درآمدی برصلح نامه های مسلمانان باایران

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 203
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

*فریال*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
7,020
امتیاز واکنش
7,770
امتیاز
465
محل سکونت
لارستان
درآمدى بر صلح نامه هاى مسلمانان با ايرانيان در آغاز فتح ايران


بررسى قراردادهاى خارجى ميان دولت ها و ملت ها به ويژه اگر در آستانه بروز تحولى عظيم در سرنوشت آن ها باشد, مى تواند بسيارى از حقايق پنهان تاريخى را روشن سازد.
در اين راستا بررسى صلح نامه هاى مسلمانان با ايرانيان در آغاز فتح ايران واقعيت هاى فراوانى را در جوانب مختلف سياسى, فرهنگى, اعتقادى, اقتصادى و اخلاقى طرفين قرارداد فراروى ما قرار مى دهد, علاوه بر آن كه مى تواند محقق تاريخى را در تحليل مسائل مهمى همچون علل پيروزى مسلمانان و پيشرفت اسلام و نيز جغرافياى پيشرفت يارى رساند.
مقاله حاضر با مورد توجه قراردادن اهداف فوق, به جمعآورى متون صلح نامه ها پرداخته و مناطق و شهرهايى را بررسى مى كند كه از ميان چهار ناحيه بزرگ ايران آن زمان يعنى كور عراق, كور فارس و اهواز, كور جبل و كور خراسان, با انعقاد صلح نامه گشوده شده است.
مقدمه
اسناد مكتوب يكى از مهم ترين منابع براى شناخت تاريخ يك ملت است. اهميت اين اسناد وقتى هويدا مى شود كه تحليل گران تاريخى معمولا در هنگام برخورد با گفته هاى مورخان, جهت گيرىها و حب و بغض هاى آن ها را از نظر دور نداشته و در مرحله اول با شك و ترديد به سخنان آنان مى نگرند. اما اسناد مكتوب از آن جا كه حاوى اطلاعات مستقيم و بدون جهت گيرى است مى تواند پايه كار محققان قرار گيرد.(1)
در اين ميان, هم چنان كه اسناد امور ادارى, حقوقى, حسابدارى و مكاتبات شخصى, محقق تاريخ را در شناخت بهتر اوضاع اجتماعى يارى مى رساند, اسناد عهدنامه ها و قراردادهاى با ديگر ممالك نيز مى تواند تا حد زيادى او را از روابط خارجى يك كشور آگاه سازد. اما متإسفانه نكته اى كه محقق تاريخ اسلام را رنج فراوان مى دهد آن است كه از قرون اوليه اسلام چه در بعد داخلى و چه در بعد خارجى, هيچ نوع سند مكتوبى مستقيما به دست ما نرسيده است (امرى كه بررسى علل آن موضوع يك تحقيق تاريخى مستقل را تشكيل مى دهد). نامه ها و عهدنامه هاى پيامبر اكرم(ص),(2) عهدنامه ها و صلح نامه هاى مسلمانان با مردمان ديگر كشورها و... همگى مبتنى بر نقل مورخان است و نه تنها ما بلكه مورخان قرون اوليه اسلام كه كتب آن ها هم اكنون موجود است, در كم تر موردى ادعاى رويت آن اسناد را نموده اند.
بنابراين طبيعى است كه محقق با اين اسناد, همانند ديگر گفته هاى مورخان برخورد نموده و احتمالاتى همچون جهت گيرى مورخ, تحريف, جعل و احيانا فراموشى قسمتى از سند را از نظر دور ندارد; به عنوان مثال, دقت در عبارات عهدنامه پيامبر اكرم(ص) با يهوديان و گروه هاى مختلف قبايل مدينه در آغاز ورود به آن شهر(3) و مقايسه آن ها با ديگر عبارات آن حضرت(ص) و نيز توجه به فصاحت و بلاغت آن بزرگوار, حداقل محقق را در نقل به لفظ بودن اين عهدنامه دچار ترديد مى سازد و خوشبينانه ترين نظر را در نقل به معنا بودن آن مى داند.
اما از طرف ديگر, آن چه محقق را در استفاده از اين اسناد كم تر دچار ترديد مى سازد آن است كه محتواى اين اسناد به گونه اى نيست كه مورد بهره بردارى سياسى, اجتماعى و مذهبى گروه هاى مختلف قرار گيرد و در بيشتر موارد با روح اسلام و قوانين اسلامى هماهنگى كامل دارد, و از همين جا است كه تفكيك بين محتواى اين اسناد و حوادث منتهى به تنظيم آن ها, به خصوص در بخش صلح نامه كه مورد بحث ماست, ضرورى مى نمايد, زيرا در اين حوادث امكان جهت گيرىهاى راويان در ابعاد مختلف وجود دارد(4) و با اين ديد خوشبينانه در محتواى اين صلح نامه ها است كه مقاله حاضر به سراغ صلح نامه هاى مسلمانان با ايرانيان در هنگام فتح ايران رفته و به بررسى اجمالى آن ها مى پردازد.

1) تبيين موضوع
موضوع مقاله ((در آمدى برصلح نامه هاى مسلمانان با ايرانيان در آغاز فتح ايران)) است كه در آن, كلمه ((صلح نامه)) مبين اين نكته است كه گشايش نهايى شهر به واسطه عقد قرار داد صلح بوده است (نه اين كه از آغاز رويارويى با مسلمانان, ايرانيان سرزمين خود را با عقد قرار داد صلح تسليم مسلمانان كرده باشند) چنان كه در موارد فراوانى اين صلح نامه ها پس از محاصره ها و جنگ هاى فراوان و ناتوانى ايرانيان منعقد شده است.
هم چنين اين كلمه سرزمين هايى را مشخص مى سازد كه ساكنان آن از ميان سه امر پيشنهادى مسلمانان, تنها پرداخت جزيه را پذيرفته اند.
توضيح آن كه مسلمانان در هنگام رويارويى با ايرانيان از آن جا كه آن ها را مجوس و ملحق به اهل كتاب مى دانستند,(5) سه پيشنهاد قبول اسلام, پرداخت جزيه و بالاخره آماده شدن براى جنگ را مى دادند.
در مورد سرزمين هايى همانند قادسيه, نهاوند و جلولا و... كه از راه جنگ گشوده مى شدند, صلح نامه اى وجود نداشت. هم چنين سرزمين هايى مانند قزوين كه قبول اسلام مى نمودند,(6) مسلمانان با آن ها همچون برادران خود برخورد كرده و نيازى به انعقاد صلح نامه نمى ديدند و صلح نامه تنها با مردمى منعقد مى شد كه از سويى جنگ را رها كرده و از سوى ديگر حاضر به پذيرش اسلام نبودند.
اين صلح نامه ها در متون تاريخى به دو گونه آورده شده اند:
گونه اول, متن كامل صلح نامه با ذكر شاهدان است كه طبعا بهتر مى تواند مورد استفاده محققان قرار گيرد, گر چه برخورد با آن به عنوان يك سند اصيل جاى تإمل دارد.
گونه دوم, نقل محتواى صلح نامه است و در حقيقت به بيان مقدار جزيه و ديگر اموال كه طرفين برپرداخت آن توافق كرده اند, اختصاص دارد.
طبعا اين گونه صلح نامه ها در نظر محقق نسبت به صلح نامه هاى گونه اول از درجه اعتبار كم ترى برخوردارند.
استفاده از كلمه ((مسلمانان)) به جاى عبارت حكومت اسلامى از آن جهت است كه در حقيقت اين مسلمانان و فرماندهان مختلف آن ها در نواحى مختلف بودند كه طبق قوانين اسلامى و سيره پيامبر اكرم(ص) و احيانا اجازه عام از حكومت, به عقد قرارداد مبادرت مى نمودند و حكومت مركزى يا به علت جانيفتادن سيستم ادارى آن و يا به علت عدم توسعه ارتباطات در آن هنگام, كم تر در جزئيات اين قرار دادها دخالت مى نمود.
نكته جالب آن كه حتى در بعضى از موارد همانند صلح جندىشاپور, فرماندهان مسلمان و حتى خليفه مسلمانان يعنى عمر, امان دادن يك غلام با نام مكنف به سپاهيان دشمن را تإييد مى نمايند.(7)
كلمه ((ايرانيان)) نيز گوياى اين نكته است كه به علت فروپاشى حكومت مركزى در آستانه حمله مسلمانان و عدم تسلط آن بر نواحى مختلف, اين فرمانداران شهرها و استان هاى مختلف بودند كه خود به طور مستقل و طبق صلاحديد خود و بزرگان شهرها, با مسلمانان به عقد قرارداد مى پرداختند.
يعقوبى محدوده حكومتى ساسانيان را در زمان حمله مسلمانان, شامل چهار ناحيه اصلى خراسان, جبل (جبال), فارس و اهواز و عراق (بين النهرين) مى داند و هر كدام از اين نواحى را تحت حكومت اسپهبدى (سپهسالار) جداگانه ذكر مى كند. وى شهرهاى مختلفى را از قرار زير براى اين نواحى بيان مى نمايد:
1. ناحيه (كور) خراسان شامل شهرهاى نيشابور, هرات, مرو, مرورود, فارياب, طالقان, بلخ, بخارا, بادغيس, غرجستان, طوس, سرخس, جرجان و باورد(ابيورد). استاندار اين ناحيه را اسپهبد خراسان مى ناميدند.
2. ناحيه جبل شامل شهرهاى طبرستان, رى, قزوين, زنجان, قم, اصفهان, همدان, نهاوند, دينور, حلوان, ماسبذان, مهرجانقذق, شهر زور, صامغان و آذربايجان. به استاندار اين ناحيه اسپهبد آذربايجان و كرمان مى گفتند.
3. ناحيه فارس و اهواز شامل شهرهاى اصطخر, شيراز, رجان, نوبندجان, گور (فيروزآباد), كازرون, فسا, دارابجرد, اردشير خره و شاپور از منطقه فارس و جندى شاپور, شوش, نهرتيرى, مناذر, شوشتر, ايذه و رامهرمز از منطقه اهواز كه به عامل هر دو ناحيه, اسپهبد فارس مى گفتند.
4. ناحيه عراق شامل 48 منطقه كوچك تر (طسوج) مى گشت كه اسامى بعضى از آن ها چنين است: بادوريا, انبار, بهرسير, زاب (اعلى, اسفل و اوسط), ميسان, كوثى, بابل, جلولا, نهروان (اعلى, اوسط و اسفل) و مدائن. به عامل اين ناحيه, اسپهبد مغرب مى گفتند.(8)
در اين مقاله, همين تقسيم بندى يعقوبى محور قرار گرفته است. گر چه در بعضى از نوشته هاى معاصران و به ويژه خاور شناسان, مناطقى چون ارمنستان, سيستان, خوارزم, سغد و مكران نيز جزء قلمرو ساسانيان محسوب شده است.(9) اما اين نوشته ها تصريح براين نكته ندارند كه ساسانيان همه اين نقاط را در زمان حمله مسلمانان در اختيار داشته اند. چنان كه اين احتمال نيز وجود دارد كه اين مناطق نه به عنوان توابع بلكه به عنوان دست نشانده ها و يا حتى هم پيمانان ساسانيان مطرح باشند.
هم چنين به وسيله سخن ((لسترنج)) كه از قول جغرافى دانان عرب, ايالت قهستان و سيستان را از توابع خراسان مى داند, نمى توان به يعقوبى ايراد گرفت, زيرا نوشته لسترنج ناظر به بعد از فتوحات و تقسيم بندىهاى زمان عباسيان است.(10)
2) فوايد تحقيق
جمعآورى صلح نامه هاى مسلمانان با ايرانيان در يك جا و دقت در تك تك آن ها و نيز بررسى مجموعه آن ها مى تواند فوايد زير را به طور مستقيم يا غير مستقيم براى محقق تاريخ اسلام در برداشته باشد:
1. به دست آوردن نام مناطقى كه با عقد صلح نامه گشوده شد و مقايسه آن ها با مجموع محدوده جغرافياى ايران, اين نتيجه را به دست مى دهد كه اولا اكثر قريب به اتفاق نواحى ايران در آغاز حمله, در مقابل مسلمانان ايستادگى كردند و ثانيا بعد از عدم توان مقابله با مسلمانان, اسلام را نپذيرفتند, بلكه به جاى اسلام آوردن حاضر به پرداخت جزيه شدند و در سال هاى بعد بود كه به علل مختلف به تدريج رو به اسلام آوردند.
2. مفاد عهدنامه ها به خصوص عهدنامه هاى نخستين, سادگى و بى تكلفى مسلمانان را در برخورد با ايرانيان نشان مى دهد كه آن را مى توان تا حد زيادى ناشى از تإثير سيره پيامبراكرم(ص) دانست. هم چنين مستثنا شدن راهبان, زمين گيران و اقشار كم در آمد ايرانيان از پرداخت جزيه كه در بعضى از صلح نامه ها به آن تصريح شده است,(11) نشان از عطوفت قوانين اسلام در برخورد با دشمنان دارد.
3. با بررسى متون صلح نامه ها و مقدار پرداخت جزيه و باج مى توان تا حدود زيادى از وسعت, ثروت, محصولات و امكانات مناطق مختلف ايران در آن زمان آگاه شد.
4. بررسى طرفين عاقد صلح نامه مى تواند تا حدودى ما را از نظام ادارى و سياسى و جنگى مسلمانان و ايرانيان در آن زمان آگاه سازد.
5. بررسى پيش زمينه هاى صلح نامه ها كه به تنظيم صلح نامه منجر مى گشت, مى تواند ما را از بسيارى از مسائل اجتماعى, همچون روحيه مردم در مقابل مسلمانان و علل تسليم شدن ايرانيان, آگاه نمايد.
6. بررسى مجموع صلح نامه ها به طور مشخص, محدوده زمانى فتح نقاط مختلف ايران را مشخص مى سازد. از اين بررسى اين نتيجه به دست مىآيد كه بيشتر مناطق ايران از زمان حكومت ابوبكر يا عمر تا پايان دوران حكومت عثمان فتح شده و تنها مناطق اندكى براى فتح در دوره هاى بعد باقى مانده است.
7. بررسى سير زمانى صلح نامه ها و نيز پيش زمينه هاى آن ها اين نكته را روشن مى سازد كه با فاصله گرفتن مسلمانان از زمان پيامبراكرم(ص), اهداف جنگ ها و نحوه برخورد مسلمانان و فرماندهان آنان از تعاليم اصيل اسلام نيز فاصله مى گيرد, به گونه اى كه در دوره هاى متإخر و در زمان امويان (98 ق) يزيد بن مهلب فرمانده سپاه مسلمانان با خداوند عهد مى بندد كه اگر بر اهل جرجان پيروز شد به قدرى خون ريزى كند كه خون آسياب را به گردش در آورده, گندم را آرد نمايد و از آن آرد نان تهيه كند.(12) در حالى كه اين نوع برخورد به هيچ وجه در دوران اوليه فتوحات, به ويژه در زمان عمر, مشاهده نمى شود.
8. بررسى صلح نامه ها مى تواند اين نتيجه فقهى را نيز در برداشته باشد كه سرزمين هاى فتح شده با صلح, از سرزمين هايى كه با جنگ فتح شده (مفتوح العنوه) تفكيك شود و طبق مبانى مذاهب مختلف فقهى, احكام هر يك مشخص گردد.(13)
در طول تاريخ اسلام نيز بعضى از فقها از اين تفكيك در حكم فقهى استفاده نموده اند; به عنوان مثال, هنگامى كه عبدالله طاهر به تصور مفتوح العنوه بودن نيشابور قصد تعيين خراج براى آن شهر داشت, يكى از بزرگان نيشابور به نام احمد بن حاج بكر با استدلال, ثابت نمود كه نيشابور باصلح گشوده شده است و عبدالله را به مصالحه بر مقدار معين و نه وضع خراج, مجبور نمود.(14)
9. از بررسى اسناد كامل صلح نامه ها در مى يابيم كه اين اسناد غالبا به صورت يك طرفه, از جانب فرمانده مسلمانان تنظيم شده و به صورت نامه براى فرمانده سپاه مقابل, ارسال شده است, نه اين كه طرفين با هم آن سند را تنظيم نمايند. به همين جهت گواهان اين اسناد همگى از طرف مسلمانان مى باشند.
10. به دست آوردن سال و احيانا ماه و روز فتح و انعقاد صلح, يكى ديگر از مواردى است كه مى توان از بعضى اسناد به دست آورد.
11. برفرض صحت اسناد و اطمينان به نقل الفاظ آن, مى توان از اين اسناد براى تحقيق در ادبيات دوره مورد نظر نيز استفاده نمود.
12. موارد داراى اهميت براى طرفين و به ويژه براى مسلمانان, از ديگر مطالبى است كه مى توان از اين اسناد به دست آورد; به عنوان مثال در بسيارى از اسناد, از پذيرايى مردم نقاط فتح شده از لشكريان مسلمان و ديگر مسلمانان به مدت يك شبانه روز و نشان دادن راه به آن ها سخن به ميان آمده است.
نكته جالب توجه آن كه در اين موارد مسلمانان نخواسته اند همانند ديگر قدرتمندان پيروز عمل نموده و با زور همه اموال نقاط تسليم شده را تصاحب نمايند, بلكه سعى كرده اند از چارچوب قرارداد فراتر نرفته و خواسته مورد نظر را به طور كامل در متن قرار داد بگنجانند.
13. از برخى اسناد, احترام گذاشتن به آيين و مراسم دينى مردم نقاط فتح شده نيز استفاده مى شود و مثلا مسلمانان متعهد مى شوند كه آتشكده هاى مردم را ويران ننمايند.(15) يا از امنيت دادن به مردم, حتى بر حفظ ملل و شرايع آن ها سخن به ميان مىآيد.(16) در برخى از اسناد هم از آزادى مردم در مراسم معمولى خود, همچون رقـ*ـص و پايكوبى در اعياد, صحبت شده است.(17)
دقت در اين گونه موارد مى تواند حساسيت هاى مردم نقاط فتح شده را نسبت به رعايت آيين هاى مذهبى و عادى خود, روشن سازد.
14. در ميان تمامى اسناد تنها در يك سند, تاريخ دقيق صلح نامه, حتى روز آن از هفته و نقش مهر فرمانده سپاه مسلمانان بيان شده است.(18)
اين مطلب اين احتمال را تإييد مى كند كه در بسيارى از موارد, مورخين وحتى اساتيد روايى آن ها خود متن سند را نديده اند و تنها به ذكر محتواى آن پرداخته و در واقع نقل به معنا كرده اند.

3) منابع تحقيق
به طور كلى منابع تحقيق را مى توان در سه دسته از قرار زير طبقه بندى كرد:
1. كتب تاريخ عمومى;
2. كتب فتوح ;
3. كتب تاريخ محلى.
در ميان كتاب هاى تاريخ عمومى, مى توان مسائل كلى صلح نامه ها همانند حوادث منجر به صلح نامه و مقدار مال المصالحه را در كتب مقدم بر طبرى (متوفاى 310ق) همچون تاريخ خليفه بن خياط (متوفاى 240ق) و تاريخ يعقوبى (متوفاى 284ق) به دست آورد. اما در اين ميان, كتاب طبرى از ويژگى هاى منحصر به فردى برخوردار است كه در اين تحقيق كارآيى بسيار دارد.
اولين ويژگى آن است كه طبرى سلسله اسناد روايات تاريخى خود را ذكر مى نمايد, و اين امكان را براى ناقد فراهم مىآورد كه با بحث و بررسى سند, قراينى را براى صحت يا سقم محتواى آن فراهم نمايد. در اين ويژگى تاريخ خليفه بن خياط از ميان كتب تاريخ عمومى با طبرى مشاركت دارد.
دومين ويژگى آن است كه طبرى در مواردى كه به روايات مختلف دسترسى داشته همه را آورده است كه اين ويژگى را با اين گستردگى در كمتر كتاب تاريخى مى توان يافت و از آن جا كه در موارد فراوانى اين روايات با هم اختلاف دارند, اين مجموعه روايات به محقق اين امكان را مى دهد كه با توجه به قراين مختلف خارجى و داخلى, روايت صحيح تر را انتخاب نمايد .
البته اختلاف روايات در محل بحث ما, بيشتر مربوط به حوادث منجر به تنظيم صلح نامه, سال تنظيم و فرمانده سپاه مسلمانان مى باشد و در مورد مواد صلح نامه يا مقدار مال المصالحه اختلاف كمترى به چشم مى خورد.(الف)
بالاخره سومين و مهم ترين ويژگى كتاب طبرى آن است كه چنان چه از طريق سلسله اسناد خود به متن صلح نامه دسترسى پيدا كرده, آن را به طور كامل (از ((بسم الله)) تا ذكر شاهدان) نقل مى كند.(ب)
البته چنان كه اشاره شد, نمى توان با اين متون همانند اسناد مكتوب برخورد نمود اما با كمك قراين فراوان مى توان صحت آن ها را تإييد كرد.
همين ويژگى ها نگارنده را وادار كرد تا در اصل تحقيق و نيز ترتيب بندى آن, كتاب طبرى را مبناى خود قرار دهد و صلح نامه ها را بر اساس تاريخى كه طبرى آورده است ذكر نمايد.
در بخش دوم يعنى كتب فتوح, دو كتاب فتوح البلدان نوشته احمد بن يحيى بلاذرى(متوفاى 279ق) و الفتوح نوشته ابومحمد احمد بن اعثم كوفى(متوفاى 314ق) تنها كتب فتوحى است كه مى توان در بخش ايران از آن ها به عنوان منابع دست اول استفاده نمود. از ميان اين دو كتاب, فتوح البلدان از اهميت بيشترى برخوردار است, زيرا اولا, به طور قطع قبل از تاريخ طبرى نوشته شده است و ثانيا, روايات تاريخى خود را با ذكر سلسله سند مىآورد. اين دو ويژگى به محقق اين امكان را مى دهد كه در نقد و بررسى روايات طبرى از اين كتاب به خصوص در بررسى صحت و سقم روايات طبرى از سيف بن عمر, بهره فراوان گيرد. اما ابن اعثم گر چه در آغاز, راويان روايات خود را افرادى همانند مداينى, واقدى, زهرى, ابومخنف و ابن كلبى مى داند, هنگام ذكر روايات تاريخى, هيچ اشاره اى به سلسله سند نمى نمايد كه همين مطلب باعث كاسته شدن از ارزش كتاب مى گردد.
برخى معتقدند كتاب الفتوح بيشتر به روايات شيعى متكى است و همين مطلب را باعث تضعيف او از سوى اهل سنت مى دانند(19) كه در صورت صحت چنين سخنى, مى توان از ديدگاه ديگرى به مقايسه روايات آن با روايات كتاب تاريخ طبرى پرداخت.
متإسفانه نقيصه اى كه در اين دو كتاب فتوح وجود دارد آن است كه برخلاف تاريخ طبرى, در هيچ موردى متن كامل صلح نامه آورده نشده است.
در اين ميان, كتاب ديگرى با عنوان غزوات ابن حبيش نوشته عبدالرحمن بن محمد بن عبدالله بن يوسف بن حبيش (504-584ق) وجود دارد كه موضوع آن فتوحات زمان خلفاى سه گانه مى باشد و بخش عظيمى از آن اختصاص به ايران دارد. اين كتاب در موارد فراوان به ذكر سلسله اسناد پرداخته و متون صلح نامه را نيز مىآورد, اما با مقايسه روايات آن در بخش ايران با روايات طبرى در مى يابيم كه در كمتر موردى از روايات طبرى فراتر رفته است; گر چه به نظر محقق كتاب, روايات آن در بخش شام گسترده تر از روايات طبرى است.(20)
بنابراين در اين بخش نمى توان به اين كتاب به عنوان منبع دست اول نگريست.
در بخش سوم يعنى كتب تاريخ محلى اين نكته را متذكر مى شويم كه در بخش ايران, به هيچ كتاب تاريخى محلى كه قبل از كتاب هاى بلاذرى و ابن عثم و طبرى نگاشته شده و در دسترس باشد, برخورد نمى كنيم. بنابراين, اين احتمال به يقين نزديك مى شود كه منابع اصلى كتب تاريخ محلى موجود, همين كتاب و به ويژه كتاب تاريخ طبرى بوده است. اين مطلب را مى توان علاوه بر تصريح نويسندگان اين كتب در موارد فراوان, با مقايسه محتواى صلح نامه ها نيز اثبات نمود. به اين بيان كه كتبى همچون تاريخ بيهق(21), تاريخ نيشابور(22), فارسنامه ابن بلخى,(23) ذكر اخبار اصفهان,(24) تاريخ بخارا,(25) فضائل بلخ,(26) تاريخ جرجان, (27) تاريخ طبرستان (28)و ... معمولا محتواى همين سه كتاب را در خود جاى داده اند, به جز كتاب تاريخ سيستان(29) كه محتواى صلح نامه را چيزى غير از كتب سه گانه ذكر نموده است.

4) محتوا و متون صلح نامه ها
به طور اجمالى خط سير فتوحات مسلمانان در ايران براساس صلح نامه ها چنين است كه آغاز آن پس از طى منطقه دست نشانده حيره و توابع آن, از كور عراق در مناطقى همچون مدائن, انبار و بهرسير شروع شده و سپس وارد بخش اهواز از ناحيه فارس مى شود و پس از طى مناطقى همچون اهواز, ايذه, شوش و جندىشاپور وارد كورجبل شده و مناطقى همچون همدان, دستبى, ماهين(ماه كوفه و بصره), اصفهان, رى, دماوند و قومس را در برمى گيرد و سپس به سمت جرجان و طبرستان پيش مى رود و به صورت ناقص در اين مناطق ادامه مى يابد.
پس از آن وارد آذربايجان از همين ناحيه مى گردد و از آن جا راهى شمال غرب شده و در مناطقى هم چون ارمنستان و تفليس به پيش مى رود و سپس تغيير مسير داده و درجنوب شرقى ايران و در منطقه سيستان ادامه مى يابد و پس از آن به سمت شمال شرقى رفته و در كور خراسان و در مناطقى همچون نيشابور, نسا, طوس, سرخس, مرو, مروالرود و بلخ به پيش مى رود.(30)
از اين رو, مباحث مقاله را در چهار قسمت به ترتيب زير پى مى گيريم:
ـ كور عراق
ـ كور فارس و اهواز
ـ كور جبل
ـ كور خراسان

قسمت اول: كور عراق
1) با نقيا(31) و باروسما(32)
طبرى اولين برخورد مسلمانان درعراق را در سال دوازده قمرى بين سپاه خالد بن وليد و بين ابن صلوبا(رئيس روستاهايى از سواد به نام هاى بانقيا, باروسما و إليس(33)) مى داند و صلح نامه اى را كه بين آن دو منعقد شده, چنين مىآورد:
بسم الله الرحمن الرحيم
من خالد بن الوليد لابن صلوبا(34) السوادى و منزله بشاطى الفرات; انك آمن بامان الله اذحقن دمه[ دمك] باعطإ الجزيه و قد اعطيت عن نفسك و عن اهل خرجك و جزيرتك و من كان فى قريتك بانقيا و باروسما الف درهم فقبلتها منك و رضى من معى من المسلمين بها منك و لك ذمه الله و ذمه محمد (ص)و ذمه المسلمين على ذلك و شهد هشام بن الوليد;(35)
به نام خداوند بخشنده مهربان
از خالدبن وليد به ابن صلوباى سوادى كه در ساحل فرات ساكن است; تو در امان خدا هستى زيرا خون خود را با پرداخت جزيه حفظ نمودى و از طرف خود و خاندان و اهل جزيره ات و نيز ساكنان دو روستايت بانقيا و باروسما هزار درهم پرداختى و من آن را از تو قبول نمودم و مسلمانانى كه با من هستند نيز بر آن رضايت دادند و به همين جهت حمايت خدا, محمد(ص) و مسلمانان از آن توست. هشام بن وليد بر اين نوشته گواه است.
اما بلاذرى بين إليس و بانقيا تفاوت مى گذارد و درباره إليس مى گويد:
خالد با اهل اليس براين تعهد صلح منعقد كرد كه آن ها جاسوس مسلمانان عليه ايرانيان باشند و راهنمايى و يارى مسلمانان را بر عهده گيرند.(36)
و در باره بانقيا مى گويد:
خالد, جرير بن عبدالله بجلى را به سوى مردم بانقيا فرستاد, و بصهرى بن صلوبا نزد او آمد و از جنگ عذرخواهى كرد, و خواستار صلح شد و با جرير بر هزار درهم و يك طيلسان صلح نمود و نيز گفته شده است كه ابن صلوبا با شخص خالد اين صلح نامه را منعقد كرد.(37)
آن گاه چنين نقل مى كند كه خالد هزار درهم و طيلسان را همراه با مال حيره به نزد ابوبكر فرستاد و ابوبكر طيلسان را به حسين بن على(ع) بخشيد.(38) بلاذرى سال اين واقعه را ذكر نمى كند اما آن را در زمان ابوبكر مى داند كه به احتمال زياد همان سال دوازدهم قمرى است.
هم چنين بلاذرى اين واقعه را بعد از صلح حيره ذكر مى كند كه با روايت ديگر طبرى موافق است.(39)
ابن اعثم, صلح بانقيا را بين جرير بن عبدالله و دادويه بن فرخان دانسته است و مقدار مال المصالحه را صد هزار درهم ذكر مى كند.(40)
طبرى در جاى ديگر, متن عهدنامه را به گونه ديگرى ذكر مى كند و طرف قرارداد خالد را صلوبابن نسطونا مى داند. متن آن عهدنامه چنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا كتاب من خالد بن الوليد لصلوبابن نسطونا وقومه انى عاهدتكم على الجزيه و المنعه على كل ذى يد بانقيا و بسما(41) جميعا على عشرهآلاف دينار سوى الخرزه القوى على قدر قوته و المقل على قدر اقلاله فى كل سنه و انك قد نقبت على قومك و ان قومك قد رضوا بك و قد قبلت و من معى من المسلمين و رضيت و رضى قومك فلك الذمه و المنعه فان منعناكم فلنا الجزيه و الافلا. شهد هشام بن الوليد و القعقاع بن عمرو و جريربن عبدالله الحميرى و حنظله بن الربيع و كتب سنه اثنتى عشره فى صفر;(42)
به نام خداوند بخشنده مهربان
اين معاهده اى است بين خالد بن وليد و صلوبا بن نسطونا و قومش. من (خالد) با شما بر پرداخت جزيه (از طرف شما) و حمايت (از طرف ما) قرار داد مى بندم كه هر كس در بانقيا و بسما[ باروسما] زندگى مى كند, بايد جزيه بپردازد, و مجموع آن به جز جواهرات كسرى, چهار هزار دينار مى باشد كه ثروتمند و كم ثروت هر كدام به اندازه توانايى خود بايد در هر سال بپردازند. و تو (صلوبا) رئيس قوم خود هستى و قوم تو از رياست تو خشنودند. اين معاهده را من و مسلمانان همراهم پذيرفته اند و تو و قومت نيز آن را قبول كرديد. پس تو در امانى و ما از تو حمايت مى كنيم و اگر دشمنان را از شما دفع كرديم, جزيه بر شما واجب است و الا نه. براين معاهده هشام بن وليد, قعقاع بن عمرو, جرير بن عبدالله حميرى و حنظله بن ربيع گواه مى باشند و اين معاهده در صفر سال دوازدهم نوشته شد.
در باره اين عهده نامه تذكر چند نكته ضرورى است:
1. طبرى در آغاز اين روايت, جريان اين صلح نامه را بعد از صلح حيره ذكر مى نمايد, در حالى كه تاريخ اين صلح نامه صفر سال دوازدهم قمرى است و تاريخ صلح حيره را خود, ربيع الاول اين سال مى داند.(43)
2. بعضى از محققان معاصر معتقدند قعقاع بن عمرو كه در بسيارى از روايات فتوح ايران كه از قول سيف نقل شده حضور دارد و امضاى او در زير بسيارى از صلح نامه ها مشاهده مى شود, شخصيتى ساختگى از سوى سيف است و وجود واقعى ندارد.(44)
2) حيره(45)
حيره در زمان رويارويى با سپاه مسلمانان, تحت فرمان قبيصه بن اياس بن حيه الطايى بود كه حكومت او بر حيره بعد از نعمان بن منذر از سوى پادشاه ايران تإييد شده بود.
بنابه نوشته طبرى, خالد هنگام روبه رو شدن با قبيصه او را بين سه امر پذيرش اسلام, پرداخت جزيه و جنگ مخير كرد كه قبيصه در جواب گفت: ((ما نيازى به جنگ با تو نداريم بلكه دين خود را حفظ نموده و به تو جزيه پرداخت مى نماييم.)) و خالد با آن ها بر پرداخت نود هزار درهم, مصالحه كرد.(46)
طبرى در روايت ديگر, مقدار مال المصالحه را 190000درهم مى داند.(47) اما بلاذرى در روايتى, طرف هاى خالد را علاوه بر اياس يا فروه فرزند او, افراد ديگرى همچون عبدالمسيح بن عمر و هانى بن قبيصه ذكر مى نمايد و درباره محتواى صلح نام چنين مى نگارد.
فصالحوه على مإه إلف درهم و يقال على ثمانين إلف درهم فى كل عام و على ان يكونوا عيونا للمسلمين على إهل فارس و ان لايهدم لهم بيعه و لا قصرا;(48)
با خالد بر صد هزار درهم و يا هشتاد هزار درهم در هر سال مصالحه كردند و نيز متعهد شدند كه جاسوس مسلمانان عليه ايرانيان باشند و مسلمانان نيز متعهد شدند كه هيچ كليسا و قصرى را از آنان ويران نكنند.
بلاذرى در روايت ديگر, مال المصالحه را صد هزار درهم در هر سال دانسته و شروط ديگر همانند تعهد عدم توطئه عليه مسلمانان و جاسوسى كردن به نفع مسلمانان را نيز اضافه مى كند و تاريخ آن را سال دوازدهم قمرى مى داند.(49)
از ظاهر عبارات ابن اعثم چنين بر مىآيد كه صلح حيره را عبدالمسيح با خالد منعقد كرده و مقدار مال المصالحه صد هزار درهم و طيلسان شيرويه پسر كسرى بود, كه سى هزار درهم قيمت داشت.(50)
اما طبرى در جاى ديگر خبر از صلح خالد با عده اى از بزرگان اهل حيره مى دهد و متن آن را چنين ذكر مى كند:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا ما عاهد عليه خالد بن الوليد عديا و عمرا ابنى عدى و عمرو بن عبدالمسيح و اياس بن قبيصه و حيرى بن اكال ـ و قال عبيدالله جيرى ـ و هم نقبإ اهل الحيره و رضى بذلك اهل الحيره و امروهم به عاهدهم على تسعين و مإه إلف درهم تقبل فى كل سنه جزإ عن ايديهم فى الدنيا رهبانهم و قسيسهم الامن كان منهم على غير ذىيد حبيسا عن الدنيا تاركا لها و سانحا تاركا للدنيا و على المنعه فان لم يمنعهم فلاشىء عليهم حتى يمنعهم و ان غدروا بفعل او بقول فالذمه منهم بريئه و كتب فى شهر ربيع الاول من سنه اثنتى عشره;(51)
به نام خداوند بخشنده مهربان
اين عهد نامه اى است بين خالد بن وليد عدى و عمر دو پسر عدى و عمروبن عبدالمسيح و اياس بن قبيصه و حيرى بن اكال ـ عبيدالله نام او را جيرى دانسته است ـ كه همگى از بزرگان اهل حيره هستند و اهل حيره نيز از اين معاهده خشنودند و خود اين نقبا را مإمور بستن اين معاهده نموده اند. طبق اين معاهده مردم حيره و حتى راهبان و كشيشان آن ها متعهد مى شوند كه هر سال 190000 درهم در مقابل كسب و تلاش خود بپردازند, و راهبان و كشيشانى كه كسب ندارند و دنيا را رها كرده اند, از اين پرداخت مستثنا مى باشند. در مقابل, مسلمانان متعهد به حمايت از اهل حيره مى باشند و اگر از آن ها حمايت نكنند, نمى توانند چيزى از آن ها بگيرند و اگر اهل حيره با كردار يا گفتار خود عليه مسلمانان توطئه نمودند, ديگر در امان نمى باشند. اين عهدنامه در ماه ربيع الاول سال دوازدهم نوشته شد.
در صورت صحت متن فوق مى توان مطالبى از قرار زير استنباط نمود:
1. حيره در آن زمان به صورت شورايى اداره مى شده است و يا لااقل در تصميمات مهم, نظر يك نفر ملاك نبوده است.
2. جزيه به عنوان نوعى ماليات كسب گرفته مى شده است كه مى توان از عبارت ((جزإ عن ايديهم)) چنين مطلبى را استنباط كرد, و افراد بدون كار, مانند راهبان, موظف به پرداخت جزيه نبوده اند.
3. مسلمانان در مقابل گرفتن جزيه متعهد بوده اند از جزيه دهندگان حمايت نظامى كنند.
4. در آن زمان در حيره مسيحيان فراوانى وجود داشته اند, به گونه اى كه در عهدنامه, حكم راهبان و كشيشان آن ها ذكر مى گردد.
طبرى در ادامه چنين مىآورد كه بعد از درگذشت ابوبكر حيريان به اين معاهده پايبند نمانده و آن را نقض كردند و مثنى بن حارثه پس از غلبه بر آن ها شرط ديگرى عليه آن ها وضع كرد. بار ديگر شورش كردند و پس از چندى سعدبن ابى وقاص بر آن ها غلبه كرد و از آن ها خواست تا به عهدنامه خالد و يا مثنى عمل نمايند اما آن ها قبول نكردند و سعد پس از تحقيق دريافت كه آن ها مى توانند تا چهار صد هزار درهم به جز اموال برگزيده (يا جواهرات پادشاهى)(52) بپردازند و همين را بر آن ها قرار داد.(53)
3) بهقباد اسفل و اوسط(54)
در سال دوازدهم قمرى دهقانان بين النهرين منتظر نتيجه برخورد بين خالد و حيريان بودند. وقتى ديدند سرانجام كار آن ها به صلح انجاميد نزد خالد آمده و با او بر سر محدوده بين فلوجه عليا و سفلى(55) تا هرمزگرد(56) به مصالحه نشستند و قرار دادى از قرار زير تنظيم شد:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا كتاب من خالد بن الوليد زاذبن بهيش و صلوبا بن نسطونا ان لكم الذمه و عليكم الجزيه و انتم ضامنون لمن نقبتم عليه من اهل البهقباذ الاسفل و الاوسط (و قال عبيدالله و انتم ضامنون حرب من نقبتم عليه) على الفى الف تقبل فى كل سنه ثم كل ذى يد سوى ما على بانقيا و بسما[ باروسما] و انكم قد ارضيتمونى و المسلمين و انا قد ارضيناكم و اهل البهقباذ الاسفل و من دخل معكم من اهل البهقباذ الاوسط على اموالكم ليس فيها ما كان لال كسرى و من مال ميلهم. شهد هشام بن الوليد و القعقاع بن عمرو و جريربن عبدالله الحميرى و بشير بن عبدالله الخصاصيه و حنظله بن الربيع و كتب سنه اثنتى عشره فى صفر; (57)
اين معاهده اى است بين خالد بن وليد, زاذبن بهيش و صلوبا بن نسطونا; شما بايد جزيه پرداخت نماييد و در مقابل, ما از شما حمايت مى كنيم. شما از طرف رعيت خود از اهل بهقباد اسفل و اوسط ضمانت پرداخت دوميليون درهم را به صورت سالانه تعهد مى نماييد. (عبيدالله مى گويد: شما در مقابل برداشته شدن جنگ از رعيت خود) پرداخته دوميليون درهم را تعهد مى نماييد.
اين مقدار را بايد از هر كسى كه كار مى كند, جمعآورى نماييد و اين مقدار غير از آن چيزى است كه بر بانقيا و بسما[باروسما] قرار داده شد.
شما مرا و مسلمانان همراهم را خشنود ساختيد و ما نيز شما و اهل بهقباد اسفل و اوسط را برحمايت از اموال شما خشنود مى سازيم. در اين حمايت اموال خاندان كسرى و كسانى كه با آن ها همراه اند, داخل نيست. هشام بن وليد, قعقاع بن عمرو, جرير بن عبدالله حميرى, بشير بن عبدالله خصاصيه و حنظله بن ربيع بر اين عهدنامه شاهدند. اين معاهده در صفر سال دوازدهم نگاشته شد.
در باره اين معاهده, تذكرات زير ضرورى است:
1. در صورت صحت اين متن, اين معاهده, گواه بر وسعت منطقه مصالحه شده مى باشد, زيرا با حيره كه در آن زمان شهر بزرگى بود, حداكثر بر 190000 و در مرتبه بعد بر چهارصد هزار درهم قرارداد بسته شد, در حالى كه براين محدوده بر دو ميليون درهم صلح نامه منعقد مى شود. البته اگر ثابت شود اين منطقه وسعت چندانى نداشته است از همين راه مى توان در صحت اين عهد نامه تشكيك كرد.
2. صلوبا بن نسطونا يكى از بزرگان سواد در آن زمان بوده است, چون در اين عهد نامه و عهدنامه بانقياحضور داشته است.
3. از اين صلح نامه سخنى در كتاب بلاذرى و ابن اعثم كوفى مشاهده نمى شود.
4) انبار(58)
طبرى تاريخ صلح نامه انبار را سال دوازدهم قمرى يعنى در زمان حكومت ابوبكر مى داند(59) و جنگى را كه منجر به عقد قرار داد شده, جنگ ذات العيون(ج) ذكر مى كند. اين صلح نامه بين شيرزاد رئيس ساباط و خالد منعقد شد كه متن آن به نقل طبرى چنين است:
و راسل شيرزاد خالدا فى الصلح على ما اراد فقبل منه على ان يخليه و يلحقه بمإمنه فى جريده خيل ليس معهم من المتاع و الاموال شىء(60);
شيرزاد فرستاده اى نزد خالد گسيل داشت و پذيرفت كه طبق شرايط خالد صلح نمايد و خالد در قرارداد صلح چنين آورد كه راه سپاه شيرزاد را باز مى گذارد تا آن ها به پناهگاه خود بروند, اما بايد با اسبان برهنه و بدون همراه بردن كالا و مال اين كار را انجام دهند.
طبرى در جاى ديگر به اين قرار داد چنين اشاره مى كند:
خالد به انبار آمد و با آن ها برترك شهر از سوى انباريان, قرار داد بست, اما انباريان چيزى به خالد دادند كه او را راضى ساخت و اجازه داد كه در شهر بمانند. (61)
بلاذرى در يكى از روايات خود درباره صلح انبار چنين مى گويد:
وقتى اهل انبار ديدند چيزى را كه بر آن ها پيش آمده است, با خالد بر چيزى مصالحه كردند كه او را راضى ساخت و اجازه داد در شهر بمانند.(62)
اين روايت در بخشى با روايت طبرى هماهنگ است; به ويژه آن كه فرمانده مسلمانان را خالد دانسته است كه بر وقوع صلح در زمان ابوبكر دلالت دارد, اما در روايت ديگرى چنين مىآورد:
و حدثنى مشايخ من اهل الانبار انهم صالحوا فى خلافه عمر رحمه الله على طسوجهم على اربعمإه الف درهم و الف عبإه قطوانيه فى كل سنه و تولى الصلح جرير بن عبدالله البجلى و يقال صالحهم على ثمانين الفا و الله اعلم;(63)
بزرگانى از اهل انبار به من گفتند كه اهل انبار در زمان خلافت عمر با جريربن عبدالله بجلى قرارداد صلح منعقد كردند و متعهد شدند كه در مقابل نواحى مختلف انبار, چهارصدهزار درهم و هزار عباى قطوانى در هر سال بپردازند. گفته شده است جرير با آن ها بر پرداخت هشتاد هزار درهم مصالحه كرد و خدا داناتر است.
بهترين راه براى جمع بين اين دو دسته روايات آن است كه اين صلح را بعد از نافرمانى اهل انبار بدانيم, زيرا طبرى خود بعد از بيان صلح اول مى گويد: اهل انبار و اطراف آن, قرارداد خود با مسلمانان را نقض كردند.(64)
5) ساباط(65)
طبرى در ذيل حوادث سال پانزدهم قمرى چنين آورده است كه سعد بن ابى وقاحه, زهره بن حويه را به سمت بهرسير فرستاد. در ساباط با شيرزاد ملاقاتى انجام گرفت و صلحى مبنى بر پرداخت جزيه بين آن ها منعقد شد كه بعدا مورد امضاى سعد قرار گرفت. (66)
6) اطراف بهر سير(67)
طبرى در ذيل حوادث سال شانزدهم قمرى, فتح بهرسير را از طريق جنگ مى داند و مى گويد:
سعد پس از فتح بهرسير نيروهاى خود را به روستاها و نيزارهاى ميان دجله و فرات فرستاد و آن ها صدهزار كشاورز را جمع آورى كردند و سعد طى نامه اى حكم آن ها را از عمر خواست كه عمر در جواب او چنين نگاشت: ((كشاورزانى كه نزد شما مىآيند, اگر در محل سكونت خود مقيم بوده و عليه شما اقدام جنگى انجام نداده باشند, در امان اند, اما آن ها كه (در جنگ) فرار كرده و با تعقيب شما دستگير شده اند خود بهتر مى دانيد كه با آن ها چگونه رفتار كنيد.
هنگامى كه اين نامه به سعد رسيد, كشاورزان را به حال خود رها كرد, و پس از آن بود كه دهقانان روستاهاى اطراف به مذاكره نشستند و سعد از آن ها خواست يا اسلام را پذيرفته و به محل سكونت خود برگردند و يا آن كه به پرداخت جزيه تن دهند تا در مقابل, در امان مسلمانان باشند و مسلمانان از آن ها حمايت نمايند كه آن ها دومى را پذيرفتند.
البته طبرى خود متذكر مى شود كه اموال آل كسرى در اين منطقه, در اين قرارداد نيامده است.
آن گاه مى گويد: پس از اين قرارداد, از غرب دجله تا سرزمين عربستان (ارض العرب) همه سوادىها در پناه اسلام قرار گرفته و خراج را پذيرفتند.(68)
7) روميه(69)
در مورد صلح نامه اين شهر, بلاذرى چنين آورده است:
آن گاه سعد به روميه آمد و با اهل آن شهر قرار داد صلح منعقد كرد, بدين ترتيب كه هر كس از اهل شهر مى خواهد آن را ترك كند و كسانى كه مى مانند, بايد اطاعت از مسلمانان و خيرخواهى براى آنان و پرداخت خراج و راهنمايى مسلمانان را بپذيرند و هيچ گاه با آن ها از در مكر و فريب در نيايند.(70)
8) مهرود
بنابه نوشته ياقوت, مهرود يكى از نواحى سواد بغداد است كه در سمت شرقى استان شادقباد واقع شده است.(71) سعد بن ابن وقاص پس از فتح مدائن, برادر زاده خود هاشم بن عتيه را به سمت جلولإ فرستاد و هنگامى كه هاشم به مهرود در سمت شرقى دجله رسيد, دهقانان مهرود به نزد او آمدند و با او بر پرداخت مقدارى درهم در مقابل هر جريب و نكشتن اهالى مهرود, مصالحه نمودند.(72)

قسمت دوم: كور فارس و اهواز
يعقوبى دو ناحيه بزرگ فارس و اهواز را در زمان ساسانيان تحت اداره يك اصبهبذ (سپهسالار) كه عنوان اصبهبذ فارس داشت,(73) مى داند. از اين رو ما نيز در اين جا كورفارس را در دو بخش كور اهواز و كور فارس بحث مى كنيم.
1ـ كور اهواز
الف ـ اهواز
اولين قرار داد مسلمانان با ايرانيان, در ناحيه خوزستان, اهواز بود كه در آن زمان ((سوق الاهواز)) ناميده مى شد. بنابه نوشته طبرى اين قرارداد در سال هفده قمرى و ميان حرقوص بن زهير و جزء بن معاويه از طرف مسلمانان و هرمزان از جانب ايرانيان منعقد شد و ايرانيان متعهد پرداخت خراج شده و در مقابل مسلمانان به آن ها امان داده و حمايت از آن ها را تعهد نمودند.(74)
البته در عبارات ابن اعثم چنين آمده است كه ابوموسى اشعرى تمام منطقه اهواز را با جنگ گشود و(75) بلاذرى نيز در روايتى شبيه چنين گزارشى را ارائه داده(76), اما در روايت ديگرى مى گويد:
اهواز در اواخر سال پانزدهم و اوايل سال شانزده قمرى با صلحى كه ميان عتبه بن غزوان و ((بيرواز)), دهقان اهواز منعقد شده بود, تسليم گشت. اما بعد اهوازيان نقض عهد نموده و ابوموسى آن را با جنگ گشود.(77)
ب ـ ايذه (ايذج)(78)
طبرى صلح نامه ايذه را در سال هفده قمرى مى داند و مى گويد:
نعمان بن مقرن هنگامى كه در تعقيب هرمزان بود, به ايذه رسيد, در آن جا ((تيرويه)) نزد او آمد و با او قرار داد صلح منعقد كرد.(79)
اما بلاذرى مى گويد ايذه بعد از جنگ شديدى گشوده شد.(80)
ج ـ شوش
درباره قرار داد شوش طبرى چنين مى گويد:
شيرويه با ده تن از فرماندهان لشكر نزد ابوموسى اشعرى آمد و به او گفت: ما به دين شما علاقه مند شده ايم و اسلام مىآوريم با اين شرط كه در كنار شما تنها با عجم ها بجنگيم, نه با عرب ها و اگر شخصى از عرب با ما جنگيد, شما از ما حمايت نماييد. ما هر كجا خواستيم سكونت گزينيم, با هر قبيله اى كه خواستيم, پيمان ببنديم, شما به ما بالاترين مقدار عطا را بپردازيد و اين قرارداد را فرماندهى كه به تو فرمان مى راند (يعنى عمر) امضا نمايد.
ابوموسى در آغاز, قسمت اخير اين سخنان را نپذيرفت و گفت: هر چه به سود ماست, به سود شما و هر چه به ضرر ماست, به ضرر شما نيز باشد. ولى آن ها راضى نشدند و ابوموسى ناچار شد نامه اى به عمر بنويسد عمر در جواب آن نوشت: آن چه را خواسته اند, به آن ها عطا كن.
ابو موسى قرارداد آن ها را نوشت, آن ها اسلام آوردند و در محاصره شوشتر شركت كردند.(81)
اما در فتوح البلدان چنين آمده است كه ابوموسى اشعرى شوش را محاصره كرد و هنگامى كه آذوقه آن ها به پايان رسيد, در خواست صلح كردند, مرزبان شوش نزد ابوموسى آمد و براى هشتاد تن از اهل شوش امان طلبيد و نام خود را ذكر نكرد. هنگامى كه شهر گشوده شد, ابوموسى آن هشتاد تن را امان داد و بقيه مردان و مرزبان را به قتل رسانيد, كودكان و زنان را اسير كرد و اموال مردم را تصاحب نمود.(82)
ابن اعثم نيز شبيه چنين روايتى را مىآورد با اين تفاوت كه نام فرمانده شوش را ((سابور بن آذرماهان)) دانسته و افراد امان داده شده را ده نفر ذكر مى كند.(83)
د ـ جندى شاپور(84)
طبرى درباره صلح جندى شاپور در ذيل حوادث سال هفدهم قمرى خبر جالبى از قرار زير نقل مى كند: اين شهر براى مدتى تحت محاصره نيروهاى زربن عبدالله بن كليب بود تا آن كه ناگاه امان نامه اى از سوى يكى از مسلمانان به سوى مردم شهر پرتاب شد. در اين هنگام مسلمانان مشاهده كردند كه درهاى شهر گشوده, بازارها باز شد و مردم به كارهاى عادى خود مشغول شدند. مسلمانان با تعجب از مردم شهر پرسيدند, چه خبر شده؟!
آن ها پاسخ دادند: امان نامه اى به سوى ما پرتاب شد, ما آن را پذيرفتيم و متعهد شديم كه به شما جزيه پرداخت كنيم و شما از ما حمايت نماييد. مسلمانان گفتند: ما چنين امان نامه اى نفرستاده ايم. اهل شهر جواب دادند: ما نيز دروغ نمى گوييم. سرانجام مسلمانان پس از تحقيق دريافتند كه پرتاب امان نامه كار غلامى به نام مكنف از مسلمانان بوده است كه اصل او از آن شهر مى باشد. خواستند امان نامه را نقض نمايند كه اهل شهر گفتند: ما غلامان شما را از افراد آزاد باز نمى شناسيم و به هر حال امان نامه اى آمد و ما پذيرفتيم. اگر شما مى خواهيد, مى توانيد با غدر و نيرنگ با ما بر خورد كنيد.
مسلمانان كه چاره اى نداشتند, نامه اى به عمر نوشته و از او استفسار كردند و عمر آن ها را به وفاى به نامه فراخواند.(85)
اما بلاذرى بدون اشاره به اين داستان مى گويد:
اهل جندىشاپور از ابوموسى طلب امان نمودند و او با آن ها بدين گونه مصالحه كرد كه هيچ يك از آن ها را نكشد و هيچ فردى را اسير ننمايد و به اموال آن ها به جز سلاح, كارى نداشته باشد.(86)
ه' ـ رامهرمز (87)
طبرى در ضمن روايتى مفصل در ذيل حوادث سال هفده قمرى, اشاره اى اجمالى به مصالحه هرمزان با سپاه اسلام بر سر رامهرمز و شهرهاى ديگر مى نمايد.(88)
بلاذرى در روايتى از ابوعاصم رامهرمزى كه بيش از صد سال عمر كرده بود چنين نقل مى كند كه ابوموسى اشعرى با اهل رامهرمز بر پرداخت سيصد هزار يا نهصد هزار درهم مصالحه نمود.(89) اما آن ها نيرنگ كرده و نقض عهد نمودند و ابوموسى مجبور شد آن شهر را با جنگ فتح نمايد.
وى در روايت ديگرى چنين نقل مى كند كه ابوموسى با اهل رامهرمز صلح نمود, اما اين مصالحه نقض شد و ابوموسى ابومريم حنفى را به سراغ آن ها فرستاد و مصالحه اى با تعهد پرداخت سيصدهزار درهم منعقد شد.(90)
ابن اعثم كوفى با تفصيل بيشترى به رامهرمز مى پردازد. طبق نقل او, عمار بن ياسر با سپاه كوفه در نزديكى شهر شوشتر به سپاه بصره به فرماندهى ابوموسى اشعرى رسيدند و در آن جا عمار, نعمان بن مقرن مزنى و جرير بن عبدالله بجلى را مإمور دعوت رامهرمزيان به اسلام كرد. آن دو با جنگ رامهرمز را فتح نمودند و اموال آن ها را تصاحب كرده و زن و فرزندانشان را اسير كردند. هنگامى كه اين خبر به ابوموسى اشعرى رسيد, رو به سپاه خود كرد و گفت: واى بر شما! من براى مدت شش ماه به رامهرمزيان امان داده بودم تا نظر خود را بيان كنند, اما جرير و كوفيان عجله كرده و شهر را به زور فتح نمودند, حال نظر شما چيست؟
بصريان چنين نظر دادند كه مسئله را بايد با خليفه مطرح كرد. پس از چندى جواب نامه عمر خطاب به بزرگان سپاه بصره همچون حذيفه بن يمان, برإ بن عازب, انس بن مالك و سعيد بن عمرو انصارى چنين آمد: ((در اين كار دقت كنيد, اگر ابوموسى چنان كه گمان مى كند به اهل رامهرمز امان داده و عهدنامه اى نگاشته است, بايد مردم همه اسيران خود را آزاد نمايند. ابوموسى را نيز سوگند دهيد كه چنين امان نامه اى صادر كرده است. اگر سوگند خورد, اسيران را آزاد كرده و تا پايان مدت امان نامه كارى با اهل رامهرمز نداشته باشيد.)) چون ابوموسى سوگند خورد اسيران را آزاد كردند و نسبت به زنان اسير كه از مسلمانان آبستن شده بودند, منتظر وضع حمل آن ها شدند. پس از آن, آن ها را بين قبول اسلام يا بازگشت به شهر خود مخير نمودند.(91)
اما اين كه بعد از انقضاى مدت چه كردند, ابن اعثم مطلبى را ذكر نمى كند.
2) كور فارس
ورود مسلمانان به ناحيه فارس, با تإخير بيشترى نسبت به ورود آن ها به ناحيه اهواز و كور جبل انجام گرفت. طبرى اولين برخورد مسلمانان با فارسيان را در سال 23 ق ذكر مى كند و از فتح نظامى همه شهرستان هاى اين ناحيه همچون توج(92), اصطخر,(93) جور(94), فسا(95) و دارابجرد(96) خبر مى دهد.
اما گزارش هاى بلاذرى و ابن اعثم به گونه اى ديگر است.
بلاذرى پس از آن كه از گشوده شدن نظامى سرزمين هاى توج و كازرون (97), راشهر(98) و نوبندجان(99) در سال نوزده قمرى به وسيله عثمان بن ابى العاص ثقفى, عامل عمر بر بحرين و عمان, خبر مى دهد درباره ارجان(100) مى گويد: آن را ابوموسى اشعرى و عثمان بن ابى العاص با صلح گشودند و مردم آن شهر پرداخت جزيه و خراج را پذيرفتند.
و در باره شيراز مى گويد:
آن دو, شيراز را كه از ناحيه اردشيرخره(101) بود, با تعهد پرداخت خراج و در پناه مسلمانان بودن اهل آن جا گشودند و بنا شد كسى كه مى خواهد از شهر بيرون رود و خراج نپردازد, آزاد باشد, و هيچ يك از مردم كشته يا به غلامى گرفته نشوند. (102)
آن گاه درباره دارابجرد مى گويد كه عثمان بن ابى العاص با هرمز بر پرداخت مالى مصالحه كرد.
وى صلح عثمان با اهل جهرم(103) را نيز مانند صلح با اهل دارابجرد مى داند و حتى طرف قرارداد عثمان را طبق روايتى همان هرمز ذكر مى كند.(104) بلاذرى گشوده شدن شهر شاپور(105) را در سال 23 يا 24 ق مى داند و مى گويد:
رئيس شهر طبق خوابى كه ديده بود, درخواست صلح و امان كرد و عثمان با او بر پرداخت مال و به عهده گرفتن امان آن ها و كشته و اسير نشدن مردم شهر مصالحه كرد. اما مردم شهر نقض عهد كردند و ابوموسى اشعرى در سال 26ق آن را با جنگ گشود. (106) بلاذرى فتح شهرهاى جور, اصطخر را نيز با جنگ مى داند.(107)
اما ابن اعثم كوفى پس از ذكر مفصل درگيرى مسلمانان با ايرانيان در اصطخر, در پايان چنين مى گويد:
ابو موسى يك ماه شهر اصطخر را محاصره كرد و بالاخره آن را با مصالحه اى مبنى بر پرداخت دويست هزار درهم به صورت نقد و تعهد پرداخت جزيه سالانه از سوى مردم شهر, گشود.(108)
در اين ميان گزارش ابن بلخى در فارسنامه كه قبل از سال 510ق نوشته شده است با گزارش هاى هر سه تفاوت هاى فراوانى دارد.
او در باره شاپور خوره مى گويد :
پس عثمان بن ابى العاص در كور, شاپوره خوره(109) رفت... پس به صلح بستدند. (110)
وى اين حادثه را در سال هجدهم قمرى مى داند.(111) نيز درباره شيراز مى گويد:
و در آن وقت شيراز ناحيتى بود همه حصارها استوار و هيچ شهرى نبود و جمله به صلح بستدند و با مردم آن نواحى شرط كردند كى هر كى آن جا مقام سازد, جزيه و خراج مى دهد و هركى خواهد برود او را امان باشد, نكشند و نه به بندگى برند و اين در سال بيستم بود از هجرت.(112)
اين روايت مشابهت فراوانى با روايت بلاذرى دارد.
ابن بلخى درباره دارابجرد و توابع آن مى گويد:
پس عثمان بن ابى العاص قصد كوره دارابجرد كرد و پسا (فسا) و جهرم و فستجان(بستگان)(113) همه با اين كوره بود و اصل همه دارابجرد بود عاقل و زيرك, در حال استقبال كرد, عثمان بن ابى العاص را ونگذاشت كى جنگ و خلاف رود و قرار داد كى از آن كوره, جمله دو هزار هزار درم, خدمت بيت المال كنند تا ايشان را امان دهد و هر سال جزيه مى دهند و عثمان بن ابى العاص او را كرامت كرد و مال بستد براين جمله قرار داد و بازگشتند در سال بيست و سوم از هجرت.(114)
سپس به ذكر شورش كوره شاپور مى پردازد و مى گويد:
صلح كردند و مالى ديگر خدمت بيت المال كردند و جزيه بر خويشتن گرفتند.(115)
وى درباره اصطخر مى گويد: ((بين عبدالله بن عامر و ماهك در اصطخر صلح پيوست)), سپس به بيان شورش اصطخريان و كشته شدن چهل هزار نفر از آن ها به دست عبدالله بن عامر مى پردازد و آن را در سال 32 ق مى داند.(116)
از اين گزارش چنين به دست مىآيد كه درباره فتوح ايران غير از سه منبع موجود, يعنى تاريخ طبرى, فتوح البلدان و فتوح ابن اعثم, منابع ديگرى وجود داشته كه به ما نرسيده است, و اين امكان را براى نويسندگان قرن پنجم فراهم مى كرده است كه به آن ها استناد نمايند, گرچه ابن بلخى در اين جا نامى از منابع خود نمى برد.

قسمت سوم: كورجبل
جبل با ايالت جبال به ناحيه كوهستانى پهناورى گفته مى شد كه يونانيان آن را ((مديا)) مى گفتند و از باختر به جلگه هاى بين النهرين و از خاور به كوير بزرگ ايران محدود مى شد.
اين نام بعدها متروك شد و در قرن ششم قمرى در زمان سلجوقيان, به غلط آن را عراق عجم ناميدند تا با عراق عرب كه مقصود قسمت سفلاى بين النهرين بود, اشتباه نشود.(117)
ياقوت محدوده اين ناحيه را بين اصفهان تا زنجان و قزوين و همدان و دينور و قرميسين و رى و شهرهاى بين آن ها دانسته است.(118) پس از فتح مدائن در سال شانزده قمرى, يزدگرد به سمت كورجبل فرار كرد و در آن جا به جمع آورى نيرو پرداخت.(119)
مسلمانان پس از مدتى توقف در مدائن براى مقابله با نيروهاى او وارد اين منطقه شدند و سرزمين هايى را با جنگ و مناطقى را با صلح گشودند كه در اين جا فقط به ذكر مناطق فتح شده با صلح مى پردازيم.
1) حلوان (120) و قرمسين (قرميسين)(121)
بلاذرى فتح حلوان را با صلح دانسته و نام فرمانده سپاه مسلمانان در اين صلح را جرير بن عبدالله بجلى ذكر مى كند كه همراه با سه هزار نفر از جنگجويان مسلمان پس از نبرد جلولا در سال شانزده قمرى به اين ناحيه اعزام شده بود.
او در اين باره چنين مى نگارد:
جرير, حلوان را با صلح گشود و متعهد شد كه كارى به آن ها نداشته باشد, به آن ها بر خون و مالشان امان داد و پذيرفت كه كارى به كار آنان كه قصد فرار از حلوان را دارند, نداشته باشد.
آن گاه مى گويد: مدتى جرير, والى حلوان بود و پس از آن عزره بن قيس را والى شهر نمود.(122)
سپس درباره قرميسين مى گويد: فتح قرماسين(123) (قرميسين) همانند فتح حلوان با صلح بود.(124)
اما طبرى درباره حلوان از قول سيف چنين نقل مى كند كه سپاه اسلام در قصرشيرين كه در يك فرسخى حلوان واقع شده بود, با ايرانيان به فرماندهى خسرو شنوم درگير شدند. در اين بين دهقان حلوان كه زينبى نام داشت كشته شد و خسرو شنوم فرار كرد و مسلمانان بر حلوان مسلط شدند.(125)
2) نهاوند (126) (ماه دينار, ماه بصره)
طبرى و بلاذرى هر دو در باره فتح نهاوند در يكى از گزارش هاى خود چنين آورده اند كه در سال نوزده قمرى, هنگامى كه لشكريان مسلمان, شهر نهاوند را محاصره كردند پس از مدتى جنگ, نيروهاى ايرانيان رو به فرار گذاشتتد. موقع فرار شخصى امان طلبيد و از مسلمانان خواست تا او را براى مصالحه و پرداخت جزيه نزد فرمانده خود ببرند. وقتى مسلمانان نام او را پرسيدند, او خود را دينار معرفى كرد و مسلمانان از همان هنگام به نهاوند, ماه دينار گفتند.(127)
آن گاه طبرى از قول سيف به ذكر امان نامه اى مى پردازد كه از سوى حذيفه بن يمان براى اهل ماه دينار صادر شده است. متن اين امان نامه چنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا ما اعطى حذيفه بن اليمان اهل ماه دينار اعطاهم الامان على انفسهم و اموالهم و اراضيهم لايغيرون عن مله و لا يحال بينهم و بين شرائعهم و لهم المنعه ما ادوا الجزيه فى كل سنه الى من وليهم من المسلمين على كل حالم فى ماله و نفسه على قدر طاقته و ما ارشدوا ابن السبيل و اصلحوا الطرق و قروا جنود المسلمين من مربهم فاوى اليهم يوما وليله و نصحوا فان غشوا و بدلوا فذمتنا منهم بريئه. شهد القعقاع بن عمرو و نعيم بن مقرن و سويد بن مقرن و كتب فى المحرم. (128)
به نام خداوند بخشنده مهربان
اين امان نامه اى است كه حذيفه بن يمان به اهل ماه دينار داده است. آن ها را برجان و مال و زمين هايشان امان داده و از آن ها درخواست تغيير ملت و دين نمى نمايد. از آن ها تا هنگامى حمايت مى كند كه در هر سال براى هر فرد بالغ نسبت به مال و جانش به والى مسلمانان جزيه پرداخت نمايند, در راه ماندگان را راهنمايى كنند, جاده ها را اصلاح نمايند, از لشكريان مسلمانى كه بر آن ها مى گذرند, يك شبانه روز پذيرايى نموده, آن ها را مإوا دهند و خير خواه مسلمانان باشند. اگر از در مكر در آمدند و مواد اين امان نامه را عمل نكردند ديگر در امان ما نيستند.
شاهدان اين امان نامه قعقاع بن عمرو, نعيم بن مقرن و سويدبن مقرن مى باشند و اين امان نامه در محرم نوشته شد.
اين عهدنامه به قرينه عهدنامه قبل كه همين مضمون را دارد, در سال نوزدهم قمرى نوشته شده است.
اما ابن اعثم در ضمن شرح نهاوند, ذكرى از معاهده به ميان نمىآورد.(129)
3) دينور(130)(ماه كوفه) و سيروان
درباره فتح دينور, بلاذرى چنين گزارش مى دهد:
هنگامى كه ابو موسى اشعرى همراه جنگجويان بصره از نهاوند باز مى گشت, به دينور رسيد و پنج روز در آن جا اقامت كرد كه تنها يك روز آن به جنگ گذشت. پس از آن اهل دينور, پرداخت جزيه و خراج را پذيرفته و براى خود و اموال و فرزندانشان طلب امان نمودند كه ابوموسى به آن ها امان داد.(131)
وى درباره سيروان كه بنا به قول بعضى يكى از نواحى ما سبذان و يا خود ناحيه اى مستقل است,(132) مى گويد:
((ابوموسى با مردم سيروان مثل صلح دينور قرار داد بست))(133).
4) مهرجانقذق(134)
بلاذرى در باره اين شهر چنين مى گويد:
ابو موسى اشعرى, سائب بن اقرع را به سمت صيمره(135) كه مركز مهرجا نقذق مى باشد, فرستاد و او با صلح آن را گشود و در صلح نامه متعهد شد كه در مقابل پرداخت جزيه و خراج, جان و مال و زن و فرزند اهالى در امان باشد.(136)
5) همدان و دستبى(137)
طبرى در باره فتح اين دو شهر در ذيل حوادث سال 21 ق از قول سيف چنين مى نويسد:
پس از فتح نهاوند, مسلمانان به فرماندهى قعقاع به تعقيب ايرانيان پرداختند و خسرو شنوم, فرمانده سپاه ايرانيان, همراه با سپاه خود وارد همدان شد و مسلمانان آن ناحيه را محاصره كردند.
خسرو شنوم كه چنين ديد از مسلمانان طلب امان كرد و متعهد شد كه دو ناحيه همدان و دستبى را ضمانت نمايد و به مسلمانان قول داد كه از اين دو منطقه گزندى به مسلمانان نرسد(138).
وى در گزارش ديگرى از شورش خسرو شنوم و صلح دوباره مبنى بر پرداخت جزيه و تعهد حمايت از آن ها, سخن به ميان آورده است.(139)
اما بلاذرى در روايتى فتح همدان را در سال 23ق همانند فتح نهاوند با جنگ دانسته است(140) و در گزارش ديگر مى گويد:
هنگامى كه سعدبن ابى وقاص از طرف عثمان والى كوفه شد, علإبن وهب را فرماندار همدان نمود, اما همدانيان نقض عهد كرده و با علإ به جنگ پرداختند و پس از مدتى جنگ, دوباره تسليم شدند و صلحى بين آن ها منعقد شد كه طبق آن همدانيان متعهد شدند خراج زمين هاى خود را به همراه جزيه سرانه و صد هزار درهم بپردازند و در مقابل, مسلمانان كارى به اموال و زنان و فرزندان آن ها نداشته باشند.(141)
اين روايت بر فرض صحت از فتح دوباره همدان سخن مى گويد و كيفيت فتح اول آن را روشن نمى سازد. از گزارش ابن اعثم كوفى چنين برمىآيد كه فتح همدان را با جنگ مى داند و در آن جا سخنى از مصالحه به ميان نمىآورد.(142)
6) اصفهان
بنا به نوشته طبرى در ذيل حوادث سال 21 ق, پس از مشورت عمر با هرمزان مبنى بر مقدم انداختن حمله به فارس, آذربايجان يا اصفهان و اظهار نظر هرمزان با اين جملات كه اصفهان سر است و آذربايجان و فارس دو بال, اگر بالى را قطع كنى, بال ديگر پا برجاست, اما اگر سر را قطع كنى, دوبال نيز از كار مى افتد, عمر در صدد تسخير اصفهان برآمد و دو سپاه كوفى و بصرى را به آن سامان گسيل كرد.(143)
در اين ميان سپاه كوفى به فرماندهى عبدالله بن بديل بن ورقإ پيشدستى كرد و زودتر به اصفهان رسيد و پس از درگيرى مختصر در يكى از روستاهاى اصفهان كه بعدها به روستاى شيخ معروف شد, به جى رسيد و در آن جا پادوسبان (فادوسفان)(144) اصفهان پيشنهاد صلح كرد.(145)
آن گاه طبرى در روايت ديگرى از قول سيف, صلح نامه اى را كه بين عبدالله و پادوسبان منعقد شده از قرار زير نقل مى كند:
بسم الله الرحمن الرحيم
كتاب من عبدالله للفادوسفان و اهل اصبهان و حواليها انكم آمنون ما اديتم الجزيه و عليكم من الجزيه بقدر طاقتكم فى كل سنه تودونها الى الذى يلى بلادكم عن كل حالم و دلاله المسلم و اصلاح طريقه و قراه يوما وليله و حملان الرجل الى مرحله لا تسلطوا على مسلم و للمسلمين نصحكم و ادإ ما عليكم و لكم الامان ما فعلتم فاذا غيرتم شيئا او غيره مغير منكم ولم تسلموه فلا امان لكم و من سب مسلما بلغ منه فان ضربه قتلناه و كتب و شهد عبدالله بن قيس و عبدالله بن[ بديل بن] ورقإ(146) و عصمه بن عبدالله;(147)
به نام خداوند بخشنده مهربان
اين معاهده اى است ميان عبدالله و پادوسبان و اهالى اصفهان و حومه آن; تا زمانى كه جزيه پرداخت مى نمايند, در امان اند و بايد در هر سال به اندازه توانايى خود, از طرف افراد بالغ به والى خود جزيه پرداخت نمايند, مسلمانان را (در راه ها) راهنمايى كنند, جاده ها را اصلاح نمايند, يك شبانه روز از افراد مسلمان(غريب) پذيرايى نمايند, آن ها را تا رسيدن به فاصله يك مرحله اى اصفهان تإمين نمايند و نبايد بر مسلمانان تسلط پيدا كنند.
از طرف ديگر, مسلمانان بايد خيرخواه آن ها باشند و مادامى كه آن ها وظايف خود را انجام مى دهند, در امان مسلمانان باشند.
اگر اهل اصفهان چيزى از مواد اين معاهده را عمل نكردند و يا كسى را كه عمل نكرده بود به مسلمانان تسليم ننمودند, ديگر در امان نيستند. كسى كه مسلمانى را دشنام دهد تنبيه خواهد شد و اگر او را بزند, ما مسلمانان او را خواهيم كشت. كاتبان و گواهان اين معاهده عبدالله بن قيس (ابو موسى اشعرى), عبدالله بن (بديل بن) ورقإ و عصمه بن عبدالله هستند.
ابو نعيم در كتاب ذكر اخبار اصفهان نيز متن اين عهدنامه را آورده است.(148) بلاذرى در يكى از روايات خود فتح اصفهان را در سال149 23 ق() و در روايت ديگر اواخر سال23 و اوايل 24ق دانسته است.(150)
وى در گزارش اول خود مى گويد:
عبدالله بن بديل, جى را بعد از مختصر جنگى با صلح گشود و طبق صلح نامه مردم اصفهان موظف به پرداخت جزيه و خراج شدند و از طرف مقابل, جان و مال آن ها به جز اسلحه, در امان مسلمانان قرار گرفت. آن گاه احنف بن قيس از سوى عبدالله به سمت يهوديه رفت و آن جا را هم با صلح همانند صلح جى گشود و ابن بديل تا زمان حكومت عثمان حاكم اصفهان بود.
بلاذرى در گزارشى ديگر از قول بعضى, فتح يهوديه را به ابوموسى اشعرى و فتح جى را به عبدالله بن بديل نسبت مى دهد, اما خود در پايان مى گويد: صحيح ترين گزارش آن است كه عبدالله, جى و اصفهان را گشود و ابوموسى, قم و كاشان را.(151)
اما ابن اعثم كوفى اساسا فتح اصفهان را با صلح, به ابوموسى اشعرى نسبت مى دهد و مقدار مال المصالحه را پرداخت صد هزار درهم نقد و تعهد پرداخت جزيه مى داند. از گزارش او چنين برمىآيد كه عبدالله بن بديل بن ورقإ كه مباشر فتح اصفهان بوده, از فرماندهان لشكر بصره و تحت فرمان ابوموسى اشعرى عمل مى كرده است.(152)
7) رى
بنابه نوشته طبرى در ذيل حوادث سال 22 ق, نعيم بن مقرن به سمت رى حركت كرد و قبل از رسيدن به رى, با يكى از بزرگان به نام ابوالفرخان زيبنى (زينبدى)(153) كه با حاكم رى (سياوخش بن مهران بن بهرام چوبين) مخالف بود, برخورد كرد. مسلمانان با خيانت زينبى به اهل رى توانستند شهر را فتح نموده و با او قرار داد صلح منعقد نمايند.
نعيم, زينبى را به عنوان مرزبان رى تعيين نمود, شهر قديمى را خراب كرد و به او دستور داد تا شهرى نو بسازد و با او قرار دادى از قرار زير منعقد كرد:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا ما اعطى نعيم بن مقرن الزينبى بن قوله اعطاه الامان على اهل الرى و من كان معهم من غيرهم على الجزإ طاقه كل حالم فى كل سنه و على ان ينصحوا و يدلوا و لا يغلوا و لا يسلوا و على ان يقروا المسلمين يوما وليله و على ان يفخموا المسلم, فمن سب مسلما او استخف به نهك عقوبه و من ضربه قتل و من بدل منهم فلم يسلم برمته فقد غير جماعتكم و كتب و شهد;(154)
به نام خداوند بخشنده مهربان
طبق اين قرارداد نعيم به زينبى بن قوله, اهل رى و مردم شهرهاى ديگر را كه با آن ها هستند, امان مى دهد. در مقابل, آن ها متعهد به پرداخت جزيه به قدر توانايى هر فرد بالغ در سال مى باشند و نيز بايد خير خواه مسلمانان بوده, آن ها را راهنمايى نمايند. به مسلمانان خيانت نكنند, عليه آنان شمشير نكشند, يك شبانه روز از مسلمانان پذيرايى نمايند و آن ها را بزرگ دارند. كسى كه مسلمانى را دشنام دهد يا او را خوار شمرد, مجازات مى شود و اگر مسلمانى را بزند, كشته مى شود و كسى كه به اين قرارداد عمل نكند, اگر او را تسليم ننمايند, بايد بدانند كه او جماعت شما را تغيير داده است.
اما بلاذرى زمان درگيرى مسلمانان با اهل رى را دو ماه بعد از واقعه نهاوند (در سال 21 ق) به فرماندهى عروه بن زيد طايى مى داند كه از سوى عمار بن ياسر والى كوفه و به فرمان عمر به اين مإموريت اعزام شد. وى بدون اشاره به خيانت ابن زينبى, قرارداد مسلمانان با او را چنين ذكر مى كند:
فصالحه ابن الزينبى بعد قتال على ان يكونوا ذمه يودون الجزيه و الخراج و اعطاه عن اهل الرى و قومس خمسمإه الف على ان لايقتل منهم احدا و لايسبيه و الا يهدم لهم بيت نارى و ان يكونوا اسوه اهل نهاوند فى خراجهم و صالحه ايضا عن اهل دستبى الرازى و كانت دستبى قسمين: قسما رازيا و قسما همذانيا;(155)
ابن زينبى با عروه بعد از جنگى به صلح رسيدند, با اين قرار كه آن ها اهل ذمه محسوب شده و جزيه و خراج پيردازند و زينبى از طرف مردم رى و قومس, پانصد هزار (درهم) پرداخت كند در مقابل آن كه هيچ يك از آن ها كشته و بـرده نشوند و آتشكده اى از آن ها ويران نگردد, و بنا براين شد كه خراج خود را همانند اهل نهاوند بپردازند. زينبى هم چنين از طرف اهل دستبى رى با عروه مصالحه كرد. و دستبى بر دو بخش بود: بخش رى و بخش همدان.
بلاذرى سپس در گزارش هاى ديگر خود از نقض عهد مكرر اهل رى و سركوب شدن آن ها و بستن قراردادهاى مكرر بدون تعيين مال المصالحه, سخن مى راند.(156)
ابن اعثم نيز نام فرمانده مسلمانان را عروه بن زيد اما نام فرمانده ايرانيان را فرخنداد بن يزدامهر دانسته و مى گويد:
پس از رخ دادن جنگى سخت بين دو طرف و كشته شدن حدود هفتصد نفر از ايرانيان, پادشاه رى طلب صلح كرد و صلح نامه اى با تعهد پرداخت دويست هزار درهم نقد و سى هزار درهم سالانه به عنوان جزيه از سوى پادشاه رى و در مقابل باقى ماندن او برحكومت, بين دو طرف منعقد گشت.(157)
8) دماوند (دنباوند)
طبرى بلافاصله بعد از ذكر حوادث رى در سال 22 ق مى گويد: مصمغان (لقب حاكمان دماوند) كسى را نزد نعيم بن مقرن فرستاد و از او خواست تا صلحى بين آن ها منعقد شود, با اين قرار كه مصمغان پولى پرداخت نمايد بدون آن كه انتظار يارى و حمايت از مسلمانان داشته باشد و صلح نامه اى از قرار زير بين آن ها نوشته شد:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا كتاب من نعيم بن مقرن لمردانشاه مصمغان دنباوند و اهل دنباوند و الخوار و اللارز و الشر انك آمن و من دخل معك على الكف ان تكف اهل ارضك و تتقى من ولى الفرج بماتى الف درهم وزن سبعه فى كل سنه لايغار عليك و لا يدخل عليك الا باذن ما اقمت على ذالك حتى تغير و من غير فلا عهد له و لا لمن لم يسلمه و كتب و شهد;(158)
به نام خداوند بخشنده مهربان
اين نامه اى است از سوى نعيم بن مقرن كه براى مردانشاه مصمغان دماوند و اهل دماوند و خوار(159) و لارز(160) و شر,(161) نوشته شده است. تو و كسانى كه همراه تو از جنگ باز ايستند, در امان هستيد, و بايد اهل سرزمين خود را از جنگ باز دارى و از جنگ با والى فرج(162) بپرهيزى و در مقابل اين امان نامه بايد دويست هز163ار درهم() در هر سال بپردازى و ما متعهد مى شويم كه هيچ كس (از مسلمانان) به شما حمله ننمايد و هيچ كس بدون اجازه تو به شهرت داخل نشود, البته تا زمانى كه به اين عهد نامه عمل كرده و پايدارى كنيد. و كسى كه به مواد آن عمل نكند, مسلمانان در مقابل او و كسانى كه او را تسليم نكرده اند, تعهدى ندارند.
9) قومس(164)
طبرى در ذيل حوادث سال 22 ق از حمله سويدبن مقرن از سوى عمربه قومس سخن مى راند و زمان آن را پس از فتح رى ذكر مى كند. نيز از تسليم شدن بدون جنگ قومس گزارش مى دهد و مى گويد: پس از مدتى قومسيانى كه به طبرستان و بيابان هاى اطراف فرار كرده بودند, با سويد مكاتبه كرده و بين آن ها صلح نامه اى از قرار زير منعقد گشت:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا ما اعطى سويد بن مقرن اهل قومس و من حشوا من الامان على انفسهم و مللهم و اموالهم على ان يودوا الجزيه عن يد عن كل حالم بقدر طاقته و على ان ينصحوا و لايغشوا و على ان يدلوا و عليهم نزل من نزل من المسلمين يوما و ليله من اوسط طعامهم و ان بدلوا و استخفوا بعهدهم فالذمه منهم بريئه و كتب و شهد;(165)
به نام خداوند بخشنده مهربان
اين امان نامه اى است كه سويد بن مقرن براى اهل قومس و اطراف آن صادر كرده و آن ها را برجان و دين و مال امان داده است, به شرطى كه آنان از طرف هر شخص بالغ صاحب كار به اندازه توانايى او جزيه پرداخت نمايند, و خيرخواه مسلمانان باشند و به آن ها خيانت نكنند و آن ها را راهنمايى نمايند و از مسلمانانى كه بر آن ها وارد مى شوند به مدت يك شبانه روز با غذاهاى معمولى خود پذيرايى نمايند, و اگر به اين عهد نامه عمل نكردند, امان از آن ها برداشته مى شود.
اما چنان كه گذشت بلاذرى در گزارش خود, صلح نامه رى و قومس را يكى دانسته و دو طرف قرارداد را عروه بن زيد طايى و ابن زينبى ذكر مى كند و طبق آن, مسلمانان در مقابل پرداخت پانصد هزار درهم از سوى ايرانيان, امورى را متعهد مى گردند.(166)
10) آذربايجان (آذربيجان)
طبرى در آغاز حوادث سال 22ق به اختلاف نظرها در مورد سال فتح آذربايجان اشاره مى كند و آن را از قول ابومعشر سال 22 ق و از قول سيف بن عمر سال هيجده قمرى مى داند.(167)
آن گاه در پايان عهدنامه آذربايجان, سال هيجده قمرى را ذكر مى نمايد. وى فرمانده مسلمانان را عتبه بن فرقد مى داند كه مستقيما از سوى عمر به سمت آذربايجان گسيل شده بود. عتبه پس از مدتى جنگ با سپاه ايران در آذربايجان به فرماندهى بهرام بن فرخزاد و بعد از شكست بهرام و فرار او, با اسفنديار بن فرخزاد كه قبلا در دست مسلمانان اسير شده بود, به مصالحه نشست و قرار دادى از قرار زير بين آن ها منعقد شد:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا ما اعطى عتبه بن فرقد عامل عمر بن الخطاب اميرالمومنين اهل آذربيجان سهلها و جبلها و حواشيها و شفارها و اهل مللها كلهم الامان على انفسهم و اموالهم و مللهم و شرائعهم على ان يودوا الجزيه على قدر طاقتهم ليس على صبى و لا امرإه و لا زمن ليس فى يديه شى من الدنيا ولا متعبد متخل ليس فى يديه من الدنيا شىء لهم ذلك و لمن سكن معهم و عليهم قرى المسلم من جنود المسلمين يوما وليله و دلالته و من حشر منهم فى سنه ومنع عنه جزإ تلك السنه و من اقام فله مثل ما لمن اقام من ذلك و من خرج فله الامان حتى يلجإ الى حرزه و كتب جندب و شهد بكير بن عبدالله الليثى و سماك بن خرشه الانصارى و كتب فى سنه ثمان عشره;(168)
به نامه خداوند بخشنده مهربان
اين امان نامه اى است كه عتبه بن فرقد عامل اميرمومنان عمربن خطاب براى اهل آذربايجان و نواحى اطراف آن صادر كرده است. همگى آنان برجان و مال و دين و آيين خود در امان اند به شرطى كه به اندازه توانايى خود جزيه پرداخت نمايند. اين جزيه بر اطفال, زنان, زمين گيرانى كه توانايى مالى ندارند و نيز عابدانى كه تهيدست مى باشند و نيز كسانى كه با آن عابدان (در عبادتگاه ها) ساكن هستند, واجب نيست.
و اهالى بايد از لشكريان مسلمانان به اندازه يك شبانه روز پذيرايى نمايند و هر كس از آنان در سال در لشكر به كار گرفته شود از پرداخت جزيه آن سال معاف است و كسى كه در شهر بماند بايد مانند مقيمان آن شهر جزيه بدهد و هر كس از شهر خارج شود تا رسيدن به پناه گاهش درامان است.
اين امان نامه را جندب نوشت و بكير بن عبدالله ليثى, سماك بن خرشه انصارى برآن گواه اند. اين امان نامه در سال هيجدهم نوشته شد.
اما بلاذرى گزارش هاى گوناگونى درباره كيفيت فتح آذربايجان ارائه مى دهد. در يك گزارش, مغيره بن شعبه والى كوفه در زمان عمر(169), از طرف خليفه, حذيفه بن يمان را والى آذربايجان مى نمايد و او را به آن سامان گسيل مى كند. حذيفه در شهر اردبيل كه مركز آذربايجان بوده با مرزبان آن جا درگير مى شود و پس از مدتى جنگ به مصالحه مى رسند كه متن آن را چنين مىآورد:
ثم ان المرزبان صلح حذيفه عن جميع اهل آذربيجان على ثمانماه الف درهم و زن ثمانيه(170) على ان لا يقتل منهم احدا و لايسبيه و لا يهدم بيت نار و لا يعرض للاكراد البلاسجان و سبلان و ساترودان و لا يمنع اهل الشيز خاصه من الزفن فى اعيادهم و اظهار ما كانوا يظهرونه;(171)
مرزبان آذربايجان از طرف همه اهالى آذربايجان با حذيفه بر پرداخت هشت صدهزار درهم مصالحه نمود, و در مقابل مسلمانان متعهد شدند كه هيچ يك از اهالى را به قتل نرسانند, آن ها را بـرده ننمايند, آتشكده هايشان را ويران نسازند و متعرض كردهاى ساكن در بلاسجان(172),173 سبلان()174 و ساترودان() نشوند, و فقط مردم شيز(175) مى توانند آزادانه در اعياد خود رقـ*ـص و پايكوبى كرده و طبق رسوم سابق خود عمل نمايند.
بلاذرى سپس مى گويد: عمر حذيفه را عزل كرده و عتبه بن فرقد سلمى را جانشين اوساخت. عتبه هنگامى كه وارد اردبيل شد, مشاهده كرد كه اهل شهر برپيمان خود پايبندند, به جز بعضى از نواحى اطراف آن كه نقض عهد نموده اند و آن ها را با جنگ به تسليم واداشت.(176)
بلاذرى در گزارش ديگرى از قول واقدى مى گويد:
مغيره بن شعبه در سال 22 ق, آذربايجان را با جنگ گشود و بر آن خراج وضع كرد كه ابومخنف اين جنگ را در سال 20 ق مى داند اما مردم آذربايجان پس از چندى شورش كردند, و اشعث بن قيس كندى آن ها را سركوب و طبق قرارداد مغيره با آن ها مصالحه نمود كه آن مصالحه تا اكنون باقى است.(177)
وى در دو گزارش متفاوت, مقدار مال المصالحه را در صلح حذيفه با اهل آذربايجان كه پس از جنگ نهاوند بود, صدهزار(178) و سيصدهزاردرهم(179) ذكر مى نمايد و در روايت ديگرى از شورش اهل آذربايجان در زمان عثمان سخن به ميان آورده و سركوبگر اين شورش را وليد بن عقبه (حاكم كوفه) در سال 25 ق مى داند و مى گويد: عقبه پس از سركوب شورش برهمان صلح حذيفه با آن ها پيمان بست.(180)
بالاخره در گزارش پايانى, به ذكر شورش اهل آذربايجان در زمان حكومت اشعث بن قيس كه از طرف وليد حاكم آن جا شده بود, مى پردازد و دوباره قرار داد آن ها را طبق صلح حذيفه و عتبه ياد آورشده و اضافه مى كند: در اين هنگام, اشعث مردمانى از قبايل عرب را كه از ديوان عطا مستمرى داشتند در اين سامان سكونت داد و مردم آذربايجان را به اسلام فراخواند و كار به جايى رسيد كه در زمان خلافت حضرت على(ع) بيشتر مردم آن سامان مسلمان شده و قرآن مى خواندند.(181)
طبرى نيز در ذيل حوادث سال 24ق شورش آذربايجانيان و جنگ دوباره مسلمانان با آنان را در زمان وليد بن عقبه ذكر مى كند و مقدار مال المصالحه را سيصدهزار درهم يعنى همان مقدارى كه در زمان حذيفه در سال 22ق متعهد شدند, مى داند.(182)
11) موقان (موغان)(183)
طبرى در ذيل حوادث سال 22 ق مى نويسد: سراقه بن عمرو كه از سوى عمر مإمور فتح ارمنستان شده بود, پس از فتح آن سامان, بكير بن عبدالله را به سمت موقان فرستاد و بكير پس از جنگى كوتاه با مردم آن سامان به صلح رسيد و صلح نامه اى از قرار زير نوشته شد:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا ما اعطى بكير بن عبدالله اهل موقان من جبال القبج الامان على اموالهم و انفسهم و ملتهم و شرائعهم على الجزإ دينار على كل حالم اوقيمته و النصح و دلاله المسلم و نزله يوما وليله فلهم الامان ما اقروا ونصحوا و علينا الوفإ و الله المستعان فان تركوا ذلك و استبان منهم غش فلا امان لهم الا ان يسلموا الغششه برمتهم و الا فهم متمالئون, شهد الشماخ بن ضرار و الرسارس بن جنادب و حمله بن جويه و كتب سنه احدى و عشرين; (184)
به نام خداوند بخشنده مهربان
اين امان نامه اى است كه بكيربن عبدالله براى اهل موقان از كوه هاى قبج صادر كرده و آن ها را بر جان و مال و آيين و دين امان داده است, به شرطى كه از طرف هر فرد بالغ يك دينار يا معادل قيمت آن پرداخت نمايند و خيرخواه مسلمانان بوده و آن ها را (در راه ها) راهنمايى نمايند و هرگاه مسلمانان بر آنان فرود آمدند, يك شبانه روز از آن ها پذيرايى نمايند و مادامى كه به مواد اين قرارداد پايبندند در امان مى باشند, و ما نيز به پيمان خود وفا مى كنيم و خداوند كمك كار است. اما اگر عمل به اين مواد را ترك كرده و از آن ها خيانتى ظاهر شد, ديگر در امان نيستند, مگر آن كه همه خيانت كاران را تسليم نمايند والا آن ها نيز يارى كنندگان آنان به حساب مىآيند.
گواهان اين پيمان شماخ بن ضرار, رسارس بن جنادب و حمله بن جويه مى باشند كه در سال 21 نوشته شده است.
اما بلاذرى در اين جا تنها به يك جمله اكتفا كرده و مى نويسد: حذيفه در زمان عمر با اهل موقان و گيلان جنگ كرد و پس از پيروزى با آن ها بر پرداخت خراج به صلح رسيد.(185)
12) ابهر(186)
بلاذرى مى نويسد: مغيره بن شعبه در زمان حكومت خود بر كوفه (22-24ق) براد بن عازب را به سمت قزوين گسيل داشت. او در سر راه خود به ابهر برخورد كرد و پس از محاصره قلعه شهر و مدتى جنگ, سرانجام ابهريان تسليم شده و با برإ طبق صلح نامه اى كه حذيفه با اهل نهاوند منعقد كرده بود,(187) مصالحه نمودند.(188)
ياقوت نيز با مقدارى تفاوت به اين ماجرا اشاره مى كند.(189)
13) قزوين
بلاذرى در ادامه گزارش قبلى خود مى گويد:
برإ بن عازب پس از فتح ابهر راهى قزوين شد و قزوينيان از مردم ديلم كمك خواستند, اما ديلميان با آن كه قول مشاركت در جنگ داده بودند, هنگام شروع جنگ بر بالاى كوه ايستاده و تنها صحنه نبرد را نظاره مى كردند. قزوينيان كه چنين ديدند, از مسلمانان درخواست صلح كردند و برإ مواد صلح نامه خود با ابهريان را بر آن ها عرضه كرد, ولى آن ها پرداخت جزيه را نپذيرفته و مسلمان شدند. سپس به روايت ديگرى اشاره مى كند كه طبق آن قزوينيان مانند اساوره بصره با مسلمانان پيمان بستند, بدين ترتيب كه مسلمان شده و با هر قبيله اى كه بخواهند پيمان ببندند. پس از آن در كوفه ساكن شده و با زهره بن حويه پيمان بستند و به حمرإ ديلم مشهور شدند.
سپس گزارش سومى را مىآورد و آن اين كه اهل قزوين مسلمان شده و در سرزمين خود ماندند و زمين آن ها عشريه به حساب آمد.(190)
ياقوت نيز به اين گزارش ها با اندكى تفاوت اشاره مى نمايد. از جمله آن كه مإموريت نهايى برإ را تسخير رى دانسته و فتح قزوين را در سال 24 ق مى داند. (191)
14) شهر زور(192) و صامغان(193)
بلاذرى در يك روايت, فتح شهر زور را به عتبه بن فرقد در زمان عمر نسبت مى دهد و مى گويد عتبه بعد از مدتى جنگ با آن ها مانند صلح حلوان معاهده بست و در روايت ديگر درباره صامغان مى گويد: عتبه با اهل صامغان به شرط پرداخت جزيه و خراج معاهده بست و مسلمانان متعهد شدند كه هيچ يك از اهالى را نكشند, آن ها را به بردگى نگيرند و امنيت جاده هاى آن ها را از بين نبرند.(194)

قسمت چهارم: كور خراسان
خراسان در زبان قديم فارسى, به معناى خاور زمين است و در آغاز فتوحات, برتمام ايالات اسلامى اطلاق مى گرديد كه در سمت خاور و كويرلوت تا كوه هاى هند واقع بودند, به اين ترتيب تمام مناطق ماورإالنهر را در شمال خاورى, به استثناى سيستان و قهستان در جنوب, شامل مى گرديد. حدود خارجى خراسان در آسياى وسطى, بيابان چين و پامير, و از سمت هند, جبال هندوكش بود.(195)
يعقوبى هنگام شمارش شهرهاى ((كورخراسان)), از جرجان نيز نام مى برد.(196) اما بعضى از جغرافى نويسان معاصر معتقدند كه در زمان قديم اين ايالت هر چند از توابع خراسان شمرده مى شد ولى در حقيقت ايالتى مستقل بود.(197) با اين وصف, ما به علت تابعيت, ايالت جرجان را در اين جا بررسى مى كنيم.
يعقوبى طبرستان را از ((كورجبل)) دانسته است, (198) اما در سند صلح نامه اى كه طبرى آورده, به اين نكته تصريح شده است كه اين ايالت زير نظر اسپهبد خراسان اداره مى شود.(199) به همين علت دراين قسمت به بررسى طبرستان نيز مى پردازيم.
در دوره اسلامى خراسان به چهار بخش مهم كه از آن به ارباع خراسان تعبير مى شد, تقسيم مى گرديد و هر ربعى به نام يكى از چهار شهر بزرگى كه در زمان هاى مختلف كرسى آن ربع يا كرسى تمام ايالت واقع مى شدند, خوانده مى شد. اين چهار شهر عبارت بودند از: نيشابور, مرو, هرات و بلخ.(200)
در اين تقسيم بندى سرزمين بخارا جزء خراسان به حساب نمىآمد, بلكه آن را به همراه سمرقند از شهرهاى مهم ناحيه سغد مى شمردند.(201) اما با اين وجود, يعقوبى آن را جزء شهرهاى خراسان محسو202ب كرده است() و ما نيز آن را در اين بخش مىآوريم.
فتوحات مسلمانان در خراسان به عللى همچون كوهستانى و صعب العبور بودن بعضى از مناطق آن مانند جرجان, و نيز دورتر بودن از سرزمين هاى اعراب, ديرتر به سامان رسيد.
هم چنين مى توان تإخر ورود يزدگردسوم به اين ناحيه را از علل ديگر اين امر برشمرد, زيرا مسلمانان در آغاز, بسيارى از مناطق ايران را در تعقيب و گريزى كه با يزدگرد داشتند فتح نمودند.
حال با اين مقدمه به سراغ معاهده هاى مسلمانان با ايرانيان در شهرهاى مختلف خراسان مى رويم و در آغاز جرجان و طبرستان را ذكر كرده, سپس به ارباع چهارگانه خراسان مى پردازيم.
1) جرجان
طبرى در ذيل صلح نامه اى كه براى جرجان نقل مى كند, تاريخ فتح آن را سال هيجده قمرى مى داند و سپس از قول مدائنى نظر ديگرى را نقل مى كند كه فتح آن را در سال سى قمرى مى داند. با وجود اين, ماجراى آن را در ذيل حوادث سال 22 ق مىآورد و گزارش آن را چنين ذكر مى كند:
هنگامى كه سويدبن مقرن در بسطام بود, پادشاه جرجان كه رزبان صول(203) نام داشت پس از مكاتبه با سويد با او بر پرداخت جزيه به توافق رسيد و معاهده اى بين آن ها از قرار زير منعقد شد:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا كتاب من سويد بن مقرن لرزبان صول بن رزبان و اهل دهستان و سائر اهل جرجان ان لكم الذمه و علينا المنعه على ان عليكم من الجزإ فى كل سنه على قدر طاقتكم على كل حالم و من استعنا به منكم فله جزإ فى معونته عوضا من جزائه و لهم الامان على انفسهم و اموالهم و ((مللهم))(204) و شرائعهم و لا يغير شى من ذلك هو اليهم ما ادوا و ارشدوا لابن(205) السبيل و نصحوا و قروا المسلمين و لم يبد منهم سل(206) و لا غل و من اقام فيهم فله مثل ما لهم و من خرج فهو آمن حتى يبلغ مإمنه و على ان من سب مسلما بلغ جهده و من ضربه حل دمه شهد سواد بن قطبه و هندبن عمرو و سماك بن مخرمه و عتيبه بن النهاس و كتب فى سنه ثمان عشره.(207)
به نام خداوند بخشنده مهربان
اين امان نامه اى است كه سويد بن مقرن براى رزبان صول بن رزبان و اهالى دهستان و جرجان صادر كرده است.
شما بايد جزيه بپردازيد و در مقابل, ما از شما حمايت مى كنيم و پرداخت جزيه به اندازه توانايى هر فرد بالغ در سال مى باشد. اگر ما از كسان شمايارى خواستيم, همان كمك را به عنوان جزيه او حساب مى نماييم.
اهل دهستان و جرجان تا زمانى بر جان و مال و دين خود در امان اند كه جزيه پرداخت نمايند, در راه ماندگان (از مسلمانان) را راهنمايى كنند, خيرخواه مسلمانان باشند, از مسلمانان پذيرايى نمايند و از آن ها جنگ و خيانتى ظاهر نشود.
كسى كه (پس از اين) در اين دو ناحيه ساكن شود, همانند اهالى آن جا به حساب مىآيد و كسى كه از آن جا خارج شود, تا زمانى كه به پناهگاه خود نرسيده در امان است.
كسى كه مسلمانى را دشنام دهد, تنبيه مى شود و اگر او را بزند, كشته خواهد شد.
براين عهد نامه كه در سال هيجده (قمرى) نوشته شده سواد بن قطبه, هند بن عمر, سماك بن مخرمه و عتيبه بن نهاس گواه مى باشند.
تاريخ جرجان نيز اين عهدنامه را با اندكى تفاوت(208) به گونه اى ذكر مى كند كه گويا تنها به كتاب طبرى دسترسى داشته است.
اما به نظر مى رسد اين صلح چندان پايدار نماند, چون طبرى در ذيل حوادث سال سى ام قمرى از صلح ديگرى سخن به ميان آورده و در نقل ماجراى آن مى گويد: در سال سى ام (و در زمان حكومت عثمان) سعيد بن عاص با تنى چند از صحابه همانند: امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام), عبدالله بن عباس, عبدالله بن عمر, عبدالله بن زبير, عبدالله بن عمروبن عاص و حذيفه بن يمان, به همراه سپاهى از كوفه به قصد خراسان به راه افتاد و در ميان راه با جرجانيان برخورد كرده و با آن ها بر پرداخت دويست هزار درهم مصالحه كرد.(209)
آن گاه در روايتى ديگر مى گويد:
سعيد با اهل جرجان مصالحه كرد و آن ها گاهى صدهزار درهم مى پرداختند و مى گفتند: اين طبق مصالحه ماست و گاهى دويست و گاهى سيصدهزار درهم مى پرداختند و گاهى هيچ نمى پرداختند و از كفر و طغيان سر در مىآوردند تا آن كه يزيد بن مهلب آن ها را مطيع نمود و پس از مدتى جنگ, طبق مصالحه سعيد با آن ها قرار داد بست.(210)
هم چنين بلاذرى در گزارش اول خود به ماجراى صلح سعيد پرداخته و مقدار آن را بين دويست و سيصدهزار درهم بغلى ذكر مى كند.(211) سپس در گزارش ديگر خود, سخن از برخورد يزيد بن مهلب و جرجانيان به ميان آورده و مى گويد: جرجانيان در آغاز طبق صلح نامه سعيد با او مصالحه كردند, اما پس از اندكى آن را نقض كرده و از در نيرنگ در آمدند در اين هنگام يزيد, جهم بن زحر جعفى را به سمت آنان گسيل كرد و او جرجان را به جنگ فتح نمود.(212)
اما طبرى در ذيل حوادث سال 980ق با تفصيل بيشترى به ماجراى يزيد بن جرجان مى پردازد كه خلاصه آن چنين است:
يزيد در مواجهه با جرجانيان در موقعيت دشوارى قرار گرفت حتى حاضر شد با پرداخت مال با آن ها مصالحه نمايد و در اين راه از شخصى به نام حيان كه با آن ها روابط نيكو داشت, استمداد كرد.
اما حيان هنگامى كه به نزد اسپهبد جرجان رفت, او را از سپاه يزيد ترسانيد و او را وادار نمود تا با پرداخت هفتصد يا پانصد هزار درهم و چهار صد بار زعفران(213) يا قيمت آن را نقره و نيز چهارصد مرد(214) كه هر يك بر نس (لباس كلاه دار) و طيلسان در بركرده و در دست هر كدام جامى سمين(215) و طاقه هاى خز باشد, با يزيد مصالحه نمايد.(216) سپس مى گويد: باز جزجانيان نقض عهد كردند و يزيد مجبور شد با كشتن چهل هزار نفر, آن سامان را بگشايد و جهم بن زحر جعفى را به عنوان والى آن جا تعيين نمايد.(217)
ابن اعثم نيز در آغاز به صلح سعيدبن عاص با مال المصالحه دويست هزار درهم اشاره مى كند و در پايان به ماجراى حيان مى پردازد و تعهدات اسپهبد را علاوه بر آن چه طبرى نقل كرده,(218) انگشترى طلا يا نقره و تحويل دادن پانصد نفر از تركانى كه گروهى از مسلمانان پناهنده را كشته بودند و نيز آزادى سيصد نفر از اسيران مسلمان ذكر مى نمايد و در ادامه مى گويد: اصبهبذ سيصدهزار درهم به حيان به جهت ميانجى گرى او پرداخت.(219)
ابن اعثم در گزارش بعدى خود سخن از جنگ دوباره يزيد با اهل جرجان و قتل عام آنان به ميان مىآورد.(220)
2) طبرستان
طبرى در ذيل حوادث سال 22 ق, عهدنامه اى را كه بين نعيم بن مقرن و اصبهبذ طبرستان منعقد شده مىآورد و در پايان, تاريخ انعقاد آن را سال هيجده قمرى ذكر مى كند.
او مى گويد:
اسپهبد از سويد درخواست صلح كرد و معاهده اى بين آن ها از قرار زير منعقد شد:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا كتاب من سويد بن مقرن للفرخان اصبهبذ خراسان على طبرستان(221) و جيل جيلان من اهل ال222عدو() انك آمن بامان الله عزوجل على ان تكف لصوتك و اهل حواشى ارضك و لا تووى لنا بغيه و تتقى من ولى فرج ارضك بخمسمإه الف درهم من دراهم ارضك فاذا فعلت ذلك فليس لاحد منا ان يغير عليك و لايتطرق ارضك و لايدخل عليك الا باذنك سبيلنا عليكم بالاذن آمنه و كذلك سبيلكم و لاتوون لنا بغيه و لاتسلون لنا الى عدو و لاتغلون فان فعلتم فلا عهد بيننا و بينكم شهد سواد بن قطبه التميمى و هند بن عمرو المرادى و سماك بن مخرمه الاسدى و سماك بن عبيد العبسى و عتيبه بن النهاس البكرى و كتب سنه ثمان عشره;(223)
به نام خداوند بخشنده مهربان
اين امان نامه اى است از سويد بن مقرن براى دشمن ما فرخان سپهسالار خراسانى بر ناحيه طبرستان و گيلان; تو در امان خداوند عزوجل هستى, به اين شرط كه دزدان و نيز مردم نواحى اطراف را از (اذيت رساندن به مسلمانان) باز دارى و در صدد توطئه عليه ما برنيايى و پانصدهزار درهم از دراهم رايج در سرزمينت به كسى كه متولى ناحيه تو مى شود, بپردازى. اگر چنين كردى, هيچ يك از ما نمى تواند بر تو حمله نمايد و سرزمينت را اشغال كند و هيچ كس بدون اجازه تو به سرزمينت وارد نخواهد شد.
جاده هاى ما براى شما جاده هاى شما براى ما داراى امنيت است و شما در صدد توطئه عليه ما نمى باشيد و به دشمنان ما نمى پيونديد و به ما خيانت نمى كنيد و اگر خيانت نموديد, ديگر بين ما و شما عهدى نيست. گواهان اين نامه, سواد بن قطبه تميمى, هند بن عمرو مرادى, سماك بن مخرمه اسدى, سماك بن عبيد عبسى و عتيبه بن نهاس بكرى مى باشند كه در سال هجدهم نوشته شد.
اما اين صلح برقرار نماند, چنان كه طبرى خود از درگيرىهاى فراوان مسلمانان به فرماندهى يزيد بن مهلب و اهل طبرستان در سال 98 ق خبر مى دهد و ماجراى گشوده شدن قلعه ها و مناطقى از اين سرزمين را با جنگ گزارش مى كند.(224)
بلاذرى در ذيل جنگ هاى سعيد بن عاص در زمان عثمان, از درگيرى مداوم اهل طبرستان با مسلمانان و احيانا پرداخت خراج, سخن به ميان مىآورد.
او هم چنين از انعقاد قرارداد صلح در زمان حكومت عبيدالله بن زياد بر كوفه گزارش مى دهد كه در آن هنگام محمد بن اشعث را مإمور فتح طبرستان نموده بود. و در ادامه مى گويد: طبريان از در نيرنگ در آمده و وقتى محمد وارد شهر شد, او را محاصره كرده و فرزندش ابوبكر را كشتند, اما او موفق به فرار شد.
بلاذرى در پايان از صلح مسلمانان با اهل دهستان از نواحى طبرستان, در زمان حمله يزيد بن مهلب سخن به ميان مىآورد.(225)
ابن اعثم نيز از صلح ميان اهل دهستان و يزيد بن مهلب گزارش مى دهد و مال المصالحه را هزار بـرده و هفتاد هزار درهم ذكر مى كند. مهيا شدن گستردنى هاى يزيد توسط صول, حاكم آن ناحيه را(226) نيز از جمله مواد صلح نامه ذكر مى نمايد.(227)
ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان به تفصيل وارد ماجراى فتح اين ناحيه و درگيرىهاى طبريان با مسلمانان از زمان مصقله بن هبيره در زمان معاويه به بعد مى شود و به تناسب, از گزارش هاى كتب فوق استفاده مى نمايد.(228)
3) ارباع خراسان
الف ـ ربع نيشابور
نيشابور كه گاهى از آن با عنوان ابرشهر نيز ياد مى شود,(229) به نوشته بعضى در زمان شاپور اول بنا شد و شاپور دوم در قرن چهارم قمرى به تجديد بناى آن همت گماشت.(230)
اين ولايت داراى روستاها و شهرهاى مهمى بوده است. از آن ميان, در هنگام فتوحات مناطقى همچون ابرشهر, بيهق, طوس, ابيورد, سرخس و نسا با صلح گشوده شده است.
1ـ الف ـ ابرشهر(231)
ابرشهر مهم ترين شهر نيشابور و مركز آن بوده كه منطبق بر شهر نيشابور كنونى است.
طبرى در يكى از گزارش هاى خود مى گويد:
عبدالله بن عامر در سال 31 ق و در زمان حكومت عثمان به نزديك اين شهر رسيد و نصف آن را با جنگ گشود, در حالى كه نيمه ديگر در دست كنارى(232) بود كه ابن عامر براى رسيدن به مرو ناگزير با كنارى مصالحه كرده و فرزندش اباصلت و فرزندبرادرش سليم را به عنوان گروگان نزد فرزند كنارى گذاشت.(233)
وى در گزارش ديگر مى گويد:
ابن عامر با اهل ابرشهر مصالحه كرد و آن ها به او دو دختر از آل كسرى به نام هاى بابونج و طهميج (يا طمهيج) بخشيدند.(234)
اما بلاذرى گزارش متفاوتى از طبرى ارائه مى دهد. او مى گويد:
عبدالله بن عامر به شهر ابرشهر مركز نيشابور رسيد و آن را يك ماه در محاصره گرفت. در آن هنگام شهر به چهار قسمت تقسيم مى شد و هر قسمت رئيس مخصوص به خود داشت. رئيس يكى از آن قسمت ها پنهانى با مسلمانان قرار داد بست كه آن ها را وارد شهر نمايد و آن ها شهر را به او واگذار نمايند. هنگامى كه مسلمانان وارد شهر شدند, مرزبان آن وارد قهندز (كهن دژ) شده و از مسلمانان طلب امان و صلح نمود و مسلمانان با او بر پرداخت يك ميليون يا هفتصد هزار درهم در مقابل امان دادن به تمامى اهل نيشابور قرار داد بستند.(235)
ابن اعثم كوفى مى گويد:
اسوار, ملك نيشابور, پس از اطلاع يافتن از سوگند ابن عامر مبنى بر فتح شهر يا مردن در بيرون شهر, از عبدالله بن عامر امان خواست و عبدالله قبول كرد, اما پس از وارد شدن در شهر از صبح تا شام به قتل و غارت پرداخت و عاقبت با وساطت كنادبك (كنارنك) فرمانرواى طوس كه به او پيوسته بود, دست از قتل و غارت برداشت. (236)
حاكم نيشابورى معتقد است كه شهر با صلح گشوده شد. او مى گويد:
... و كنارنك به آستانه عبدالله عامر آمد و خراج ابرشهر يعنى نيشابور و طوس هفتصد هزار درم كه قريب به پانصد هزار مثقال نقره باشد, با بسيارى از اشياى دگر قبول كرد. (237)
آن گاه مى گويد:
بعضى اربـاب تواريخ گفته اند كه نيشابور به جنگ مسخر شد و اصح آن است كه بيشتر منابع برآن اند كه نيشابور به صلح فتح شد.(238)
سپس به عنوان شاهد, به داستان ورود عبدالله بن طاهر به نيشابور اشاره مى كند كه مى خواست با نيشابور همانند سرزمين هاى با جنگ گشوده شده رفتار نمايد. اما احمد بن حاج بكر از كبار نيشابور براى او اثبات نمود كه نيشابور با صلح فتح شده است و سپس چنين مىآورد:
... عبدالله طاهر مصالحه كرد با اهل ابرشهر يعنى نيشابور بر دو بار هزار هزار درم و دويست هزار درم كه تسليم نمايند, مجموع هزار هزار و پانصد هزار وچل هزار مثقال نقره باشد.(239)
2ـ الف ـ طوس (240)
طبرى هنگام ذكر فتح ابرشهر مى گويد: نصف طوس و فسا همانند نصف ابرشهر, در اختيار كنارى بود كه ابن عامر با مصالحه از آن جا عبور كرد. سپس از فتح اين سرزمين با جنگ در سال 31ق خبر مى دهد.(241)
اما بلاذرى از مصالحه مرزبان طوس با ابن عامر با مال المصالحه ششصدهزار درهم سخن به ميان مىآورد.(242)
ابن اعثم نيز نامه نوشتن كنادبك(كنارنك) امير طوس به ابن عامر و درخواست امان از او را متذكر مى شود و مى گويد:
كنادبك در فتح نيشابور به همراه لشكريان خود, به مسلمانان يارى مى رسانيد و در مقابل ابن عامر پس از فتح نيشابور, شهر را به او سپرد.(243)
3ـ الف ـ نسا (244)
طبرى در گزارش هاى خود گشوده شدن اين شهر را با جنگ مى داند.(245) اما بلاذرى از مصالحه ميان صاحب نسا و عبدالله بن خازم فرستاده عبدالله بن عامر و تعهد پرداخت سيصدهزار درهم از سوى مردم نسا و نيز تعهد مسلمانان به نكشتن و بـرده نگرفتن مردم آن سامان, سخن به ميان مىآورد.(246)
ياقوت در يك گزارش جالب درباره وجه تسميه اين شهر به نسا مى گويد:
هنگامى كه لشكريان مسلمان به شهر رسيدند, ديدند همه مردم شهر غير از زنان فرار كرده اند آن ها وقتى با اين صحنه روبه رو شدند گفتند:
اين ها زنان اند و جنگ با زنان روانيست, پس ما كار اين شهر را تإخير مى اندازيم تا اين كه مردانشان باز گردند.(247)
ابن اعثم فتح نسا و ابيورد را با صلح بين بهمنه(248) فرمانرواى نسا و ابيورد, و عبدالله بن عامر دانسته و مال المصالحه را پرداخت سالانه سيصدهزار درهم و هزار كر گندم و جو ذكر مى كند.(249)
4ـ الف ـ ابيورد(250)
طبرى اين شهر را نيز مفتوح العنوه مى داند كه در سال 31 ق به وسيله عبدالله بن عامر گشوده شد.(251)
اما بلاذرى مى گويد:
بهمنه بزرگ ابيورد نزد ابن عامر (يا عبدالله بن خازم نماينده او) آمد و با او بر پرداخت چهارصد هزار درهم در مقابل امان يافتن اهالى, قرار داد صلح منعقد كرد. (252)
5ـ الف ـ بيهق(253) (سبزوار)
طبرى اين شهر را مفتوح العنوه مى داند كه در سال 31ق به وسيله اسودبن كلثوم فرستاده عبدالله بن عامر گشوده شد.(254) بلاذرى نيز فتح اين شهر را با جنگ مى داند.(255) اما ابن فندق, فتح اين شهر را با صلح مى داند و مى گويد:
عبدالله بن عامر بن كريز در سنه ثلاثين من الهجره از راه كرمان به يوره آمد و به بيهق گذشت. اهل بيهق گفتند, چون اهل نيشابور ايمان آرند, ما موافقت كنيم و ايمان آريم و با عبدالله بن عامر بن كريز و لشكر اسلام جنگ نكردند.(256)
6ـ الف ـ سرخس (257)
طبرى فتح سرخس را در سال 31 ق با جنگ مى داند و فاتح آن را عبدالله بن خازم معرفى مى كند و مى گويد: در آن جا به دو دختر به نام هاى نوشجان و بابونج از آل كسرى دست يافت.(258) و در گزارشى به طور اجمال از قول موسى بن عبدالله بن خازم چنين نقل مى كند: پدرم با اهل سرخس مصالحه نمود.(259)
بلاذرى نيز روايت مفتوح العنوه بودن سرخس را مىآورد و در گزارش ديگر از امان دادن عبدالله بن خازم به مرزبان سرخس مبنى بر در امان بودن صد نفر از سرخسيان سخن به ميان مىآورد. نيز مى گويد در اين قرار داد چنين آمده بود كه زنان سرخسى به عبدالله تحويل داده شوند.(260)
ابن اعثم كوفى با شرح بيشترى به ماجراى صلح سرخس مى پردازد و مى گويد:
بعد از آن (بعد از گشوده شدن هرات) ملك سرخس, ماهويه, به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و امان خواست به شرط آن كه سرخس و رساتيق آن در دست او باشد و او هر سال صدهزار درم و هزار كر گندم و هزار كر جو مى رساند. براين جمله برفت و او را امان داد و به جانب سرخس باز گردانيد.(261)
ب ـ ربع مرو
ربع مرو علاوه بر شهرهاى كوچك كه در امتداد رود مرغاب قرار داشت, شامل دو شهر بزرگ نيز بود كه به مرو شاهجان يا مرو بزرگ و مرو الرود معروف بودند.(262)
1ـ ب ـ مرو شاهجان(263)
به دنبال ورود يزدگرد سوم به شهر مرو, سپاهيان مسلمان نيز در تعقيب او در سال 31ق به اين سامان رسيدند.
طبرى بدون آن كه ذكرى از جنگ ميان مسلمانان و مرويان به ميان آورد, به صلح ميان آن ها پرداخته و آن را بين ابراز مرزبان مرو و حاتم بن نعمان باهلى فرستاده عبدالله بن عامر دانسته است و مقدار مال المصالحه را در يك روايت دو ميليون و دويست هزار (درهم) و در روايت ديگر شش هزار (دينار) و دويست هزار درهم ذكر كرده است.(264)
بلاذرى نيز به روايت اول طبرى اشاره مى كند, اما اختلاف نظرهاى ديگر را نيز ذكر مى كند, از جمله مال المصالحه را بين دو ميليون و دويست هزار درهم, يك ميليون درهم و دويست هزار جريب گندم و جو و يك ميليون و يكصدهزار اوقيه ذكر مى نمايد و در گزارشى مى گويد: در صلح نامه چنين آمده بود كه مسلمانان را در منازل خود جاى دهند و خود به تقسيم مال بپردازند و مسلمانان فقط مال را از آن ها بگيرند. سپس به اين نكته اشاره مى نمايد كه همه مرو به جز روستاى سنج(265) با صلح گشوده 266شد.()
در فتوح ابن اعثم كوفى كيفيت گشوده شدن مرو و مقدار مال المصالحه آن چنين ذكر شده است:
چون اين خبر به شهر مرو رسيد كه طوس و نيشابور ابن عامر را مسلم شد و آن ولايت به دست مسلمانان آمد كيفيت محاربت و غلبه و غارت ايشان را معلوم گشت. بترسيدند و كس نزد عبدالله فرستادند و از او صلح خواستند بر آن قرار كه[ هزار هزار و دويست هزار درم نقد برسانند و] هر سال سيصدهزار درم جزيه برخود بگذارند, عبدالله اجابت كرد و عبدالله بن عوف حنظلى را به امارت مرو فرستاد و براين جمله با اهل شهر مصالحه مقرر گشت.(267)
2ـ ب ـ مرو رود(268)
طبرى در ذيل حوادث سال 32ق به ماجراى فتح مرو رود, اين چنين مى پردازد:
عبدالله بن عامر, احنف بن قيس را براى فتح آن سامان گسيل كرد و پس از مدتى جنگ و محاصره, ناگاه سفيرى از سوى مرزبان مرو الرود به نزد احنف آمده و نامه اى را كه در آن شرايط صلح و تسليم آمده بود, به او تحويل داد.
در آن نامه مرزبان مرو از فرمانده لشكر خواسته بود تا در مقابل پرداخت شصت هزار درهم خراج, زمين ها و روستاهايى را كه كسرى به جد پدر او بخشيده است,(269) همراه با روستاييان آن در دست او باقى گذارد و از خاندان او هيچ خراجى نگيرد و مسلمانان هيچ گاه مرزبانى مروالرود را از خاندان آن ها خارج نسازند, و براى آن كه اطمينان مسلمانان را جلب نمايد, نامه را به وسيله ماهك كه پسر برادر و مترجم او بود, فرستاد.
احنف در جواب نامه چنين نگاشت:
بسم الله الرحمن الرحين
من صخر بن قيس اميرالجيش الى باذان مرزبان مرو رود و من معه من الاساوره و الاعاجم سلام على من اتبع الهدى و آمن و اتقى. اما بعد فان ابن اخيك ماهك قدم على فنصح لك جهده و ابلغ عنك و قد عرضت ذلك على من معى من المسلمين و انا و هم فيما عليك سوإ و قد اجبناك الى ما سإلت و عرضت على ان تودى عن اكرتك و فلاحيك و الارضين ستين إلف درهم الى والى الوالى من بعدى من امرإ المسلمين الاماكان من الارضين التى ذكرت ان كسرى الظالم لنفسه اقطع جد ابيك مما كان من قتله الحيه التى افسدت الارض و قطعت السبل و الارض لله و لرسوله يورثها من يشإ من عباده و ان عليك نصره المسلمين و قتال عدوهم ممن معك من الاساوره ان احب المسلمون ذلك و ارادوه و ان لك على ذلك نصره المسلمين على من يقاتل من ورإك من اهل ملتك جارلك بذلك منى كتاب يكون لك بعدى و لا خراج عليك و لا على احد من اهل بيتك من ذوى الارحام و ان انت اسلمت و اتبعت الرسول كان لك من المسلمين العطإ و المنزله و الرزق و انت اخوهم و لك بذلك ذمتى و ذمه ابى و ذمم المسلمين و ذمم آبائهم. شهد على ما فى هذا الكتاب جزء بن معاويه (او معاويه بن جزء) السعدى و حمزه بن الهرماس و حميد بن الخيار المازنيان و عياض بن ورقإ الاسيدى و كتب كيسان مولى بنى ثعلبه يوم الاحد من شهر الله المحرم و ختم امير الجيش الاحنف بن قيس و نقش خاتم الاحنف نعبدالله;(270)
به نام خداوند بخشنده مهربان
از صخربن قيس فرمانده لشكر به باذان مرزبان مرو رود و فرماندهان سپاه او و ديگر اعجمى ها; درود بر كسى كه از راه هدايت پيروى نمايد و ايمان آورد و تقوا پيشه سازد.
اما بعد, برادر زاده ات ماهك به نزد من آمد و نهايت كوشش خود را در راه خيرخواهى تو انجام داد.
من پيشنهادهاى تو را بر مسلمانان همراهم عرضه كردم, زيرا من و آن ها در مقابل تعهدات تو مساوى هستيم و ما آن چه را تو پيشنهاد كرده بودى به شرح زير پذيرفتيم:
تو بايد از طرف كاركنان و كشاورزانت و نيز زمين هاى خود, شصت هزار درهم به كسى كه از طرف والى, والى آن سامان مى شود بپردازى, مگر زمين هايى كه گفتى, كسراى ظالم به جد پدرت در مقابل كشتن مار (افعى) كه امنيت آن سامان را به خطر انداخته بود, بخشيد, زيرا زمين از آن خدا و رسولش مى باشد, و خداوند براى هر كس بخواهد, به ارث مى گذارد[و كسرى چنين حقى نداشته است].
تو بايد تعهد نمايى كه مسلمانان را يارى كنى و اگر مسلمانان خواستند, با دشمنان آن ها همراه با سرداران لشكرت بجنگى. تو بايد مسلمانان را عليه آنان كه از پشت (سرزمين) تو با آن ها مى جنگند و از اهل آيين تو هستند, يارى نمايى. و اين تعهدات كه در اين نوشته آمده, براى واليان بعد از من نيز لازم الاجرا است.
برتو و خاندان و خويشانت پرداخت خراج لازم نيست. اگر تو مسلمان شوى و از پيامبر(ص) پيروى نمايى, مانند هر مسلمان ديگر از عطا, منزلت و مقام و رزق بهره مندخواهى شد و برادر مسلمانان به حساب خواهى آمد و ذمه من و پدرم و مسلمانان و پدرانشان اين عهد را برعهده مى گيرند.
گواهان اين نامه كه در روز يكشنبه ماه محرم الحرام نوشته شده عبارت اند از: جزء بن معاويه(يا معاويه بن جزء) سعدى, حمزه بن هرماس مازنى, حميد بن خيار مازنى و عياض بن ورقإ اسيدى.
اين نامه توسط كيسان مولاى بنى ثعلبه نوشته شده است. در زير نامه نقش مهر احنف كه عبارت ((نعبدالله)) بر آن حك شده ديده مى شود.
بلاذرى نيز با اشاره به داستان فوق مى گويد: مصالحه ميان مسلمانان و مرزبان مرورود كه از نوادگان بادام, فرمانرواى يمن و يا از منسوبين به او بود و به آيين اسلام گرويده بود انجام گرفت و مال المصالحه را ارقامى چون شصت هزار و ششصدهزار (درهم) ذكر مى نمايد.(271)
ج ـ ربع هرات
ربع هرات خراسان كه همه آن اكنون در افغانستان واقع است, علاوه بر شهر هرات شامل شهرهاى مهمى چون بوشنج (پوشنگ), بادغيس, غرجستان, غور و باميان بوده است. در اين ميان تنها درباره شهرهاى هرات, بوشنج(272) و بادغيس(273) مصالحه هايى ذكر شده است.
بلاذرى درباره اين سه شهر مى گويد:
مرزبان هرات از طرف مردم هرات, بوشنج و بادغيس با ابن عامر بر پرداخت يك ميليون درهم مصالحه نمود.(274)
و ابن اعثم پس از ذكر تسليم شدن شهر مرو مى گويد:
بعد از آن ملك هرات كثمود نام (كشمور) به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و صلح خواست بدان شرط كه هرات و قوشنج (پوشنگ) را بدو بگذارد و هر سال هزار(275) درم ادا مى نمايد. عبدالله بن عامر بدان رضا داد و او را مثالى نوشت و به هرات باز فرستاد.(276)
د ـ ربع بلخ
بلخ ملقب به ((ام البلاد)) چهارمين ربع خراسان بود. بلادى كه در اين ربع از حدود كرسى آن (شهر بلخ) خارج بود دو قسمت مى شد: قسمت باخترى جوزجان و قسمت خاورى طخارستان كه هر كدام ولايتى پهناور بودند.(277)
جوزجان يا جوزجانان سر راه مرورود به بلخ قرار داشت و داراى شهرهاى مهمى همچون طالقان, جرزوان (كرزروان) و يهوديه (ميمنه), فارياب, اشبورقان و انبير (انبار) بود.(278)
ولايت طخارستان به محاذات ساحل جنوبى رود جيحون تا حدود بدخشان امتداد داشت و از طرف جنوب به رشته جبال شمال باميان و پنجهير محدود مى گشت.
اين ولايت نيز شهرهاى مهمى همچون خلم, طايقان(طالقان) را در برمى گرفت.(279)
از ميان تمامى شهرهاى ربع بلغ تنها گزارش هايى از مصالحه شهرهاى بلخ, فارياب و طالقان رسيده است.
طبرى درباره بلخ, در ضمن حوادث سال 32ق مى گويد:
اهل بلخ پس از مدتى محاصره با احنف بن قيس بر پرداخت چهارصدهزار درهم صلح نمودند و احنف پسر عمويش را كه اسيد بن متشمس نام داشت براى جمعآورى مال المصالحه مإمور كرد.(280)
بلاذرى نيز ضمن آوردن اين گزارش, قول ديگر را هفتصد هزار درهم ذكر مى كند, اما مى گويد: قول اول صحيح تر است.(281)
ابن اعثم فتح بلخ را پس از فتح طالقان دانسته و معاهده را بين احنف و ملك بلخ كه از او با عنوان كراز ياد مى كند, مى داند و مال المصالحه را علاوه بر چهارصد هزار درهم, پانصد كر گندم و جو مى داند.(282)
اما واعظ بلخى برخلاف گزارش هاى ديگر, زمان فتح بلخ را هنگام حكومت عمر (و نه عثمان) و به دست احنف مى داند و مى گويد: بعضى آن را به دست سعيدبن عثمان مى دانند. (283)
ابن اعثم كوفى تصرف فارياب و طالقان را نيز با صلح مى داند و در اين باره مى گويد:
بعد از آن راويه (دادويه) ملك فارياب و طالقان خدمت عبدالله رسيد و از او صلح خواست بر آن قرار كه هر سال دويست هزار درم و پانصد كر گندم و جو مى رساند. عبدالله بدان راضى شد و مثالى هم برين قرار نوشت و او را به ولايت باز فرستاد. (284)
بلاذرى نيز در يك گزارش مبهم مى گويد: احنف طالقان را با صلح گشود و فارياب را نيز فتح كرد و گفته مى شود, امير ابن احمر فارياب را فتح كرد.(285)
اما طبرى فتح اين دو منطقه را به اضافه طخارستان و جوزجان, با جنگ مى داند. (286)

پى نوشت ها:
الف. گر چه ممكن است بعضى اين ويژگى را نقيصه اى در يك كتاب تاريخ عمومى به حساب آورند, اما در موضوع بحث ما مى توان از آن به عنوان امتيازى بهره بردارى كرد.
ب. نگارنده با تتبع ناقص خود اين ويژگى را در هيچ كتاب تاريخى ديگر اعم از عمومى, محلى و فتوح به جز غزوات ابن حبيش نيافت و به احتمال فراوان اگر در كتابى چنين ويژگى يافت شود, مستند به طبرى خواهد بود, چنان كه در كتاب غزوات ابن حبيش چنين است. در جلد دوم اين كتاب, فتوحات مسلمانان در ايران ذكر شده است, و مولف در بسيارى از سلسله اسناد يا به نام طبرى تصريح مى نمايد و يا عين روايت او را ذكر مى كند.
ج. چون در اين جنگ, مسلمانان هزار چشم از انباريان را هدف تيرهاى خود قرار دادند, به ذات العيون شهرت يافت.

پى نوشت ها:
1. ژان سواژه, مدخل تاريخ شرق اسلامى (تحليلى كتابشناختى), ترجمه نوش آفرين انصارى (محقق) (چاپ اول: تهران, مركز نشر دانشگاهى, 1366) ص 19.
2. براى اطلاع بيشتر ر.ك: محمد حميدالله, نامه ها و پيمانهاى سياسى حضرت محمد(ص) و اسناد صدر اسلام, ترجمه سيدمحمد حسينى (تهران, سروش, 1374) و على احمدى, مكاتيب الرسول (قم, مكتبه المصطفوى).
3. براى اطلاع از متن و منابع اين عهدنامه ر.ك: على احمدى, همان, ج 1, ص 241-263.
4. به عنوان مثال محقق معاصر علامه سيدمرتضى عسكرى در بسيارى از حوادث منتهى به فتح نقاط مختلف ايران كه منجر به تنظيم اسناد صلح نامه ها گشته, تشكيك كرده است و امكان دستكارى سيف بن عمر در آن ها را به منظور تقويت موقعيت قبيله بنى تميم و يا جهت گيرىهاى سياسى تقويت نموده است. براى اطلاع بيش تر ر.ك: سيدمرتضى عسكرى, يكصد و پنجاه صحابى ساختگى, ترجمه عطإ محمد سردارنيا(چاپ اول: تهران, مجمع علمى اسلامى, 1361).
5. قاضى ابو يوسف, كتاب الخراج (بيروت, دارالمعرفه), ص 129.
6. بلاذرى, فتوح البلدان, تحقيق رضوان محمد رضوان (بيروت, دارالكتب العلميه, 1398ق)ص 317.
7. طبرى, تاريخ الامم و الملوك (بيروت, موسسه الاعلمى)ج 3, ص 188.
8. احمد بن ابى يعقوب يعقوبى, تاريخ اليعقوبى(دارصادر, بيروت) ج 1, ص 176-177.
9. آرتور كريستين سن, ايران در زمان ساسانيان, ترجمه رشيد ياسمى (چاپ نهم: تهران, دنياى كتاب, 1374) ص202.
10. لسترنج , جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى, ترجمه محمود عرفان (چاپ چهارم: تهران, شركت انتشارات علمى و فرهنگى, 1373) ص 377.
11. ر.ك: طبرى, همان, ج 3, ص 235.
12. همان, ج 5, ص 300.
13. براى اطلاع از نظريات فقهى در اين زمينه ر.ك: محمدحسن نجفى, جواهر الكلام (چاپ نهم: تهران, دارالكتب الاسلاميه, 1368) ج 22, ص ;99 ياقوت, معجم البلدان (بيروت, داراحيإ التراث العربى) ج 1 و 2, ص 45-47 و ابوالحسن على بن محمد ماوردى, كتاب الاحكام السلطانيه (بيروت, دارالفكر) ص 147 .
14. ابوعبدالله حاكم نيشابورى, تاريخ نيشابور, ترجمه محمدبن حسين خليفه نيشابورى, تصحيح محمدرضا شفيعى كدكنى(تهران, دفتر نشر اگه, 1375) ص 206 ـ 207.
15. بلاذرى, همان, ص 321.
16 ـ طبرى, همان, ج 3, ص 235.
17. بلاذرى, همان, ص 321.
18. طبرى, همان, ج 3, ص 356, صلح نامه احنف بن قيس با مرزبان مرورود.
19. دايره المعارف تشيع(چاپ اول: تهران, نشر شهيد محبى, 1372) ج 1, مقاله ابن اعثم كوفى.
20. ابن حبيش, غزوات ابن حبيش, تحقيقل سهيل زكار(چاپ اول: بيروت, دارالفكر, 1412ق) ج 1, ص 11, مقدمه محقق.
21. على بن زيد بيهقى, تاريخ بيهق, تصحيح و تعليقات احمد بهمينار(تهران, كتابفروشى فروغى) ص 25.
22. حاكم نيشابورى, تاريخ نيشابور, ص 205.
23. فارسنامه ابن بلخى(تإليف قبل از 510ق), توضيح و تحشيه منصور رستگارفسايى (چاپ اول: بنياد فارسى شناسى, 1374) ص 274 به بعد.
24. ابو نعيم اصفهانى, ذكر اخبار اصفهان, ترجمه نورالله كسائى (چاپ اول: تهران, انتشارات سروش, 1377) ص 139.
25. ابوبكرمحمد بن جعفر نرشخى, تاريخ بخارا, ترجمه ابونصر محمد بن نصرقبادى, تلخيص محمد بن زفربن عمر, تصحيح و تحشيه مدرس رضوى(چاپ دوم: تهران, قومس, 1363) ص 53.
26. واعظ بلخى, فضائل بلخ, ترجمه عبدالله بن محمدبن محمد بن حسين حسينى بلخى, تصحيح و تحشيه عبدالحى حبيبى(تهران, بنياد فرهنگ ايران, 1350)ص 32.
27. ابوالقاسم حمزه بن يوسف بن ابراهيم سهمى, تاريخ جرجان (چاپ دوم: حيدرآباد دكن, مطبعه مجلسى دائره المعارف العثمانيه, 1387ق) ص 5 ـ 6.
28. بهإ الدين محمدبن حسن بن اسفنديار كاتب, تاريخ طبرستان (تإليف 613ق), تصحيح عباس اقبال (تهران, كتابخانه خاور) ص 157 به بعد.
29. تاريخ سيستان (تإليف در حدود 445-725ق), تصحيح ملك الشعرإ بهار (چاپ دوم: تهران, كلاله خاور, 1366) ص 80.
30. در اين گزارش اجمالى از تاريخ طبرى استفاده شده است.
31. روستايى بوده از نواحى اطراف كوفه و بين كوفه و حيره در نزديكى نجف قرار داشته است(ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 264).
32. يعقوبى باروسما را از كور عراق و از مناطقى دانسته كه از فرات سيراب مى شود (تاريخ اليعقوبى, ج 1, ص 176).
33. يكى از روستاهاى انبار بوده است (ياقوت,همان, ص 199).
34. طبرى در جاى ديگر نام او را ((بصبهرى)) ذكر مى كند (تاريخ الامم و الملوك, ج2, ص 553).
35. طبرى, همان, ص 551.
36. بلاذرى, همان, ص 244.
37. همان, ص 246.
38. همان.
39. طبرى, همان, ج 2, ص 553.
40. ابن اعثم كوفى, كتاب الفتوح, تحقيق محمد عبدالمعيد خان (چاپ اول: حيدرآباد دكن, مطبعه مجلسى دائره المعارف العثمانيه) ج 1, ص 95.
41. ظاهرا صحيح همان باروسما باشد.
42. طبرى, همان, ج 2, ص 570.
43. همان, ص 567.
44. سيدمرتضى عسكرى, همان, ص 129 به بعد.
45. شهرى بوده است در فاصله سه ميلى (يك فرسخى) كوفه(جنوب غربى آن) (ياقوت, همان, ج 3 و 4, ص 201).
46. طبرى, همان, ج 2, ص 551.
47. همان, ص 553.
48. بلاذرى, همان, ص 244.
49. همان.
50. ابن اعثم كوفى, همان, ج 1, ص 95.
51. طبرى, همان, ج 2, ص 567.
52. در متن ((حرزه)) آمده كه به معناى برگزيده مال است. طبرى خود متذكر مى شود كه عبيدالله آن را ((خرزه)) خوانده كه در اين صورت به معناى جواهرات مى باشد.
53. طبرى, همان, ج 2, ص 568.
54. بهقباد به سه ناحيه در نزديكى بغداد گفته مى شد و همگى از آب فرات سيراب مى گشت كه به قبادبن فيروز, پدر انوشيروان, منسوب است(ياقوت, همان, ج 2, ص 405 ـ 406) .
ناحيه اول بهقباد اعلى نام داشت كه شامل مناطقى چون خطرنيه, عين التمر, نهرين, فلوجه عليا و سفلى و بابل مى شده است.
ناحيه دوم بهقباد اوسط نام داشت كه مناطق سورا, باروسما, جيه و بدات را در برمى گرفت. و ناحيه سوم را بهقباد اسفل مى گفتند كه نواحى كوفه, فرات بادقلى, سيلحين, حيره, نستر و هرمزگرد را شامل مى شد.
55. دو روستاى بزرگ از سواد بغداد و كوفه كه در نزديكى عين التمر واقع بودند(ياقوت, همان, ج 5, ص 445). لسترنج مى گويد: دو ولايتى كه بين دو شاخه فرات پايين قرار داشتند و نهرسورا در خاور و فرات اصلى در باختر آن ها بود, به ولايت فلوجه بالا و پايين موسوم بودند (جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى, ص 81).
56. يكى از مناطق بهقباد اسفل.
57. طبرى, همان, ج 2, ص 571 .
58. شهرى بوده است بر ساحل (سمت چپ)فرات و در فاصله ده فرسخى غرب بغداد (ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 206).
59. طبرى, همان, ج 2, ص 584.
60. همان, ص 575.
61. همان, ص 584.
62. بلاذرى, همان, ص 247.
63. همان.
64. طبرى, همان, ج 2, ص 576.
65. يكى از شهرهاى هفتگانه مدائن بوده است معروف به بلاش آباد (ياقوت, همان, ج 5 و 6, ص 5) و در جانب باخترى دجله قرار داشته است( لسترنج, همان, ص 36).
66. طبرى همان, ج 3, ص 116.
67. يكى از شهرهاى هفتگانه مدائن در سمت غرب دجله كه معرب به اردشير (بهترين شهر اردشير) يا ده اردشير بوده است (ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 405).
68. طبرى, همان, ج 3, ص 117.
69. يكى از شهرهاى هفتگانه مدائن بوده و درسمت خاورى دجله قرار داشته است (ياقوت, همان, ج 3 و 4, ص 445 و لسترنج, همان, ص 36).
70. بلاذرى, همان, ص 263.
71. ياقوت, همان, ج 7 و 8, ص 347.
72. ((فصالح دهقانها هاشما على جريب من دراهم على ان لايقتل احدا منهم))(بلاذرى, همان, ص 265).
73. يعقوبى, همان, ج 1, ص 176.
74. طبرى, همان, ج 3, ص 175 و 176.
75. ((حتى دخل (ابوموسى) ارض الاهواز فجعل يفتحها رستاقا رستاقا و نهرا نهرا و الفرس يرتفعون بين يديه و يخلون له البلاد))(ابن اعثم كوفى, همان, ج 2, ص 5).
76. بلاذرى, همان, ص 370.
77. همان.
78. يكى از بزرگ ترين شهرهاى بين اصفهان و خوزستان بوده است كه به علت بارش فراوان برف در زمستان آن را در فصل تابستان براى فروش به اهواز مى بردند (ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 229 و لسترنج, همان, ص 263).
79. طبرى, همان, ج 3, ص 180.
80. بلاذرى, همان, ص 375.
81. طبرى, همان, ج 3, ص 186.
82. بلاذرى, همان, ص 371.
83. ابن اعثم كوفى, همان, ج 2, ص 7.
84. اين شهر در هشت فرسخى شمال باخترى شوشتر سر راه دزفول قرار داشته و خرابه هاى آن به شاه آباد مشهور است. اين شهر در زمان ساسانيان مركز خوزستان بوده و مدرسه پزشكى بزرگ آن مشهور است (لسترنج, همان, ص 256).
85. طبرى, همان, ج 3, ص 188.
86. بلاذرى, همان, ص 375.
87. شهرى در فاصله سه روز راه از اهواز كه در مشرق آن واقع شده است و منسوب به هرمز نواده اردشير بابكان مى باشد (لسترنج, همان, ص 262).
88. طبرى, همان, ج 3, ص 179.
89. بلاذرى, همان, ص 372.
90. همان.
91. ابن اعثم كوفى, همان, ج 2, ص 10-13.
92. توج يا توز يكى از شهرهاى فارس در نزديكى كازرون بوده و با شيراز 32 فرسخ فاصله داشته است (ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 462).
93. اصطخر كه در زمان ساسانيان پرسپوليس خوانده مى شد, يكى از مهم ترين شهرهاى ساسانيان در دوازده فرسخى شيراز بوده است(همان, ص 171).
94. جور يا فيروز آباد يكى از شهرهاى مهم ساسانيان بوده كه به دست اردشيربابكان ساخته شده و به اردشير خره معروف شده است و اعراب آن را جور مى ناميدند. اين شهر به اندازه اصطخر وسعت داشته است (همان, ج 3 و 4, ص 89).
95. يكى از خوش آب و هواترين شهرهاى فارس است كه در فاصله 27 فرسخى شيراز و هشت فرسخى كازرون قرار دارد(همان, ج 5 و 6, ص 434).
96. خاورىترين ولايت فارس بوده كه به شبانكاره نيز معروف است (لسترنج, همان, ص 309).
97. يكى از آبادترين شهرهاى فارس در فاصله هيجده فرسخى شيراز است (ياقوت, همان, ج 7و 8, ص 113).
98. ياقوت آن را ريشهر مى داند و مى گويد: خلاصه شده كلمه ريواردشير است و در نزديكى توج قرار داشته است (ياقوت, همان, ج 3 و 4, ص 455).
99. نوبندجان (نوبندگان) شهرى خوش آب و هوا از منطقه فارس بوده كه 26 فرسخ با ارجان و نزديك همين مقدار با شيراز فاصله داشته اشت (همان, ج 7 و 8, ص 404).
100. شهرى بزرگ بوده و از شيراز و اهواز هر كدام شصت فرسخ فاصله داشته است(ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 120). خرابه هاى آن در چند ميلى شمال شهر بهبهان كنونى است كه اهالى ارجان به آن كوچ كردند (لسترنج, همان, ص 290).
101. يكى از بزرگ ترين نواحى فارس بوده و شهرهايى همچون شيراز, جور (فيروزآباد), سيراف, كازرون و... را شامل مى شده است. مركز آن, شهر جور بوده است(ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 122).
102. بلاذرى, همان, ص 380.
103. يكى از شهرهاى فارس است كه در فاصله سى فرسخى شيراز قرار دارد (ياقوت, همان, ج 3 و 4, ص 99.
104. بلاذرى, همان, ص 380.
105. يكى از نواحى فارس كه در فاصله 25 فرسخى شيراز واقع شده بود (ياقوت همان, ج 5 و 6, ص 6).
106. بلاذرى, همان, ص 381.
107. همان.
108. ابن اعثم كوفى, همان, ج 2, ص 76.
109. كوره شاپور داراى شهرهاى مهمى چون نوبندجان, كازرون, توز(توج) بوده و مركز آن شهر نوبندجان بوده است. (ياقوت, همان, ج 5 و 6, ص 6).
110. ابن بلخى, همان, ص 274.
111. همان.
112. همان, ص 275.
113. يكى از نواحى شيراز است (ياقوت, همان, ج 5 و 6, ص 434).
114. ابن بلخى, همان, ص 275.
115. همان, ص 276.
116. همان.
117. لسترنج, همان, ص 200.
118. ياقوت, همان, ج 3 و 4, ص 26.
119. بلاذرى, همان, ص 262.
120. ياقوت حلوان را آخرين حد عراق و مرز آن با جبال مى داند (معجم البلدان, ج 3 و 4, ص 173) در حالى كه يعقوبى آن را در كورجبل ذكر مى كند (تاريخ اليعقوبى, ج 1, ص 176) لسترنج نيز به اختلاف جغرافى نويسان بر سر حلواى و اين كه از كدام ناحيه است, اشاره دارد.(جغرافياى تاريخ سرزمينهاى خلافت شرقى, ص 206).
121. معرب كرمانشاهان كه در فاصله سى فرسخى همدان و در جاده مكه بين, همدان و حلوان قرار دارد و بناى آن به قبادبن فيروز منسوب شده است (ياقوت, همان, ج 7 و 8, ص 37).
122. بلاذرى, همان, ص 299.
123. ياقوت درباره كلمه ((قرماسين)) مى گويد: مكانى است كه تازبيديه هشت فرسخ فاصله دارد و گمان دارم كه در راه مكه باشد. سپس مى گويد: با قرميسين كه نزديك همدان است, تفاوت دارد. (معجم البلدان, ج 7 و 8, ص 36). بنابراين, به نظر مى رسد, صحيح كلمه در اينجا قرميسين باشد نه فرماسين.
124. بلاذرى, همان, ص 299.
125. طبرى, همان, ج 3, ص 140.
126. شهرى است بزرگ در سمت جنوب همدان كه با آن سه روز راه فاصله دارد (ياقوت, همان, ج 7 و 8, ص 409).
127. طبرى, همان, ج 3, ص 220 و 221 و بلاذرى, همان, ص 303.
128. طبرى, همان, ج 3, ص 221.
129. ابن اعثم كوفى , همان, ج 2, ص 31-62.
130. شهرى است كه در فاصله بيست و چند فرسخى همدان واقع شده است (ياقوت, همان, ج 3 و 4, ص 370).
131. بلاذرى, همان, ص 304.
132. ياقوت, همان, ج 5 و 6, ص 104.
133. بلاذرى, همان, ص 304.
134. ياقوت درباره اين اسم مى گويد: اين اسم مركب از سه كلمه مهر, جان و قذق است كه مهر به معناى خورشيد محبت و شفقت مى باشد و جان به معناى نفس يا روح است و قذق به گمانم نام شخصى است. بنابراين معناى اين كلمه خورشيد يا محبت جان قذق مى باشد, و اين نام به ناحيه زيبايى گفته مى شود كه داراى شهرهايى است و در نواحى جبال در سمت راست رونده از حلوان عراق به همدان و در نزديكى صيمره واقع شده است(معجم البلدان, ج 7 و 8, ص 347).
135. شهرى است بين ديار جبل و خوزستان كه بسيار سرسبز است و باغات ميوه فراوان دارد (ياقوت, همان, ج 5 و 6, ص 214).
136. بلاذرى, همان, ص 304.
137. دستبى ناحيه اى است بزرگ ميان رى و همدان كه بين آن دو تقسيم مى شود و قسمتى از آن را دستبى رازى مى گويند كه شامل نود روستا مى شود و قسمت ديگر دستبى همدان است كه شامل تعدادى روستا مى باشد(ياقوت, همان, ج 3 و 4, ص 300). ظاهرا مراد از دستبى در اين جا به قرينه مقام, دستبى همدان مى باشد.
138. طبرى, ج 3, ص 218.
139. همان, ص 229.
140. بلاذرى, ص 306.
141. همان.
142. ((دخل المسلمون الى حصن همدان فاحتووا عليه و على ماقدروا عليه من الاطعمه و العلوفه و غير ذلك))(ابن اعثم كوفى, ج 2, ص 64).
143. طبرى, همان, ج 3, ص 225.
144. بنا به نوشته يعقوبى فاذوسفان به معناى دفع كننده دشمنان مى باشد و در تشكيلات نظامى ساسانى مقامى پايين تر از اصبهبذ (سپهبد) بوده است (تاريخ اليعقوبى, ج 1, ص 177).
145. طبرى, همان, ج 3, ص 224.
146. بلاذرى, نام او را عبدالله بن بديل بن ورقإ ذكر كرده است (فتوح البلدان, ص 308).
147. طبرى, همان, ج 3, ص 225.
148. ابونعيم اصفهانى, همان, ص 139.
149. بلاذرى, همان, ص 308.
150. همان, ص 310.
151. همان, ص 308 و 309 و 310.
152. ابن اعثم كوفى, همان, ص 68-70.
153. بلاذرى, مى گويد نام او فرخان بن زينبدى است كه عرب او را زينبى مى گويد(فتوح البلدان, ص 314).
154. طبرى, همان, ج 3, ص 231 و 232.
155. بلاذرى, ص 314.
156. همان, ص 314 و 315.
157. ابن اعثم كوفى, همان, ج 2, ص 66.
158. طبرى, همان, ج 3, ص 232.
159. شهرى است بزرگ از توابع رى كه در فاصله بيست فرسخى آن و در سر راه رى ـ سمنان قرار دارد(ياقوت, همان, ج 3 و 4, ص 252).
160. قلعه اى است از توابع آمل كه در فاصله دو روز راه از آن قرار دارد (ياقوت, همان, ج 7 و 8, ص 170).
161. به نظر مى رسد, صحيح اين لغت يا ((شرز)) است كه يكى از نواحى همدان مى باشد (ياقوت, ج 5 و 6, ص 131) و يا ((شرز)) است كه كوهى در سرزمين ديلم مى باشد و مرزبان رى به آن پناه بـرده است (همان, ص 134).
162. ظاهرا مراد نواحى واقع شده در دره هاى بعضى از كوه هاى البرز باشد.
163. ظاهرا مراد از عبارت ((درهم وزن سبعه)) درهم هايى است كه مقدار وزن هر ده درهم, معادل وزن هفت دينار بوده است.
164. معرب كومس (كومش), ناحيه اى است گسترده كه شامل شهرها, روستاها و كشتزارها مى شود. از شهرهاى مشهور آن مى توان از دامغان, بسطام و بيار نام برد. بعضى سمنان را هم از اين ناحيه دانسته اند در حالى كه بعضى ديگر آن را از ولايت رى به حساب مىآورند(ياقوت, ج 7 و 8, ص 102).
165. طبرى, همان, ج 3, ص 232.
166. بلاذرى, همان, ص 313 و 314.
167. طبرى, همان, ص 228.
168. همان, ص 235.
169. او از سال 22-24ق از طرف عمر, والى كوفه بود.
170. ((درهم وزن ثمانيه)) نوعى از دراهم بوده است كه وزن حجم هر ده دانه به اندازه دانه گندم از نقره آن ها, معادل وزن حجم هشت دانه از جنس طلا بوده است.
171. بلاذرى, همان, ص 321.
172. با آن كه ياقوت در ذيل كلمه آذربيجان, اين صلح نامه را آورده و در آن جا به جاى ((بلاسجان)) كلمه ((بلاشجان)) را ذكر كرده است (معجم البلدان, ج 1 و 2, ص 109) اما در بخش مربوط, از هيچ يك نامى نمى برد. احتمال مى رود كه منظور از اين كلمه, همان بلاسكرد باشد كه ياقوت آن را روستايى بين اربل و آذربايجان دانسته است (همان, ص 375).
173. كوهى است بزرگ كه مشرف به شهر اردبيل مى باشد و در آن روستاهاى فراوانى وجود دارد (ياقوت, همان, ج 5 و 6, ص 19).
174. اين كلمه در ((معجم البلدان)) و ((جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى)) يافت نشد.
175. معرب جيس كه گفته مى شود زادگاه زرتشت بوده است و در ناحيه اروميه قرار دارد (ياقوت, همان, ج 5 و 6, ص171).
176. بلاذرى, همان, ص 322.
177. همان, ص 322.
178. همان.
179. همان, ص 323.
180. همان.
181. همان, ص 324.
182. طبرى, همان, ج 3, ص 308.
183. ياقوت آن را شهرى ميان اردبيل و تبريز مى داند (معجم البلدان, ج 7 و 8, ص 341) و لسترنج درباره آن مى گويد: موغان يا مغكان يا موقان نام داشت; باتلاق بزرگى است كه از دامنه كوه سبلان تا كناره خاورى درياى خزر كشيده شده و در جنوب مصب رود ارس و شمال كوه هاى طالش قرار دارد. اين ايالت گاهى جزء آذربايجان محسوب مى گرديد ولى غالبا ناحيه اى جداگانه و مستقل را تشكيل مى داد (جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى, ص 188).
184. طبرى, ج 3, ص 237.
185. بلاذرى, ص 321.
186. شهرى مشهور از نواحى جبل كه بين قزوين, زنجان و همدان واقع شده است و با قزوين دوازده فرسخ و با زنجان پانزده فرسخ فاصله دارد (ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 75 و 76).
187. بلاذرى, ص 303.
188. همان, ص 317.
189. ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 76.
190. بلاذرى, همان, ص 317 و 318.
191. ياقوت, همان, ج 7 و 8, ص 46.
192. ناحيه اى است گسترده در جبال كه مسكن اكراد بوده و بين اربل و همدان واقع شده است (ياقوت, همان, ج5 و 6, ص 165) و اين ناحيه در چهار منزلى شمال غربى دينور واقع شده است (لسترنج, همان, ص 205).
193. يكى از مناطق جبل در حدود طبرستان كه به فارسى آن را بميان مى گويند, (ياقوت, همان, ج 5 و 6, ص 176).
194. بلاذرى, همان, ص 329.
195. لسترنج, همان, ص 408.
196. يعقوبى, همان, ج 1, ص 176.
197. لسترنج, همان, ص 401 ـ 402.
198. يعقوبى, همان, ج 1, ص 176.
199. طبرى, همان, ج 3, ص 234.
200. لسترنج, همان, ص 408.
201. همان, ص 408.
202. يعقوبى, همان,ج 1, ص 176.
203. صول, لقب اميران ناحيه گرگان بوده است.
204. در تاريخ جرجان, (ص 5) به جاى آن ((ملكهم)) آمده است.
205. در تاريخ جرجان, كلمه ((ابن)) نيامده است.
206. در تاريخ جرجان, به جاى ((سل)) ((ميل)) آمده است.
207. طبرى, همان, ج 3, ص 233.
208. ابوالقاسم حمزه بن يوسف بن ابراهيم سهمى, همان, ص 5-6.
209. طبرى, همان, ج 3, ص 323 ـ 324.
210. همان, ص 325.
211. بلاذرى, همان, ص 330. درهم هاى بغلى منسوب به شخصى به نام راس البغل است كه براى عمر سكه ضرب مى كرد.
212. همان, ص 331.
213. در عبارت ((وقر زعفران)) آمده كه و قر به معناى بار الاغ و استر است, چنان كه وسق به معناى بار شتر است.
214. ظاهرا منظور غلام باشد.
215. طبرى, به جاى ((جام من فضه)), ((لجام من فضه)) آورده است (تاريخ الامم و الملوك, ج 5, ص 295).
216. همان, ص 300.
217. همان, ص 302.
218. ابن اعثم كوفى, به جاى هفتصد يا پانصدهزار درهم, دو ميليون درهم ذكر مى كند.
219. ابن اعثم كوفى, همان, ج 7, ص 290ـ 293.
220. همان, ص 293-296.
221. از اين عبارت چنين به دست مىآيد كه ناحيه طبرستان زير نظر اسپهبد خراسان اداره مى شده است, در حالى كه يعقوبى آن را از كورجبل به حساب آورده و جرجان را از كور خراسان بر شمرده است(تاريخ اليعقوبى, ج 1, ص 176).
222. عبارت ((من اهل العدو)) در كمتر معاهده اى وارد شده است و اصولا اين عبارت با مقام معاهده نويسى مناسبت ندارد.
223. طبرى, همان, ج 3, ص 234.
224. همان, ج 5, ص 296-303.
225. بلاذرى, همان, ص 330 ـ 331.
226. عبارت عربى چنين است: ((و على ان يطإ صول بساط يزيد بن المهلب)).
227. ابن اعثم, ج 7, ص 158.
228. ابن اسفنديار كاتب, تاريخ طبرستان (سال تإليف 613ق), تصحيح عباس اقبال, (تهران, كتابخانه خاورى) ص 157 به بعد.
229. ياقوت, همان, ج 7 و8, ص 423.
230. لسترنج, همان, ص 409.
231. ياقوت مى گويد: ابر, همان ابرفارسى است و ابرشهر يعنى شهر ابر كه كنايه از سرسبزى است(معجم البلدان, ج 1 و 2, ص 63).
232. كنارى يا كنارنگ لقب حاكمان نيشابور بوده است.
233. طبرى, همان, ج 3, ص 349.
234. همان, ص 350.
235. بلاذرى, همان, ص 395.
236. ابن اعثم كوفى, همان, ج 2, ص 103.
237. ابوعبدالله حاكم نيشابورى, همان, ص 205.
238. همان, ص 209.
239. همان, ص 207.
240. طوس در فاصله ده فرسخى نيشابور قرار داشته است(ياقوت, همان, ج 5 ـ 6, ص 272).
241. طبرى, همان, ج 3, ص 349 ـ 350.
242. بلاذرى, ص 396.
243. ابن اعثم, ج 2, ص 103.
244. در فاصله دو روز راه از سرخس و پنج روز راه از مرو واقع شده بود (ياقوت, همان, ج 7و8, ص 385).
245. طبرى, همان, ج 3, ص 349.
246. بلاذرى, همان, ص 395.
247. ياقوت, همان, ج 7و8, ص 385.
248. در كتاب بهيهآمده كه غلط است.
249. ابن اعثم, همان, ج 2, ص 104.
250. شهرى است, ميان سرخس و فسا(ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 78).
251. طبرى, همان, ج 3, ص 349 ـ 350.
252. بلاذرى, همان, ص 395.
253. منطقه اى است گسترده از نواحى نيشابور كه بين آن و قومس واقع شده است (ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 422) و بنا به نوشته طبرى, شانزده فرسخ تا ابرشهر فاصله دارد(تاريخ الامم و الملوك, ج 3, ص 350).
254. طبرى, همان, ج 3, ص 350.
255. بلاذرى, همان, ص 395.
256. على بن زيد بيهقى, همان, ص 250.
257. شهرى است بزرگ كه بين نيشابور و مرو واقع شده است (ياقوت, همان, ج 5 و 6, ص 37) و بنا به نوشته لسترنج شهر سرخس در كنار كوتاه ترين راه طوس به مرو بزرگ درساحل راست يعنى ساحل خاور رودخانه مشهد (تجند) واقع است (جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى, ص 421).
258. طبرى, همان, ج 3, ص 350.
259. همان.
260. بلاذرى, همان, ص 395.
261. ابن اعثم كوفى, همان, ج 2, ص 104.
262. ياقوت, همان, ج 7 و 8, ص 253 و لسترنج, همان, ص 423.
263. اين شهر در فاصله هفتاد فرسخى نيشابور, سى فرسخى سرخس و 122 فرسخى بلخ واقع شده است(ياقوت, همان, ج 7 و 8, ص 253).
264. طبرى, همان, ج 3, ص 350.
265. يكى از بزرگ ترين روستاهاى مرو كه در كنار نهر واقع شده و داراى طولى حدود يك فرسخ و عرضى اندك مى باشد (ياقوت, همان, ج 5 و 6, ص 79).
266. بلاذرى, همان, ص 396. بلاذرى در گزارشى ديگر مى گويد: مردم مال المصالحه را كنيز و غلام و كالا و چارپايان قرار داده بودند, چون درهم و دينار نداشتند و تازمان حكومت يزيد پرداخت به همين صورت بود و از آن به بعد با مال پرداخت شد.
267. ابن اعثم كوفى, همان, ج 2, ص 104.
268. در فاصله پنج روز راه از مرو شاهجان و در كنار نهر بزرگ (با نام مرغاب) قرار دارد كه به همين علت به مرو رود مشهور شده است (ياقوت, همان, ج 7 و 8, ص 253).
269. طبق اين نامه كسرى آن روستاها را در مقابل پاداش مارى عظيم الجثه كه امنيت اهالى را به خطر انداخته بود به او واگذار كرده بود.
270. طبرى, همان, ج 3, ص 356.
271. بلاذرى, همان, ص 397.
272. شهرى است كوچك از نواحى هرات كه در فاصله ده فرسخى (مغرب) آن واقع شده است (ياقوت, همان, ج 1 و 2, ص 400).
273. ولايت بادغيس تمام سرزمين بين هريرود را از طرف باختر (شمال بوشنگ) و قسمت علياى سرغاب را از طرف خاور فرا گرفته است (لسترنج, همان, ص 439).
274. بلاذرى, همان, ص 396.
275. باتوجه به وسعت هرات به نظر مى رسد همان سخن بلاذرى يعنى هزار هزار (يك ميليون) درست تر باشد نه هزار درهم و ظاهرا در اين جا يك ((هزار)) جا افتاده است.
276. ابن اعثم كوفى, همان, ج 2, ص 104.
277. لسترنج, همان, ص 446.
278. همان, ص 449 ـ 452.
279. همان, ص 453-455.
280. طبرى, همان, ج 3, ص 358.
281. بلاذرى, همان, ص 398.
282. ابن اعثم كوفى, همان, ج 2, ص 106.
283. واعظ بلخى, همان, ص 30 و 31.
284. ابن اعثم كوفى, همان, ج 2, ص 104.
285. بلاذرى, همان, ص 398.
286. طبرى, همان, ج 3, ص 356 ـ 357.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا