- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]سرویس نقد کافه سینما - آریان گلصورت: ... وقتی کارگردانی تلقیاش از فیلمسازی در حد شبه کمدیهای مضحک دهه هشتاد سینمای ایران است، نمیتوان توقع داشت که به پشتوانه فیلمنامهای از محمد یعقوبی فیلمی بسازد که قرار است دست به آسیبشناسی یکی از پیچیدهترین موضوعاتی بزند که انسانها درگیرش هستند. حاصل فرم سطح پایین، خالهزنکی است نه آسیبشناسی و نباید انتظار داشت که چنین فیلمی بتواند مخاطب را درگیر موضوع مورد بحث خود کند...[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
خشکسالی و دروغ را میتوان موفقترین نمایشنامه محمد یعقوبی در جذب مخاطب دانست. او در چند نوبت اجرای این متن خود، توانست با دیالوگها و کشمکشهای به نسبت جذاب میان شخصیتها، روایت غیر خطیاش را به شکل قابل قبولی پیش بـرده و با به نمایش گذاشتن یک بحران زناشویی، به سوی آسیبشناسی رابـ ـطه زن و مرد گام بردارد.
اما در اقتباس سینمایی از این نمایشنامه، نه تنها نقاط قوت متن اصلی حفظ و برجسته نشدهاند، بلکه با فیلمی طرف هستیم که از شدت سطحی بودن مخاطبش را معذب میکند. علت این اتفاق را نیز پیش از هر چیز باید در فیلمنامه یعقوبی جستوجو کرد. فیلمنامهای که به هیچ عنوان نمیتواند میان مولفههای نمایشنامه و مدیوم سینما تناسب برقرار کند و شیوه استفادهاش از دیالوگ به گونهای است که انگار در سینما خبری از زبانِ بصری و قابلیتهای بیانی گسترده نیست. شکستهای زمانی نیز در فیلمنامه بر خلاف نمایشنامه به هجو روایت مدرن ختم شده و چنان فیلم را از هم گسیخته کرده که ارتباط مخاطب با داستان پس از مدتی از بین میرود. در چنین شرایطی طبعا خبری هم از شخصیتپردازی نیست و سطح بحث در اغلب موارد در حد مکالمات تین ایجری باقی مانده است. شخصیتها انگار نه انگار که همسر و یا برادر و خواهر یکدیگرند. آنها بیش از هر چیز به غریبههایی میمانند که گویی برای اولین بار هم را ملاقات میکنند و میخواهند در چند جمله مثلا هوشمندانه و تیزبینانه برای طرف مقابل و همه رابـ ـطههای موجود نسخه بپیچند! بنابراین ما میمانیم و لفاظیها و ارجاعات بدون کارکرد و خودنمایی نویسنده با تکرار بیش از اندازه واژه «بیست و پنج/چند» که برای تماشاگران سینما، بر خلاف مخاطبان حرفهای تئاتر، معنا و جذابیتی ندارد.
وضعیت اما در بحث کارگردانی از این هم خرابتر است. خشکسالی و دروغ حتی شبیه آن دسته از آثار سینمایی که برای نزدیک شدن به فضای نمایشی از میزانسنهای تئاتری استفاده میکنند هم نیست. در اینجا انگار با یک تئاترِ ضعیفِ تقطیع شده و یا یک تله تئاتر بد طرف هستیم که در لحظاتی حتی خطِ نگاهِ بازیگران هم درست در نیامده، چه برسد به اینکه کارگردان بخواهد با دکوپاژی استاندارد جغرافیا را برای مخاطب تعریف کند! فیلم پر از نماهای بسته است که بدون انسجام بصری و زیباییشناسی مشخص به هم کات میشوند و بازیگران نیز به دمدستیترین شکل ممکن دیالوگهایشان را به زبان میآورند. گویا کارگردان هیچ استراتژی و ایدهای برای به تصویر کشیدن فیلمنامه ندارد و تنها تلاش کرده یک سری نما را پشت هم ردیف کرده و آنها را با بدترین و بیربطترین سلیقه ممکن در انتخاب موسیقی همراه کند!
این میشود که حاصل کار نه تنها به شناخت مخاطب کمک نمیکند، بلکه وقت او را با قالب کردن محمدرضا گلزار از سولاریوم درآمده به جای نویسندهای روشنفکر که اسیر سانسور است و عکس ساموئل بکت را نیز بر دیوارش زده تلف میکند! محمدرضا گلزار اتفاقا هر وقت در جای مناسبش قرار بگیرد، میتواند برای مخاطب قابل پذیرش باشد و به فیلم کمک کند. اما در چنین مواردی، حاصل کار بیشتر به یک شوخی میماند. وقتی کارگردانی تلقیاش از فیلمسازی در حد شبه کمدیهای مضحک دهه هشتاد سینمای ایران است، نمیتوان توقع داشت که به پشتوانه فیلمنامهای از محمد یعقوبی فیلمی بسازد که قرار است دست به آسیبشناسی یکی از پیچیدهترین موضوعاتی بزند که انسانها درگیرش هستند. حاصل فرم سطح پایین، خالهزنکی است نه آسیبشناسی و نباید انتظار داشت که چنین فیلمی بتواند مخاطب را درگیر موضوع مورد بحث خود کند. حتی اگر منبع اقتباسش موفق به انجام چنین کاری شده باشد. این میشود که در پایان، تماشاگر از خود میپرسد که چی؟ موضع فیلم در نهایت چیست؟ سازندگانش چه پیشنهادی دارند؟ هدفشان چه بوده است؟ جواب هیچ است. داریم درباره فیلمی صحبت میکنیم که تازه در ده دقیقه آخر، مخاطب را با یک پیچ داستانی رو بهرو میکند که بعدش با رها کردن آن، حاصل کار را از آنچه بود هم بیهودهتر جلوه دهد.
کافه سینما / آریان گلصورت [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]سرویس نقد کافه سینما - آریان گلصورت: ... وقتی کارگردانی تلقیاش از فیلمسازی در حد شبه کمدیهای مضحک دهه هشتاد سینمای ایران است، نمیتوان توقع داشت که به پشتوانه فیلمنامهای از محمد یعقوبی فیلمی بسازد که قرار است دست به آسیبشناسی یکی از پیچیدهترین موضوعاتی بزند که انسانها درگیرش هستند. حاصل فرم سطح پایین، خالهزنکی است نه آسیبشناسی و نباید انتظار داشت که چنین فیلمی بتواند مخاطب را درگیر موضوع مورد بحث خود کند...[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
خشکسالی و دروغ را میتوان موفقترین نمایشنامه محمد یعقوبی در جذب مخاطب دانست. او در چند نوبت اجرای این متن خود، توانست با دیالوگها و کشمکشهای به نسبت جذاب میان شخصیتها، روایت غیر خطیاش را به شکل قابل قبولی پیش بـرده و با به نمایش گذاشتن یک بحران زناشویی، به سوی آسیبشناسی رابـ ـطه زن و مرد گام بردارد.
اما در اقتباس سینمایی از این نمایشنامه، نه تنها نقاط قوت متن اصلی حفظ و برجسته نشدهاند، بلکه با فیلمی طرف هستیم که از شدت سطحی بودن مخاطبش را معذب میکند. علت این اتفاق را نیز پیش از هر چیز باید در فیلمنامه یعقوبی جستوجو کرد. فیلمنامهای که به هیچ عنوان نمیتواند میان مولفههای نمایشنامه و مدیوم سینما تناسب برقرار کند و شیوه استفادهاش از دیالوگ به گونهای است که انگار در سینما خبری از زبانِ بصری و قابلیتهای بیانی گسترده نیست. شکستهای زمانی نیز در فیلمنامه بر خلاف نمایشنامه به هجو روایت مدرن ختم شده و چنان فیلم را از هم گسیخته کرده که ارتباط مخاطب با داستان پس از مدتی از بین میرود. در چنین شرایطی طبعا خبری هم از شخصیتپردازی نیست و سطح بحث در اغلب موارد در حد مکالمات تین ایجری باقی مانده است. شخصیتها انگار نه انگار که همسر و یا برادر و خواهر یکدیگرند. آنها بیش از هر چیز به غریبههایی میمانند که گویی برای اولین بار هم را ملاقات میکنند و میخواهند در چند جمله مثلا هوشمندانه و تیزبینانه برای طرف مقابل و همه رابـ ـطههای موجود نسخه بپیچند! بنابراین ما میمانیم و لفاظیها و ارجاعات بدون کارکرد و خودنمایی نویسنده با تکرار بیش از اندازه واژه «بیست و پنج/چند» که برای تماشاگران سینما، بر خلاف مخاطبان حرفهای تئاتر، معنا و جذابیتی ندارد.
وضعیت اما در بحث کارگردانی از این هم خرابتر است. خشکسالی و دروغ حتی شبیه آن دسته از آثار سینمایی که برای نزدیک شدن به فضای نمایشی از میزانسنهای تئاتری استفاده میکنند هم نیست. در اینجا انگار با یک تئاترِ ضعیفِ تقطیع شده و یا یک تله تئاتر بد طرف هستیم که در لحظاتی حتی خطِ نگاهِ بازیگران هم درست در نیامده، چه برسد به اینکه کارگردان بخواهد با دکوپاژی استاندارد جغرافیا را برای مخاطب تعریف کند! فیلم پر از نماهای بسته است که بدون انسجام بصری و زیباییشناسی مشخص به هم کات میشوند و بازیگران نیز به دمدستیترین شکل ممکن دیالوگهایشان را به زبان میآورند. گویا کارگردان هیچ استراتژی و ایدهای برای به تصویر کشیدن فیلمنامه ندارد و تنها تلاش کرده یک سری نما را پشت هم ردیف کرده و آنها را با بدترین و بیربطترین سلیقه ممکن در انتخاب موسیقی همراه کند!
این میشود که حاصل کار نه تنها به شناخت مخاطب کمک نمیکند، بلکه وقت او را با قالب کردن محمدرضا گلزار از سولاریوم درآمده به جای نویسندهای روشنفکر که اسیر سانسور است و عکس ساموئل بکت را نیز بر دیوارش زده تلف میکند! محمدرضا گلزار اتفاقا هر وقت در جای مناسبش قرار بگیرد، میتواند برای مخاطب قابل پذیرش باشد و به فیلم کمک کند. اما در چنین مواردی، حاصل کار بیشتر به یک شوخی میماند. وقتی کارگردانی تلقیاش از فیلمسازی در حد شبه کمدیهای مضحک دهه هشتاد سینمای ایران است، نمیتوان توقع داشت که به پشتوانه فیلمنامهای از محمد یعقوبی فیلمی بسازد که قرار است دست به آسیبشناسی یکی از پیچیدهترین موضوعاتی بزند که انسانها درگیرش هستند. حاصل فرم سطح پایین، خالهزنکی است نه آسیبشناسی و نباید انتظار داشت که چنین فیلمی بتواند مخاطب را درگیر موضوع مورد بحث خود کند. حتی اگر منبع اقتباسش موفق به انجام چنین کاری شده باشد. این میشود که در پایان، تماشاگر از خود میپرسد که چی؟ موضع فیلم در نهایت چیست؟ سازندگانش چه پیشنهادی دارند؟ هدفشان چه بوده است؟ جواب هیچ است. داریم درباره فیلمی صحبت میکنیم که تازه در ده دقیقه آخر، مخاطب را با یک پیچ داستانی رو بهرو میکند که بعدش با رها کردن آن، حاصل کار را از آنچه بود هم بیهودهتر جلوه دهد.
کافه سینما / آریان گلصورت [/BCOLOR]