشمار می آمد. در جاهلیت ، آنچه از نوع تاریخ نزد اعراب رواج داشت انساب قبایل و « ایام» و حروب بود که با شعر و قصه آمیخته بود . ورای آنها آنچه از اخبار راجع به انبیاء یهود ، یا شاهان بابل و مصر و شام به گوششان می خورد نزد آنها به عنوان اساطیر تلقی می شد ـ اساطیر ـ الاولین . با اینهمه ، نسبت به اخبار، خاصه آنچه مربوط بود به احوال سواران ، دلاوران ، شاعران ، و خطیبان غالباً اظهار علاقه می کردند و نقل اینگونه اخبار ـ که رنگ قصه و شعر داشت ـ نزد آنها شورانگیز بود و جالب . ازین رو در مجالس خلفاء و امراء اموی معرکه اسمار و اخبار گرم بود و حتی معاویه ، چنانکه مسعودی نقل می کند قسمتی از اوقات فراغت را اختصاص به شنیدن ایام عرب و اخبار عجم داده بود که گاه نیز از روی کتب ـ ظاهراً از متن غیر عربی ـ برایش می خوانده اند یا ترجمه می کرده اند . نیز منصور عباسی و هارون الرشید به اخبار و اسمار علاقه نشان می داده اند . همین علاقه ـ بعلاوه شوق مسلمین به دانستن اخبار راجع به سیرت پیغمبر ـ سبب شد که به تألیف در سیره ها و مغازی اقدام کنند . این مغازی و سیره ها نیز نخست به همان شیوه نقل احادیث تدوین شد نهایت آنکه برسم نقل اسمار و اخبار عرب در آنها به اشعار و قصص نیز استشهاد شد .

    چنانکه وقتی ابن هشام خواست سیره ابن اسحق را تهذیب و تلخیص کند کار عمده اش عبارت بود از حذف اشعار و ابیات زائد و احیاناً مجعول که در آن وارد شده بود . تحقیق درباب مغازی و فتوح هم ، از جهت احکام راجع به فتح و خراج و عهود ذمه و مسائل مربوط بدانها اهمیت داشت و از همین رو مورد توجه مسلمین واقع گشت . چنانکه بررسی در سنت و حدیث نیز معرفت احوال صحابه را اقتضا می کرد و طبقات الصحابه ـ مثل کتاب ابن سعد ـ نیز در واقع تورایخ اسلامی بودند درباره پیغمبر و اصحاب . حل و فهم اشارتی هم که در قرآن ـ یا حدیث ـ به اخبار و حوادث امم و اقوام گذشته ـ خاصه یهود و نصارا و عرب بائده ـ می شد نیز یک محرک دیگر بود جهت توجه مسلمین به تاریخ . منبع اینگونه اطلاعات هم البته کتب سریانیها بود ـ و گاه کتب ایرانیها .


    بعلاوه ، حس کنجکاوی مسلمین و تماس دائم آنها با اقوام و امم مختلف ممالک فتح شده آنها را نه فقط به آشنایی به اخبار گذشته یونان ، ایران ، و روم علاقه مند می داشت بلکه نیز بجستجوی اخبار راجع به هند ، ترک و حتی چین و افریقا می کشانید . توسعه قلمرو اسلام مسلمین را به همه این ممالک و اقوام مرتبط و علاقه مند می کرد . در آن زمانها تواریخ قدیم یونان ـ از قبیل هردوت و توسیدید ـ که دیگر دولتهای مورد بحث آنها محو شده بود و دولتهای دیگر به جای آنها آمده بود، برای مسلمین چندان جالب توجه نمی توانست باشد. بعلاوه ، علاقه یی که عباسیان و برامکه و آل سهل به طرز حکومت و اداره عهد ساسانیان نشان می دادند همراه با نظر رقابت یا عنادی که با بیزانس ـ وارث یونان و روم قدیم ـ ابراز می کردند سبب می شد که مورخین در شیوه تاریخنویسی هم به ماخذ ایرانی بیشتر رجوع کنند و به سبک و سنت نویسندگان خداینامه ها . همین نکته سبب شد که تواریخ مسلمین ، بر خلاف تواریخ یونان و روم قدیم ، بیشتر مبتنی شود بر نقل جزئیات قصه ها و عدم توجه کافی به تبیین اسباب و علل حوادث . این تمایل به نقل جزئیات و اشتغال به حماسه و قصه ، کتب فتوح ـ یا مآخذ آنها را ـ رنگ خاصی از تعصبات داده است چنانکه در روایات ابومخنف و سیف بن عمرو و عوانۀ بن عبدالحکم و ابوعامربن شراحیل بسیاری از اختلافات ناشی است از رنگ تعصبات قومی ، حزبی ، مذهبی آنها و این است که در استفاده از کتب فتوح و مغازی قدیم مورخ را به احتیاط تمام وا می دارد و قسمتی از تاریخ خلفاء ظاهراً بسبب همین رنگ تعصبات که در منشأ روایات آنها هست امروز هنوز بشکلی است که از لحاظ مورخ قابل اعتماد کلی نیست .


    تألیف تواریخ عمومی ، که قدیمترین نمونه موجود آن تاریخ ـ الیعقوبی است از ابن واضح ـ یک مورخ شیعه ـ بی شک یک شاهکار بزرگ مسلمین است در تاریخنویسی . کتاب عظیم طبری که شکل و وقایعنامه دارد یک دائرۀ المعارف تاریخی است ، آگنده از معلومات و اطلاعات سودمند و گوناگون . مروج الذهب مسعودی و التنبیه و الاشراف او نیز تاریخ عمومی بشمارمی آیند و این کتابها بعدها بوسیله مسکویه و ابن اثیر و ابن الجوزی و ابوالفدا و ابن خلدون و ذهبی و ابن تغری بردی تذبیل و تکمیل شدند و مآخذ اصلی شدند برای تاریخ امم و اقوامی اسلامی چنانکه طبقات و وفیات و تراجم نیز در آثار کسانی امثال سمعانی ، ابن خلکان ، کتبی ، صفدی ، قفطی ، ابن ابی اصبیعه و دیگران مورد توجه گشت و اینهمه گنجینه ارزنده ـ یی شد برای تحقیق در تاریخ و تمدن اسلامی .


    بهرحال ، مسلمین در تاریخ کتابهای بسیار زیادی بوجود آوردند،و هیچ قومی قبل از شروع عصر جدید درین رشته به پایه مسلمین نرسیده بود . شایدبرین میراث عظیم مسلمین نیز عیوبی وارد باشد و از آنجمله است آمیختن وقایع با قصه ها ، ذکروایات متناقص ، نقل روایات غیر معقول یا مبالغه آمیز ، اظهار تملق نسبت به اربـاب قدرت و یا سکوت از بیان معایب و مفاسد آنها ، اما درباره بعضی ازین ایرادها باید توجه به مقتضیات عصر داشت و روزگار مورخین گذشته را با احوال مورخین ممالک آزاد امروز قیاس نباید کرد .

    همچنین طرز فکر قدما را نباید با نوع تفکر مردم امروز سنجید چنانکه انتظار خواننده قدیم از کتاب تاریخ و نحوه بدست آوردن مآخذ اخبار هم با آنچه امروز هست تفاوت دارد و توجه به این نکته شاید سبب شود که محقق امروز در نقد مورخین گذشته اسلامی به مبالغه و افراط نگراید. معهذا ، کار مورخین اسلام در مقایسه با کار قدماء یونان و روم ـ شاید با چند استثنا ـ و مخصوصاً در مقایسه با کار مورخین اروپا در قرون وسطی و حتی بعد از آن شایسته تحسین و اعجاب است.


    در تاریخ نویسی مسلمین، یک خاصیت بارز عبارتست از علاقه یی که قوم به احوال امم مختلف دیگر داشته اند . نه فقط درباره بابل ، مصر ، ایران ، یهود ، یونان ، و روم اطلاعات امثال مسعودی، یعقوبی، دینوری و طبری مبتنی بر مآخذ قابل اعتمادست بلکه درباب اقوام هند ، سودان ، ترک ، چین، و فرنگ هم در آثار بیرونی ، مسعودی ، یعقوبی ، ابن اثیر و رشیدالدین فضل الله معلومات دقیق هست و حاکی از دقت و کنجکاوی ـ بررغم ایرادهایی که بر بعضی ازین مورخین ، لااقل در پاره یی مواضع محدود ، وارد به نظر می آید مورخین بزرگ اسلام غالباً در کار خویش بحد امکان دقت و حتی وسواس داشته اند.


    تقید بعضی از آنها ـ مثل طبری ـ در نقل و ذکر اسانید البته تضمین عمده یی بوده است در صحت نسبی مطالب و روایات . این شیوه که در واقع از اهل حدیث اخذ و تقلید شده است تاریخ را نزد طبری سلسله یی از روایات کرد که مورخ ، هر روایت را از یک راوی نقل می کند و او نیز از یک یا چند راوی دیگر تا برسد به کسی که شاهد واقعه بوده است یا آنکه واقعه در ایام وی رخ داده . این ذکر اسانید که بمنزله ذکر مآخذست در تاریخ امروز می بایست مورخ را از وقوع در خطا یا لااقل از وقوع در مسؤولیت ، بر کنار دارد .

    اما عیب عمده اش آنست که بسبب اختلاطات ـ واحیاناً تناقضات که در روایات آنها ممکن است روی داده باشد ـ ایجاد یک سلسله منظم از حوادث و بررسی علت و معلول را در سلسله حوادث دشوار می کند و مورخ را از قضاوت در اسباب و نتایج باز می دارد . شک نیست که این یک عیب عمده است که در تواریخ اسلامی هست اما در تواریخ سایر اقوام قدیم هم بدون آنکه کارشان مبتنی بر ذکر اسانید باشد نظیر این ایراد وارد است .

    در ضبط نام و انساب نیز کار مورخان اسلام دشوار بوده است اما آن را غالباً با دقت تمام انجام داده اند . امکان وقوع اشتباه در نام و نسب اشخاص بسا که منتهی شود به انتساب حوادث مختلف به شخص واحد. ازین رو در معرفت رجال توجه به این نکته را مورخین ضروری یافته اند قصه جالبی که ابن خلکان درباره قاضی ابوالفرج المعافی بن زکریا النهروانی این قاضی نقل می کند که یک هشدار و تنبیه است برای مورخ . وی از قول این قاضی نقل می کند که یک سال حج می کردم و در ایام تشریق در منی بودم . شنیدم کسی گوید : ای ابوالفرج . گفتم شاید مرادش منم . باز گفتم در بین مردم بسیار کسان هستند که ابوالفرج کنیه شان باشد جوابش ندادم . منادی چون دید کسی جوابش نداد فریاد زد : ای ابوالفرج ـ المعافی . خواستم به او جواب دهم باز گفتم ممکن هست ابوالفرج دیگری هم باشد که اسم او معافی است ازین رو جوابی ندادم تا آنکه بازگشت و ندا داد : ای ابوالفرج المعافی بن زکریا النهروانی . دیگر برایم شک نماند که مرا ندا می دهد چون اسم و کنیه ام را ذکر کرد و همچنین پدرم و شهری را که بدان منسوبم نام برد . پس گفتم : اینک من ، چه می خواهی ؟ گفت : شاید تو از نهروان شرق هستی ؟ گفتم بلی . گفت ، آنکه ما می خواهیم از نهروان غرب است .

    این است حکایتی که ابن خلکان نقل می کند و هنوز هم می تواند برای مورخ آموزنده باشد و عبرت انگیز . از اینها گذشته در ضبط سنین هم کار مورخ مقتضی دقت بوده است و تجسس بسیار . همین ابن خلکان در ترجمه حال ابوالوفاء بوزجاین ذکر می کند که تاریخ وفاتش را نمی دانستم جایش را در ترجمه حال وی سفید گذاشتم بیست سال بعد آنچه را می جستم در کتاب ابن اثیر یافتم به اینجا الحاق کردم 96 این مایه دقت و وسواس البته ضبط مورخ را قابل اعتماد می کرد . بعلاوه ، مورخ در تهیه مواد و تطبیق و تنظیم آنها نیز غالباً همین اندازه دقت و وسواس داشت . یعقوبی با دقت و علاقه ، اخبار و اطلاعات راجع به بلدان مختلف را از اهل محل پرسید و از آنمیان فقط آنچه را اشخاص موثق تصدیق می کردند ضبط می کرد . بعد هم در مسافرتهای خویش راجع به آن مطالب جداگانه تحقیق می کرد. مسعودی برای جمع آوری اطلاعات دقیق مسافرتهای طولانی کرد چنانکه در آسیا تا هند و سیلان و در افریقا تا زنگبار رفت .

    بیرونی در مقدسه الآثارالباقیه چنان دقت و احتیاطی در شیوه تحقیق توصیه می کند که گوئی آن مقدمه یک محقق امروزیست و ماللهند او حتی با موازین امروزی نیز شاهکار تحقیق در تاریخ و عقاید محسوبست . ابن مسکویه حتی در بیان سیرت و احوال پیغمبر از بیان اموری که قبولش با عقل صرف ممکن نیست و حاجت به ایمان و اعتقاد دارد خودداری می کند و ابن خلدون در قضاوت راجع به مسائل تاریخ نهایت تعقل و احتیاط را توصیه و عمل می کند.


    یک خاصیت دیگر در آثار غالب مورخین اسلامی ، قضاوتهای صریح و غالباً قاطعی است که در باب اخلاق و روحیات رجال و حکام عصر دارند. مسعودی ، ابن خلکان ،و بیهقی مخصوصاً توجه خاصی به بیان شمایل و احوال اشخاص مورد بحث نشان می دهند . درست است که غالباً این اوصاف عام و حتی مجمل است اما در بعضی موارد چنان دقیق و روشن است که تصویر نزدیک به واقع احوال و اخلاق اشخاص مورد بحث را بدرستی و وضوح در ذهن خواننده القاء می کند . با آنکه طبق عامه از تاریخ معمولاً بیان شکوه و جلال اشخاص غالب را طلب می کند و همین نکته نیز – غیر از اسباب و موجبات دیگر- مورخ را گهگاه به تملق سرائی وا می دارد و در بین مورخین اسلامی کسانی هستند که بدون مداهنه و با شجاعت و صراحت از احوال و اعمال سلاطین وحکام قاهر انتقاد کرده اند.

    ابن الطقطقی مؤلف کتاب الفخری گهگاه چنان از عباسیان انتقاد می کند که در آن اعصار فقط از یک شیعی بی پروا چنان بیانی ممکن بود صادر شود . ابن عربشاه احوال تیمور را بشدتی انتقاد می کند که بوی غرض از لحن کلامش بر می آید . حتی صابی که به امرعضد الدوله کتاب التاجی را می نوشت این اندازه شهامت داشت که در جواب یک دوست – وقتی از او پرسید به چه کار اشتغال دارد – با صراحت بیان جواب دهد : مشتی اباطیل بهم می بافم . این مایه صراحت را فقط یک محیط آزاد که در آن تسامح و بی تعصبی شیوه یی جاریست د رچنان روزگارانی ممکن بوده است اجازه دهد .


    عدم توجه به تبیین دقیق حوداث ، و اکتفا به ذکر جزئیات که بعضی بر مورخین اسلامی عیب گرفته اند اختصاص به آنها ندارد .سعی در تحقیق و شناخت علل اسباب حوادث تاریخی در اروپا هم سابقه زیاد ندارد و حتی در قرن هفدهم میلادی بوسوئه هم مثل طبری حوداث را فقط براصل مشیت تعبیر می کرد . معهذا ،در بین مسلمین توجه به اسباب و علل هم بوده چنانکه ابو علی مسکویه در تجارب الامم به تبیین حوادث بیشتر اهمیت می دهد تا به نقل روایت . اما ابن خلدون که در عصر خویش تا حدی پیشرو اشپنگلر و توینبی بشمارست ظاهراً اولین مورخی است که در پرتو تعقل و استدلال کوشید تا حوادث تاریخ را بوسیله علل طبیعی آنها تبیین کند . بدینگونه ، وی در مقدمه خویش نه فقط یک دید تازه برای تاریخ بلکه یک « علم تازه » را در زمینه تاریخ بوجود می آورد : فلسفه تاریخ .
    در هر حال ، طریقه ابن خلدون در تبیین تاریخ بر آنچه یونانیها – امثال توسیدید – می شناختند برتری بارز داشت نه فقط بدان سبب که وی حوادث و تجاربی بیش از آنکه تو سیدید می شناخت در پیش چشم داشت بلکه بیشتر بدان سبب که وی فیلسوفانه تر به قضایا و حوادث می نگریست . در حقیقت ،شیوه یی که ابن خلدون در تحقیق فلسفه تاریخ و اسباب و علل ظهور تمدن و توحش پیش گرفت در اروپا هم تقریباً تا پیدایش ویکو (Vico) نظیر نیافت . شاید مونتسکیو را هم از بعضی جهات بتوان با او مقایسه کرد واگر هردر،اگوست کنت ،و هربرت اسپنسر با آثار و آراء او آشنائی یافته بودند بیشک نتایج تحقیقاتشان رنگ دیگر داشت
     
    بالا