داستان داستان کودکانه «تمساح حریص»

کوکیッ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/04
ارسالی ها
20,571
امتیاز واکنش
157,353
امتیاز
1,454
محل سکونت
میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾

داستان کودکانه,داستان کودکانه حیوانات,داستان کودکانه آموزنده


در نزدیکی دهکده ای، یک برکه ای وجود داشت که در آن یک تمساح حریص زندگی می کرد، روزی یک پسر کوچک را در نزدیکی برکه دید که مقداری گوشت در دستانش داشت. تمساح تصمیم گرفت هم پسرک را بخورد و هم گوشتی که در دستانش بود.
بنابراین با لحنی آرام و فریبنده به پسر کوچولو گفت: " اوه پسر کوچولو! گوشت را به من می دهید من بسیار گرسنه هستم."

پسر کوچولو گفت: اوه نه شما مرا خواهید خورد.
تمساح گفت: قول می دهم، شما را نخورم.

پسر کوچولو نزدیک تمساح رفت تا گوشت را به او بدهد اما تمساح با زیرکی بازوی پسرک را در دهانش گرفت.

یک خرگوش که در آن نزدیکی بود ماجرا را دید و خواست به پسر کمک کند، بنابراین به نزدیکی آنها رفت و تمساح وقتی خرگوش را دید پیش خود فکر کرد که بهتر است اول خرگوش را بخورد و بعد سراغ پسر بچه برود بنابراین بازوی پسر بچه را رها کرد و پس از آن، پسر بچه و خرگوش به سرعت فرار کردند و تمساح حیله گر به خواسته اش نرسید.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا