جالب و دانستنی داستان‌هایی از انسان‌ها در یک قدمی مرگ

  • شروع کننده موضوع dinaz
  • بازدیدها 407
  • پاسخ ها 11
  • تاریخ شروع

dinaz

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/04
ارسالی ها
31,702
امتیاز واکنش
68,366
امتیاز
1,329
محل سکونت
کرمانشاه
داستان‌هایی از انسان‌ها در یک قدمی مرگ (۱)
هر ساله می شنویم که انسان های معدودی در شرایطی بسیار سخت زنده می مانند در حالی که بر اساس هیچ منطق و محاسبه ای امکان زنده ماندن آن ها وجود نداشته است. کودکی پس از چند روز از زیر هزاران تن آوار زنده بیرون می آید و مردی پس از روزها سرگردانی در دل طبیعت وحشی زنده به خانه می رسد. برخی دلیل نجات این افراد را «غـ*ـریـ*ــزه ی نجات» و برخی دیگر «شهامت انسانی» می نامند. شاید شما هم در شرایطی گرفتار شده اید که فکر می کردید زمین و زمان بر علیه شماست و دیگر هیچ شانسی برای زنده ماندن ندارید اما ناگهان یک ندای درونی به شما می گوید که نباید دلسرد شده و دست از تلاش بردارید.

این ندای درونی به شما قدرت مضاعفی داده و شما را علی رغم مشکلات فراوان به جلو سوق می دهد. انسان هایی که حوادث مرگبار نجات پیدا می کنند ابر انسان نیستند اما در همه ی آن ها یک چیز مشترک است و آن هم این که زمانی که تنها گزینه ی پیش رویشان مرگ بوده به جای نشستن و در آغـ*ـوش کشیدن مرگ ترجیح داده اند با آن مبارزه کنند. در ادامه ی این مطلب قصد داریم داستان چند انسان شجاع و بااراده ی آهنین را برای شما بازگو کنیم که علی رغم تمام شرایط سختی که داشتند توانستند خود را زنده نگه دارند.
 
  • پیشنهادات
  • dinaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/04
    ارسالی ها
    31,702
    امتیاز واکنش
    68,366
    امتیاز
    1,329
    محل سکونت
    کرمانشاه
    ۱- اوتیس اورث

    1381318_184.jpg


    در ۲ مارس سال ۲۰۱۴، اوتیس اورث ۵۲ ساله کلبه اش در شهر ترپر کریک در آلاسکا را برای خریدن آذوقه ترک کرد. وی برای این که زودتر به مقصد برسد تصمیم گرفت با اسنوموبیل خود از میان جنگل میان بر زده و زودتر به شهر برسد. مانند همیشه سگش با نام «اَمبر» را نیز با خود برد. وی هنگام رانندگی سگش را در میان پاهایش قرار می داد تا در امان باشد. تنها چند دقیقه پس از ترک کلبه، فاجعه رخ داد. در یکی از مسیرهای یخی ناگهان یکی از تخته های لغزنده اسنوموبیل شکسته و کنترل آن از دست اوتیس خارج شد. ناگهان اوتیس از روی اسنوموبیل به روی یخ های ضخیم سقوط کرده و اسنوموبیل نیز در میان برف ها و درختان محو شد.

    1381319_915.jpg


    اوتیس که از جاده اصلی دور افتاده بود سعی کند سرپا بایستد اما بزودی دریافت که نمی تواند تکان بخورد. در نتیجه ی برخورد با زمین، دست و پای او از جا در رفته و گردنش نیز به شدت آسیب دیده بود. بدتر از آن این که گرمای بدنش داشت یخ های زیرش را آب می کرد و اوتیس بیچاره در حال فرو رفتن در یخ های زیرش بود.

    1381320_402.jpg


    تنها کاری که در این شرایط می توانست انجام دهد این بود که انگشت های دست و پایش را تکان دهد تا گردش خون بدنش متوقف نشده و بدنش کمی گرم بماند. با فرا رسیدن شب اوضاع برای اوتیس بدتر از قبل شده و دما به شدت پایین آمد. نکته ی جالب این بود که اوتیس در فاصله ی چند صد متری از کلبه اش داشت یخ می زد و می مرد. اما سگ وفادارش، امبر، مانع از مرگ صاحبش شد. امبر که می دید صاحبش بی حرکت افتاده و در حال یخ زدن است خود را روی بدن اوتیس انداخت تا او را گرم کند.

    1381321_404.jpg


    آن شب دمای هوا ۱۳ درجه زیر صفر بود و به راحتی انسان یخ می زد و می مرد. اما گرمای بدن حیوان وفادار تنها فاصله ای بود که مرگ را از اوتیس دور نگه می داشت. وی تمام شب در همان حالت ماند و نگذاشت اوتیس یخ بزند. نیمه شب بود که اوتیس حس پاهایش را از دست داد و امبر بیشتر خود را به صاحبش چسباند. صبح که شد امبر نگذاشت کلاغ ها را قبل از این که چشم های اوتیس را دربیاورند از او دور می کرد و دوباره بازگشته و کنار او دراز می کشید. سرانجام بعد از حدود ۲۴ ساعت صدای یک اسنوموبیل از دور باعث شد که امبر گوش هایش را جمع کند. اوتیس با ایما و اشاره به او فهماند که باید برای نجات او اقدام کند. امبر بلافاصله به سمت صدا رفت و مردانی اسنوموبیل سوار را دنبال خود کشاند تا به کنار جنازه ی اوتیس رسیدند. بلافاصله اوتیس با هلی کوپتر به بیمارستان منتقل شد. اگر چه وی حدود ۲۶ ساعت در میان یخ و برف و سرما بود اما از جان گذشتگی سگش جان او را نجات داد.
     

    dinaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/04
    ارسالی ها
    31,702
    امتیاز واکنش
    68,366
    امتیاز
    1,329
    محل سکونت
    کرمانشاه
    ۲- دنی جی بالک

    1381322_544.jpg


    دنی جی بالک می خواست کنار ساحل برود اما دوستش برایان توماس می خواست که تعطیلات را در کوهستان بگذراند. بالک در نهایت در روز جمعه رضایت داد که روز بعد به همراه برایان به منطقه ی گرین ریور که یک مکان کمپ زدن بسیار زیبا و پر از درخت در دامنه ی کوهستان سنت هلنز بود بروند. روز شنبه این دو به راه افتادند و روز بعد یعنی ۱۸ مارس ۱۹۸۰ یکی از بدترین حوادث طبیعی در تاریخ ایالات متحده به وقوع پیوست. در ساعت ۸:۳۲ روز بعد، پس از یک شب آرام در کنار آتش، بالک بیدار شد و دید که توماس حیرت زده و پر از وحشت به او خیره شده است. اما در واقع توماس به او نگاه نمی کرد بلکه از پنجره ی چادر به منظره ی پشت سر او خیره شده بود. باخ نیز برگشت و به نمای بیرون از پنجره ی چارد نگاه کرد و ناگهان خشکش زد.

    در این نما وی شعله های سرخ و سوزانی را می دید که به هوا پرتاب می شدند و این دو تازه دریافتند که کوه سنت هلنز فوران کرده است. ناگهان این دو به هم نگاهی انداختند و با عجله از چادر خارج شدن. توماس موفق شد خود را زیر یک دسته تنه ی درخت پرت کند اما پای بالک لغزید و بارانی از خاکستر و شعله در آسمان پراکنده شد.اولین موج انفجار مقداری یخ و برف با خود به هوا پرتاب کرده و روی بالک انداخت که باعث شد سرمای زیادی در بدن بالک ایجاد شود. اما دقایقی بعد وی حس کرد که زنده زنده در حال کباب شدن است. این گرما چنان شدید بود که پوست دست هایش شروع به کنده شدن کرد. به همین دلیل وی با خزیدن خود را به رودخانه رساند و پس از سرد کردن دست هایش به دنبال توماس رفت.

    1381323_331.jpg


    اما به زودی هوای صاف به میدان جنگ تبدیل شد. درختان واژگون می شدند و برخی از آن ها در نتیجه ی فوران آتشفشان آتش گرفته و می سوختند. خاکستر شروع به باریدن گرفت درست مانند یک برف سهمگین و به زودی امکان دیدن اطراف از بین رفت. اما پس از تلاش فراوان بالک موفق شد که توماس را در زیر چند کنده ی درخت پیدا کند. توماس بیچاره در اثر شکستن لگن نمی توانست تکان بخورد. بالک نیز کفش به پا نداشت و زمین به فرشی از خاکسترهای سوزان آتشفشانی تبدیل شده بود. دقایقی بعد آن چنان خاکستر آتشفشانی در هوا بود که این دو به سختی می توانستند همدیگر را ببینند. به مدت دو ساعت آن ها روی کنده ها نشسته و برای نفس کشیدن راحت تر پیراهن هایشان را روی دهانشان قرار دادند. آن ها منتظر بودند کمک فرا برسد اما خودشان نیز می دانستند که به احتمال زیاد کمکی در کار نخواهد بود.

    1381324_838.jpg


    این دو در واقع در قسمت شرقی کوه آتشفشانی بودند یعنی درست در مسیر فوران و حرکت خاکسترها و مواد مذاب. آن ها در آن زمان این موضوع را نمی دانستند اما فوران مواد مذاب باعث شده بود که ظاهر بخش شرقی کوه سنت هلنز به کلی تغییر کرده و بزرگ ترین ریزش کوه تاریخ ایالات متحده اتفاق بیفتد. بدین ترتیب سنگ هایی به بزرگی یک خودرو از کوه سرازیر شده و کیلومترها دورتر از حرکت باز می ایستادند و مواد مذاب نیز درختان اطراف کوه تا شعاع چن کیلومتر را به خاکستر تبدیل کرده بود. سپس ناگهان بالک صحنه ای را دید که هیچگاه فراموش نخواهد کرد.

    1381325_873.jpg


    وی دو تن از دوستانش به نام های سو روف و بروس نلسون که در همین حوالی اردو زده بودند را در حال گذشتن از میان خاکسترها دید. آن ها کمک کردند که برای توماس یک پناهگاه درست کنند و سپس هر سه نفر آن ها برای پیدا کردن کسی که به آن ها کمک کند به راه افتادند. بالک با پاهای زخمی و بدون کفش ۱۸ کیلومتر را از بین خاکستر و آتش راهپیمایی کرد تا این که به گروهی کوهنورد رسید.

    1381326_602.jpg


    آن ها ابتدا روف و نلسون را پیدا کردند اما حاضر نشدند تا زمانی که توماس نجات داده شود سوار هلی کوپتر نجات شوند. این چهار نفر بسیار خوش شانس بودند و زنده ماندند اما دو نفر از دیگر دوستانشان مانند آن ها خوش شانس نبوده و در حالی که همدیگر را بغـ*ـل کرده بودند در داخل چادرشان جان داده بودند. دنی بالک هنوز هم می گوید کاش آن روز به ساحل می رفت.
     

    dinaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/04
    ارسالی ها
    31,702
    امتیاز واکنش
    68,366
    امتیاز
    1,329
    محل سکونت
    کرمانشاه
    ۳- بن نیاومبه

    1381327_730.jpg


    در ابتدا به نظر می رسید که یک آخر هفته ی زیبا و پر از شادی در انتظار بن نیاومبه ساکن شهر ساباکی در کنیا است. وی در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان حس کرد پایش را روی یک چیز نرم گذاشته است. در کمال ناباوری وی یک مار پیتون ۴ متری را لگد کرده بود که بسیار هم عصبانی به نظر می رسید. پیتون عصبانی دور پاهای نیاومبه نگون بخت پیچید و او را به زمین انداخت در حالی که وی به شدت تقلا می کرد و فریاد می زد. شرایط از آن هم بدتر شد و پیتون که حالا دیگر پای نیاومبه را محکم تر از قبل گرفته بود او را به داخل تنه ی یک درخت کشید و کم کم خود را به دور نیم تنه بالایی او پیچ می داد. در داخل تنه ی درخت نیاومبه با تمام توان می جنگید و دست و پا می زد.

    1381328_283.jpg


    یکی از دست هایش کنار بدن او و مار قرار گرفته و هر بار که مار بیشتر فشار می آورد دستش بیشتر به کنار بدنش فشار می آورد. نیاومبه از دست دیگرش که آزاد بود استفاده کرد و پیراهنش را دور سر مار پیچید تا نتواند او را گاز بگیرد. اما پیتون ها برای کشتن طعمه ی خود عجله ای ندارند و کم کم قربانی خود را خفه کرده و از پای در می آورند. هر لحظه حلقه ی فشار پیتون تنگ تر و تنگ تر می شد. شرایط رفته رفته برای نیاومبه به شدت خطرناک شده بود و مرگ و خفگی در فاصله ی نزدیکی خود را به او نشان می داد. اما نیاومبه هنوز یک حقه در آستین داشت و آن این بود که ناگهان تصمیم گرفت دم پیتون را گاز بگیرد.

    1381329_578.jpg


    در نتیجه ی این کار پیتون حلقه ی فشار خود را کمی باز کرد و نیاومبه سریع گوشی همراهش را از جیبش بیرون کشید و توانست با پلیس تماس بگیرد. وقتی که پلیس ها خود را به محل رساندند دیدن که هر دو دست نیاومبه در داخل حلقه ی بدن پیتون گرفتار شده است. در صورتی که به مار شلیک می شد نیاومبه نیز صدمه می دید پس پلیس ها به کمک تعدادی از افراد روستای مجاور محل، طنابی دور هر دو آن ها پیچیده و آن ها را تنه ی درخت بیرون کشیدند. سپس پیتون را از نیاومبه دور کرده و در یک کیسه ی بزرگ انداختند.نیاومبه بعد از سه ساعت مبارزه ی سخت با پیتون بسیار ضعیف شده بود و می لرزید اما صدمه ی زیادی ندیده بود. جالب این که پیتون نیز در ادامه توانست فرار کند.
     

    dinaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/04
    ارسالی ها
    31,702
    امتیاز واکنش
    68,366
    امتیاز
    1,329
    محل سکونت
    کرمانشاه
    4- ماری داونی

    1381330_952.jpg


    هیچ کس نمی داند ماری داونی کیست. شاید ماری داونی حتی اسم واقعی او نیز نباشد اما در ۲۹ ژوئن سال ۲۰۱۴، وی در یک حادثه ی مرگبار تاریخ ساز شد که می توانست برای هر مسافر مترویی یک کابوس وحشتناک باشد. ساعت ۶ صبح روز یکشنبه بود و ماری داونی ۲۲ ساله می خواست پس از یک شب سخت خود را به خانه برساند و بخوابد. وی که هوشیاری کامل نداشت بیش از حد به خط زرد ایمنی نزدیک شده بود و ناگهان تعادلش را از دست داده و روی ریل قطار افتاد در حالی که دیده می شد قطار در حال نزدیک شدن به ایستگاه است. سعی کرد بالا بیاید اما در هنگام افتادن شانه اش شکسته بود و زمانی برای تقلا کردن نداشت.

    1381331_244.jpg


    چند لحظه قبل از این که قطار او را له کنند، ماری خود را در فضای خالی بین ریل ها و پلتفرم بتونی انداخت و سعی کرد خود را طوری بین آن ها جا دهد که صدمه ای نبیند. در ادامه قطار سوت کشان از روی او رد شد. بعد از رفع شدن اولین خطر ماری بار دیگر سعی کرد خود را بالا بکشد اما ناگهان صدای قطار دیگری از داخل تونل شنیده شد و این بار سطح قطار بینی او را لمس کرد ولی باز صدمه ی به ماری وارد نشد. قطار سوم نیز در حال رسیدن بود که یک نفر متوجه شد ماری بی دفاع روی ریل مترو گرفتار شده است و او نیز کسی نبود جز راننده قطار سوم.

    وی در ابتدا فکر می کرد که چیزی که روی ریل ها دست تکان می دهد در واقع یک تکه پلاستیک است که در نور چراغ های قطار چنین انعکاسی دارد اما وقتی که دریافت یک نفر واقعا روی ریل گرفتار شده دیگر دیر شده بود و قطار روی او رفته بود. داونی از زیر قطار بیرون کشیده شده و به بیمارستان منتقل گردید اما در کمال ناباوری تنها اسیب مهمی که در او دیده شد همان شکستگی شانه بود که در سقوط اولیه اش به داخل ریل ها حادث شد.
     

    dinaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/04
    ارسالی ها
    31,702
    امتیاز واکنش
    68,366
    امتیاز
    1,329
    محل سکونت
    کرمانشاه
    5- کن جونز

    1381332_603.jpg


    حتی اگر شانس بیاورید و بهمن شما را نکشد بدون شک کوهستان شما را خواهد کشت. این جمله برای هیچکس به اندازه ی کن جونز در ژانویه ۲۰۰۳ به واقعیت نزدیک نبود. جونز عضو سابق نیروهای ویژه و یک کوهنورد پرشور بود بنابراین وقتی که فرصت کوهنوردی در ارتفاعات رومانی را پیدا کرد برای تعطیلات به یکی از بلندترین رشته کوه های این کشور یعنی کوه های فاگاراس رفت و بدین ترتیب قصد داشت که پس از مدت ها از کوهنوردی و مناظر کوهستان لـ*ـذت ببرد.

    1381333_411.jpg


    در اوایل ماه ژانویه سال ۲۰۰۳ در یک روز دوشنبه سرد، جونز هتل خود را ترک کرد و به سمت کوه مولدووانو که بلندترین قله ی رومانی است به راه افتاد. او تنها رفت و به هیچ کس هم در مورد مقصدش چیزی نگتفته بود و حتی تلفن همراهش را نیز با خود نبرد. این اشتباهات فاحش چیزی نمانده بود به مرگش منجر شوند. در میانه ی راه، جونز روی یک پرتگاه ایستاده بود که ناگهان بهمن آغاز شد. شدت بهمن به قدری بود که او را از یک صخره ی ۲۵ متری به پایین پرت کرد که در نتیجه ی آن جمجمه اش ترک برداشته، لگنش شکسته و یک پایش نیز کاملاً خرد شد. بعد از پایان یافتن بهمن سکوتی مرگبار بر فضای اطراف جونز حاکم شد و جونز به زودی متوجه گردید که کاملاً تنهاست. بعد از آن تنها قدرت اراده بود که به کمک جونز آمد.

    1381334_160.jpg


    جونز با بدنی کوفته و خرد شده، در حالی که چیزی جز یک تی شرت و شلوار جین به تند نداشت و نمی توانست راه برود شروع به خزیدن کرد. جونز نمی توانست پاهایش را تکان بدهد به همین دلیل تنها به کمک دست ها و آرنج هایش خود را به سمت جلو می کشید و سانتیمتر به سانتیمتر از یکی از متروکه ترین کوهستان های جهان پایین می آمد. با هر تقلا برای خزیدن می توانست استخوان های خرد شده ی لگنش را حس کند که به هم مالیده می شدند. شب هنگام دمانی هوا به ۱۵ درجه زیر صفر رسید. او حتی کفش نیز به پا نداشت زیرا کفش های کوهنوردی اش در هنگام وقوع بهمن از پایش درآمده و گم شده بودند.

    چهار روز و سه شب طول کشید تا جونز توانست ۱۶ کیلومتر خزیده و خود را به نزدیک ترین شهر برساند. وی یک بار حدود سه ساعت را در حال گذر از یک رودخانه ی یخ زده گذراند. بعد از این که جونز پیدا شد پزشکان فکر می کردند که وی تا شب زنده نخواهد ماند. و وقتی شب را گذراند و زنده ماند به او گفته شد که دیگر هیچگاه راه نخواهد رفت. اما او امروز زنده و سرحال نه تنها راه می رود بلکه یک دوچرخه سوار حرفه ای نیز هست.
     

    dinaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/04
    ارسالی ها
    31,702
    امتیاز واکنش
    68,366
    امتیاز
    1,329
    محل سکونت
    کرمانشاه
    داستان‌هایی از انسان‌ها در یک قدمی مرگ (۲)


    روز گذشته در قسمت اول این مطلب شما را با تعدادی از انسان هایی که در شرایط دشوار توانسته بودند با مرگ مبارزه کرده و زنده بمانند آشنا کردیم. هر یک از این افراد در چنان شرایطی شدیداً بحرانی گرفتار شده بودند که مرگ آن ها حتمی و اجتناب ناپذیر به نظر می رسید اما هر کدام از آن ها تصمیم گرفتند که به راحتی تسلیم مرگ نشده و برای زنده ماندن تلاش کنند و در نهایت نیز مرگ را شکست دادند. شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که در یک کوهنوردی گم شده باشید یا در طوفانی سخت یا یک سیل بزرگ گیر کرده و یا در جایی تنها استخوانی از بدنتان شکسته و توانایی راه رفتن و رساندن خود را به یک جای امن و دستیابی به کمک نداشته باشید.

    بدون شک در چنین لحظاتی شرایط برای شما بسیار سخت خواهد بود و معنای دست و پنجه نرم کردن با مرگ را به خوبی خواهید چشید. بدون شک حس غریب و البته دردناکی خواهد بود که برای غلبه بر آن باید شهامت و اراده ی بالایی داشته باشید. در ادامه ی این مطلب قصد داریم شما را با تعداد دیگری از افرادی آشنا کنیم که علی رغم شرایط سختی که برایشان پیش آمده و در چند قدمی مرگ بودند توانستند خود را نجات داده و زنده بمانند.
     

    dinaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/04
    ارسالی ها
    31,702
    امتیاز واکنش
    68,366
    امتیاز
    1,329
    محل سکونت
    کرمانشاه
    ۶-رشما بگوم

    1383401_669.jpg


    در ۲۴ آوریل سال ۲۰۱۳، کارگران بنگلادشی در ساختمان رانا پلازا در داکا ناگهان صدای خم شدن و فرو ریختن میله های فلزی را در داخل دیوارها شنیدند. این ساختمان ۵ طبقه پر از کارگاه های دوزندگی بود که هر کدام از آن ها حاوی تجهیزات سنگینی بود که نباید وارد این ساختمان فرسوده می شدند. حدود سه هزار مرد و زن در این ساختمان بر روی دستگاه های بافندگی کار می کردند که رشما بگوم نیز که یک دختر ۱۹ ساله بود نیز در میان آن ها بوده و ماهی ۳۰ پوند حقوق دریافت می کرد. لباس هایی که بگوم و دوستانش می دوختند معمولاً به خارج از کشور صادر می شدند. حدود ساعت ۹ صبح روز ۲۴ آوریل این ساختمان دچار لرزش شدید شده و کاملاً فروریخت.

    1383402_830.jpg


    این حادثه چنان سریع رخ داد که تنها در عرض چند ثانیه کار تمام شده بود اما این تازه ابتدای کابوس های رشما بگوم بود. سر وی در اولین فروریزی ساختمان ضربه خورده و بیهوش در زیر هزاران تن آوار گیر افتاده بود. وقتی رشما بیدار شد سعی کرد خود را از زیر آوار خارج کند اما هر جا که سـ*ـینه خیز خود را می رساند خبری از دنیای بیرون نبود و اطرافش تاریک و پر از تکه های بتن و فلزات نوک تیز بود. در برخی از نقاط ساختمان فرو ریخته آتش سوزی رخ داده بود اما رشما چیزی جز تاریکی و جنازه هایی که در اطراف او افتاده بودند حس نمی کرد. هر چه روزهای بیشتری می گذشت شرایط برای بگوم سخت تر می شد. در همان ساعات اول فرو ریختن ساختمان مردی در نزدیکی او در زیر آوار گرفتار شده بود که پس از چند ساعت جان داد.

    1383403_927.jpg


    رشما بگوم بعدها در مصاحبه ی خود با روزنامه ی ایندیپندنت در این باره چنین گفت:” یک نفر دیگر، یک مرد، نزدیک من بود. از من آب خواست. نمی توانستم به او کمکی بکنم. او منرد. فریاد می زد مرا نجات بدهید اما مرد”. بگوم به مدت ۱۷ روز در زیر آوار تنها با ۴ بسته کلوچه و مقدار کمی آب زنده ماند. اگر چه سوراخ های کوچکی در زیر آوار وجود داشت که به او کمک می کرد نفس بکشد اما آن قدر این سوراخ ها باریک بودند که وی نمی توانست از بین آن ها رد شده و خود را به بیرون از خرابه ها برساند. هر چه فریاد می زد و صدا تولید می کرد کسی صدای او را نمی شنید و به کمک او نمی آمد.

    1383404_822.jpg


    در بیرون از خرابه ها ماموران نجات تنها مرده پیدا می کردند و تعداد جنازه های پیدا شده رفته رفته از ۱۰۰۰ نفر نیز گذشت و هر روز بیشتر می شد. ناگهان یکی از اعضای تیم نجات حس کرد چیزی در برابر چشمانش تکان می خورد. وی متوجه شد که یک نفر دارد یک تکه چوب را از شکافی باریک از طبقه ی دوم تکان می دهد. وقتی که خود را به شکاف رساند و فریاد زد ناگهان صدای ضعیف زنی را شنید که از او درخواست کمک می کرد. نیروهای نجات پس از بیرون کشیدن ۱٫۱۲۷ جنازه بالاخره موفق شدند یک نفر را نیز زنده خارج کنند. یک ساعت طول کشید تا آن ها توانستند یک سوراخ به اندازه ای که بگوم بتواند از درون آن عبور کند درست کنند. او آخرین فرد زنده ای بود که از این ساختمان زنده بیرون آمد.
     

    dinaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/04
    ارسالی ها
    31,702
    امتیاز واکنش
    68,366
    امتیاز
    1,329
    محل سکونت
    کرمانشاه
    ۷- رابرت ایوانز

    1383405_883.jpg


    در سال ۲۰۰۶، رابرت ایوانز در ندرلند کلورادو در آب های یخی در حال ماهیگیری بود که جعبه ی نوشیدنی های کنار او در اثر سرمای شدید منفجر شده و به لباس او پاشیده شد. وقتی که می خواست از سر جایش بلند شود ناگهان دریافت که شلوارش یخ زده و به زمین چسبیده است. در نهایت آتش نشانان مجبور شدند که با ریختن آب گرم روی بدنش او را آزاد کنند. او قبلاً ۵ بار به جرم رانندگی تحت تاثیر مشروبات الکلی دستگیر شده و جمعاً ۱۳ سال را در خیابان ها گذرانده بود. بعد از این حادثه به وی لقب «مرد یخی» داده شد و در سال ۲۰۰۸ ایوانز در یک شب به خوش شانس ترین و بدشانس ترین مرد جهان تبدیل گردید.

    1383406_964.jpg


    در آن شب در حالی که رابرت قصه ی ما در حال دوچرخه سواری بود توسط یک ماشین که راننده ی آن زن بود زیر گرفته شد. ماشیت توقف نکرد اما ایوانز نیز آسیب جدی ندیده بود با این وجود تصمیم گرفت به بیمارستان مراجعه کند. در راه بازگشت از بیمارستان وی در یک مغازه مقداری مشروبات الکلی خرید و تصمیم گرفت از راه میانبر و از طریق خط آهن به خانه اش بازگردد. وقتی که در طول خط آهن به وسط یک پل باریک رسید متوجه شد که قطاری از روبرو به او نزدیک می شود پس تصمیم گرفت هر چه سریع تر به ان سر پل رسیده و قبل از رسیدن قطار به پل از مهلکه بگریزد.

    اما در این کار موفق نشد و سطح بیرونی قطار با او برخورد کرده و وی را به درون رودخانه ای که زیر پل قرار داشت پرت کرد. وی برای دومین بار در آن شبه به بیمارستان بولدر کامیونیتی رفت. وقتی که پلیس متوجه شد که ایوانز در ۷ ساعت گذشته دو بار تصادف کرده و تنها کوفتگی و خراش های سطحی برداشته است به دلیل وارد شدن به خط راه آهن یک جریمه برای وی نوشت. وقتی که از او در مورد اتفاقات آن شب پرسیده شد، ایوانز گفت که اتفاقات بسیار بدتری نیز برایش افتاده است.
     

    dinaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/04
    ارسالی ها
    31,702
    امتیاز واکنش
    68,366
    امتیاز
    1,329
    محل سکونت
    کرمانشاه
    ۸- خوزه سالوادور آلوارنگا

    1383407_172.jpg


    در ۳۰ ژانویه سال ۲۰۱۴، دو زن مردی تقریبا عـریـان را دیدند که با ریش فراوان در کنار ساحل تلو تلورخوران به سمت آن ها می دود. آن ها در جزیره ای کوچک در ایبون آتول در انتهای جنوبی جزیرا مارشال زندکی می کردند که صدها مایل از خشکی های دیگر فاصله داشت. در این جزیره معمولاً غریبه های زیادی دیده می شود اما این کی با همه فرق داشت. تمامی جزیره تنها یک خط تلفن داشت و دو روز ظول کشید که یک قایق آمده و مرد عـریـان هذیان گو را به بیمارستان منتقل کند. اما داستانی که این مرد بعدها تعریف کرد باورنکردنی بود.

    1383408_826.jpg


    او می گفت که نامش خوزه سالوادور آلوارنگا است و در ۲۱ دسامبر سال ۲۰۱۲ با قایق ماهیگیری اش از ساحل کوستا آزول در مکزیک به سمت دریا رفته تا ماهیگیری کند و دیگر رنگ خشکی را ندیده است. او و همراهش، یک پسر جوان به نام ازکیل کوردووا قرار بود همان شب به خانه بازگردند اما موتور قایق آن ها از کار افتاده و طوفان آن ها را صدها مایل از ساحل دور کرد. این موضوع آغاز سرگردانی ۱۳ ماهه ی آلوارنگا بود که در نهایت او را پس از طی ۱۰٫۰۰۰ کیلومتر به خشکی رساند. چند ماه پس از آغاز ماجرای سرگردانی، کوردووا می میرد و آلوارنگا را در قایقی کوچک تنها می گذارد. او با صید لاک پشت، ماهی و کوسه های کوچک خود را زنده نگه می دارد و برای فرو نشاندن عطش و تامین آب بدنش از آب باران و خون لاک پشت تغذیه می کند.

    1383409_926.jpg


    بدین ترتیب در کمال ناباوری وی موفق می شود بیش از یک سال را روی دریا زنده بماند. بسیاری از افراد داستان جالب او را به چالش کشیده اند اما شواهد و قرائن حرف های او را تایید می کند. در دسامبر سال ۲۰۱۲ مامورین گشت دریایی کوستا آزول چند روز در جستجوی قایقی با مشخصات همان قایقی که در جزایر مارشال به خشکی رسید می گشتند. بسیاری از ماهیگیران منطقه نیز آلوارنگا را قبل از شروع سفر ماجراجویانه اش روی عرشه ی قایق کوچکش دیده بودند.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا