تاپیک‌های دنباله‌دار دیالوگ های روزانه ☕︎

[Marya 1381]

دیالوگ من و داداشم
هفته پیش...
_من
#محسن
_______________________________
_محسن؟
#بله؟
_برام فیلم بذار
#زبان خوندی؟
_نه
#برو بخون
_نمیخوام
#برو بخون ببینم
_نمیخوام
#بدو یا زبان یا ریاضی یا دف
_نمیخوام
#من حرفمو گفتم انجام میدی وگرنه جریمه میشی
_زورگوووووو
#همینه که هست

ببینید چه داداش زورگویی دارم:((
آی ام مظلوم...

 

[hamed khan]

دیالوگ منو سپیده
تاریخ 95/3/5
+ من
_ سپیده
سه روز بعد از احضاریه دادگاه زنگ زدم بهش
____________________________________
+تموم کن این مسخره بازیاتو
_ واسه تو همیشه همه چیز مسخره بوده
+داری فاتحه زندگیمونو میخونی
_این زندگی فقط ماله توئه نه من
+با هم شروعش کردیمو ساختیمش
_من نخواستم، هیچوقت نخواستم
+امین چی میشه
_یادگاری حماقتاتو نگه دار
+سپیده خونواده هامون؟؟
_کسی به فکر من بود که من باشم؟؟
+بی معرفت منم نبودم؟
_نبودی، هیچوقت نبودی
+سپیده من دوست داشتم، تو فقط واسه من یه دختر خاله نبودی، بفهم اینو
_ولی من همیشه متنفر بودم ازت، لحظه به لحظه این زندگی کوفتی، از هرجایی که قرار بود تو باشی اونجا
+.........
_طلاقمو بده حامد، بفهم دیگه نمیخوامت

 

[دینه دار]

مکالمه منو خواهرم .. ساعت 12 شب هفته پیش . فکر کنم یک شنبه بود.
من -
خواهرم +
.........................................
+ لاکم داره پاک میشه .. بیا روش فرنچ کن
- ساعت 12 شبه. فردا مدرسه دارم. بذارش فردا
+ دیروزم همینو گفتی . باید الان بزنی
( دست از تایپ کردن برداشتم )
- خواهرجون بهت قول میدم فردا واست بکشم
+ میخوام برم حموم لاکم می پره. الان فرنچ می خوام
- باشه . بشین من برم وسایلو بیارم
+ آفرین.
- حالا چه مدلی بزنم؟
+ این گوشه رو می بینی؟ با لاک سفید روش خال های ریز و کوچیک ، ریز و کوچیک ، ریز و کوچیک بذار
( از خنده منفجر شدم )
_ ریز و کوچیک؟ یعنی کوچیک و کوچیک تر؟
( زد تو سرم )
+ بزرگترتما .. آبرو داری کن بچه. خال های کوچیک و بزرگ بذار. پنجره هم خاموش کن و پنکه رو باز بذار .. لاک خشک میشه
( از خنده در معرض مرگ بودم. سوتی پشت سوتی )
+ نخند نسترن .. خودمم نفهمیدم چی گفتم. کارتو انجام بده دیر شد.

 

[دینه دار]

همین دیروز .. منو بابام :)
من -
بابام +
--------------------------
( صبح ساعت 7 و ربع .. قبل رفتن به مدرسه )
- بابا .. دیشب منو خواهرجون خیلی ترسیدیم. هنوزم ترسش تو تنم هست. دارم می لرزم
+ چرا؟ چیشد؟ فیلم ترسناک دیدین؟
- نه. یادت میاد اون شب نشستیم فیلم موذی رو دیدیم؟ همون ترسناکه که خاله اینجا نشسته بود. تو اونجا بودی.. مامان تو اتاق بود.
کلا همه داشتیم نگاه میکردیم... یادت اومد؟؟؟
+ آها آره. یادمه
- یادته تو فیلم.. هروقت که جن ها نزدیک میشدن چراغ لامپ های اون جن گیره می سوخت؟
+ آره یادمه. خب چی شد؟
- دیشب تو اتاق بودیم. چراغ آشپزخونه خاموش بود. یهو دقیقا با همون صدا سوخت. جیزززززز صدا داد. باورت میشه دقیقا مثل همون بود؟
( خندید و نگام کرد )
- دارم میگم انگار صدای اونو کپی کرده باشن اینجا. تا چند دقیقه هردو بی حرکت بودیم. خواهرجون پاشد بره ببینه چه خبره. دستشو گرفتم گفتم نرو.
اون فیلمو یادش انداختم. اونم ترسید و نرفت. به زور رفتیم مسواک بزنیم.
( خنده اش بیشتر شد. دستشو روی سرم که نه. (مقنعه سرم بود) کشید )
+ دختره ی دیوونه.
( منم خندیدم. دیگه نمی ترسیدم. دست مهربون بابا معجزه اس )

 

[FATEME078]

دیالوگ من _و نازنین+ (خواهرم )
_:خواهر خوشگلم من با دوستام دارم میرم بیرون !
+که چی بشه ؟
_میریم بگیردیم اصلا به توچه
+: میرید فری کچل و ببینید !
_:فری کچل کیه ؟
+:همون پسر کچله که با اون دوست زشتت دوست بود !
_:مودب باش جوجه !
+نگران نباش به مامان نمیگم
_آفرین خواهر خووشگلم
+مامان (با صدای بلند )اینا دارن میرن گشت و گذار نمیرن کتابخونه !
_:نازنین (خشم درونتون و فعال کنید )
+میخواستی منم ببری
_مردم خواهر دارن ما هم خواهر داریم
+مردم هر چی دارن واسه خودشون دارن ! تو همش سرت تو گوشیه تو خواهر بشو نیستی !
+بیا تو رم با خودمون میبریم
_:بریم ... من آمادم !

 

[نارینه]

لیلی: میگم ببین این لباس خوبه؟
ناری:هان؟
لیلی:میگم رنگ روسری بهم میاد؟
ناری: آره خوبه!
لیلی:مرض! یه دقیقه سرتو از اون موبایل کوفتی در آر!
این روسریه!؟
ناری: هان؟...........بزار مهرداده داره می پرسه کی میریم کانون واسه گرد همایی داستان!
لیلی: بگو سه شنبه خوبه!
ناری: باشه!..........
لیلی: هر کی وای فای کشف کرد خدا لعنتش کنه!
ناری: هان؟؟!!

 

[black roz]

(دیالوگ منو مامانم بعد مدرسه)
خودم_سلام
مامان_سلام
_ناهار چی داریم (بعد خودم میرم میگردم تو اشپزخونه)
_.....
_امروز امتحان داشتم پرسیدنی داشتم معلمم درس داد
_.....
_معلممو گفت....(حرفای معلممون رو براش نقل میکنم)
_.......
_ فلانی بمن تیکه انداخت منم جوابش دادم
_.....
_ مدیرمون ایجوری گفت
_.....
_(خودم)
_.......(مامانم)
_(خودم)
و
.
.
.
.
.
.

 

[دینه دار]

همین امشب .. توی راه دریا ( توی ماشین )
-----------------------------
خواهرم - بابا کنترل ضبطو بده
من - نه بابا بهش ندیا ! همه آهنگای قشنگو رد میکنه
خواهرم - اذیت نکنین .. بدین کنترلو
من - بابا بهش نده.رد میکنه
خواهرم - مامان تو کنترلو بده
بابا - مگه اینکه مامان بهت بده
من - مامان نده بهش.
خواهرم - مامان بده
مامان - دستم تو جیبمه

حالا ما همه از خنده رو هوا
مامانم هنوز دستاش تو جیبشه و خودشو گرم میکنه

 

[دینه دار]

10 / 10 / 95 سر سفره شام یا نهار |:

من -
بابام +

------------------------------------------------

- بابا بابا بابا ؟
+ بله بله بله ؟
- تحصن همون تعصبه ؟
+ نه ( با خنده ) فرق داره .
- خب ؟..
+ مثلا اینا ( اشاره به اخبار در حال پخش از تلوزیون ) رفتن جلوی سازمان ملل بست نشستن تا حقشونو بگیرن .
- آها ، تا بلکه رسیدگی بشه .
+ آره ؛ مثلا منو داییت هم جمعه ها می ریم تحصن می کنیم .
- چی ؟ چجوری ؟
+ بست می شینم لب رودخونه تا بهمون ماهی بدن . از جامونم تکون نمی خوریم .

من :
مامانم :Boredsmiley
خواهرم :
خودش :
ماهی :
دایی :
بازم من :

 

[Zhinous_Sh]

من و زن داییم
همین الان تو تلگرام

=====================
+ من
_ زن دایی
=====================

_ بعله ؛ ما همین الان از نامزدی برگشتیم !
+ نامزدی کی؟
_ سوال سخت نپرس ! من فقط میدونم نامزدی بود ... !
+ حالا چطوری بود ؟
_ جییییییییییییغ ... عروس و دوماد ندیدم ...
+ وا
_ والا
+ اصن وایسا ببینم ... ! چرا من خبر نداشتم ؟!
_ از بس میشینی تو اون اتاق ! یا داری کتاب میخونی یا پا کامپیوتری !
+ اه اه اه ... چه ربطی داره !
_ خو دختر میخوای از چی خبر داشته باشی وقتی همش تو اتاقی ؟
+ مامان اینا میدونستن ؟ :(
_ آره بابا !
+ بعد شما چرا تو گروه نگفتید ؟ :(
_ چون فکر می کردم خبر داری ...

و این داستان هنوز هم ادامه دارد ... :/