- عضویت
- 2019/03/28
- ارسالی ها
- 776
- امتیاز واکنش
- 17,782
- امتیاز
- 899
سلام بچه ها
کودکی ما مثل الان نبود که کتاب داستان بگیرن و برامون بخونن تا خوابمون ببره. مادر من اکثر شبها داستان میگفت اما فقط از محوریت داستاناش فقط یه نفر بود. همه بهش میگیم علی بابا. اسم پدربزرگمه. یه آدم درست درمون که عمرشو وقف مردم کرد. یه پهلوون که هم قدرت بدنیش بی نظیر بوده هم مرام و معرفتش. ما منتظر میشدیم شب بشه تا مادر یک داستان دیگه از علی بابا بگه. جالب بود بعد قصه ی شب خوابمون نمی برد و تا صبح توی ذهنمون تصویر سازی میکردیم و بهش فکر میکردیم.علی بابا سال 63 از دنیا رفته.بعد 36 سال هنوز اسم و رسمش نقل محافل دوست و آشناست. هیشکی ازش بد نمیگه. فکر کنم تنها الگوی زندگیم بود.اما بعضی شبا قصه پر از درد بود. مادر دیگه از اون نمیگفت. انگاری دلش گرفته بود. از خودش میگفت. از ازدواج در 13 سالگی. از یه عالمه کتک،تحقیر،سختی و بدبختی مختص اون دوران. از خودش و دوستاش و زنهای همسایه که چه روزای سیاهی رو پشت سر گذاشتن. آخر داستان هم چند ثانیه ای خیره میشد به یه گوشه،بعد نگاه ما(من و برادرم)میکرد و میگفت:یه روزایی گذروندما.یه دردایی کشیدما....
الان که فکرشو میکنم می بینم بدتر از اون مصائب، نبود همصحبت بوده. یکی نبوده که براش این چیزا رو بگه و دلش آروم بگیره. این چیزا الانم توی ایران زیاده،دیگه در دهه های 20 و 30 و 40 که واویلا بوده. میتونین از مادربزرگاتون آمار بگیرین که چقد سختی کشیدن.
آدم هر روز بزرگتر میشه ،دغدغه ها و افکارش عوض میشه و حتی غم و شادی هاش هم شکل دیگری به خود می گیره،اما تو زندگی هر کسی یه غمی هست که تا ابد باهاشه. برا یکی از دست دادن اعضای خانواده،برا یکی شکست عشقی و الخ....
من تقریبا هر بدبختی که بوده تجربه کردم.اون گزینه های بالا به اضافه یه تریلی مصیبت دیگه رو پشت سر گذاشتم اما غم فراموش نشدنی همون خیره شدن به دیوار و گفتن جمله ی ((یه روزایی گذروندما)) بوده. ما بزرگ شدیم و تا تونستیم خدمت والدین کردیم من دیگه تقریبا از 13 سالگی اینا نذاشتم کسی به مادرم بگه بالا چشمت ابروئه. سالی یه کلمه حرف نمیزدما ولی یکی مادرمو ناراحت میکرد میشدم گلادیاتور و چاقو برمیداشتم سراغش این بود که با ظهور این بزرگوار،دوره ی جدیدی در زندگی مادر اتفاق افتاد.اما مشکلی وجود داشت.زخم خوب میشه ولی جاش تا ابد می مونه.هنوز توی نگاه اون و ذهن من،اون خاطرات هر روز مرور میشه.چند شب پیش با دوتا از دوستام نشستیم از این چیزا گفتیم.یکیش اهل شیرازه یکیش اهل بوشهر.از رنج مادرامون گفتیم.بعد سرمونو انداختیم پایین و هرکی رفت تو اتاق خودش.انگاری نمیخواستیم بغض همو ببینیم. زمونه عوض شده و شکل ظلم هم متناسب با اون.الان دیگه کتک و تحقیر در اشکال دیگری خودنمایی میکنن.من و دوستام خیلی در این مورد بحث میکنیم و تا جایی هم که تونستیم کمک کردیم به بهبود اوضاع در بین اطرافیان خودمون.خوب ما و هم نسلامون و قبلی ها،با تعصبات خاصی بزرگ شدیم.اما این دید نادرست رو تا جایی که تونستیم عوض کردیم و شخصا در همه ی مباحث طرفدار مونث بودم چون معتقدم انقدی در طول تاریخ بهشون ظلم شده که دهها قرن فقط باید صرف دلجویی بشه دیگه جبران مافات به کنار. اما این چیزا با یه روز دو روز و یه سال 10 سال درست نمیشه و نیاز به گذر زمان بسیار و آگاهی و شعور جمعی به خصوص در بین جنس مظلوم و آسیب دیده داره.در جوامع پیشرفته مسلما پیشرفتهایی حاصل شده اما قطعا اصل مشکل همچنان پابرجاست و اون دید نادرست هستش.برای مثال نگاه کنید در جوامع غربی طبق قوانین و نیز پیشرفت فرهنگ و شعور مردم،برای زن احترام قائلن و در خیلی جاها اون بحث حقوق برابر(نه یقینا حقوق مساوی که اصولا حقوق مساوی نشدنیست بدلیل تفاوت ماهیت وجود زن و مرد) رعایت میشه.اما توی همون جوامع هم یه مرد ثروتمند میاد حرمسرا میزنه و کلی زن و دختر خوشگل رو دور خودش جمع میکنه.این چیزی جز بـرده داری و تحقیر زن و لـ*ـذت جویی همراه با نمایش قدرت هستش؟پس اصل مشکل پابرجاست.بدبختی اینه خیلی جاها کرم از خود درخته.مثلا 100 هزار زن کمپین راه میندازن در یه کشوری که کمی دید عمومی رو بهبود ببخشن بعد 4 تازن مث بـرده میرن تو محافل فلان سلبریتی مجلس گرم کن میشن و زحمات اون 100 هزار تا رو از بین می برن.
اینجا
اینو زدم پیجم همراه با این متن
به مناسبت 25 نوامبر،روز جهانی مبارزه با زنان.
اینو بدین جوامع بین المللی کلا برنامه 25 نوامبر رو کنسل میکنن.تو چهره ی مجری بیچاره یه خدایا منو بخور خاصی موج میزنه.بدبختی اینه یکی از مطلع ترین مجریا رو هم انتخاب کردن برا این برنامه.
من این کلیپ رو طی سالیان گذشته چند بار دیدم.یه بارم نشده بخندم بهش.غیر اون غم پنهانی که در پس سوتی ها هست،یه سری اشکالات دیگه داره.اون غم پنهان بی سوادی این ذلیل شده هاست.اما اشکالات دیگه چیه؟
اینکه این یتیم مونده ها بعد این مسابقه چقدر توی فک و فامیل مورد تمسخر واقع شدن.چقد بهشون خندیدن.چقد تحقیر شدن
اما اشکال اصلی چیه؟چرا کسی دقت نمیکنه که کلیپ ساختگی میتونه باشه؟حتی برنامه های زنده ی تلویزیون هم چند ثانیه تاخیر داره برای جلوگیری از پخش خیلی از صحنه ها و صحبتها.چطور برنامه ی از پیش ضبط شده مث این مسابقه با این حجم از سوتی اجازه ی پخش میگیره در حالی که میدونن اعتبار برنامه زیر سوال میره و کیفیت شبکه هم بهمین صورت.اینقدر سوتی با اینهمه شرکت کننده ی بی اطلاع بی سابقه بوده.هیچ مورد مشابهی رو نمیتونین پیدا کنین.همه ی شرکت کننده ها هم زن هستن.مشخصا ساختگیه و دلیلشم همون تحقیره.القای عمومی که اینا خنگن.مطمئن باشید اگر اصل مطلب،مسابقه بود،این موارد سانسور و اصلاح میشد. اصل مطلب همین سوتی ها بود و اصلا هم بعید نیست که جوابها هماهنگ شده باشه.هدف هم فقط یه چیزه. زن گیجه و فهم و سواد نداره.این مورد نه تنها روی مردها،بلکه روی خود شما هم اثر میذاره و 10 تا دیگه مثل این پخش بشه ایمان میارین که هیچی نمیفهمین. بهرحال کار ناجوانمردانه ای بود.
خوب یه خاطره دیگه از زن ستیزی
سه چهار سال پیش یکی از دخترای فامیل می خواست طلاق بگیره.برادرش اومده پیش من و گفت قضیه اینه و هیچ راه دیگری نمونده و باید طلاق بگیریم. پسره(داماد) هم به هر دری زده بود نتونسته بود دختره رو راضی کنه برگرده سر خونه زندگیش. طلاق بنظر من آخرین راهه و چهره ی زشتی داره و تا حد امکان باید ساخت. گفتم بذار من صحبت کنم باهاشون. خلاصه رفتم با پسره حرف زدم و سپس با دختره و فهمیدم 80درصد مشکل اینا از بی سوادیه و اکثریت مشکلات هم به دوش دختره بود. خلاصه به دختره گفتم زر اضافی موقوف حاضر شو فردا میاد سراغت بری سر خونه زندگیت. اما طبق معمول باید طرف دخترو میگرفتم. رفتم به پسره گفتم من همین یه بارو وساطت کردم و حرفمو خراب کنی دهنتو صاف میکنم. کلی حرف زدم و ریش گرو گذاشتم تا زنت راضی شد بیاد. فردا یه دسته گل میگیری میری سراغش.یه هدیه هم میگیری براش. زین پس هم حداقل هفته ای یه بار گل میگیری براش و کلی چرت و پرت دیگه.همینطور شد و اونا رفتن سر خونه زندگیشون و چند بارم فرستادمشون مشاوره و کلا اوکی شدن. دختره یه بار گفت ناموسن چی گفتی بهش چقدر این عوض شده.گفتم قبلا دامداری داشتم بلدم با گوسفندا چطور برخورد کنمبنظرتون چی گفتم؟اینو میذاریم سوال تاپیک ببینم کی میتونه بفهمه چی گفتم.
اما حال و روز ما. آواتار نارنجی میکنی و روز جهانی مبارزه رو کوفت می داری و پیش خودتم فکر میکنی شاهکار کردی؟
نه عموجون.در اکثریت موارد خودتون عامل ایجاد این تفکر ظلم و برتری مرد هستین
وقتی با پسری میری بیرون و میشینی تا اون بره حساب کنه
وقتی عاشق میشی و روزی صد بار به طرف میگی پشتیبان من باش
وقتی از شوهر کردن دنبال خونه و ماشین و .... هستی
وقتی از مخاطبت حس مالکیت میخوای و پیش خودت میگی یکی چپ نگاهم کنه این باید بره چشمشو دربیاره
وقتی خودت این نابرابری ها رو دیدی و به بچه هات این چیزا رو یاد نمیدی،همونطور که پدر و مادر ما بهمون یاد ندادن
وقتی فقط منتظر شدی به خودت ظلم کنن تا جواب بدی،نه برای خواهرت زبونت باز شد نه دیگر آشنایان
وقتی یه جا وارد شدی ترس و استرس گرفتی برای صحبت با رییس و بهش القا کردی که خیلی بزرگ و مهمه
وقتی رفتی سر کاری و دیدی به مرد مثلا دو میلیون حقوق میدن و تو راضی شدی با یه میلیون حقوق کار کنی
وقتی هزارجور بزک دوزک کردی که جلب توجه کنی و کل برداشتت از آزادی همین چرت مطلق بود
وقتی کل امیدت تو زندگیت برادر و پدر و شوهرت بود و ذره ای روی خودت حساب نمیکردی
وقتی .......این مورد منشوریه خودتون یه جوری پرش کنین
وقتی رسوم گذشته رو حفظ و وقتتو صرف خاله زنک بازی کردی
وقتی برا 4 تا لایک بیشتر همش مستهجن مینویسی و به مخاطب القا میکنی دختره بازیچه ی دست پسره
وقتی لالی در حالی که باید حرف بزنی
وقتی و وقتی و .......
مادر جواد 85 سالشه.اونشب تو بحث گفت پسر ینی ننه ی من یه بـ..وسـ..ـه ی عاشقانه هم نداشته تو عمرش.خاک بر سر زندگیمون.
ما یک جامعه ی آماری خیلی کوچیک هستیم.حتی اگر همگی ذهنیت خودمونو عوض کنیم،بازم تاثیر آنچنانی روی جامعه نمیتونیم داشته باشیم.اما مهم همینه که دیدمون رو عوض کنیم.بقیش رو بسپریم به زمان.اینجا تمام و کمال در اختیار شماست.دوتا مدیر مرد داره که مجید فقط کار فنی میکنه و منم واقعا کمترین دخالت رو تو سایت دارم و فقط در موارد خیلی خاص دخالت میکنم و همه ی امور رو گذاشتم به عهده ی دخترا. هیچوقتم مدیر مرد انتخاب نکردم و نخواهم کرد. حتی به جای خودمم سمیرا رو آوردم.اونموقع نگفتم بهش ولی الان میگم عمده ترین دلیل مدیر شدنت این بود میخواستم سایت کامل در اختیار خودتون باشه و بفهمین آقابالاسر نمیخواین. البته به وقتایی گند هم میزنین که طبیعیه
مبارزه با خشونت علیه زنان: من به نوبه ی خودم در بین دوست و آشنایان تا حد توانم تلاش کردم برای اصلاح تفکر و دید نسبت به زن و همیشه بعنوان یه رفیق کنارشون بودم از خاله ی 70 ساله تا دختر دایی 13 ساله یه ذره روی دوستیم حساب میکنن. با صدها دختری که در طول زندگیم دیدار و گفتگو داشتم سعیم بر این بوده طوری رفتار کنم که اصلا حس جنس مخالف بودن در فضای گفتگو حاکم نباشه.تو ذهن خودم بحث جنسیت و حجاب و مسائلی از این قبیل خیلی وقته حل شده و کوچکترین اهمیتی برام نداره. پیشنهادم اینه جای رنگی کردن آواتار و این همرنگ این جماعت تهی مغز شدن،در عمل کاری کنین.یه چیزی بگم بهتون که صرفا مجازی و حرف نباشین. وقتی استاد از دنیا رفت 40 روز عزادار بودم.فقط اون پروفم مشکی نبود.خودمم سیاه پوش بودم.اگر حتی لباسی غیر از سیاه پوشیدم،حتما کراوات مشکی زدم.همه ی 40 روز رو براش گریستم.ادا درنیاوردم آواتار مشکی بزنم.ادا درنیارین آواتار نارنجی بزنین.عمل کنین تا بمرور اثرگذار باشین.
اول اینکه جواب منو بدین ببینم چی گفتم که اون آقاداماد دگرگون شد؟
دوم اینکه من مواردی رو برای موضع ضعف شما گفتم.شمام مواردی رو بگین.مشکلات جامعه رو نگین اونا دست ما نیست.فقط مواردی رو اضافه کنین که خودتون شخصا میتونین انجامش بدین.از کی بود تاپیک نزده بودما.راستی در مورد سایت.روز به روز اوضاع بهتر میشه.برمیگردیم به قبل فیـلتـ*ـر و از اونم بهتر میشیم.مطمئن باشید.
از افسون امینیان استفاده کنین ذلایل.اون خیلی آدم بزرگیه.تخلیه اطلاعاتیش کنین و از حرفاش نهایت بهره رو ببرید.کم پیدا میشن اینچنین آدمای بزرگ و فهمیده ای
شخص ایکس:به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن.
این آهنگم من خیلی گوش میکردم.
پ.ن:احتمالا غلط املایی داشته باشم.با لپ تاپ کلا حال نمیکنم واسه همین وجود غلط املایی طبیعیه.همچنین از نظر علایم نگارشی هم رعایت نکردم چون بازهم دکمه های لپ تاپ با کیبورد سیستمم متفاوته و حسش نبود بگردم دنبالشون.
کودکی ما مثل الان نبود که کتاب داستان بگیرن و برامون بخونن تا خوابمون ببره. مادر من اکثر شبها داستان میگفت اما فقط از محوریت داستاناش فقط یه نفر بود. همه بهش میگیم علی بابا. اسم پدربزرگمه. یه آدم درست درمون که عمرشو وقف مردم کرد. یه پهلوون که هم قدرت بدنیش بی نظیر بوده هم مرام و معرفتش. ما منتظر میشدیم شب بشه تا مادر یک داستان دیگه از علی بابا بگه. جالب بود بعد قصه ی شب خوابمون نمی برد و تا صبح توی ذهنمون تصویر سازی میکردیم و بهش فکر میکردیم.علی بابا سال 63 از دنیا رفته.بعد 36 سال هنوز اسم و رسمش نقل محافل دوست و آشناست. هیشکی ازش بد نمیگه. فکر کنم تنها الگوی زندگیم بود.اما بعضی شبا قصه پر از درد بود. مادر دیگه از اون نمیگفت. انگاری دلش گرفته بود. از خودش میگفت. از ازدواج در 13 سالگی. از یه عالمه کتک،تحقیر،سختی و بدبختی مختص اون دوران. از خودش و دوستاش و زنهای همسایه که چه روزای سیاهی رو پشت سر گذاشتن. آخر داستان هم چند ثانیه ای خیره میشد به یه گوشه،بعد نگاه ما(من و برادرم)میکرد و میگفت:یه روزایی گذروندما.یه دردایی کشیدما....
الان که فکرشو میکنم می بینم بدتر از اون مصائب، نبود همصحبت بوده. یکی نبوده که براش این چیزا رو بگه و دلش آروم بگیره. این چیزا الانم توی ایران زیاده،دیگه در دهه های 20 و 30 و 40 که واویلا بوده. میتونین از مادربزرگاتون آمار بگیرین که چقد سختی کشیدن.
آدم هر روز بزرگتر میشه ،دغدغه ها و افکارش عوض میشه و حتی غم و شادی هاش هم شکل دیگری به خود می گیره،اما تو زندگی هر کسی یه غمی هست که تا ابد باهاشه. برا یکی از دست دادن اعضای خانواده،برا یکی شکست عشقی و الخ....
من تقریبا هر بدبختی که بوده تجربه کردم.اون گزینه های بالا به اضافه یه تریلی مصیبت دیگه رو پشت سر گذاشتم اما غم فراموش نشدنی همون خیره شدن به دیوار و گفتن جمله ی ((یه روزایی گذروندما)) بوده. ما بزرگ شدیم و تا تونستیم خدمت والدین کردیم من دیگه تقریبا از 13 سالگی اینا نذاشتم کسی به مادرم بگه بالا چشمت ابروئه. سالی یه کلمه حرف نمیزدما ولی یکی مادرمو ناراحت میکرد میشدم گلادیاتور و چاقو برمیداشتم سراغش این بود که با ظهور این بزرگوار،دوره ی جدیدی در زندگی مادر اتفاق افتاد.اما مشکلی وجود داشت.زخم خوب میشه ولی جاش تا ابد می مونه.هنوز توی نگاه اون و ذهن من،اون خاطرات هر روز مرور میشه.چند شب پیش با دوتا از دوستام نشستیم از این چیزا گفتیم.یکیش اهل شیرازه یکیش اهل بوشهر.از رنج مادرامون گفتیم.بعد سرمونو انداختیم پایین و هرکی رفت تو اتاق خودش.انگاری نمیخواستیم بغض همو ببینیم. زمونه عوض شده و شکل ظلم هم متناسب با اون.الان دیگه کتک و تحقیر در اشکال دیگری خودنمایی میکنن.من و دوستام خیلی در این مورد بحث میکنیم و تا جایی هم که تونستیم کمک کردیم به بهبود اوضاع در بین اطرافیان خودمون.خوب ما و هم نسلامون و قبلی ها،با تعصبات خاصی بزرگ شدیم.اما این دید نادرست رو تا جایی که تونستیم عوض کردیم و شخصا در همه ی مباحث طرفدار مونث بودم چون معتقدم انقدی در طول تاریخ بهشون ظلم شده که دهها قرن فقط باید صرف دلجویی بشه دیگه جبران مافات به کنار. اما این چیزا با یه روز دو روز و یه سال 10 سال درست نمیشه و نیاز به گذر زمان بسیار و آگاهی و شعور جمعی به خصوص در بین جنس مظلوم و آسیب دیده داره.در جوامع پیشرفته مسلما پیشرفتهایی حاصل شده اما قطعا اصل مشکل همچنان پابرجاست و اون دید نادرست هستش.برای مثال نگاه کنید در جوامع غربی طبق قوانین و نیز پیشرفت فرهنگ و شعور مردم،برای زن احترام قائلن و در خیلی جاها اون بحث حقوق برابر(نه یقینا حقوق مساوی که اصولا حقوق مساوی نشدنیست بدلیل تفاوت ماهیت وجود زن و مرد) رعایت میشه.اما توی همون جوامع هم یه مرد ثروتمند میاد حرمسرا میزنه و کلی زن و دختر خوشگل رو دور خودش جمع میکنه.این چیزی جز بـرده داری و تحقیر زن و لـ*ـذت جویی همراه با نمایش قدرت هستش؟پس اصل مشکل پابرجاست.بدبختی اینه خیلی جاها کرم از خود درخته.مثلا 100 هزار زن کمپین راه میندازن در یه کشوری که کمی دید عمومی رو بهبود ببخشن بعد 4 تازن مث بـرده میرن تو محافل فلان سلبریتی مجلس گرم کن میشن و زحمات اون 100 هزار تا رو از بین می برن.
اینجا
اینو زدم پیجم همراه با این متن
به مناسبت 25 نوامبر،روز جهانی مبارزه با زنان.
اینو بدین جوامع بین المللی کلا برنامه 25 نوامبر رو کنسل میکنن.تو چهره ی مجری بیچاره یه خدایا منو بخور خاصی موج میزنه.بدبختی اینه یکی از مطلع ترین مجریا رو هم انتخاب کردن برا این برنامه.
من این کلیپ رو طی سالیان گذشته چند بار دیدم.یه بارم نشده بخندم بهش.غیر اون غم پنهانی که در پس سوتی ها هست،یه سری اشکالات دیگه داره.اون غم پنهان بی سوادی این ذلیل شده هاست.اما اشکالات دیگه چیه؟
اینکه این یتیم مونده ها بعد این مسابقه چقدر توی فک و فامیل مورد تمسخر واقع شدن.چقد بهشون خندیدن.چقد تحقیر شدن
اما اشکال اصلی چیه؟چرا کسی دقت نمیکنه که کلیپ ساختگی میتونه باشه؟حتی برنامه های زنده ی تلویزیون هم چند ثانیه تاخیر داره برای جلوگیری از پخش خیلی از صحنه ها و صحبتها.چطور برنامه ی از پیش ضبط شده مث این مسابقه با این حجم از سوتی اجازه ی پخش میگیره در حالی که میدونن اعتبار برنامه زیر سوال میره و کیفیت شبکه هم بهمین صورت.اینقدر سوتی با اینهمه شرکت کننده ی بی اطلاع بی سابقه بوده.هیچ مورد مشابهی رو نمیتونین پیدا کنین.همه ی شرکت کننده ها هم زن هستن.مشخصا ساختگیه و دلیلشم همون تحقیره.القای عمومی که اینا خنگن.مطمئن باشید اگر اصل مطلب،مسابقه بود،این موارد سانسور و اصلاح میشد. اصل مطلب همین سوتی ها بود و اصلا هم بعید نیست که جوابها هماهنگ شده باشه.هدف هم فقط یه چیزه. زن گیجه و فهم و سواد نداره.این مورد نه تنها روی مردها،بلکه روی خود شما هم اثر میذاره و 10 تا دیگه مثل این پخش بشه ایمان میارین که هیچی نمیفهمین. بهرحال کار ناجوانمردانه ای بود.
خوب یه خاطره دیگه از زن ستیزی
سه چهار سال پیش یکی از دخترای فامیل می خواست طلاق بگیره.برادرش اومده پیش من و گفت قضیه اینه و هیچ راه دیگری نمونده و باید طلاق بگیریم. پسره(داماد) هم به هر دری زده بود نتونسته بود دختره رو راضی کنه برگرده سر خونه زندگیش. طلاق بنظر من آخرین راهه و چهره ی زشتی داره و تا حد امکان باید ساخت. گفتم بذار من صحبت کنم باهاشون. خلاصه رفتم با پسره حرف زدم و سپس با دختره و فهمیدم 80درصد مشکل اینا از بی سوادیه و اکثریت مشکلات هم به دوش دختره بود. خلاصه به دختره گفتم زر اضافی موقوف حاضر شو فردا میاد سراغت بری سر خونه زندگیت. اما طبق معمول باید طرف دخترو میگرفتم. رفتم به پسره گفتم من همین یه بارو وساطت کردم و حرفمو خراب کنی دهنتو صاف میکنم. کلی حرف زدم و ریش گرو گذاشتم تا زنت راضی شد بیاد. فردا یه دسته گل میگیری میری سراغش.یه هدیه هم میگیری براش. زین پس هم حداقل هفته ای یه بار گل میگیری براش و کلی چرت و پرت دیگه.همینطور شد و اونا رفتن سر خونه زندگیشون و چند بارم فرستادمشون مشاوره و کلا اوکی شدن. دختره یه بار گفت ناموسن چی گفتی بهش چقدر این عوض شده.گفتم قبلا دامداری داشتم بلدم با گوسفندا چطور برخورد کنمبنظرتون چی گفتم؟اینو میذاریم سوال تاپیک ببینم کی میتونه بفهمه چی گفتم.
اما حال و روز ما. آواتار نارنجی میکنی و روز جهانی مبارزه رو کوفت می داری و پیش خودتم فکر میکنی شاهکار کردی؟
نه عموجون.در اکثریت موارد خودتون عامل ایجاد این تفکر ظلم و برتری مرد هستین
وقتی با پسری میری بیرون و میشینی تا اون بره حساب کنه
وقتی عاشق میشی و روزی صد بار به طرف میگی پشتیبان من باش
وقتی از شوهر کردن دنبال خونه و ماشین و .... هستی
وقتی از مخاطبت حس مالکیت میخوای و پیش خودت میگی یکی چپ نگاهم کنه این باید بره چشمشو دربیاره
وقتی خودت این نابرابری ها رو دیدی و به بچه هات این چیزا رو یاد نمیدی،همونطور که پدر و مادر ما بهمون یاد ندادن
وقتی فقط منتظر شدی به خودت ظلم کنن تا جواب بدی،نه برای خواهرت زبونت باز شد نه دیگر آشنایان
وقتی یه جا وارد شدی ترس و استرس گرفتی برای صحبت با رییس و بهش القا کردی که خیلی بزرگ و مهمه
وقتی رفتی سر کاری و دیدی به مرد مثلا دو میلیون حقوق میدن و تو راضی شدی با یه میلیون حقوق کار کنی
وقتی هزارجور بزک دوزک کردی که جلب توجه کنی و کل برداشتت از آزادی همین چرت مطلق بود
وقتی کل امیدت تو زندگیت برادر و پدر و شوهرت بود و ذره ای روی خودت حساب نمیکردی
وقتی .......این مورد منشوریه خودتون یه جوری پرش کنین
وقتی رسوم گذشته رو حفظ و وقتتو صرف خاله زنک بازی کردی
وقتی برا 4 تا لایک بیشتر همش مستهجن مینویسی و به مخاطب القا میکنی دختره بازیچه ی دست پسره
وقتی لالی در حالی که باید حرف بزنی
وقتی و وقتی و .......
مادر جواد 85 سالشه.اونشب تو بحث گفت پسر ینی ننه ی من یه بـ..وسـ..ـه ی عاشقانه هم نداشته تو عمرش.خاک بر سر زندگیمون.
ما یک جامعه ی آماری خیلی کوچیک هستیم.حتی اگر همگی ذهنیت خودمونو عوض کنیم،بازم تاثیر آنچنانی روی جامعه نمیتونیم داشته باشیم.اما مهم همینه که دیدمون رو عوض کنیم.بقیش رو بسپریم به زمان.اینجا تمام و کمال در اختیار شماست.دوتا مدیر مرد داره که مجید فقط کار فنی میکنه و منم واقعا کمترین دخالت رو تو سایت دارم و فقط در موارد خیلی خاص دخالت میکنم و همه ی امور رو گذاشتم به عهده ی دخترا. هیچوقتم مدیر مرد انتخاب نکردم و نخواهم کرد. حتی به جای خودمم سمیرا رو آوردم.اونموقع نگفتم بهش ولی الان میگم عمده ترین دلیل مدیر شدنت این بود میخواستم سایت کامل در اختیار خودتون باشه و بفهمین آقابالاسر نمیخواین. البته به وقتایی گند هم میزنین که طبیعیه
مبارزه با خشونت علیه زنان: من به نوبه ی خودم در بین دوست و آشنایان تا حد توانم تلاش کردم برای اصلاح تفکر و دید نسبت به زن و همیشه بعنوان یه رفیق کنارشون بودم از خاله ی 70 ساله تا دختر دایی 13 ساله یه ذره روی دوستیم حساب میکنن. با صدها دختری که در طول زندگیم دیدار و گفتگو داشتم سعیم بر این بوده طوری رفتار کنم که اصلا حس جنس مخالف بودن در فضای گفتگو حاکم نباشه.تو ذهن خودم بحث جنسیت و حجاب و مسائلی از این قبیل خیلی وقته حل شده و کوچکترین اهمیتی برام نداره. پیشنهادم اینه جای رنگی کردن آواتار و این همرنگ این جماعت تهی مغز شدن،در عمل کاری کنین.یه چیزی بگم بهتون که صرفا مجازی و حرف نباشین. وقتی استاد از دنیا رفت 40 روز عزادار بودم.فقط اون پروفم مشکی نبود.خودمم سیاه پوش بودم.اگر حتی لباسی غیر از سیاه پوشیدم،حتما کراوات مشکی زدم.همه ی 40 روز رو براش گریستم.ادا درنیاوردم آواتار مشکی بزنم.ادا درنیارین آواتار نارنجی بزنین.عمل کنین تا بمرور اثرگذار باشین.
اول اینکه جواب منو بدین ببینم چی گفتم که اون آقاداماد دگرگون شد؟
دوم اینکه من مواردی رو برای موضع ضعف شما گفتم.شمام مواردی رو بگین.مشکلات جامعه رو نگین اونا دست ما نیست.فقط مواردی رو اضافه کنین که خودتون شخصا میتونین انجامش بدین.از کی بود تاپیک نزده بودما.راستی در مورد سایت.روز به روز اوضاع بهتر میشه.برمیگردیم به قبل فیـلتـ*ـر و از اونم بهتر میشیم.مطمئن باشید.
از افسون امینیان استفاده کنین ذلایل.اون خیلی آدم بزرگیه.تخلیه اطلاعاتیش کنین و از حرفاش نهایت بهره رو ببرید.کم پیدا میشن اینچنین آدمای بزرگ و فهمیده ای
شخص ایکس:به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن.
این آهنگم من خیلی گوش میکردم.
پ.ن:احتمالا غلط املایی داشته باشم.با لپ تاپ کلا حال نمیکنم واسه همین وجود غلط املایی طبیعیه.همچنین از نظر علایم نگارشی هم رعایت نکردم چون بازهم دکمه های لپ تاپ با کیبورد سیستمم متفاوته و حسش نبود بگردم دنبالشون.
دانلود رمان و کتاب های جدید
آخرین ویرایش توسط مدیر: