اخبار تئاتر و نمایش نقد نمایشنامه ادیپ شهریار

هنگامه ندیم کار

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/08/27
ارسالی ها
807
امتیاز واکنش
14,850
امتیاز
671
ادیپ شهریار – Oedipus The King
نویسنده: سوفوکل – Sophocles
نخستین نمایش: ۴۲۹ قبل از میلاد

43cf90ec-87de-4a43-ab0e-3611158b0ee3.jpg

نقد نمایشنامه ادیپ شهریار

یونانیان باستان اهمیت زیادی برای جستجوی دانش قائل بودند. حقیقت اگرچه همیشه مایه وحشت آن ها می شد، اما یک فضیلت مهم بود که حتما باید مورد توجه قرار می گرفت. نمایش، یکی از راه هایی بود که آن ها به واسطه آن، نظریات خود در مورد دانش و حقیقت را مورد بررسی قرار می دادند.

بسیاری از نمایشنامه نویسان یونانی سعی می کردند شخصیت هایی خلق کنند که از وضعیت خودشان آگاهی دارند. آن ها با این حربه بر روی مضمون های تراژدی های خود تاکید بیش تری می کردند. سوفوکل در ادیپ شهریار بر روی یک رویکرد حائز اهمیت، یعنی تغییر و تحول شخصیت ادیپ تمرکز کرده است. همچنان که دانش و معلومات ادیپ نسبت به شخصیت حقیقی خودش فزونی می یابد، شخصیت او هم تغییر می کند و از یک پادشاه مغرور و قهرمان که در ابتدای نمایشنامه دیده بودیم، به یک ظالم سرکوب گر در میانه داستان، و در نهایت به یک مرد محکوم و مملو از ترس در پایان ماجرا تبدیل می شود، مردی که در پایان با آن سرنوشت غم انگیز به اوج حقارت می رسد. ادیپ در ابتدا یک قهرمان شجاع به نظر می آید. این مساله به ویژه در یکی از موقعیت های ابتدایی نمایشنامه مشخص است. زمانی که او معمای اسفنیکس را حل می کند. اگرچه ادیپ یک تبسی اصیل نیست، ولی تصمیم می گیرد معمای اسفنیکس را حل کند. آن هم با وجود این که می داند در صورت پاسخ اشتباه، کشته خواهد شد. تنها مردی همچون ادیپ، مردی با چنین اعتماد به نفسی می تواند از چنین شجاعتی برخوردار باشد. زمانی که ادیپ معما را پاسخ می دهد و شهر را از سلطه اهریمنی اسفنیکس آزاد می کند، بلافاصله به خاطر شجاعت و هوشی که دارد مورد ستایش قرار می گیرد. یکی از روحانیون معبد با گفتن این جمله به ادیپ نشان می دهد که مردم تبس برای پادشاه خود احترام زیادی قائل هستند: «تو ما را از چنگ اسفنیکس نجات دادی، به تبس آمدی و ما را از شر خراج مرگباری که نثار این آوازخوان سنگدل و بی رحم می کردیم، نجات دادی. ما به تو هیچ چیز ندادیم. نه مهارتی، نه دانشی. با این حال تو پیروز شدی.» در این جا معلوم می شود که اقدام شجاعانه ادیپ یک موهبت بوده است. یک هدیه ویژه از جانب خدایانی که پیش تر معمولا کل شهر را مورد مغفرت قرار می دادند. تبسی ها شخصیتی ایده آل از ادیپ در ذهن خود مجسم کرده اند. با این حال گاهی اوقات به نظر می رسد ادیپ به مخالفت با خدایان می پردازد و به دنبال این است که قدرت آن ها را تصاحب کند. او در جایی از نمایشنامه به همسرایانی که برای از بین رفتن طاعونی که گریبان گیر شهر شده دست به دامان خدایان شده اند؛ می گوید: «به درگاه خدایان دعا می کنید؟ این دعاها را نزد من بیاورید.» مردم درخواست پادشاه خود را قبول می کنند. چرا که به نظر می رسد قرار نیست کمکی از جانب خدایان برسد. تمام امید آن ها معطوف به ادیپ می شود، قهرمان شریفی که یک بار تبس را از بلا نجات داده و قصد دارد یک بار دیگر این کار را تکرار کند.

با این حال، خیلی سریع ادیپ به یک زورگو تبدیل می شود. به مردی که بیش تر از آن که یک پادشاه باشد، یک ظالم است. این مساله زمانی رخ می دهد که ادیپ شروع به حل معمای لایوس می کند. زمانی که یوکاسته ماجرای قتل شوهر خود را می گوید، ادیپ در توهمی تازه فرو می رود. چرا که او مجبور می شود نگاهی به اقدامات گذشته خود بیاندازد. ادیپ در جایی می گوید: «عجیب است، همین الان با شنیدن صحبت های تو … ذهن من شروع به کاوش کرد. افکارم پس و پیش می شوند.» ادیپ اما همچنان تصور نمی کند که به خاطر اوست که شهر به این طاعون دچار شده است. او همچنان که به تحقیقات خود ادامه می دهد سعی می کند تقصیرها را گردن دیگران بیاندازد. به شکلی کورکورانه به توانایی های برتر خود اعتماد می کند و به محیط در حال تخریب اطراف خود توجهی نمی کند. برای مثال، زمانی که تئیرسیاس به ادیپ اتهام آدمکشی می زند، پادشاه مقابله به مثل می کند. او هم با گفتن این صحبت ها خود تئیرسیاس را هم متهم به قتل می کند: «این نقشه را تو کشیدی، کار را تو انجام دادی. تنها با دست های خودت او را به قتل نرساندی.» او به همین ترتیب کرئون را متهم به توطئه و خــ ـیانـت می کند و می گوید: «از همه چیز باخبر شده ام، یک دزد غارتگر به دنبال طرح ریزی نقشه ای برای تصاحب تاج و قدرت من است.» ادیپ با امتناع از پذیرش پیام، به پیام آور هم حمله می کند. با این کار او باعث خشم خدایان می شود، خدایانی که خرد الهی خود را در وجود تئیرسیاس نهاده اند. همسرایان با گفتن این جملات، آتش خشم خدایان را شعله ور می کنند: «مردی که در صحبت ها و اعمال خود به ثبات و توان و بزرگی دست یابد، ترسی از عدالت نداشته باشد، احترامی برای معابد خدایان قائل نباشد، باشد که در دام هلاکت گرفتار شود و غرور او، این غرور مخرب و ویران گر باز پس گرفته شود.» سوفوکل در این جا ادیپ را به یک ظالم به معنای واقعی کلمه تبدیل می کند. بزرگ ترین موهبت مردم به بدترین مصیبت آن ها تبدیل می شود. در نهایت، ادیپ به مردی مملو از رنج تبدیل می شود. مردی که بار سنگین آگاهی از واقعیت را به دوش می کشد و نیروهای مختلف، هرچه بیش تر او را به سمت سرنوشت غم انگیزش راهنمایی می کنند. سوفوکل، تغییر ناگهانی در شخصیت قهرمانش را زمانی به تصویر می کشد که ادیپ خود را محکوم کرده و می گوید: «از آخرین نفرینی که در زندگی گریبان گیرم شده باخبر شدم. نفرین ازدواج. این نفرین از جانب زندگی هایی است که با همین دست ها از میان برداشتم.» اما تحول واقعی ادیپ زمانی روی می دهد که او تصمیم می گیرد چشمان خود را از حدقه بیرون بیاورد. حال، ادیپ که از سرنوشت وحشتناک خود باخبر شده، تصمیم می گیرد همچون تئیرسیاس خود را نابینا کند، چرا که او در اصل تا به حال نابینا بوده و حقیقت را ندیده است. استعاره سوفوکل از بینش زمانی به اوج خود می رسد که ادیپ از تصمیم خود برای نابینا شدن و تحقیری که به واسطه آن به وجود می آید؛ دفاع می کند: «این چشمان چقدر برای من خوب بودند؟ دیگر نمی توانستم از طریق آن ها چیز لـ*ـذت بخشی ببینم.» به این ترتیب بعد از چنین حقارتی، بعد از این که متوجه می شویم او به تنهایی حتی قادر به حرکت نیست، دیگر نمی توانیم ادیپ را یک ظالم یا پادشاه بنامیم. زمانی که کرئون از راه می رسد متوجه می شویم که دیدگاه ادیپ نسبت به پادشاه تازه هم تغییر کرده است. او به حضار می گوید: «چه می توانم به او بگویم؟ امیدوار نیستم بتوانم اعتماد او را جلب کنم. من در مورد او اشتباه کردم، همچون همین الان، نسبت به او کاملا در اشتباه بودم. باید بدانید که من در اشتباه بودم، در اشتباه محض.» به این ترتیب، ادیپ خود را در برابر کرئون و دیگر اهالی تبس تحقیر کرده و برای سومین بار در این نمایشنامه، به طور کامل تغییر می کند.

این تحول شخصیتی با چندین مضمون کلیدی دیگر نمایشنامه ارتباط دارد. در ابتدا، همچنان که نمایشنامه پیش می رود، ادیپ به تدریج موهبت نادانی را از دست داده و از سرنوشت غم انگیز خود باخبر می شود. در این جا سوفوکل این پرسش را مطرح می کند: آیا دانشی اندوهناک از جهالتی شادی آور با ارزش تر است؟ به نظر می رسد پاسخ او مثبت است. ادیپ تنها یک شخصیت خیالی نیست. سوفوکل از طریق این شخصیت در اصل می خواسته ماهیت واقعی حاکمان آن زمان آتن را به تصویر بکشد. این حاکمان، همچون ادیپ جسور و شجاع بودند و هوش و اقدامات قهرمانانه آنان ورد زبان همه بود. اما آن ها هم چنین به خاطر غرور خود و «به خطر انداختن همه چیز» شهره بودند. آن ها از یک سو خود را محافظان شهر می دانستند، اما در عین حال قادر به دفاع از شخصیت واحد خود نبودند.

آتنی های قرن پنجم با مسائل اعتقادی زیادی دست و پنجه نرم می کردند. با افزایش رشد انسان گرائی در آتن، بسیاری از شهروندان به ویژه آن هایی که پست های حکومتی داشتند، خود را کاملا بی نیاز از خدایان تصور می کردند. آن ها به دنبال پاسخ این پرسش بودند که زندگی آن ها یک سرنوشت مشخص دارد یا اختیار آن در دست خودشان است؟ اگرچه یوکاسته در ابتدا اعتقادی به سرنوشت، پیش بینی ها و پیام آوران نداشت؛ اما بعدا تفکراتش دچار تغییر شد. این تغییر زمانی رخ داد که او متوجه شد پیشگوئی الهی به حقیقت پیوسته است. ادیپ، این مظهر تفکرات انسانی هم خدایان را به چالش می کشد. اما با پایان بندی که نمایشنامه در نظر گرفته است، به نظر می رسد خدایان برنده این بازی شده اند. به این ترتیب، سوفوکل اعلام می کند که خدایان از انسان ها قوی تر هستند و توانایی و قدرت تفکر انسان، دارای محدودیت است.

در پایان این که، ادیپ شهریار سعی می کند به ریشه یابی علت رنج های انسان بپردازد. اگرچه سرنوشت ادیپ از پیش مقدر شده است، اما خواننده همچنان با این قهرمان تراژیک احساس هم دردی می کند. خواننده به نوعی به این باور می رسد که این شخصیت شایسته چنین پایانی نبود. به این ترتیب مشخص می شود که سوفوکل، دست کم تا حدودی، در مقایسه با اراده خدایان برای رنج انسان اهمیت بیش تری قائل است.

منبع: Novel Guide
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
5
بازدیدها
171
بالا