داستان خانه تکانی

  • شروع کننده موضوع ԼƠƔЄԼƳ
  • بازدیدها 101
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

ԼƠƔЄԼƳ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/08
ارسالی ها
3,970
امتیاز واکنش
22,084
امتیاز
736
محل سکونت
زیر سقف آسمون
نویسنده : محمد جواد

ایوب و گوسفندها در حیاط مشغول بازی هستند . کبری خانم مادر ایوب در حال پاک کردن

شیشه هاست . مش رحمان فریاد می زند : آهای ایوب به جای بازیگوشی در خانه تکانی یه کم به

مادرت کمک کن .

ایوب از مادرش می پرسد : مادر جان خانه تکانی یعنی چه ؟

اخمو می گوید :خوب معلوم است ! یعنی خانه را تکا ن بدهیم . اگر می خواهید با کله به دیوار

خانه بکوبم تا تکان بخورد .

کبری خانم می خندد و می گوید :خانه تکانی یعنی اینکه خانه را تمیز و پاکیزه کنیم . ما ایرانیها

هرسال نزدیک عید نوروز که می شود همه جای خانه خود را تمیز می کنیم وگرد وغباروسایل

خانه را با تکان دادن وسایل از بین می بریم و به این کار خانه تکانی می گوییم .

ایوب و گوسفند ها دست به کار می شوند . ایوب دیوارها را با دستما ل پاک می کند .گوسفند ها

تصمیم می گیرند که سقف را تمیز کنند . حنایی روی دوش اخمو می رود و زغال اخته و

سفیدبرفی هم یکی یکی روی دوش آ نها می روند تا دستشان به سقف می رسد و مشغول تمیز

کردن می شوند . مش رحمان هم در حال که دستش را به کمرش زده ، نظارت می کند و

دستور می دهد .

بعد از مدتی پاهای اخمو و حنایی که در زیر هستند خسته می شود وشروع به لرزش می کند و

به یکباره گوسفندها از بالا یکی یکی به روی مش رحمان می افتند و نا له ی مش رحمان از آن

زیر بلند می شود .

ایوب و کبری خانم به کمک مش رحمان می آیند و او را اززیر گوسفندها بیرون می کشند .

کبری خانم کمی آب قند درست می کند و به مش رحمان می خوراند تا حا لش جا بیاید . کبری

خانم به گوسفندها می گوید :موقع کمک کردن به بزرگترها باید خیلی مواظب باشیم تا به

خودمان و دیگران آسیب نزنیم .

گوسفندها تصمیم می گیرند شیشه ها را تمیز کنند . آنها مایع شیشه شور را به شیشه ها می پاشند

و به جای استفاده از دستما ل ، بع بعی را به شیشه ها می سابند . پشم های بع بعی شیشه ها را

حسا بی تمیزو براق می کند . مش رحمان دوبا ره مشغول دستوردادن می شود اما با درشیشه ای

که حسا بی تمیز شده برخورد می کند و نقش زمین می شود . گوسفند ها می زنند زیر خنده .

مش رحمان فرش داخل اتاق را لوله می کند و فریاد می زند : یالا تنبلها فرش را بلند کنید ببریم

پشت با م .

گوسفندها همه با هم به کمک ایوب ، فرش را از پله ها بالا می برند تا به پشت بام می رسند.

در آنجا مش رحمان فرش را پهن می کند و آب ومواد شوینده بر روی فرش می ریزد ومشغول

شستن آن می شود .

بعد از آنکه شستن فرش تمام می شود مش رحمان فریاد می زند : آها ی تنبلها سر فرش را

بگیرید و لب پشت بام پهن کنید تا خشک شود . مش رحمان یک طرف فرش و اخمو هم طرف

دیگر فرش را می گیرند و از لب پشت بام آویزان می کنند تا خشک شود .

فرش خیس سنگین است و از دست اخمو رها می شود و به پایین می رود و مش رحمان هم

نمی تواند از سقوط فرش جلوگیری کند . فرش به داخل حیاط می افتد و گلدانهای داخل حیاط را

می شکند و با سقوط به داخل باغچه بیش از پیش کثیف می شود .

فریاد کبری خانم بلند می شود که می گوید : باز هم دسته گل به آب دادید ؟

حنایی می گوید : نه فرش به آب دادیم !

چند ساعت بعد ، صدای رادیو بلند می شود که می گوید : سال یکهزار و سیصد و نود وپنج !

گوسفندها و ایوب و مادرش و مش رحمان ، همه از خستگی داخل اتاق ولو شده اند و حال تکان

خوردن هم ندارند و دایی رضا از آنها پذیرایی می کند.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا