من یه گلایلم که تو این سرزمین شوم،
راهم به قبر و سنگِ گرانیت می رسه !
هر روز به قتل می رسم و شعر من فقط،
به انتشاره شعله ی کبریت می رسه
شاهین نجفی ^__^
حاصل آخرین درگیری قلب و مغز من یه اشتباه خوب بود
من تو این جنگ رشد کردم جنگی که واسه من انگیزه شروع بود
زیر دستم یه مشت شعر نثر گونه بود
بالای سرم ترک های سقف خونه بود
من از نوع نگاهم حرف زدم با تو
بقیه اش مهارت بازی با حروف بود
من حرفامو زندگی کردم
زندگیمو نوشتم انقدر عجیبه فقط بهش می خندم
من یه دنیا می سازم واسه دیدنش چشاتو می بندم
می خندن و به دستِ تو دستبند می زنن،
راهو برای بردن تو باز می کنن !
تو دام مورچه ها به سلیمان بدل می شی،
قالیچه ها بدون تو پرواز می کنن !
شاهین ^_________________^