تذکره الشعرا سرزمین نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 7,470
  • پاسخ ها 153
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
[h=1]عنصری بلخی[/h] از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
(تغییرمسیر از عنصری)

ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی شاعر پارسیگوی، نامآور به عنصری بلخی در سال ۳۵۰ هجری قمری در بلخ زاده شد. امیر نصر برادر سلطان محمود غزنوی، وی را به غزنه فراخواند. سلطان محمود غزنوی به او توجه نشان داد و به او عنوان ملکالشعرایی داد. عنصری در سال ۴۳۱ هجری قمری درگذشت.
اشعار بازمانده از عنصری به حدود دو هزار بیت میرسد؛ که شامل قصیده، غزل، رباعی، قطعه، ترکیببند، و مثنوی است. بیشتر قصیدههای او در ستایش سلطان محمود غزنوی و مسعود غزنویاست. در قصیدهها و غزلهای عنصری اصطلاحات حکمت و منطق نیز وجود دارد. قصیدههای عنصری بیمقدمهاست و بیشتر به وصف میپردازد. مهمترین مثنویهای عنصری عبارتاند از وامق و عذرا، شادبهر و عینالحیات، و سرخبت و خنگبت.
[h=2]نمونهٔ اشعار[/h]
باد نوروزی همی در بوستان بتگر شودتا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باغ همچون کلبهٔ بزاز پر دیبا شودراغ همچون طبلهٔ عطار پر عنبر شود
رویبند هر زمینی حلهٔ چینی شودگوشوار هر درختی رشتهٔ گوهر شود
چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به نازگـه برون آید ز میغ و گـه به میغ اندر شود
افسر سیمین فروگیرد ز سر، کوه بلندباز میناچشم و زیباروی و مشکینسر شود


عجب مدار که نامرد، مردی آموزداز آن خجسته رسوم و از آن خجسته سِیَر
به چند گاه دهد بوی عنبر آن جامهکه چند روز بماند نهاده با عنبر
دلی که رامش جوید نیابد آن دانشسری که بالش جوید، نباید او افسر
ز زود خفتن و و از دیر خاستن هرگزنه مُلک یابد مَرد و نه بر ملوک، ظفر
[h=2]منابع[/h]
 
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=1]ورقه و گلشاه[/h]از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
    (تغییرمسیر از عیوقی)

    220px-Varka_i_Golshah.jpg





    ورقه و گلشاه، شیراز، مکتب سلجوقی، نیمهٔ اول سدهٔ هفتم قمری، کتابخانهٔ موزهٔ توپقاپی استانبول.


    ورقه و گلشاه از نخستین منظومههای داستانی فارسی در سدهٔ چهارم و اوایل سدهٔ پنجم هجری است.[۱]​ عیوقی داستان ورقه و گلشاه را از داستانهای عربی برگرفتهبود و سرچشمهٔ آن را با سرچشمهٔ عربی داستان لیلی و مجنون نظامی یکی دانستهاند.[۲]​
    ورقه و گلشاه با داستان عاشقانه و کهن عروه و عفرا که در سدهٔ چهارم معروف بوده همانندی و نزدیکی دارد.[۳]​[۴]​ طبق نوشتهٔ خود عیوقی، داستان اثر بر اساس عروه و عفراست.[۵]​ منظومه ورقه و گلشاه عیوقی داستان دلدادگی عاشق و معشوق است و با زبانی ساده و بیپیرایه بیان شده، در حالی که در منظومه لیلی و مجنون نظامی با استعاره و کنایه و انواع آرایههای بدیعی بازگو شدهاست.[۱]​
    عَیّوقی از شاعران پارسیگوی دربار سلطان محمود غزنوی بود. وی بهخاطر سرودن منظومهٔ عشقی وَرْقه و گُلشاه معروف است ولی از چندوچون زندگی او آگاهی زیادی در دست نیست.[۳]​ او مثنوی دیگری در بحر رمل مسدس و قصایدی نیز داشتهاست.[۶]​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=1]غضائری رازی[/h]از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد


    برای دیگر کاربردها، رازی را ببینید.
    اَبوزَید محمد غضائری رازی (درگذشتهٔ ۴۲۶ قمری) شاعر ایرانی، از شاعران بزرگ عراق و از مداحان امرای آخر دیلمی در ری و نیز سلطان محمود غزنوی بودهاست. لقب شعری او غضایری است؛ غضاری هم نوشتهاند. غضایری یعنی کسی که منسوب است به گلی که به آن گل سفال سازند. تذکرهنویسان متاخر همچون دولتشاه سمرقندی در شرح احوال غضائری نوشتهاند که او از ولایت ری به عزم خدمت سلطان محمود به غزنین رفت و در خدمت او تقرب بسیار یافت، و محسود شاعران دربار شد، چنانکه عنصری بر او رشک برد و دیوان او را در حضورش به آب شست . لیکن اولاً غضائری در قصیدهای که در جواب عنصری ساخته و به غزنین فرستاده اشارات صریح به دوری از غزنین دارد، و ثانیاً مسعود سعد در اشارتی که به غضائری و قصیدهٔ لامیه او دارد به دوری وی از غزنین و ارسال هر قصیده از شهر ری تصریح میکند.
    گفتهاند که غضائری مذهب شیعه داشت و ابیاتی که از غضائری نقل کرده و دلیل تشیع او قرار دادهاند این است :
    مرا شفاعت این پنج تن بسنده بودکه روز حشر بدین پنج تن رسانم تن
    بهین خلق و برادرش و دختر و دو پسرمحمد و علی و فاطمه، حسین و حسن
    [h=2]نمونه شعر[/h]
    از جمله قصایدی که در مدح محمود غزنوی به غزنین فرستاده قصیدهٔ لامیهٔ معروف است که در آن از کثرت عطایای محمودی اظهار ملال کرده و از حیث ابتکار این معنی در میان شاعران شهرت خاص یافتهاست:
    اگر کمال به جاه اندرست و جاه به مالمرا ببین که ببینی کمال را به کمال
    من آن کسم که به من تا به حشر فخر کندهر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
    همه کس از قبل نیستی فغان دارندگـه ضعیفی و بیچارگی و سستی حال
    من آن کسم که فغانم به چرخ زهره رسیدز جود آن ملکی کم ز مال داد ملال
    روا بود که ز بس بار شکر نعمت شاهفغان کنم که ملالم گرفت زین اموال
    چو شعر شکر فرستم ازین سپس بر شاهنگر چه خواهم گفتن ز کبر و غنج و دلال
    بس ای ملک که نه لولو فروختم به سلمبس ای ملک که نه گوهر فروختم به جوال
    بس ای ملک که ازین شاعری و شعر مراملک فریب بخوانند و جادوی محتال
    بس ای ملک که جهان را به شبهت افگندیکه زر سرخ است این یا شکسته سنگ و سفال
    بس ای ملک که ضیاع من و عقار مرانه آفتاب مساحت کند نه باد شمال
    [h=2]منابع[/h]
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=1]فخرالدین اسعد گرگانی[/h] از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد


    برای دیگر کاربردها، گرگانی را ببینید.
    فخرالدین اسعد گرگانی
    200px-Asaad-karkani.jpg

    زمینهٔ کاریشعر، داستان
    زادروزآغاز قرن پنجم هجری
    گرگان
    مرگبعد از سال ۴۴۶ ه ق
    گویا در اواخر عهد طغرل سلجوقی
    ملیت
    23px-Flag_of_Iran.svg.png
    ایرانی
    محل زندگیاصفهان
    در زمان حکومتطغرل سلجوقی
    سبک نوشتاریسبک
    کتابهاداستان ویس و رامین
    دلیل سرشناسیداستان سرایی
    فخرالدین اسعد گرگانی شاعر داستانگوی ایرانی نیمهٔ نخست سده پنجم هجری است. ولادت او در آغاز قرن پنجم هجری در گرگان میباشد. وفات فخرالدین اسعد بعد از سال ۴۴۶ و گویا در اواخر عهد طغرل سلجوقی اتفاق افتادهاست.
    وی از داستان سرایان بزرگ ایران است و معتزلی مذهب بودهاست. او همزمان با سلطان ابوطالب طغرل (۴۲۹–۴۵۵) میزیستهاست. او در فتح اصفهان با طغرل همراه بوده و بعد از آنکه سلطان از اصفهان به قصد تسخیر همدان خارج شد، فخرالدین اسعد با وی به همدان نرفت و با عمید ابوالفتح مظفر نیشابوری حاکم اصفهان در آن شهر ماند و تا ز مستان سال ۴۴۳ را در آن شهر به سربرد. گفتگوهای او با امیر ابوالفتح مظفر به نظم داستان ویس و رامین توسط او انجامید.
    بعدها بسیاری از گویندگان در منظومههای خویش به شیوه شاعری وی توجه نمودند که از آن جمله نظامی گنجوی را باید نام برد که هنگام سرودن خسرو و شیرین به برخی از موارد این کتاب نظر داشتهاست.[۱]​[۲]​
    [h=2]آثار[/h]

    • منظومه ویس و رامین
    دربخشی از منظومه، رامین که از عشق ویس (ویس بر وزن گیس) دلخسته و آزرده است به قلعهٔ گوراب میآید و با زنی به نام گُل ازدواج میکند. ویس باخبر میشود و دایه اش را نزد رامین میفرستد:
    چو اندر مرز گوراب آمد از راهبه صحرا پیشش آمد بی وفا شاه
    رامین با دایه بدرفتاری میکند و او را بازمیگرداند. ویس یکی از همنشینهایش را به نام مشکین میخواند و میگوید:
    قلم بردار مشکینا به مشک آبیکی نامه نویس از من به گوراب
    تو خود دانی سخن در هم سرشتنبه نامه هرچه به باشد نوشتن
    اگر بازآوری او را به گفتاربُوَم تا زندهام پیشت پرستار
    نامهٔ ویس به رامین میرسد. رامین مدتی با گل زندگی میکند اما دوباره هوای عشق ویس به سرش میزند. از گل جدا میشود، گوراب را ترک میکند و به جانب خراسان و ویس میرود.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=1]فرالاوی[/h]از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد


    ابوعبدالله محمد بن موسی شناخته شده به فَرالاوی شاعر ایرانی همدوره با شهید بلخی است. رودکی از او و شهید یکجا چنین یاد میکند:
    شاعر شهید و شهره فرالاویواین دیگران به جمله همه راوی
    شعر زیر از اوست:
    جودیّ چنان رفیعارکانعمان چنان شگرفمایه
    از گریه و آه آتشینمگاهی پره است و گاه پایه
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=1]فرخی سیستانی[/h] از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد


    برای دیگر کاربردها،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    را ببینید.
    ابوالحسن علی بن جولوغ فرخی
    زادروزسال ۳۷۰ هجری قمری
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    (
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    )
    درگذشت۴۲۹ هجری قمری
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    آرامگاه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    (
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    -
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    )
    محل زندگی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ملیت
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    پیشه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    سالهای فعالیتقرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری قمری
    سبک
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    لقبفرخی
    دورهحکومت
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    آثار
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    دیوان اشعار

    ابوالحسن علی بن جولوغ سیستانی معروف به فرخی سیستانی از غلامان
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    آخرین امیر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    بود. علی بن جولوغ، از سر ناچاری شعری در قالب
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    سرود و آن را «با کاروان حله» نام نهاد؛ و شعر را به
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    وزیر امیر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    تقدیم کرد. معروف است که روز بعد علی بن جولوغ قصیدهای به نام «داغگاه» ساخت و آن را برای امیر صفاری خواند. امیر صفاری چهل کرهاسب به علی بن جولوغ هدیه کرد و او را از نزدیکان دربارش قرار داد.
    علی بن جولوغ نیز با تخلص فرخی در دربار
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شعر میگفت.
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    او را به ملکالشعرایی دربار منصوب کرد. پس از مرگ محمود در سال ۴۲۱ ق، فرخی به دربار
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    روی آورد و تا پایان عمر به ستایش این امیر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    مشغول بود.
    روایت شدهاست که فرخی علاوه بر شاعری آوازی خوش داشت و در نواختن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    مهارت داشت. دیوان شعر فرخی شامل بیش از چند هزار بیت است که در قالبهای
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ، و
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    سروده شدهاست.
    از آنجا که بیشتر قصاید فرخی در دربار غزنویان سروده شده است، ستایشگری و وصف در آن بسیار زیاد است؛ هرچند در میان شعرهای فرخی اشعاری نیز هستند که نکات آموزنده اخلاقی دربردارند. فرخی در سال ۴۲۹ ق در سنین جوانی در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    درگذشت.
    از شاعر همعصرش
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    در رثای اوست که:
    گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد؟پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
    فرزانهای برفت و ز رفتنش هر زیاندیوانهای بماند و ز ماندنش هیچ سود
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    [h=2]نمونهٔ اشعار[/h]
    نقل شده که فرخی شعر زیر را در مدح ابوالمظفر چغانی سرود و ابوالمظفر بسیار از آن خوشش آمد. از آنجا که امیر در آن زمان در داغگاه اسبان خویش بود او را چهل و دو کرهاسب سفید داد.
    تا پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزارپرنیان هفترنگ اندر سر آرد روزگار
    خاک را چون ناف آهو مشک زاید بیقیاسبید را چون پرّ طوطی برگ روید بیشمار
    دوش وقت نیمشب بوی بهار آورد بادحبذا باد شمال و خرّما بوی بهار
    باد گویی مشک سوده دارد اندر آستینباغ گویی لعبتان جلوه دارد در کنار
    نسترن لؤلؤی بیضا دارد اندر مرسلهارغوان لعل بدخشی دارد اندر گوشوار
    تا برآمد جامهای سرخ مل از شاخ گلپنجههای دست مردم سر فروکرد از چنار
    باغ بوقلمونلباس و شاخ بوقلموننمایآب مرواریدرنگ و ابر مرواریدبار
    راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتندباغهای پرنگار از داغگاه شهریار
    داغگاه شهریار اکنون چنان خرم شودکاندر او از خرمی خیره بماند روزگار
    سبزه اندر سبزه بینی چون سپهر اندر سپهرخیمه اندر خیمه بینی چون حصار اندر حصار
    هرکجا خیمهست خفته عاشقی با دوست مـسـ*ـتهرکجا سبزهست شادان یاری از دیدار یار
    سبزهها با بانگ چنگ و مطربان نغزگویخیمهها با بانگ نوش و ساقیان میگسار
    عاشقان بـ*ـوس و کنار و نیکوان ناز و عتابمطربان رود و سرود و خفتگان خواب و خمـار
    بر در پردهسرای خسرو فیروزبختاز پی داغ آتشی افروفته خورشیدوار
    برکشیده آتشی چون مطربی دیبای زردگرم چون طبع جوانان زرد چون زرّ عیار
    داغها چون شاخهای بُسّد یاقوترنگهریکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار
    ریدکان خوابنادیده مصاف اندر مصافمرکبان داغناکرده قطار اندر قطار
    خسرو فرخسیر بر باره دریاگذربا کمند اندر میان دشت چون اسفندیار
    همچو زلف نیکوان خوردساله تاب خوردهمچو عهد دوستان سالخورده استوار
    میر عادل بوالمظفر شاه با پیوستگانشهریار شهرگیر و پادشاه شهردار
    هرکه را اندر کمند تابخورده افکندگشت نامش بر سرین و شانه و رویش نگار
    هرچه زین سو داغ کرد از سوی دیگر میدهدشاعران را با لگام و زائران را با فسار
    گل بخندید و باغ شد پدرامای خوشا این جهان بدین هنگام
    چون بناگوش نیکوان شد باغاز گل سیب و از گل بادام
    همچو لوح زمردین گشتهستدشت همچون صحیفه زر خام
    گل سوری به دست باد بهارسوی بوده همیدهد پیغام
    که مرا با تو ار مناظرهایستمن به باغ آمدم، به باغ خرام
    شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر استنه به دیدار و به دینار و به سود و به زبان
    هر امیری که به فضل و به هنر گشت بزرگنشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان
    گرچه بسیار بماند به نیام اندر، تیغنشود کُند و نگردد هنر تیغ، نهان
    ورچه از چشم نهان گردد ماه اندر میغنشود تیره و افروخته باشد به میان
    شیر هم شیر بُوَد گرچه به زنجیر بُوَدنبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان
    باز هم باز بُوَد گرچه که او بسته بُوَدشرف بازی از باز فگندن نتوان
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=1]فردوسی[/h] از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد


    برای دیگر کاربردها، فردوسی (ابهامزدایی) را ببینید.
    فردوسی
    200px-Statue_of_Ferdowsi_in_Rome.JPG

    پیکرهٔ فردوسی از ابوالحسن صدیقی در میدان فردوسی شهر رم
    نام اصلیابوالقاسم فردوسی توسی
    زمینهٔ کاریادبیات فارسی، شعر
    زادروز۳۱۹ خورشیدی
    ۳۲۹
    دهکده توس،[۱]​ خراسان
    مرگپیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری
    توس
    ملیتایرانی
    محل زندگیتوس، تابران[۲]​
    جایگاه خاکسپاریتوس، خراسان
    17px-WMA_button2b.png
    ۳۶°۲۹′۱۰.۱۵″ شمالی ۵۹°۳۱′۳.۳۴″ شرقی
    در زمان حکومتفرمانروایی سامانیان و غزنویان
    لقبحکیم توس، حکیم سخن
    پیشهشاعر
    سبک نوشتاریسبک خراسانی
    کتابهاشاهنامه
    دلیل سرشناسیحماسه سرایی
    ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخنسرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایران است. فردوسی را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند.[۳]​
    فردوسی در شاهنامه از دودمانهای پادشاهی پیشدادیان و کیانیان و اشکانیان و ساسانیان نام بردهاست. سرودههای دیگری نیز به فردوسی نسبت داده شدهاست که بیشتر بیپایه دانستهاند. شناختهشدهترین آنها مثنوی یوسف و زلیخا و گرشاسبنامه و هجونامهای در نکوهش سلطان محمود است.[یادداشت ۱]​
    سرودههای فردوسی نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر مورد پژوهش و بررسی قرار گرفتهاست؛ و در دانشگاههای شناختهشدهٔ دنیا مانند دانشگاه کمبریج انگلستان و دیگر دانشگاههای اروپایی و آمریکایی مورد مطالعه قرار گرفتهاست و تازهترین پژوهشها دربارهٔ شاهنامه در مرکز مطالعات خاورمیانه و اسلامی دانشگاه کمبریج منتشر شدهاست. در میانهٔ نوروز ۱۳۸۵ برگردان تازهای از شاهنامه به زبان انگلیسی در آمریکا منتشر شد. دیک دیویس پدیدآورندهٔ این نسخه جدید -که پروفسور زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اوهایوی آمریکا و عضو انجمن سلطنتی ادبیات است- با ارائهٔ این برگردان نوین، نوروز ایرانی را جشن گرفت.
    از چند و چون دانشاندوزی و آگاهی فردوسی از دانشهای روزگارش آگاهی دقیقی در دست نیست؛ اما از لابلای شاهنامه به نیکی دانسته میشود که وی بر ادب تازی و فلسفه و کلام روزگار خویش چیرگی داشتهاست. شاید به حدس و گمان بتوان گفت که وی، مستقیم یا غیرمستقیم، از بلاغت یونانی نیز آگاهیهایی داشتهاست؛ و این نکته از سنجش شاهنامه با نوشتارهای همسان آن از دیدگاه هنر صحنهآرائی به خوبی دانسته میشود؛ گرچه مجموعهٔ این آگاهیها ممکن است نتیجهٔ شناخت ذوقی و قریحهٔ فردوسی نیز باشد.
    فردوسی، چنانچه از لابلای شاهنامه و قراین خارجی دانسته میشود، سراسر عمر در وطن خویش توس اقامت داشته، و جز یکی، دو بار به سفر نرفتهاست. سفرهایی افسانهای در تذکرهها به او نسبت دادهاند که پذیرفتن آنها دشوار است؛ اما احتمال اینکه پس از پایان شاهنامه خود آن را به غزنین نزد محمود بردهباشد امری است که اگر چه مسلم نیست، دلیل قاطعی نیز در رد آن وجود ندارد. به هر روی، در شاهنامه هیچ اشارهای به سفر غزنین او نشدهاست.
    فردوسی سخنسرایی وطنپرست و در میهنخواهی استوار بود. این مطلب از جای جای شاهنامه و به ویژه از شور فردوسی در ستایش ایران و نژاد ایرانی به خوبی آشکار است. او از تاریخ نیاکان خود و داستانها و افسانهٔ شاهان و تاریخ ایران آگاهی و یا به دانستن آنها شوق و علاقه داشت و تربیت خانوادگی او وی را بر این میداشت؛ و به همین سبب است که به این کار سترگ دست زد و تا هنگامی که گرفتار فقر و تهیدستی نگشت، یعنی مال و ثروت نیاکانی را بر سر کار شاهنامه نگذاشت، به دربار شاهان و جایزههای ایشان توجهی ننمود. فردوسی در سرودن شاهنامه، گذشته از روح وطنخواهی و احساسات میهنی، کمابیش پشتیبانانی داشتهاست. او خود از چند تن به نام یاد کردهاست که ایشان به طریقی در تشویق او کوشیدهاند. یکی از آنان که بیش از همه مورد ستایش اوست، کسیاست از بزرگان و فرمانروایان آن روزگار که فردوسی ویژگیهایش را برمیشمارد، اما آشکارا نام او را نمیگوید.
    چنانچه از ظاهر سخن برداشت میگردد فردوسی به گفتهٔ «نولدکه» دانشمند آلمانی -که میگوید فردوسی تعصب مذهبی نداشتهاست- در افسانهای که از بنمایه اسلامی گرفته شدهاست و دربارهٔ زیارت اسکندر از کعبه است، میگوید که خدای زمین و زمان نیاز به جا و مکان ندارد؛ و میگوید که برای پیشینیان ما «آتش» فقط برای نشان کردن سمت نیایش بود، همانطور که برای تازیان «سنگ» سمت پرستش است.
    به نظر فروغی از ویژگیهای فردوسی پاکی زبان و عفت اوست. در تمام شاهنامه یک واژه و یا یک عبارت مستهجن دیده نمیشود و پیداست که فردوسی بر خلاف بسیاری از شاعران، از آلوده کردن خود به هزل و زشتیها کنارهگیری داشتهاست و هر جا که به فراخور داستانسرایی مطلب شرمآمیزی میبایست نقل کند بهترین و نازکترین عبارتها را برای آن یافته است. عفتخواهی فردوسی به اندازهایست که در داستانهایی هم که به فراخور طبیعت بشری بیاختیار رخ میدهد، نمیپسندد که پهلوانان او گرفتار نفس شده و از حدود مشروع فراتر رفته باشند. فردوسی مردی است بسیار اخلاقی، با نظر بلند و قلبی نازک و حسی لطیف، ذوق سلیم و طبع حکیم؛ همواره از رویدادها هوشیاری میشود و خواننده را رهنمون میسازد که کار بد میوهٔ بد میدهد و راه کج انسان را به آرمان نمیرساند.
    هیچکس به اندازهٔ فردوسی باورمند به خرد و دانش نبوده و تشویق به اندوختن دانش و هنر ننمودهاست. فردوسی چون خیام در اشعارش به کوتاهی زندگانی افسوس میخورد و بیان حیرانی میکند که انسان برای چه آمدهاست و کجا میرود و پس از این زندگی چه خواهد شد.

    [h=2]زایش و نام و نشان[/h]
    220px-Ferdowsi.jpg




    سردیس فردوسی در پیرامون میدان آزادی


    [h=3]زایش[/h]بر پایهٔ دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای پاژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود. نظامی عروضی، نخستین پژوهندهای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشتهاست، زایش فردوسی را در روستای «باز» (پاژ) دانستهاست.[۱]​ بنمایههای تازهتر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند.[۴]​
    سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هجری قمری از آنجا دریافته شدهاست که در یکی از سرودههای فردوسی میتوان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را دریافت کرد:
    بدانگه که بُد سال پنجاه و هشتنوانتر شدم چون جوانی گذشت
    فریدون بیداردل زنده شدزمین و زمان پیش او بنده شد
    و همچنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۸۷ قمری، پنجاه و هشت ساله بودهاست، میتوان درست بودن این گمان را پذیرفت.[۱]​ با این حال، شمار دیگری از فردوسیپژوهان سالهای دیگری را برای سال زایش فردوسی آوردهاند. نولدکه به این نتیجه میرسد که او اندکی پس از ۳۲۰ قمری زاده شدهاست.[۵]​ موهل بر این باور است که زایش فردوسی باید در سال ۳۲۹ قمری (۹۳۹–۹۴۰ میلادی) باشد.[۶]​ رکنالدین همایونفرخ دیدگاه دیگری دارد و سال ۳۱۳ را سال زایش فردوسی میداند.[۷]​
    [h=3]نام[/h]کنیهٔ وی «ابوالقاسم» و تخلصش «فردوسی» است، هیچگونه آگاهی قطعی از نام و خانوادهاش در دست نیست. در بنمایههای گوناگون و در دیباچهٔ برخی نسخههای دستنویس شاهنامه، نام وی منصور، حسن یا احمد آمدهاست و نام پدرش حسن، احمد یا علی و نام پدربزرگش شَرفشاه یاد شدهاست. از میان این گفتههای گوناگون، معتبرترین نام این شاعر ایرانی ابوالقاسم فردوسی توسی است. اینکه چرا شاعر تخلص فردوسی را برای خود گزیدهاست روشن نیست. شاید این موضوع به دیدار وی با سلطان محمد غزنوی بازگردد. گویا سلطان محمود چنین لقبی به فردوسی داده و منظور وی مردی بوده که از بهشت آمده بودهاست.[۱]​
    نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. نام کوچک او را در بنمایههای کهنتر مانند عجایبالمخلوقات و تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه، «حسن» نوشتهاند. بنمایههای دیگر همچون برگردان تازی بنداری، پیشگفتار دستنویس فلورانس و پیشگفتار شاهنامه بایسنقری (و نوشتههای برگرفته از آن) نام او را «منصور» گفتهاند. نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه «علی» گفته شدهاست. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهنترین بنمایهها، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی دانستهاست و این نام را با قرینههای دیگری که وابستگی او را به یکی از شاخههای تشیع میرساند، سازگارتر دانستهاست، هرچند که همچون بیشتر پژوهندگان زندگانی فردوسی، او را از هرگونه تعصب مذهبی برکنار دانستهاست.[۸]​[۹]​[۱۰]​
    برای پدر فردوسی در بنمایههای کمارزشتر نامهای دیگری نیز آوردهاند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» در مقدمهٔ شاهنامهٔ بایسنقری، «فخرالدین احمد» در هفت اقلیم، «فخرالدین احمد ابن حکیم مولانا» در مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا، و «حسن اسحق شرفشاه» در تذکرة الشعراء. تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران دربارهٔ نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشتهاست که دادن لقبهایی که به «الدین» پایان مییافتهاند در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کردهاست و ویژهٔ «امیران مقتدر» بودهاست، از این رو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین لقبی داشته باشد.[۵]​[۸]​
    [h=2]پرورش و بالندگی[/h]
    220px-Ferdowsi%27s_verse_1.JPG




    شعر ابولقاسم فردوسی بر روی دیوار: ز خشنودی ایزد اندیشه کن - خردمندی و راستی پیشه کن


    بر پایهٔ اشارههای گذرای فردوسی دانسته شدهاست که او دهقان و دهقانزاده بود.[۱۱]​ دهقان در روزگار فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانیتبار و نیز به معنی مالک روستا یا رئیس شهر بودهاست. واژهٔ دهقان که معنی حقیقی آن کشاورز و برزگر است، به طور مجازی به معنی ایرانی (در برابر ترک و تازی) به کار میرفت. دهقانان از آزادگان و نژادگان ایرانی، و هر یک مالک ناحیهای بودند و سرپرستی موروثی ناحیهٔ خود را داشتند. بعدها در سدهٔ پنجم و ششم دهقانان را رئیس مینامیدند و همان است که در سدههای اخیر تعبیر «ریشسفید» در مفهومی نزدیک بدان معمول شد. فرزندان دهقانان با آداب و رسوم ایرانی پرورش مییافتند و نگهبانان سنتها و فرهنگ ملی ایرانی بودند.[۱۲]​[۱۳]​[۱]​ در شاهنامه از یک سو دهقان در کنار «آزاده»، به معنی «ایرانیان» دیده میشود و از سوی دیگر به همراه «موبد» (روحانی زرتشتی) در معنای «نگاهبان و روایتکنندهٔ داستانهای باستان».[۱]​
    شهر توس، زادگاه فردوسی، از شهرهای کهن دورهٔ ساسانیان بود، و در افسانهها آمدهاست که آن را توس شاهزادهای که پسر نوذر و سپهسالار کیکاووس و کیخسرو بود ساختهاست. مردم توس به خاطرات باستانی شهر خود مینازیدند و میبالیدند و همواره به دلاوری و گردنفرازی نامبردار بودند. این شهر در دورهٔ خلیفهٔ سوم به دست تازیان افتاد. اما هنوز بازماندگان فرمانروایان ایرانی یا کسانی که تبار خود را به آن بزرگان میرسانیدند، در توس نام و جایگاه داشتند و گاهی فرمانروایی را در آن نواحی به دست میگرفتند. از همان آغاز چیرگی تازیان، کسانی در خراسان برای آزادی سرزمین خود قیامها کردند و جان بر سر آرمان خود نهادند که تاریخنویسان تازی آنان را خارجی نامیدهاند. توس در دورهٔ فردوسی شهر بزرگی نبود و ناحیهای وابسته به نیشابور و تابع بخارا پایتخت سامانیان بود.[۱۴]​
    دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او، نه خود شاعر سخنی گفته و نه در بنمایههای کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی به چشم میخورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی - فرهنگی شاهنامه، میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه خواندن و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست.[۱۵]​ همچنین از شاهنامه اینگونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان و دیوانهای شاعران تازی و نیز با زبان پهلوی آشنا بودهاست.[۱۶]​ نولدکه بر این باور است که فردوسی دانش روزگار خود به ویژه دانشهای دینی و فلسفی را به گونهای رسمی نیاموختهبود و در اندازهٔ یک فرد باسواد از این دانشها آگاهی داشتهاست و همچنین میگوید فردوسی پهلوی نمیدانست. در برابر این دیدگاه، تقیزاده و شیرانی بر این باورند که فردوسی با دانشهای روزگار خود آشنایی داشتهاست. و بدیعالزمان فروزانفر و احمد مهدوی دامغانی نیز باور دارند که فردوسی حتی در زمینهٔ شعر و نثر تازی دانش گستردهای داشتهاست. اما دربارهٔ پهلوی دانستن فردوسی برخی پژوهشگران مانند سعید نفیسی، حبیب یغمایی و لازار پهلویدانی فردوسی را پذیرفتهاند، اما برخی دیگر مانند نولدکه، محمدتقی بهار، شاپور شهبازی و جلال خالقی مطلق بر این باور نیستند.[۱]​
    آغاز زندگی فردوسی همزمان با گونهای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید و گرانیگاه آن خراسان و سرزمینهای فرارود بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان تازی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بینندهٔ کوششهای مردم پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.[۱۷]​
    فردوسی جوانی خود را در سالهایی گذرانید که با سیاست مداراجویی و آزاداندیشی و فرهنگدوستی سامانیان آزادی اندیشه برقرار بود و پیروان هر اندیشه و آیینی به آسایش میزیستند؛ و حضور گروههایی با اندیشههای گونهگون و آزادی بحث و نظر میان آنان موجب شکفتی اندیشهها بود. فردوسی در چنین فضایی زاد و زیست، و ذهنش پاک از تعصبهای قشری، گنجینهٔ اندیشههای حکیمانه گردید. شاهنامهٔ فردوسی یادگار فضای فکری آزادی است که روزگار اوج دانش و فرهیختگی در ایران بود. شاهنامه در سرفصل یک دگرگونی اندیشه و فرهنگ در ایران، و پایان یک روزگار و آغاز روزگار دیگری پدید آمدهاست، در خراسان روزگار سامانی که تهی از چیرگی فقیهان دستگاه خلافت بود؛ در سالهایی که در بغداد حسین منصور حلاج را به دار میکشیدند و پیکرش را میسوزانیدند در خراسان در پرتو بیداری و خردورزی و آزاداندیشی، حکیمانی چون بیرونی و فارابی و رازی و ابن سینا پدیدار میگشتند. دید و اندیشه و جهانبینی یکسانی که در سراسر شاهنامه جلوهگر است، بیانگر این است که فردوسی از کودکی تا آغاز سرایش شاهنامه و در درازنای سرایش آن، در محیطی زیسته که در آن تاریخ و داستانها و فرهنگ باستانی ایران رواج داشته، و آن همه در نهانخانهٔ دل شاعر نشسته و جای استواری یافته، نتیجه این شدهاست که در سراسر شاهنامه روح و اندیشه و جهانبینی یکسانی را میبینیم.[۱۸]​
    [h=2]سرودههای فردوسی[/h]
    220px-Tus_shahnameh.jpg




    نمایی از داستانهای شاهنامه در آرامگاه فردوسی


    کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. با توجه به اینکه فردوسی در روزگار و شهری میزیست که داستانهای کهن ایرانی مورد علاقهٔ همگان بود همانگونه که خود در دیباچهٔ شاهنامه ستایش و آفرینگویی «کهان» و «مهان» را از نامورنامه ابومنصوری و اینکه «جهان دل نهاده بر این داستان» را بازگفته است. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند اما با درنگریستن به توانایی فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداختهاست و چه بسا سرودن بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایهٔ داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کردهاست.[۱۹]​[۱۱]​ این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیاد ویرایشهای دستنویس شاهنامه باشد. به اینسان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده دستمایه نسخهبرداران شده باشد. گذشته از دلایل عقلی، از روایتهای افسانهای هم چنین برمیآید که فردوسی داستانهایی را به صورت جدا سروده بوده و از این داستانها رونویسهایی تهیه میشده و دست به دست میگشتهاست. اشارهٔ خود فردوسی در پارهٔ انجام شاهنامه نیز به همین نکته است. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.[۲۰]​[۱]​
    تنها سرودهای که روشن شده از فردوسی است، خود شاهنامهاست (جدای از بیتهایی که خود او از سرودههای دقیقی دانستهاست). سرودههای دیگری نیز از فردوسی دانسته شدهاند مانند چند قطعه، چهارپاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در این که سرایندهٔ آنها فردوسی باشد، بسیار دودل میباشند و به ویژه قصیدهها را سرودهٔ روزگار صفویان میدانند.[۲۱]​
    سرودههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند که بیشترشان بیپایه هستند. نامورترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه شاهنامه بایسنقری سرودهٔ فردوسی به شمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری خورشیدی گویندهٔ آن را «ناظم بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست.[۱]​ محمدامین ریاحی او را شرفالدین علی یزدی دانستهاست و بر این باور بودهاست که مقدمه شاهنامه بایسنقری را هم، همین نویسنده نوشته باشد.[۲۲]​
    سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هجونامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی صد بیت بودهاست و شش بیت از آن به جای ماندهاست. ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. نسبت دادن چنین هجونامهای را به فردوسی، برخی از پژوهشگران نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین نتیجهگیری کرد که این هجونامه ساختگی است. اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری (از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی عروضی نوشته شدهاست، نام بـرده شدهاست، سرودن هجونامهای به دست فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست.[۲۳]​ همچنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که به سبب برساخته بودن بیشتر بیتهای هجونامه نمیتوان بنیاد آن را نادیده گرفت و در آنجا نیز بیتهای زیبایی وجود دارد که از شاهنامه برگرفته نشدهاست. و میگوید چنین مینماید که شیرانی بیشتر در پی پشتیبانی از محمود بودهاست.[۱]​
    [h=3]سُرایش شاهنامه[/h]نوشتار اصلی: شاهنامه
    220px-Sultan_Muhammad_004.jpg




    برگی از شاهنامهٔ تهماسبی


    شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. فردوسی هنگامی سرودن شاهنامه را آغاز کرد که زبان پارسی دری تواناییهای بایسته را برای بیان موضوعهای گوناگون یافته بود، اما هنوز در سراسر سرزمینهای پارسی زبان به گونهای یکدست و یکسان درنیامدهبود؛ و در لهجهٔ هر شهر و ناحیه واژهها و تعبیرهای ویژه وجود داشت، و گردآورندگان کتاب مسالک و ممالک به برخی نکتهها در این زمینه اشاره کردهاند.[۲۴]​
    فردوسی از گویندگان روزگار سامانی، و زاده و پرورده و برآمدهٔ روزگار آنان بود. سرودن شاهنامه را در آن سالها که موج ایراندوستی بالا گرفته بود آغاز کرد. سراسر شاهنامه بیانکنندهٔ آرمان سیـاس*ـی و ملی خاندان سامانی بود که خود را وارث ساسانیان و پایهگذار استقلال دوبارهٔ ایران و زندگیبخش سنتهای ملی و فرهنگی میدانستند. دانشپروری و شعردوستی امیران سامانی و وزیران آنها و آزاداندیشی حاکم بر آن سالها مشوق دانشمندان و شاعران بود. فردوسی پس از آن که داستانهایی را در روزگار منصور بن نوح سرودهبود، در روزگار نوح دوم پسر منصور در حدود سال ۳۷۰ قمری پس از مرگ دقیقی به نظم درآوردن متن ابومنصوری را آغاز کرد و میتوان پنداشت که آوازهٔ پادشاهان سامانی در شعردوستی و علاقه آنها به داستانهای باستانی این امید را به فردوسی دادهبود که بعد از پایان کار کتاب خود را به پادشاه شایستهای از آن خاندان تقدیم نماید.[۲۵]​ او برای دنبال کردن کار دقیقی، خواست تا به بخارا، پایتخت سامانیان، سفر کند تا از نسخهای از شاهنامهٔ منثور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق -که مورد بهرهٔ دقیقی بود- بهره گیرد. اما پس از اینکه دوستی از همشهریانش -که در دیباچهٔ بایسنقری محمد لشکری نام بـرده شدهاست-[۱۱]​ دستنویسی از این بنمایه را در دسترس او گذاشت، از این رای برگشت و کار را در شهر خویش آغاز کرد.[۱]​
    او سرانجام شاهنامه را در تاریخ ۲۵ سپندارمذ سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی)، سه سال پیش از بر تخت نشستن محمود، با این بیتها به پایان رساند:[۲۶]​[۱]​
    سر آمد کنون قصهٔ یزدگردبه ماه سفندارمذ روز ارد
    ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چاربه نام جهان داور کردگار
    این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در پرمایهتر و پیراسته کردن آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود پیشکش کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد.[۲۷]​ فردوسی در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد.[۲۸]​ پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:
    چو سال اندر آمد به هفتاد و یکهمی زیر بیت اندر آرم فلک
    ز هجرت شده پنج هشتاد باربه نام جهان داور کردگار
    فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفتهٔ خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد.[۲۹]​ از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خواندهاست:
    کنون عمر نزدیک هشتاد شدامیدم به یک باره بر باد شد
    کنون سالم آمد به هفتاد و ششغنوده همه چشم میشار فش
    بر پایهٔ اشارههای نظامی عروضی و فریدالدین عطار، درازای کلی نظم شاهنامه ۲۵ سال بودهاست. بر پایهٔ دیدگاه جلال خالقی مطلق، با نگرش به زمان سرایش بیژن و منیژه و همچنین بازنگری شاهنامه پس از سال ۴۰۰، فردوسی ۳۵ سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشتهاست.[۱]​
    [h=2]پشتیابانان فردوسی[/h]نخستین پشتیبان فردوسی در سرایش شاهنامه، شاه سامانی، نصر بن احمد بودهاست که فردوسی برای کسب اجازه از او دربارهٔ انتقال سرودههای دقیقی به کتاب خود، با او دیدار داشتهاست؛ و شاه از این کار او اظهار شادمانی کرده و از هیچ کمکی در این راه دریغ نکردهاست.[۳۰]​ به باور نولدکه چنین به نظر میرسد که ولینعمت او در توس زندگانی میکردهاست. فردوسی پس از مرگ او که مدتها پیشتر بوده، در دیباچه شعرهای خوبی به یاد وی سرودهاست. این مرد به فردوسی کمکهای بسیاری کردهاست. به دشواری میتوان درستی نام ابومنصور بن محمد را که در عنوان یاد شدهاست، تشخیص داد. حدس میتوان زد که دست کم چند نفر از مردانی که در خاتمه معمولی نام بـرده شدهاند در این زمان نیز جزو دوستان و پشتیابانان او به شمار میرفتهاند. او تنها از دو نفر به نامهای علی دیلم بودلف و حُییّ بن قتیبه یاد میکند که یاریگر وی بودهاند. عروضی علی دیلم را از بودلف جدا میشمارد. عروضی مینویسد که علی دیلم، شاهنامه را در هفت جلد برای او پاکنویسی کرده و ابودلف راوی وی بودهاست. دور نیست که حُییّ بن قتیبه که به او مال و متاع بخشیده و او را از پرداخت خراج زمین معاف داشتهاست، آن طور که عروضی تصدیق میکند، حکمران توس بودهاست.[۳۱]​[۱]​
    بنا بر باور همایونفرخ بزرگترین و اثرگذارترین پشتیبان و دستگیر فردوسی به ویژه در هنگام پیری و کهنسالی، حُییّ بن قتیب کارگزار توس بودهاست که او را از پرداخت باج و خراج معاف کرده و از هیچ کمکی دریغ نمیداشته و سبب شده تا فردوسی در شش سال آخر سرایش شاهنامه به هیچکس نیاز نداشتهباشد.[۳۲]​</ref>[۱]​
    [h=2]درگذشت و آرامگاه[/h]نوشتار اصلی: آرامگاه فردوسی
    220px-Ferdosi.jpg




    آرامگاه فردوسی در توس خراسان


    سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در بنمایههای کهن نیامدهاست. نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده مقدمه شاهنامه بایسنقری است که سال ۴۱۶ هجری قمری را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن نوشتارهای آن عیان گردیده، از بنمایه دیگری یاد نکردهاست. تذکرهنویسان پسین، همین تاریخ را بازگو کردهاند. حمدالله مستوفی و فصیح خوافی نیز همین رای را دارند.[۱]​ جدای از آن تذکرةالشعرای دولتشاه (که آن هم بسیار بیپایهاست) زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هجری قمری آوردهاست.[۳۳]​ محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، این گونه نتیجهگیری کردهاست که فردوسی میبایست پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری از جهان رفته باشد.[۳۴]​ اما همایونفرخ با در نظر گرفتن این که زایش فردوسی در سال ۳۱۳ و عمر او ۷۲ یا ۷۳ بوده، سال درگذشت او را ۳۸۵ یا ۳۸۶ دانستهاست.[۷]​
    چنانکه مشهور است، واعظ طبرستان به دلیل شیعه بودن فردوسی از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد.[۱]​ و ناچار او را در باغ خودش درون شهر طابران توس، نزدیک به دروازهٔ شرقی رزان به خاک سپردند. خاکجای او زیارتگاه اهل دانش و معرفت بود و با آنکه بارها آن را با خاک یکسان کردند از نو ساخته میشد.[۳۵]​ خبری نه چندان درست ساختن اولین بنا بر گور فردوسی را به سپهدار توس در زمان فردوسی، یعنی ارسلان جاذب نسبت داده، که یاد او در دیباچهٔ شاهنامه آمدهاست.[۳۶]​ پس از آن عبیدالله خان ازبک بنا به تعصبی که بر ضد شیعیان داشت، دستور ویرانی خاکجای فردوسی را داد تا اینکه قاضی نورالله شوشتری از آن دیدار کرد.[۳۷]​ در روزگار پادشاهان صفوی با توجه به آبادانی مشهد و پیرامون آن، خاکجای خرابه دوباره ساخته شد. خاکجای فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به دستور رضا شاه بازسازی شد.[۳۸]​
    [h=2]مذهب فردوسی[/h]
    220px-Ferdowsi_tomb3.jpg




    سنگ مزار فردوسی


    بر اساس بیتهایی در خود شاهنامه و بنمایههای نخستینی چون آثار نظامی عروضی و نصیرالدین قزوینی، فردوسی یک مسلمان شیعه بود؛ ولی برخی از پژوهشگران در سالهای اخیر در مورد کیش وی و شاخهٔ شیعی آن اظهار تردید کردهاند. برخی تنها او را شیعه نامیدهاند؛ برخی دیگر همچون ملک الشعرای بهار این سؤال را پرسیدهاند که آیا فردوسی شیعهٔ زیدی، اسماعیلی و یا دوازده امامی بوده است. نولدکه بر این باور بود که فردوسی شیعه بود ولی او را جزو گروه تندرو (غلات) نمیدانست. شیرانی فردوسی را سنّی یا شیعهٔ زیدی میخواند ولی شیرانی بیشتر دغدغهٔ دفاع از سنی مذهب بودن سلطان محمود را دارد. محیط طباطبایی نیز فردوسی را شیعهٔ زیدی میدانست. عباس زریاب خویی بحث میکند که فردوسی شیعهٔ اسماعیلی است در حالی که احمد مهدوی دامغانی بر این باور است که فردوسی شیعه دوازدهامامی است. تنها گواهی که برای سنّی یا زیدی مذهب بودن فردوسی آورده شدهاست همان بیتهایی است که در ستایش ابوبکر، عمر و عثمان در بخش آغازین شاهنامه آوردهشده ولی این بیتها همچنان که از سیاق آنها بر میآید با متن همخوانی ندارند و افزودنی هستند. با کنار گذاردن این بیتها شکی باقی نمیماند که فردوسی شیعه بودهاست. افزون بر این، باید این مطلب را در نظر داشت که توس از دیرباز کانون تشیع بودهاست و نیز خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق هم به ظاهر شیعه بودهاند.[۱]​
    فردوسی در مورد مذهب آسانگیر بود و کیش نیاکان خویش را پاس میداشت. افزون بر این، نشانههای ایمان اسلامی ژرف از خود اظهار نمیداشت. در واقع فردوسی در شاهنامه گهگاه به ثبت لحظاتی میپردازد که حتی اگر هم برگرفته از بنمایههای ایران باستان بودهاند نمیبایست در نوشتههای یک مسلمان پایبند بیایند. با این حال فردوسی در مورد شاخهٔ مذهبی خود (تشیع) تعصب داشت و همچنان که از دیباچهٔ شاهنامه برمیآید او کیش خود را اسلام راستین میدانست. یک توضیح این دوگانگی این است که در سدههای نخستین اسلام در ایران، باور شیعی با مبارزههای میهنی در خراسان آمیخته شدهبود. به گونهای که خلفای بغداد و طرفدارانشان در ایران هیچگاه بین «مجوس» (زرتشتیان)، «زندیق» (مانویان)، «قرمطی» (اسماعیلیان) و «رافضی» (شیعیان به طور کلی) فرقی نمیگذاشتند. فردوسی همانگونه که نولدکه بیان میدارد بالاتر از همهٔ این گفتگوها «یک یکتاپرست بود که ارتباطش را با نیاکانش حفظ کرده بود.» فردوسی با فیلسوفان و آنهایی که در پی اثبات وجود خدا بودند مخالف بود. او باور داشت، خدا را با خرد، دل و یا دلیل نمیتوان یافت. بلکه به باور او وجود، یکتایی، و قدرت خدا، همگی با صرف وجود آفرینش به خودی خود تقریر میشوند. به همین دلیل او خدا را در حالی میپرستید که در مورد چرایی و چگونگی ایمان خاموش بود. بر اساس باورهای او، همه چیز از خوب و بد تنها به ارادهٔ خدا برای انسانها رخ میدهند. این باور بیچونوچرا به یگانگی و قدرت خدا گاهی در شاهنامه بر اثر جبرگرایی او که احتمالاً ناشی از تأثیر زروانیان دورهٔ ساسانی است آشفته میگردید.[۱]​
    فردوسی از دل و جان شیفتهٔ روایتهای کهن میهنی ایران بود. عشق و دلدادگی او نسبت به شاهان و پهلوانان ایران از هر بیتی که به نام آنها میسراید آشکار میشود. فردوسی آنها را خداپرست شناسانده و هیچ خوانندهٔ ریزبینی جز این احساس نخواهد کرد که آمرزش خدایی بهرهٔ همه آنها شدهاست. به باور او آتش تنها برای نشان کردن سمت نماز است، در صورتی که تنها خدا را میپرستیدهاند. فردوسی بیگمان مذهبی است. او به راستی خداپرست و یکتاپرست است و این باور بنیادین خود را دربارهٔ همه پهلوانان خود حتی دربارهٔ اسکندر که در کتاب او یک نفر ترسا خوانده میشود، نیز شامل میدارد. بنا بر گفتهٔ او به چگونگی خدا نمیتوان پی برد، تنها بس است که آدم به بودن او باور داشتهباشد. در افسانهای که از بنمایهٔ اسلامی گرفته شده و دربارهٔ زیارت اسکندر از کعبه است اظهار میکند که خدای زمین و زمان نیازی به جا و مکان ندارد. هنگامی که میگوید برای پیشینیان ما آتش فقط برای نشان دادن سمت نیایش بود، همانطوری که برای تازیان سنگ سمت پرستش است در این مورد به هیچ روی احترام ویژهای برای اسلام ابراز نداشتهاست. هنگامی که بیان میکند که چگونه چهار دین ایرانی، یهودی، یونانی (مسیحی) و تازی (اسلام) برای خاطر بشریت با هم ستیز میکنند و فقط با چند واژهٔ کوتاه برتری اسلام را بیان میدارد، به آسانی میتوان درک کرد که ستیز بر سر کیش برای شاعر به هیچ روی لذتبخش نبود. در هر حال به هیچ روی نمیتوان اثری یافت که بر طبق آن بشود فردوسی را متعصب مذهبی نامید. با وجود این در برخی جاهای دیگر فردوسی به طور قطع و یقین خود را مسلمان قلمداد میکند. اما از طرفی هم باید در نظر داشت که بدون چنین اقراری او متهم به روی برگرداندن از اسلام و در نتیجه محکوم به اعدام میشد. چنین به نظر میرسد که او نسبت به علی بن ابیطالب تمایل و دوستی شدیدی داشتهاست؛ که با توجه به این که در زمان سلطان محمود تشیع متهم و مظنون بود، پس اینگونه اظهارات فردوسی نیازمند علتهای بیرونی مانند جلب توجه سلطان نبودهاست. نولدکه این پرسش را بیان میکند که چطور فردی مانند فردوسی که پرستش ایران باستان در جانش ریشه دوانده، دشمن تازی است و با نرمی دربارهٔ دیگر کیشها داوری میکند و دست بالا نیمهمسلمانی بیش نیست، اینگونه نسبت به داماد پیغمبر اخلاص و ارادت ابراز میدارد؛ و ادامه میدهد که این گونه اندیشه در میان ایرانیان برجسته فراوان است. مانند بیرونی که با وجود اینکه خود را ایرانی میداند تازیان را دوست ندارد اما تمایل به تشیع دارد.[۳۹]​
    [h=2]افسانههای زندگی فردوسی[/h]
    220px-Ferdowsi_tomb1.jpg




    آرامگاه فردوسی در توس خراسان


    220px-Ferdowsi_Memorial.jpg




    آرامگاه فردوسی در توس خراسان


    افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامهخوانان پدید آمدهاند. بیپایه بودن بیشتر این افسانهها بهآسانی با بهرهگیری از بنمایههای تاریخی یا با بهرهگیری از سرودههای شاهنامه روشن میشود. از این دست میتوان داستان راه یافتن نسخهٔ پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی با سه سرایندهٔ دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستانهای سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بودهاست به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاعفروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.[۴۰]​[۱]​
    [h=3]فردوسی و سلطان محمود[/h]فردوسی در اوایل سال ۳۸۹ هجری یک شاهنامهٔ کامل پیشکش احمدخان لنجانی کردهاست. بر این پایه، بخش زیادی از روایتهای معمولی که فردوسی شاهنامه را برای سلطان محمود غزنوی ساخته و بلکه سلطان محمود او را وادار به این کار کرده و پیش از آنکه اصلاً فردوسی را بشناسد در نظر داشتهاست که خداینامه به نظم آوردهشود، به کلی بیپایه میگردد. برای آن که سبکتگین پدر محمود در ماه شعبان ۳۸۷ مرده و محمود مدتها برای به دست آوردن تاج و تخت در زد و خورد بوده و تازه در جریان سال ۳۸۹ حکمران خراسان شدهاست و به فرض اینکه آن صورت پیشین شاهنامه ناقصتر از شاهنامهای که یازده سال بعد تمام شدهبود، بودهباشد، باز در هر حال شاعر بخش بیشتر کار را پیش از آن که به فکر محمود بیفتد و در زمانی که هنوز تابع سامانیان بوده، به پایان رساندهاست. به حدس نولدکه بخش زیادی از کتاب را در وطنش سرودهاست. اما به طوری که از آخرین بیت یک نسخهٔ لندن برداشت میشود، فردوسی مدتی در خان لنجان نزدیک اصفهان نزد احمد بن محمد که در هر حال یکی از بزرگان بوده، به سر بردهاست.[۴۱]​
    با قدرتیابی محمود در خراسان، فردوسی بر آن میشود که پس از پایان کار، نام او را در کتاب خویش بیاورد. اما او نمیتوانست منتظر بماند تا کار به انجام برسد، و از سوی دیگر فردوسی به پایان نزدیک میشد و هنوز محمود به او توجهی ننموده بود، پس همین، سبب اشارههایی گلایهگونه نسبت به محمود شد. تا اینکه سرانجام در هجونامه همهٔ ستودنهای پیشین محمود در شاهنامه از میان رفت. فردوسی در هجونامه چندین بار از «از این نامه» یاد میکند و همین سبب شدهاست که نولدکه نتیجه گیرد که هجونامه به عنوان پیوست شاهنامه سروده شده و هدف فردوسی از این کار بازپسگرفتن ستایشهای پیشین خویش بودهاست. بنابراین شاهنامه همانگونه که فردوسی در هجونامهٔ خویش یادآور شده، به نام محمود نبودهاست.[۱]​
    [h=2]دربارهٔ فردوسی[/h]در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینهورزی با شاهنامه آغاز شد که بیشتر به سبب سیاستهای ایرانستیزانه دربار عباسیان و مدارس نظامیه پدید آمد. سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۲۰ هجری، مجدالدولهٔ دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کردهاست.[۴۲]​
    سعدی شیرازی (ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله)، نیز به نیکی و بزرگی از فردوسی، یاد میکند و بارها از نام قهرمانان کتاب شاهنامه در آثار خود نام بردهاست و حتی بیتی از شاهنامه را در کتاب بوستان واژه به واژه آورده که در اصطلاح ادبی به این کار «تضمین» میگویند:
    چه خوش گفت فردوسی پاکزادکه رحمت برآن تربت پاک باد
    میازار موری که دانهکش استکه جان دارد و جان شیرین خوش است
    نویسندگانی نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب النقض - که شیعه بودهاست - شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانستهاند و همچنین عطار نیشابوری خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربهسر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسی را سرزنش کردهاند. گمان میرود که اینان برای خشنودسازی سردمداران ایرانستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دل خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.[۴۳]​
    تا دو سده پس از فردوسی، در کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که به دستور فرمانروایان و بزرگان زمانه و همساز با پسند دیوانیان و اهل مدرسه گردآوری میشدهاست، نامی از فردوسی نیست، و از همین رو در کتابهایی چون تاریخ یمینی، زینالاخبار، تاریخ بیهقی، یتیمهالدهر و انساب سمعانی نامی و نشانهای از بزرگترین شاعر آن روزگار و رویدادهای زندگی او نیست.[۴۴]​
    جدا از سکوت آگاهانه که تا دویست سال پس از مرگ فردوسی دربارهٔ او برجای بودهاست و به سبب آن بسیاری از نویسندگان و سرایندگان نامی از فردوسی یا شاهنامه سخنی نیاوردهاند، در سرزمینهای دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبهقاره هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کردهاند یا او را ستودهاند.[۴۵]​ برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیدهای از شاهنامه گرد آورد[۴۶]​ و نظامی عروضی در میانههای سدهٔ ششم هجری نخستین زندگینامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ هجری نیز بخشی از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به تازی برگردانده شد.[۴۷]​
    پس از یورش مغول و نابودی عباسیان، پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغاز سدهٔ هشتم هجری در زمان ایلخانان، ویرایشی از شاهنامه بر پایهٔ چندین نسخهای که یافته بود، پدید آورد. در روزگار تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ هجری در هرات، به دستور شاهزادهٔ تیموری بایسنقر میرزا ویرایشی نگارهدار از شاهنامه پدید آورده شد که گمان میرود بسیاری از نسخههای موجود شاهنامه از روی آن نوشته شدهاست.[۴۸]​[۴۹]​ صفویان با درنگریستن به اینکه خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش ویژهای به فردوسی داشتند.[۵۰]​
    [h=3]فردوسیپژوهی[/h]
    220px-Ferdowsi_Square_%28Tehran%29.jpg




    تندیس فردوسی در میدان فردوسی تهران


    پس از تلاش حمدالله مستوفی در ویرایش شاهنامه در سدهٔ هشتم و شاهنامهٔ بایسنقری در سدهٔ نهم هجری، نخستین ویرایش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که بار نخست خُرد بود و در ۱۸۱۱ میلادی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم یکپارچه و همهجانبه در ۱۸۲۹ میلادی (به ویرایش ترنر ماکان انگلیسی) چاپ شد. از ویرایشگران دیگر شاهنامه میتوان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هلندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد. از ویراستاران ایرانی شاهنامه میتوان عبدالحسین نوشین، مجتبی مینوی، جلال خالقی مطلق، فریدون جنیدی و مصطفی جیحونی را نام برد.
    از آن میان، جلال خالقی مطلق، بازنگرانهترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پدید آوردهاست و به گفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامهاست. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک به چاپ رسیدهاست.[۵۱]​[۵۲]​ همچنین کتاب بازنوشت شاهنامه فردوسی اثر میرجلالالدین کزازی در نشست فردوسیپژوهی سرای اهل قلم رونمایی شدهاست.[۵۳]​ کتابهای از اسطوره تا حماسه و نارسیده ترنج اثر سجاد آیدنلو نیز در همین زمینه به چاپ رسیدهاست.[۵۴]​
    از سدهٔ نوزدهم میلادی به این سو پژوهشهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفتهاست. ژول مول، تئودور نولدکه، سیدحسن تقیزاده، هانری ماسه، فریتز ولف، ملکالشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مسکوب از شناختهترین پژوهشگران دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.[۵۵]​ دوازده تن از نویسندگان و پژوهشگران، از جمله دکتر جلال خالقی، محمدعلی اسلامی ندوشن، دکتر منصور رستگار فسایی، بهرام گرگین، محبوبه کاشانی، میرجلالالدین کزازی و دیگران داستانهای شاهنامه را به نثر درآوردهاند.[۵۶]​
    همه ساله نشستهای گوناگونی در زمینه فردوسیپژوهی و شاهنامهپژوهی در ایران و جهان برگزار شده و میشود. از آن دسته نشست فردوسیپژوهی در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با همکاری سرای اهل قلم و بنیاد فردوسی[۵۷]​ و برگزاری نشست عصری با فردوسی در ایتالیا[۵۸]​ را میتوان نام برد.
    برخی از کتابهایی که در این زمینه چاپ شدهاند عبارتند از: از رنگ گل تا رنج خار (شکلشناسی داستانهای شاهنامه) نوشتهٔ قدمعلی سرامی، هزارافسان کجاست؟، نوشته بهرام بیضایی، پارسیان و من (در سه جلد: کاخ اژدها، راز کوه پرنده، رستاخیز فرا میرسد) نوشتهٔ آرمان آرین، نامهٔ باستان (در ۹ جلد) نوشتهٔ جلالالدین کزازی، تصحیح شاهنامه به کوشش جلال خالقی مطلق و با همکاری محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی، تصحیح جلد هفتم نسخهٔ فلورانس شاهنامه به کوشش عزیزالله جوینی، ویرایش شاهنامه به کوشش فریدون جنیدی (دورهٔ شش جلدی)، حماسه در رمز و راز ملی نوشته محمد مختاری، شاهنامه فردوسی، حماسه پهلوانی (مجموعه سخنرانی)، مقایسه رفتار چند شخصیت شاهنامه نوشته رحمتالله مهراز، فردوسی و ادبیات حماسی (مجموعه سخنرانی)، سخنی چند دربارهٔ شاهنامه نوشته عبدالحسین نوشین، جاذبههای فکری فردوسی نوشته احمد رنجبر، کتابشناسی فردوسی و شاهنامه؛ از آغاز نوشتههای پژوهشی تا سال ۱۳۸۵ نوشته ایرج افشار، رازهای شاهنامه (مجموعه مقالات) به کوشش یاسر موحدفر.[۵۹]​
    [h=3]دیدگاههای احمد شاملو دربارهٔ فردوسی[/h]احمد شاملو در فروردینماه ۱۳۶۹ در جلسههایی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا با بیان سخنانی پیرامون شاهنامه به گفتگوهای زیادی دامن زد.[۶۰]​[۶۱]​ او دربارهٔ ضحاک گفت:
    «ضحاک در دورهٔ سلطنت خودش که درست وسط دورههای سلطنت جمشید و فریدون قرار داشته طبقات را در جامعه به هم ریخته بودهاست. حضرت فردوسی در بخش پادشاهی ضحاک از اقدامات اجتماعی او چیزی بر زبان نیاورده، به همین اکتفا کردهاست که او را پیشاپیش محکوم کند و در واقع بدون این‎که موضوع را بگوید و حرف دلش را بر دایره بریزد، حق ضحاک بینوا را گذاشته کف دستش دو تا مار روی شانههایش رویانده...»
    [۶۱]​
    شاملو بر این باور بود که ضحاک با رهبری تودههای مردم، علیه نظام طبقاتی جمشید قیام کرده و کاوه فردی ضدانقلابی و در برابر تودههای مردم بودهاست.[۶۱]​ او میگوید:
    «ضحاک فردوسی درست همان گئومات غاصبی است که داریوش از بردیا ساخته بود... میبینید دوستان، که حکومت ضحاک افسانهای با بردیای تاریخی را ما به غلط و به اشتباه مظهری از حاکمیت استبدادی و خودکامگی و ظلم و جور و بیداد فردی تلقی کردهایم. به عبارت دیگر شاید تنها شخصیت باستانی خود را که کارنامهاش به شهادت کتیبه بیستون و حتی مدارکی که از خود شاهنامه استخراج میتوان کرد سرشار از اقدامات انقلابی تودهای است، بر اثر تبلیغات سوئی که فردوسی بر اساس منافع طبقاتی و معتقدات شخصی خود برای او کرده به بدترین وجهی لجنمال میکنیم و آنگاه کاوه را مظهر انقلاب تودهای به حساب میآوریم. درحالیکه کاوه در تحلیل نهایی عنصری ضد مردمی است.»
    [۶۱]​
    [h=4]بازپیرایی بهرام بیضایی[/h]بهرام بیضایی در کتاب هزارافسان کجاست؟ این نگرش را -که با برخوانی «اژدهاک» از خودش و با مقالهٔ علی حصوری در روزنامه کیهان در سه شنبه ۲۱ تیر ماه ۱۳۵۶ آغاز شده بود- پذیرفتنی نمییابد و آن را دنباله دگرگشتهای اسطوره این بار به شکل «اژدهای شورشی» در روزگار نو میداند.[۶۲]​ پی آوردِ سوّم هزارافسان کجاست؟ با نام «اژدهای شورشی» این موضوع را به تفصیل میکاود.
    [h=4]نگرش جلال خالقی مطلق[/h]جلال خالقی مطلق نیز در گفتگویی باور شاملو را نادرست و نشانهٔ ناآگاهیاش از شاهنامه دانسته.[۶۳]​
    [h=4]دیدگاه فریدون جنیدی[/h]فریدون جنیدی در پاسخ به اظهارات شاملو ضمن رد آن، باور دارد که ضحاک یک شخص نیست، بلکه بیانگر دورهٔ پادشاهی بابلیان بر ایران است که هزار سال به درازا کشیدهاست.[۶۴]​
    [h=2]اندیشهٔ فردوسی[/h]شاهنامه سرگذشت پایداریهای ایرانیان در برابر هجوم بیگانگان و نمود روح ملی ایران و بیان آرمانهای جاودانی ایرانیان است. با این که فردوسی را مسلمانی باورمند دانستهاند، با این حال باورهای دینی او با بیزاری از قومی مهاجم منافات نداشت. از یک سوی، خلافت تازی بغداد مورد نفرت ایرانیان بود؛ و از دیگر سوی، انس حکیم با تاریخ و داستانهای سراسر جلال و شکوه باستانی کینهٔ او را نسبت به قوم پیروز برمیانگیخت. نامه رستم هرمزد به برادرش همزمان با جنگ قادسیه از شاهکارهای فردوسی و آیینهٔ روح او و ایرانیان روزگار اوست. او در نامهای که سروده در عالم خیال احساسات ایرانیان مورد هجوم را به تصور درآورده، از سوی دیگر فرمانروایی بندگان و بیهنران و خونریزیها و بیدادگریهای آنان و خواری و سیهروزی روزگار خود را نیک نگریسته و آنگاه گذشته را با حال درآمیخته و شاهکاری جاودانی پدید آوردهاست:[۶۵]​
    بر ایرانیان زار و گریان شدمز ساسانیان نیز بریان شدم
    دریغ این سر و تاج و این داد و تختدریغ این بزرگی و این فر و بخت
    کزین پس شکست آید از تازیانستاره نگردد مگر بر زیان
    پذیریم ما ساو و باژ گراننجوییم دیهیم کند آوران
    چنین است گفتار و کردار نیستجز از گردش کژ پرگار نیست
    که من با سپاهی به سختی درمبه رنج و غم و شوربختی درم
    دریغ این سر و تاج و این مهر و دادکه خواهدشد این تخت شاهی بباد
    چو با تخت منبر برابر کنندهمه نام بوبکر و عمر کنند
    تبه گردد این رنج های درازنشیبی درازست پیش از فراز
    نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهرز اختر همه تازیان راست بهر
    نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفشنه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
    به رنج یکی دیگری بر خوردبه داد و به بخشش همیننگرد
    ز پیمان بگردند وز راستیگرامی شود کژی و کاستی
    پیاده شود مردم جنگجویسوار آنک لاف آرد و گفت وگوی
    رباید همی این ازآن آن ازینز نفرین ندانند باز آفرین
    نهان بدتر از آشکارا شوددل شاهشان سنگ خارا شود
    بداندیش گردد پدر بر پسرپسر بر پدر هم چنین چارهگر
    شود بندهٔ بیهنر شهریارنژاد و بزرگی نیاید به کار
    نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کامهمه چارهٔ ورزش و ساز دام
    چو بسیار ازین داستان بگذردکسی سوی آزادگی ننگرد
    زیان کسان از پی سود خویشبجویند و دین اندر آرند پیش
    بریزند خون ازپی خواستهشود روزگار مهان کاسته
    دل من پر از خون شد و روی زرددهن خشک و ل*ب.ه*ا شده لاژورد
    به باور نولدکه میهنپرستی یا همان ایرانپرستی فردوسی یک نوع ایرانپرستی معنوی محض بود. وطنپرستی او عبارت از شوق بیپایان برای ملتی بود که وحدت و بزرگواری آنان مدتها پیش از بین رفتهبود. فردوسی این احساسات را به زیباترین و جاندارترین شیوه مجسم کرد. دشمنی با ترکها درونمایهٔ بیشتر جنگنامههای اوست. به طور یقین شاعر لـ*ـذت نمیبرد از اینکه یک نفر ترک بر وطن او فرمانروایی میکرد.[۶۶]​
    وطنپرستی در شاهنامه برکنار از نژادپرستی و تعصبات از سر نادانی است. وطنپرستی فردوسی احساسی حکیمانه همراه با میانهروی و خردمندی و مهر انسانی و به کلی دور از نژادپرستی است. عشق به ایران در شاهنامه به مفهوم عشق به فرهنگ مردم ایران، و آرامش و آبادی ایران، و آزادی و آسایش مردم ایران، و برخورداری آنها از عدالت است. نفرتی که از مهاجمان است به سبب تبار آنان نیست، به سبب این است که بیگانه به نادرستی و به ناخواست مردم به این سرزمین هجوم آورده، و چون با فرهنگ بیگانه است و از دوستی و پشتیبانی مردم بیبهره است ناچار با خونریزی و بیدادگری و ویرانسازی فرمان میراند. شاهنامه حماسه ملی مردم ایران، و ستایش ایران و ایرانیان است و از دشمنان ایران بیزاری دارد. اما فردوسی هر جا در میان اقوام بیگانه نیکی و دانایی و خردمندی میبیند از بیان آن باز نمیایستد. به عنوان نمونه پیران ویسه را با این که از تورانیان و سپهسالار دشمن است به خردمندی و دوراندیشی و فرزانگی و مداراجویی و پاکدلی و آزادگی و مردانگی و جوانمردی میستاید.[۶۷]​
    فردوسی به سبب منش دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهیها افزود بهگونهای که پس از ان این دانستهها، جهانبینی شعری او را بنیان ریخت. از راه نمونه، میتوان آیین بادهگساری را نام برد. فردوسی بر بنیاد باورهای کهن ایرانی، مِی را نشاندهنده واقعیت ذات و گوهر آدمی میدانست که انسان باید در گاه شادمانی نوشید*نی بنوشد، اما شادی و مـسـ*ـتی آن است که از راه بادهخواری به دست آید نه از مـسـ*ـتی. او تازیانی را که با آیین میگساری بیگانهاند نکوهش میکند.[۱]​
    فردوسی چنانکه سزاوار مردی دانشمند و دانشدوست است در منظومه خویش هر جا که توانست از بزرگداشت خرد و دانش دریغ نکرده و از آن به نیکی نام بـرده و آن را مایهٔ رستگاری دانسته و از هر چه ایزد داد بهتر و برتر شمردهاست. فردوسی در ستایش خرد به پیروی از باور حکیمان آن را نخستین آفریدگان پنداشتهاست.[۶۸]​ او سرودهٔ خود را با ذکر خِرَد که آن را حد برتر آفرینش دانسته، شروع کرده:
    به نام خداوند جان و خِرَدکزین برتر اندیشه بر نگذرد
    فردوسی خود خردگراست و عاشق خرد و فلسفهٔ خرد است. او خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبیها میداند. به باور وی حتی زندگی یا ناراحتی آن، غمها و شادیها، همه بر اثر بود و نبود خرد است و شخص خردمند چون برنامهٔ زندگی بسیار مرتب و منظم دارد همیشه در حال پیشروی است و به آرامی به اوج انسانیت که هدف نهایی آدمی است میرسد:
    ازو شادمانی و زویت غمی استوزویت فزونی و زویت کمی است
    کسی کو خرد را ندارد ز پیشدلش گردد از کردهٔ خویش ریش
    فردوسی قهرمانان راستین شاهنامه را کسانی میداند که خرد را معیار اندیشیدن قرار میدهند و هیچگاه بازیچهٔ دست این و آن نمیشوند و برعکس بیخرد کجرو است و به هدف نمیرسد. در نبرد زندگی و میدان جنگ آن پیروز است که خرد دارد و همانطور که نابینا از دیدن خوبیها و زیباییهای طبیعت بیبهره است بیخرد نیز از دیدن زیبایی معنوی بهرهای ندارد.
    خرد چشم جان است چون بنگریتو بیچشم شادان جهان نسپری
    فردوسی برای شناسایی خرد و اینکه خرد چیست و با چه وسیلهای میتوان آن را دریافت و از آن سود جست و چه دگرگونیهایی ممکن است خرد در وضع تنی و روانی انسان ایجاد کند، ویژگیهایی چند برای خرد و خردمند بر میشمارد:
    نخستین نشان خرد آن بودکه از بد همه ساله ترسان بود
    بداند تن خویش را در نهانبه چشم خرد جست راز جهان
    خرد افسر شهریاران بودهمان زیور نامداران بود
    بداند بد و نیک مرد خردبکوشد به داد و بپیچد ز بد
    خداوند هوش و زمان و مکانخرد پروراند همی با روان
    فردوسی نمودهای اخلاقی زیر را سرچشمههای خرد میداند و بنیاد آن به شمار میآورد: دوری جستن از اعمال ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری، نرمی، پرهیز از خودپسندی و غرور، شناخت ارزش و جایگاه دیگران، بیتوجهی به زرق و برق زندگی، سخن به هنگام گفتن، با دوستان دانا نشستن و نادانان را به خرد رهنمون کردن، فرمانبرداری از خداوند و دهها موضوع دیگر. انسان خردمند اندیشهٔ سازندهای دارد که به کمک آن سیر زندگی را گزینش کرده و راه پیشرفت را در پیش میگیرد. وی خردمندان را افرادی خداشناس میشناساند که با بینایی و شناسایی کامل خدا را میپرستند نه برای ترس از جهنم یا چشمداشت بهشت؛ بنابراین به باور فردوسی، با هوش و استعداد که در روانشناسی از آن نام بـرده میشود فرق دارد. خرد یک نیروی درونی و معنوی است و قدرت خدایی است که میتواند دارندهاش را به برترین جایگاههای انسانیت برساند و افزون بر اینکه وجه تمایز انسان و حیوان است با ارزشترین چیزی است که بود و نبود راستین انسان به آن وابسته است.[۶۹]​[۱]​
    نکته جالب توجه این است که با وجود اینکه کتابش پر از کارهای شگفتانگیز و پر از سحر و جادو است، باز نسبت به امور خردورزانه شیفتگی ابراز میدارد. او توجه خاصی به اهمیت خرد دارد. خرد در بیت نخست شاهنامه چون دهش پربهای خداوند نمود کرده و بخش دوم دیباچهٔ شاهنامه ویژهٔ آن است.[۷۰]​
    فردوسی در شمار آن شاعران نه چندان پرشمار در زبان پارسی است که نجابت گفتار و پاکی سخن او آلوده نشده و حتی واژهای که زننده و ناسزا باشد از او سر نزده است. آنجا هم که او ناگزیر از به نظم کشیدن سخن خشمگینانهٔ قهرمانان داستانهایش بوده و دشنامی از زبان آنها بر قلم آورده، هرگز از اندازهٔ متعارفترین واژههایی از این دست فراتر نرفتهاست. ناسزاهایی که فردوسی به خاطر رعایت امانت ناگزیر از بیان آنها بوده، هیچیک از مرز پاکی بیرون نیست و این موضوع هنگامی که به دیوان دیگر شاعران نگریسته میشود بهتر دریافت میگردد. همین عفت کلام و نجابت بیان، او را به ساخت مضمونهای تازهای راهبری کردهاست که در اوج نازکخیالی و آفرینندگی هستند.[۷۱]​
    [h=2]جایگاه جهانی فردوسی[/h]
    220px-Ferdowsi._bosni.jpg




    سردیس فردوسی ساختهٔ افشین اسفندیاری در موزهٔ شهر سارایوو - بوسنی


    نام و آوازهٔ فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.
    هانس هاینریش شدر ایرانشناس آلمانی در سخنرانیای که در کنگرهٔ فردوسی در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی (۵ مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی) به پاس هزاره فردوسی و در شهر برلین بر پا شده بود، میگوید چیرگی بر ایران به دست مغولان و از میان رفتن توان ایران پس از یک سده رهایی از چیرگی بیگانگان از سببهای گرایش ایرانیان به شاهنامه و تلاش برای بازیابی کیستی (هویت) فراموش شدهٔ خویش است. همچنین وی همانندی روزگار ایرانیان در زمان فردوسی با آلمان سدهٔ نوزدهم را چرایی گرایش اندیشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسی و برگردان آن به آلمانی میداند.[۷۲]​ اما به گفتهٔ بسیاری از پژوهشگران ایران فردوسی بزرگترین رزمنامه جهان را پدید آورده که دربردارندهٔ تاریخ جهان باستان است.
    [h=3]تندیسهای فردوسی[/h]نوشتار اصلی: تندیسهای فردوسی
    تندیسهای زیادی از فردوسی ساخته شده که شاید کهنترین آنها تندیس باغ نگارستان باشد. تندیسهای دیگر: تندیس میدان فردوسی تهران، تندیس میدان فردوسی کرمانشاه، تندیس دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، تندیس دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، تندیس کتابخانه ملی ایران در تهران، تندیس رم ایتالیا، تندیس سفارت ایران در پاریس، تندیس دوشنبه تاجیکستان و تندیس آرامگاه فردوسی.[۷۳]​
    [h=3]بزرگداشت و گرامیداشت فردوسی[/h]نوشتار اصلی: هزاره فردوسی
    هزارهٔ فردوسی (یا جشن هزاره فردوسی)، مجموعهٔ آیینهایی بود که به مناسبت هزارمین سال زایش فردوسی در سال ۱۳۱۳ خورشیدی در تهران، توس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد. در کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی که نخستین گردهمایی بزرگ علمی در ایران بود، ۴۰ تن از ایرانشناسان برجسته از ۱۷ کشور و ۴۰ تن از دانشمندان و ادیبان ایرانی شرکت داشتند. به مدت ۵ روز از ۱۲ تا ۱۶ مهر ۱۳۱۳ سخنرانیهایی در تالار دارالفنون در تهران ایراد گردید و برخی از آنها در کتاب هزارهٔ فردوسی به چاپ رسید. جشن هزارهٔ فردوسی به سال ۱۳۱۳ یکی از رویدادهای مهم فرهنگی سده، و مهمترین کنگرهٔ علمی بود که در ایران معاصر برگزار شد.[۷۴]​
    همزمان با کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی در بیشتر شهرهای ایران نیز مراسمی برگزار شد، و در آنها سخنرانیهایی ایراد شد، و شعرهایی خوانده شد و نمایشهایی از داستانهای شاهنامه اجرا گردید. در شهرهای مختلف، خیابانها و دبستانها و دبیرستانهایی به نام فردوسی نامگذاری شد. پس از پایان کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی، شرکتکنندگان کنگره به مشهد سفر کردند، و بنای آرامگاه فردوسی در توس که ساخت آن از هشت سال پیش از آن آغاز شده بود، با حضور رضا شاه پهلوی افتتاح شد. در خارج از ایران نیز در پاریس، لندن، رم، مسکو، برلین و برخی از دیگر شهرهای اروپا و آسیا با تشکیل جلسههای سخنرانی مراسم بزرگداشت فردوسی اجرا شد. برگزاری آیینهای هزارهٔ فردوسی، سرآغاز تحقیقات گستردهٔ شاهنامهشناسی در ایران و جهان گردید. افزون بر نوشتارهای روزنامهها، در ایران دو دورهٔ متن شاهنامه به سرمایهٔ کتابفروشیهای خاور و بروخیم به چاپ رسید. مجلهٔ ادبی مهر شمارههای مهر و آبان ۱۳۱۳ خود را یکجا به نام فردوسینامهٔ مهر شامل نوشتارهایی دربارهٔ شاهنامه و فردوسی منتشر کرد. مجلهٔ باختر در اصفهان نیز شمارهای ویژهٔ فردوسی انتشار داد.[۷۵]​
    به پیشنهاد بنیاد شاهنامه فردوسی بنا بود در سال ۱۳۵۹ آیینهای جهانی هزاره شاهنامه به مناسبت هزارمین سال آغاز سرایش آن برگزار شود که با چند سال تأخیر برگزار شد.[۷۶]​ همچنین نمایشگاهی شامل نگارههای مختلف از این اثر فردوسی در موزهٔ پرگامون برلین در سال ۲۰۱۱ برگزار شد.[۷۷]​
    در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست.[۷۸]​ هر سال در این روز آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی برگزار میشود.
    [h=3]سکههای آراسته به نقش آرامگاه فردوسی[/h]سکههای ۱۰ ریالی برنز ایران از سال ۱۳۷۱ خورشیدی تا ۱۳۷۶ خورشیدی آراسته به نقش آرامگاه فردوسی است.
    [h=2]نمونه سرودهها[/h]نمونه نخست
    ز بهر بر و بوم و فرزند خویشزن و کودک و خرد و پیوند خویش
    همه سربهسر تن به کشتن دهیماز آن به که کشور به دشمن دهیم
    ز خاکیم باید شدن سوی خاکهمهجای ترس است و تیمار و باک
    جهان سربهسر حکمت و عبرت استچرا بهره ما همه غفلت است؟
    نمونه دوم
    نباشد همی نیک و بد پایدارهمان به که نیکی بود یادگار
    دراز است دست فلک بر بدیهمه نیکویی کن اگر بخردی
    چو نیکی کنی، نیکی آید برتبدی را بدی باشد اندرخورت
    چو نیکی نمایدت کیهانخدایتو با هر کسی نیز، نیکی نمای
    مکن بد، که بینی به فرجام بدز بد گردد اندر جهان، نام بد
    به نیکی بباید تن آراستنکه نیکی نشاید ز کس خواستن
    وگر بد کنی، جز بدی ندرویشبی در جهان شادمان نغنوی
    نمونه سوم
    نمانیم کین بوم ویران کنندهمی غارت از شهر ایران کنند
    نخوانند بر ما کسی آفرینچو ویران بود بوم ایران زمین
    دریغ است ایران که ویران شودکنام پلنگان و شیران شود
    [h=2]راهاندازی نهادهایی به نام فردوسی[/h]نخستین نهاد رسمی که در ایران برای پژوهشهای مرتبط با شاهنامهپژوهی راهاندازی شد، بنیاد شاهنامه فردوسی بود. این مؤسسهٔ پژوهشی، وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در دوران پهلوی دوم در سال ۱۳۵۰ راهاندازی شد. پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ بنیاد شاهنامهٔ فردوسی با یازده مؤسسهٔ فرهنگی دیگر در «مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی» وابسته به وزارت علوم که نام کنونی آن «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» شدهاست، ادغام شد.
    دیگر نهادی که در این زمینه مشغول به کار است، بنیاد فردوسی است. این بنیاد، یک سازمان مردمنهاد است که در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۸۴ با مجوز رسمی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در ایران بنیانگذاری شدهاست. این بنیاد دارای دو دفتر در شهرهای تهران و مشهد است.[۷۹]​ از دستاوردهای این بنیاد، ثبت هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در فهرست مفاخر و رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری سال ۲۰۱۱ – ۲۰۱۰ میلادی سازمان یونسکو است. این رویداد نخستین ثبت بر پایهٔ هجری خورشیدی در سازمان یونسکو است. پیشنهاد بنیاد فردوسی برای ثبت رویداد هزارهٔ سرایش شاهنامه در سی و پنجمین کنفرانس عمومی یونسکو با اقبال ۱۹۲ کشور عضو این سازمان مواجه شد.[۸۰]​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=1]فلکی شروانی[/h]از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد


    ابو النظام محمد فلکی شروانی (زاده تقریباً ۵۰۱ ه، درگذشته ۵۴۰ ه) شاعر پارسیگوی ایرانی از قرن ششم هجری است. وفات او به نقل تقیالدین کاشی در ۵۸۷ هجری قمری و به گفتهٔ بعضی در ۵۷۷ هجری قمری بودهاست.
    نام او به روایت اکثر تذکرهنویسان محمد و لقبش نجمالدین یا افصحالدین میباشد و فلکی تخلصی است که در اشعار او مکرر آمده و معاصرین هم به این نام او را خواندهاند. فلکی سخنگویی نغز و نازکخیال است و در حد ممکن از عبارات نامعمول احتراز کردهاست. اشعار او تا حدی روان و از تکلفات ادبی برکنار و به رویهٔ مسعود سعد نزدیک است.
    از اشعارش در حدود ۱۲۰۰ بیت پراکنده بهجای ماندهاست. این اشعار، حتی در مواردی هم که به مسایل علمی اشاره میشود، نسبتاً ساده است، چنانکه گویی تا حدی میخواسته از مسعود سعد پیروی کند؛ هرچند که این سبک دیگر متروک شده بود.
    [h=2]پیشینه[/h]
    زادگاه او شماخی دارالملک شروان است، و اتفاق گذشتگان بر این که وی ستایشگر شروانشاهان است ممکن است مؤید این احتمال شمرده شود.
    ابو النظام محمد فلکی شیروانی تحصیلات عمیقی انجام داد و بهویژه در ستارهشناسی کارآزموده شد و در آن فن رسالهای فاضلانه نوشت. تخلصش نیز، چنانکه پیداست، با اخترشناسی ارتباط دارد. هادی حسن این روایت را که وی شاگرد ابوالعلای گنجوی و معلم خاقانی بوده بیشتر مبتنی بر تخیل میداند تا بر واقعیت و عقیده دارد که، برخلاف آنچه روایت میشود، بیشتر چنین احتمال میرود که فلکی تحت حمایت و سرپرستی خاقانی بوده و تعلیم او را بر عهده نداشتهاست. فلکی هیچیک از شاعران معاصر خود را به نحوی قابل ذکر نمیداند، و برخلاف، خود را همردیف ابو تمّام (وفات: ۲۳۰ ه) و ابو نواس (وفات: ۱۹۸ ه) میشمارد که البته به سبب چند بیت معدود عربی که در قصیدههایش آورده نیست.
    فلکی سراسر زندگی را در دربار شروانشاه مشهور، منوچهر دوم، پسر فریدون، به سر برد، و برخلاف دیگران، جز مخدوم خود هیچکس را در قصاید لطیفی که میسرود نستود. باوجود این سعایت، رقیبان او را نیز، چون خاقانی، مجیر و شاید هم ابو العلا، به زندان افکند. این واقعه سخت او را تکان داد. از دیوانش پیداست که پس از مرگ منوچهر دیری نزیست و این موضوع با آنچه در شکواییهٔ خاقانی راجع به زندگی کوتاه فلکی آمده مطابقت دارد. از اینرو، سالهای ۵۸۷ ه یا ۵۷۷ ه، که به عنوان سال مرگ وی تعیین شده، قابل قبول نیست.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=1]فیروز مشرقی[/h]از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد


    برای دیگر کاربردها، فیروز را ببینید.
    فیروز مشرقی(مرگ ۲۸۳ (هجری)) شاعر عهد طاهریان و صفاریان و معاصر عمرو لیث صفاری (۲۶۵-۲۸۷) بود و به سال ۲۸۳ ه. درگذشت.
    [h=2]زندگی[/h]
    تذکره نویسان از احوالش اطلاعی ندادهاند. از میان اشعار او ۹ بیت شامل سه قطعه دو بیتی و سه بیت مفرد برجای مانده است.
    مرغی است خدنگ او عجب دیدیمرغی که شکار او همه جانا
    داده پر خویش کرکسش هدیهتا بچه ش را برد به مهمانا...

    يكي همچون پرن بر اوج خورشيديكي چون شايورد از گرد مهتاب
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    قابوس بن وشمگیر

    از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
    (تغییرمسیر از قابوس وشمگیر)

    مختصات:
    17px-WMA_button2b.png
    ۳۷.۲۵۸۱۵۴° شمالی ۵۵.۱۶۸۹۵۷° شرقی
    220px-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B3_%D9%88%D8%B4%D9%85%DA%AF%DB%8C%D8%B1.jpg





    نمایی از برج قابوس بن وشمگیر (در شهر گنبد کاووس)


    ابوالحسن قابوس بن وشمگیر بن زیار دیلمی ملقب به شمس المعالی، از امیران سلسلسهٔ زیاری، شاعر و خوشنویس بود. وی صاحب گرگان و طبرستان و فرزند امیر وشمگیر بن زیار بود.
    اولین پادشاه دیلم لیلی بن نعمان بود که در ایام نصر بن احمد سامانی بر نیشابور مستولی گردید. پس از او اسفار بن شیرویه به حکومت رسید.
    [h=2]زایش و نام و نشان[/h]
    220px-Ferdowsi.jpg




    سردیس فردوسی در پیرامون میدان آزادی


    [h=3]زایش[/h]بر پایهٔ دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای پاژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود. نظامی عروضی، نخستین پژوهندهای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشتهاست، زایش فردوسی را در روستای «باز» (پاژ) دانستهاست.[۱]​ بنمایههای تازهتر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند.[۴]​
    سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هجری قمری از آنجا دریافته شدهاست که در یکی از سرودههای فردوسی میتوان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را دریافت کرد:
    بدانگه که بُد سال پنجاه و هشتنوانتر شدم چون جوانی گذشت
    فریدون بیداردل زنده شدزمین و زمان پیش او بنده شد
    و همچنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۸۷ قمری، پنجاه و هشت ساله بودهاست، میتوان درست بودن این گمان را پذیرفت.[۱]​ با این حال، شمار دیگری از فردوسیپژوهان سالهای دیگری را برای سال زایش فردوسی آوردهاند. نولدکه به این نتیجه میرسد که او اندکی پس از ۳۲۰ قمری زاده شدهاست.[۵]​ موهل بر این باور است که زایش فردوسی باید در سال ۳۲۹ قمری (۹۳۹–۹۴۰ میلادی) باشد.[۶]​ رکنالدین همایونفرخ دیدگاه دیگری دارد و سال ۳۱۳ را سال زایش فردوسی میداند.[۷]​
    [h=3]نام[/h]کنیهٔ وی «ابوالقاسم» و تخلصش «فردوسی» است، هیچگونه آگاهی قطعی از نام و خانوادهاش در دست نیست. در بنمایههای گوناگون و در دیباچهٔ برخی نسخههای دستنویس شاهنامه، نام وی منصور، حسن یا احمد آمدهاست و نام پدرش حسن، احمد یا علی و نام پدربزرگش شَرفشاه یاد شدهاست. از میان این گفتههای گوناگون، معتبرترین نام این شاعر ایرانی ابوالقاسم فردوسی توسی است. اینکه چرا شاعر تخلص فردوسی را برای خود گزیدهاست روشن نیست. شاید این موضوع به دیدار وی با سلطان محمد غزنوی بازگردد. گویا سلطان محمود چنین لقبی به فردوسی داده و منظور وی مردی بوده که از بهشت آمده بودهاست.[۱]​
    نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. نام کوچک او را در بنمایههای کهنتر مانند عجایبالمخلوقات و تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه، «حسن» نوشتهاند. بنمایههای دیگر همچون برگردان تازی بنداری، پیشگفتار دستنویس فلورانس و پیشگفتار شاهنامه بایسنقری (و نوشتههای برگرفته از آن) نام او را «منصور» گفتهاند. نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه «علی» گفته شدهاست. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهنترین بنمایهها، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی دانستهاست و این نام را با قرینههای دیگری که وابستگی او را به یکی از شاخههای تشیع میرساند، سازگارتر دانستهاست، هرچند که همچون بیشتر پژوهندگان زندگانی فردوسی، او را از هرگونه تعصب مذهبی برکنار دانستهاست.[۸]​[۹]​[۱۰]​
    برای پدر فردوسی در بنمایههای کمارزشتر نامهای دیگری نیز آوردهاند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» در مقدمهٔ شاهنامهٔ بایسنقری، «فخرالدین احمد» در هفت اقلیم، «فخرالدین احمد ابن حکیم مولانا» در مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا، و «حسن اسحق شرفشاه» در تذکرة الشعراء. تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران دربارهٔ نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشتهاست که دادن لقبهایی که به «الدین» پایان مییافتهاند در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کردهاست و ویژهٔ «امیران مقتدر» بودهاست، از این رو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین لقبی داشته باشد.[۵]​[۸]​
    [h=2]پرورش و بالندگی[/h]
    220px-Ferdowsi%27s_verse_1.JPG




    شعر ابولقاسم فردوسی بر روی دیوار: ز خشنودی ایزد اندیشه کن - خردمندی و راستی پیشه کن


    بر پایهٔ اشارههای گذرای فردوسی دانسته شدهاست که او دهقان و دهقانزاده بود.[۱۱]​ دهقان در روزگار فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانیتبار و نیز به معنی مالک روستا یا رئیس شهر بودهاست. واژهٔ دهقان که معنی حقیقی آن کشاورز و برزگر است، به طور مجازی به معنی ایرانی (در برابر ترک و تازی) به کار میرفت. دهقانان از آزادگان و نژادگان ایرانی، و هر یک مالک ناحیهای بودند و سرپرستی موروثی ناحیهٔ خود را داشتند. بعدها در سدهٔ پنجم و ششم دهقانان را رئیس مینامیدند و همان است که در سدههای اخیر تعبیر «ریشسفید» در مفهومی نزدیک بدان معمول شد. فرزندان دهقانان با آداب و رسوم ایرانی پرورش مییافتند و نگهبانان سنتها و فرهنگ ملی ایرانی بودند.[۱۲]​[۱۳]​[۱]​ در شاهنامه از یک سو دهقان در کنار «آزاده»، به معنی «ایرانیان» دیده میشود و از سوی دیگر به همراه «موبد» (روحانی زرتشتی) در معنای «نگاهبان و روایتکنندهٔ داستانهای باستان».[۱]​
    شهر توس، زادگاه فردوسی، از شهرهای کهن دورهٔ ساسانیان بود، و در افسانهها آمدهاست که آن را توس شاهزادهای که پسر نوذر و سپهسالار کیکاووس و کیخسرو بود ساختهاست. مردم توس به خاطرات باستانی شهر خود مینازیدند و میبالیدند و همواره به دلاوری و گردنفرازی نامبردار بودند. این شهر در دورهٔ خلیفهٔ سوم به دست تازیان افتاد. اما هنوز بازماندگان فرمانروایان ایرانی یا کسانی که تبار خود را به آن بزرگان میرسانیدند، در توس نام و جایگاه داشتند و گاهی فرمانروایی را در آن نواحی به دست میگرفتند. از همان آغاز چیرگی تازیان، کسانی در خراسان برای آزادی سرزمین خود قیامها کردند و جان بر سر آرمان خود نهادند که تاریخنویسان تازی آنان را خارجی نامیدهاند. توس در دورهٔ فردوسی شهر بزرگی نبود و ناحیهای وابسته به نیشابور و تابع بخارا پایتخت سامانیان بود.[۱۴]​
    دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او، نه خود شاعر سخنی گفته و نه در بنمایههای کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی به چشم میخورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی - فرهنگی شاهنامه، میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه خواندن و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست.[۱۵]​ همچنین از شاهنامه اینگونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان و دیوانهای شاعران تازی و نیز با زبان پهلوی آشنا بودهاست.[۱۶]​ نولدکه بر این باور است که فردوسی دانش روزگار خود به ویژه دانشهای دینی و فلسفی را به گونهای رسمی نیاموختهبود و در اندازهٔ یک فرد باسواد از این دانشها آگاهی داشتهاست و همچنین میگوید فردوسی پهلوی نمیدانست. در برابر این دیدگاه، تقیزاده و شیرانی بر این باورند که فردوسی با دانشهای روزگار خود آشنایی داشتهاست. و بدیعالزمان فروزانفر و احمد مهدوی دامغانی نیز باور دارند که فردوسی حتی در زمینهٔ شعر و نثر تازی دانش گستردهای داشتهاست. اما دربارهٔ پهلوی دانستن فردوسی برخی پژوهشگران مانند سعید نفیسی، حبیب یغمایی و لازار پهلویدانی فردوسی را پذیرفتهاند، اما برخی دیگر مانند نولدکه، محمدتقی بهار، شاپور شهبازی و جلال خالقی مطلق بر این باور نیستند.[۱]​
    آغاز زندگی فردوسی همزمان با گونهای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید و گرانیگاه آن خراسان و سرزمینهای فرارود بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان تازی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بینندهٔ کوششهای مردم پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.[۱۷]​
    فردوسی جوانی خود را در سالهایی گذرانید که با سیاست مداراجویی و آزاداندیشی و فرهنگدوستی سامانیان آزادی اندیشه برقرار بود و پیروان هر اندیشه و آیینی به آسایش میزیستند؛ و حضور گروههایی با اندیشههای گونهگون و آزادی بحث و نظر میان آنان موجب شکفتی اندیشهها بود. فردوسی در چنین فضایی زاد و زیست، و ذهنش پاک از تعصبهای قشری، گنجینهٔ اندیشههای حکیمانه گردید. شاهنامهٔ فردوسی یادگار فضای فکری آزادی است که روزگار اوج دانش و فرهیختگی در ایران بود. شاهنامه در سرفصل یک دگرگونی اندیشه و فرهنگ در ایران، و پایان یک روزگار و آغاز روزگار دیگری پدید آمدهاست، در خراسان روزگار سامانی که تهی از چیرگی فقیهان دستگاه خلافت بود؛ در سالهایی که در بغداد حسین منصور حلاج را به دار میکشیدند و پیکرش را میسوزانیدند در خراسان در پرتو بیداری و خردورزی و آزاداندیشی، حکیمانی چون بیرونی و فارابی و رازی و ابن سینا پدیدار میگشتند. دید و اندیشه و جهانبینی یکسانی که در سراسر شاهنامه جلوهگر است، بیانگر این است که فردوسی از کودکی تا آغاز سرایش شاهنامه و در درازنای سرایش آن، در محیطی زیسته که در آن تاریخ و داستانها و فرهنگ باستانی ایران رواج داشته، و آن همه در نهانخانهٔ دل شاعر نشسته و جای استواری یافته، نتیجه این شدهاست که در سراسر شاهنامه روح و اندیشه و جهانبینی یکسانی را میبینیم.[۱۸]​
    [h=2]سرودههای فردوسی[/h]
    220px-Tus_shahnameh.jpg




    نمایی از داستانهای شاهنامه در آرامگاه فردوسی


    کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. با توجه به اینکه فردوسی در روزگار و شهری میزیست که داستانهای کهن ایرانی مورد علاقهٔ همگان بود همانگونه که خود در دیباچهٔ شاهنامه ستایش و آفرینگویی «کهان» و «مهان» را از نامورنامه ابومنصوری و اینکه «جهان دل نهاده بر این داستان» را بازگفته است. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند اما با درنگریستن به توانایی فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداختهاست و چه بسا سرودن بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایهٔ داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کردهاست.[۱۹]​[۱۱]​ این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیاد ویرایشهای دستنویس شاهنامه باشد. به اینسان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده دستمایه نسخهبرداران شده باشد. گذشته از دلایل عقلی، از روایتهای افسانهای هم چنین برمیآید که فردوسی داستانهایی را به صورت جدا سروده بوده و از این داستانها رونویسهایی تهیه میشده و دست به دست میگشتهاست. اشارهٔ خود فردوسی در پارهٔ انجام شاهنامه نیز به همین نکته است. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.[۲۰]​[۱]​
    تنها سرودهای که روشن شده از فردوسی است، خود شاهنامهاست (جدای از بیتهایی که خود او از سرودههای دقیقی دانستهاست). سرودههای دیگری نیز از فردوسی دانسته شدهاند مانند چند قطعه، چهارپاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در این که سرایندهٔ آنها فردوسی باشد، بسیار دودل میباشند و به ویژه قصیدهها را سرودهٔ روزگار صفویان میدانند.[۲۱]​
    سرودههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند که بیشترشان بیپایه هستند. نامورترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه شاهنامه بایسنقری سرودهٔ فردوسی به شمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری خورشیدی گویندهٔ آن را «ناظم بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست.[۱]​ محمدامین ریاحی او را شرفالدین علی یزدی دانستهاست و بر این باور بودهاست که مقدمه شاهنامه بایسنقری را هم، همین نویسنده نوشته باشد.[۲۲]​
    سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هجونامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی صد بیت بودهاست و شش بیت از آن به جای ماندهاست. ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. نسبت دادن چنین هجونامهای را به فردوسی، برخی از پژوهشگران نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین نتیجهگیری کرد که این هجونامه ساختگی است. اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری (از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی عروضی نوشته شدهاست، نام بـرده شدهاست، سرودن هجونامهای به دست فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست.[۲۳]​ همچنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که به سبب برساخته بودن بیشتر بیتهای هجونامه نمیتوان بنیاد آن را نادیده گرفت و در آنجا نیز بیتهای زیبایی وجود دارد که از شاهنامه برگرفته نشدهاست. و میگوید چنین مینماید که شیرانی بیشتر در پی پشتیبانی از محمود بودهاست.[۱]​
    [h=3]سُرایش شاهنامه[/h]نوشتار اصلی: شاهنامه
    220px-Sultan_Muhammad_004.jpg




    برگی از شاهنامهٔ تهماسبی


    شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. فردوسی هنگامی سرودن شاهنامه را آغاز کرد که زبان پارسی دری تواناییهای بایسته را برای بیان موضوعهای گوناگون یافته بود، اما هنوز در سراسر سرزمینهای پارسی زبان به گونهای یکدست و یکسان درنیامدهبود؛ و در لهجهٔ هر شهر و ناحیه واژهها و تعبیرهای ویژه وجود داشت، و گردآورندگان کتاب مسالک و ممالک به برخی نکتهها در این زمینه اشاره کردهاند.[۲۴]​
    فردوسی از گویندگان روزگار سامانی، و زاده و پرورده و برآمدهٔ روزگار آنان بود. سرودن شاهنامه را در آن سالها که موج ایراندوستی بالا گرفته بود آغاز کرد. سراسر شاهنامه بیانکنندهٔ آرمان سیـاس*ـی و ملی خاندان سامانی بود که خود را وارث ساسانیان و پایهگذار استقلال دوبارهٔ ایران و زندگیبخش سنتهای ملی و فرهنگی میدانستند. دانشپروری و شعردوستی امیران سامانی و وزیران آنها و آزاداندیشی حاکم بر آن سالها مشوق دانشمندان و شاعران بود. فردوسی پس از آن که داستانهایی را در روزگار منصور بن نوح سرودهبود، در روزگار نوح دوم پسر منصور در حدود سال ۳۷۰ قمری پس از مرگ دقیقی به نظم درآوردن متن ابومنصوری را آغاز کرد و میتوان پنداشت که آوازهٔ پادشاهان سامانی در شعردوستی و علاقه آنها به داستانهای باستانی این امید را به فردوسی دادهبود که بعد از پایان کار کتاب خود را به پادشاه شایستهای از آن خاندان تقدیم نماید.[۲۵]​ او برای دنبال کردن کار دقیقی، خواست تا به بخارا، پایتخت سامانیان، سفر کند تا از نسخهای از شاهنامهٔ منثور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق -که مورد بهرهٔ دقیقی بود- بهره گیرد. اما پس از اینکه دوستی از همشهریانش -که در دیباچهٔ بایسنقری محمد لشکری نام بـرده شدهاست-[۱۱]​ دستنویسی از این بنمایه را در دسترس او گذاشت، از این رای برگشت و کار را در شهر خویش آغاز کرد.[۱]​
    او سرانجام شاهنامه را در تاریخ ۲۵ سپندارمذ سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی)، سه سال پیش از بر تخت نشستن محمود، با این بیتها به پایان رساند:[۲۶]​[۱]​
    سر آمد کنون قصهٔ یزدگردبه ماه سفندارمذ روز ارد
    ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چاربه نام جهان داور کردگار
    این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در پرمایهتر و پیراسته کردن آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود پیشکش کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد.[۲۷]​ فردوسی در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد.[۲۸]​ پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:
    چو سال اندر آمد به هفتاد و یکهمی زیر بیت اندر آرم فلک
    ز هجرت شده پنج هشتاد باربه نام جهان داور کردگار
    فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفتهٔ خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد.[۲۹]​ از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خواندهاست:
    کنون عمر نزدیک هشتاد شدامیدم به یک باره بر باد شد
    کنون سالم آمد به هفتاد و ششغنوده همه چشم میشار فش
    بر پایهٔ اشارههای نظامی عروضی و فریدالدین عطار، درازای کلی نظم شاهنامه ۲۵ سال بودهاست. بر پایهٔ دیدگاه جلال خالقی مطلق، با نگرش به زمان سرایش بیژن و منیژه و همچنین بازنگری شاهنامه پس از سال ۴۰۰، فردوسی ۳۵ سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشتهاست.[۱]​
    [h=2]پشتیابانان فردوسی[/h]نخستین پشتیبان فردوسی در سرایش شاهنامه، شاه سامانی، نصر بن احمد بودهاست که فردوسی برای کسب اجازه از او دربارهٔ انتقال سرودههای دقیقی به کتاب خود، با او دیدار داشتهاست؛ و شاه از این کار او اظهار شادمانی کرده و از هیچ کمکی در این راه دریغ نکردهاست.[۳۰]​ به باور نولدکه چنین به نظر میرسد که ولینعمت او در توس زندگانی میکردهاست. فردوسی پس از مرگ او که مدتها پیشتر بوده، در دیباچه شعرهای خوبی به یاد وی سرودهاست. این مرد به فردوسی کمکهای بسیاری کردهاست. به دشواری میتوان درستی نام ابومنصور بن محمد را که در عنوان یاد شدهاست، تشخیص داد. حدس میتوان زد که دست کم چند نفر از مردانی که در خاتمه معمولی نام بـرده شدهاند در این زمان نیز جزو دوستان و پشتیابانان او به شمار میرفتهاند. او تنها از دو نفر به نامهای علی دیلم بودلف و حُییّ بن قتیبه یاد میکند که یاریگر وی بودهاند. عروضی علی دیلم را از بودلف جدا میشمارد. عروضی مینویسد که علی دیلم، شاهنامه را در هفت جلد برای او پاکنویسی کرده و ابودلف راوی وی بودهاست. دور نیست که حُییّ بن قتیبه که به او مال و متاع بخشیده و او را از پرداخت خراج زمین معاف داشتهاست، آن طور که عروضی تصدیق میکند، حکمران توس بودهاست.[۳۱]​[۱]​
    بنا بر باور همایونفرخ بزرگترین و اثرگذارترین پشتیبان و دستگیر فردوسی به ویژه در هنگام پیری و کهنسالی، حُییّ بن قتیب کارگزار توس بودهاست که او را از پرداخت باج و خراج معاف کرده و از هیچ کمکی دریغ نمیداشته و سبب شده تا فردوسی در شش سال آخر سرایش شاهنامه به هیچکس نیاز نداشتهباشد.[۳۲]​</ref>[۱]​
    [h=2]درگذشت و آرامگاه[/h]نوشتار اصلی: آرامگاه فردوسی
    220px-Ferdosi.jpg




    آرامگاه فردوسی در توس خراسان


    سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در بنمایههای کهن نیامدهاست. نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده مقدمه شاهنامه بایسنقری است که سال ۴۱۶ هجری قمری را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن نوشتارهای آن عیان گردیده، از بنمایه دیگری یاد نکردهاست. تذکرهنویسان پسین، همین تاریخ را بازگو کردهاند. حمدالله مستوفی و فصیح خوافی نیز همین رای را دارند.[۱]​ جدای از آن تذکرةالشعرای دولتشاه (که آن هم بسیار بیپایهاست) زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هجری قمری آوردهاست.[۳۳]​ محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، این گونه نتیجهگیری کردهاست که فردوسی میبایست پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری از جهان رفته باشد.[۳۴]​ اما همایونفرخ با در نظر گرفتن این که زایش فردوسی در سال ۳۱۳ و عمر او ۷۲ یا ۷۳ بوده، سال درگذشت او را ۳۸۵ یا ۳۸۶ دانستهاست.[۷]​
    چنانکه مشهور است، واعظ طبرستان به دلیل شیعه بودن فردوسی از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد.[۱]​ و ناچار او را در باغ خودش درون شهر طابران توس، نزدیک به دروازهٔ شرقی رزان به خاک سپردند. خاکجای او زیارتگاه اهل دانش و معرفت بود و با آنکه بارها آن را با خاک یکسان کردند از نو ساخته میشد.[۳۵]​ خبری نه چندان درست ساختن اولین بنا بر گور فردوسی را به سپهدار توس در زمان فردوسی، یعنی ارسلان جاذب نسبت داده، که یاد او در دیباچهٔ شاهنامه آمدهاست.[۳۶]​ پس از آن عبیدالله خان ازبک بنا به تعصبی که بر ضد شیعیان داشت، دستور ویرانی خاکجای فردوسی را داد تا اینکه قاضی نورالله شوشتری از آن دیدار کرد.[۳۷]​ در روزگار پادشاهان صفوی با توجه به آبادانی مشهد و پیرامون آن، خاکجای خرابه دوباره ساخته شد. خاکجای فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به دستور رضا شاه بازسازی شد.[۳۸]​
    [h=2]مذهب فردوسی[/h]
    220px-Ferdowsi_tomb3.jpg




    سنگ مزار فردوسی


    بر اساس بیتهایی در خود شاهنامه و بنمایههای نخستینی چون آثار نظامی عروضی و نصیرالدین قزوینی، فردوسی یک مسلمان شیعه بود؛ ولی برخی از پژوهشگران در سالهای اخیر در مورد کیش وی و شاخهٔ شیعی آن اظهار تردید کردهاند. برخی تنها او را شیعه نامیدهاند؛ برخی دیگر همچون ملک الشعرای بهار این سؤال را پرسیدهاند که آیا فردوسی شیعهٔ زیدی، اسماعیلی و یا دوازده امامی بوده است. نولدکه بر این باور بود که فردوسی شیعه بود ولی او را جزو گروه تندرو (غلات) نمیدانست. شیرانی فردوسی را سنّی یا شیعهٔ زیدی میخواند ولی شیرانی بیشتر دغدغهٔ دفاع از سنی مذهب بودن سلطان محمود را دارد. محیط طباطبایی نیز فردوسی را شیعهٔ زیدی میدانست. عباس زریاب خویی بحث میکند که فردوسی شیعهٔ اسماعیلی است در حالی که احمد مهدوی دامغانی بر این باور است که فردوسی شیعه دوازدهامامی است. تنها گواهی که برای سنّی یا زیدی مذهب بودن فردوسی آورده شدهاست همان بیتهایی است که در ستایش ابوبکر، عمر و عثمان در بخش آغازین شاهنامه آوردهشده ولی این بیتها همچنان که از سیاق آنها بر میآید با متن همخوانی ندارند و افزودنی هستند. با کنار گذاردن این بیتها شکی باقی نمیماند که فردوسی شیعه بودهاست. افزون بر این، باید این مطلب را در نظر داشت که توس از دیرباز کانون تشیع بودهاست و نیز خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق هم به ظاهر شیعه بودهاند.[۱]​
    فردوسی در مورد مذهب آسانگیر بود و کیش نیاکان خویش را پاس میداشت. افزون بر این، نشانههای ایمان اسلامی ژرف از خود اظهار نمیداشت. در واقع فردوسی در شاهنامه گهگاه به ثبت لحظاتی میپردازد که حتی اگر هم برگرفته از بنمایههای ایران باستان بودهاند نمیبایست در نوشتههای یک مسلمان پایبند بیایند. با این حال فردوسی در مورد شاخهٔ مذهبی خود (تشیع) تعصب داشت و همچنان که از دیباچهٔ شاهنامه برمیآید او کیش خود را اسلام راستین میدانست. یک توضیح این دوگانگی این است که در سدههای نخستین اسلام در ایران، باور شیعی با مبارزههای میهنی در خراسان آمیخته شدهبود. به گونهای که خلفای بغداد و طرفدارانشان در ایران هیچگاه بین «مجوس» (زرتشتیان)، «زندیق» (مانویان)، «قرمطی» (اسماعیلیان) و «رافضی» (شیعیان به طور کلی) فرقی نمیگذاشتند. فردوسی همانگونه که نولدکه بیان میدارد بالاتر از همهٔ این گفتگوها «یک یکتاپرست بود که ارتباطش را با نیاکانش حفظ کرده بود.» فردوسی با فیلسوفان و آنهایی که در پی اثبات وجود خدا بودند مخالف بود. او باور داشت، خدا را با خرد، دل و یا دلیل نمیتوان یافت. بلکه به باور او وجود، یکتایی، و قدرت خدا، همگی با صرف وجود آفرینش به خودی خود تقریر میشوند. به همین دلیل او خدا را در حالی میپرستید که در مورد چرایی و چگونگی ایمان خاموش بود. بر اساس باورهای او، همه چیز از خوب و بد تنها به ارادهٔ خدا برای انسانها رخ میدهند. این باور بیچونوچرا به یگانگی و قدرت خدا گاهی در شاهنامه بر اثر جبرگرایی او که احتمالاً ناشی از تأثیر زروانیان دورهٔ ساسانی است آشفته میگردید.[۱]​
    فردوسی از دل و جان شیفتهٔ روایتهای کهن میهنی ایران بود. عشق و دلدادگی او نسبت به شاهان و پهلوانان ایران از هر بیتی که به نام آنها میسراید آشکار میشود. فردوسی آنها را خداپرست شناسانده و هیچ خوانندهٔ ریزبینی جز این احساس نخواهد کرد که آمرزش خدایی بهرهٔ همه آنها شدهاست. به باور او آتش تنها برای نشان کردن سمت نماز است، در صورتی که تنها خدا را میپرستیدهاند. فردوسی بیگمان مذهبی است. او به راستی خداپرست و یکتاپرست است و این باور بنیادین خود را دربارهٔ همه پهلوانان خود حتی دربارهٔ اسکندر که در کتاب او یک نفر ترسا خوانده میشود، نیز شامل میدارد. بنا بر گفتهٔ او به چگونگی خدا نمیتوان پی برد، تنها بس است که آدم به بودن او باور داشتهباشد. در افسانهای که از بنمایهٔ اسلامی گرفته شده و دربارهٔ زیارت اسکندر از کعبه است اظهار میکند که خدای زمین و زمان نیازی به جا و مکان ندارد. هنگامی که میگوید برای پیشینیان ما آتش فقط برای نشان دادن سمت نیایش بود، همانطوری که برای تازیان سنگ سمت پرستش است در این مورد به هیچ روی احترام ویژهای برای اسلام ابراز نداشتهاست. هنگامی که بیان میکند که چگونه چهار دین ایرانی، یهودی، یونانی (مسیحی) و تازی (اسلام) برای خاطر بشریت با هم ستیز میکنند و فقط با چند واژهٔ کوتاه برتری اسلام را بیان میدارد، به آسانی میتوان درک کرد که ستیز بر سر کیش برای شاعر به هیچ روی لذتبخش نبود. در هر حال به هیچ روی نمیتوان اثری یافت که بر طبق آن بشود فردوسی را متعصب مذهبی نامید. با وجود این در برخی جاهای دیگر فردوسی به طور قطع و یقین خود را مسلمان قلمداد میکند. اما از طرفی هم باید در نظر داشت که بدون چنین اقراری او متهم به روی برگرداندن از اسلام و در نتیجه محکوم به اعدام میشد. چنین به نظر میرسد که او نسبت به علی بن ابیطالب تمایل و دوستی شدیدی داشتهاست؛ که با توجه به این که در زمان سلطان محمود تشیع متهم و مظنون بود، پس اینگونه اظهارات فردوسی نیازمند علتهای بیرونی مانند جلب توجه سلطان نبودهاست. نولدکه این پرسش را بیان میکند که چطور فردی مانند فردوسی که پرستش ایران باستان در جانش ریشه دوانده، دشمن تازی است و با نرمی دربارهٔ دیگر کیشها داوری میکند و دست بالا نیمهمسلمانی بیش نیست، اینگونه نسبت به داماد پیغمبر اخلاص و ارادت ابراز میدارد؛ و ادامه میدهد که این گونه اندیشه در میان ایرانیان برجسته فراوان است. مانند بیرونی که با وجود اینکه خود را ایرانی میداند تازیان را دوست ندارد اما تمایل به تشیع دارد.[۳۹]​
    [h=2]افسانههای زندگی فردوسی[/h]
    220px-Ferdowsi_tomb1.jpg




    آرامگاه فردوسی در توس خراسان


    220px-Ferdowsi_Memorial.jpg




    آرامگاه فردوسی در توس خراسان


    افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامهخوانان پدید آمدهاند. بیپایه بودن بیشتر این افسانهها بهآسانی با بهرهگیری از بنمایههای تاریخی یا با بهرهگیری از سرودههای شاهنامه روشن میشود. از این دست میتوان داستان راه یافتن نسخهٔ پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی با سه سرایندهٔ دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستانهای سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بودهاست به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاعفروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.[۴۰]​[۱]​
    [h=3]فردوسی و سلطان محمود[/h]فردوسی در اوایل سال ۳۸۹ هجری یک شاهنامهٔ کامل پیشکش احمدخان لنجانی کردهاست. بر این پایه، بخش زیادی از روایتهای معمولی که فردوسی شاهنامه را برای سلطان محمود غزنوی ساخته و بلکه سلطان محمود او را وادار به این کار کرده و پیش از آنکه اصلاً فردوسی را بشناسد در نظر داشتهاست که خداینامه به نظم آوردهشود، به کلی بیپایه میگردد. برای آن که سبکتگین پدر محمود در ماه شعبان ۳۸۷ مرده و محمود مدتها برای به دست آوردن تاج و تخت در زد و خورد بوده و تازه در جریان سال ۳۸۹ حکمران خراسان شدهاست و به فرض اینکه آن صورت پیشین شاهنامه ناقصتر از شاهنامهای که یازده سال بعد تمام شدهبود، بودهباشد، باز در هر حال شاعر بخش بیشتر کار را پیش از آن که به فکر محمود بیفتد و در زمانی که هنوز تابع سامانیان بوده، به پایان رساندهاست. به حدس نولدکه بخش زیادی از کتاب را در وطنش سرودهاست. اما به طوری که از آخرین بیت یک نسخهٔ لندن برداشت میشود، فردوسی مدتی در خان لنجان نزدیک اصفهان نزد احمد بن محمد که در هر حال یکی از بزرگان بوده، به سر بردهاست.[۴۱]​
    با قدرتیابی محمود در خراسان، فردوسی بر آن میشود که پس از پایان کار، نام او را در کتاب خویش بیاورد. اما او نمیتوانست منتظر بماند تا کار به انجام برسد، و از سوی دیگر فردوسی به پایان نزدیک میشد و هنوز محمود به او توجهی ننموده بود، پس همین، سبب اشارههایی گلایهگونه نسبت به محمود شد. تا اینکه سرانجام در هجونامه همهٔ ستودنهای پیشین محمود در شاهنامه از میان رفت. فردوسی در هجونامه چندین بار از «از این نامه» یاد میکند و همین سبب شدهاست که نولدکه نتیجه گیرد که هجونامه به عنوان پیوست شاهنامه سروده شده و هدف فردوسی از این کار بازپسگرفتن ستایشهای پیشین خویش بودهاست. بنابراین شاهنامه همانگونه که فردوسی در هجونامهٔ خویش یادآور شده، به نام محمود نبودهاست.[۱]​
    [h=2]دربارهٔ فردوسی[/h]در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینهورزی با شاهنامه آغاز شد که بیشتر به سبب سیاستهای ایرانستیزانه دربار عباسیان و مدارس نظامیه پدید آمد. سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۲۰ هجری، مجدالدولهٔ دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کردهاست.[۴۲]​
    سعدی شیرازی (ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله)، نیز به نیکی و بزرگی از فردوسی، یاد میکند و بارها از نام قهرمانان کتاب شاهنامه در آثار خود نام بردهاست و حتی بیتی از شاهنامه را در کتاب بوستان واژه به واژه آورده که در اصطلاح ادبی به این کار «تضمین» میگویند:
    چه خوش گفت فردوسی پاکزادکه رحمت برآن تربت پاک باد
    میازار موری که دانهکش استکه جان دارد و جان شیرین خوش است
    نویسندگانی نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب النقض - که شیعه بودهاست - شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانستهاند و همچنین عطار نیشابوری خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربهسر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسی را سرزنش کردهاند. گمان میرود که اینان برای خشنودسازی سردمداران ایرانستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دل خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.[۴۳]​
    تا دو سده پس از فردوسی، در کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که به دستور فرمانروایان و بزرگان زمانه و همساز با پسند دیوانیان و اهل مدرسه گردآوری میشدهاست، نامی از فردوسی نیست، و از همین رو در کتابهایی چون تاریخ یمینی، زینالاخبار، تاریخ بیهقی، یتیمهالدهر و انساب سمعانی نامی و نشانهای از بزرگترین شاعر آن روزگار و رویدادهای زندگی او نیست.[۴۴]​
    جدا از سکوت آگاهانه که تا دویست سال پس از مرگ فردوسی دربارهٔ او برجای بودهاست و به سبب آن بسیاری از نویسندگان و سرایندگان نامی از فردوسی یا شاهنامه سخنی نیاوردهاند، در سرزمینهای دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبهقاره هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کردهاند یا او را ستودهاند.[۴۵]​ برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیدهای از شاهنامه گرد آورد[۴۶]​ و نظامی عروضی در میانههای سدهٔ ششم هجری نخستین زندگینامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ هجری نیز بخشی از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به تازی برگردانده شد.[۴۷]​
    پس از یورش مغول و نابودی عباسیان، پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغاز سدهٔ هشتم هجری در زمان ایلخانان، ویرایشی از شاهنامه بر پایهٔ چندین نسخهای که یافته بود، پدید آورد. در روزگار تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ هجری در هرات، به دستور شاهزادهٔ تیموری بایسنقر میرزا ویرایشی نگارهدار از شاهنامه پدید آورده شد که گمان میرود بسیاری از نسخههای موجود شاهنامه از روی آن نوشته شدهاست.[۴۸]​[۴۹]​ صفویان با درنگریستن به اینکه خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش ویژهای به فردوسی داشتند.[۵۰]​
    [h=3]فردوسیپژوهی[/h]
    220px-Ferdowsi_Square_%28Tehran%29.jpg




    تندیس فردوسی در میدان فردوسی تهران


    پس از تلاش حمدالله مستوفی در ویرایش شاهنامه در سدهٔ هشتم و شاهنامهٔ بایسنقری در سدهٔ نهم هجری، نخستین ویرایش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که بار نخست خُرد بود و در ۱۸۱۱ میلادی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم یکپارچه و همهجانبه در ۱۸۲۹ میلادی (به ویرایش ترنر ماکان انگلیسی) چاپ شد. از ویرایشگران دیگر شاهنامه میتوان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هلندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد. از ویراستاران ایرانی شاهنامه میتوان عبدالحسین نوشین، مجتبی مینوی، جلال خالقی مطلق، فریدون جنیدی و مصطفی جیحونی را نام برد.
    از آن میان، جلال خالقی مطلق، بازنگرانهترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پدید آوردهاست و به گفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامهاست. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک به چاپ رسیدهاست.[۵۱]​[۵۲]​ همچنین کتاب بازنوشت شاهنامه فردوسی اثر میرجلالالدین کزازی در نشست فردوسیپژوهی سرای اهل قلم رونمایی شدهاست.[۵۳]​ کتابهای از اسطوره تا حماسه و نارسیده ترنج اثر سجاد آیدنلو نیز در همین زمینه به چاپ رسیدهاست.[۵۴]​
    از سدهٔ نوزدهم میلادی به این سو پژوهشهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفتهاست. ژول مول، تئودور نولدکه، سیدحسن تقیزاده، هانری ماسه، فریتز ولف، ملکالشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مسکوب از شناختهترین پژوهشگران دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.[۵۵]​ دوازده تن از نویسندگان و پژوهشگران، از جمله دکتر جلال خالقی، محمدعلی اسلامی ندوشن، دکتر منصور رستگار فسایی، بهرام گرگین، محبوبه کاشانی، میرجلالالدین کزازی و دیگران داستانهای شاهنامه را به نثر درآوردهاند.[۵۶]​
    همه ساله نشستهای گوناگونی در زمینه فردوسیپژوهی و شاهنامهپژوهی در ایران و جهان برگزار شده و میشود. از آن دسته نشست فردوسیپژوهی در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با همکاری سرای اهل قلم و بنیاد فردوسی[۵۷]​ و برگزاری نشست عصری با فردوسی در ایتالیا[۵۸]​ را میتوان نام برد.
    برخی از کتابهایی که در این زمینه چاپ شدهاند عبارتند از: از رنگ گل تا رنج خار (شکلشناسی داستانهای شاهنامه) نوشتهٔ قدمعلی سرامی، هزارافسان کجاست؟، نوشته بهرام بیضایی، پارسیان و من (در سه جلد: کاخ اژدها، راز کوه پرنده، رستاخیز فرا میرسد) نوشتهٔ آرمان آرین، نامهٔ باستان (در ۹ جلد) نوشتهٔ جلالالدین کزازی، تصحیح شاهنامه به کوشش جلال خالقی مطلق و با همکاری محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی، تصحیح جلد هفتم نسخهٔ فلورانس شاهنامه به کوشش عزیزالله جوینی، ویرایش شاهنامه به کوشش فریدون جنیدی (دورهٔ شش جلدی)، حماسه در رمز و راز ملی نوشته محمد مختاری، شاهنامه فردوسی، حماسه پهلوانی (مجموعه سخنرانی)، مقایسه رفتار چند شخصیت شاهنامه نوشته رحمتالله مهراز، فردوسی و ادبیات حماسی (مجموعه سخنرانی)، سخنی چند دربارهٔ شاهنامه نوشته عبدالحسین نوشین، جاذبههای فکری فردوسی نوشته احمد رنجبر، کتابشناسی فردوسی و شاهنامه؛ از آغاز نوشتههای پژوهشی تا سال ۱۳۸۵ نوشته ایرج افشار، رازهای شاهنامه (مجموعه مقالات) به کوشش یاسر موحدفر.[۵۹]​
    [h=3]دیدگاههای احمد شاملو دربارهٔ فردوسی[/h]احمد شاملو در فروردینماه ۱۳۶۹ در جلسههایی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا با بیان سخنانی پیرامون شاهنامه به گفتگوهای زیادی دامن زد.[۶۰]​[۶۱]​ او دربارهٔ ضحاک گفت:
    «ضحاک در دورهٔ سلطنت خودش که درست وسط دورههای سلطنت جمشید و فریدون قرار داشته طبقات را در جامعه به هم ریخته بودهاست. حضرت فردوسی در بخش پادشاهی ضحاک از اقدامات اجتماعی او چیزی بر زبان نیاورده، به همین اکتفا کردهاست که او را پیشاپیش محکوم کند و در واقع بدون این‎که موضوع را بگوید و حرف دلش را بر دایره بریزد، حق ضحاک بینوا را گذاشته کف دستش دو تا مار روی شانههایش رویانده...»
    [۶۱]​
    شاملو بر این باور بود که ضحاک با رهبری تودههای مردم، علیه نظام طبقاتی جمشید قیام کرده و کاوه فردی ضدانقلابی و در برابر تودههای مردم بودهاست.[۶۱]​ او میگوید:
    «ضحاک فردوسی درست همان گئومات غاصبی است که داریوش از بردیا ساخته بود... میبینید دوستان، که حکومت ضحاک افسانهای با بردیای تاریخی را ما به غلط و به اشتباه مظهری از حاکمیت استبدادی و خودکامگی و ظلم و جور و بیداد فردی تلقی کردهایم. به عبارت دیگر شاید تنها شخصیت باستانی خود را که کارنامهاش به شهادت کتیبه بیستون و حتی مدارکی که از خود شاهنامه استخراج میتوان کرد سرشار از اقدامات انقلابی تودهای است، بر اثر تبلیغات سوئی که فردوسی بر اساس منافع طبقاتی و معتقدات شخصی خود برای او کرده به بدترین وجهی لجنمال میکنیم و آنگاه کاوه را مظهر انقلاب تودهای به حساب میآوریم. درحالیکه کاوه در تحلیل نهایی عنصری ضد مردمی است.»
    [۶۱]​
    [h=4]بازپیرایی بهرام بیضایی[/h]بهرام بیضایی در کتاب هزارافسان کجاست؟ این نگرش را -که با برخوانی «اژدهاک» از خودش و با مقالهٔ علی حصوری در روزنامه کیهان در سه شنبه ۲۱ تیر ماه ۱۳۵۶ آغاز شده بود- پذیرفتنی نمییابد و آن را دنباله دگرگشتهای اسطوره این بار به شکل «اژدهای شورشی» در روزگار نو میداند.[۶۲]​ پی آوردِ سوّم هزارافسان کجاست؟ با نام «اژدهای شورشی» این موضوع را به تفصیل میکاود.
    [h=4]نگرش جلال خالقی مطلق[/h]جلال خالقی مطلق نیز در گفتگویی باور شاملو را نادرست و نشانهٔ ناآگاهیاش از شاهنامه دانسته.[۶۳]​
    [h=4]دیدگاه فریدون جنیدی[/h]فریدون جنیدی در پاسخ به اظهارات شاملو ضمن رد آن، باور دارد که ضحاک یک شخص نیست، بلکه بیانگر دورهٔ پادشاهی بابلیان بر ایران است که هزار سال به درازا کشیدهاست.[۶۴]​
    [h=2]اندیشهٔ فردوسی[/h]شاهنامه سرگذشت پایداریهای ایرانیان در برابر هجوم بیگانگان و نمود روح ملی ایران و بیان آرمانهای جاودانی ایرانیان است. با این که فردوسی را مسلمانی باورمند دانستهاند، با این حال باورهای دینی او با بیزاری از قومی مهاجم منافات نداشت. از یک سوی، خلافت تازی بغداد مورد نفرت ایرانیان بود؛ و از دیگر سوی، انس حکیم با تاریخ و داستانهای سراسر جلال و شکوه باستانی کینهٔ او را نسبت به قوم پیروز برمیانگیخت. نامه رستم هرمزد به برادرش همزمان با جنگ قادسیه از شاهکارهای فردوسی و آیینهٔ روح او و ایرانیان روزگار اوست. او در نامهای که سروده در عالم خیال احساسات ایرانیان مورد هجوم را به تصور درآورده، از سوی دیگر فرمانروایی بندگان و بیهنران و خونریزیها و بیدادگریهای آنان و خواری و سیهروزی روزگار خود را نیک نگریسته و آنگاه گذشته را با حال درآمیخته و شاهکاری جاودانی پدید آوردهاست:[۶۵]​
    بر ایرانیان زار و گریان شدمز ساسانیان نیز بریان شدم
    دریغ این سر و تاج و این داد و تختدریغ این بزرگی و این فر و بخت
    کزین پس شکست آید از تازیانستاره نگردد مگر بر زیان
    پذیریم ما ساو و باژ گراننجوییم دیهیم کند آوران
    چنین است گفتار و کردار نیستجز از گردش کژ پرگار نیست
    که من با سپاهی به سختی درمبه رنج و غم و شوربختی درم
    دریغ این سر و تاج و این مهر و دادکه خواهدشد این تخت شاهی بباد
    چو با تخت منبر برابر کنندهمه نام بوبکر و عمر کنند
    تبه گردد این رنج های درازنشیبی درازست پیش از فراز
    نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهرز اختر همه تازیان راست بهر
    نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفشنه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
    به رنج یکی دیگری بر خوردبه داد و به بخشش همیننگرد
    ز پیمان بگردند وز راستیگرامی شود کژی و کاستی
    پیاده شود مردم جنگجویسوار آنک لاف آرد و گفت وگوی
    رباید همی این ازآن آن ازینز نفرین ندانند باز آفرین
    نهان بدتر از آشکارا شوددل شاهشان سنگ خارا شود
    بداندیش گردد پدر بر پسرپسر بر پدر هم چنین چارهگر
    شود بندهٔ بیهنر شهریارنژاد و بزرگی نیاید به کار
    نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کامهمه چارهٔ ورزش و ساز دام
    چو بسیار ازین داستان بگذردکسی سوی آزادگی ننگرد
    زیان کسان از پی سود خویشبجویند و دین اندر آرند پیش
    بریزند خون ازپی خواستهشود روزگار مهان کاسته
    دل من پر از خون شد و روی زرددهن خشک و ل*ب.ه*ا شده لاژورد
    به باور نولدکه میهنپرستی یا همان ایرانپرستی فردوسی یک نوع ایرانپرستی معنوی محض بود. وطنپرستی او عبارت از شوق بیپایان برای ملتی بود که وحدت و بزرگواری آنان مدتها پیش از بین رفتهبود. فردوسی این احساسات را به زیباترین و جاندارترین شیوه مجسم کرد. دشمنی با ترکها درونمایهٔ بیشتر جنگنامههای اوست. به طور یقین شاعر لـ*ـذت نمیبرد از اینکه یک نفر ترک بر وطن او فرمانروایی میکرد.[۶۶]​
    وطنپرستی در شاهنامه برکنار از نژادپرستی و تعصبات از سر نادانی است. وطنپرستی فردوسی احساسی حکیمانه همراه با میانهروی و خردمندی و مهر انسانی و به کلی دور از نژادپرستی است. عشق به ایران در شاهنامه به مفهوم عشق به فرهنگ مردم ایران، و آرامش و آبادی ایران، و آزادی و آسایش مردم ایران، و برخورداری آنها از عدالت است. نفرتی که از مهاجمان است به سبب تبار آنان نیست، به سبب این است که بیگانه به نادرستی و به ناخواست مردم به این سرزمین هجوم آورده، و چون با فرهنگ بیگانه است و از دوستی و پشتیبانی مردم بیبهره است ناچار با خونریزی و بیدادگری و ویرانسازی فرمان میراند. شاهنامه حماسه ملی مردم ایران، و ستایش ایران و ایرانیان است و از دشمنان ایران بیزاری دارد. اما فردوسی هر جا در میان اقوام بیگانه نیکی و دانایی و خردمندی میبیند از بیان آن باز نمیایستد. به عنوان نمونه پیران ویسه را با این که از تورانیان و سپهسالار دشمن است به خردمندی و دوراندیشی و فرزانگی و مداراجویی و پاکدلی و آزادگی و مردانگی و جوانمردی میستاید.[۶۷]​
    فردوسی به سبب منش دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهیها افزود بهگونهای که پس از ان این دانستهها، جهانبینی شعری او را بنیان ریخت. از راه نمونه، میتوان آیین بادهگساری را نام برد. فردوسی بر بنیاد باورهای کهن ایرانی، مِی را نشاندهنده واقعیت ذات و گوهر آدمی میدانست که انسان باید در گاه شادمانی نوشید*نی بنوشد، اما شادی و مـسـ*ـتی آن است که از راه بادهخواری به دست آید نه از مـسـ*ـتی. او تازیانی را که با آیین میگساری بیگانهاند نکوهش میکند.[۱]​
    فردوسی چنانکه سزاوار مردی دانشمند و دانشدوست است در منظومه خویش هر جا که توانست از بزرگداشت خرد و دانش دریغ نکرده و از آن به نیکی نام بـرده و آن را مایهٔ رستگاری دانسته و از هر چه ایزد داد بهتر و برتر شمردهاست. فردوسی در ستایش خرد به پیروی از باور حکیمان آن را نخستین آفریدگان پنداشتهاست.[۶۸]​ او سرودهٔ خود را با ذکر خِرَد که آن را حد برتر آفرینش دانسته، شروع کرده:
    به نام خداوند جان و خِرَدکزین برتر اندیشه بر نگذرد
    فردوسی خود خردگراست و عاشق خرد و فلسفهٔ خرد است. او خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبیها میداند. به باور وی حتی زندگی یا ناراحتی آن، غمها و شادیها، همه بر اثر بود و نبود خرد است و شخص خردمند چون برنامهٔ زندگی بسیار مرتب و منظم دارد همیشه در حال پیشروی است و به آرامی به اوج انسانیت که هدف نهایی آدمی است میرسد:
    ازو شادمانی و زویت غمی استوزویت فزونی و زویت کمی است
    کسی کو خرد را ندارد ز پیشدلش گردد از کردهٔ خویش ریش
    فردوسی قهرمانان راستین شاهنامه را کسانی میداند که خرد را معیار اندیشیدن قرار میدهند و هیچگاه بازیچهٔ دست این و آن نمیشوند و برعکس بیخرد کجرو است و به هدف نمیرسد. در نبرد زندگی و میدان جنگ آن پیروز است که خرد دارد و همانطور که نابینا از دیدن خوبیها و زیباییهای طبیعت بیبهره است بیخرد نیز از دیدن زیبایی معنوی بهرهای ندارد.
    خرد چشم جان است چون بنگریتو بیچشم شادان جهان نسپری
    فردوسی برای شناسایی خرد و اینکه خرد چیست و با چه وسیلهای میتوان آن را دریافت و از آن سود جست و چه دگرگونیهایی ممکن است خرد در وضع تنی و روانی انسان ایجاد کند، ویژگیهایی چند برای خرد و خردمند بر میشمارد:
    نخستین نشان خرد آن بودکه از بد همه ساله ترسان بود
    بداند تن خویش را در نهانبه چشم خرد جست راز جهان
    خرد افسر شهریاران بودهمان زیور نامداران بود
    بداند بد و نیک مرد خردبکوشد به داد و بپیچد ز بد
    خداوند هوش و زمان و مکانخرد پروراند همی با روان
    فردوسی نمودهای اخلاقی زیر را سرچشمههای خرد میداند و بنیاد آن به شمار میآورد: دوری جستن از اعمال ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری، نرمی، پرهیز از خودپسندی و غرور، شناخت ارزش و جایگاه دیگران، بیتوجهی به زرق و برق زندگی، سخن به هنگام گفتن، با دوستان دانا نشستن و نادانان را به خرد رهنمون کردن، فرمانبرداری از خداوند و دهها موضوع دیگر. انسان خردمند اندیشهٔ سازندهای دارد که به کمک آن سیر زندگی را گزینش کرده و راه پیشرفت را در پیش میگیرد. وی خردمندان را افرادی خداشناس میشناساند که با بینایی و شناسایی کامل خدا را میپرستند نه برای ترس از جهنم یا چشمداشت بهشت؛ بنابراین به باور فردوسی، با هوش و استعداد که در روانشناسی از آن نام بـرده میشود فرق دارد. خرد یک نیروی درونی و معنوی است و قدرت خدایی است که میتواند دارندهاش را به برترین جایگاههای انسانیت برساند و افزون بر اینکه وجه تمایز انسان و حیوان است با ارزشترین چیزی است که بود و نبود راستین انسان به آن وابسته است.[۶۹]​[۱]​
    نکته جالب توجه این است که با وجود اینکه کتابش پر از کارهای شگفتانگیز و پر از سحر و جادو است، باز نسبت به امور خردورزانه شیفتگی ابراز میدارد. او توجه خاصی به اهمیت خرد دارد. خرد در بیت نخست شاهنامه چون دهش پربهای خداوند نمود کرده و بخش دوم دیباچهٔ شاهنامه ویژهٔ آن است.[۷۰]​
    فردوسی در شمار آن شاعران نه چندان پرشمار در زبان پارسی است که نجابت گفتار و پاکی سخن او آلوده نشده و حتی واژهای که زننده و ناسزا باشد از او سر نزده است. آنجا هم که او ناگزیر از به نظم کشیدن سخن خشمگینانهٔ قهرمانان داستانهایش بوده و دشنامی از زبان آنها بر قلم آورده، هرگز از اندازهٔ متعارفترین واژههایی از این دست فراتر نرفتهاست. ناسزاهایی که فردوسی به خاطر رعایت امانت ناگزیر از بیان آنها بوده، هیچیک از مرز پاکی بیرون نیست و این موضوع هنگامی که به دیوان دیگر شاعران نگریسته میشود بهتر دریافت میگردد. همین عفت کلام و نجابت بیان، او را به ساخت مضمونهای تازهای راهبری کردهاست که در اوج نازکخیالی و آفرینندگی هستند.[۷۱]​
    [h=2]جایگاه جهانی فردوسی[/h]
    220px-Ferdowsi._bosni.jpg




    سردیس فردوسی ساختهٔ افشین اسفندیاری در موزهٔ شهر سارایوو - بوسنی


    نام و آوازهٔ فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.
    هانس هاینریش شدر ایرانشناس آلمانی در سخنرانیای که در کنگرهٔ فردوسی در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی (۵ مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی) به پاس هزاره فردوسی و در شهر برلین بر پا شده بود، میگوید چیرگی بر ایران به دست مغولان و از میان رفتن توان ایران پس از یک سده رهایی از چیرگی بیگانگان از سببهای گرایش ایرانیان به شاهنامه و تلاش برای بازیابی کیستی (هویت) فراموش شدهٔ خویش است. همچنین وی همانندی روزگار ایرانیان در زمان فردوسی با آلمان سدهٔ نوزدهم را چرایی گرایش اندیشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسی و برگردان آن به آلمانی میداند.[۷۲]​ اما به گفتهٔ بسیاری از پژوهشگران ایران فردوسی بزرگترین رزمنامه جهان را پدید آورده که دربردارندهٔ تاریخ جهان باستان است.
    [h=3]تندیسهای فردوسی[/h]نوشتار اصلی: تندیسهای فردوسی
    تندیسهای زیادی از فردوسی ساخته شده که شاید کهنترین آنها تندیس باغ نگارستان باشد. تندیسهای دیگر: تندیس میدان فردوسی تهران، تندیس میدان فردوسی کرمانشاه، تندیس دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، تندیس دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، تندیس کتابخانه ملی ایران در تهران، تندیس رم ایتالیا، تندیس سفارت ایران در پاریس، تندیس دوشنبه تاجیکستان و تندیس آرامگاه فردوسی.[۷۳]​
    [h=3]بزرگداشت و گرامیداشت فردوسی[/h]نوشتار اصلی: هزاره فردوسی
    هزارهٔ فردوسی (یا جشن هزاره فردوسی)، مجموعهٔ آیینهایی بود که به مناسبت هزارمین سال زایش فردوسی در سال ۱۳۱۳ خورشیدی در تهران، توس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد. در کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی که نخستین گردهمایی بزرگ علمی در ایران بود، ۴۰ تن از ایرانشناسان برجسته از ۱۷ کشور و ۴۰ تن از دانشمندان و ادیبان ایرانی شرکت داشتند. به مدت ۵ روز از ۱۲ تا ۱۶ مهر ۱۳۱۳ سخنرانیهایی در تالار دارالفنون در تهران ایراد گردید و برخی از آنها در کتاب هزارهٔ فردوسی به چاپ رسید. جشن هزارهٔ فردوسی به سال ۱۳۱۳ یکی از رویدادهای مهم فرهنگی سده، و مهمترین کنگرهٔ علمی بود که در ایران معاصر برگزار شد.[۷۴]​
    همزمان با کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی در بیشتر شهرهای ایران نیز مراسمی برگزار شد، و در آنها سخنرانیهایی ایراد شد، و شعرهایی خوانده شد و نمایشهایی از داستانهای شاهنامه اجرا گردید. در شهرهای مختلف، خیابانها و دبستانها و دبیرستانهایی به نام فردوسی نامگذاری شد. پس از پایان کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی، شرکتکنندگان کنگره به مشهد سفر کردند، و بنای آرامگاه فردوسی در توس که ساخت آن از هشت سال پیش از آن آغاز شده بود، با حضور رضا شاه پهلوی افتتاح شد. در خارج از ایران نیز در پاریس، لندن، رم، مسکو، برلین و برخی از دیگر شهرهای اروپا و آسیا با تشکیل جلسههای سخنرانی مراسم بزرگداشت فردوسی اجرا شد. برگزاری آیینهای هزارهٔ فردوسی، سرآغاز تحقیقات گستردهٔ شاهنامهشناسی در ایران و جهان گردید. افزون بر نوشتارهای روزنامهها، در ایران دو دورهٔ متن شاهنامه به سرمایهٔ کتابفروشیهای خاور و بروخیم به چاپ رسید. مجلهٔ ادبی مهر شمارههای مهر و آبان ۱۳۱۳ خود را یکجا به نام فردوسینامهٔ مهر شامل نوشتارهایی دربارهٔ شاهنامه و فردوسی منتشر کرد. مجلهٔ باختر در اصفهان نیز شمارهای ویژهٔ فردوسی انتشار داد.[۷۵]​
    به پیشنهاد بنیاد شاهنامه فردوسی بنا بود در سال ۱۳۵۹ آیینهای جهانی هزاره شاهنامه به مناسبت هزارمین سال آغاز سرایش آن برگزار شود که با چند سال تأخیر برگزار شد.[۷۶]​ همچنین نمایشگاهی شامل نگارههای مختلف از این اثر فردوسی در موزهٔ پرگامون برلین در سال ۲۰۱۱ برگزار شد.[۷۷]​
    در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست.[۷۸]​ هر سال در این روز آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی برگزار میشود.
    [h=3]سکههای آراسته به نقش آرامگاه فردوسی[/h]سکههای ۱۰ ریالی برنز ایران از سال ۱۳۷۱ خورشیدی تا ۱۳۷۶ خورشیدی آراسته به نقش آرامگاه فردوسی است.
    [h=2]نمونه سرودهها[/h]نمونه نخست
    ز بهر بر و بوم و فرزند خویشزن و کودک و خرد و پیوند خویش
    همه سربهسر تن به کشتن دهیماز آن به که کشور به دشمن دهیم
    ز خاکیم باید شدن سوی خاکهمهجای ترس است و تیمار و باک
    جهان سربهسر حکمت و عبرت استچرا بهره ما همه غفلت است؟
    نمونه دوم
    نباشد همی نیک و بد پایدارهمان به که نیکی بود یادگار
    دراز است دست فلک بر بدیهمه نیکویی کن اگر بخردی
    چو نیکی کنی، نیکی آید برتبدی را بدی باشد اندرخورت
    چو نیکی نمایدت کیهانخدایتو با هر کسی نیز، نیکی نمای
    مکن بد، که بینی به فرجام بدز بد گردد اندر جهان، نام بد
    به نیکی بباید تن آراستنکه نیکی نشاید ز کس خواستن
    وگر بد کنی، جز بدی ندرویشبی در جهان شادمان نغنوی
    نمونه سوم
    نمانیم کین بوم ویران کنندهمی غارت از شهر ایران کنند
    نخوانند بر ما کسی آفرینچو ویران بود بوم ایران زمین
    دریغ است ایران که ویران شودکنام پلنگان و شیران شود
    [h=2]راهاندازی نهادهایی به نام فردوسی[/h]نخستین نهاد رسمی که در ایران برای پژوهشهای مرتبط با شاهنامهپژوهی راهاندازی شد، بنیاد شاهنامه فردوسی بود. این مؤسسهٔ پژوهشی، وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در دوران پهلوی دوم در سال ۱۳۵۰ راهاندازی شد. پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ بنیاد شاهنامهٔ فردوسی با یازده مؤسسهٔ فرهنگی دیگر در «مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی» وابسته به وزارت علوم که نام کنونی آن «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» شدهاست، ادغام شد.
    دیگر نهادی که در این زمینه مشغول به کار است، بنیاد فردوسی است. این بنیاد، یک سازمان مردمنهاد است که در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۸۴ با مجوز رسمی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در ایران بنیانگذاری شدهاست. این بنیاد دارای دو دفتر در شهرهای تهران و مشهد است.[۷۹]​ از دستاوردهای این بنیاد، ثبت هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در فهرست مفاخر و رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری سال ۲۰۱۱ – ۲۰۱۰ میلادی سازمان یونسکو است. این رویداد نخستین ثبت بر پایهٔ هجری خورشیدی در سازمان یونسکو است. پیشنهاد بنیاد فردوسی برای ثبت رویداد هزارهٔ سرایش شاهنامه در سی و پنجمین کنفرانس عمومی یونسکو با اقبال ۱۹۲ کشور عضو این سازمان مواجه شد.[۸۰]​
    [h=2]زندگی[/h]در ۳۶۷ ه. ق. پس از برادرش بیستون در شهر جرجان (شهری در مکان فعلی گنبد کاووس امروز) به تخت نشست. در همین سال رکنالدوله فرمانروای آلبویه نیز درگذشت و سرزمینهای تحت حکومت او میان سه پسرش عضدالدوله و مویدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. عضدالدوله و مویدالدوله با فخرالدوله اختلاف پیدا کردند و بین آنها جنگ درگرفت. فخرالدوله به طبرستان گریخت و به قابوس که شوهرخالهٔ او بود پناه برد. عضدالدوله و مویدالدوله به قابوس پیغام فرستادند که فخرالدوله را به ایشان تحویل دهد. قابوس نپذیرفت و عضدالدوله به طبرستان و گرگان لشکرکشی کرد اما قابوس تاب مقاومت نداشت و در جنگی کوتاهمدت در نزدیکی استرآباد شکست خورد و در ۳۷۱ ه. ق. پس از چهار سال حکمرانی از حکومت معزول و با فخرالدوله به خراسان گریختند. قابوس نزدیک به ۱۸ سال (۳۷۱ - ۳۸۸) از حکومت محروم بود و در خراسان در پناه سامانیان زندگی میکرد. در تحولات بعدی و با مرگ عضدالدوله و سپس فخرالدوله و ضعیف شدن حکومت آل بویه او با کمک یاران دیلمی و طبری خود به گرگان حمله کرد و توانست گرگان را از آلبویه پس بگیرد و در ۳۸۸ ه. ق. دوباره به تخت نشیند. او تا سال ۴۰۳ ه. ق. حکومت کرد و دامنه متصرفات خود را از سوی مغرب گسترش داد.
    در سال ۴۰۳ ه. ق. قابوس پردهدار مخصوص خود را که مردی بیآزار و محبوب لشکر بود کشت. لشکریان به خاطر این کار او شورش کرده او را به زندان انداختند و کشتند.
    [h=2]هنر و منش[/h]قابوس وشمگیر از سویی ادیب و خوشنویس بود و در نظم و نثر به عربی و فارسی سرآمد روزگار خود بود اما از سوی دیگر بسیار خشن و سنگدل بود. لغتنامه دهخدا درباره او نوشتهاست: «قابوس مردی درشتخو و بیرحم و با خشم و غضب بود و به آسانی حکم به کشتن میداد و به اندک سوءظنی دست به قتل هر بیگناهی میزد و به همین علت جمعی بسیار به دست او کشته شدند و کینهٔ او در سـ*ـینهٔ غالب سران لشکری جا گرفت.»[۱]​ و در چند سطر پایینتر مینویسد: «قابوس مشهورترین افراد خاندان زیاری است چه او مردی فاضل و ادیب و فضلدوست و خوشخط بود. گویند صاحب بن عباد هرگاه خط او را دیدی گفتی اهذا خط قابوس او جناح طاوس. در انشاء نثر عربی با بهترین بلغای این زمان دم برابری میزد و در شعر فارسی و تازی هر دو ماهر بود.»[۲]​»
    در هر حال او از دانشمندان و ادبای عصر خود حمایت میکرد و ابوریحان بیرونی چند سال را در دربار او گذراند و کتاب معروف خود آثارالباقیه عن القرون الخالیه را در سال ۳۹۰ ه. ق. در گرگان (جرجان) نوشت و به قابوس تقدیم کرد.
    [h=2]آثار[/h]از او اشعار زیادی به جا نماندهاست ولی نامههای او را ابوالحسن علی بن محمد یزدادی در کتابی به نام کمال البلاغه گردآوری کردهاست و قسمتهایی از آن را محمدبن اسفندیار در تاریخ طبرستان نقل کردهاست.

    • کار جهان
    کار جهان سراسر آز است یا نیازمن پیش دل نیارم آز و نیاز را
    من هشت چیز را ز جهان برگزیدهامتا هم بدان گذارم عمر دراز را
    شعر و سرود و رود و میخوشگوار راشطرنج و نَرد و صیدگه و یوز و باز را[۳]​
    میدان و گوی و بارگه و رزم و بزم رااسب و سلاح و خُود[۴]​ و دعا و نماز را[۵]​.

    • نصیب دل
    شش چیز در آن زلف تو دارد مسکنپیچ و گره و بند و خم و تاب و شکن
    شش چیز دگر از آن نصیب دل منعشق و غم و درد و رنج و تیمار و محن.[۶]​
    [h=2]مقدمات و اسباب درگذشت[/h]ابو سعد آبی در تاریخ خود گوید که در ماه ربیع الآخر سال ۴۰۳ بر سر زبانها افتاد که قابوس مردهاست و بعد از آن خبر رسید که نمرده بلکه از پادشاهی افتادهاست. سبب آن بود که در کشتن زیادهروی میکرد و در تأدیب و اقامه سیاست مرزی نمیشناخت جز گردن زدن و کشتن. فرقی هم نمیکرد حتی اگر خویشاوند نزدیک بود یا از خواص دولت. هیچکس از افراد مردم از سران لشکرش شکایتی نمیکرد مگر اینکه آن سردار را میکشت بیآنکه تحقیق کند که آیا آنچه میگویند راست است یا دروغ. لشکر و حاشیه از کردارهای او به جان آمدند و بر جان خود بیمناک شدند. پس با یکدیگر در نهان رأی زدند و سوگند خوردند که او را به ناگاه فروگیرند. قابوس قلعهای ساخته بود بس استوار به نام شمر آباد و در آن میزیست و دست یافتن بدان دشوار بود. شبی به قلعه هجوم بردند ولی نتوانستند کاری کنند اما میدانستند که فردا این راز گشوده خواهد شد و همه طعمه تیغ خواهند گشت.
    پس شایع کردند که قابوس مردهاست. با این خبر همه اسبها و قاطرهایش به غارت رفت و او نتوانست از آنجا که بود بگریزد. ابو العباس غانمی را به همدستی با توطئه گران متهم نمود و فوری کشت. سران لشکر فرزندش منوچهر را که در طبرستان بود، فراخواندند و گفتند اگر دیر بیاید دیگری را پادشاه میکنند. منوچهر فوری آمد. این خبر به قابوس رسید و به ناچار با چند تن از آنان که به او وفادار مانده بودند رهسپار بسطام شد ولی او را گرفتند و به یکی از قلعهها بردند. اکنون منوچهر پادشاه بود و او را فلک المعالی لقب دادند. پدرش شمس المعالی بود.
    [h=2]درگذشت[/h]پس ازاین واقعه در ماه جمادیالثانی خبر وفات او رسید و مجالس ختم بر پا شد. مرگ او در دژ جناشک واقع شد. جنازه او را به جرجان بردند و در مقبره عظیمی که برای خود ساخته و اموال بسیار صرف آن کرده بود به خاک سپردند.
    مشروح واقعه از این قرار است که چون قابوس مردی تندخو بود، لشکریانش از او دلآزرده شدند و با او دگرگون گشتند. قتل او را در چشم پسرش منوچهر بیاراستند و گفتند که او را در بند کن، اگر چنین نکنی او را خواهیم کشت و اگر ما او را بکشیم بر جان خود از تو در امان نخواهیم بود و به ناچار تو را هم به او ملحق خواهیم کرد. منوچهر بر پدر حمله کرد و او را گرفت و بدون هیچ پوششی که بتواند خود را از شدت سرما در امان دارد در قلعه حبس کرد. قابوس فریاد میزد: چیزی به من دهید هر چند جل اسبی باشد و همینطور فریاد میزد تا مرد. او در احکام نجوم، سرنوشت خود را دیده بود که به دست فرزندش کشته میشود. نخست پسر را در جایی دور از خود جای داد و چون آثار فرمانبرداری را در او یافت او را به خود نزدیک ساخت و این سبب مرگش شد.
    سپس منوچهر کسانی را که به قتل پدرش توطئه کرده بودند اسیر کرد، شش نفر بودند، پنج نفر را کشت و ششمی به خراسان گریخت. محمود بن سبکتکین او را گرفت و نزد منوچهر فرستاد. علت این کار را از او پرسیدند. گفت: نمیخواهم مردم در کشتن پادشاهان دلیر شوند. پس او نیز کشته شد.
    منوچهر در سال ۴۲۳ درگذشت. پسرش انوشیروان بن منوچهر جای او را گرفت. انوشیروان در سال ۴۳۵ بدرود حیات گفت و پسرش جستان بن انوشیروان به جای او قرار گرفت.
    [h=2]تبارنامه[/h]




    وردان































    زیار






































    مرداویج زیاری
    فرمانروایی ۳۰۷ تا ۳۱۳ خورشیدی



    وشمگیر
    فرمانروایی ۳۱۳ تا ۳۴۶ خورشیدی



































    فرهاد
    بیستون پسر وشمگیر
    فرمانروایی ۳۴۶ تا ۳۵۵ خورشیدی

    قابوس پسر وشمگیر
    فرمانروایی ۳۵۵ تا ۳۹۱ خورشیدی









































    منوچهر پسر قابوس
    فرمانروایی ۳۹۱ تا ۴۱۰ خورشیدی

    دارا
    اسکندر
























    انوشیروان پسر منوچهر
    فرمانروایی ۴۱۰ تا ۴۲۲ خورشیدی





    کیکاووس پسر اسکندر
























    جستان




    گیلانشاه
     
    بالا