نویسنده : محمد جواد
ایوب و گوسفندها در حیاط مشغول بازی هستند . کبری خانم مادر ایوب در حال پاک کردن
شیشه هاست . مش رحمان فریاد می زند : آهای ایوب به جای بازیگوشی در خانه تکانی یه کم به
مادرت کمک کن .
ایوب از مادرش می پرسد : مادر جان خانه تکانی یعنی چه ؟
اخمو می گوید :خوب معلوم است ! یعنی خانه را تکا ن بدهیم . اگر می خواهید با کله به دیوار
خانه بکوبم تا تکان بخورد .
کبری خانم می خندد و می گوید :خانه تکانی یعنی اینکه خانه را تمیز و پاکیزه کنیم . ما ایرانیها
هرسال نزدیک عید نوروز که می شود همه جای خانه خود را تمیز می کنیم وگرد وغباروسایل
خانه را با تکان دادن وسایل از بین می بریم و به این کار خانه تکانی می گوییم .
ایوب و گوسفند ها دست به کار می شوند . ایوب دیوارها را با دستما ل پاک می کند .گوسفند ها
تصمیم می گیرند که سقف را تمیز کنند . حنایی روی دوش اخمو می رود و زغال اخته و
سفیدبرفی هم یکی یکی روی دوش آ نها می روند تا دستشان به سقف می رسد و مشغول تمیز
کردن می شوند . مش رحمان هم در حال که دستش را به کمرش زده ، نظارت می کند و
دستور می دهد .
بعد از مدتی پاهای اخمو و حنایی که در زیر هستند خسته می شود وشروع به لرزش می کند و
به یکباره گوسفندها از بالا یکی یکی به روی مش رحمان می افتند و نا له ی مش رحمان از آن
زیر بلند می شود .
ایوب و کبری خانم به کمک مش رحمان می آیند و او را اززیر گوسفندها بیرون می کشند .
کبری خانم کمی آب قند درست می کند و به مش رحمان می خوراند تا حا لش جا بیاید . کبری
خانم به گوسفندها می گوید :موقع کمک کردن به بزرگترها باید خیلی مواظب باشیم تا به
خودمان و دیگران آسیب نزنیم .
گوسفندها تصمیم می گیرند شیشه ها را تمیز کنند . آنها مایع شیشه شور را به شیشه ها می پاشند
و به جای استفاده از دستما ل ، بع بعی را به شیشه ها می سابند . پشم های بع بعی شیشه ها را
حسا بی تمیزو براق می کند . مش رحمان دوبا ره مشغول دستوردادن می شود اما با درشیشه ای
که حسا بی تمیز شده برخورد می کند و نقش زمین می شود . گوسفند ها می زنند زیر خنده .
مش رحمان فرش داخل اتاق را لوله می کند و فریاد می زند : یالا تنبلها فرش را بلند کنید ببریم
پشت با م .
گوسفندها همه با هم به کمک ایوب ، فرش را از پله ها بالا می برند تا به پشت بام می رسند.
در آنجا مش رحمان فرش را پهن می کند و آب ومواد شوینده بر روی فرش می ریزد ومشغول
شستن آن می شود .
بعد از آنکه شستن فرش تمام می شود مش رحمان فریاد می زند : آها ی تنبلها سر فرش را
بگیرید و لب پشت بام پهن کنید تا خشک شود . مش رحمان یک طرف فرش و اخمو هم طرف
دیگر فرش را می گیرند و از لب پشت بام آویزان می کنند تا خشک شود .
فرش خیس سنگین است و از دست اخمو رها می شود و به پایین می رود و مش رحمان هم
نمی تواند از سقوط فرش جلوگیری کند . فرش به داخل حیاط می افتد و گلدانهای داخل حیاط را
می شکند و با سقوط به داخل باغچه بیش از پیش کثیف می شود .
فریاد کبری خانم بلند می شود که می گوید : باز هم دسته گل به آب دادید ؟
حنایی می گوید : نه فرش به آب دادیم !
چند ساعت بعد ، صدای رادیو بلند می شود که می گوید : سال یکهزار و سیصد و نود وپنج !
گوسفندها و ایوب و مادرش و مش رحمان ، همه از خستگی داخل اتاق ولو شده اند و حال تکان
خوردن هم ندارند و دایی رضا از آنها پذیرایی می کند.
ایوب و گوسفندها در حیاط مشغول بازی هستند . کبری خانم مادر ایوب در حال پاک کردن
شیشه هاست . مش رحمان فریاد می زند : آهای ایوب به جای بازیگوشی در خانه تکانی یه کم به
مادرت کمک کن .
ایوب از مادرش می پرسد : مادر جان خانه تکانی یعنی چه ؟
اخمو می گوید :خوب معلوم است ! یعنی خانه را تکا ن بدهیم . اگر می خواهید با کله به دیوار
خانه بکوبم تا تکان بخورد .
کبری خانم می خندد و می گوید :خانه تکانی یعنی اینکه خانه را تمیز و پاکیزه کنیم . ما ایرانیها
هرسال نزدیک عید نوروز که می شود همه جای خانه خود را تمیز می کنیم وگرد وغباروسایل
خانه را با تکان دادن وسایل از بین می بریم و به این کار خانه تکانی می گوییم .
ایوب و گوسفند ها دست به کار می شوند . ایوب دیوارها را با دستما ل پاک می کند .گوسفند ها
تصمیم می گیرند که سقف را تمیز کنند . حنایی روی دوش اخمو می رود و زغال اخته و
سفیدبرفی هم یکی یکی روی دوش آ نها می روند تا دستشان به سقف می رسد و مشغول تمیز
کردن می شوند . مش رحمان هم در حال که دستش را به کمرش زده ، نظارت می کند و
دستور می دهد .
بعد از مدتی پاهای اخمو و حنایی که در زیر هستند خسته می شود وشروع به لرزش می کند و
به یکباره گوسفندها از بالا یکی یکی به روی مش رحمان می افتند و نا له ی مش رحمان از آن
زیر بلند می شود .
ایوب و کبری خانم به کمک مش رحمان می آیند و او را اززیر گوسفندها بیرون می کشند .
کبری خانم کمی آب قند درست می کند و به مش رحمان می خوراند تا حا لش جا بیاید . کبری
خانم به گوسفندها می گوید :موقع کمک کردن به بزرگترها باید خیلی مواظب باشیم تا به
خودمان و دیگران آسیب نزنیم .
گوسفندها تصمیم می گیرند شیشه ها را تمیز کنند . آنها مایع شیشه شور را به شیشه ها می پاشند
و به جای استفاده از دستما ل ، بع بعی را به شیشه ها می سابند . پشم های بع بعی شیشه ها را
حسا بی تمیزو براق می کند . مش رحمان دوبا ره مشغول دستوردادن می شود اما با درشیشه ای
که حسا بی تمیز شده برخورد می کند و نقش زمین می شود . گوسفند ها می زنند زیر خنده .
مش رحمان فرش داخل اتاق را لوله می کند و فریاد می زند : یالا تنبلها فرش را بلند کنید ببریم
پشت با م .
گوسفندها همه با هم به کمک ایوب ، فرش را از پله ها بالا می برند تا به پشت بام می رسند.
در آنجا مش رحمان فرش را پهن می کند و آب ومواد شوینده بر روی فرش می ریزد ومشغول
شستن آن می شود .
بعد از آنکه شستن فرش تمام می شود مش رحمان فریاد می زند : آها ی تنبلها سر فرش را
بگیرید و لب پشت بام پهن کنید تا خشک شود . مش رحمان یک طرف فرش و اخمو هم طرف
دیگر فرش را می گیرند و از لب پشت بام آویزان می کنند تا خشک شود .
فرش خیس سنگین است و از دست اخمو رها می شود و به پایین می رود و مش رحمان هم
نمی تواند از سقوط فرش جلوگیری کند . فرش به داخل حیاط می افتد و گلدانهای داخل حیاط را
می شکند و با سقوط به داخل باغچه بیش از پیش کثیف می شود .
فریاد کبری خانم بلند می شود که می گوید : باز هم دسته گل به آب دادید ؟
حنایی می گوید : نه فرش به آب دادیم !
چند ساعت بعد ، صدای رادیو بلند می شود که می گوید : سال یکهزار و سیصد و نود وپنج !
گوسفندها و ایوب و مادرش و مش رحمان ، همه از خستگی داخل اتاق ولو شده اند و حال تکان
خوردن هم ندارند و دایی رضا از آنها پذیرایی می کند.