داستانک مادر

  • شروع کننده موضوع Sotijan
  • بازدیدها 99
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Sotijan

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/07/03
ارسالی ها
9
امتیاز واکنش
77
امتیاز
121
محل سکونت
اهواز
دست های چروکیده خود رامی‌نگرد یاد این چند سالی که از خدا عمر گرفته است می افتد .
یاد لحظه های شیرین هرچند تلخ ،لب هایش را به لبخند وا می‌دارد .
به آیینه می نگرد می‌بیند که در چارچوب صاف، قامت خمیده‌ی خود جولان می‌دهد، پیشانی چروکیده، حاصل تجربه های این چند ساله را روایت می‌کند؛چشمانی که زیر آنها به گودی گراییده و‌ سیاه شده است ، افسوس روز های جوانی خود را می‌خورد، افسوس آینده ای که خوب دست خوش تغیرات قرار گرفته است.
به این فکر می‌کند که همسن وسالان و یا همکلاسی های او با این که از موقعیت تحصیلی کمی برخوردار شده بودند، اما هر کدام به قول معروف برای خودشان کسی شده اند.
آهی از سر حسرت به آیینه می‌اندازد به اطرافش نگاه می‌کند می‌اندیشد:(زندگی انقدر هم بامن بد تا نکرده مثلا جای فشار خون،دخترم قد کشیده است ،جای دیابتی که دارم پسرم شاد وخندان است، جای
قرص هایی که می‌خورم فرزندانم سالم هستند، پس بد هم نشده است.
اشک می‌ریزد، بار دیگر، برای بار سوم باز هم اشک می‌ریزد ،حسرت روز های جوانی خود را می‌خورد .حسرت از جنس مادرانگی هایش نفس هایی که بند نفس های فرزندانش است . می‌بیند بدون آنها حتی یک لحظه هم نمی تواند دوام بیاورد. همشه از خدا می‌خواهد که مرگ برای او اول رغم بخورد تا داغ فرزند نبیند.
این فرشته، لایق کلمه بالا تر ازاسم مادرم آیا هست !؟به خداوندییی خدا قسم اگر بود خداوند دریغ نمی کرد .از این وجود پاک فرشته ای که کم قدر آن را می‌دانیم ، خدایا هیچ وقت شکوفه لبخند را از لبان مادرانمان پاک نکن.
 
بالا