متفرقه معرفی فیلم های سینمایی دنباله دار

  • شروع کننده موضوع ^M.Sajdeh.76
  • بازدیدها 272
  • پاسخ ها 13
  • تاریخ شروع

^M.Sajdeh.76

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/07/26
ارسالی ها
1,650
امتیاز واکنش
7,439
امتیاز
646
محل سکونت
تهران
سلام دوستان عزیز
من امروز می خوام فیلم های سینمایی دنباله دار رو معرفی کنم که ارزش دیدن دارند و واقعا در نوع خودشون بینظیر هستند.
البته این فیلم ها ژانر ها و سبک های مختلفی دارن ولی اکثرا اکشن هستند.

لیست معرفی:
جمیز باند.(فقط معرفی قسمت های بازیگری دنیل گریک)
ماموریت غیر ممکن(با بازی تام کروز)
پسران بد(با بازی ویل اسمیت)
ساعت شلوغی( یکم قدیمه ولی ارزش داره با بازی جکی چان)
خماری( این فیلم کمدی، اکشن و هیجانیه)
ماتریکس( با بازی کیانو ریوز)
جان ویک( فیلمی کاملا اکشن و هیجانی و مافیایی با بازی کیانو ریوز)
دزدان دریایی کارائیپ( فیلمی تخیلی، فانتزی و اکشن با بازی محبوب جانی دپ در نقش جک اسپارو که دیگه معروفه)
مردان سیاه پوش(تخیلی، اکشن و فانتزی با بازی ویل اسمیت)
اَرّه( این فیلم رو چون خودم دیدم و خیلی تحسینش میکنم حتما به افراد بالای ۱۸ سال معرفی میکنم جدای از صحنه های خشن عمق داستان به حدی قابل درک و تحسینه که ذهن بیننده رو مسخ خودش میکنه در ادامه توصیح مفصلی راجبش میدم)

دوستان فیلم هری پاتر و مرد عنکبوتی و اربـاب حلقه و هابیت هم هستند که دیگه همه این سری فیلم ها رو میشناسن پس از این موارد عبور میکنم.
 
  • پیشنهادات
  • ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    نقاط قوت

    از بهترین باندهای تاریخ
    کارگردانی بدون نقص
    فیلمنامه جذاب و متفاوت
    اجرای به یادماندنی دنیل کریگ
    موسیقی متن گوش‌نواز
    تدوین و فیملبرداری جذاب

    نقاط ضعف

    ندارد

    باند زيبا و جذاب است و محبوب؛ در نتيجه رابـ ـطه ای نيست که او در آن موفق نشده باشد- رويای مردهای عادی از سويی و از سوی ديگر جذابيت ظاهری او برای جنس مخالف - و از طرفی در نوعی از قهرمان پروری آگاهانه، باند در همه ماموريت هايش موفق می شود و از پيش تماشاگر به قدرت خارق العاده او باور دارد و اين که يک تنه از پس ده ها نفر بر می آيد، برای تماشاگر از پيش پذيرفته شده به نظر می رسد (و اين يکی از قدرت های همان کارخانه روياسازی است که می تواند در هر فيلم جهانی بنا کند که مناسباتش ربطی به جهان واقعی ندارد و تماشاگر حداقل عادی بدون چون و چرا آن را می پذيرد). دانيل کريگ هم به عنوان ششمين جيمز باند- پس از شون کانری، جرج لازنبی، راجر مور، تيموتی دالتون و پيرس برازنان- عامه پسند به نظر می رسد و می تواند تماشاگر را راضی نگه دارد و پيشاپيش برای جيمز باند بعدی در سال ۲۰۰۸- با عنوان باند۲۲- جای پايش را محکم کند. اما جدای از وجه عامه پسند، فيلم های باند بر مبنای يک رشته کليشه از پيش تعين شده بنا می شوند؛ کليشه هايی که فيلم ها را به رغم کارگردان و بازيگر متفاوت، شديداً مشابه يکديگر می کند. فيلم های باند بر سه رکن اکشن، صحنه‌های جنـ*ـسی و خشونت استوار است. صحنه های زد و خورد- که بسته به توانايی کارگردان، کيفيت شان رقم می خورد- بخش اصلی فيلم های باند را تشکيل می دهد، تا آنجا که اساساً فيلمنامه تنها دستاويزی است برای رسيدن به صحنه های نفس گيری که تماشاگر از فيلم های باند انتظار دارد.

    صحنه های جنـ*ـسی و وجود دختران بسيار زيبا- که همگی هم به سادگی به دست می آيند- بخش مهم ديگری از مجموعه جيمز باند است که به همراه صحنه های خشن – که بخشی از جذابيت سينمای اکشن برای تماشاگر است - مثلث وجودی فيلم های باند را تعريف می کند. "کازينو رويال" اساساً و کاملاً از همين سه رکن اصلی تبعيت می کند و به هيچ وجه هم قصد هيچ گونه نوآوری و خلاقيت تازه ندارد. در وجه اکشن، فيلم در ابتدا، در بخش معروف سکانس های پيش از تيتراژ باند –که ربطی به قصه اصلی ندارند و يک هنرنمايی اکشن هستند- آشکارا کم می آورد (مقايسه کنيد با مثلاً "جاسوسی که دوستم داشت" يا حتی جيمزباندهای اخيرتر مثل"روزی ديگر بمير" ) اما رفته رفته می تواند به استاندارد فيلم های باند نزديک شود و سرانجام در صحنه های انتهايی- ويران شدن ساختمان در ونيز- به اوج خود برسد.

    اوا گرین، بازیگر کازینو رویال که پیش از این در فیلم روياپردازان برتولوچی خوش درخشیده بود. هر چه کارگردانی در تعقيب و گريزهای حين ويرانی ساختمان بی نقص به نظر می رسد، پيشترگاه در صحنه هايی به قدری معيوب است که احتمالاً تماشاگر عادی کنجکاو هم با آن مشکل پيدا می کند. مثلاً در آغاز اولين صحنه اکشن، هنگام فرار مرد سياه پوست، در صحنه ای دوربين از روی او به سمت باند می چرخد، اما باند که از پيش شاهد ماجراست دست به سينه ايستاده و گويی ناگهان به خاطر می آورد که بايد او را تعقيب کند. يا در صحنه ای که باند جلوی هتل زن را سوار اتومبيل می کند و پس از يک چرخش دور حياط هتل به سر جای قبلی اش برمی گردد، فيلمساز از خلق اين فضا واين که او تنها يک جای کوچک را دور زده، عاجز است و مجموعه قطع های بی دليل و زاويه های غلط تماشاگر را بيشتر سردر گم می کند.

    نکته عجيب تر درباره نسخه جديد باند، کمتر شدن صحنه‌های جنـ*ـسی و اضافه شدن خشونت است. رابـ ـطه باند در فيلم با زن ها ، به دو مورد خلاصه می شود که در اولی، باند وظيفه کاری اش را به عشقبازی ترجيح می دهد و زن را ترک می گويد؛ و دومی هم با پرهيز از نمايش صحنه های عشقبازی- بر خلاف رويه فيلم های باند- به پايان تراژيکی توام با خيانت زن ختم می شود. اما خشونت عيان این فيلم بخصوص در صحنه شکنجه باند و همچنين در صحنه کشته شدن دو مامور سياه پوست، در فيلم های اين مجموعه کمتر نمونه داشته است. شايد اساساً قرار است که اسطوره باند روز به روز بی نيازتر از پيش به نظر برسد- حتی بی نياز از زن و بنا به سنت روز و احوال زمانه- پرداختن به مساله تروريسم که چاشنی فيلم شده- باند برای حفظ امنيت بايد خشن تر و بی نيازتر از هميشه باشد.
    باید بگم این قسمت از حمیز باند آنقدر عاشقانه و احساسی هست که کمتر بخش اکشن به چشم میاد و درنهایت مرگ معشـ*ـوقه جمیز باند که شوکه کننده هست.
     

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    بازی معمولی دنیل کریگ، شخصیت های منفی ضغیف، داستان تکه تکه و بی ربط، شخصیت های اضافی و موسیقی متن بدون چاشنی تم جیمزباند بخشی از مواردی هستند که من را از دیدن این فیلم پشیمان می کند. هر چه در کازینو رویال چشمان تماشاگر از هنرمندی تک تک بازیگران برق می زد، در ذره ای آرامش بر باد رفت.

    مثل دونده ای که از نفس افتاده باشد، مجموعه ی ذره ای آرامش با خستگی تولید شد. جذابیت های 007 کمتر و داستان سطحی تر ارائه شده است. بدون شک این فیلم جزو ضعیف ترین فیلم های این سری بود. امتیاز 50 در Metacritic صحه ای بر این مدعاست.

    فیلم به نظر من جمله ای طلایی ندارد، فقط جمله ای که دومنیک گرین به باند می گوید جالب است.
    میگن هر کسی که به اون [ جیمز باند ] میچسبه، آسیب می بینه و میمیره.
    این قسمت به زیبایی و بی نقصی قسمت قبل نیست و واقعا شاید فقط یکبار تماشاچی رو به خددش جذب کنه و اکثرا در حال تبلیغ استون مارتینه؛ حتی سناریو بی ربط داره و قسمت های اخرش هم که جمیز باند کارکتر دختر رو نجات میده خیلی غیر منطقی جلو میره!
     

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    نقد و بررسی فیلم به قلم James Berardinelli (جیمز براردینِلی)

    نمره 9 از 10

    «رگبار/ Skyfall» می تواند جایگاه خود را در کنار فیلم های «از روسیه با عشق/From Russia with Love»، «انگشت طلا/Goldfinger» و «در خدمت سرویس مخفی ملکه/On Her Majesty’s Secret Service»، به عنوان یکی از بهترین های مجموعه فیلم های جیمز باند تثبیت کند. این فیلم با داشتن کارگردانی که پیش از این برنده ی اسکار شده و همچنین دو بازیگر برنده ی اسکار در نقش های اصلی، چیزی از لحاظ استعدادهای حرفه ای کم ندارد، اما مانند همیشه این مرد تاکسیدو پوشیده و اسلحه ی والتر پی.پی.کی هستند که تفاوتی میان این نسخه و دیگر فیلم های مجموعه ایجاد می کنند. «دنیل کریگ/Daniel Craig» با چشمان نافذ و آبی رنگش بار دیگر در قالب این نقش تلاش لازم و نام دو بخشی اش ظاهر می شود. حالا پس از طی هشت سال و ساخته شدن سه فیلم به بازیگری او، کریگ توانسته صحنه ی درنده ی «Quantum of Solace» را پشت سر بگذارد و به درجات رفیع تر برسد. بعد از شون کانری، او بهترین جیمز باندی است که دیده ایم و احتمالاً دلیل این موضوع آن است که نقش آفرینی های او به شدت تداعی کننده ی اولین مأمور 007 بر روی پرده ی سینما هستند. دیگر از آن حماقت مربوط به دوره ی «راجر مور/Roger Moore» و همچنین بعد ابرقهرمانی که گرداگرد «پیرس برازنان/Pierce Brosnan» را گرفته بود، خبری نیست. گرچه «رگبار» برای نگاه به گذشته و چیدن مقدمات آینده زمانی مساوی صرف می کند، در هیچ یک از لحظه ی آن از زمان حال غافل نمی شود و در این روند ما را به بهترین ماجراجویی مأمور 007 در چهار دهه ی اخیر میهمان می کند.

    «سم مندس/ Sam Mendes» خوشحال از اینکه فرصتی پیدا کرده تا سرپرستی پروژه ی ساخت یک قسمت از موفق ترین مجموعه فیلم های سینمایی تمامی دوران سینما را بر عهده داشته باشد، نشان می دهد که در به تصویر کشیدن مسائل دور از واقعیت نیز به اندازه ی چیزهای مهم و جدی مهارت دارد. (البته میتوان گفت که این توانایی ها پیش از این در یکی از فیلم های قدیمی او، «جاده ای به سوی تباهی/Road to Perdition»، که در آن هم با کریگ همکاری کرده بود خود را نشان داده بودند). صحنه آرایی او در سکانس های اکشن «رگبار» زبردستانه انجام شده اند و هر از گاهی نشانی از ذوق هنری هم در آنها دیده می شود (مثل صحنه ی رویارویی پر جرقه ی میان جیمز باند و شخصیت بد ماجرا پاتریس که خط افق آسمان شانگهای در پس زمینه ی تصویر وجود دارد). علاوه بر این او کاری می کند که عناصر درام و گیرایی داستانی از درون لحظات تعلیق آور و آتش بازی های قنی و هنری تراوش کنند. «رگبار» یک بسته ی کامل است، یک فیلم با تمام خصوصیات لازم، حداقل تا حدی که دیگر فیلم هایی که به ماجراهای باند پرداخته اند می توانند چنین ادعایی را داشته باشند. این فیلم بی آنکه قاعده ی همیشگی را زیرپا بگذارد هوش و ادراک مخاطب را به چالش می کشد.

    معمولاً اشاره شده است که اجرای دنیل کریگ در دو فیلم اول جیمز باند کمی تحت تأثیر شخصیت بورن از مجموعه فیلم های بورن بوده است. با در نظر گرفتن این نکته، مندس در صحنه ی افتتاحیه ی «رگبار» همان راه «ذره ای آرامش/Quantum of Solace » را پی می گیرد و سپس به تدریج او را در زمان به عقب برمی گرداند، یعنی پیرس برازنان، دالتون و مور را پشت سر می گذارد و تمام راه را طی می کند تا به دوران طلایی اوج جیمز باند با بازی شون کانری برسد. در انتهای فیلم «رگبار» ما به عنوان بیننده در میان جیمز باند های مختلف دوری زده ایم و طرفداران قدیمی این مجموعه احساس می کنند که بالأخره به خانه ی قدیمی خود بازگشته اند. صحنه ی پایانی فیلم واقعاً کامل و فوق العاده است و اگر قرار بود دنیا فردا روزی به پایان برسد و دیگر هیچ فیلم جیمز باندی ساخته نشود، تصور پایان بندی ای بهتر از این برای این مجموعه فیلم کار مشکلی می بود.

    «رگبار» با یک سکانس هیجان انگیز پیش از عنوان بندی اولیه آغاز می شود که در استانبول می گذرد و با نبردی مهیج بر روی یک قطار در حال حرکت به نقطه ی اوج می رسد. از نظر سازمان جاسوسی انگلیس/MI6 باند مرده محسوب می شود اما هنگامی که دوباره رو نشان می دهد با برخورد سرد مأمور ام (جودی دنچ/ Judi Dench) مواجه می شود که انگار می گوید “تا الآن کدام گوری بوده ای؟”. مأمور ام باند را پیش از آن که آمادگی لازم را پیدا کند به عملیات فیزیکی می فرستد و او را راهی سفری دورادور جهان می کند تا طی آن موقعیت مکانی یک هارد دیسک کامپیوتری را که مشخصات واقعی تمامی مأموران عملیاتی سازمان در آن مخفی شده را، پیش از شکسته شدن کد و خوانده شدن اطلاعات، پیدا کند. در عین حال شخصیت بد داستان سیلوا (خاویر باردم/ Javier Bardem) یکی از همان شخصیت های خود بزرگ بین رایج در مجموعه فیلم های 007 نیست که می خواهند کنترل جهان را به دست بگیرند. او علاقه ای به تسلط بر کل دنیا ندارد، پیروزی بر یک جزیره ی کوچک برای او کافی ست. هدف او کمی شخصی تر است و داستان زندگی او کمی یادآور داستان زندگی مأمور 006 با بازی «شون بن/ Sean Bean » در فیلم «چشم طلایی/Goldeneye» محصول است. در این میان، باند با مأموری جوانتر (اما به همان اندازه بدخلق) به نام مأمور کیو (بن ویشاو/ Ben Whishaw) منازعاتی دارد و با دو نفر از زن های ویژه ی فیلم های جیمز باند همخوابه می شود: مأمور همکارش ایو (نائومی هریس/ Naomie Harris) و یک بـرده ی جنـ*ـسی خواهــش نـفس انگیز و با شعور به نام سورین (برنیس مارلوه/ Berenice Marlohe). علاوه بر این او با رئیس مأمور ام، گرت مالوری (راف فینس/ Ralph Fiennes) هم ملاقات می کند و او را یک بوروکرات/دیوان سالار می خواند.

    فیلم ساختار عجیبی دارد. از نقطه ی اوجی چندان با شکوه و عظیم خبری نیست و داستان آن بیشتر به فیلم های جیمز باند دهه ی 60 شباهت دارد تا فیلم هایی که بعد از بازی شون کانری در این نقش ساخته شده اند.

    «رگبار» موفق می شود احساسات مخاطب را تا حدی درگیر کند که بعد از فیلم « در خدمت سرویس مخفی ملکه» دیده نشده بود؛ حتی فیلم «کازینو رویال/ Casino Royale» هم نتوانست تا بدین حد واکنش حسی مورد نظر را در مخاطب ایجاد کند. در این فیلم جزئیاتی اندک اما تأثیرگذار درباره ی گذشته ی باند می فهمیم، این اطلاعات به حدی نیستند که ویژگی اسرار آمیز “همیشه در لحظه زندگی کردن” شخصیت را از بین ببرند، اما آنقدر هستند که دیگر این نظریه را که “جیمز باند” تنها یک اسم رمزی است باطل می کنند. شخصیتی که «آلبرت فینی/ Albert Finney » نقش آن را بازی کرده فوق العاده دسیسه چین است و تصورش سخت نیست که فکر کنیم موقع نوشتن نقش او، نویسنده شون کانری را به عنوان جیمز باند در ذهن داشته است.

    اگر بر فرض زمانی این نقش دوباره به شون کانری پیشنهاد می شد، او همان “دیگر امکان ندارد” همیشگی اش را می گفت و ترجیح می داد از این نقش بازنشسته باقی بماند، اما قوه ی تخیل زیاد قوی ای لازم نیست تا او را در حال گفتن دیالوگ ها تصور کرد و این جملات را از دهان او شنید.

    مندس در ساخت این فیلم همکاران تقریباً همیشگی خود، راجر دیکینز و توماس نیومن را نیز همراه می کند. تصویربرداری دیکینز شاید بهترین تصویربرداری ای باشد که فیلم های جیمز باند تا به حال به خود دیده اند و مشخصاً یکی از بهترین فیلمبرداری های سالهای اخیر نیز هست. این استفاده از سبک فیلمبرداری قدیمی و کلاسیک است که باعث می شود تصاویر ثبات داشته باشند و دنبال کردن صحنه های نبرد کار آسانی باشد. موسیقی متن توماس نیومن به شدت از تم مخصوص جیمز باند ساخته ی مونتی نورمن و جان بری بهره می جوید، از زمانی که دنیل کریگ این نقش را بر عهده گرفت این اولین باری ست که این تم موسیقیایی جزیی از موسیقی متن اصلی فیلم در صحنه های دلهره آور و حادثه ای آن است. ترانه ی اولیه ی فیلم با نام «Skyfall» که توسط «Adele» خوانده شده ارجاعاتی به ترانه های مشترک جان بری و شرلی بیسی دارد.

    سکانس افتتاحیه ی فیلم های اخیر جیمز باند به واقعه ی مهمی مربوط نبوده اند. اما این یکی استثناء است و حالت رویه کاری ندارد. تأکید بر روی رابـ ـطه ی میان مأمور ام و 007 معرفی کننده ی یک جذبه ی تازه و پیش از این پرداخته نشده میان مأمور و رئیس اش است. رابـ ـطه ی در هم تنیده ی آنها در «رگبار» را با برخوردهای رسمی و مؤقرانه ی شان در فیلم «Dr. No» مقایسه کنید. جودی دنچ در طی شش حضور پیشین خود ویژگی مستبدانه ی شخصیت خود را تا بدانجایی بالا بـرده است که کم کم می شد او را شخصیتی کاملاً مستبد در نظر گرفت. در فیلم مندس، او به این هدف می رسد. و قدرت نقش آفرینی او در برابری با قدرت نقش آفرینی خاویر باردم قرار می گیرد که این بار نه یک دیوانه ی دیگر آزار/سادیستیک، بلکه شخصی است که به شدت به او جفا شده و صدمه دیده است.

    شکی نیست که در شخصیت سیلوا عناصر اغراق شده ای هم وجود دارد. اصلاً ممکن نیست که شخصیت منفی در فیلم های باند کمی غیر عادی نباشد، اما اصلاً نمی شود وی را با دیگر شخصیت های کمتر مهیجی که در گذشته مقابل مأمور 007 قد علم کردند، معاوضه یا مقایسه کرد.

    به دلیل مشکل ورشکستگی مالی کمپانی مترو گلدن مه یر، مجبور بودیم چند سال منتظر بمانیم تا «رگبار» ساخته و اکران شود. مندس که معتقد داستان فیلم ارزش بازگو کردن را دارد، تمامی سعی خود را برای تولید آن به خرج داد و نتیجه ی پایانی هم نشان می دهد که ارزش آن همه انتظار را داشته است. من ترجیح می دهم هر چهار سال یک بار یک چنین فیلمی از مجموعه ی جیمز باند ببینم تا اینکه فاصله ی انتظار نصف شود اما نتیجه چیزی مانند «ذره ای آرامش » باشد.

    «رگبار» به تمامی آنچه یک فیلم جیمز باندی باید در خود داشته باشد آراسته است، و انگار بهترین ویژگی های جیمز باند های تک تک دوران گذشته – حتی کارهای کوتاه دالتون و لیزنبی- را درون خود به صورت فشرده جمع آوری کرده است و آن را به شکل فیلمی به ما ارائه می دهد که پنجاهمین سال ساخت این مجموعه را گرامی می دارد و خاطرمان را مطمئن می سازد که جیمز باند بازگشته است.

    اختصاصی نقد فارسی

    مترجم: الهام بای
     

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    فیلم شبح (اسپکتر)آخرین فیلم از مجموعه های جیمزباندی است که کارگردانی آن بعهده سام مندس انگلیسی است و با توجه به خوش ساخت بودن فیلم قبلی جیمز باند ، اسکای فال که اتفاقا آن فیلم هم دستپخت همین کارگردان بود با پیش فرضی خوشبینانه به تماشای فیلم نشستم . فیلم از بدو شروع تا انتهای داستان مار را به یاد فیلمهای کلاسیک دهه 70 و 80 جیمزباند می اندازد که در آن جیمزباند شخصیتی شکست ناپذیر داشت و به راحتی از همه موانع می گذشت و این معزل در اسپکتر...

    فیلم شبح (اسپکتر)آخرین فیلم از مجموعه های جیمزباندی است که کارگردانی آن بعهده سام مندس انگلیسی است و با توجه به خوش ساخت بودن فیلم قبلی جیمز باند ، اسکای فال که اتفاقا آن فیلم هم دستپخت همین کارگردان بود با پیش فرضی خوشبینانه به تماشای فیلم نشستم .

    فیلم از بدو شروع تا انتهای داستان مار را به یاد فیلمهای کلاسیک دهه 70 و 80 جیمزباند می اندازد که در آن جیمزباند شخصیتی شکست ناپذیر داشت و به راحتی از همه موانع می گذشت و این معزل در اسپکتر به کرات دیده می شود .در2 فیلم قبلی جیمزباند (کازینو رویال و اسکای فال ) جیمزباند یک شخصیت عاطفی داشت که گریه می کرد مستاصل می شد حتی برای اولین بار ما با یک جیمزباند عاشق پیشه در کازینو رویال روبرو می شدیم که این شخصیت سازیها ی نو رضایت تماشاگران فیلم را بدنبال داشت ولی در اسپکتر با ردیگر ما با یک جیمزباند متکبر و شکست ناپذیر مواجه هستیم به طوریکه تمام موانعی که برای قهرمان ما بوجود می آید به ما این اطمینان را می دهد که به خیر وخوشی به پایان می رسد و خبری از هیجان نیست .صحنه های اکشن فیلم به هیچ عنوان در قدوقواره یک فیلم جیمزباندی سال 2015 نیست وما را به یاد فیلمهای ضعیف و قدیمی جیمزباند از جمله اختاپوس و ماه شکن در دهه 80 می اندازد که به عنوان مثال می توان به صحنه شلیک جیمزباند با یک کلت دستی از داخل قایق به هلی کوپتر در حال پرواز اشاره کرد که برای تماشاگر امروز سینما فاصله بین قایق و هلی کوپتر و اصابت گلوله ها از آن مسافت به قسمت حساس بدنه هلی کوپتر قابل پذیرش نمی باشد و یا فرار جیمزباند از مخفیگاه تبهکاران به یک چشم بهم زدن نیز از این وضعیت پیروی می کند .

    ولی ضعفهای اصلی فیلم را می توان بر فیلمنامه وارد دانست در واقع اتفاقات و موانع دراماتیک طوری طراحی شده اند که انگار فقط قصد پر کردن وقت را داشته اند .از اولین مانع پیش رو تا انتهای داستان همه چیز خیلی بی منطق و سرد پیش می روند بطوریکه در یکساعت اول فیلم شاهد یک داستان کسل کننده و بی روح هستیم و این می تواند برای یک تماشاگر پرپا قرص حیمزباند که همیشه دنبال یک فیلم با ضرباهنگ سریع است فاجعه محسوب شود.جملات فاخرانه رالف فینس باشخصیت C خیلی تصنعی و بی خاصیت دنبال می شود و چیزی جز ایجاد نوعی سردی در اوج نقاط بحرانی عاید داستان نمی کند بطوریکه شاید اگر دیالوگهای آنها خلاصه تر می شد می توانست کمتر حوصله بیننده را سر ببرند

    نام کریستوف والتز و همچنین مونیکا بلوچی به عنوان دو بازیگر اروپایی پر طرفدار سبب می شود که خیلی از طرفداران این بازیگران با اشتیاق بیشتری به تماشای فیلم بشینند ولی باید اقرار کرد که فیلم از جانب این 2 بازیگر ضربات بدی می خورد و برای اولین بازی یکنواخت و سرد کریستوف والتز نمی تواند بر ببیننده تاثیری بگذارد و حضور کم فروغ مونیکا بوچی هم چیزی جز سردر گمی به بار نمی آورد

    بی شک از شواهدی که در این فیلم به نظر میرسد تلاش عوامل اصلی فیلم بر نوعی رجعت به آثار کلاسیک فیلمهای جیمزباند است که از جمله می توان به صحنه درگیری جیمزباند با تبهکاران بر روی هلی کوپتر در حال پرواز اشاره نمود که ما رابه یاد پیش درآمد فیلم فقط بخاطرچشمان تو سال 1981 می اندازد،ویا صحنه درگیری جیمزباند در قطار که تداعی گر صحنه معروف درگیری شان کانری و رابرت شاو در فیلم از روسیه با عشق درسال 1963 است ،

    و یا می توان به صحنه درگیری و تعقیب گریز در تله کابین اشاره نمود که آن هم یاد آور فیلم سرویس مخفی اعلیحضرت در سال 1966 است،و گربه سفید بلوفلد هم که همان گربه بدمن های فیلم های ابتدایی جیمز باند در دهه 60 است ،

    ودر کنار این رجعتها نیز مرور یکسری از شخصیتهای فیلمهای قبلی جیمزباند در داستان گنجانده شده است .

    در انتهاباید گفت که شاید همه سردی این اثر بی ربط به خداحافظی دنیل کریگ از نقش جیمزباند نباشد که به نوعی یک بی انگیزکی مشهود به سایر عوامل فیلم داده است و طوری استنباط می گردد که انگار این فیلم باید به هر نحو ممکن ساخته شود و همه عوامل اصلی برای رفع این اجبار نوعی رفع تکلیف کرده اند .
     

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    خب نقد های مناسبی از قسمت های اولیه این فیلم وجود نداره متاسفانه ...
    مأموریت: غیرممکن (به انگلیسی: Mission: Impossible) عنوان سری فیلم‌های اکشن جاسوسی آمریکایی که بر اساس مجموعه تلویزیونی به همین نام ساخته شده‌است. تا کنون شش نسخه از این مجموعه به نام‌های مأموریت غیرممکن، مأموریت غیرممکن ۲، مأموریت غیرممکن ۳، مأموریت غیرممکن: پروتکل شبح و مأموریت غیرممکن: ملت یاغی مأموریت غیرممکن:فال‌اوت ساخته و اکران شده‌است. تام کروز در نقش شخصیت اصلی داستان، مأمور مخفی ایتن هانت در تمام نسخه‌های فیلم حضور دارد.

    مأموریت غیرممکن به کارگردانی برایان دی پالما (۱۹۹۶)
    مأموریت غیرممکن ۲ به کارگردانی جان وو (۲۰۰۰)
    مأموریت غیرممکن ۳ به کارگردانی جی. جی. آبرامز (۲۰۰۶)
    مأموریت غیرممکن: پروتکل شبح به کارگردانی براد برد (۲۰۱۲)
    مأموریت غیرممکن: ملت یاغی به کارگردانی کریستوفر مک‌کوری (۲۰۱۵)
    ’’مأموریت: غیرممکن - فال‌اوت" به کارگردانی کریستوفر مک کوری (۲۰۱۸)
    ’’مأموریت: غیرممکن ۷" به کارگردانی کریستوفر مک کوری (۲۰۲۱)
    من نقد قسمت هایی رو میذارم که معتبر هستند تا بهتر تصمیم بگیرید.
     

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    « پروتکل شبح » چهارمین قسمت از سری فیلمهای « ماموریت غیرممکن » در 15 سال اخیر است. سری « ماموریت غیرممکن » از معدود فیلمهایی دنباله داری هست 1که هر قسمت آن را کارگردانی متفاوت ساخته است!. اولین قسمت از این سری در سال 1996 به کارگردانی « برایان دی پالما » ساخته شد که بیش از آنکه اکشن باشد، تمی جاسوسی داشت. پس از آن نوبت به « جان وو » رسید تا « ماموریت غیرممکن 2 » را کارگردانی کند. همانطور که همگان انتظار داشتند، این قسمت تبدیل به اکشنی به سبک فیلمهای آسیای شرقی شد و ریتم تند و طوفانی آن همه را گیج کرد!. در نهایت هم قسمت سوم به « جی جی آبرامز » رسید که او برخلاف دو قسمت قبلی، ترجیح داد تا جنبه انسانی بیشتری به اتان بدهد و او را در شرایط طبیعی به چالش بکشد ( در این قسمت خبری از آویزان شدن اتان از صخره و لگد زدن به شن برای بالا آمدن اسلحه و... نبود! ). حالا چهارمین قسمت با عنوان « ماموریت : غیرممکن - پروتکل شبح » اینبار به کارگردانی « براد بیرد » بر روی پرده سینماها رفته که به نظرم بهترین قسمت فیلم تا به امروز بوده است.

    به تازگی گروهی از تروریست ها با رهبری فردی به نام کرت ( مایکل نیکوسیت ) در کاخ کرملین اقدام به خرابکاری کرده اند که به نظر می رسید هدف آنها از انجام اینکار شعله ور کردن آتش جنگ جهانی دیگری باشد. بعد از این اتفاق، نام سازمان IMF به عنوان مقصر این ماجرا اعلام می گردد و به همین جهت رئیس جمهور تصمیم می گیرد تا کلیه فعالیت های این سازمان را متوقف کند و بجای آن ، سازمانی دیگر با عنوان " سازمان پروتکل شبح " را پایه گذاری کند که این تصمیم به این معناست که اتان ( تام کروز ) و تیم عملیاتی اش دیگر سمتی ندارند و می توانند به حال خود باشند!. اما اتان تصمیم می گیرد برای پاک کردن این ننگ از سازمان مورد حمایتش، تیمی از خبره ترین مامورها را در اطراف خود جمع کند و به دنبال کشف حقیقت برود ...

    نکته ایی که در هنگام تماشای2 « پروتکل شبح » باید به آن توجه داشته باشید این است که شما باید کمترین توجه ممکن را به فیلمنامه داشته باشید!. « پروتکل شبح » مملوء از حرف های پوچ و بی اساس سیـاس*ـی و امنیتی هست که حتی یک کودک هم با شنیدن آنها به خنده می افتد!. اینکه یک گروه یکدفعه بخواهند در کاخ کرملین روسیه ( عجب جایی! ) گند بزنند فقط بخاطر اینکه شاید دوباره بحث جنگ سرد پیش بیاید و این وسط یکی از طرفین، بمبی اتمی نثار دیگری کند!، داستانی کاملاً پیش پا افتاده و به دور از هرگونه منطق است. اما اگر مشکلی با فیلمنامه عجیب و غریب این فیلم نداردید باید به شما بگویم که « پروتکل شبح » در مقایسه قسمت های قبلی به مراتب اکشن بهتر و پخته تری به همراه دارد.

    در سالهای اخیر « دی پالما » ، « جان وو » و « جی جی آبرامز » هرکدام بنا به سلیقه شخصی خودشان ، فیلم را به هر سمتی که دوست داشتند هدایت کردند، بطوریکه ما در یک قسمت اتان را یک مامور غیر قابل کنترل می دیدیم و در قسمت دیگر ماموری که به راحتی به دست یک انسان معمولی گوشمالی می شد! اما خوشبختانه تهیه کنندگان از جمله شخصِ خود « تام کروز » ، در قسمت چهارم تصمیم گرفتند تا کارگردانی را برای فیلم انتخاب کنند که حداقل اکشن ساز محض نبوده باشد!. اما زمانی که نام « براد بیرد » به عنوان کارگردان این فیلم اعلام شد، تمام معادلات بهم خورد چراکه هیچکس نمی دانست که کارگردان انیمیشن هایی نظیر « رتاتویل » و « شگفت انگیزها » قصد دارد چه کاری با اتان و همراهانش انجام دهد. البته نکته ایی که از همان ابتدا می توانستیم آن را حدس بزنیم این بود که وسواس عجیب « براد بیرد » در سر صحنه ها ، نهایتاً منجر به این خواهد شد که حداقل فیلمی کسل کننده را نبینیم. اما « پروتکل شبح » کاملاً مرا غافلگیر کرد زیرا تمام فاکتورهای یک اکشن تماشایی را یکجا در خود دارد؛ 3حضور در مکانهای مهم توریستی، اکشن نقس گیر ، تعقیب و گریز ، مبارزات نفر به نفر و... از جمله مواردی هست که شما می توانید در « پروتکل شبح » با آن مواجه شوید.

    یکی از دلائل موفقیت « پروتکل شبح » ، تاکید کارگردان بر اجرای صحنه های اکشن در خارج از خاک آمریکا بوده است. در واقع می توان گفت « براد بیرد » به خوبی این نکته را درک کرده که محیط زمخت و یکنواخت « ماموریت غیرممکن » در سری های قبلی ، یکی از دلایلی بوده که موجب رویگردانی تعداد زیادی از تماشاگران از این فیلم شد. به همین جهت در « پروتکل شبح « تصمیم گرفته شد تا مامور کاربلد داستانِ ما، به دور دنیا فرستاده شده و در آنجا به جان مکانهای توریستی بیفتد تا از این طریق هم طرفداران این سری فیلمها کمی آب و هوا عوض کرده باشند و هم اینکه دیگر مردم دنیا نیز با بهانه تماشای مکانهای تماشایی دیگر نقاط جهان که آغشته به اکشن کاری شخصِ اِتان است ، به سراغ « پروتکل شبح » بروند!. سکانس موردِ علاقه من که مطمئن هستم بسیاری از تماشاگران نیز عاشق آن خواهند شد ، مربوط به برج خلیفه در دوبی می شود که اتان از آن بالا می رود ( 130 طبقه ! ) و حسابی آنجا شلوغ کاری انجام می دهد!. تماشای سکانس مربوط به برج خلیفه با استفاده از فناوری IMAX ، تجربه ایی کاملاً منحصر به فرد و فوق العاده است که اگر امتحان نکنید، تا مدتها حسرتش را خواهید خورد!. استفاده از IMAX این اجازه را به شما می دهد که بتوانید بزرگی و عظمت برج خلیفه را حتی بهتر از زمانی که در نزدیکی آن هستید، احساس کنید!. تعدادی صحنه تعقیب و گریز هم در فیلم وجود دارد که خوشبختانه زمانبندی اجرای آنها کاملاً درست و بجا بوده است.

    تا پیش از اکران « پروتکل شبح »، بیشتر مردم معتقد بودند که دوره « تام کروز » گذشته و کسی دیگر بابت تماشای فیلمهای او پشت صف نمی ماند!. البته اگر نگاهی به فیلمهای « کروز » در این چند سال اخیر بیندازید، متوجه خواهید شد که تا حدود زیادی حق با مردم بوده است. اگر فیلم « شیرها برای گوسفندان» را که تمی سیـاس*ـی داشت نادیده بگیریم، می توان گفت « کروز » حتی با فیلم « شوالیه و روز » 4که یک اکشن محض بود هم نتوانست آنچنان که انتظار می رفت رضایت تماشاگران را بدست بیاورد. اما این موضوع درباره « پروتکل شبح » صدق نمی کند، در این فیلم « تام کروز » 49 ساله بسیار پرتحرک تر از گذشته است و از ابتدا تا به انتها در حال انجام عملیاتهای خطرناک بدلکاری است. البته کماکان خبری از بُعد احساسی در شخصیت او به چشم نمی خورد ( البته فیلم در لحظاتی سعی می کند تا وارد حیطه روابط انسانی شود اما سریعاً خود را بیرون می کشد تا به اکشن بپردازد! ). در کل می توانم بگویم که اتانِ فیلمِ « پروتکل شبح » در مقایسه با قسمت های قبلی به مراتب قابل قبول تر است؛ حداقل خوبی « تام کروز » در فیلم این است که به مانند دو قسمت اول، قانون جاذبه را نقص نمی کند!. « جرمی رنر » را هم که با نقش خنثی کننده بمب در فیلم « مهلکه » به خاطر می آوریم، در این فیلم در کنار « تام کروز » حضور فعالی دارد. خیلی ها معتقد هستند که « رنر » یکی از بازیگرانی است که می تواند در آینده تبدیل به ستاره فیلمهای اکشن شود، با تماشای بازی او در نقش براند در « پروتکل شبح » فکر می کنم که این پیش بینی درست و بجاست. « پائولا پاتون » هم در این فیلم حضور دارد که البته نقشی نه چندان پرمایه دارد.

    « ماموریت : غیرممکن - پروتکل شبح » به ما ثابت می کند که اگر کارگردانی حرفه ایی سکان هدایت یک فیلم به زوال رفته را به دست بگیرد، به راحتی می تواند آن را به عرش برساند. « پروتکل شبح » مملوء از تعقیب و گریز های نفس گیر است که هرگز به ورطه تکرار نمی افتند. همانطور که گفتم نباید در این فیلم صحبتی از فیلمنامه و دیالوگ بر زبان بیاورید چون هرآنچه که بر زبان شخصیت ها در فیلم جاری می شود ، غیرمستند و احمقانه است! اما اگر می خواهید به مدت 2 ساعت ، « تام کروز » را ببینید که با وسائلی پیشرفته ( من زیاد سر از دستگاههای پیشرفته فیلم درنیاوردم! ) به دور دنیا رفته و به راحتی از در و دیوار آنجا بالا می رود، پیشنهاد می کنم که حتما « پروتکل شبح » را تماشا کنید؛ حداقل به تماشای سکانس بالا رفتن « تام کروز » از برج خلیفه خیلی می ارزد!.
     

