شعر مادر (اشعار)

  • شروع کننده موضوع SHinee
  • بازدیدها 5,595
  • پاسخ ها 173
  • تاریخ شروع

bombak

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/05
ارسالی ها
1,370
امتیاز واکنش
5,133
امتیاز
516
محل سکونت
شمال
وقتی مریض میشدی و پزشک ازت میپرسید :بیماریت چیه ؟؟؟

همیشه منتظر مادرت میشدی و جواب دادن رو به اون می سپردی ؛

چرا که میدونستی مادرت همون احساسی رو داره که تو داری و حتی از خودت بیشتر دردت رو احساس می کنه !!!

روز مادر مبارک
 
  • پیشنهادات
  • bombak

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/05
    ارسالی ها
    1,370
    امتیاز واکنش
    5,133
    امتیاز
    516
    محل سکونت
    شمال
    مادر بهشت من همه آغـ*ـوش گرم تست
    گوئي سرم هنوز به بالين نرم تست
    مادرحيات با تو بهشت است و خرّم است
    ور بي تو بود هر دو جهانش جهنّم است
    ما را عواطف اين همه از شير مادر است
    اين رقّتي كه دردل وشوري كه درسراست
    اغلب كسان كه پرده حــــرمت دريده اند
    در كودكي محبّت مــــادر نديده اند
    امروز هستيم به اميد دعـــــاي تست
    فردا كليد باغ بهشتم رضاي تست
     

    bombak

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/05
    ارسالی ها
    1,370
    امتیاز واکنش
    5,133
    امتیاز
    516
    محل سکونت
    شمال
    حديث از خــــــــــــــاتم پيغمبـــران است كه جنّت زير پـــــــــاي مادران است
    بزن بر پاي مــــــــــــــادر بـ..وسـ..ـه از شوق كه خاك پــــــاي او رشك جنان است
    گرچه در عالم پد ر دارد مقامي ارجمند ليكن افزون ازپدر قدر ومقام مادر است
    مادر دانا كند فرزند دانــــــــا تربيت هركه برهرجا رسدازاهتمام مادر است
     

    bombak

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/05
    ارسالی ها
    1,370
    امتیاز واکنش
    5,133
    امتیاز
    516
    محل سکونت
    شمال
    پسر رو قدر مادر دان که دایم
    کشد رنج پسر بیچاره مادر

    برو بیش از پدر خواهش که خواهد
    تو را بیش از پدر بیچاره مادر

    زجان محبوب تر دارش که دارد
    زجان محبوب تر بیچاره مادر

    از این پهلو به آن پهلو نغلتد
    شب از بیم خطر بیچاره مادر

    نگهداری کند نه ماه و نه روز
    تو را چون جان به بر بیچاره مادر

    به وقت زادن تو مرگ خود را
    بگیرد در نظر بیچاره مادر

    بشوید کهنه و آراید او را
    چو کمتر کارگر بیچاره مادر

    تموز و دی تو را ساعت به ساعت
    نماید خشک و تر بیچاره مادر

    اگر یک عطسه آید از دماغت
    پرد هوشش زسر بیچاره مادر

    اگر یک سرفه بی جا نمایی
    خورد خون جگر بیچاره مادر

    برای این که شب راحت بخوابی
    نخوابد تا سحر بیچاره مادر

    دو سال از گریه روز و شب تو
    نداند خواب و خور بیچاره مادر

    چو دندان آوری رنجور گردی
    کشد رنج دگر بیچاره مادر

    سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی
    خورد غم بیشتر بیچاره مادر

    تو تا یک مختصر جانی بگیری
    کند جان مختصر بیچاره مادر

    به مکتب چون روی تا باز گردی
    بود چشمش به در بیچاره مادر

    وگر یک ربع ساعت دیر آیی
    شود از خود به در بیچاره مادر

    نبیند هیچکس زحمت به دنیا
    ز مادر بیشتر بیچاره مادر

    تمام حا صلش از زحمت این است
    که دارد یک پسر بیچاره مادر
     

    bombak

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/05
    ارسالی ها
    1,370
    امتیاز واکنش
    5,133
    امتیاز
    516
    محل سکونت
    شمال
    ای آن که تویی صبور خانه ، مادر
    ای شمع تویی فروغ خانه ، مادر



    ای عطر تو عطر هر بهار است ، مادر
    وای (وی) مهر تو در حد کمال است ، مادر



    ای نام تو ملک ،چه بی ریایی ، مادر
    هم شاه غم و ملک وفایی ، مادر



    ای آن که بهشت بود تو را ، ای مادر

    كآن وعده ی اوست ، خدا ، تورا ای مادر



    ای افضل و ای سرور و ای شاه کلیدم ، مادر
    زآن لحظه ی کودکی تویی امیدم ، مادر



    ای خواب تو بی خواب شده ، هر شب و روز
    زآن لحظه خدا تو را صدا زد ، مادر



    این نام تو ، نام توست زآن روز نخست
    زآن دم همه مبهوت ثنایت ، مادر
     

    bombak

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/05
    ارسالی ها
    1,370
    امتیاز واکنش
    5,133
    امتیاز
    516
    محل سکونت
    شمال
    دستت را هيزم و طناب بريده و زخمي کرده است
    قدت را نشاء و خرمن کوبي خم نموده است



    حتي يک لحظه در دنيا نياسودي
    عمرت در گشتن و دويدن در جنگل و صحرا تمام شده است



    لالالالا، به قربان تن خسته ات
    فداي بوي پيراهن مادرم بشوم



    به فدايت که مرا در گهواره تاب مي دادي
    به فدايت که شب ها برايم نمي خوابيدي



    برايم تا صبح لالايي مي خواندي
    به فدايت که برايم آرزوها داشتي



    لالا، به فدايت که دلم پر از حسرت و آرزوست
    بدون تو دنيا برايم زندان است



    به فدايت که کوله باري از هيزم بر پشتت نهادي
    به فدايت که دستانت پينه بسته است



    يا مشغول نشاء و يا به دنبال دام ها روانه بودي
    لالا، چشمم پر از اشک است، به فدايت



    تو خوشي دنياي من بودي
    خورشيد، حتي گوشه دل تو نمي شود



    بهار، نيز بنفشه دستانت نخواهد شد
    اگر تمام خوشي هاي دنيا برای من باشد



    هرگز ارزش خوابيدن در آغـ*ـوش گرم مادر را نخواهد داشت

    لالا، به فداي غمخوار خودم

    به فدايش که اکنون تنش بيمار و رنجور است.
     

    bombak

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/05
    ارسالی ها
    1,370
    امتیاز واکنش
    5,133
    امتیاز
    516
    محل سکونت
    شمال
    شد صفحه روزگار تیره
    تا دفتر من گشود مادر


    از هستی من، نشانه ای نیست
    خود بودن من چه بود، مادر


    ناموخت مرا زمانه درسی
    رندانه ام آزمود، مادر


    من در یتیم و گردش چرخ
    از دست توام ربود مادر


    در دامن روزگارم افکند
    از دامن خود چه زود مادر


    حالیست مرا که گفتی نیست
    گریم همه رود رود مادر


    هر روز سپهر سفله داغی
    بر داغ دلم فزود مادر


    از اختر من شدست گویی
    دریای فلک کبود مادر


    این ابر منم کز آتش دل
    بر چرخ شدم چو دود، مادر


    با من همه بخت در ستیزاست
    من خاستم، او غنود، مادر


    ابریشم بخت من تهی گشت
    یکباره ز تار و پود، مادر


    این کودک درد آشنا را
    ایکاش نزاده بود، مادر


    شعریست که در غم تو، فرزند
    با خون جگر سرود مادر
     

    bombak

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/05
    ارسالی ها
    1,370
    امتیاز واکنش
    5,133
    امتیاز
    516
    محل سکونت
    شمال
    اهسته باز از بغـ*ـل پله ها گذشت

    در فكر آش و سبزی بیمار خویش بود

    اما گرفته دور و برش هاله یی سیاه

    او مرده است و باز پرستار حال ماست

    در زندگی ما همه جا وول می خورد

    هر كنج خانه صحنه یی از داستان اوست

    در ختم خویش هم بسر كار خویش بود

    بیچاره مادرم

    هر روز می گذشت از این زیر پله ها

    آهسته تا بهم نزند خواب ناز من

    امروز هم گذشت

    در باز و بسته شد

    با پشت خم از این بغـ*ـل كوچه می رود

    چادر نماز فلفلی انداخته بسر

    كفش چروک خورده و جوراب وصله دار

    او فكر بچه هاست

    هرجا شده هویج هم امروز می خرد

    بیچاره پیرزن ، همه برف است كوچه ها

    او از میان كلفت و نوكر ز شهر خویش

    آمد به جستجوی من و سرنوشت من

    آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد

    آمد كه پیت نفت گرفته بزیر بال

    هر شب در آید از در یك خانه فقیر

    روشن كند چراغ یكی عشق نیمه جان

    او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :

    تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر

    در ( باغ بیشه ) خانه مردی است با خدا

    هر صحن و هر سراچه یكی دادگستری است

    این جا بداد ناله مظلوم می رسند

    این جا كفیل خرج موكل بود وكیل

    مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق

    در ، باز و سفره ، پهن

    بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند

    یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه

    او مادر من است

    انصاف می دهم كه پدر رادمرد بود

    با آن همه درآمد سرشارش از حلال

    روزی كه مرد ، روزی یك سال خود نداشت

    اما قطارهای پر از زاد آخرت

    وز پی هنوز قافله های دعای خیر

    این مادر از چنان پدری یادگار بود

    تنها نه مادر من و درماندگان خیل

    او یك چراغ روشن ایل و قبیله بود

    خاموش شد دریغ

    نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او

    با بچه ها هنوز سر و كله می زند

    ناهید ، لال شو

    بیژن ، برو كنار

    كف گیر بی صدا

    دارد برای ناخوش خود آش می پزد

    او مرد و در كنار پدر زیر خاک رفت

    اقوامش آمدند پی سر سلامتی

    یك ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود

    بسیار تسلیت كه بما عرضه داشتند

    لطف شما زیاد

    اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :

    این حرف ها برای تو مادر نمی شود .

    پس این كه بود ؟

    دیشب لحاف رد شده بر روی من كشید

    لیوان آب از بغـ*ـل من كنار زد ،

    در نصفه های شب .

    یك خواب سهمناک و پریدم به حال تب

    نزدیک های صبح

    او زیر پای من اینجا نشسته بود

    آهسته با خدا ،‌

    راز و نیاز داشت

    نه ، او نمرده است .

    نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز

    او زنده است در غم و شعر و خیال من

    میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست

    كانون مهر و ماه مگر می شود خموش

    آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد

    هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشق

    او با ترانه های محلی كه می سرود

    با قصه های دلكش و زیبا كه یاد داشت

    از عهد گاهواره كه بندش كشید و بست

    اعصاب من بساز و نوا كوک كرده بود

    او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت

    وانگه به اشک های خود آن كشته آب داد

    لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح

    وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز

    تا ساختم برای خود از عشق عالمی

    او پنج سال كرد پرستاری مریض

    در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد

    اما پسر چه كرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ

    تنها مریض خانه ، به امید دیگران

    یک روز هم خبر : كه بیا او تمام كرد .

    در راه قم به هر چه گذشتم عبوس بود

    پیچید كوه و فحش بمن داد و دور شد

    صحرا همه خطوط كج و كوله و سیاه

    طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین

    دریاچه هم به حال من از دور می گریست

    تنها طواف دور ضریح و یكی نماز

    یك اشک هم به سوره یاسین چكید

    مادر به خاک رفت .

    آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش كرد

    او هم جواب داد

    یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه

    معلوم شد كه مادره از دست رفتنی است

    اما پدر بغرفه باغی نشسته بود

    شاید كه جان او به جهان بلند برد

    آن جا كه زندگی ،‌ ستم و درد و رنج نیست

    این هم پسر ، كه بدرقه اش می كند بگور

    یك قطره اشک ، مزد همه زجرهای او

    اما خلاص می شود از سرنوشت من

    مادر به خواب ، خوش

    منزل مباركت .

    آینده بود و قصه بیمادری من

    ناگاه ضجه یی كه بهم زد سكوت مرگ

    من می دویدم از وسط قبرها برون

    او بود و سر بناله برآورده از مغاک

    خود را به ضعف از پی من باز می كشید

    دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه

    خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع

    ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه

    باز آن سفیدپوش و همان كوشش و تلاش

    چشمان نیمه باز :

    از من جدا مشو

    می آمدیم و كله من گیج و منگ بود

    انگار جیوه در دل من آب می كنند

    پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم

    خاموش و خوفناك همه می گریختند

    می گشت آسمان كه بكوبد به مغز من

    دنیا به پیش چشم گنهكار من سیاه

    وز هر شكاف و رخنه ماشین غریو باد

    یك ناله ضعیف هم از پی دوان دوان

    می آمد و بمغز من آهسته می خلید :

    تنها شدی پسر .

    باز آمدم به خانه چه حالی ! نگفتنی

    دیدم نشسته مثل همیشه كنار حوض

    پیراهن پلید مرا باز شسته بود

    انگار خنده كرد ولی دلشكسته بود :

    بردی مرا به خاک كردی و آمدی ؟

    تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

    می خواستم بخنده درآیم ز اشتباه

    اما خیال بود

    ی وای مادرم
     

    bombak

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/05
    ارسالی ها
    1,370
    امتیاز واکنش
    5,133
    امتیاز
    516
    محل سکونت
    شمال
    هسته باز از بغـ*ـل پله ها گذشت

    در فكر آش و سبزی بیمار خویش بود

    اما گرفته دور و برش هاله یی سیاه

    او مرده است و باز پرستار حال ماست

    در زندگی ما همه جا وول می خورد

    هر كنج خانه صحنه یی از داستان اوست

    در ختم خویش هم بسر كار خویش بود

    بیچاره مادرم

    هر روز می گذشت از این زیر پله ها

    آهسته تا بهم نزند خواب ناز من

    امروز هم گذشت

    در باز و بسته شد

    با پشت خم از این بغـ*ـل كوچه می رود

    چادر نماز فلفلی انداخته بسر

    كفش چروک خورده و جوراب وصله دار

    او فكر بچه هاست

    هرجا شده هویج هم امروز می خرد

    بیچاره پیرزن ، همه برف است كوچه ها

    او از میان كلفت و نوكر ز شهر خویش

    آمد به جستجوی من و سرنوشت من

    آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد

    آمد كه پیت نفت گرفته بزیر بال

    هر شب در آید از در یك خانه فقیر

    روشن كند چراغ یكی عشق نیمه جان

    او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :

    تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر

    در ( باغ بیشه ) خانه مردی است با خدا

    هر صحن و هر سراچه یكی دادگستری است

    این جا بداد ناله مظلوم می رسند

    این جا كفیل خرج موكل بود وكیل

    مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق

    در ، باز و سفره ، پهن

    بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند

    یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه

    او مادر من است

    انصاف می دهم كه پدر رادمرد بود

    با آن همه درآمد سرشارش از حلال

    روزی كه مرد ، روزی یك سال خود نداشت

    اما قطارهای پر از زاد آخرت

    وز پی هنوز قافله های دعای خیر

    این مادر از چنان پدری یادگار بود

    تنها نه مادر من و درماندگان خیل

    او یك چراغ روشن ایل و قبیله بود

    خاموش شد دریغ

    نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او

    با بچه ها هنوز سر و كله می زند

    ناهید ، لال شو

    بیژن ، برو كنار

    كف گیر بی صدا

    دارد برای ناخوش خود آش می پزد

    او مرد و در كنار پدر زیر خاک رفت

    اقوامش آمدند پی سر سلامتی

    یك ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود

    بسیار تسلیت كه بما عرضه داشتند

    لطف شما زیاد

    اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :

    این حرف ها برای تو مادر نمی شود .

    پس این كه بود ؟

    دیشب لحاف رد شده بر روی من كشید

    لیوان آب از بغـ*ـل من كنار زد ،

    در نصفه های شب .

    یك خواب سهمناک و پریدم به حال تب

    نزدیک های صبح

    او زیر پای من اینجا نشسته بود

    آهسته با خدا ،‌

    راز و نیاز داشت

    نه ، او نمرده است .

    نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز

    او زنده است در غم و شعر و خیال من

    میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست

    كانون مهر و ماه مگر می شود خموش

    آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد

    هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشق

    او با ترانه های محلی كه می سرود

    با قصه های دلكش و زیبا كه یاد داشت

    از عهد گاهواره كه بندش كشید و بست

    اعصاب من بساز و نوا كوک كرده بود

    او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت

    وانگه به اشک های خود آن كشته آب داد

    لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح

    وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز

    تا ساختم برای خود از عشق عالمی

    او پنج سال كرد پرستاری مریض

    در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد

    اما پسر چه كرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ

    تنها مریض خانه ، به امید دیگران

    یک روز هم خبر : كه بیا او تمام كرد .

    در راه قم به هر چه گذشتم عبوس بود

    پیچید كوه و فحش بمن داد و دور شد

    صحرا همه خطوط كج و كوله و سیاه

    طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین

    دریاچه هم به حال من از دور می گریست

    تنها طواف دور ضریح و یكی نماز

    یك اشک هم به سوره یاسین چكید

    مادر به خاک رفت .

    آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش كرد

    او هم جواب داد

    یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه

    معلوم شد كه مادره از دست رفتنی است

    اما پدر بغرفه باغی نشسته بود

    شاید كه جان او به جهان بلند برد

    آن جا كه زندگی ،‌ ستم و درد و رنج نیست

    این هم پسر ، كه بدرقه اش می كند بگور

    یك قطره اشک ، مزد همه زجرهای او

    اما خلاص می شود از سرنوشت من

    مادر به خواب ، خوش

    منزل مباركت .

    آینده بود و قصه بیمادری من

    ناگاه ضجه یی كه بهم زد سكوت مرگ

    من می دویدم از وسط قبرها برون

    او بود و سر بناله برآورده از مغاک

    خود را به ضعف از پی من باز می كشید

    دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه

    خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع

    ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه

    باز آن سفیدپوش و همان كوشش و تلاش

    چشمان نیمه باز :

    از من جدا مشو

    می آمدیم و كله من گیج و منگ بود

    انگار جیوه در دل من آب می كنند

    پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم

    خاموش و خوفناك همه می گریختند

    می گشت آسمان كه بكوبد به مغز من

    دنیا به پیش چشم گنهكار من سیاه

    وز هر شكاف و رخنه ماشین غریو باد

    یك ناله ضعیف هم از پی دوان دوان

    می آمد و بمغز من آهسته می خلید :

    تنها شدی پسر .

    باز آمدم به خانه چه حالی ! نگفتنی

    دیدم نشسته مثل همیشه كنار حوض

    پیراهن پلید مرا باز شسته بود

    انگار خنده كرد ولی دلشكسته بود :

    بردی مرا به خاک كردی و آمدی ؟

    تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

    می خواستم بخنده درآیم ز اشتباه

    اما خیال بود

    ی وای مادرم
     

    bombak

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/05
    ارسالی ها
    1,370
    امتیاز واکنش
    5,133
    امتیاز
    516
    محل سکونت
    شمال
    هسته باز از بغـ*ـل پله ها گذشت

    در فكر آش و سبزی بیمار خویش بود

    اما گرفته دور و برش هاله یی سیاه

    او مرده است و باز پرستار حال ماست

    در زندگی ما همه جا وول می خورد

    هر كنج خانه صحنه یی از داستان اوست

    در ختم خویش هم بسر كار خویش بود

    بیچاره مادرم

    هر روز می گذشت از این زیر پله ها

    آهسته تا بهم نزند خواب ناز من

    امروز هم گذشت

    در باز و بسته شد

    با پشت خم از این بغـ*ـل كوچه می رود

    چادر نماز فلفلی انداخته بسر

    كفش چروک خورده و جوراب وصله دار

    او فكر بچه هاست

    هرجا شده هویج هم امروز می خرد

    بیچاره پیرزن ، همه برف است كوچه ها

    او از میان كلفت و نوكر ز شهر خویش

    آمد به جستجوی من و سرنوشت من

    آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد

    آمد كه پیت نفت گرفته بزیر بال

    هر شب در آید از در یك خانه فقیر

    روشن كند چراغ یكی عشق نیمه جان

    او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :

    تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر

    در ( باغ بیشه ) خانه مردی است با خدا

    هر صحن و هر سراچه یكی دادگستری است

    این جا بداد ناله مظلوم می رسند

    این جا كفیل خرج موكل بود وكیل

    مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق

    در ، باز و سفره ، پهن

    بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند

    یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه

    او مادر من است

    انصاف می دهم كه پدر رادمرد بود

    با آن همه درآمد سرشارش از حلال

    روزی كه مرد ، روزی یك سال خود نداشت

    اما قطارهای پر از زاد آخرت

    وز پی هنوز قافله های دعای خیر

    این مادر از چنان پدری یادگار بود

    تنها نه مادر من و درماندگان خیل

    او یك چراغ روشن ایل و قبیله بود

    خاموش شد دریغ

    نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او

    با بچه ها هنوز سر و كله می زند

    ناهید ، لال شو

    بیژن ، برو كنار

    كف گیر بی صدا

    دارد برای ناخوش خود آش می پزد

    او مرد و در كنار پدر زیر خاک رفت

    اقوامش آمدند پی سر سلامتی

    یك ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود

    بسیار تسلیت كه بما عرضه داشتند

    لطف شما زیاد

    اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :

    این حرف ها برای تو مادر نمی شود .

    پس این كه بود ؟

    دیشب لحاف رد شده بر روی من كشید

    لیوان آب از بغـ*ـل من كنار زد ،

    در نصفه های شب .

    یك خواب سهمناک و پریدم به حال تب

    نزدیک های صبح

    او زیر پای من اینجا نشسته بود

    آهسته با خدا ،‌

    راز و نیاز داشت

    نه ، او نمرده است .

    نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز

    او زنده است در غم و شعر و خیال من

    میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست

    كانون مهر و ماه مگر می شود خموش

    آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد

    هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشق

    او با ترانه های محلی كه می سرود

    با قصه های دلكش و زیبا كه یاد داشت

    از عهد گاهواره كه بندش كشید و بست

    اعصاب من بساز و نوا كوک كرده بود

    او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت

    وانگه به اشک های خود آن كشته آب داد

    لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح

    وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز

    تا ساختم برای خود از عشق عالمی

    او پنج سال كرد پرستاری مریض

    در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد

    اما پسر چه كرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ

    تنها مریض خانه ، به امید دیگران

    یک روز هم خبر : كه بیا او تمام كرد .

    در راه قم به هر چه گذشتم عبوس بود

    پیچید كوه و فحش بمن داد و دور شد

    صحرا همه خطوط كج و كوله و سیاه

    طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین

    دریاچه هم به حال من از دور می گریست

    تنها طواف دور ضریح و یكی نماز

    یك اشک هم به سوره یاسین چكید

    مادر به خاک رفت .

    آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش كرد

    او هم جواب داد

    یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه

    معلوم شد كه مادره از دست رفتنی است

    اما پدر بغرفه باغی نشسته بود

    شاید كه جان او به جهان بلند برد

    آن جا كه زندگی ،‌ ستم و درد و رنج نیست

    این هم پسر ، كه بدرقه اش می كند بگور

    یك قطره اشک ، مزد همه زجرهای او

    اما خلاص می شود از سرنوشت من

    مادر به خواب ، خوش

    منزل مباركت .

    آینده بود و قصه بیمادری من

    ناگاه ضجه یی كه بهم زد سكوت مرگ

    من می دویدم از وسط قبرها برون

    او بود و سر بناله برآورده از مغاک

    خود را به ضعف از پی من باز می كشید

    دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه

    خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع

    ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه

    باز آن سفیدپوش و همان كوشش و تلاش

    چشمان نیمه باز :

    از من جدا مشو

    می آمدیم و كله من گیج و منگ بود

    انگار جیوه در دل من آب می كنند

    پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم

    خاموش و خوفناك همه می گریختند

    می گشت آسمان كه بكوبد به مغز من

    دنیا به پیش چشم گنهكار من سیاه

    وز هر شكاف و رخنه ماشین غریو باد

    یك ناله ضعیف هم از پی دوان دوان

    می آمد و بمغز من آهسته می خلید :

    تنها شدی پسر .

    باز آمدم به خانه چه حالی ! نگفتنی

    دیدم نشسته مثل همیشه كنار حوض

    پیراهن پلید مرا باز شسته بود

    انگار خنده كرد ولی دلشكسته بود :

    بردی مرا به خاک كردی و آمدی ؟

    تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

    می خواستم بخنده درآیم ز اشتباه

    اما خیال بود

    ی وای مادرم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    104
    بالا