داستان داستان کودکانه "تندرو و تیزرو"

  • شروع کننده موضوع کوکیッ
  • بازدیدها 1,003
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

کوکیッ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/04
ارسالی ها
20,571
امتیاز واکنش
157,353
امتیاز
1,454
محل سکونت
میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
103715_407.jpg


دو تا بچه موش بودند که با هم دیگه دوست بودند. گاهی وقت‌ها با اجازه مامان‌هاشون به لونه همدیگه میرفتن و بازی می‌کردن. اسم یکی از بچه موش‌ها تندرو بود و اسم اون یکی تیزرو.

یه روز، توی شهر موش‌ها مسابقه دو برای موش‌های کوچولو برگزار شد. تندرو و تیزرو توی مسابقه شرکت کردند. روز مسابقه تندرو گفت که من میام لونه شما تا با هم بریم. تیزرو قبول کرد.

وقتی که تندرو می‌خواست آماده بشه، مامانش اومد و یه تکه پنیر داد دستش. گفت اینو بخور که جون داشته باشی و توی مسابقه اول بشی. تندرو دندون‌هاش رو به هم‌دیگه فشار داد و لب‌هاشم محکم بست. زودی کفش‌های ورزشی‌شو پوشید و به طرف لونه تیزرو راه افتاد.

وقتی رسید در لونه تیزرو، مامان تیزرو درو باز کرد. تندرو سلام کرد و گفت :«اومدم تا بریم مسابقه دو.» مامان تیزرو گفت:«بیا توی لونه ما بشین و چند دقیقه منتظر بمون؛ چون تندرو داره پنیر می‌خوره تا انرژی بگیره و توی مسابقه برنده بشه. حتماً تو هم پنیرتو خوردی؟» تندرو سرش رو پایین انداخت و هیچی نگفت.

چند دقیقه بعد دو تا بچه موش دست همدیگه رو گرفتند و به طرف محل مسابقه رفتند.

مسابقه که شروع شد، همه فقط به خط پایان فکر می‌کردند البته بجز تندرو که به یه چیز دیگه فکر می‌کرد. حدس می‌زنید اون چیز چی بود؟ شما حدس بزنید تا آخر داستان بهتون بگم چی بود.

تندرو و تیزرو اولش خیلی نزدیک هم بودند. یک دفعه تندرو عقب افتاد. تیزرو برگشت و گفت:«پس بیا دیگه!» تندرو که صدای قار و قور شکمش نمی‌ذاشت هیچ صدایی رو بشنوه، نشنید که دوستش چی گفت! فقط گفت:«تو برو...» تیزرو دلش نمی‌خواست دوستشو رها کنه اما چون دوست داشت که نفر اول مسابقه بشه، به سرعت شروع کرد دویدن.

تندرو هم که جون نداشت، دستش رو گذاشت روی شکمش و از گشنگی همون‌جا نشست و به یه تیکه پنیر بزرگ فکر کرد.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا