یه ترسی از جهان به قدر این جهان
همیشه یه اتلو گیره تو گلوگاه گلو
شک بلیط دیدن منظره است
یه عینک خاکستری نیازه طلای افتابو مثه خاک
کجای جهانه یار
کدوماست بیارش
طبیعتو طبیعته جنگ میکنن
وقتی سـ*ـینه هات پیرهنتو تنگ میکنن
هزارتا شاعر منتظرن قلم بزنن
تو پیچو خم زلفت قدم بزنن
نفست نفسمو تنگ میکنه
حاله بدت حاله منو بد میکنه
هیچی دیگه باحال نیست میدونی.؟
یه عمر بدویی با گارانتی می تونی؟
از وایسادن رو پاهات چی می دونی
تو هنوز از جیب بابات می پیچونی و
من تو کل این کوچه ها لج کردم با خودم