اخبار تئاتر و نمایش نقد نمایشنامه شهر ما

هنگامه ندیم کار

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/08/27
ارسالی ها
807
امتیاز واکنش
14,850
امتیاز
671
شهر ما – Our Town
نویسنده: تورنتون وایلدر – Thornton Wilder
سال: ۱۹۳۸

our-town-1.jpg

نقد نمایشنامه شهر ما

در شهر ما، تورنتون وایلدر نشان می دهد که با وجود ثبات در آداب و رسوم مردم و پایداری محیط طبیعی اطراف، اما زندگی ها گذرا هستند. زندگی هایی که تحت تاثیر زیاد گذر زمان قرار دارند. شخصیت مدیر صحنه اغلب بر روی این مساله تاکید می کند که برای افراد این نمایشنامه، زمان خیلی سریع می گذرد. در یکی از صحنه های نمایشنامه، او به ساعتش نگاه می کند و زمان اشتباهی را می گوید. این نشان می دهد که حتی کسی که خودش مسئول کنترل زمان شخصیت ها هست هم ممکن است در دام زودگذر بودن زمان گرفتار شود.

وایلدر با مطرح کردن این حقیقت که انسان ها فاقد این قدرت هستند که بتوانند از زمان پیشی بگیرند، به بحث درباره این موضوع می پردازد که آیا انسان ها واقعا ماهیت با ارزش زمان و گذر آن را درک می کنند یا خیر. در پرده اول که مدیر صحنه از آن به عنوان زندگی روزانه یاد می کند، نویسنده به تایید جذابیت و اهمیت زندگی روزانه می پردازد. فعالیت های ساده ای مثل صبحانه خوردن و غذا دادن به جوجه ها به سوژه های صحنه های دراماتیک تبدیل می شوند. وایلدر برای این صحنه های به ظاهر معمولی، اهمیت ویژه ای قائل است. او سراسیمگی فعالیت های روزانه را با بی دقتی مردم نسبت به این فعالیت ها ترکیب می کند. شخصیت های نمایشنامه تا حد زیادی از جزئیات زندگی خود خبر ندارند و شرایط زندگی خود را به صورت ناخودآگاه می پذیرند. خانواده های گیبس و وب با عجله صبحانه می خورند، بچه ها با عجله به مدرسه می روند، هیچ کدام توجهی به یک دیگر ندارند. آن ها، همچون بقیه انسان ها، به این تصور اشتباه رسیده اند که زمانی که در این دنیا در اختیارشان قرار گرفته بی پایان است. خانم گیبسن که همیشه به همسرش اصرار می کرد سفری به پاریس داشته باشند بعد از مدتی این قضیه را کنار می گذارد، چرا که فکر می کند همیشه فرصت دارد و بعدا می تواند او را قانع کند.

ارواحی که در پرده سوم ظاهر می شوند هم بر روی مضمون گذرا بودن تاکید می کنند. آن ها به دلیل جهالت و نادانی که در هنگام زنده بودن داشته اند خود را سرزنش می کنند. این مردگان حتی معقتدند ناراحتی و درماندگی جرج در کنار گور امیلی هم به نوعی هدر دادن وقت است. به باور آن ها به جای ناراحتی برای درگذشتگان، افراد زنده باید تلاش کنند از فرصتی که هنوز بر روی زمین در اختیار دارند استفاده کنند و لـ*ـذت ببرند.

استفاده از بستر تئاتر کاملا به کار وایلدر می آید. او با این کار موفق می شود به زندگی ها و فعالیت های معمولی وجهه ای خارق العاده بدهد، چرا که وایلدر زاویه دید مردگان را در کنار زاویه دید مخاطب قرار می دهد. همان طور که دور بودن ارواح از زندگی روزانه بقیه شخصیت ها به آن ها این امکان را می دهد که از تک تک فعالیت های روزانه شهر گراورز کرنرز لـ*ـذت ببرند، به همین ترتیب مخاطبان هم از بیرون و از فاصله ای دورتر نظاره گر این ماجراها هستند و می توانند به ارزش واقعی این فعالیت ها پی ببرند. پیش تر هیچ گاه صبحانه خوردن خانواده گیبس را ندیده بودیم، وقتی این صحنه به این شیوه دراماتیک بر روی صحنه نمایش داده می شود، ما هم به اهمیت آن پی می بریم. در واقع، هر عملی که بر روی صحنه رخ می دهد با اهمیت به نظر می آید، از تحویل شیر گرفته تا تمرین گروه کر شهر.

از آن جا تولد و مرگ پدیده هایی غیرقابل اجتناب هستند، مهم ترین بخش زندگی، همان بخش میانی آن است. یعنی تلاش برای موفق شدن، دوست شدن و دوست داشتن. انسان تنها روی این جنبه های زندگی کنترل دارد. اهالی گراورز کرنرز شاید این کارها را آگاهانه انجام ندهند، اما به صورت پیوسته با هم در ارتباط هستند. مهم ترین رابـ ـطه این نمایشنامه یک ارتباط عاشقانه است: رابـ ـطه عاشقانه و در نهایت ازدواج جرج و امیلی. وایلدر معتقد است در بستر فرآیند اجتناب ناپذیر پیشروی زمان، عشق مهم ترین آفرینش و موفقیت قابل توجه انسان است.

اگرچه ارتباط عاشقانه در شهر ما اهمیت زیادی دارد، اما با در نظر گرفتن مجموعه ای از ارتباط های مختلفی که شخصیت های این نمایشنامه با یک دیگر برقرار می کنند، نمی توان این رابـ ـطه عاشقانه را مهم ترین ارتباط این داستان در نظر گرفت. وایلدر انواع مختلفی از ارتباطات را رو می کند. بعضی از ارتباط ها را می توان عشق های افلاطونی در نظر گرفت. همه آن ها دارای اهمیت هستند. از همان ابتدای پرده اول، مدیر صحنه به دنبال این است که با بیننده ارتباط برقرار کند، این کار باعث می شود بین شخصیت های روی صحنه و مخاطبان هم یک ارتباط برقرار شود. با پیش رفتن نمایشنامه، می بینیم که شیرفروش و روزنامه رسان هنگام تحویل بسته های خود با اعضای خانواده گیبس و وب صحبت می کنند. بچه ها به صورت گروهی یا دوتایی از مدرسه می آیند یا در حال رفتن هستند. خانم گیبس و خانم وب که همسایه هستند، در حیاط با یک دیگر حرف می زنند. با بخشی از مکالمه های شخصی خانم و آقای وب و خانم و آقای گیبس با یک دیگر آشنا می شویم. در این نمایشنامه همان طور که خانم گیبس می گوید: «تنها بودن غیرعادی است.»

حتی نام نمایشنامه (استفاده از ضمیر جمع «ما»)، نشان دهنده تمایل انسان برای بودن در یک جمع است. بسیاری از جنبه های این نمایشنامه بر روی اهمیت جامعه و همکاری با دیگران تاکید می کند. از همان مقدمه خوشامدگویی مدیر صحنه گرفته تا مشارکت دادن مخاطبان و حضور گروه های مختلف بر روی صحنه مثل گروه کر، مهمانان عروسی، مهمانان تشیع جنازه و ارواح.

وایلدر با این نمایشنامه می خواهد برشی از زندگی را در معرض دید ما قرار دهد. اتفاقاتی که بر روی صحنه رخ می دهند (شیرفروشی که شیرها را تحویل می دهد، خانواده ای که با عجله صبحانه می خورند، دو نفر که عاشق می شوند) را در زندگی خودمان هم ممکن است تجربه کنیم. وایلدر با به کارگیری ابزارهایی که نشان دهنده مصنوعی بودن واقعیت تئاتر هستند، بر جنبه ظاهری این واقعیت ها تاکید می کند. مدیر صحنه، یکی از مهم ترین ابزارهایی است که وایلدر به این منظور به کار بـرده است. او در نقش یک راوی عمل می کند. شاید بتوان او را نمونه مدرن شده گروه کر نمایشنامه های کلاسیک یونانی در نظر گرفت که درباره اتفاقات نمایشنامه اظهار نظر می کنند و در عین حال، خودشان هم در این ماجراها حضور دارند. مدیر صحنه مستقیم با مخاطبان صحبت کرده و بر ناآشنایی ما با گراورز کاورز و ساکنان آن تاکید می کند. او با مساله گذر زمان بازی می کند، از فلش بک ها استفاده می کند و به منظور زنده کردن بعضی از خاطرات مشخص، ما (و شخصیت ها) را به گذشته می برد. این وقفه های عمدی باعث می شوند ما از واقعیتی که بر روی صحنه رخ می دهد فاصله بگیریم. به جای آن، متوجه می شویم که زندگی که داریم بر روی صحنه می بینیم تنها شمه ای از زندگی واقعی است. به همین دلیل وایلدر به راحتی موفق می شود با استعاره ها و نمادهای مورد نظر خود بازی کند. وایلدر با معرفی واقعیت نمایشنامه و دنیای واقعی به طور موازی، بر جدایی میان این دو مقوله تاکید می کند. او به جای این که بر روی فاصله گرفتن مخاطب از ماجراهای روی صحنه تمرکز کند، با تاکید بر روی ماهیت غیرواقعی صحنه تلاش می کند شکاف های میان مخاطب و اتفاقات روی صحنه را پر کند. این صمیمیتی که بین مخاطب و داستان به وجود می آید، باعث درک بهتر شخصیت ها و ماجراها می شود.

منبع: Spark Notes
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
5
بازدیدها
171
بالا