هنرهای رشتی دورزی و پای افزار دو رشته هنری در گیلان می باشند که به روش های مختلفی بافته می شوند. این هنرها که در این مطلب به آنها می پردازیم، دارای ظرافت و زیبایی های خاصی هستند و نیازمند تبحر و تجربه کافی می باشند.
رشتیدورزی
قلابدوزی از دیرباز با نام «گلدوزی» شناخته میشد. با اختراع دستگاهها و چرخ خیاطیهای مدرن و انواع گلدوزیهای وارداتی از اروپا، به خاطر داشتن قلاب، «قلابدوزی» و برای تفکیک از سایر قلابدوزیهای نواحی ایران زمین لقب «رشتی دورزی» به خود گرفت. قلابدوزی در تمامی شهرهای ایران از رواج بسزایی برخوردار بوده و هر قومی همراه با معیارهای فرهنگی و بومی و منطقهای خویش تغییراتی در آن ایجاد نموده است. البته پایه و اساس زنجیره مانند آن در هر شهری مشترک، اما نقوش و رنگ پارچه متغیر است.
برای مثال، در شهر مهاباد از تنوع رنگ در قلابدوزیها اثری نیست و عمدتا رنگها به شکل سیاه و سفید است. کردها در نواحی غرب، رنگهای تند و بدون قرینه و رنگهای سیر و روشن و نخهای پشمی را به جای ابریشم به کار میبرند؛ نقش گل و بوته به ندرت در کارشان به چشم میخورد و همواره از نقوش حیوانات و انسان بهره میجستند. اقوام بختیاری نیز از خورشید الهام میگرفتند و اغلب تصویر خورشید را بر روی طلسمهای مدور یا چهار گوش طراحی میکنند. آنها این طلسمها را بر روی دیوار خانهها، اتاق بچهها برای آرایش یا رفع چشم بد میآویختند. این شیوهی دوخت را اکثرا بر روی پارچههای نخی یا کتانی انجام میدادند.
بر اساس شواهد و مدارک، قدمت قلابدوزی را میتوان در سالهای پیش از میلاد دانست. پرفسور اپهام پوپ در این باره میگوید: «هشت هزار سال پیش از میلاد مردمی که در غار کمربند در نزدیکی شهر بهشهر در کنارههای جنوبی دریای خزر میزیستند، به کشت غله و پرورش بز و گوسفند روزگار میگذراندند. آنچه از حيث موضوع بحث ما اهمیت دارد، آن است که این مردم پشم گوسفندان را میچیدند و ظاهرا پارچه میبافتند و کار دوختن را با سوزنهای شاخکداری که به جا نهادهاند، انجام میدادهاند».
با توجه به مطلب فوق، باید عنوان نمود که این سوزنهای شاخکدار به مرور زمان و با توجه به علایق مردم به تزیینات ظاهری پوشاک تغییر شکل یافت و چیزی شبیه قلاب از جنس گوناگون ساخته شد. قلاب که اصلیترین ابزار رشتیدوزی است، بسیار شبیه درفش (ابزار کارکفاشان) است و در واقع، اقتباسی است از وسیلهی ابتدایی و سادهی انسانهای عهد باستان که با کمی دخل و تصرف در نوک آن به عصر حاضر رسیده است. این درفش در اکثر حفاریهایی که در کنارههای جنوبی دریای خزر صورت گرفته، از جنس استخوان، مس، برنج و آهن یافت شده است و حکایت از آن دارد که مردمان پیش از میلاد از این درفشها علاوه بر اتصال چرمها به یکدیگر، برای زدن نقش بر روی البسه بهره میگرفتند. سنگهای حجاری شدهی پادشاهان و برجستگی لباس آنان بهترین نمونه برای اثبات این مدعاست.
نمونههای بارز رشتیدورزی را در موزههای آرمیتاژ روسیه، ویکتوریا و آلبرت انگلستان، نارای ژاپن، لوور پاریس و موزهی هنرهای تزیینی اصفهان و ... میتوان مشاهده کرد. مهمترین نمونههای این قلابدوزی شنلی زری بافی شده به خطوط عربی به تاریخ ۹۴۴ هجری (۱۱۲۳ میلادی) است که در اصل برای راجر دوم، پادشاه نورمن در سیسیل بافته شده بود، اما امپراتور آلمان در مراسم تاجگذاری خویش آن را به تن داشت. همچنین میتوان به پارچهی بینظیر و نفیس موجود در موزهی آستان قدس رضوی با کتیبهای به «مضمون عمل میر نظام – رشت» که امضای مورخ ۹۴۲ هجری را دارد، اشاره کرد. نیز پردهای به طول چهار متر و عرض یک و نیم متر که در آن جنگ کرنال بین نادرشاه افشار و محمد شاه هندو به تصویر کشیده شده و هماکنون در موزهی توپی قاپیسرای ترکیه موجود است.
در موزهی ویکتوریا و آلبرت هم دو خیمه بسیار بزرگ و زیبا به ابعاد ۵۲۸×۲۰۷ و ارتفاع ۳۰۲ سانتیمتر متعلق به دوران فتحعلی شاه و محمدعلی شاه قاجار، کار هنرمندان رشتی قرار داشت که متأسفانه در حراجِ ساتبی لندن فروخته شد. این اثر چنان تحسين و تحیر کارشناسان بزرگ خاورمیانه چون تابی فالک، جنيفر ويردون، یان بنت، سرگرد مورداک اسمیت و اکرمن را برانگیخت که مقالهای در مورد این شاهکار رشتیدوزی نوشتند. همچنین از نمونههای دیگر رشتیدوزی میتوان به موارد زیر اشاره کرد: با سر یک گراز با نقش و نگارهای گل و بوته در موزهی کنت کورب برلین؛ نقش یک خروس مدور با دوختهای الوان در موزهی آرمیتاژ روسیه؛ پردهای به طول ۳ و عرض ۵/۱ متر که به سفارش جهانگیر سرتیپپور توسط مهدی و حبيب فرودی و عباس بیپناه دوخته و به آرامگاه حکیم بوعلی سینا تقدیم شده است؛ پردهای با طرحهایی کتیبهای اقتباس شده از سنگنبشتهی تخت جمشید برای جشنهای ۲۵۰۰ سالهی با دوخت استاد عباسعلی بیپناه که به دربار پهلوی دوم فرستاده شد.
انواع دوخت و نقوش: رشتیدورزی به سه شیوه دوخته میشود:
١. ساده دوزی که تنها با ابریشم روی پارچه ماهوت نقش زده میشود.
۲. معرق یا تکه دوزی که به اندازهی نقش اصلی برش زده و پارچهای به رنگ دیگر را جایگزین مینمایند و روی طرح تازه مشغول دوخت میشوند.
٣. ضخیمدوزی که ماهوتی از رنگ دیگر را روی نقش مورد نظر میگذارند و سپس شروع به دوخت مینمایند؛ پس از پایان کار پارچهی اضافه را برش میزنند و یا از قبل پارچه را برش میزنند، روی کار میچسبانند و شروع به دوخت مینمایند.
نقوش متداول در رشتیدورزی عبارتاند از:
هشتی نوک تیز، هلالی، بشقابی، چهارگل، هشتی تاجی، حاشیهی سلسلهای، لچکی، ترنج، لوزی، طرح گلدانی، شانزده پر، ترنج تابی، بشقابی گرد، مجمعهای، لاله عباسی، دسته گل، پرطاووسی، بُته جقه ترنجی، نیم ترنجی، بازوبندی (خطوطیست شکسته که در زیر شنلها برای لباس بازیگران در سینما و تئاتر مورد استفاده قرار میگرفت)، ترمهای، بوته جقهی قهر و آشتی، بوته جقهی شاخ گوزنی، گل و بوته، گل و مرغ، شکارگاههای رزمی، تک چهره، گل اناری، شمسهای، کتیبهای، هندسی، گل حاشیهای و... . به غیر از دوختن این نقوش اصلی، رشتی دوزان به دلخواه خطوط ساده و گاه حالتدار را روی پارچه میدوزند نظیر: راست راه، پیچ، کومه، پیچک، (دوپیچ، سه پیچ و...) هفت و هشت، ریزبرگ و... .
کاربرد: فرش، پرده، غاشیه (زینپوش، پوشش نگارین یا ساده برای اسب)، سجاده، رولحاف، بقچهی حمام، کلاه، کفش، صندل (دمپایی)، انواع لباس (جلیقه، دامن، دور آستین و يقه)، بازوبند پهلوانان، لاسپاره (شلوار پهلوانان)، رومیزی، روعسلی، روتختی، روطاقچهای، کوسن، رومبلی، دستمال سفره، سفره، روبالشی، چراغ خواب، روتلفنی، روبخاری، روتلویزیونی و... .
استادکاران: استادکارانی که در دههای پنجاه میزیستند، عبارت بودند از: حسین مظلوم، نصیری، یعقوب، مشهدی مصیب رضاییان، محمدرضا رضاییان (پسر)، گداعلی، میرزا، غلامرضا بوبر، محمدرضا کشاف، غلامحسین کشاف (برادر)، حاج کریم آقا سیدتقی، هدایت فرودی (پدر)، مهدی فرودی (پسر)، حبيب فرودی (پسر)، کربلایی باقر مشکری، کربلایی حسین قربانی، یعقوب رودباری، ابوالقاسم کلاه نواز، محمد ضیابری و... .
استادکارانی که در حال حاضر در قید حیاتاند عبارتاند از: عباسعلی بیپناه، عباس حافظی و رضا فیروز شاد.
خانمهای هنرمندی که از دههی شصت به کار و تدریس این هنر اشتغال دارند عبارتاند از: زهرا علیپور، فاطمه کاظمی، کبری گلبندی، خدیجه جعفری، تهمینه روشن ضمیر، سیده حوریه موسوی، طاهره شهرستانی، سیده مهناز تقیپور، طاهره باب اقبال، سکینه درودگر، کبری نجاتی و کلانتری.
پایافزار
تصاویر کتیبهها و نگارههای سنگی، سفالی و جامهای سیمین و زرینی که در حفاریهای مارلیک، رستم آباد، رودبار، چوین و کلورز از دل خاک بیرون کشیده شدهاند، نشان از وجود پاافزارهایی ساق بلند یا کوتاه با پنجهی نوک برگشته دارد که گاه روی ساق آنها با چند برجستگی دگمهای تزیین شده است. این پایافزارها در کل شبیه به هم هستند و تنها در جزییات (مثلا رنگ و یا کوتاهی و بلندی تسمهی متصل به پاافزار برای بستن به ساق پا مچ و یا زانو) تفاوت دارند. این پایافزارها چموش نام دارد.
چموش در لغتنامهی مرحوم علامه دهخدا چنین معنی شده است: «مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پایافزار باشد. (برهان)، نوعی از پاافزار (جهانگیری)، نوعی کفش، پوزار (در لهجهی روستاییان فیضآباد بخش تربت حیدریه».
نکتهی حائز اهمیت در این است که کلمهی پوزار تربت حیدریه، در گویش گلیکی به صورت پاوزار هماکنون در روستاهای شرق گیلان بالاخص در واجارگاه رودسر متداول است و به گیلکی چوموش čumuš)) تلفظ میشود. در هر حال چموش (یا چاموش یا پاافزار یا پاوزار) به پاپوشی بدون پاشنه، نرم، سبک و یکپارچهای (بدون درز) اطلاق میگردید که مورد استفادهی دامداران و چارواداران در کوههای پر برف گیلان بود. این پاپوش به طرق مختلف مورد استفاده قرار میگرفت. در ابتدای امر چوموش تنها از چرم خام دباغی شده و یا دباغی نشده (با پشم و مو) دوخته میشد و با تعبیهی سوراخهایی در سطح و عبور دادن بندهای چرمی از آن به ساق پا متصل میگردید و اغلب با مچ پیچ یا پاتابه (پاتاوه) پوشیده میشد. این نوع چموشها را در سرتاسر ایران با نام چاروق (چارُق) – کلمهای ترکی – میشناختند و در ماسوله šəkâr čamūš)) (چموش مخصوص شکار) شهرت داشت.
اما نوع دیگری از چوموش که مورد استفادهی مردم گیلان به ویژه اهالی ماسوله قرار میگرفت، چوموشی بدون تسمه و بند با نوکی برگشته و عقابی و تزیین یافته بود که با نخهای تابیده و پنبهای مومکشی و یا ابریشمی رنگارنگ تهیه میشد.
در منطقهی تالش نوعی دیگر از چموش به نام فتنى fətəni)) و مارزرده معمول بود که با پوست دباغی شده که از نظر کیفیت در درجهی پایینتری قرار دارد، کاربرد داشت. چوموش دیگری که مورد استفاده اهالی بوده، رزینی چوموشrəzini čamūš) ) نام داشت که از لاستیک - روئی طایر اتومبیل - تهیه میشد. این نوع چوموش در تالش را رزین چاموش razina čamūš)) میگویند. گالش کائوچویی را از پلاستیک نرم با رویهای مشکی و درونی با ماهوت سرخ یا نخودی (سیر روشن) میساختند. این گالوشها در ابتدا تنها تا مچ پا را میپوشاند ولی به تدریج در ابعاد بلندتر ساخته و روانهی بازار شدند و جای چوموش سنتی را گرفت.
چوموش، از دباغی شدن پوست حیوانات - بز، گاو، الاغ، اسب و... - که به آن خام و یا کاله چرم kalə čarm)) میگفتند، تهیه میشد. چوموشی محکم و بادوام معمولا، از مرغوبترین قسمت چرم گاو، یعنی گردن و امتداد ستون فقرات درست میشد. اغلب این چرمها، پس از دباغی در دباغخانههای محلی به دست چوموش دوزان سپرده میشوند. این دباغخانههای سنتی همواره در کنار محلهها و دکههای چوموش دوزی بودند. روستاییان به دلیل نداشتن دباغخانههای سنتی خود از پوست دامهایشان چرم تهیه میکردند و این روش تا چند سال پیش در مناطق ییلاقی اشکور رودسر و بخش عظیمی از روستاهای کوهستانی شرق گیلان رواج داشت. در گیلان به علت فراوانی دام، چرم به راحتی در اختیار چموش دوزان قرار میگرفت و این سبب شده بود تا اکثر نقاط گیلان - ماسوله، رودبار، تالش، سیاهکل، قاسم آباد رودسر، دیوشل لنگرود، دیلمان، رشت، واجارگاه، اسالم و... - به حرفهی چوموشدوزی اشتغال داشته باشند و روستاها و محلاتی به همین نام خوانده شوند، چون چموش محله در خانقاه بر ماسال، چموشدوزان و چموشدوز محله در شاندرمن. آن بخش از بازار رشت که امروزه به کاسه فروشان معروف است، حدود نیم قرن پیش راستهی چموشدوزان یا چوموش دوجانه راسته بود.
در هر حال آموختن فن دباغی و آمادهسازی پوست روشی است که از سالیان دور تاکنون تغییر چندانی نکرده و به همان شیوهی ابتدایی اما کمی منظم یافتهتر هم چون آب زدن چرم، آهک زدن و عورامکاری، متورم کردن، نمک پاشیدن، مازوکاری، کاشی کاری، رنگ ریختن، پی زدن و صیقلزنی به استادکاران امروزی رسیده است. در گیلان استادکاران، چوموش را غالبا از چرم سادهی بدون رنگ میساختند و گاه برای تنوع و زیبایی، آن را با سماق و پوست انار رنگآمیزی میکردند و به رنگ قرمز و سیاه درمیآوردند و آن را به سلیقهی خود و یا به سفارش اهالی منطقه با نقوش زیبایی از خطوط هفت و هشت، مورب، گل و بوته، زنجیره و برگهای اسلیمی با نخهای متضاد و یا همگون متن اصلی (چرم) میآراستند. البته این تزئینات در کفش بانوان با منگولههای نخی الوان - به شکل توپهای کاموایی - کاربرد فراوانتری داشت و پر نقش و نگار در مراسم و جشنها به کار میرفت. به تدریج با افزایش استفاده از کفشهای خارجی، چوموش جنبهی زینتی به خود گرفت و با از رونق افتادن پیشهی دباغی (برای مصارف چوموش)، امروزه چند نفر چوموشدوز باقی مانده در موسوله، چرمهای مورد نیاز خود را از شهرهای قزوین و زنجان تهیه مینمایند.
علاوه بر چوموش، پایافزار دیگری که در روزهای گرم و آفتابی مورد استفادهی زنان گیلکی قرار میگرفت، در پایافزار چوبی کَتَل، کَتَله یا پاکَتَل بود که گاه رویهی آن را تسمههای چرمی و یا پارچهای میساختند.
استادکاران: مرحوم میرزا فرنیا ( آلوده)، مرحوم فرخ حنیفه زاده، مجید فرنیا(نوه)، محمد جمالی، محمدمهدی کاوشیان، گلناز نعمتی در ماسوله و نصرالله حقیقت در روستای قاسم آباد رودسر.
رشتیدورزی
قلابدوزی از دیرباز با نام «گلدوزی» شناخته میشد. با اختراع دستگاهها و چرخ خیاطیهای مدرن و انواع گلدوزیهای وارداتی از اروپا، به خاطر داشتن قلاب، «قلابدوزی» و برای تفکیک از سایر قلابدوزیهای نواحی ایران زمین لقب «رشتی دورزی» به خود گرفت. قلابدوزی در تمامی شهرهای ایران از رواج بسزایی برخوردار بوده و هر قومی همراه با معیارهای فرهنگی و بومی و منطقهای خویش تغییراتی در آن ایجاد نموده است. البته پایه و اساس زنجیره مانند آن در هر شهری مشترک، اما نقوش و رنگ پارچه متغیر است.
برای مثال، در شهر مهاباد از تنوع رنگ در قلابدوزیها اثری نیست و عمدتا رنگها به شکل سیاه و سفید است. کردها در نواحی غرب، رنگهای تند و بدون قرینه و رنگهای سیر و روشن و نخهای پشمی را به جای ابریشم به کار میبرند؛ نقش گل و بوته به ندرت در کارشان به چشم میخورد و همواره از نقوش حیوانات و انسان بهره میجستند. اقوام بختیاری نیز از خورشید الهام میگرفتند و اغلب تصویر خورشید را بر روی طلسمهای مدور یا چهار گوش طراحی میکنند. آنها این طلسمها را بر روی دیوار خانهها، اتاق بچهها برای آرایش یا رفع چشم بد میآویختند. این شیوهی دوخت را اکثرا بر روی پارچههای نخی یا کتانی انجام میدادند.
بر اساس شواهد و مدارک، قدمت قلابدوزی را میتوان در سالهای پیش از میلاد دانست. پرفسور اپهام پوپ در این باره میگوید: «هشت هزار سال پیش از میلاد مردمی که در غار کمربند در نزدیکی شهر بهشهر در کنارههای جنوبی دریای خزر میزیستند، به کشت غله و پرورش بز و گوسفند روزگار میگذراندند. آنچه از حيث موضوع بحث ما اهمیت دارد، آن است که این مردم پشم گوسفندان را میچیدند و ظاهرا پارچه میبافتند و کار دوختن را با سوزنهای شاخکداری که به جا نهادهاند، انجام میدادهاند».
با توجه به مطلب فوق، باید عنوان نمود که این سوزنهای شاخکدار به مرور زمان و با توجه به علایق مردم به تزیینات ظاهری پوشاک تغییر شکل یافت و چیزی شبیه قلاب از جنس گوناگون ساخته شد. قلاب که اصلیترین ابزار رشتیدوزی است، بسیار شبیه درفش (ابزار کارکفاشان) است و در واقع، اقتباسی است از وسیلهی ابتدایی و سادهی انسانهای عهد باستان که با کمی دخل و تصرف در نوک آن به عصر حاضر رسیده است. این درفش در اکثر حفاریهایی که در کنارههای جنوبی دریای خزر صورت گرفته، از جنس استخوان، مس، برنج و آهن یافت شده است و حکایت از آن دارد که مردمان پیش از میلاد از این درفشها علاوه بر اتصال چرمها به یکدیگر، برای زدن نقش بر روی البسه بهره میگرفتند. سنگهای حجاری شدهی پادشاهان و برجستگی لباس آنان بهترین نمونه برای اثبات این مدعاست.
نمونههای بارز رشتیدورزی را در موزههای آرمیتاژ روسیه، ویکتوریا و آلبرت انگلستان، نارای ژاپن، لوور پاریس و موزهی هنرهای تزیینی اصفهان و ... میتوان مشاهده کرد. مهمترین نمونههای این قلابدوزی شنلی زری بافی شده به خطوط عربی به تاریخ ۹۴۴ هجری (۱۱۲۳ میلادی) است که در اصل برای راجر دوم، پادشاه نورمن در سیسیل بافته شده بود، اما امپراتور آلمان در مراسم تاجگذاری خویش آن را به تن داشت. همچنین میتوان به پارچهی بینظیر و نفیس موجود در موزهی آستان قدس رضوی با کتیبهای به «مضمون عمل میر نظام – رشت» که امضای مورخ ۹۴۲ هجری را دارد، اشاره کرد. نیز پردهای به طول چهار متر و عرض یک و نیم متر که در آن جنگ کرنال بین نادرشاه افشار و محمد شاه هندو به تصویر کشیده شده و هماکنون در موزهی توپی قاپیسرای ترکیه موجود است.
در موزهی ویکتوریا و آلبرت هم دو خیمه بسیار بزرگ و زیبا به ابعاد ۵۲۸×۲۰۷ و ارتفاع ۳۰۲ سانتیمتر متعلق به دوران فتحعلی شاه و محمدعلی شاه قاجار، کار هنرمندان رشتی قرار داشت که متأسفانه در حراجِ ساتبی لندن فروخته شد. این اثر چنان تحسين و تحیر کارشناسان بزرگ خاورمیانه چون تابی فالک، جنيفر ويردون، یان بنت، سرگرد مورداک اسمیت و اکرمن را برانگیخت که مقالهای در مورد این شاهکار رشتیدوزی نوشتند. همچنین از نمونههای دیگر رشتیدوزی میتوان به موارد زیر اشاره کرد: با سر یک گراز با نقش و نگارهای گل و بوته در موزهی کنت کورب برلین؛ نقش یک خروس مدور با دوختهای الوان در موزهی آرمیتاژ روسیه؛ پردهای به طول ۳ و عرض ۵/۱ متر که به سفارش جهانگیر سرتیپپور توسط مهدی و حبيب فرودی و عباس بیپناه دوخته و به آرامگاه حکیم بوعلی سینا تقدیم شده است؛ پردهای با طرحهایی کتیبهای اقتباس شده از سنگنبشتهی تخت جمشید برای جشنهای ۲۵۰۰ سالهی با دوخت استاد عباسعلی بیپناه که به دربار پهلوی دوم فرستاده شد.
انواع دوخت و نقوش: رشتیدورزی به سه شیوه دوخته میشود:
١. ساده دوزی که تنها با ابریشم روی پارچه ماهوت نقش زده میشود.
۲. معرق یا تکه دوزی که به اندازهی نقش اصلی برش زده و پارچهای به رنگ دیگر را جایگزین مینمایند و روی طرح تازه مشغول دوخت میشوند.
٣. ضخیمدوزی که ماهوتی از رنگ دیگر را روی نقش مورد نظر میگذارند و سپس شروع به دوخت مینمایند؛ پس از پایان کار پارچهی اضافه را برش میزنند و یا از قبل پارچه را برش میزنند، روی کار میچسبانند و شروع به دوخت مینمایند.
نقوش متداول در رشتیدورزی عبارتاند از:
هشتی نوک تیز، هلالی، بشقابی، چهارگل، هشتی تاجی، حاشیهی سلسلهای، لچکی، ترنج، لوزی، طرح گلدانی، شانزده پر، ترنج تابی، بشقابی گرد، مجمعهای، لاله عباسی، دسته گل، پرطاووسی، بُته جقه ترنجی، نیم ترنجی، بازوبندی (خطوطیست شکسته که در زیر شنلها برای لباس بازیگران در سینما و تئاتر مورد استفاده قرار میگرفت)، ترمهای، بوته جقهی قهر و آشتی، بوته جقهی شاخ گوزنی، گل و بوته، گل و مرغ، شکارگاههای رزمی، تک چهره، گل اناری، شمسهای، کتیبهای، هندسی، گل حاشیهای و... . به غیر از دوختن این نقوش اصلی، رشتی دوزان به دلخواه خطوط ساده و گاه حالتدار را روی پارچه میدوزند نظیر: راست راه، پیچ، کومه، پیچک، (دوپیچ، سه پیچ و...) هفت و هشت، ریزبرگ و... .
کاربرد: فرش، پرده، غاشیه (زینپوش، پوشش نگارین یا ساده برای اسب)، سجاده، رولحاف، بقچهی حمام، کلاه، کفش، صندل (دمپایی)، انواع لباس (جلیقه، دامن، دور آستین و يقه)، بازوبند پهلوانان، لاسپاره (شلوار پهلوانان)، رومیزی، روعسلی، روتختی، روطاقچهای، کوسن، رومبلی، دستمال سفره، سفره، روبالشی، چراغ خواب، روتلفنی، روبخاری، روتلویزیونی و... .
استادکاران: استادکارانی که در دههای پنجاه میزیستند، عبارت بودند از: حسین مظلوم، نصیری، یعقوب، مشهدی مصیب رضاییان، محمدرضا رضاییان (پسر)، گداعلی، میرزا، غلامرضا بوبر، محمدرضا کشاف، غلامحسین کشاف (برادر)، حاج کریم آقا سیدتقی، هدایت فرودی (پدر)، مهدی فرودی (پسر)، حبيب فرودی (پسر)، کربلایی باقر مشکری، کربلایی حسین قربانی، یعقوب رودباری، ابوالقاسم کلاه نواز، محمد ضیابری و... .
استادکارانی که در حال حاضر در قید حیاتاند عبارتاند از: عباسعلی بیپناه، عباس حافظی و رضا فیروز شاد.
خانمهای هنرمندی که از دههی شصت به کار و تدریس این هنر اشتغال دارند عبارتاند از: زهرا علیپور، فاطمه کاظمی، کبری گلبندی، خدیجه جعفری، تهمینه روشن ضمیر، سیده حوریه موسوی، طاهره شهرستانی، سیده مهناز تقیپور، طاهره باب اقبال، سکینه درودگر، کبری نجاتی و کلانتری.
پایافزار
تصاویر کتیبهها و نگارههای سنگی، سفالی و جامهای سیمین و زرینی که در حفاریهای مارلیک، رستم آباد، رودبار، چوین و کلورز از دل خاک بیرون کشیده شدهاند، نشان از وجود پاافزارهایی ساق بلند یا کوتاه با پنجهی نوک برگشته دارد که گاه روی ساق آنها با چند برجستگی دگمهای تزیین شده است. این پایافزارها در کل شبیه به هم هستند و تنها در جزییات (مثلا رنگ و یا کوتاهی و بلندی تسمهی متصل به پاافزار برای بستن به ساق پا مچ و یا زانو) تفاوت دارند. این پایافزارها چموش نام دارد.
چموش در لغتنامهی مرحوم علامه دهخدا چنین معنی شده است: «مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پایافزار باشد. (برهان)، نوعی از پاافزار (جهانگیری)، نوعی کفش، پوزار (در لهجهی روستاییان فیضآباد بخش تربت حیدریه».
نکتهی حائز اهمیت در این است که کلمهی پوزار تربت حیدریه، در گویش گلیکی به صورت پاوزار هماکنون در روستاهای شرق گیلان بالاخص در واجارگاه رودسر متداول است و به گیلکی چوموش čumuš)) تلفظ میشود. در هر حال چموش (یا چاموش یا پاافزار یا پاوزار) به پاپوشی بدون پاشنه، نرم، سبک و یکپارچهای (بدون درز) اطلاق میگردید که مورد استفادهی دامداران و چارواداران در کوههای پر برف گیلان بود. این پاپوش به طرق مختلف مورد استفاده قرار میگرفت. در ابتدای امر چوموش تنها از چرم خام دباغی شده و یا دباغی نشده (با پشم و مو) دوخته میشد و با تعبیهی سوراخهایی در سطح و عبور دادن بندهای چرمی از آن به ساق پا متصل میگردید و اغلب با مچ پیچ یا پاتابه (پاتاوه) پوشیده میشد. این نوع چموشها را در سرتاسر ایران با نام چاروق (چارُق) – کلمهای ترکی – میشناختند و در ماسوله šəkâr čamūš)) (چموش مخصوص شکار) شهرت داشت.
اما نوع دیگری از چوموش که مورد استفادهی مردم گیلان به ویژه اهالی ماسوله قرار میگرفت، چوموشی بدون تسمه و بند با نوکی برگشته و عقابی و تزیین یافته بود که با نخهای تابیده و پنبهای مومکشی و یا ابریشمی رنگارنگ تهیه میشد.
در منطقهی تالش نوعی دیگر از چموش به نام فتنى fətəni)) و مارزرده معمول بود که با پوست دباغی شده که از نظر کیفیت در درجهی پایینتری قرار دارد، کاربرد داشت. چوموش دیگری که مورد استفاده اهالی بوده، رزینی چوموشrəzini čamūš) ) نام داشت که از لاستیک - روئی طایر اتومبیل - تهیه میشد. این نوع چوموش در تالش را رزین چاموش razina čamūš)) میگویند. گالش کائوچویی را از پلاستیک نرم با رویهای مشکی و درونی با ماهوت سرخ یا نخودی (سیر روشن) میساختند. این گالوشها در ابتدا تنها تا مچ پا را میپوشاند ولی به تدریج در ابعاد بلندتر ساخته و روانهی بازار شدند و جای چوموش سنتی را گرفت.
چوموش، از دباغی شدن پوست حیوانات - بز، گاو، الاغ، اسب و... - که به آن خام و یا کاله چرم kalə čarm)) میگفتند، تهیه میشد. چوموشی محکم و بادوام معمولا، از مرغوبترین قسمت چرم گاو، یعنی گردن و امتداد ستون فقرات درست میشد. اغلب این چرمها، پس از دباغی در دباغخانههای محلی به دست چوموش دوزان سپرده میشوند. این دباغخانههای سنتی همواره در کنار محلهها و دکههای چوموش دوزی بودند. روستاییان به دلیل نداشتن دباغخانههای سنتی خود از پوست دامهایشان چرم تهیه میکردند و این روش تا چند سال پیش در مناطق ییلاقی اشکور رودسر و بخش عظیمی از روستاهای کوهستانی شرق گیلان رواج داشت. در گیلان به علت فراوانی دام، چرم به راحتی در اختیار چموش دوزان قرار میگرفت و این سبب شده بود تا اکثر نقاط گیلان - ماسوله، رودبار، تالش، سیاهکل، قاسم آباد رودسر، دیوشل لنگرود، دیلمان، رشت، واجارگاه، اسالم و... - به حرفهی چوموشدوزی اشتغال داشته باشند و روستاها و محلاتی به همین نام خوانده شوند، چون چموش محله در خانقاه بر ماسال، چموشدوزان و چموشدوز محله در شاندرمن. آن بخش از بازار رشت که امروزه به کاسه فروشان معروف است، حدود نیم قرن پیش راستهی چموشدوزان یا چوموش دوجانه راسته بود.
در هر حال آموختن فن دباغی و آمادهسازی پوست روشی است که از سالیان دور تاکنون تغییر چندانی نکرده و به همان شیوهی ابتدایی اما کمی منظم یافتهتر هم چون آب زدن چرم، آهک زدن و عورامکاری، متورم کردن، نمک پاشیدن، مازوکاری، کاشی کاری، رنگ ریختن، پی زدن و صیقلزنی به استادکاران امروزی رسیده است. در گیلان استادکاران، چوموش را غالبا از چرم سادهی بدون رنگ میساختند و گاه برای تنوع و زیبایی، آن را با سماق و پوست انار رنگآمیزی میکردند و به رنگ قرمز و سیاه درمیآوردند و آن را به سلیقهی خود و یا به سفارش اهالی منطقه با نقوش زیبایی از خطوط هفت و هشت، مورب، گل و بوته، زنجیره و برگهای اسلیمی با نخهای متضاد و یا همگون متن اصلی (چرم) میآراستند. البته این تزئینات در کفش بانوان با منگولههای نخی الوان - به شکل توپهای کاموایی - کاربرد فراوانتری داشت و پر نقش و نگار در مراسم و جشنها به کار میرفت. به تدریج با افزایش استفاده از کفشهای خارجی، چوموش جنبهی زینتی به خود گرفت و با از رونق افتادن پیشهی دباغی (برای مصارف چوموش)، امروزه چند نفر چوموشدوز باقی مانده در موسوله، چرمهای مورد نیاز خود را از شهرهای قزوین و زنجان تهیه مینمایند.
علاوه بر چوموش، پایافزار دیگری که در روزهای گرم و آفتابی مورد استفادهی زنان گیلکی قرار میگرفت، در پایافزار چوبی کَتَل، کَتَله یا پاکَتَل بود که گاه رویهی آن را تسمههای چرمی و یا پارچهای میساختند.
استادکاران: مرحوم میرزا فرنیا ( آلوده)، مرحوم فرخ حنیفه زاده، مجید فرنیا(نوه)، محمد جمالی، محمدمهدی کاوشیان، گلناز نعمتی در ماسوله و نصرالله حقیقت در روستای قاسم آباد رودسر.