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    سری فیلمهای اکشن « ماموریت غیرممکن » قدمتی بیست ساله در سینما دارند ( البته فارغ از سریال تلویزیونی که نیم قرن پیش پخش می شد ) و نکته جالب درباره این سری این است که همواره یک بازیگر در نقش اصلی آن حضور داشته و آن تام کروز بوده است که شاید بتواند باعث شود تام کروز در آینده رکوردی هم برای خودش دست و پا کند! جدیدترین قسمت فیلم « ماموریت غیرممکن » که با نام « ملت سرکش » منتشر شده، برای همزمان نشدن با اکران فیلم « جیمزباند » یا رقبای دیگر، در تاریخ 31 جولای 2015 به اکران درآمده است؛ بازه زمانی که رقیب قدرتمندی را پیش روی خود نمی بیند. داستان « ملت سرکش » از این قرار است :

    پس از وقوع چند جنایت بین المللی سازمان دهی شده، مامور اِتان هانت ( تام کروز ) در جستجوی اتحادیه ای است که اعتقاد دارد پشت این جنایت ها حضور دارد اما مسئول بلند پایه سازمان جاسوسی آمریکا به نام آلن هانلی ( آلک بالدوین ) قویا اعتقاد دارد که فعالیت های اِتان و تیم IMF می تواند امنیت ملی را به خطر بیندازد و برای کشور ایجاد دردسر کند. با اینحال اِتان بار دیگر به سراغ گروه خبره اش می رود و از بنجی ( سایمون پگ ) درخواست می کند تا بتواند از طریق تکنولوژی های منحصر به فردش، به او در رسیدن به این اتحادیه بین المللی کمک کند. وی در ادامه جستجوهایش به یک تروریست مخوف به نام سالامون لین ( شان هریس ) برخورد می کند و...

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    قسمت قبلی « ماموریت غیرممکن » با عنوان « پروتکل اشباح » با اضافه کردن شخصیت های مکمل جدید و اکشن جذاب، توانست این سری از فیلمها را از روند نزولی که می رفت تا به آن دچار شود نجات دهد و بار دیگر تبدیل به اثر محبوب تماشاگران کند. در « ملت سرکش » ، تمامی تغییراتی که در « پروتکل اشباح » به وقوع پیوسته و نتایج مثبتی نیز به همراه آورده بود، اینبار نیز با کیفیتی به مراتب بهتر به نمایش درآمده که باعث می شود « ملت سرکش » بتواند به عنوان بهترین قسمت این سری از فیلمها معرفی شود.

    فیلمنامه « ملت سرکش » یکی از نقاط قوت فیلم محسوب می شود که برخلاف رویه اکشن و بی خردانه معمول این ژانر در عصر حاضر، داستان نسبتا پُر مغز، به همراه تعلیقی جذاب را به مخاطب ارائه کرده که به راحتی کنجکاوی تماشاگر را تا انتهای زنده نگه می دارد. در فیلمنامه ای که کریستوفر مک کوری به همراه دریو پیرس به رشته نگارش در آورده، شخصیت های داستان دارای بُعد شده اند و توانسته اند در جریان داستان موثر باشند و بیشتر از یک همراه خالی برای قهرمان داستان به چشم بیایند.

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    مک کوری در « ملت سرکش » اشاره ای به سرنوشت وضعیت همسرِ اتان، جولیا، نمی کند و لازم نمی بیند که اطلاعات مفیدی در این زمینه به مخاطب دهد و تماشاگر نمی داند که چه بر سر وی آمده. به همین جهت در قسمت جدید یک شخصیت زن جذاب به نام ایلسا ( با بازی ربکا فرگوسن ) را به داستان اضافه کرده تا با حضور در کنار اِتان بتواند روایت کلاسیک ژانر جاسوسی - تریلر را در داستان شکل دهد. ایلسا مامور مخفی باهوشی است که بده و بستان هایش با اِتان در جریان فیلم علی رغم حرکت در لبه تیغ، لوس نمی شود و تا انتهای داستان جذابیتش را حفظ می کند.

    یکی دیگر از نکات مثبت « ملت سرکش » که تحسین برانگیز است، به حال خود رها نکردن شخصیت منفی داستان است. فیلم اگرچه بر روی داستان اِتان و تیم همراهش تمرکز دارد و مطابق رسم و رسوم دیرینه آثار اکشن، خیلی بهایی به شخصیت منفی داستان نداده، اما با اینهال لین در فیلم « ملت سرکش » شخصیت منفی قابل احترامی است و توانسته در چنین جایگاهی صاحب شخصیتی در خور توجه باشد! لین ترسناک است و باهوش. او می داند که چطور باید بد باشد و تماشاگر هم گاها نگران این وضعیت می شود که شاید وی بتواند بالاخره از پس اِتان برآید! اینکه تماشاگر چنین احساسی را تجربه می کند، مُهری است بر موفقیت مک کوری برای ترسیم این شخصیت.

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    « ملت سرکش » در بخش اکشن نیز اثری نفس گیر و جذاب است که به راحتی قادر خواهد بود در بخش پرداخت صحنه های اکشن به رقابت با دیگر اثر شاخص ژانر جاسوسی یعنی « جیمز باند » بپردازد. فیلم صحنه های هیجان انگیز بسیاری در بخش تعقیب و گریز ایجاد کرده که به دلیل تنوع لوکیشن ها، تماشای این صحنه ها بسیار لـ*ـذت بخش است. مک کوری به خوبی توانسته با حفظ ضرباهنگ مناسب در سکانس های اکشن و جلوگیری از ریخت و پاش های بی جهت در اجرا، تماشای « ملت سرکش » را به تجربه هیجان انگیزی مبدل نماید که حال و هوای کلاسیکی بر آن حکمفرماست و خیلی پایبند به قوانین اکشن روز سینما نیست.

    حضور رابرت السویت به عنوان فیلمبردار در « ملت سرکش » که قبلا برای فیلمبرداری « خون به پا می شود » برنده اسکار شده بود، باعث شده تا قاب بندی های نابی را در جریان اجرای سکانس های اکشن فیلم شاهد باشیم که بسیار چشم نواز هستند. مک کوری هم در این میان چند سکانس نفس گیر از جمله آویزان شدن تام کروز از هواپیمای در حال پرواز را به مرحله اجرا رسانده که به مراتب هیجان انگیزتر از آویزان شدن کروز از برج خلیفه در « پروتکل اشباح » می باشد و استرس زیادی برای تماشاگر ایجاد می کند.

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    تام کروز 53 ساله مطابق انتظارات، ستاره فیلم است.ظاهرا هیچ چیز نمی تواند تام کروز را در این سن و سال از حرکت بازدارد. وی در « ملت سرکش » به مرات پُر انرژی تر از همیشه است و تحرک بیشتری را تجربه کرده و نکته جالب در مورد وی این است که شخصا تمام بدلکاری های فیلم را انجام داده است تا ثابت کند هنوز ستاره بی چون و چرای سینمای اکشن در هالیوود است. دیگر بازی قابل توجه فیلم را ربکا فرگوسن در نقش ایلسا ارائه داده که البته حال و هوای زنان " باندی " را در « ملت سرکش » تکرار کرده اما روی هم رفته شیمی مناسبی بین او و تام کروز در فیلم برقرار بوده است. سایمون پگ نیز مانند قسمت قبل، به خوبی توانسته لحظات کمیک فیلم را هدایت کرده و لبخندی نصفه و نیمه به گوشه لبان مخاطب بیاورد. جرمی رینر هم حضوری معمولی تر نسبت به « پروتکل اشباح » را در « ملت سرکش » تجربه کرده و به نظر می رسد که خیلی علاقه ای نداشته که نقشی حاشیه ای تر برعهده بگیرد.

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    « ماموریت غیرممکن - ملت سرکش » اثری جذاب و تماشایی در سینمای اکشن است که قطعا می تواند رضایت طرفداران سینمای اکشن و مخصوصا مخاطبین سری فیلمهای « ماموریت غیرممکن » را جلب نماید. فیلم برخلاف رویه رایج سینمای اکشن این روزهای هالیوود، از بکارگیری اکشن بی برنامه و شلوغ که متکی بر تکان های شدید دوربین است جلوگیری بعمل آورده و با به بکارگیری جدیدترین تکنولوژی های فیلمبرداری بصورت نیمه سنتی، « ملت سرکش » را در حال و هوایی کلاسیک به سینما آورده و نتیجه این تصمیم اثری تماشایی است که می تواند برای هر مخاطب سینما با هر سلیقه ای، دو ساعت نفس گیر را به همراه داشته باشد و البته باعث سرگیجه شما در انتهای فیلم نشود!
     

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    برای توصیف شدت جذابیت «فال‌اوت»، همین بس که به سادگی موقع رتبه‌بندی این اثر مابین ۶ فیلم مجموعه، شکی در قرار گرفتنش در یکی از سه رتبه‌ی اول وجود ندارد

    «فال‌اوت» پیش از هر چیزی، باید به خاطر جلوه‌ی فنی ستایش‌برانگیزش تحسین شود. جلوه‌ای که در نقطه به نقطه‌ی آن اصلی‌ترین دلیل مخاطب برای لـ*ـذت بردن از فیلم است و خودش را بیشتر از هر چیز، در سیالی کات‌های کارگردان و افزایش تعلیق هر صحنه با برخی از بهترین فیلم‌برداری‌های ممکن، به نمایش می‌گذارد. در تمام طول داستان، مک‌کوئری با استفاده از رنگ‌پردازی‌های سرد و گرم، موفق به خلق اتمسفرهایی گوناگون در دل یک فیلم می‌شود که در اصل پیچیدگی خاصی ندارند ولی موقع ترکیب با یکدیگر، سمفونی پرانرژی و جذابی از هیجان را می‌سازند. طوری که هنگام تلاش یکی از شخصیت‌ها برای به دست آوردن یک شی به خصوص در وسط برف‌ها، ما دو کاراکتر دیگر را درون اتاقک‌هایی کوچک و کم‌نور دنبال می‌کنیم که همزمان تعدیل‌کننده‌ی سکانس‌های مطلقا سفیدرنگ و پوشیده از برف و همچنین افزایش‌دهنده‌ی تعلیق آن‌ها هستند. چون «فال‌اوت» در داستان‌گویی خود، بارها و بارها با فاصله دادن اعضای گروه از یکدیگر و قرار دادن‌شان در موقعیت‌هایی متضاد و در عین حال مکمل، حس دیدن مراحل گوناگون یک بازی ویدیویی را به بیننده‌اش می‌دهد. انگار هر کدام از شخصیت‌ها باید یک مرحله را به پایان برسانند تا با اتصال عملکردشان به یکدیگر، نتیجه‌ی دل‌خواه، حاصل شود. بزرگ‌ترین فرق فیلم در این بخش نسبت به اکثر آثار مشابه، در قرار دادن همه‌ی کاراکترها به شکل کم‌وبیش برابر درون موقعیت‌های خطرآفرین و حساس است. نه این که به عادت قدیمی این‌گونه فیلم‌ها کارگردان یک نفر را در امن‌ترین اتاق دنیا و پشت کامپیوترهایش در حال اطلاعات دادن نشان دهد و فقط از تام کروز، انتظار جلو بردن کارها را داشته باشد.


    این موضوع باعث می‌شود که در طول فیلم، شخصیت‌ها در عین آن که پردازش خاصی را دریافت نمی‌کنند، برای مخاطب مهم و مهم‌تر بشوند و حکم مهره‌هایی سوخته در یک بازی بزرگ‌تر را نداشته باشند. این‌جا بالاخره تام کروز را در حالتی می‌بینیم که شخصیت‌های دیگر، کمکی برای او نیستند و وی در نقش ایتن هانت، باید به اندازه‌ی مابقی به گروه کمک کند. چیزی که ذهن مخاطب را مشغول مسائل پراکنده‌ای می‌کند و باعث می‌شود که مثلا در پرده‌ی آخر فیلم، نیمی از تمپوی تزریق‌شده به بیننده، حاصل از درگیری ذهنی او با سه موقعیت تعلیق‌زای متفاوت باشد. طوری که اگر در یک صحنه شاهد آرامش هستیم، نسبت به سکانس بعدی که قرار است مستقیما به آن کات بخورد اعتمادی نداشته باشیم و همواره با چشمان باز، روایت فیلم‌نامه را دنبال کنید.

    اما تکنیک‌های دیگر و فنی‌تر فیلم نه در نورپردازی‌ها و رنگ‌بندی یا قدرت همیشه بالای تدوین آثار حاضر در این فرانچایز و ترکیب‌شان با موسیقی، که در تفاوت نحوه‌ی فیلم‌برداری اثر به چشم می‌خورد. تفاوتی آشکار که با فاصله دادن‌های دائمی و بیشتر بیننده از موقعیت شخصیت‌ها، مسبب قرار گرفتن بیشتر تماشاگر در هر کدام از آن‌ها می‌شود. روشی که مخصوصا با توجه به مخفی‌کاری غیرمنتظره‌ی فیلم در شرح جزئیات داستان برای بیننده تا پیش از فاش شدن ناگهانی آن‌ها، به شدت به مک‌کوئری کمک کرده است تا مشکلی در افزایش هم‌ذات‌پنداری بیننده در فیلمی که یقینا شخصیت‌پردازی جزوی از نقاط قوتش نیست، نداشته باشد. اگر در بسیاری از فیلم‌های مشابه و حتی بعضی از قسمت‌های قبلی «ماموریت غیرممکن»، شخصیت‌ها با توضیح دادن نقشه‌های هیجان‌انگیزشان به یکدیگر و در حقیقت به مخاطب، سعی می‌کردند ما را برای داشتن احساس قرارگیری در موقعیت، در جریان همه‌چیز قرار دهند، این‌جا فیلم‌ساز بخش‌های زیادی از ماجرا را پشت گوش بیننده‌ها جلو می‌برد و هم در بخش داستانی آن‌ها را غافل‌گیر می‌کند و هم با تکنیک‌های فنی، در سکانس‌ها نگه‌شان می‌دارد. مثلا در جایی از فیلم که ایتن هانت را در حال تعقیب‌وگریز با اتومبیل‌ها بر روی یک موتورسیکلت می‌بینیم، فیلم‌ساز به جای این که مثل همیشه دوربین را روی موتور هانت، چهره‌ی او و پیچ گرفتن‌های عالی‌اش متمرکز کند و گـه‌گاهی به صورت پلیس‌ها یا کلوزآپی از ماشین آن‌ها کات بزند، بارها قاب‌بندی‌اش را عقب‌تر از آن‌چه که فکرش را می‌کنید می‌بندد تا بیننده کل سکانس را
    کم‌نقص بودن اثر در همه‌ی قسمت‌های فنی آن، انکارناپذیر به نظر می‌رسد. هرچند که Fallout نیز در راه رسیدن به ایده‌آل‌ها در این بخش، مشکلاتی دارد

    اصولا طراحی صحنه چنین دقایقی از یک فیلم، به شدت سخت‌تر از حالت قبلی خواهد بود چون این بار دیگر نمی‌توان با نشان ندادن بسیاری از چیزها، به سادگی تماشاگر را گول زد و حالا او فرصت دیدن یک میدان بزرگ، چند خیابان، لشگری از اتوموبیل‌ها و خود ایتن هانت در آن بین را پیدا می‌کند. اما وقتی همه‌چیز را در خلق چنین سکانسی به شکل عالی انجام دهید، بیننده هم تمام خطرهای دم گوش شخصیت اصلی را می‌فهمد و به همین دلیل نسبت به صحنه‌ی بعدی و مدیوم‌شات ضبط‌شده از حرکت پراسترس تام کروز در بین این جمعیت، واکنش بیشتری نشان می‌دهد. البته این‌ها تنها دلایل لایق ستایش بودن کارگردانیِ مک‌کوئری در فیلم نیستند و باید به آن‌ها بهره‌برداری کافی از ترس از محیط‌های بسته، ارتفاع و خفگی در آفرینش ثانیه‌های پرتعلیق و حتی افزایش بار احساسی اثر به کمک ساخت سکانسی مرتبط با کشته شدن عده‌ی زیادی انسان در مبارزه‌ای اسلحه‌محور را که باز هم به عادت قدیمی این مجموعه باید با موسیقی هیجانی و نه آهنگی دردناک پخش می‌شد، اضافه کرد. طوری که کم‌نقص بودن کارگردانی فیلم و در کل همه‌ی بخش‌های فنی آن، انکارناپذیر به نظر می‌رسد. هرچند که Fallout نیز در راه رسیدن به ایده‌آل‌ها در این بخش مشکلاتی دارد.



    اما در بخش داستانی «فال‌اوت» به یک اندازه قابل انتظار و غیرمنتظره ظاهر می‌شود. قابل انتظار از این جهت که باز هم بیننده را مقابل یک حمله‌ی تروریستی دیگر و گروه‌ها و اسامی ناشناخته‌ای قرار می‌دهد و غیرمنتظره از این جهت که داستان تکراری مورد بحث را درگیرکننده و خالی از بسیاری از اشکالات آشنای فیلم‌های پیش از خود، روایت می‌کند. فیلم پرشده از توئیست‌های داستانی معرکه‌ای است که حتی حرفه‌ای‌ترین تماشاگران نمی‌توانند تک‌تک آن‌ها را پیش‌بینی کنند و از طرفی به خاطر هوشمندی کارگردان در متمرکز کردن آن‌ها لابه‌لای دقایق مشخصی از اثر، به نهایت پتانسیل‌شان دست می‌یابند. چون در «فال‌اوت» ما شاهد دو بخش از داستان با تمرکز بر روی این چرخش‌های ناگهانی داستان هستیم که به شکلی پیاپی و دیوانه‌وار، انواع و اقسام چیرها را افشا می‌کنند. به گونه‌ای که در عین کاملا منطقی نبودن برخی از این چرخش‌های داستانی، انقدر جلوه‌ی آن‌ها در ترکیب با یکدیگر در زمانی کوتاه فریبنده می‌شود که مخاطب در لحظه چاره‌ای جز لـ*ـذت بردن از تک‌تک‌شان ندارد.
    فیلم با خلاقیت خوبش از پس ساخت آنتاگونیست‌ها به شیوه‌ای خواستنی برمی‌آید ولی در خطرناک نشان دادن فاجعه‌ی در حال اتفاق، ضعف قابل لمسی را یدک می‌کشد

    با توجه به استاندارد بودن فیلم در مواردی مانند دیالوگ‌نویسی و فضاسازی داستانی در اکثر اوقات و تبدیل نشدن آن‌ها به یکی از بزرگ‌ترین نقاط قوت یا نقاط ضعف آن، این توئیست‌ها نقش به سزایی در افزایش جذابیت اثر دارند. اما فارغ از آن‌ها، گنگی فیلم در ساخت آنتاگونیست‌هایش هم یکی دیگر از جذابیت‌های آن به شمار می‌رود. چرا؟ چون حالا با «فال‌اوت» ما دیگر در برابر یک گروه مشخص یا یک شخص مشخص قرار نمی‌گیریم و کاراکترهای دوست‌داشتنی‌مان را در حالتی تماشا می‌کنیم که در هر لحظه یا چند دشمن متفاوت را به عنوان رقبای اصلی‌شان دارند یا ما هم مثل آن‌ها در لحظه مطمئن نیستیم که چه شخصیت‌هایی، دشمنان اصلی‌شان هستند. همین پیچیدگی‌ها هم کاری می‌کند که ضعف قابل پیش‌بینی اثر در شخصیت‌پردازی نود درصد کاراکترها و تبدیل شدن بسیاری از آن‌ها به تیپ‌هایی دوست‌داشتنی یا تنفربرانگیز، در آنتاگونیست‌سازی آن اختلالی ایجاد نکند و ماهیت ضدقهرمان‌ها، به خاطر نامعلومی و پخش بودن‌شان ترسناک‌تر از حالت واقعی، به نظر بیاید. البته متاسفانه سازندگان از پس ترسناک نشان دادن واقعیِ خود حملات تروریستی در بسیاری بخش‌ها برنیامده‌اند و با این که در ذات فیلم‌نامه، با قصه‌ای به مراتب خطرناک‌تر از همه‌ی فیلم‌های قبلی «ماموریت غیرممکن» روبه‌رو هستیم، ولی در نهایت همه‌چیز تقریبا در همان حد و اندازه‌ی مواجهه‌ی شخصیت‌ها با دو بمب بزرگ، دهشتناک به نظر می‌رسد. نه در قامت اتفاقی که می‌تواند واقعا یک‌سوم جمعیت زمین را نابود کند.

    افزون بر تمامی موارد گفته‌شده، یکی از بهترین ویژگی‌های فیلم به خود داستان انتخاب‌شده و نحوه‌ی دخالت کاراکترهای قدیمی و جدید در آن، مربوط می‌شود. چیزی که برآمده از وفاداری کافی فیلم‌ساز به فیلم‌های پیشین مجموعه و در نظر گرفتن صحیح راحتی تماشاگران است. به این معنی که هم دنباله‌ی کاملا مستقیم فیلم‌های قبلی‌اش به حساب می‌آید و از شخصیت‌ها، اتفاقات و تاریخچه‌ی پیش‌تر معرفی‌شده‌ی فرانچایز استفاده‌های مناسبی می‌کند، هم به گونه‌ای سر و شکل پیدا کرده است که تماشاگرِ کاملا جدید و ناآشنا با این سری هم هشتاد درصد سرگرمی‌آفرینی‌هایش را تمام و کمال، دریافت کند و مشکلی در درک هیچ‌کدام از بخش‌های اصلی داستان نداشته باشد. در عین آن که بینندگان قدیمی‌تر، بدون شک لذتی بیشتر از فیلم می‌برند و متوجه اشارات جالب آن به رخدادهای دیده‌شده در قسمت‌های قبلی نیز می‌شوند.تماشاگر کاملا جدید و ناآشنا با این سری هم هشتاد درصد لـ*ـذت‌های دیدن را تمام و کمال دریافت می‌کند

    «ماموریت غیرممکن: فال‌اوت» که حالا ثابت کرد هم با تریلرهایش به بهترین نحوه‌ی ممکن هیجان‌مان را افزایش داد و هم به هیچ عنوان باعث نشد که کوچک‌ترین بخش مهمی از قصه برای دنبال‌کنندگان آن‌ها لو برود، یک بلاک‌باستر جذاب به حساب می‌آید. بلاک‌باستری که آن‌قدر در بنا کردن و بالا و بالاتر بردن تمپوی داستان موفق می‌شود که ما به آسانی مواجهه‌مان با آن احساس را هیجان خطاب می‌کنیم و در کوچک‌ترین دقیقه‌ای از فیلم، دلیلی برای ترک کردنش نداریم. فیلمی که هم تکرار دارد، هم کلیشه دارد و هم شخصیت‌پردازی خاصی را یدک نمی‌کشد ولی نشان می‌دهد که می‌توان با خلاقیت به خرج دادن و عالی بودن در بسیاری از قسمت‌های دیگر، نه فقط حکم یک ساخته‌ی گران‌قیمت پرفروش خوب که حکم یک بلاک‌باستر لایق تماشاهای چندباره برای دیدن مجدد سکانس‌هایی دوست‌داشتنی را پیدا کرد. بازیگران حاضر در فیلم، از الک بالدوین و هنری کویل و ونسا کربی تا سایمون پگ و ربکا فرگوسن و وینگ ریمز، همگی به اندازه‌ی نقش‌های‌شان استاندارد و راضی‌کننده ظاهر می‌شوند و اجرایی در فیلم پیدا نمی‌کنید که زورکی، غیر قابل باور، یا خالی از انرژی باشد. اما استاندارد خطاب کردن نقش‌آفرینی بازیگر ۵۶ ساله‌ای که هنوز خودش مریض‌ترین سکانس‌های اکشن را بدون کمک گرفتن از بازیگران بدل اجرا می‌کند، توهین زشتی به نظر می‌رسد. تام کروز در نه تنها یکی از بهترین نکات فیلم است، بلکه یک بار دیگر نشان می‌دهد که چرا آدم‌هایی که نخستین بار تصمیم گرفتند او را تبدیل به ستاره‌ی بلاک‌باسترهای هیجانی کنند کار اشتباهی نکردند و چرا وجود اسم وی در پوستر هر فیلم اکشن، می‌تواند همچنان به اندازه‌ی ده سال قبل، هیجان‌انگیز باشد.
     
    آخرین ویرایش:

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    قسمت سوم پسران بد قرار است یک پروژه احیا سازی کامل باشد، احیای یک فرنچایز قدیمی اکشن-کمدی که در دهه نود ترکاند و احیای دو بازیگر اصلی آن یعنی ویل اسمیت و مارتین لورنس که با فیلم نخست توانستند تبدیل به سوپراستار سینمایی شوند و حالا ستاره فروغشان کمی رنگ باخته است. پسران بد:تا ابد قرار است که کارهای زیادی برای این فرنچایز و بازیگران آن کند و تمام این کارها در غیاب سازنده اصلی این سری یعنی «مایکل بی» (کارگردان دو قسمت اول) صورت می‌گیرد؛ آیا معادله به درستی حل شده است؟ برای پاسخ به این پرسش و نقد قسمت سوم فیلم باید نگاهی خلاصه به تاریخچه این فرنچایز داشته باشیم تا ببینیم اوضاع چه بوده و اوضاع کنونی از چه قرار است.

    بیست و پنج سال پیش بود که مایکل بی اولین فیلم بلندپروازانه خود را در هالیوود ساخت و به سرعت تبدیل به یک کارگردان موفق در این صنعت شد. مایکل بی که در زمان ساخت اولین فیلم خود در دوران سی سالگی‌اش به سر می‌برد، تصمیم گرفت با کمک ویل اسمیت (که در آن روزها تازه در سینما اوج گرفته بود) و مارتین لورنس (که ستاره تلویزیونی آن روزها بود) داستان دو پلیس را روایت کند که چندان از قانون‌های نوشته شده پیروی نمی‌کنند و کار خودشان را می‌کنند. فیلم تمی اکشن-کمدی داشت و با بودجه‌ای کمتر از بیست میلیون دلار توانست فروشی بیشتر از ۱۴۰ میلیون دلار به ارمغان بیاورد و تبدیل به یکی از بهترین آثار اکشن دهه نود شود.

    اگر دهه شصتی باشید، احتمالا فیلم پسران بد ۱ و دنباله نه‌چندان موفق آن، جزو آثار نوستالژیک دوران کودکی‌تان به حساب می‌آید و این دو اثر را به مثابه یکی از بهرین فیلم‌های اکشن دوران کودکی خود به یاد خواهید آورد. این موضوع در آمریکا هم صدق می‌کند و متولدین دهه هشتاد (که به نوعی همان دهه شصتی‌های ما را تداعی می‌کنند و حس نوستالژی بازی‌شان هم پررنگ است) فرنچایز پسران بد را به عنوان فرنچایزی اکشن و خاطره‌انگیز به یاد دارند.

    با وجود فروش خیلی خوب پسران بد، ساخت دنباله آن کمی بیش از مدت رایج و معمول دنباله‌سازی‌ها در هالیوود طول کشید و پس از هشت سال قسمت دوم آن عرضه شد. در طی این هشت سال هم مایکل بی آثار موفق دیگری همچون «صخره» و «پرل هاربر» را ساخت و هم ویل اسمیت و مارتین لورنس مشهورتر از گذشته شدند و به ویژه اسمیت با درخشیدن در آثاری چون روز استقلال، مردان سیاهپوش و همچنین فیلم علی (که راهش را به آکادمی اسکار هم باز کرد) در این بین تبدیل به یک سوپراستار بی‌بدیل شده بود.

    از همین رو قسمت دوم با یک حس غرور بیش از حد ساخته شد و بودجه فیلم نیز با افزایشی نزدیک به ۴.۵ برابر به مایکل بی تعلق گرفت. فیلم پسران بد ۲ یک اکشن پر زرق و برق و تمام عیار بود که در آن محتوای داستانی پشت صحنه‌های عظیم اکشن گم شده بود. طرفداران از فیلم استقبال کردند و قسمت دوم با وجود فروش نه‌چندان موفق آمیز، توانست استاندارد سینمای اکشن هالیوودی را در برخی موارد تغییر دهد. در واقع باید اعتراف کرد که پسران بد ۲ در کنار ماتریکس نقش بسزایی در پررنگ کردن سینمای اکشن هالیوود ایفا کردند ولی با این حال فروش نه‌چندان سودده قسمت دوم باعث شد که پرونده دنباله سازی تعطیل بشود (در این بین یک بازی هم از قسمت دوم برای کنسول پلی استیشن ۲ عرضه شد که توانست لقب بدترین بازی اقتباسی از آثار سینمایی را در آن زمان به خود اختصاص دهد!)


    قسمت سوم فیلم با وقفه‌ای ۱۷ ساله ساخته شده و حالا شرایط کاملا تغییر پیدا کرده است. مارتین لورنس دیگر نه در تلویزیون و نه در سینما ستاره دنیای بازیگری محسوب نمی‌شود و ویل اسمیت هم با وجود اینکه طرفداران خاص خود را همچنان دارد اما کمی تا قسمتی افول پیدا کرده و دیگر آن ستاره تضمین کننده بفروش بودن فیلم نیست. مایکل بی هم با وجود ساخت فرنچایزهای موفقی چون ترانسفورمرز، حالا بیشتر شبیه کارگردانی می‌ماند که فیلم‌هایی با بودجه گزاف می‌سازد و آن سوددهی که باید داشته باشد را نیز به همراه خود نمی‌آورد. همین هم شد که ساخت قسمت سوم به جای اینکه به دستان مایکل بی (که معروف به ولخرجی بسیار است و استودیوهای سینمایی چندان از این موضوع استقبال نمی‌کنند!) به دستان دو کارگردان نسبتا تازه‌کار واگذار شد: عادل و بلال.

    عادل و بلال که در سینمای بلژیک نسبتا مشهور هستند، به تازگی پای خود را به هالیوود باز کرده‌اند و نکته جالب اینکه هر دوی این کارگردان‌ها قرار است در ماموریت‌های اولیه خود در سینمای آمریکا، به احیا و بازسازی دو فرنچایز کمدی-پلیسی دهه نود بپردازند (پروژه بعدی آنها ساخت قسمت چهارم پلیس بورلی هیلز است که زمانی با بازی ادی مورفی توانسته بود گیشه‌ها را فتح کند). عادل و بلال در ساخت قسمت سوم ادای احترام ویژه‌ای به دو فیلم قبلی کرده‌اند و تا حد زیادی سبک کارگردانی خود را به نحوه فیلمسازی مایکل بی نزدیک ساخته‌اند. ویل اسمیت و مارتین لورنس هم که هر دو با فیلم نخست پسران بد، مسیر زندگی‌شان عوض شد و به سمت سوپراستار شدن پیش رفتند، به امید احیای دوباره خود در قسمت سوم نقش آفرینی کردند. اما آیا این پروژه احیاسازی جواب داده است؟


    قسمت سوم پسران بد همراه با کاراکترهای خود بزرگ شده و حالا یکی از شخصیت‌ها تبدیل به بابابزرگ شده و به فکر بازنشستگی است اما مایک (با بازی ویل اسمیت) همچنان روحیه بزن بهادری خود را حفظ کرده و نمی‌خواهد که گروه دو نفره پسران بد آنها منحل شود. او نه زن و بچه دارد و نه کسی در خانه منتظرش است و از همین رو تمام عشق و زندگی‌اش کارش است که همراه با مارکوس (با بازی مارتین لورنس) آن را انجام می‌دهد. مارکوس اما همانطور که گفته شد به تازگی بابابزرگ شده و دیگر از اکشن بازی خسته شده است و ترجیح می‌دهد در خانه به موسیقی آرامش بخش گوش کند.

    در این بین، موتورسواری سیاهپوش شروع به کشتن گروهی خاص از پلیس‌ها، قضات و ماموران مخفی می‌کند و مایک نیز از تیررس او در امان نمی‌ماند. این موتورسوار مایک را در ملاعام تیرباران می‌کند و از مهلکه می‌گریزد. مایک پس از گذران دوران نقاهت خود در بیمارستان، تصمیم می‌گیرد که ته و توی ماجرای موتور سوار آدمکش را در بیاورد اما مارکوس در زمانی که او روی تخت بیمارستان بوده استعفا داده و از همین رو مایک باید این بار تنهایی کار را پیش ببرد؛ البته نه تنهای تنها.

    قسمت سوم پسران بد به طرز عجیب و غریبی شبیه به فیلم‌های بالیوودی داستان خود را روایت می‌کند. اگر بخواهیم نکته‌سنجی بیشتری کنیم و موضوع را بیشتر واکاوی کنیم، بیشتر از آنکه به سینمای هندوستان نزدیک باشد، به سینمای مکزیک گراییده است. نمی‌دانم تا چه حد با سینمای مکزیک آشنایی دارید ولی شاید به واسطه پخش برخی سریال‌های مشابه آن از شبکه ماهواره‌ای «فارسی وان» (که هم‌اکنون تعطیل شده) با آنها آشنا شده باشید. سینمای مکزیک در همه ژانرها سبک خاص خود را دارد (مثلا فیلم‌های ترسناکی که این کشور می‌سازد پیرامون قصه‌های فولکوریک این کشور است و با اینکه از کیفیت پایینی از منظر جلوه‌های ویژه بهره می‌برد اما در میان مکزیکی‌ها طرفدار بسیاری دارد) اما در هسته تمامی این آثار وجوه مشترکی نیز قرار دارد. این وجوه مشترک در قسمت سوم پسران بد هم وجود دارد و توگویی که فیلم بیشتر از آنکه مخاطبین بین‌الملل را هدف قرار داده باشد، برای قشر مکزیکی و باب طبع میل آنها ساخته شده باشد.


    فیلمنامه با اینکه شروع جذابی دارد و ادای دین مناسبی نیز به دو قسمت گذشته در آن انجام شده، اما به مرور غیر قابل باورتر می‌شود و از حالت منطق خود خارج می‌شود. در این بین تنها عنصری که می‌تواند این فیلمنامه لجام گسیخته را سرهم نگه دارد، زوج اسمیت و لورنس هستند که خوشبختانه پس از هفده سال، کماکان شیمی بین خود را حفظ کرده و توانسته‌اند بار دیگر در فیلم بدرخشند. دیالوگ‌نویسی کمدی برای آنها بسیار جواب داده و فیلم می‌تواند از پس رسالت کمدی بودن خود نیز به خوبی بربیاید و در کنار صحنه‌های اکشن خود و تزریق آدرنالین به مخاطب، کمدی را نیز به همراه بیاورد.

    سکانس‌های اکشن فیلم خوشبختانه مانند قسمت دوم نیستند و دو کارگردان هدایتگر فیلم برخلاف مایکل بی، از خود بی خود نشده و با تدوین تند و انفجارهای پی در پی، صحنه‌های اکشن را ماستمالی نکرده‌اند. سکانس‌های حساب شده و بریده بریده که در پی هم می‌آیند، ریتم فیلم را حفظ کرده و همانطور که گفته شد، وجود عنصر کمدی در آن نیز توانسته به داشتن ضرباهنگی جذاب در فیلم کمک شایانی بکند. موسیقی فیلم نیز به مثابه دو قسمت قبلی بسیار قدرتمند ظاهر شده و جدا از تم خاطره‌انگیز و همیشگی پسران بد، قطعات موسیقایی با حال و هوای فیلم در صحنه‌های اکشن جاری می‌شود که کاملا همحوانی با آنها دارد.


    قدرت کارگردانی عادل و بلال باعث شده که شاهد قاب‌های تصویر مناسبی باشیم و با وجود شلوغ بودن برخی صحنه‌های اکشن، بتوانیم همچنان بر روند فیلم احاطه داشته باشیم و به عنوان تماشاگر، فیلم را درست دنبال کنیم و شخصیت‌ها را در آن گم نکنیم. کلیشه‌هایی نظیر وجود یک صحنه اکشن در کلاب، تعقیب و گریز خیابانی و… همگی در پسران بد ۳ حضور دارند و جزو موارد لاینفک این فرنچایز (و اصولا فیلم‌های اکشن کمدی هالیوودی) هستند اما خلاقیت خوبی در پیاده‌سازی آنها به کار گرفته شده است. عادل و بلال ایده‌های جدیدی را در این عناصر تکراری به کار بـرده‌اند و با استفاده از فرمول موفقیت گذشته، سبک و سیاق خاص خود را در فیلم نشان داده‌اند.

    از آنجایی که ویل اسمیت هنوز درخشش خود را حفظ کرده و مارتین لورنس عملا یک هنرپیشه فراموش شده به حساب می‌آید، تمرکز بیش از حدی روی شخصیت مایک (با بازی ویل اسمیت) گذاشته شده و او نقش اول فیلم به حساب می‌آید. البته این موضوع در دو قسمت قبلی هم تاحدی به چشم می‌خورد اما در این قسمت کاراکتر مارکوس عملا به حاشیه کشانده شده و رسما می‌توان به آن به عنوان یک نقش فرعی نگاه کرد تا حتی نقش دوم فیلم. این موضوع باعث شده که هارمونی جالب توجه بین دو شخصیت (که جزو معدود برگ‌های برنده فیلم است و توانسته نقصان داستان را جبران کند) در برخی موارد کمرنگ شود و حس طنزی که لورنس با خود به همراه دارد نیز به حد کافی دیده نشود. به حاشیه رفتن دیگر شخصیت‌ها نیز کاملا حس می‌شود به طوری که مرگ برخی از آنها اصلا تاثیرگذاری که باید داشته باشد را ندارد چرا که جملگی تبدیل به یک سری هاشور شده‌اند که کنار ویل اسمیت حضور پیدا کرده‌اند.

    باید گفت که پسران بد: تا ابد یک خاطره بازی مناسب برای طرفداران به شمار می‌آید ولی حتما آنها هم با دیدن داستان هندی‌وار (مکزیکی وار؟!) فیلم و پایان بندی عجیب و نامانوس آن که کاملا با حال و هوای سینمای اکشن آمریکایی تفاوت دارد، متعجب می‌شوند. مشخص نیست دقیقا چنین تصمیمی چرا در ساخت این فیلم صورت گرفته اما در هر حال به نظر می‌رسد که قرار است دنباله فیلم (که خبر ساخت آن نیز تایید شده) با محوریت همین داستان عجیب ادامه داشته باشد و شاید سازندگان تصمیم به تغییر قهرمانان در نسخه‌های آتی گرفته‌اند!د
    واقعا با خوندن این نقد فهمیدم که این فیلم دنباله دار خیلی افول کرده! من به شخصه عاشق دو قسمت اول و دوم هستم اما قسمت سوم رو فقط از سر اجبار دیدم و جذاب نبود. واقعا راسته میگن هر فیلمی شماره یکش قشنگه !!
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا