وضعیت
موضوع بسته شده است.

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376

درباره ی واژه ها ی «زن»، «بانو» و «دوشیزه»


واژهی «زن» در زبان پهلوی، که زبان هنگام اشکانیان و ساسانیان بوده است، به گونهی «کن» خوانده میشده،‌ که آن خود؛ از کـَئینی (کَ ای نی) زبان اوستایی ( کهنترین زبان آریاییان جهان ) همچون زبان سانسکریت برگرفته شده است. این واژه نیز از ریشهی «کن» اوستایی که به معنی «خانه» بوده برآمده است، و برابر است با : دارندهی خانه [ صاحبخانه ].


ریشهی «کن» اوستایی، ‌یک برابر دیگر نیز دارد که «دوست داشتن» باشد ! و چون آن که از ریشهی نخستین آن برمیآید، این واژهی چند هزارسالهی ایرانی، ریشه در هنگام درازآهنگ مادرسالاری در ایران (و جهان)‌ دارد،‌ و زیباترین داستان را از کوششهای مادران از آن هنگام که مردمان، همچون دیگر جانوران در رمههای بزرگ میزیستند و نرم نرم برای گریز از سرما خانه سازی را آغاز کردند، باز میگوید.
این پیداست که نخستین خانه، به دست مادران در دل کوهها و تپهها، در آغاز با پنجهی آنان و پَسان، به یاری سنگ کنده شده است، و همین واژه و کنش نیز خود نشان میدهد که «کن» یا خانه در آغاز در کوه و زمین کنده شده است، ‌و شاید خانههای نخستین برای پنهان کردن کودک و نوزاد برهنه از سوز سرما، ساخته میشده و روزبه روز به گنجایش آن افزودهاند، تا دیگر فرزندان و مادران را نیز در خود جای دهد.
سپس «کن» با پسوند «ت» به گونهی «کنت» درآمد که در زبان پهلوی برابر با شهر است و با دگرگونی «ت» به «د» به گونههای «کند»، «کندو» (خانهی زنبور) و با فروافتادن میانوند «ن» به گونهی «کد»، «کده»، «کته»، «کدیور»، «دهکده»، ... درآمد.
در آن هنگام ِ بس دور و دراز، مردان و پسران به دنبال نخچیر و خوردن میوههای درختان در کوه و دشت و جنگل پراکنده بودند و گروه مادران و دختران و پسران خردسال همواره با مادران و مادربزرگان با هم به سرمیبردند، ‌و از آنجا که این گروه ِ به هم پیوسته را یارای کوچهای بزرگ نبود، ‌این امر، خانه سازی و پیشرفت آن را نیرو میبخشید و بدین ترتیب یکجانشینی و ساختن دهکدهها آغاز گردید.


گروه مردان و پسران را گاهگاه آرزوی دیدار زنان و خواهران و دختران برمیخاست و آنان را به سوی خانه و کن و دهکده ی خود میکشاند و از آنجا که آرامشی که در خانهها روان بود، برایشان سخت دوست داشتنی مینمود، ریشهی دوم واژه ی «کن» که دوست داشتن باشد، پدیدار گردید،‌ و واژهی پهلوی «کنیچک» (کن ای چک) از همین ریشه است که در فارسی به «کنیزک» دگرگون گردیده و برابر است با ‌«دوست داشتنی کوچک».


اما با گذر روزگار و با گسترش کار جهان در زمانهای پسین و با گذر از دوران مادر سالاری به پدر سالاری، نرمک نرمک،‌ و به پاس بزرگداشت پایه گذاران فرهنگ مردمی که زنان و مادران بودند، از سوی مردان،‌ پاژنامها ( لقب ها)ی دیگر برای زنان پدیدار گردید.


نخستین ِ این نامها «نائیریکا» است که در زبان اوستایی، برابر با «زن پهلوان» می باشد، ریشهی این نام، واژهی «نرَ» در اوستا است که پهلوان و زورآور بوده و گونهی نرینهی آن در نام یکی از بزرگترین پهلوانان ایران یعنی «نریمان» نیای رستم جهان پهلوان وجود دارد و از آنجا که در زبانهای کهن آریایی، واژهها دو گونهی نرینه و مادینه، و یک گونهی میانه داشته اند، واژهی نر ِ نرینه به گونهی«نئیری» و مادینه ی آن «نائیریکا» خوانده میشده است.
این واژه در زبان پهلوی به گونهی «نائیریک» درآمد، که پاژنام بانوان بود و هنوز در زبان ارمنی نیز «نایریک»‌ خوانده میشود. در زبان فارسی این واژه از میان رفت،‌ مگر آنیکه بارها و بارها دربارهی زنان برجسته و بلندمنش شنیده ایم، یعنی پاژنام «شیر زن»‌ که یادآور نام نائیرکای اوستایی است.


پاژنام دیگر زن در زبان فارسی «بانو» است که در زبان پهلوی «بانوک» خوانده میشده و در زبان کهن اوستایی خود را بهگونهی فارسی مینمایاند. ریشهی این وا‍ژه «بان» اوستایی است،‌ برابر با فروغ و روشنایی،‌ و از آنجا که «ن» در واژهها به «م» دگرگون میشود، «بان» اوستایی نیز «بام» گردید، ‌که در واژهی آمیختهی «بامداد»(= هنگام روشنایی)،‌ و یا دهندهی روشنایی و فروغ سپیده دم، خویش را نگاهداشته است، ‌و بر این بنیاد «کدبانو» «روشنایی خانه» است و اگرچه امروز کم تر کاربرد دارد، در نوشتههای تا سدهی هشتم و نهم همهجا به همینگونه آمده است،‌ و چون «کد» نیز به «کی» برگشته است در چند گویش امروز ایران گونهی «کیوانو» هنوز‌ بر زبان میرود.
و باز اگرچه امروز، از بان و بانو، فروغ و روشنی درنمییابیم ،‌اما همه میدانیم که در فرهنگ ایرانی زن را چراغ خانه مینامند که همان برآیند بانو و بانوک را با خود به همراه دارد.


وا‍ژی دیگر که ایرانیان برای دختران بر زبان میآورند، «‌دوشیزه» است که در زبان پهلوی «دوشیچک» (دو شی چک) خوانده میشده است که خود؛ از ریشهی«زوش» اوستایی به معنی دوست داشتن برآمده و بر روی هم «دوست داشتنی کوچولو» است، همانکه در واژهی کنیزک هم نهفته است.
از این واژه «دوشارم» پهلوی برابر با معشوق نبز برآمده است و زیباست که این واژه و پاژنام برای دختران و زنان کاربرد داشته است، ‌نه برای مردان !


درباره ی واژه ی آریا و ایران


آن گروه از آریایی‌هایی که مهاجرت نکردند و در «ناف جهان» که به‌ زبان اوستایی اَیریانه ‌وئیجنگ (airyana-vaējangh) خوانده می‌شد، ساکن ماندند، با نام ایرج مشهورند و ایرج (eraj) که به ‌زبان پهلوی (erech) خوانده می‌شود، مخفف واژه ای اوستایی است که به پهلوی و پارسی دری «ویج» تلفظ می‌شود و مرکز جهان معنی می‌دهد.


واژهی « ایران » که در پارسی ‌میانه به شکل «اران» (erān) بوده است، برگرفته از شکل‌های قدیمی واژه ی «آریانا»، یعنی سرزمین آریایی‌هاست.


واژهی «آریا» در زبان‌ اوستایی به صورت «اَیریه» (airya) ، در پارسی باستان «اَریه» (āriya) و در سنسکریت به شکل «آریه» (arya) به کار رفته است و «ایریه» و «اریه» سپس در زبان پهلوی و پارسی دری به شکل «ایر» (ēr) درآمده است. « ایر» در واژه به‌معنی «آزاده» و جمع آن «ایران» به‌معنی «آزادگان» است.


ایرانیان در نوشته‌های پهلوی ساسانی، خود را به این نام و میهن خود را «ایران» (ērān) نامیدند.


در شاهنامه دربارهی پسر سوم فریدون می‌خوانیم :


مر او را که بُد هوش و فرهنگ و رای مر او را چه خوانند ؟ ایران خدای


ایران در این‌جا جمع «ایر» یعنی آزادگان و «ایران خدای» به‌ معنی پادشاه آزادگان است.


ایرانیان و آریاییان هند که زبان های آنان در روزگاران کهن به یکدیگر بسیار نزدیک بوده است، خود را به این نام خوانده‌اند.(سیمای ایران تألیف ایرج افشار، ص ۶۷-۶۸-۶۹)


در مورد کشورهای دیگر و اقوام آریائی که به اروپا مهاجرت کردند و نام ایران را نگاه داشتند، می‌توان «ایرلند» را نام برد. بخش نخست نام کشور ایرلند که در خود زبان ایرلندی «eire» نامیده می‌شود نیز همین واژه است.
(ایرلند = سرزمین ایرها = سرزمین آریاییان). این واژه را در زبان ایرلندی که هم‌ریشه‌ی زبان ماست به شکل «aire» و «airech» و به همان معنی «آزاده» می‌بینیم. و هم در آن‌جا است که هنوز معابد میترایی یعنی یادگار دوران فریدون از زیر خاک بدر می‌آید. (دکتر فریدون جنیدی کتاب زندگی و مهاجرت آریاییان ص١۷۵-١۷۶)



ایرانیان در نوشته‌های پهلوی اشکانی «اَریان»، در ارمنی «اِران» (eran) یا «ایران شَتر» (ērān shathr) و در فارسی «ایران شهر» نامیده می‌شدند.
ایران در زبان پهلوی دو معنی داشت : یکی آریاییان یا ایرانیان و دیگر سرزمین ایران.


شکلی دیگری از ایران «اریان» است که در کتاب تاریخ پیامبران و شاهان از «حمزه اصفهانی»، دانشمند سده‌ی چهارم آمده است. او از مملکت «اریان» و هم «فرس» و به بیان دیگر «اریان» نام میبرد و میگوید که ایشان پارسیان‌اند.(حمزه اصفهانی. تاریخ پیامبران و شاهان، ص ۲)
از این سخن پیداست که او اریان را در معنی جمع و به جای ایرانیان یا آریاییها بکار بـرده است.


شکل «اریان شهر» نیز به جای «ایران‌ شهر» در کتاب التنبیه و الاشراف، تألیف «ابوالحسن علی مسعودی»، مورخ سده‌ی چهارم نیز دیده شده است.(ابولحسن مسعودی، علی.التنبیه و الاشراف، ص ٣۸-٣۹)
«شَثر» (= شهر در فارسی) که در واژهی پهلوی «ایران شثر» آمده است در آن زبان به معنای کنونی «سرزمین» است.
در زبان پهلوی ساسانی به جای شهر (در معنی امروزی) شثرستان (= شهرستان در فارسی) به کاربرده می‌شد و کیشوَر (= کشور در فارسی) به معنی یک بخش از هفت بخش زمین بود که به تازی «اقلیم» خوانده شده است. در زبان پهلوی از واژه‌ی «ایران شثر»، مفهوم کشور ایرانیان، کشور آریاییان دریافته می‌شد. (دکتر صادق کیا. آریا مهر، ص ٣-۴)


ایران به جز در معنی آزادگان، همچنین منسوب به‌محل آنان بوده و به جایگاه آریاییان نیز گفته می‌شده است و هم‌اکنون نیز گفته می‌شود. بخشی از پیام کی‌خسرو به افراسیاب‌ چون این است:


به ایران زن‌ و مرد لرزان به ‌خاک خروشان ز تو پیش یزدان پاک


که در این بیت : ایران به‌ معنی کشور آریاییان است، یا :


دریغ‌ است، ایران که ویران شود کنام پلنگان ‌و شیران شود


ابوسعید ابوالخیر در این چهارپاره (رباعی) خود ایران را به معنی جمع «ایر» آورده است :


سبزی بهشت و نو بهار از تو برند آنی که به خلد یادگار از تو برند
در چین وختن، نقش‌ و نگار از تو برند ایران همه فال روزگار از تو برند
 
  • پیشنهادات
  • ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    از : آریا بوم

    درباره ی واژه ی اوستا





    امروز زبانی را که دفترهای پیشین ایران بدان نوشته میشده است زبان اوستایی میخوانیم و این واژه خود در نوشتههای اوستا به چشم نمیخورد و در نوشتههای پهلوی به گونهی «اَپَستاک» دیده میشود.


    دربارهی این واژه سخنان فراوانی گفته شده، اما آنچه به تر از همه است این است که گروهی اوستا را از ریشهی «وید» گرفتهاند که دانش باشد و گروهی دیگر نیز آن را از «ویستی» که آن نیز دانش و آگاهی است میدانند.
    این دو ریشه یابی به گمان نگارنده دور از خود واژه است، زیرا که اوستا در گونهی کهنتر زبان پهلوی اپستاک بوده و با «و» آغاز نمیشده است، باز آن که اگر چون این نیز بیندیشیم، این واژه با پیشوند « ا» معنی بیدانشی، یا نا آگاهی به خود میگیرد.


    و از سویی چون این واژه در نوشتههای پهلوی آمده است، میباید معنی پهلوی آنرا به دست آورد و ریشه یابی کهنتر از آن، با دگرگونی وات سنگینتر« پ» به وات سبکتر «و» درست نمینماید.
    در این بیگمانیم که اسکندر گجستک چون به دژنپشت ایران رسید، از روی نادانی و کینه وری و رشگ، آن گنجینهی بزرگ جهانی را که بر روی دوازده هزار پوست گاو به دبیرهی زرین نوشته بودند بسوخت و خاکستر کرد و به دریا ریخت …
    ایرانیان چند سده از دفتر و نوشتهی خویش دور بودند، مگر گروهی اندک که آن دفترها را در خانه پنهان و نهفته میداشتند !
    و از آن هنگام، تا زمان پادشاهی بلاش اشکانی، چهار سده ایرانیان را دفتر و دیوانی نبود. تا آنکه بلاش فرمود تا دفترهای پراکنده و پنهان را که در دست برخی موبدان و دبیران بازمانده بود، گردآورند.
    از سرتاسر ایران تنها بیست و یک نَسک (نسخه)پیدا شد و چون آن همه را در یک جا گرد آوردند، دیدند که سه گونه گفتار است. چند دفتر «گاسانیک» یا سرودههایی چون گاثاها، چند دفتر «مانتریک» که نمازها و آفرینها و یادهای بایسته در آیینها را در بر میگیرد، و چند دفتر «داتیک» که داد و دهش و آفرینش یزدان و نیز داد و قانونهای کشور بزرگ باستانی را باز مینماید !
    چون خواستند که آن نسکها را به دبیرهی پهلوی بنویسند، برخوردند که واکهای ویژهی آن زبان نا آشنا را نمیتوان با این دبیره نوشت … آنگاه فرزانگان فراهم نشستند و از روی دبیرهی پهلوی، دبیرهای برساختند که دارای ۴۴ نگاره بود و همهی آواهای شگفت آن زبان نهفته را بدان توان گفت.


    در اینجا معنی اوستا یا اَپَستاک روشن میشود.
    مردم ایران چهار سده دفترهای دانایان پیشین خود را ناپیدا میدیدند. «پستاک ِ» پهلوی گونهی دیگری از «پیتاک» پهلوی است که در فارسی آنرا «پیدا» میخوانیم و اوستا بر روی هم « اَ» + «پیدا» یعنی «ناپیدا» معنی میدهد، و چون نمی شد نامی را که چهار سده بر زبان و مردمان ایران شهر گذشته بود دیگر کرد، همان نام بر آن دفترها ماند و با دگرگونی حروف از پهلوی به فارسی، به گونهی «اوستا» درآمد و به ترین گواه این سخن نیز همان گفتار دینکرت است که به گونهی نا آشنا و نهفتهی اوستا از آن یاد کرده است !
    چون ایرانیان چهار سده از گرامیترین یادگارهای نیاگان خویش به دور مانده بودند، همهی آن نسکها را به گونهی فرمان دین، پذیرا گشتند و سر بر فرمان نیاگان نهادن را با جان و دل خواستند، و چون پیامبر ایرانی زرتشت بود، همهی آن نوشتهها را از زرتشت دانستند و اوستا، نام نامهی دینی ایرانیان را به خود ویژه کرد.


    دیگر آنکه امروز روشن میشود که اوستا نامی کهن نیست و نامی است که ایرانیان در زمان ِ گم بوده و ناپیدا بودن آن دفترها برآن نهاده بودند و به جز بخشی از آن، که «گاثاها» باشد، هیچ نسک دیگرش از زرتشت نمیباشد و به دین زرتشتی پیوند ندارد، مگر آنکه همهی آنها، تراوش اندیشهی ایرانیان در زمانهای دور و دراز زندگی و فرهنگ ایرانی است. برخی از این کتابها پس از زرتشت نوشته شده و برای آنکه آن را در دید زرتشتیان به راست به شمار آورند، در هر بخش از آن پرسش و پاسخی میان زرتشت و اهورامزدا آوردهاند و چون پاسخ از سوی اهورامزدا داده میشود پس کار کردن بدان، خویش کاری هر زرتشتی است !
    برخی از آنها نیز مانند «وندیداد» و «یشتها» دیدگاههای کهن ایرانی است که مربوط به پیش از جدایی هندوان از ایران می باشد و پس از زرتشت با شیوهی تازه (یعنی اوستای نو) نوشته شده است.
    هندیان، زبان کهن خویش یعنی «سانسکریت» را «سمزکرته بها» مینامند که زبان ویراسته شده، به شده و خوب شده معنی میدهد، و چون دستورآن زبان بر زبان اوستا نیز دستور میراند، نشان میدهد که در زمانی دور، هنگامی که هنوز هندوان و ایرانیان در ایران ویج میزیستهاند، ایرانیان کهن برای نگارش دفترهای خویش، زبانی ویراسته، به جز زبانی که بر زبان مردمان روان است، آراسته بودهاند و آن همین زبان است که امروز سه گونه گویش از آن را در سانسکریت، اوستا و فارسی هخامنشی باز مییابیم.
    پس به تر آن میبود که ما نیز این زبان را زبان فرهنگی کهن ایران بدانیم، اما چون از آن زمان که اسکندر گجسته دوازده هزار دفتر دانایان پیشین ایران را سوزانیده است، بیش از بیست و دو سده میگذرد و این نسک ها در این بیست و دو سده همواره با همین نام خوانده شده است، نمیتوان نام آن را دگرگون کرد و ما نیز میباید که آن را اوستا بنامیم، شاید که همین نام، همواره یادآور کار زشت تباه کاران تاریخ باشد !

     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    از: رستم جمشیدی





    بحثی درباره ی "موشک" و "رزمایش"





    موشک:


    آیا موشک به معنای موش ِ کوچک است؟


    اگر به فرهنگ های ِفارسی رجوع کنیم، می بینیم که برای «موشک» چند معنا را ذکر کرده اند یکی از این معانی «قسمی آتش بازی» است. کهن ترین فرهنگی که این معنا را برای موشک آورده گویا «شرف نامه ی مُنیَری» اثری از سده ی نهم هجری باشد.(١) ببینیم لغت نامه ی دهخدا در توصیف ِ این وسیله ی آتش بازی چه نوشته است: «قسمی آتش بازی که در آن آلتی از کاغذ ِ کلاهک مانند و به شکل ِ موش سازند (می بینیم که "ک" در این جا نه کاف ِ تصغیر که کافِ تشبیه است و همان گونه که برخی از دوستان نوشته اند می توان ساخت ِاین واژه را با "نارنجک" قیاس کرد.ـ جمشیدی) و درون ِ آن باروت و شوره ریزند و فتیله نهند و چوبی دُم آسا بر آن تعبیه کنند و آتش زنند و بر هوا پرتاب کنند».


    از این وسیله ی ِ آتش بازی در جشن ها و به ویژه در شب تحویل سال نو استفاده می کرده اند. استاد عبدالحسین زرین کوب در مقاله ای که در باره ی "نوروز و آیین های وابسته به آن" نگاشته، این مراسم و نیز موشک و ساختمان ِ آن را توصیف کرده است:


    «مراسم شب عید هم در نوع خود جالب است واز جمله شامل ِنمایش و آتش بازی در داخل حیاط و پشت بام خانه ها می شود. در گذشته آتش های مصنوعی ... به شکل موشک هایی کاغذی با محفظه ای از باروت و با دنباله ای از یک نوع جگن ِ خشکیده که به هنگام پرت کردن به هوا، به محفظه ی قابل انفجار آن آتش می زدند [ساخته می شد]،... که با صدای مهیب و شعله ی نورانی ِ شدیدی منفجر می گشت ...[و] تا نزدیک نیمه شب کوچه ها وخانه ها در شهر و ده در حال ِشور و هیجان واقع بود». (۲)


    در متون عصر تیموری و صفوی نیز از این آتش بازی یاد شده است. برای نمونه در حبیب السیر خواندمیرِ هروی آمده: «... صد هزار چراغ بر ریسمان ها تعبیه کنند و موشک ها بر اطراف ِ آن بندند بر وجهی که چون یک چراغ بر افروزند موشک بر آن ریسمان ها دویده به هر چراغ که رسد روشن سازد...» (٣) در روضةالصفویه ی میرزابیگ ِگنابادی نیز می خوانیم: «... موشک بازان ِ نادره کار نیز فضای میدان را به انواع ِ صنعت، از هیاکلِ جانوران و موشک های گوناگون آراستند... وقتی که شمع ها و چراغ ها روشن می شد، آن موشک ها را آتش می زدند...» (۴)


    امروز نیز رسم موشک بازی در تهران زنده است اما به جای شب عید، در شب چهارشنبه سوری انجام می گیرد و موشک ها دیگر دست ساز نیست. از آن جا که خواند میر و میزابیگ هر دو خراسانی بوده اند (یکی اهل هرات و دیگری گناباد که از شهرهای خراسان ِایرانِ امروز است) و از آن جا که ابراهیم فاروقی (صاحبِ شرف نامه) فرهنگش را درایالت ِ بهار ِ هند (۵) تألیف کرده و اطلاعات ِ هندیان درباره ی رسم های فارسی به واسطه ی ولایت های شرقی ِ ایران ِ بزرگ به دست می آمده است، می توان دانست که این رسم در خراسان ِ بزرگ نیز رایج بوده و پیش از آن که افغان ها به تاراج ِ فرهنگ ِ فارسی در آن سرزمین بپردازند، موشک بازی در آن ناحیه نیز انجام می گرفته است (شاید امروز هم چیزی از این رسم باقی مانده باشد ولی نامش موشک بازی نباشد چون گویا موشک در این دیار نا آشناست).


    پس از آن که موشک های غول آسای دنیای جدید به صحنه ی هستی آمدند، فارسی زبانان به سببِ شباهتی که بین ِ این وسیله ی آتش بازی با این ابزار ِجنگی و فضایی می دیدند این موجوداتِ جدید را نیز "موشک" نامیدند. (این واژه را فرهنگستان وضع نکرده و مردم خود اختیار کرده اند. من در فهرست لغات ِ بر نهاده ی فرهنگستان "موشک" را جز برابر یک اصطلاح ِ شیمیایی، جای دیگری ندیدم و گمان بلکه یقین دارم این واژه در معنای موشک ِ جنگی، برنهاده ی فرهنگستان نیست.)


    این اتفاق تنها در زبان ِ ما نیفتاده بلکه در زبان های دیگر نیز عین ِاین جریان را می بینیم. در زیر به بررسی ِ ریشه شناختی ِ واژه های"rocket" ِ انگلیسی و "fusée" ی ِ فرانسوی می پردازیم و سرگذشت ِ این دو واژه را در تاریخ ِ زبان هایشان به مطالعه می گیریم. اما پیش از آن که وارد این بحث شویم لازم است یک واژه ی پارسی را نیز که مربوط به صنعت ِ "نخ ریسی" است بشناسیم. معنای این واژه را به نقل از برهان قاطع ِ محمدِ خلفِ تبریزی می آورم:


    "فَرموک": بر وزن ِ مفلوک، گروهه ی ریسمان ِریسیده شده را گویند که بر دوک پیچیده شده باشد. (۶) اثیرالدین اخسیکتی سروده است:


    مشغول ِ پنبه چرخ و ندانسته کآفتاب


    "فرموکِ" اخترانش بدزدد ز دوکدان (۷)





    Rocket (راکت):


    برای شناسایی ِ تاریخِ واژه ی "راکت" و بررسی سیر اشتقاقی ِ آن، مطالبی را از برخی فرهنگ های انگلیسی که حاوی اطلاعاتِ ریشه شناختی است، در زیر ترجمه می کنم و مشخصات ِ این فرهنگ را همراه ِ اصل متن به طور کامل در ضمن ِ یادداشت ها می آورم.


    در جلد چهاردهم از فرهنگِ معتبر و بسیار مفصل ِآکسفورد که در بیست جلد ِ بزرگ تألیف شده است می توان این اطلاعاتِ لغت شناسی را درباره ی rocket به دست آورد:

    Rocket: (در معنای موشک) ... [ گرفته شده از فرانسویroquet (سده ی شانزدهم) یا اقتباس از ایتالیاییrocchetta در لاتین ِ قرون ِ میانه roccheta, rocheta (١٣۷۹م) گویا مصغرِ واژه ی ایتالیایی ِ rocca به معنای "فرموک ِ [کوچک]" است که ناظر به شکل و صورت ِ این شیء است...] (پیش از آن که سررشته ی فرموک را بکشند دوک ِ پوشیده از فرموک به شکل استوانه است ـ جمشیدی)
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    الف)یک دستگاه آتش بازی که دارای محفظه ای استوانه ای شکل از کاغذ یا فلز و حاوی ترکیب های قابل احتراق است. پس از شعله ور شدن این محفظه، دستگاه به بالا یا به فاصله ای [مستقیم] پرتاب می شود. موشک های آتش بازی بیش تر برای آن ساخته می شوند که در هوا منفجر شوند و نور افشانی کنند. (مانند موشک فارسی ـ جمشیدی)


    (. . . . . .)


    ج) هر وسیله یا ابزار جنگی ِدراز [و استوانه ای شکل] (مانند بمبِ هوایی، پرتابه، ناویز ِ فضایی) که در آن دستگاهی موشکی وسیله ی رانش [و پرتاب] باشد. (۸)





    Fusée (فوزه):


    برای فارسی زبانان ِ ایران "راکت" وسیله ی ورزش ِ "تنیس" است. آنان با راکت به معنای موشک ـ مگر از طریق زبان انگلیسی ـ آشنایی ندارند. حتی در فهرست واژگان برنهاده ی فرهنگستان، "موشک" (البته در معنای یک اصطلاح شیمیایی) برابر "فوزه" قرار گرفته است. اما این فوزه ی فرانسوی آن قدر زود از زبان مردم ایران برافتاد که فرهنگ ها هم از ضبط آن خودداری کردند. fusée فرانسوی نیز در تاریخ زبان ِ فرانسه سرگذشتی همچون rocket انگلیسی داشته است. اکنون به بررسی ِ ریشه شناختی ِ این واژه توجه کنیم.


    مطالب زیر از جلد هشتم فرهنگ "گنجینه ی ِ زبان ِ فرانسه" که با نظارت " پُل اَمب" تألیف شده است ترجمه می شود


    Fusée )


    ١- معنای کهن: گروهه ای از نخ که گرداگرد ِیک دوک می پیچد. (فرموک) ...


    ۲- در آتش بازی: قسمی آتش ِ مصنوعی از کاغذ یا فلز که واکنش های ناشی از باروت پرتابش می کند و در هوا منفجر می شود و به هنگام احتراق ریزه ها و اخگرهایی نورانی در هوا رها می کند...


    ٣- در توپ خانه: دستگاهی که بر روی یک افکننده تعبیه می شود به این قصد که در زمان و مکانی دلخواه موجب انفجار گردد. (۹)


    "فرموک" با "موشک ِ جنگی" چه ارتباطی دارد؟


    فرهنگ ِ "ریشه شناسی ِ فرانسه" ی ِ لاروس چنین می نویسد:


    Fusée: (فرموک ِ کنَف، [نخستین بار] در ترانه های عامیانه ی سده ی سیزدهم .م) آمده، از لاتین ِعامیانه fusata* گرفته شده، گروهه ای از نخ است که گرداگرد ِیک دوک می پیچد و معانی گوناگون ِ فنی را به استعاره پذیرفته است، به ویژه در آتش بازی (از سده ی شانزدهم به این سو) و توپ خانه، و شکل ِ "موشک" با "دوک" ِ[فرموک پیچیده] مقایسه می شود. (١۰)


    البته فرانسویان به تقلید از انگلیسی ها به موشک "روکت roquette" هم می گویند که درباره ی این واژه پیش تر سخن گفته ایم.





    با تأمل در آن چه گذشت درمی یابیم که "راکت" انگلیسی ها و "فوزه"یِ فرانسویان در اصل فرموک ِ کوچک است. پس اگر اطلاق ِ فرموک به این موشک های ِغول آسا منطقی است ایشان را موشواره نامیدن غیر منطقی نیست (همان طور که نوشتم "ک" در موشک نه کاف ِ تصغیر که کافِ تشبیه است) و می بینیم که راکت ِ انگلیسی و فوزه ی ِ فرانسوی نیز هر دو مأخوذ از قسمی آتش بازی است


    رزمایش:


    "رزمایش" از "رزم " و "آیش" ترکیب نشده است، بلکه ترکیبی است از "رزم" و "آزمایش" که برای سهولت ِ تلفظ برخی از واج های آن ها به هنگام ترکیب افتاده است.


    البته به گاه ضرورت (خاصه در شعر) می توان این ترکیب را به صورت کامل هم بیان کرد.


    این اتفاق در زبان ما بی سابقه نیست و به فارسی هم محدود نمی شود، در بسیاری از زبان ها می توان نمونه هایی از این دست را نشان داد. در زیر پاره ای از این واژگان مرکب را که به هنگام ترکیب اجزایی از آن ها افتاده است می بینیم:


    کلا پیسه: مرکب از "کلاغ" و "پیسه"

    کلاغ سیاه و سپید، تغییر کردن ِ چشم، یعنی زیر و بالا شدن سیاهی و سپیدی چشم، چه پیسه به معنی ِ دو رنگ است و کلاغ ِ پیسه، کلاغِ ابلق است که مأخذ ِاین لغت گردیده است.(١١)
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    مولوی سروده است:


    گفت تا چشمش کلاپیسه شدن


    کور گشته است این دو چشم ِکور ِمن


    (مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسن، دفتر پنجم، بیت ٣۷٣۵ )


    سوزیان: در اصل "سود و زیان ِ" سرمایه باشد و اصل آن سود و زیان بوده است. (١۲)


    ناصرخسرو می گوید:


    ز دنیا زیانت زدین سود کردی اگر خوار گیری به دین سوزیان را (دیوانِ ناصرخسرو، تصحیح ِمجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران١٣۶۸، ص١١)


    خاقانی می گوید:


    گرچه عیسی وار از این جا بار سوزن بـرده ام


    گنج ِقارون بین کز آن جا سوزیان آورده ام


    (دیوان خاقانی شروانی، به تصحیح ِضیاء الدین سجادی، تهران، ١٣۷۸، ص۲۵۵)


    ورزاو: مرکب از "ورز" به معنای کشاورزی، (صورتِ دیگری از "برز" که در برزگر می بینیم) و "گاو ِ" نر (گاوی که برای شخم زدن و شیار کردن ِ زمین های کشاورزی به کار رود). (١٣)


    در شعری از احمد شاملو آمده است:


    یوغ ِ ورزاو بر گردنمان نهادند/ گاوآهن بر ما بستند/ بر گرده مان نشستند/ و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند/ که بازماندگان را/ هنوز از چشم/ خون آبه روان است...


    (مدایح ِ بی صله، تهران١٣۷۹، ص۵۹)


    بُوَ ک: ترکیبی از " بُوَد" و "که"


    باشد که، امید که، شاید که، و نیز اگر.


    ولی محمد اکبرآبادی در شرح بیت زیر از مثنوی نوشته است: «بوک کلمه ی تمنی و آرزو است. و به معنی ِ "باشد" و "اگر" نیز آمده و مختصر ِ "بُوَد که". و در اینجا به معنی ِ اگر است».


    ای بسا کس مرده در بوک و مگر که اگر این کردمی یا آن دگر» (شرح مثنوی مولوی موسوم به "مخزن الاسرار"، به اهتمام نجیب مایل هروی، تهران، ١٣۸٣، ج۲، ص۶۷۹)


    ناگفته پیداست که اگر بخواهم فهرستی جامع از این قبیل ترکیب ها به دست دهم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود، پس به همین مختصر بسنده می کنم.


    جالب تر آن که در رزم و آزمایش واج های "ز" و "م" مشترک است و حذفِ واج ها در این مورد توجیه پذیرتر





    یادداشت ها:





    (١) شرف نامه ی ِ مُنیَری، ج۲، ص۲۶۴. (به نقل از یادداشت های قزوینی، به کوشش ِ ایرج افشار یزدی، تهران، ١٣۶٣، ج۷، ص١۶٣)


    (۲) دکتر عبدالحسین زرین کوب، "نوروز و آیین های وابسته به آن"، نقش بر آب، تهران، ١٣۷۴، ص۴۴۵)


    (٣) به نقل از لغت نامه ی دهخدا، مدخل ِ موشک


    (۴) به نقل از فرهنگ معین، مدخل ِ موشک باز


    (۵) دکتر ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ١٣۶٣، ج۴، ص١١٣


    (۶) برهان ِ قاطع، ج٣، ص١۴۷۰


    (۷) به نقل از پاورقی برهان ِ قاطع، ج٣، ص١۴۷۰


    (۸)


    Rocket: … [a. F. roquet(16th c.) or ad. It. rocchetta in med. L. roccheta, rocheta (1379), app. a dim. of It. rocca ROCK3 (the third meaning of rock in English is distaff – Jamshidi)…]


    a. A firework apparatus consisting of a cylindrical case of paper or metal containing an inflammable composition, by the ignition of which it may be projected to a height or distance. Pyrotechnic rockets are usually constructed so as to burst in the air and scatter a shower of sparks.


    … c. Any elongated device or craft (as a flying bomb, a missile, a spacecraft) in which a rocket engine is the means of propulsion.


    (The Oxford English Dictionary, second edition prepared by J. A. Simpson and E. S. Weiner, volume XIV, Oxford university press, 1989, p 22)


    (۹)


    Fusée: 1) Vieilli. Masse de fil qui entoure un fuseau… 2) PYROTECHNIQUE. Pièce de feu d'artifice de papier ou de métal, propulsée par réaction de la poudre, qui éclate dans l'air en lançant des jets de parcelles en ignition… 3) ARTILL. Dispositif fixé sur un projectile, destiné à le faire exploser au moment ou à l'endroit voulu.


    (Trésor de la Langue Française, dictionnaire de la langue française du XIXe et du XXe siècle (1789-1960), publié sous la direction de Paul Imbs, édition du centre national de la recherche scientifique, Paris, 1971-1994, tome huitième, p 1342-3)


    (١۰)


    Fusée: (fusée de chanvre, fableau du XIIIe s) du lat. vulg. *fusata, quantité de fil enroulée autour d'un fuseau, a pris divers sens tech. par métaphore, spécialisé par de la pyrotechnie (XVIe s) et artillerie, la fusée ayant été comparée au fuseau.


    (Dictionnaire Etymologique de la Langue Française, par Albert Dauzat, Larousse, Paris, 1938, p 348)


    (١١) لغت نامه ی دهخدا


    (١۲) پیشین


    (١٣) برهان قاطع، ج۴، ص۲۲۶۹


     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    در آشپزخانه ی زبان فارسی





    (درباره ی کاربرد فعل «خوردن» در زبان فارسی)


    درنگی در زبان فارسی و گفت و گوی روزمره ی فارسی‌زبانان و نگاهی به شمار عبارات و استعاراتی که در این زبان برای فعل «خوردن» و انواع خوراکی ها به کار می رود، موجب شگفتی هر پژوهنده ای می‌گردد. گرچه میتوان حدس زد که در همه ی فرهنگها استعاراتی در رابـ ـطه با خوردن و خوراکی ها موجود باشد. لیکن خوردن و مسایل مربوط به آن، چون آن با فرهنگ و زبان فارسی آمیخته شده است که می‌توان ادعا کرد که حذف این استعاره‌ها از زبان فارسی، ارتباط فارسی زبانان را با واقعیت مادی اگر نه گسسته، بلکه دست کم به شدت مختل می‌ سازد و شرح بسیاری از حالات روحی ـ روانی و موقعیت‌های گوناگون اجتماعی را اگر نه ناممکن، دست کم بسیار محدود می‌سازد. ذهن فارسی‌زبانان در موقعیت‌های گوناگون و بسیار متفاوت زندگی روزمره از عبارات ساخته شده از فعل خوردن استفاده می‌کند و ما برای نمایاندن دامنه گسترده ی این کاربرد، تنها نمونه‌هایی از آن ها را در زیر می آوریم :





    ـ در زبان های اروپایی هنگامی که کسی از گفتار یا کردار شخص دیگری بیش تر از گفتار یا کردار خود جانب داری می‌کند، عبارتی را از عرصه دین به عاریه می‌گیرند و او را «مسیحی‌تر از پاپ» می‌خوانند. فارسیزبانان برای گفتن همین واقعیت عبارتی از حوزه آشپزخانه را ترجیح می‌دهند و او را «کاسه ی داغ‌تر از آش» می‌ نامند.


    ـ افعال زیبای «نوشیدن» و «آشامیدن» به دست فعل «خوردن» چون آن از صحنه ی زبان روزمره رانده شده‌است که فارسی زبانان چای، شیر، شربت و همگی مایعات و نوشابه‌ها را نمی‌آشامند یا نمی‌نوشند، بلکه «می‌خورند» و عرصه ی کاربرد این فعل به مایعات محدود نشده و «هوا» را هم شامل می‌گردد.و ایشان برای «هوا خوردن» است که به دامن طبیعت می‌روند،


    ـ برای ذهن فارسی‌زبانان حال کسی که مجبور است تاوان عمل خوشایندی را که از او سرنزده است بدهد، با مقایسه با حال کسی که «آش نخورده و دهان سوخته» دارد، آسان و قابل درک می‌شود.


    ـ در زبان فارسی هر چیز که نامناسب باشد، چنگی به دل نمی‌زند و «دندان‌گیر» نیست


    ـ «برای چیزی دندان تیز کردن» نیز به معنی قصد تصاحب کردن آن چیز است.


    ـ ذهنیتی که عبارت «مورچه چیه که کله‌پاچه‌ش باشه» را پرورانده است، بسیار حیرت‌انگیز است. دست کم آن که تصویری شگفت آورتر از «کله‌پاچه ی مورچه» در هیچ جا وجود ندارد.


    ـ هنگامی که کسی در برابر دو گزینه قرار می‌گیرد که یکی از آن‌ها کاملن بی‌ارزش و دیگری کم ارزش است و او دومی را بر می گزیند، انگیزه ی رفتار خود را با «کاچی به از هیچی» بیان می کند.


    ـ و برای بیان «مشکل کردن بی هوده‌ی کارها»، از تصویر بدیع «چرخاندن لقمه دور سر» بهره می گیرد..


    ـ دست زدن به کاری که زحمت آن بیش تر از توانایی کسی باشد: « لقمه ی بزرگ تر از دهان برداشتن» است.


    ـ «آشی که یک وجب روغن روی آن باشد»، برای فارسی زبان تهدیدی ترسناک است.


    ـ از پس کسی برآمدن: را «یک لقمه ی چپ کردن».می نامد.


    ـ عاقبت ِ ناخوشایند عمل یا رفتار خوشایند، مانند لرز کسی است که خربزه خورده باشد.


    ـ آن هنگام که مسئولیت انجام دادن یا ندادن کاری متوجه کسی باشد، یا اعمالی که انجام دادن یا ندادن آن‌ها نتیجه ی یکسانی داشته باشد، یادآور «آش کشک خاله» است.


    ـ برای توضیح رفتار کسی که در کارهای گوناگون دخالت بیش از حد می‌کند، او را به «نخود هر آش» تشبیه می‌کنند.


    ـ «نه به این شوری شور و نه به این بی‌نمکی» با آن که به ذائقه مربوط است، لیکن توصیه‌ای به آشپزها نیست، بلکه نشان‌دهنده عدم وجود تعادل در رفتارهای گوناگون انسان است.


    ـ یکی دیگر از نشانه‌های عدم تعادل در رفتار آدمی آن است که با خوردن یک غوره سردی‌اش بشود و با خوردن یک کشمش گرمی‌اش.


    ـ اعتدال یا رعایت انصاف آن است که رفتار آدمی طوری باشد که: «نه سیخ بسوزد نه کباب».


    ـ. آجیل مشکل‌گشا در «فرهنگ بزرگ سخن» این‌گونه تعریف شده است: «آجیلی که آن را به نیت برآورده‌شدن حاجت‌ها و رفع گرفتاری‌ها بین مردم پخش می‌کنند». (جالب آن که آجیل به صورت مجازی معنی «رشوه» هم می‌دهد. فرهنگ سخن آجیل‌خوری را به معنای رشوه گرفتن و آجیل‌دادن را به معنای رشوه دادن ثبت کرده است).


    از جمله خوردنیهای دیگری که کاربرد مشکلگشایی دارد، میتوان از آش و شله‌زرد نذری نیز نام برد.


    ـ در فرهنگ ایرانی دو موقعیت مناسب برای شناخت دوست شناسایی شده است. یکی در سفر و دیگری «سر سفره».


    ـ ساده‌ترین کار در زبان فارسی کاری است که به خوردن مرتبط است: مثل «آب خوردن»


    ـ و فرد وقتی به درجه بالایی از بدبختی می‌رسد دیگر «آب خوش از گلویش پایین نمی‌رود».


    ـ سماق مکیدن به معنی وقت را در انتظار بی هوده تلف کردن است. از این گذشته مزه ی آن ترش است و باعث ازدیاد ترشح دهان می‌ گردد. مقام ترشی در مقایسه با مزه‌های اصلی، یعنی شیرینی، شوری ( مثلا خیارشور) یا حتی تلخی (قهوه) در پایین‌ترین رده قرار دارد و عبارت «ترش‌رو» نیز به معنی «عبوس» است.


    ـ. برای ترغیب فارسی‌زبان به تحمل و صبر، باید به او وعده ی حلوا داد. گر صیر کنی ز غوره حلوا سازی.


    ـ مراسم نامزدی یا عقد که پیش‌مرحله ی زندگی مشترک دو انسان است در زبان مردم به «شیرینی‌خوران» مشهور است. دادن این عنوان به این مراسم، خوردن شیرینی را گویی هدف اصلی این مراسم می داند.


    ـ احترام به شکم، فارسی زبان را وامی‌دارد که در وقت خوردن پلو زیباترین لباس خود را بپوشد و «لباس پلوخوری» در زبان روزمره به معنی زیباترین لباس است.


    «در دیزی بازه، حیای گربه كجا رفته ؟» در ستایش شرم به عنوان یکی از ارزش های درو.نی شده ی انسان به کار می رود.


    ـ شخصی که در راه رسیدن به چیزی از فرط اشتیاق یا دست‌پاچگی گرفتار خطری می‌ گردد و یا صدمه‌ای «می‌خورد» از هول «حلیم» توی دیگ افتاده است.


    به این عبارات نیز توجه کنید: «حلیم خود را به هم زدن» به معنی به کار خود پرداختن و کاری به کار دیگران نداشتن، «حلیم کسی را هم‌زدن» به معنی دخالت کردن در کار کسی، و «برای حلیم خود روغن داغ کردن» به معنی به نفع خود کار کردن است.


    ـ «مرد خانواده» انسانی است که هزاران استعداد و قابلیت دیگر نیز دارد اما به ترین مرد خانواده آن است که «نان‌آور» خانواده است. و بقیه اعضای خانواده ی او «نان خور» او به شمار می آیند.


    ـ وقتی می‌خواهند زوجی را به داشتن فرزند تشویق کرده و از نگرانی آنان بکاهند می گویند: «هرآن کس که دندان دهد، نان دهد».


    ـ استعاره ی «خوردن کفگیر به ته دیگ»: به معنی فقیر و بی‌پول شدن یا ورشکست شدن است. علامت فقیر شدن شخص ثروتمند، خوردن کفگیر او (یعنی وسیله کشیدن پلو) به ته دیگ است و دوران پلوخوری او گذشته است.


    ـ علامت توانمندی نیز آن است که «دست کسی به دهانش برسد».


    ـ هر عمل انسان با نتیجه ی آن تناسب مشخصی دارد و «هرچقدر که پول بدهد آش می‌خورد».


    ـ در ذهن فارسی زبان، هنگامی که تغییری در وضعیت و موقعیت های نامطلوب ایجاد نمی گردد، باز «همان آش و همان کاسه!» است.


    ـ و انسان ِ با تجربه را انسانی می‌داند که سرد و گرم زندگی را «چشیده» باشد.


    ـ و اگر کسی که بخواهد از فکر، عقیده یا تصمیم کسی در مورد مسئله خاصی سردربیاورد، باید ببیند که «مزه دهان او» چیست.


    ـ بسیاری از چیزها نیز مزه دارند، از جمله شکست که تلخ است. یا آدم‌های شوخ‌طبع که «بامزه» یا «بانمک» هستند و یا آدم‌های لوس که بی‌مزه یا بی‌نمک هستند. یعنی قوه چشایی به عنوان ابزاری کمکی در شناخت مطرح است.


    ـ شیر اولین خوراک انسان است و مزه ی شیر اولین مزه‌ای است که قوه چشایی انسان آن را ادراک می‌کند. صفت شیرین در زبان فارسی به همین مزه نظر دارد. همه پدیدها و وقایعی که به این صفت موصوف شود، ذهن فارسی زبان را به مزه‌ی نخستین چیزی که خورده است، متوجه می‌سازد. طعم پیروزی (مانند شیر) شیرین است. طعم خربزه، باقلوا و حلوا هم همین‌طور. بعضی از بچه‌ها هم شیرین هستند. همچنین صحبت‌کردن یا لهجه ی بعضی‌ها شیرین است.خود زبان فارسی نیز هنگامی که پ را جانشین ف کنند، به قند و شکر و عسل تبدیل می‌شود!


    ـ شخص بداخلاق را نمی‌شود با یک من عسل هم خورد!


    ـ کار فرد متملق و چاپلوس نیز چیدن بادمجان دور قاب است.


    ـ برای کسی «تره خرد کردن» یا «سبزی پاک کردن» نیز به معنی تملق‌گویی و چاپلوسی‌کردن است که امروزه شکل منفی آن یعنی «تره خرد نکردن برای کسی» یا «سبزی خرد نکردن برای کسی» رایج است، که معنی ِ برای کسی اهمیت قایل نشدن، کسی را تحویل نگرفتن و یا قدرت او را به رسمیت نشناختن دارد.


    ـ شکم ِ همواره سوگوار را با خوردن خوراکی های بادآورده « از عزا درمی آورند»


    ـ «شکم‌سیر» نیز از مفاهیم سیـاس*ـی رایج در میان هنرمندان متعهد است. شکم سیر یعنی کسی که در رفاه است و خبری از حال گرسنگان ندارد.


    ـ همان کسانی که دایمن از شکم و خوردن سخن می گویند، «از سرشکم حرف زدن» را سخن بی هوده گفتن معنی می‌کنند.


    ـ شکم را صابون زدن به معنی به خود وعده ی خوردن دادن و خود را آماده «لفت و لیس» کردن می باشد.


    ـ تشبیه دختران زیبا به «هلوی پوست‌کنده» و گفته هایی چون («جیگرتو بخورم» یا «بخورمت» و نیز توصیف اعضای بدن یار به چیزهای خوردنی (لب مثل عسل یا حلوا، پستان مثل لیموشیرین یا انار) در زبان فارسی « مثل نقل و نبات» به کار می رود.


    ـ «خوردن» که وسیله‌ای برای جلب محبت است، خود می‌تواند به عنوان سلاحی هراس آور نیز مورد استفاده قرار گیرد. «چیز» از جمله خوردنی‌های خطرناک در ایران قدیم بوده است و اسرار تهیه ی آن مانند ساختن سموم گوناگون از جمله علوم پنهانی است و به یاری آن دیگران را «چیزخور» می‌کرده‌اند.


    ـ خوردنی‌های ایران اغلب مطبوع و خوشمزه‌اند. اما گاه «خوردنی‌های» زشت و کریه نیز در «آشپزخانه زبان فارسی» یافت می‌شود.که «چس» یکی از آن‌هاست و خوردن آن نشانه ای از نداشتن دست و دلبازی و بخشندگی نزد خورنده آن است. لقب مشمئزکننده فرد خسیس نیز در این زبان «چس‌خور» است.


    ـ یکی از چیزهای «خوردنی» دیگر در زبان فارسی «گُه» است و تعریف‌کردن از خود را مانند خوردن آن می‌دانند. کودکان نیز از این فعل برای ابراز پشیمانی از رفتار یا کار ناپسند خود استفاده می‌کنند. در داستان «موش و گربه» ی زاکانی هنگامی که سفیر موش‌ها پیام شاه کشور را به گربه می‌رساند: «یا برو پایتخت در خدمت / یا که آماده باش جنگانا»، جواب گربه این است که: گربه گفتا که شاه گـه خورده/ من نیایم برون ز کرمانا. گـه‌خوردن در این‌جا به معنی غلط‌کرده و چرت گفته است می باشد.


    ـ در گفت و گو های میان مردان، خوردن آلت تناسلی و همین‌طور بیضه (تخم) در جملات تهدیدآمیزی که بر عدم توانایی طرف مقابل برای انجام کاری تأکید می‌کند، رایج است : [ اگه شکایت کنه برات حسابی دردسر درست می‌شه. ـ نه بابا. فلانمو نمیتونه بخوره!].


    ـ خوردن «حلوای زنان» به معنی هم‌خوابگی با آنان امروزه دیگر منسوخ گشته است. نظامی در داستان خسرو و شیرین صحنه‌ی جالبی را به تصویر می‌کشد. خسرو در اولین ملاقات خود با شیرین قصد همخوابگی با او را می‌کند. «لبش بوسید و گفت ای من غلامت/بده دانه که مرغ آمد به دامت. یک امشب تازه داریم این نفس را/که بر فردا ولایت نیست کس را». اما شیرین که عشـ*ـق بـازی را می‌پذیرد، تقاضای هم‌خوابگی را به آینده موکول می‌کند: «من آن شیرین درخت آبدارم /که هم حلوا و هم جلاب دارم. نخست از من قناعت کن به جلاب /که حلوا هم تو خواهی خورد مشتاب».


    ـ هنگامی که دخالت دو شخص در یک کار نتیجه ای نا خواسته به ‌بار می‌آورد، در ذهن فارسی‌زبان این عبارت را زنده می‌کند که «وجود دو آشپز، آش را یا شور می کند یا بی‌نمک ».


    ـ «کباب شدن دل یا جگر » به معنی متأثر شدن از واقعه‌ای دردناک از قدیم در زبان فارسی رواج داشته است . به گفته ی فردوسی: مبادا که تاج از تو گریان شود/ دل انجمن بر تو بریان شود. همچنین از مولانا: زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم/ زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم. جمله ی «دلم سوخت» باید حالت روحی و روانی پیچیده‌ای را به شنونده نشان بدهد و «دلم کباب شد» تشدید همین حالت است. همچنین «کباب‌کردن کسی» و یا «جلزولز درآوردن از کسی» از جمله ی تهدیدات رایج است.


    ـ «تلخگوشت» نیز صفتی برای انسان بداخلاق به شمار می رود.


    ـ و آدم فرصت طلب نیز همیشه نان را به نرخ روز می خورد


    و هنگامی که غذا خارج از اندازه خوش مزه باشد، فارسی زبان « انگشتانش را هم با آن می خورد».


    فعل «خوردن» در زبان فارسی دارای اهمیتی استثنایی و جایگاهی منحصر به فرد می باشد. استفاده‌های «مجاز» از این فعل آن‌قدر متعدد است که حذف شان از این زبان، زبان فارسی را مختل می‌ سازد. از این رو هیچ فعل دیگری در زبان فارسی با فعل «خوردن» قابل مقایسه نیست و همان‌ گونه که انسان بدون «خوردن» از پای می‌افتد، حذف فعل «خوردن» زبان فارسی را یکسره ازکار می‌اندازد و به رابـ ـطه آن با واقعیت مادی و زندگی روزمره آسیب می زند. فارسی زبانان بدون این فعل دیگر نمی توانند « غم بخورند» و از « افسوس خوردن » بر هر چیزی باز می مانند. ، دیگر نمی توانند «سوگندی بخورند» و یا «خودخوری» نمایند. کسی نیز نمی‌تواند با پرحرفی خود «مغز آنان را بخورد». «جیـ*ـگر» کسی را نمی‌توانند بخورند و یا حماقت شخص ابلهی را نتیجه «خوردن مغز خر» بدانند.


    شماراین گونه عبارات و استعاره‌ها بسیار زیاد است و پرداختن به همه ی آن‌ها فرصت بیش تری می‌خواهد. ما در پایان برای قانع ساختن خوانندگان دیرباورمان آنان را به «فرهنگ بزرگ سخن» تالیف آقای حسن انوری اشاره داده و توجه آن‌ها را به معنی فعل «خوردن» در آن جا جلب می نماییم:


    قسم، سوگند، حق، گول و فریب، سرما، سر (مأیوس شدن)، غوطه، تاب، غم، خود، رشوه، شلاق، کتک، فحش، توسری، صدمه، افسوس، «خون ‌خود»، جوش، حرص، مغزخر (حماقت)، مغز یا سر کسی را (به معنی زیاده روی در حرف‌زدن)، حسرت، غبطه‌، مال، عصبانیت یا خشم (فروخوردن). گرما و سرما، شکست، رنج و سختی (فردوسی: زدشمن جهان پاک من کرده‌ام، بسی رنج و سختی که من خورده‌ام). [ و از استفاده‌هایی مانند «لباس بدن را می‌خورد» و «اتومبیل بنزین می‌خورد» و «بقال سرکوچه تومنی پنج‌زار می‌خورد و نیز از مشتقات «خوردن به معنی اصابت کردن» مانند: زمین خوردن، چاقوخوردن، تیرخوردن و چشم‌خوردن و مانند آن می گذریم ].


    کوتاه سخن آن که، اگر همه ی انواع استفاده از فعل «خوردن» را که ما بسیاری از آن ها را نیز ناکفته گذاشته ایم، در نظر بگیریم، می‌توان ادعا کرد که فارسی زبانان از هنگامی که به دنیا می‌آیند تا هنگامی که می‌میرند درحال خوردن هستند. نگاهی به تنها فهرست بالا، هر خواننده‌ای را از نیرو و توان دستگاه گوارشی این گروه از مردم جهان شگفت زده می‌سازد.

     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    پری در زبان و ادبیات فارسی


    از اوستا تا قصّه‏‌های عامیانه‌‌ی مادربزرگ‏‌ها، نام پری‏ بارها تکرار شده است. پری موجودی افسانه‌‌ای و بسیار زیبا و فریباست. در طیّ سده‌‏ها، شخصیت او بارها دگرگون شده؛ گاه مظهر هرگونه پلیدی و بدخواهی است و گاه همچون فرشته، به گفته‌‌ی حافظ: «از هر عیب بری است»؛ گاه هم‌‌راه جادوان (= جادوگران) است و گاه با جن یکسان.

    نام پری در اوستا به‌‌صورت «Pairika» و در زبان پهلوی ذکر شده است.


    پریان در اوستا موجودهایی اهریمنی و نابکارند که از آن‌‌ها در کنار «جادوان» یاد شده است. در کنار دریای «فراخکرت» به‌‌صورت ستارگان دنباله‏‌دار در میان زمین و آسمان می‌‏پرند و ستاره‌‌ی «تشتر» آن‌‌ها را در هم می‌‏شکند. همچنان که «تشتر» در برابر «پری خشک‏‌سالی» نیز پایداری نموده و او را شکست داده است.


    «موش‌‏پری» یکی از پریانی است که نامش در اوستا آمده است و دیگری پری «خناثئیتی» است که گرشاسپ، پهلوان مشهور، با او ارتباط داشت. پری در زند وندیداد «دیوزن» معرفی شده است.


    در جایی از بندهش نیز به همین مفهوم به کار رفته و در جای دیگری از آن از جمله موجودهای اهریمنی است که نامش در کنار نام «جادو» آمده است.


    در شاهنامه از پری در کنار «دیو» و نیز در کنار مرغ و جانوران درنده جزو فرمان‌‌بران و سپاهیان برخی از شاهان پیشدادی یاد شده است.


    برخی از استوره‌‌شناسان ایرانی معتقدند که در روزگاران کهن، پیش از دین زرتشت، پری در اصل ایزدبانوی باروری و زایش بود که تولد فرزندان، برکت و فراوانی نعمت، جاری‌‌شدن آب‏‌ها و رویش گیاهان به نیروی او بستگی داشت.


    پری به مردان عشق می‌‏ورزید و آتش عشق را در نهاد انسان‌‌ها بر می‌‏افروخت و در این کار مانند زنی جوان، بسیار زیبا و فریبنده تصور می‌‏شد. ظاهرن پری پیش از پیدایش دین زرتشت ستایش می‌‏شد، اما با دین‌‏آوری زرتشت و در پی آن دگرگونی‏‌های اجتماعی، در اعتقادات زرتشتیان به‌‌صورت موجودی زشت و اهریمنی درآمد.


    با‌این‌حال، طرفه آن است که امروزه همچنان برخی از زرتشتیان برای گرفتن حاجت به «دخترشاه پریان» متوسل می‌‏شوند و سفره‌‏ای را به نام او همراه با آیین ویژه‌‌ای می‌‏گسترند.


    نشان‌‌هایی از تصورات دیرین ایرانیان درباره‌‌ی ارتباط پری با کامکاری و باروری، با چهره‌‏ای ستودنی در ادب فارسیِ دوره‌‌ی اسلامی و فرهنگ عامه‌‌ی ایران برجای مانده است.


    با وجود چهره‌‌ی اهریمنی پری در دین زردشتی، پری در ادب فارسی مظهر زیبایی است؛ چنان‌‌که شاعران معشوق خود را به پری مانند کرده‌‏اند. پری در کنار «حوری» و واژگانی مانند «ماه»، «گل» و «سرو»، که زیبایی و خوش‌‏اندامی را وصف می‌‏کند، در شعر غنایی فارسی بسیار به کار رفته است؛ و ترکیب‌‌هایی مانند پری‌‌پیکر، پری‌‌چهره، پری‌‌دیدار، پری‌‏رخسار، پری‌‌روی، پری‌‏زاد و پری‌‏زاده، همه زیبایی و دل‌‌ربایی را وصف می‌‏کند.


    در داستان‌‌های فارسی «دختر شاه ‏پریان» آن‌‌چنان زیبا است که ازدواج با او به‌‌صورت آرزو در آمده است و در قصّه‏‌های عامیانه بارها از عشق‌‏ورزی و ازدواج قهرمانان داستان با پریان، به‌‌ویژه دختر شاه پریان، یاد شده است؛ همچنان‏‌که اسکندر، مطابق اسکندرنامه‌‌ی نسخه‌‌ی نفیسی، با پادشاه پریان به نام آراقیت و سپاهیانش با پریان دیگر، و حمزه در قصّه‌‌ی حمزه با اسمای پری ازدواج می‌‏کنند. بدین ترتیب، پری در قصّه‌‏های فارسی، بیش‌‌وکم، خوشـی‌ و طرب و کام‏‌ورزی و عشق‏‌بازی را تداعی می‏‌کند و از آن است که در «اسکندرنامه‌‌ی کبیر» نام‌‏های سه دختر شاه پریان، ملک طیفور، عبارت است از: فرح‌‏افزا، روح‌‌افزا و خوشـی‌‏‌افزا.


    گاه پریان خود عاشق قهرمانان داستان می‏‌شوند و اگر قهرمانان به وصال با آن‌‌ها تن در ندهند، پریان آنان را می‌‏آزارند و یا گرفتار جادو می‏‌کنند. در سام‌‏نامه، منظومه‌‌ی منسوب به خواجوی کرمانی، شاعر سده‌‌ی هشتم، عالم‌‌افروز پری نیز عاشق سام است و می‏‌خواهد با او درآمیزد؛ اما سام که دل‏‌باخته‌‌ی پری‏‌دخت، دختر خاقان‏ چین، است، همواره از پیوند با این پری سر می‌‏پیچد و او نیز با افسون خود پری‏‌دخت را به دریای چین می‌‏اندازد. با عنایت به این‌‌که در اوستا «Sama» لقب گرشاسپ است، چنین به نظر می‏‌رسد که عالم‌‌افروز در سام‌‌نامه دگرگونه‌‏ای از همان پری خناثئیتی است که مطابق اوستا گرشاسب با او در آمیخت.


    در هزار و یک شب پری «جنیه» نامیده شده است و در حکایت «نورالدین و شمس‏الدین» و حکایت «ملک شهرمان و قمرزمان» پریان باعث می‌‏شوند که دختر و پسری به یکدیگر عشق بورزند و با هم ازدواج کنند؛ چنان‏‌که بیژن در شاهنامه نیز در دفاع خود نزد افراسیاب، پری را باعث عشق خود و منیژه معرّفی می‌‏کند. این همه، ظاهرن، بازتابی از اعتقادات ایرانیان باستان درباره‌‌ی پری به عنوان الاهه‌ی عشق و زایش است.


    برخی از عوام ایران جایگاه پریان را که عبارت است از چشمه‌‏‌سارها، چاه‌‏ها، پاکنه‌‏ها و پلکان آب‌‌انبارها، اصطلاحن «فاضل» می‏‌نامند. شایان توجّه است که در بیش‌‌تر مکان‌‌های فاضل رطوبت هست؛ چنان‏‌که‏ گویی پری به‌گونه‌‏ای با آب و رطوبت پیوند دارد. در اعتقادات ایرانیان باستان نیز جاری‌‌شدن آب‌‏ها و رویش گیاهان به‌‌گونه‏‌ای با پری در ارتباط بوده است.


    در داستان‌‌های فارسی نیز جایگاه پریان یا در چاه است، یا در دریاست، و یا در نهر و چشمه به سر می‌‏برند و به آبتنی و شست‏‌وشو مشغولند. در بخشی از داراب‌‏نامه‌‌ی ترسوسی با انسان‌‌های آبی روبه‌‏روایم و از جمله زنی آبی که بسیار زیباست و قهرمان داستان دل‌‏باخته‌‌ی اوست و با هم ازدواج می‌‏کنند.


    شاید این زن آبی همان «پری‏ دریایی» باشد که ظاهرن اصل و نسب ایرانی ندارد و از استوره‌‌های یونان و روم به فرهنگ ایرانی وارد شده است. به‌‌هرحال، در داستان‌‌های فارسی همیشه هم جایگاه پریان در آب نیست. گاه نیز در زیرزمین پنهانند که البته در آن‌‌جا نیز رطوبت هست. در برخی از داستان‌‌ها هم جای آن‌‌ها در کوه قاف یا نزدیک به آن ذکر شده است.


    مطابق با آن‌‌چه در زبان و ادب فارسی آمده است، پریان از دیدگان انسان‌‌ها پنهانند، به‌سرعت در حرکت‏‌اند، بال و پر دارند، در هوا پرواز می‏‌کنند و پیش از آن‌‌که به زمین فرود آیند، دود و ابر در آسمان پدیدار می‌‏شود. چهره‌‌ی آن‌‌ها مانند آدمی است، اما اندام‏‌شان در داراب‌‏نامه‌‌ی ترسوسی به مرغ و پاهای‌‏شان در اسکندرنامه به چهار‏پایان شبیه است که در این‌‌صورت با سانتورها یا قنطورس‏ها (Centaurus) در استوره‌‌های یونان و روم همانندند. برخی از پریان با آدمیان هم‌‌زادند و چهره‌‌ی آنان همانند چهره‌‌ی انسان هم‌‌زادشان است.


    پریان جلد دارند و گاه برای آبتنی از جلد خود بیرون می‌‏آیند و اگر کسی جلد آن‌‌ها را برباید، نمی‌‏توانند بگریزند. گاه نیز آن‌‌ها در میوه‏‌هایی مانند نارنج و انار پنهانند؛ و، به احتمال بسیار، در قصّه‌‌ی مشهور «نارنج و ترنج» دختر نارنج و ترنج ‏پری است. پریان چون جادو می‌‏دانند، به‌شکل‏‌های اسب، گاو، اژدها، شیر و چهارپایان دیگر در می‌‏آیند. گاه نیز به‏صورت مار، به‌ویژه مار سفید و مارمولک‌‏اند. در بسیاری از موارد هم به‌شکل پرندگان، به‌‌ویژه، کبوتر ظاهر می‌‏شوند. در بسیاری از موارد نیز، به‌‌ویژه هنگامی که بخواهند قهرمانی را بفریبند و یا او را گرفتار بند عشق خود کنند، به‌شکل گورخری زیبا درمی‌‏آیند و قهرمان را به دنبال خود می‌‏کشانند. (گفتنی است که در این‌‌گونه موارد، در قصّه‏‌های متاخّرتر «آهو» به‌‌جای «گورخر» ذکر شده است.) در شاهنامه بهرام چوبین را نیز گوری زیبا به دنبال خود می‌‏کشاند تا به کاخ زنی راه می‌‏یابد و میهمان او می‌‏شود و هنگامی که از وی جدا می‌‏شود، مَنشی دیگر می‌‏یابد. اگرچه در شاهنامه زن یادشده، به‌‌صراحت پری معرّفی نشده است؛ اما اسلوب داستان، مانند داستان‌‌های عشق پریان است و تو گویی بهرام پس از دیدار با زن اسرارآمیز، «پری‌زده» شده است؛ چنان‏‌که در یکی از نسخه‌‏های کهن ترجمه‌‌ی تاریخ طبری، زن یادشده، به‌‌صراحت «پری» دانسته شده که عاشق بهرام است و در مقابله‌‌ی بهرام و سپاهیانش با دشمنانشان، او با یارانش پیش سپاه بهرام می‌‏ایستند و دشمنان بهرام هزیمت می‌‏کنند. پایان سحر‏آمیز زندگی بهرام گور، پادشاه ساسانی، در هفت‌‏پیکر نیز قابل‌‌درنگ است که او گوری را دنبال می‌‏کند و از پی آن به غاری می‏رود و از دیدگان مردم پنهان می‌‌شود. شاید آن گور نیز در داستان بهرام، همان پری باشد.


    در داستان‌‌های عامیانه‌ی فارسی پریان مذکّر نیز حضور دارند. پریان از اسرار همه چیز آگاهند و در جادو چیره‏دست‌اند. بااین‌حال، مطالب سمک عیار نشان می‏دهد که پریان همان جادوان (= جادوگران) نیستند، چنان‏که در اوستا نیز این دو از هم تفکیک شده‏اند.


    در قصّه‏های فارسی، پریان گاه با دیوها دوست‌‏اند و دیوها آن‌‌ها را یاری می‏‌رسانند؛ و گاه نیز با هم دشمن و در ستیزند. در بسیاری از قصّه‏‌ها نیز دیوی عاشق پری است و او را به تمنّای وصال خود اسیر کرده است؛ اما پری از پیوستن با دیو سخت پرهیز دارد.


    در داستان‌‌های فارسی با دو گروه از پریان روبه‌‌روایم: گروهی که کافر و بدکردارند و آدمیان را می‌‏آزارند، زهر در چشمه‌‏ها می‌‏کنند، انسان‌‌ها را می‌‏ربایند و سر دل‏‌باختگان و خواستگاران خود را می‌‏برند، که ظاهرن در این‏‌گونه داستان‌‌ها صبغه‌‏ای از اعتقادات کهن زردشتی درباره‌‌ی پری نمودار است؛ و گروهی دیگر از پریان، که خداپرست و نیک‌‏رفتارند و با جادوی خود به قهرمانان داستان یاری می‌‏رسانند، یا آنان را راهنمایی می‌‏کنند که با برگ درختی سحرآمیز چه‌‌گونه دردها را درمان، به‌‏ویژه چشمان نابینا را بینا کنند، در این‌‌گونه موارد ظاهرن صبغه‌‌ی قداست و الاهی پری پیش از ظهور زرتشت، حفظ شده است.


    پریان کافر و بدکردار از نام خدا می‏‌گریزند و آدمیان را گرفتار طلسم و جادو می‌‏کنند. قهرمانان برای رهایی از طلسم پریان به راهنمایی عابدی خداپرست نیازمندند که در سمک عیار از او به عنوان «یزدان‏پرست» یاد شده است و کارهای او وظایف کاهنان را در جوامع باستانی تداعی می‌‏کند. گاه نیز خضر و الیاس قهرمانان را از طلسم رها می‌‏کنند. پریان دارای گنج‏‌اند و هنگامی که قهرمانان طلسم آن‌‌ها را می‏‌شکنند، گنج و سرمایه پریان را به دست می‌‏آورند.


    داستان‌‌های پریان بخشی از ادبیات بسیاری از مردم جهان را تشکیل می‌‏دهد که برخی از ویژگی‏‌های پریان در ادبیات همه آنان مشترک است، مانند این‌‌که پریان با جادوی خود خصلت‌‏های نیک یا بد را به نوزادان می‌‏بخشند، اندیشه‏‌های دیگران را درمی‌‏یابند و از آینده خبر می‏‌دهند، دارای کاخ‏‌ها و سفره‌‏های رنگین‌‏اند، اشیا و اشخاص را با جادوی خود به‌صورت‏های گوناگون در می‏آورند و گنج و سرمایه‌ی سرشار دارند که به دیگران می‏بخشند. این ویژگی‌‏ها در قصّه‌‏های عامیانه‌‌ی فارسی هم بیش‌‌وکم دیده می‌‏شود.


    پریان با جادوی خود خصلت‌‏های نیک یا بد را به نوزادان می‌‏بخشند، اندیشه‏‌های دیگران را در می‏‌یابند و از آینده خبر می‏‌دهند، ...


    پری در ادب فارسی گاه به معنی «فرشته» و متضاد نام‌‏هایی مانند «دیو» و «اهرمن»، به معنی شیطان، به کار رفته است. در بسیاری از موارد هم با «جن» هم‌معنا است، چنان‌‌که در مرزبان‏‌نامه آمده است که معزّمان (= افسونگران و جن‏‌گیران) پری را در شیشه می‏‌کنند و در غزلیات مولانا نیز به این موضوع اشاره شده است؛ اما در مثنوی از این‌‌که دیو (= جن) را در شیشه می‌‏کنند، سخن رفته است. در برخی از ترجمه‌‏های کهن فارسی قرآن نیز واژه‌‌ی «جن» به «پری» ترجمه شده است و در شعر فارسی به این‌که پری‏ همانند جن با جنون و دیوانگی مرتبط است، اشاره شده است. ترکیب‌‌هایی هم مانند «پری‏‌افسای»، «پری‌‏بند»، «پری‌‏خوان»، «پری‏‌سای» و «پری‌‌گرفته» به معنی «جن‌‏گیر» است.


    امروزه، برخی از عوام ایران پریان را «خوبان» و «از‌ما‌به‌‌تران» نیز می‌‏گویند و معتقدند که زیر درختان و در کنار چشمه‏‌سارها و چاه‏‌ها نباید خوابید، زیرا ممکن است که آدمی «پری‌‏زده» شود؛ و آزار پریان را، که گاه منجر به جنون شخصی پری‌‏زده می‏‌شود، اصطلاحن «ظفر» می‏‌گویند. برای درمان پری‌‏زده، به راهنمایی غیب‏‌گو یا پری‌‏خوان، در مکان «فاضل»، مانند سایه‌‌ی درخت و کنار چشمه‌‏سار، زیرزمین و آب‏‌انبار، سفره‌‏ای که پارچه‌‌ی سبز یا سفید، آرد، نمک، شمع و آیینه از لوازم آن بود، می‌‏گستردند و به خواندن اوراد می‏‌پرداختند. این رسم که «سفره‌‌سبزی‌‌کردن» نام دارد، اکنون تقریبن منسوخ شده است.


    در اعتقادات ایرانیان کهن دو تصوّر درباره‌‌ی پری وجود داشت: یکی تصوّر منفی، که برطبق اعتقادات زردشتی پری را پلید و اهریمنی می‌‏دانست؛ و دیگری تصوّری که پری را الاهه‌‌ی عشق و باروری می‌‏دانست و صبغه‌‌ی قداست به پری می‏‌داد. پس از ورود اسلام به ایران نیز این دو ذهنیّت درباره‌‌ی پری دوام یافت و از یک سو ویژگی‏‌های پری زردشتی با اعتقادات درباره‌ی جنیان بدجنس و شیاطین درآمیخت و از سوی دیگر پری که زمانی ایزدبانو بود، مترادف با فرشته و حوری پنداشته شد.


    برگرفته از: باغ ادب
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    مصطفی کاویانی


    رویین یا ژوبین


    در شاهنامه چاپ مسکو (ج ۴، برگ ۱۸، بیت ۱۵۷ـ۱۵۸) می خوانیم:
    چو سی و سه مهتر ز تخم پشنگ / که رویین بدی شاهشان روز جنگ
    به گاه نبـرد او بدی پیش کوس / نگهبــان گــردان و دامـــاد توس
    در شاهنامه چاپ دکتر خالقی (ج ۳، برگ ۱۲، بیت ۱۵۱ ـ۱۵۲) این بیت ها به همین گونه ضبط شده و استاد در پاورقی نسخه بدل ها را چنین گزارش کرده اند:
    ف: که شیدوش بد شاهشان؛ ق (نیز لی، لن، آ: که ژوبین بدی سازشان؛ لن: که روشن بدی شاهشان؛ و: که رویین بدی پیششان).
    در متن چاپی دکتر دبیرسیاقی از شاهنامه (ج ۳، ٦۸۳، بیت ۱۹۳ ـ۱۹۵) این دو بیت، به صورت زیر و در سه بیت ضبط شده است:
    چو سی و سه جنگی ز تخم پشنگ / که ژوبین بدی سازشان روز جنگ
    نگهبان ایشـان همــی بـود ریـــو / که بودی دلیــر و هشیـوار و نیـو
    به گاه نبــرد او بــدی پیش کوس / نگهبـان گـــردان و دامــاد توس
    * * *
    در شاهنامه فردوسی، رویین فرزند پیران ویسه است و توس سپهبد هرگز دامادی به نام رویین نداشته و داماد توس، روینیز (Reyniz یا Rivniz) بوده است.
    نخستین باری که با نام رویین فرزند سپهسالار پیران ویسه در شاهنامه فردوسی آشنا می شویم، ضمن داستان غم انگیز سیاوش و هنگام چوگان بازی افراسیاب و سیاوش است.
    به نزد سیاوش فرستاد یار / چو رویین و چون شیده نامدار
    حتا زمانی که سیاوش آزاده درست پیمان، به فرمان نابخردانه و اهریمنی افراسیاب بداندیش به دست دژخیم زشت خویی چون گرویزره ناجوانمردانه کشته شد و صدها دلاور ایرانی همراه او را گردن زدند، عطش پایان ناپذیر افراسیاب که تشنه ی خون بیش تری بود، تسکین نیافت. آتش سوزان طبع سرکش و خونریز او قربانیان بیش تری می طلبید و در این اندیشه بود که دختر باردار خویش، فرنگیس، را که جفت باوفای سیاوش بود، بکشد تا نسلی از سیاوش باقی نماند. افراسیاب نیک می دانست که
    به خون سیاوش سیه پوشد آب / کند زار نفرین بر افراسیاب
    آقای شاهرخ مسکوب در کتاب سوگ سیاوش، برگ ۳٦، می گوید: «مرگ او را جهان و جهانیان برنمی تابند و رهایی کشنده او محال است. غروب این خورشید، تکوین آفتاب دیگری است که تباه کننده ی تاریکی است.»
    افراسیاب برای اجرای نیت شوم و قصد پلید و غیرانسانی خود (نابودی فرنگیس) به برادرش، گرسیوز، که وجودش تبلور و تجسم نامردمی و شیطان صفتی و سرشار و لبریز از فرومایگی است، می گوید:
    ز پرده به درگـه بریــدش کشان / بــــر روزبانـــان مــردم کُشـــان
    بــدان تا بگیرنـد مــوی سـرش / بدرنــد بر بـــر همـــه چــادرش
    زنندش همی چوب تا تخـم کین / بریــزد بر این بــوم توران زمیــن
    نخواهـم ز بیــخ سیاوش درخت / نه شاخ و نه برگ و نه تاج و تخت
    پیلسم، برادر پیران ویسه، به اتفاق دو برادر دیگرش لهاک و فرشیدورد، برای نجات جان فرنگیس به سوی برادر مهتر خود پیران که به دور از این وقایع در خن به سر می برد، شتافتند تا با نفوذی که پیران سپهبد در افراسیاب دارد از وقوع فاجعه دیگر و کشته شدن فرنگیس جلوگیری شود.
    پیلسم پس از رسیدن به حضور پیران و آگاهانیدن او از ماجرای دلخراش سیاوش، خطاب به برادر می گوید:
    فرنگیس را نیـز خواهنـد کشت / مکن هیچ گونه بر این کار پشت
    آن گاه پیران
    خود و گرد رویین و فرشیدورد / بــرآورد زان راه ناگــاه گــرد
    این دومین تجلی نام رویین، پسر پیران، در شاهنامه فردوسی است.
    در جلد چهارم شاهنامه چاپ مسکو در برگ های ۱۰۵ و ۱۰٦، در بیت های ۱۵۰۲ و ۱۵۰۴ و ۱۵۰۵ در مجموع سه بار به نام رویین برمی خوریم که همه تأکیدی است بر این که رویین فرزند پیران است و در داستان خاقان، بیت ۷۸۲، نیز نام رویین با پدرش پیران و عموهایش، هومان و کلباد، آمده است.
    در جنگ دوازده رخ، هفده بار نام رویین آمده است. در این جنگ رویین به عنوان سفیر و فرستاده ی پدر خویش، پیران، به سوی گودرز سپهسالار سپاه ایران می رود.
    پسر بد مـر او را سر انجمن / یکـی نام، روییــن رویینه تـــن
    بدو گفت نزدیک گودرز شو / سخن گوی هشیار و پاسخ شنو
    هنگامی که رویین به حضور گودرز می رسد و پیام پدر را تقدیم می دارد:
    به رویین چنین گفت پس پهلوان / که ای پور سالار و فــرخ جـوان
    تو مهمـان ما بــود بایـد نخست / پس این پاسخ نامه بایدت جست
    و در همین جنگ دوازده رخ است که طومار حیات رویین پیران به دست بیژن گیو در هم پیچیده و به زندگی او خاتمه داده می شود.
    ششم، بیژن گیو و رویین دمان / به زه برنهادنــد هر دو کمان
    در شاهنامه ترجمه بنداری اصفهانی آمده است: «واما السادس و هو بیزن بن جیو و قرنه رویین بن بیران.»
    به رومی عمود آنگهی پور گیـو / همی گشت با گرد رویین نیو
    زد از باد بر سرش رومـی ستون / فرو ریخت از ترگ او مغز و خون
    کمند اندر افکند و بر زین کشید / نبد کس که تیمـار روییـن کشـید
    و این پایان ماجرای رویین پیران در شاهنامه است.
    در سلسله وقایع شاهنامه جنگ سرنوشت ساز کیخسرو و افراسیاب، جنگ بزرگ نامیده شده است. این رخداد پس از واقعه ی دوازده رخ اتفاق افتاده و طبیعی است که رویین پیران کشته شده و نمی تواند در جنگ بزرگ حضوری داشته باشد. اما در همین جنگ چهار بار اسم رویین ذکر شده است.
    نخستین بار هنگامی است که افراسیاب از نتیجه تلخ جنگ دوازده رخ و کشته شدن پیران، هومان، کلباد، لهاک، فرشیدورد، پیران ویسه و رویین فرزند پیران آگاه می شود و بر آنان زاری می کند.
    از آن درد بگــریست افراسیـاب / همی کند موی و همی ریخت آب


    همی گفت زار ای جهانبین من / ســوار سرافـــراز روییـن مـــن


    جهانجــوی لهاک و فرشیدورد / ســواران و گـــردان روز نبـــرد


    از این جنگ پور و بـرادر نمانـد / بــزرگان و سالار و لشکــر نماند
    تا آن جا که شاهنامه گویاست، در پیکار دوازده رخ پسر و برادری از افراسیاب کشته نشده است و اگر شده باشد بینام و نشان است که آن هم بعید است فرزندی از افراسیاب و یا برادری از او در میدان جنگ کشته شود و گمنام باقی بماند. در حقیقت می توان گفت: هنگامه ی سهمگین دوازده رخ، جنگ دو تیره پهلوانی ایران و توران، یعنی دودمان گودرز و خاندان پیران ویسه است.
    اما بیت های که حاکی است افراسیاب بر مرگ پور برادر می گرید، این توهم را به وجود می آورد که احتمالن در این جنگ، فرزند و یا برادری از افراسیاب کشته شده است و در منابع و مآخذ مورد استفاده فردوسی، داستانی بیانگر این امر بوده است و استاد توس از به نظم درآوردن آن خودداری کــرده است و به صورت گــذری و نظـــری فقط زاری افراسیاب را بیان کـرده است که آن هم خلاف امانت داری فردوسی نسبت به منابع مورد استفاده اش است.
    از سویی می بینیم که افراسیاب در مرثیه خوانی خود نام برادران و فرزند پیران را بر لب دارد. ظن قوی تر این است که با نابودی پیران ویسه، سپهسالار اندیشه مند و دانای توران، افراسیاب به عنوان سپاس گزاری از روان پیران و احترام به روح بزرگ او، نسبت به رویین، فرزند پیران، احساس پدری و نسبت لهاک و فرشیدورد احساس برادری داشته است.
    همین بیت ها که متضمن زاری افراسیاب است موجب شده که گروهی از فرهنگنویسان، رویین را فرزند افراسیاب بدانند. دومین بار، زمانی است که سپاه ایران برای حمله به توران زمین به جیحون نزدیک شده و افراسیاب می خواهد در سپاهیان توران برای جنگ و مقابله با کیخسرو ایجاد انگیزه و هیجان کند و نیروی انتقام را در آنان بارور و آتش کینه را شعله ور کند و دستآویزی جز محبوبیت پیران بین سپاهیان ندارد.
    بدان درد زاری سپه را بخوانـد / ز پیران فـراوان سخن هـا برانـد
    ز خـون بــرادرش فرشیـدورد / ز روییـن و لهاک شیـر نبــرد
    کنون گاه کین است و آویختـن / ابا گیو و گودرز خون ریختن
    باید توجه داشته باشیم که مرجع ضمیر «ش» در لفظ برادرش، کلمه پیران در مصراع دوم بیت نخست است. سومین بار هنگامی است که بزرگان توران برای ادامه جنگ و اطاعت از فــرمان افراسیاب آمادگی خود را بیان می کنند.
    که ما سربه سر مـر ترا بنده ایم / به فرمان و رایت سر افکنده ایم
    چو رویین و پیران ز مادر نزاد / چـــو فرشیـدورد گرامــی نژاد
    در بیت اخیر برخی از نسخه های شاهنامه بین اسم رویین و پیران حرف عطف «و» وجود ندارد و به صورت اضافه یعنی رویین پیران آمده است.
    چهارمین بار آن جا است که افراسیاب می خواهد با ذکر نام کشته شدگان نبرد دوازده رخ، که به نظر او بی گـ ـناه بوده اند و آگاهی از این نکته که پیران ویسه فوقالعاده مورد توجه و علاقه ی کیخسرو بوده است، با ایجاد حس ترحم در کیخسرو او را از ادامه جنگ باز دارد.
    نبیــــره که رزم آورد با نیـــا / دلش بــر بــدی باشــد و کیمیــا
    چنیـن بــود رای جهان آفریـن / که گردد جهان پر ز پرخاش و کین
    سیاوش نه بر بیگنـه کشته شد / از آمـوزگاران سرش گشتــه شــد
    گنه مر مرا بود، پیران چه کـرد / چــو رویین و لهـاک و فرشیدورد
    با توجه به آن چه عنوان شد، در شاهنامه فردوسی تا پایان جنگ دوازده رخ، فقط یک رویین داریم که فرزند پیران ویسه است، نه داماد توس نوذر و نه فرزند افراسیاب.
    بنابراین مصراع دوم نخستین بیت از دو بیتی که از شاهنامه فردوسی بر اساس چاپ مسکو ذکر شد، متأسفانه نادرست به نظر می رسد و کاتبان هنگام نسخه برداری، اصل درست خوانی را رعایت نکرده اند؛ برای این که شعر پیوند اصولی و معنوی خود را حفظ کرده باشد بیتی را حذف کرده اند و فرهنگ نویسان به استناد نسخه های غلط دار، رویین نامی را از دودمان پشنگ و داماد توس دانسته اند.
    باید توجه داشته باشیم که این پشنگ به جز پشنگ پدر افراسیاب است؛ این پشنگ احتمالن پدر منوچهر است.
    ریو نیز که از نژاد پشنگ است، سوای ریونیز فرزند کاووس است؛ بنا به مندرجات شاهنامه داماد توس و برادر همسر زرسپ، فرزند توس، است.
    ببین تا مگر یادت آید که کیست / سراپای در آهـن از بهـر چیست
    چنین داد پاسخ مـر او را تخـوار / که این ریونیز است گرد و سوار
    فریبنــده و ریمـن و چابلــوس / دلیر و جوان است و داماد توس


    - - -


    از: مرکز پژوهش میراث مکتوب
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376


    آرتور جفری


    (Arthur Jeffery (* 1892; † 1959




    واژه های فارسی به کار رفته در قرآن




    آرتور جفری، زبان شناس و اسلام شناس انگلیسی (پروفسور دانشگاه کلمبیا و نیز دارنده ی کرسی الاهیات در دانشگاه های نیویورک و قاهره ) که تخصص اصلی اش در زبان های سامی بوده است، در کتاب خود با نام The Foreign Vocabulary of the Qur'an کوشیده است تا واژگان گوناگونی را که از سایر زبان ها به عربی راه یافته و در قرآن نیز به کار گرفته شده است، گردآوری نماید و بدین ترتیب به یک مطالعه ی ریشه‌شناختی Etymologic دست زده است و کتاب وی با نام «واژگان دخیل در قرآن» و برگردان «فریدون بدره‌ای» در ایران نیز به چاپ رسیده است.


    دانش ریشه‌شناسی، در علوم اسلامی با نام «علم الاشتقاق» شناخته می شده است، لیکن روش به کار رفته در علم‌الاشتقاق با روش های زبان‌شناسی امروزی و دانش نو در ریشه‌شناسی واژه ها بسیار متفاوت بوده و آگاهی زبان شناسان قدیم از دانش ریشه شناسی نیز در سنجش با امروز بسیار اندک بوده است، از این رو در گذشته برخی از پیشینیان بر این باور پافشاری می‌کرده اند که تمامی واژگان به کار رفته در قران، واژگان عربی فصیح است و هیچ واژه غیر عربی در این کتاب راه نیافته است. این دسته معمولن کلام قرآن را نیز برای اثبات مدعای خویش شاهد می آوردند که در آیه های متعددی بیان کرده است که قرآن به زبان عربی فصیح نازل شده است. ( از جمله سوره ی یوسف / آیه ی ۲ که می گويد: «ما قرآنی عربی نازلش کرده ايم، باشد که شما دريابيد.» و نیز در شعرا / ۱۹۵ و موارد مشابه دیگر).


    نویسندگان اسلامی در گذشته می کوشیده اند تا برای واژگان قرآنی ریشه‌های عربی بیابند، ولی با این حال نیز برخی از آنان در کتاب های خود، واژگانی را به عنوان واژگان غیر عربی این کتاب فهرست کرده‌اند؛ به طور کلی علم الاشتقاق اسلامی بر پایه ی "نظریه وضع " قرار دارد که بر پایه ی آن هر واژگان، در دوره‌ای توسط نخستین استفاده‌کنندگان آن واژه، برای یک معنا و مفهوم وضع شده است. از این رو زبان شناس می کوشید تا چه گونگی وضع یک واژه را در هر زبان بیابد. در حالی که چون این فرضی از اساس مورد پذیرش زبان شناسی امروز نیست، زیرا هر واژه می‌تواند از دل واژه ی دیگری و از زبان دیگری، که ممکن است امروز نیز دیگر وجود نداشته باشد، درست شده باشد. بر این پایه زبان شناس هیچ گاه کوشش خود را برای یافتن ریشه ی اصلی یک واژه متوقف نمی‌کند و تا جایی که ممکن است می کوشد در زبان های باستانی و زبان های هم‌خانواده به دنبال ریشه ی اصلی یک واژه بگردد و این کوشش تا جایی که نوشته های قابل استناد در زبان های باستانی وجود داشته باشد، ادامه می یابد.


    در مورد زبان عربی، زبان شناسی نو با مطالعه ی همه سویه ی زبان های هم خانواده با عربی (زبان های سامی) و همچنین بررسی زبان هایی که با عربی در تماس بوده اند، کوشیده است تا راه ورود یک واژه را از این زبان به آن زبان بیابد. زبان هایی همچون سریانی، عبری و آرامی از زبان های سامی بوده و بیش ترین تماس را با منطقه ی پیدایش قران داشته‌اند و واژگان بسیاری از این زبان ها به زبان عربی عصر قرآن راه یافته و در این کتاب به کار گرفته شده‌ است. زبان فارسی نیز گرچه تماس کم تر و غیرمستقیمی با منطقه ی حجاز داشته است، با این حال در قرآن می‌توان واژگانی را یافت که پیش از به عربی رفتن شان، یا نخست وارد فارسی شده و سپس به عربی داده شده است و یا خود فارسی بوده و از زبان فارسی به طور مستقیم یا از طریق سریانی یا آرامی به زبان عربی راه یافته ‌است و بر پایه ی کتاب آرتور جفری، می توان این واژه‌ها را فهرست کرد. توضیحات ارایه شده در این فهرست نیز خلاصه‌ای از توضیحات این دانشمند برای هر واژه است. خوانندگان ما برای آشنایی با منابع آرتور جفری و مطالعه ی آن ها می توانند به کتاب ترجمه شده ی وی مراجعه نمایند.


    ما پیش از پرداختن به واژه های په کار رفته در قرآن، نخست به چه گونگی راه یابی واژه های فارسی به زبان عربی نگاهی می اندازیم:


    خاستگاه‌های ورود واژگان فارسی به عربی

    دکتر آذرتاش آذرنوش، در کتاب با ارزش خود با نام «راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی» کوشیده است خاستگاه‌های اصلی ورود واژگان عربی به فارسی را مورد بررسی قرار دهد. پیش از وی نیز افرادی همچون محمد علی امام شوشتری (۱۲۸۱-۱۳۵۱)، نویسنده کتاب «فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی» و همچنین ادی شیر (۱۸۶۷-۱۹۱۵)، متخصص زبان و ادبیات سریانی در کتاب «الالفاظ الفارسیة المعرب» و پس از او دکتر محمد التونجی در کتاب «معجم المعربات الفارسیه» واژه‌نامه‌هایی از واژگان فارسی راه یافته به عربی فراهم آورده‌ بوده اند. آرتور جفری نیز همین کار را در مورد واژگان قرآنی در کتاب واژه‌های دخیل در قرآن انجام داده است که فهرست ما در پایین بر پایه ی این کتاب تهیه شده است.


    باید توجه داشت که این نوشته‌ها همگی در دوره ی معاصر نگاشته شده‌است، ولی مفسران و زبان شناسان اسلامی نیز در گذشته گاه خود به فارسی بودن برخی از واژگان فارسی موجود در عربی اشاره کرده‌اند. آرتور جفری نیز در موارد گوناگونی به این که فارسی بودن این واژه‌ها برای نویسندگان اسلامی شناخته شده بوده است نیز اشاره کرده و منابع آن ها را نیز برشمرده است)


    نخستین پژوهش مستقل در این باره، به دوره ی میانی اسلام باز می‌گردد. موهوب بن احمد مشهور به ابی مقصور جوالیقی (۵۳۹ هجری) از پیشگامان این کوشش در سده ی ششم هجری بوده است. وی در کتاب خود المعرّب بیش از ۸۰۰ واژه را در زبان عربی فارسی دانسته است. در دوره کنونی، ادی شیر نزدیک به ۱۰۷۰ واژه و دکتر محمد التونجی بیش از ۳۰۰۰ واژه را فهرست کرده‌اند.


    منطقه ی بین‌النهرین در شمال عربستان و همچنین مناطق جنوبی عربستان همچون یمن، در دوره ای طولانی در اختیار امپراتوری ایران و تحت نفوذ فرهنگ ایرانی و فارسی قرار داشته است. به علت خوش آب و هوا بودن این مناطق و شرایط مناسب جغرافیایی، حجاز در کنار داد و ستد با شام، داد و ستدهای فراوانی نیز با این دو منطقه (یعنی بین‌النهرین و یمن) داشته است. زبان عربی در آن دوره زبانی نسبتن جوان بوده و برای گسترش واژگان خویش واژگان بسیاری را از زبان های سامی هم خانواده (مانند سریانی و آرامی) که خود نیز تحت تاثیر زبان‌های ایرانی قرار داشتند، به خود راه داده است. همان گونه که گفته شد منطقه بین‌النهرین خود نیز تحت سلطه امپراتوری ایران قرار داشته است. بنابراین زبان عربی به دو شکل مستقیم یا غیر مستقیم (از طریق زبان های آرامی و سریانی)، تحت تاثیر زبان فارسی قرار گرفته است. توجه به این نکته نیز ضروری است که سیستم اداری عراق (همچون سیستم اداری تمامی سرزمین های شرقی خلافت اسلامی) تا سال ها پس از فتح عراق توسط عرب های مسلمان، بر پایه ی همان سیستم اداری ایرانی باقی مانده بود و تمامی دیوان ها نیز به زبان فارسی نوشته می‌شده است. تنها در زمان عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه اموی) بود که در جریان آن چه که به "نهضت عربی‌سازی" مشهور است، برای نخستین بار، اندک اندک دیوان ها به عربی ترجمه شد. بلاذری نویسنده ی کتاب فتوح‌البلدان، که گزارشی از سرگذشت فتح سرزمین های اسلامی است، در بخش پایانی کتاب خود، داستان ترجمه ی دیوان ها به فارسی را گزارش کرده است که خود داستانی خواندنی دارد. (بخش مربوط به ایران در این کتاب، توسط دکتر آذرتاش آذرنوش در سال ۱۳۴۶ و توسط نشر بنیاد فرهنگ ایران بازگردانی و چاپ شده است) : به گفته ی بلاذری وقتی حجاج از سوی عبدالملک بن مروان، حاکم عراق گردید، امر کتابت دیوان را به شخصی به نام زادان فرخ سپرد. زادان نیز شخصی به نام صالح بن عبدالرحمن را که هم فارسی و هم عربی می‌دانست، به خدمت حجاج در‌آورد. اگر چه صالح به زادان گفته بود که می‌تواند دیوان را به تازی برگرداند. اما زادان از او خواست تا خود را به بیماری بزند و این کار را سامان ندهد. ولی پس از مرگ زادان، صالح به حجاج می‌گوید که توان ترجمه دیوان را از عربی به فارسی دارد ولی زادن آن را نخواسته بوده است. ادامه ی ماجرا را به نقل از ترجمه فارسی این کتاب، در کتاب آقای آذرتاش آذر نوش با هم می خوانیم (برگ٦٠):


    « پس از آن، در آن هنگام که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی قیام کرده بود، روزی که زادان فرخ از منزلی بیرون شده، به خانه ی خویش یا خانه ی کسی می‌رفت، به قتل رسید، و حجاج امر کتابت را به صالح سپرد. صالح سخنی را که میان وی و زادان فرخ در نقل دیوان به تازی رفته بود، با حجاج باز گفت. حجاج بر آن شد که دیوان را از پارسی به تازی بگرداند و صالح را بر آن امر گماشت.


    مردانشاه، پسر زادان فرخ، صالح را پرسید: «چه می‌سازی با دهویه و ششویه؟ » گفت: «می‌نویسم ده و نصف ده»، پرسید: «چه می سازی با ایدا ؟ » گفت: «می‌نویسم ایضا»، گفت: «چه می‌سازی با اند؟» گفت: «اند همان نیف است و هر چه زیادت آید بر آن بیافزایم»


    پس مردانشاه گفت: «خدایت ریشه از جهان بر کناد که ریشه ی پارسی برکندی» وی را صد هزار درهم بدادند که خود را از بازگرداندن به تازی عاجز نماید و از آن کار دست بدارد. صالح سرباز زد و آن کار به انجام رسانید ».


    جالب است که بدانید صالح، خود تبار ایرانی داشته و از یک خاندان سیستانی بوده است.. به هر روی، آرتور جفری در مقدمه کتاب خود در مورد چه گونگی تاثیر زبان فارسی و ارتباط عربستان و ایران، می نویسد:


    تماس های میان عربستان و امپراتوری ساسانیان در ایران در دوره ی نزدیک به اسلام بسیار زیاد بوده است. پادشاهی اعراب در حیره و فرات به مدت زیادی تحت نفوذ ایرانی‌ها بود و مرکز اصلی گسترش فرهنگ ایرانی بین عرب ها به شمار می‌آمد. در جریان درگیری‌های بزرگ بین ساسانیان و امپراتوری بیزانس که حیره در برابر پادشاهی غسّان قرار گرفت، سایر قبایل عربی نیز درگیر شده و سپس زیر نفوذ فرهنگی ایرانی قرار گرفتند. بارگاه بنی‌لخم [لخمییون یا المناذره] در حیره در دوره ی پیش از اسلام، یک مرکز مشهوز فعالیت های ادبی بود. شاعر مسیحی عدی بن زید، همچون بسیاری از العشا [از قبایل مسیحی پیش از اسلام] مدتی طولانی در این بارگاه زندگی کرد و اشعار آنان سراسر آکنده از واژه‌های فارسی است.


    فرهنگ ایرانی حتا در درون منطقه ی حجاز و در شهر مکه نیز نفوذ کرده بوده است. در این باره می‌توان به فراس بن نضر بن حارث بن کلمه بن کلده بن عبدمناف بن عبدالدار [کلمه به صورت علقمه نیز ضبط شده است]، از سران قریش و یکی از دشمنان اصلی پیامبر اسلام اشاره کرد. وی در مسجدالحرام به هنگام سخنرانی های پیامبر، توجه مردم را از وی دور کرده و برای مردم داستان هایی از رستم و اسفندیار می‌گفت.


    احتمالن آیه ی « ومن الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله بغیر علم ویتخذها هزوا اولیک لهم عذاب مهین ( و برخى از مردم کسانى‏اند که سخن بی هوده را خریدارند تا [مردم را] بى[هیچ] دانشى از راه خدا گمراه کنند و [راه خدا] را به ریشخند گیرند. براى آنان عذابى خوارکننده خواهد بود) (لقمان/۶)


    و همچنین آیه ی «و اذا تتلی علیهم آیاتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطیر الاولین ( و چون آیه های ما بر آنان خوانده شود مى‏گویند به خوبى شنیدیم، اگر مى‏خواستیم قطعن ما نیز همانند این را مى‏گفتیم، این جز افسانه‏هاى پیشینیان نیست) (انفال/۳۱)

    و نیز آیه « لقد وعدنا نحن وآباونا هذا من قبل ان هذا الا اساطیر الاولی (درست همین را قبلن به ما و پدرانمان وعده دادند. این جز افسانه‏هاى پیشینیان [چیزى] نیست) (مومنون/۸۳) در مورد وی است. سرانجام نضر بن حارث به همراه عقبه ابن ابی معیط در جنگ بدر به اسارت در آمدند و در راه مدینه، به دستور پیامبر اعدام گردیدند. به هر روی داستان های اساتیری ایرانی به هر ترتیبی که بوده است به نضر بن حارث در مکه نیز رسیده بوده و آگاهی وی از این داستان ها خود نشانه ای از وجود ارتباط آن منطقه با فرهنگ ایرانی است.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    واژه های فارسی به کار رفته در قرآن :


    ● ابریق


    ابریق که در قرآن در حالت جمع به صورت اباریق به کار رفته است، به معنای آبریز، کوزه و آفتابه است و در یکی از آیه های نخستین قرآن (در سوره ی واقعه) در توصیف بهشت به کار رفته است.


    آیه: باکواب و اباریق و کاس من معین (واقعه/۱۸)


    ● استبرق


    در آیه های نخستین قرآن در توصیف بهشت این واژه نیز به کار گرفته شده است که معرب واژه ی استبرک پهلوی است و نام گیاهی است که از آن پارچه‌ای به نام دیبا می‌بافند. این گیاه کائوچوکی در سواحل خلیج فارس و دریای عمان و نقاط گرمسیر می روید.


    آیه ها: یلبسون من سندس و استبرق متقابلین (دخان/ ۴۴). همچنین در کهف/۱۸؛ رحمن/۱۵؛ انسان/۷۶


    واژه ی «سندس» نیز در این آیه فارسی است. ن.ک جلوتر


    ● برزخ


    در آیات الرحمن/۲۰ و فرقان/۲۵ به معنای فاصل و حایل و مانع بین دو چیز به کار رفته ولی در آیه ی مومنون/۱۰۰ در مباحث آخرت شناسی به کار رفته است. برزخ از واژه ی عربی "فرسخ" که همان فرسنگ و پرسنگ فارسی است که سپس به عربی راه یافته و برزخ شده است.


    آیه ها: علی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمه هو قایلها ومن ورایهم برزخ الی یوم یبعثون (مومنون/۱۰۰) همچنین در فرقان/۲۵ و الرحمن/۲۰


    ● برهان


    در همه ی موردها به جز در یوسف/۲۴ و قصص/۳۲، این واژه برای اشاره به ملاک درستی یک دین به کار رفته است. در دو مورد دیگر که یکی در داستان یوسف و دیگری در داستان موسا به کار رفته، این واژه به مدرکی اشاره دارد که از جانب خدا برای اثبات وجود خویش فرستاده شده است. این واژه از پُروهان فارسی و به معنای بسیار آشکار است.


    آیه ها: یا ایها الناس قد جاءکم برهان من ربکم وانزلنا الیکم نورا مبینا (نساء/۱۷۴) همچنین در یوسف/۲۴؛ مومنون/۱۱۷؛ انبیاء/۲۴؛ قصص/۳۲


    ● تنور


    این واژه در زبان های آرامی و اکدی و همچنین در فارسی اوستایی به کار رفته است. پهلوی این واژه tanur و به معنی جای پختن نان در خانه یا در دکان نانوایی است.


    آیه ها: حتی اذا جاء امرنا وفار التنور (هود/۱۱) همچنین در مومنون/۲۷


    ● جزیه


    جزیه در آیه ی توبه/۲۹ در قالب یک واژه ی حقوقی اشاره به هزینه‌ای دارد که از اهل ذمّه (غیرمسلمانانی که مورد حمایت حکومت اسلامی بودند) دریافت می‌گردید این واژه در اصل سریانی و به معنای مالیات و سرانه بوده است و همان طور که نولدکه گفته است، به شکل کزیَت نخست به فارسی و سپس به عربی وارد شده است.


    آیه ها: قاتلوا الذین لا یومنون بالله ولا بالیوم الآخر ولا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیه عن ید و هم صاغرون (توبه/۲۹)


    ● جناح


    این کلمه در مدینه و در آخرین آیات قرآن بسیار به کار گرفته شده است و بیش تر با عبارت «لا جناح علی» به کار رفته و به عنوان یک واژه ی حقوقی در قانون گذاری دینی به کار بـرده شده است. این واژه معرب واژه ی فارسی گـ ـناه است و از زبان پهلوی وارد عربی شده است. این واژه در شعر های فارسی پیش از اسلام دیده می‌شود و احتمالن پیش از اسلام به طور مستقیم از فارسی وارد عربی شده است زیرا در سریانی چون این واژه‌ای دیده نمی‌شود.


    آیه ها: نساء/۲۳-۲۴؛ احزاب/۵؛ اسراء/۲۴؛ نور/۲۹؛ ممتحنه/۱۰؛ نور/۵۸،۶۰-۶۱؛ احزاب/۵۱،۵۵؛ مائده/۹۳؛ نساء/۱۰۱-۱۰۲،۱۲۸؛ بقره/۱۵۸، ۱۹۸، ۲۲۹،۲۳۰،۲۳۳، ۲۳۴، ۲۳۵، ۲۳۶، ۲۴۰، ۲۸۲؛ طه/۲۲؛ قصص/۳۲؛ حجر/۸۸؛ شعراء/۲۱۵؛ انعام/۳۸؛


    ● درهم


    این واژه تنها به صورت جمع «دَراهِم» و در داستان یوسف در قرآن به کار گرفته شده است. برخی از زبان شناسان آن را معرب واژه ی داریک (نام سکه طلایی به کار گرفته شده در امپراتوری ایران) دانسته‌اند. در فارسی پهلوی drahm( گرفته شده از یونانی دراخم) به معنای سکه نقره‌ای یا به طور کلی پول در عهد ساسانیان به کار رفته است که خاستگاه اصلی واژه درم و درهم است.


    آیه ها: وشروه بثمن بخس دراهم معدوده وکانوا فیه من الزاهدین (یوسف/۲۰)


    ● دین


    در قرآن واژه‌های دَینٌ (بدهی)، مَدیِنٌ (بدهکار) و همچنین فعل تَدَایَنَ (بدهکار یکدیگر شدن) به کار رفته است که مشتقات بعدی همین واژه است. منابع عربی آن را از واژه دَان (انجام دادن کاری از روی عادت) دانسته‌اند؛ اما خود واژه دَان از واژه دین مشتق شده است (همچون واژه‌های مَدینَة و دیّان) اگر چه برخی از منابع عرب زبان نیز برای این واژه هیچ ریشه‌ای ذکر نکرده و تنها آن را در واژگان غیر عربی فهرست کرده‌اند.


    این واژه به معنای ملت و دین از پهلوی وام گرفته شده است. در پهلوی واژه den به معنای مذهب وجود دارد که واژه های denak به معنای قانون مذهبی، ham-denبه معنای هم دین و denon به معنای مذهبی و مومن واقعی از آن شکل گرفته است. واژه ی پهلوی den نیز خود از یک واژه اوستایی شکل یافته است که این واژه اوستایی نیز احتمالن از یک واژه ی ایلامی مشتق شده است. در هر حال همین واژه خاستگاه اصلی واژه دین در فارسی امروزین است


    آیه ها: این واژه بارها در قرآن به کار گرفته شده است.


    ● رزق


    این واژه در قرآن بارها برای اشاره به بخشش و روزی الاهی و به عنوان یک واژه ی دینی به کار گرفته شده است. به جز اسم رزق، به صورت فعل رَزَقَ و همچنین به صورت رازق (کسی که می‌بخشد) و الرّزاق (بخشنده) نیز در قرآن به کار گرفته شده است. این واژه معرّب روزی و در اصل از واژه پهلوی روچیک به معنای نان و غذای روزانه است. در فارسی امروزی نیز واژه ی روزی به کار می‌رود. این واژه ی فارسی از راه سریانی وارد زبان عربی شده است و در دوره ی اسلامی دوباره به شکل رزق به فارسی وارد شده است. و در شعرهای قدیمی بسیار به کار رفته است.


    آیه ها: این واژه بارها در قرآن به کار گرفته شده است.


    ● روضه


    در قرآن در دو آیه به معنای بوستان و گلستان با شکوه و گران بها به کار رفته است. هر دو آیه به اواخر دوره ی مکّی باز می‌گردد. این واژه احتمالن به صورت اسم به عربی وارد شده است و سپس فعل رَوَّضَ (به باغ پناه بردن)، راوض (زمینی را از سبزه پوشاندن) و أورض (فراوان در باغ در آمدن) از آن مشتق شده است. از آن جا که برخی از این کلمات در شعرهای نخستین به کار رفته است، این واژه باید از اولین واژه‌هایی باشد که از فارسی وام گرفته شده است. این واژه در اصل از واژه ایرانی rud به معنای" بزرگ شدن" وارد عربی شده است. واژه ی رود در اوستایی به معنای جریان داشتن است که در سانسکریت به شکل واژه ی roadah به معنای رودخانه و raoda به معنای بزرگ شدن درآمده است. این واژه در فارسی امروزی نیز به صورت رود همچنان به کار می‌رود. پهلوی بودن این واژه نشان می‌دهد که آب، یکی از نشانه‌های اصلی روضة بوده است و عرب ها این واژه ی پهلوی را در منطقه ی بین‌النهرین فرا گرفته و آن را برای هر زمین پر آب و درختی (باغ) به کار بسته‌اند.


    آیه ها: فاما الذین آمنوا وعملوا الصالحات فهم فی روضه یحبرون (روم/۱۵) همچنین شوری/۲۲


    ● زبانیه


    زبانیه در یکی از نخستین سوره‌های مکی و به معنای آتشبان جهنم به کار رفته است. گفته می‌شود که اینان قدرتمند و احتمالن جزو فرشتگان هستند و نام آن ها از زبن مشتق شده است که خود از واژه ی پهلوی zuban درست شده است.


    آیه ها: سندع الزبانیه (علق/۱۸)


    ● زرابی


    این واژه یک بار در قرآن و به معنای فرش گرانبها و در توصیف بهشت به کار رفته است. این واژه در ادبیات نخستین چند بار به کار رفته است و آن را به معنای فرش گرانبها و از واژه فارسی زیرپا دانسته‌اند. اگر چه بیش تر به نظر می‌رسد که این واژه با واژه پهلوی zarren زرّین، طلایی ارتباط داشته باشد.


    آیه ها: و زرابی مبثوثه (غاشیه/۱۶)


    ● زنجبیل


    این واژه تنها یک بار در توصیف خوردنی‌های بهشت به کار رفته است. در فارسی امروز به صورت شنکبیل به کار می‌رود که خاستگاه اصلی آن واژه ی پهلوی sangipel است که پس از رفتن به زبان عربی دوباره از عربی به شکل زنجبیل به فارسی راه یافته است.


    آیه ها: ویسقون فیها کاسا کان مزاجها زنجبیل (انسان/۱۷)


    ● زور


    در آیه ی ۳۰ سوره حج، در ارتباط با بت‌پرستی به کار گرفته شده است، ولی در سایر آیه ها کاملا نامشخص است. خاستگاه اصلی این واژه فارسی زور است. این واژه در پهلوی نیز به صورت zūr به معنای دروغ و خیال وجود دارد و در فارسی باستان نوشته شده در کتبیه ی بیستون نیز دیده می‌شود.


    آیه ها: والذین لا یشهدون الزور واذا مروا باللغو مروا کرام (فرقان/۷۲) همچنین در فرقان/۴؛ حج/۳۰ و مجادله/۲)


    ● سجیل


    سجیل به معنای سنگ هایی از گل پخته است که بر سپاه فیل از آسمان باریده شد. نویسندگان نخستین به فارسی بودن این واژه پی بـرده بودند و حتا طبری می‌نویسد که از واژه های فارسی سنگ و گِل درست شده است. این واژه از فارسی میانه بدون واسطه وارد عربی شده است.


    آیه ها: ترمیهم بحجاره من سجیل (فیل/۴)، همچنین در حجر/۷۴ و هود/۸۲


    ● سراج


    سراج به معنای چراغ و مشعل است و از یک واژه ی آرامی و سریانی گرفته شده است. ولی هر دو واژه ی آرامی و سریانی نیز از واژه ی فارسی چراغ گرفته شده است و احتمالن به طور مستقیم از فارسی وارد عربی شده است.


    آیه ها: و جعلنا سراجا و هاجا (نبا/۱۳)، همچنین در احزاب/۴۶؛ نوح/۱۶ و فرقان/۶۱)


    ● سرادق


    به معنای سراپرده و حفاظ است و تنها یک بار در قرآن در آیات آخرت‌شناسی در توصیف عذاب و شکنجه‌های گنهکاران آمده است. مفسرین از سیاق کل آیه یک مفهوم کلی از این واژه را درک می کردند ولی درباره ترجمه خود واژه مطمئن نبودند. برخی آن را از واژه سرادر فارسی به معنای کف پوش و برخی نیز آن را از واژه ی سراپرده، دیگران آن را از واژه ی سراطاق و باز برخی دیگر آن را از واژه ی سراچه دانسته‌اند. اما اصل این واژه سراپرده است. این واژه در فارسی باستان وجود داشته و به آرامی و فارسی-عبری راه یافته است و در هر دو نیز به معنای جلوخان است. واژه ی سرادق در شعرهای کهن عربی به کار رفته است و نمی‌توان مشخص کرد که آیا این واژه به طور مستقیم از فارسی به عربی راه یافته است یا زبان آرامی در انتقال این واژه واسطه بوده است.


    آیه ها: و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر انا اعتدنا للظالمین نارا احاط بهم سرادقها و ان یستغیثوا یغاثوا بماء کالمهل یشوی الوجوه بیس الشراب و ساءت مرتفقا (کهف/۲۹)


    ● سربال


    این واژه در شعرهای کهن عربی به معنای پیراهن زره‌دار به کار رفته است. مفردات راغب آن را در قرآن به معنای «پیراهن از هر نوعی» می‌داند. این واژه همان واژه شلوار فارسی است که خاستگاه اصلی آن نیز سرواله است که سپس در عربی به صورت سربال در آمده است. واژه‌های مشابه دیگری در آرامی و سریانی نیز وجود دارد که همه ی آن ‌ها از فارسی وام گرفته شده‌اند. در هر حال احتمالن این واژه از واژه‌های نخستینی است که از آرامی به عربی راه یافته است.


    آیه ها: سرابیلهم من قطران وتغشی وجوههم النار (ابراهیم/۵۰)، همچنین در نحل/۱۶)


    ● سَرَد


    این واژه تنها یک بار در آیه‌ای که درباره ی توانایی‌های داود در اسلحه‌سازی است، به کار گرفته شده است. سرد شکلی از واژه زَرَد است که همچون واژه ی مزرّد بین عرب ها زیاد به کار می‌رفته است. سرد از واژه اوستایی zrāδa به معنای روکش زره، وام گرفته شده است که در پهلوی به صورت zrih و در فارسی امروزین به صورت زره در آمده است. این واژه به سریانی و ارمنی نیز وارد شده است. در هر حال این واژه پیش از اسلام وام گرفته شده ، یا به طور مستقیم از فارسی وارد عربی شده و یا سریانی واسطه این انتقال بوده است.


    آیه ها: ان اعمل سابغات وقدر فی السرد واعملوا صالحا انی بما تعملون بصیر (سبا/۱۱)


    ● سُندُس


    واژه ی سندس تنها به همراه واژه استبرق (ن.ک استبرق در آغاز فهرست) در توصیف لباس های دیبا و فاخر ساکنین بهشت، به کار گرفته شده است. به همین دلیل این احتمال می‌رود که این دو واژه هر دو ایرانی باشد. نویسندگان نخستین نیز گمان بـرده بودند که این واژه ایرانی است. فریتاگ نیز در واژه‌نامه ی خویش این واژه را فارسی دانسته است. این واژه، از واژه‌های نخستین وام گرفته شده است، زیرا در شعرهای کهن عربی به کار رفته است.


    آیه ها: یلبسون من سندس واستبرق متقابلین (دخان/۵۳)، همچنین در انسان/۲۱ و کهف/۳۱


    ● سوق


    این واژه تنها به صورت جمع أسواق و به معنای خیابان و در اشاره به خیابان های شهر به کار رفته است. در عربی نخستین سوق به بازار و محل فروش اشاره دارد ولی در عربی قرآنی به معنای خیابان به کار رفته است. این واژه در منابع نخستین بین‌النهرینی یافت شده و از بین‌النهرین به فارسی منتقل گردیده است. در پهلوی واژه shōkā به معنای بازار، میدان عمومی یا انجمن وجود دارد که از آنجا به عبری-فارسی راه یافته است. این واژه سپس از سریانی به آرامی به معنای بازار منتقل شده و احتمالن از آرامی مسیحی به عربی راه یافته است.


    آیه ها: وقالوا ما لهذا الرسول یاکل الطعام ویمشی فی الاسواق لولا انزل الیه ملک فیکون معه نذیر (فرقان/۷) همچنین در فرقان/۲۵


    ● عفریت


    این واژه از واژه پهلوی āfrītan از واژه اوستایی āfrīnat که در فارسی امروزین به صورت آفریدن در آمده، مشتق شده و کاربرد آن همانند کاربرد واژه ی خلق در عربی است.


    آیه ها: قال عفریت من الجن انا آتیک به قبل ان تقوم من مقامک وانی علیه لقوی امین (نمل/۲۷)


    ● فرات


    همه ی آیه هایی که در آن ها این واژه به کار رفته است در برابر آب شور دریا به آب شیرین رودخانه اشاره دارد. واژه فرات از رودخانه فرات مشتق شده که در زبان سومری به صورت Puranun، آب عظیم و در اَکَدی به صورت Purattu یا Purāt و در فارسی باستان به صورت Ufrātu در آمده است که سپس از فارسی باستان وارد یونانی شده است. این واژه از اَکَدی به عبری و سریانی نیز راه یافته است و از سریانی وارد زبان عربی شده است.


    آیه ها: وهو الذی مرج البحرین هذا عذب فرات وهذا ملح اجاج وجعل بینهما برزخا وحجرا محجورا (فرقان/۵۳) همچنین در مرسلات/۲۷ و فاطر/۱۲


    ● فردوس


    فردوس در قرآن برای اشاره به بهشت به کار رفته است. نویسندگان پذیرفته‌اند که این واژه به معنای بستان (باغ)است. فردوس از واژه‌های نخستینی است که غیر عربی شناخته شده است. این واژه در اصل از واژه فارسی اوستایی puiridaezu مشتق شده است که در حالت جمع به معنای «حصار دایره‌ای شکل» است. سپس توسط زِنِفون وارد یونانی شده و برای توصیف باغ های امپراتوری ایران به کار گرفته شده است. پس از وی این واژه در یونانی بسیار به کار گرفته شد و به زبان های بسیار دیگری نیز وارد شد. به هر روی این واژه پیش از اسلام وام گرفته شده است.


    آیه ها: الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون (مومنون/۱۱) همچنین در کهف/۱۰۷


    ● فیل


    این واژه تنها یک بار در سوره‌های آغازین قرآن در اشاره به حمله حبشه به رهبری ابرهه به مکه به کار گرفته شده است. ارتش ابرهه با نام جیش‌الفیل (سپاه فیل) نامیده شد، زیرا در تاریخ عرب برای نخستین بار در یک ارتش فیل‌های آفریقایی به کار گرفته شده بود. در پهلوی واژه ی pīl وجود دارد که از آن جا به سانسکریت، آرامی، اکدی و سریانی وارد شده است. این واژه به طور مستقیم از فارسی میانه یا از طریق آرامی وارد عربی شده است. این واژه در شعرهای نخستین به کار گرفته شده و از همین رو از واژه‌های وارد شده ی نخستین به زبان عربی است.


    آیه ها: الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل (فیل/۱)


    ● کنز


    کنز، به معنای گنجینه است و عربی بودن این واژه توسط زبان شناسان اولیه کاملن شناخته شده بوده اسا که از واژه ی فارسی کنج به معنای گنج وام گرفته شده است. این واژه به طور مشخص فارسی است و در پازند به صورت ganz و در پهلوی به صورت ganj به معنای گنج وجود دارد. سانسکریت، ارمنی، بلوچی، یونانی، سُغدی و خانواده زبان های سامی این واژه را از فارسی وام گرفته‌اند. از آنجا که واژه ganjāβar به معنای خزانه‌دار و گنج‌دار نیز در همه این زبان ها دیده می‌شود که نشان می دهد که تمامی این زبان ها این واژه را از فارسی وام گرفته‌اند. این احتمال بسیار قوی است که این واژه از فارسی میانه به طور مستقیم وارد عربی شده است و باید بسیار پیش از دوران پیامبر وام گرفته شده باشد.


    آیه ها: او یلقی الیه کنز او تکون له جنه یاکل منها وقال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا (فرقان/۲۵) همچنین در کهف/۸۲، توبه/۳۴-۳۵، هود/۱۲


    ● مائده


    مائده به معنای سفره، در یکی از آخرین آیه‌های مدنی اشاره به سفره آسمانی دارد که عیسا از آسمان به زمین آورد. ادی شیر این واژه را فارسی دانسته است. وی بر این باور است که مائده در واژه‌نامه‌ها علاوه بر سفره، به معنای غذا نیز آمده است. بنابراین وی ریشه آن را واژه فارسی مِیدَه به معنای نان کهنه می داند. در پهلوی نیز واژه ی myazd وجود دارد که به معنای خوراک مقدس زرتشتیان است که مردم پس از انجام عبادت مذهبی، در جشن های به خصوصی می‌خورده‌اند.


    آیه ها: اذ قال الحواریون یا عیسی ابن مریم هل یستطیع ربک ان ینزل علینا مایده من السماء قال اتقوا الله ان کنتم مومنین (مائده/۱۱۲)، همچنین در مائده/۱۱۴


    ● مرجان


    مرجان به معنای مرواریدهای کوچک است و تنها در توصیف بهشت به کار رفته و از نخست به عنوان یک واژه ی وام گرفته شده از فارسی شناخته می‌شده است. اما این واژه به طور مستقیم از فارسی به عربی وارد نشده است. در پهلوی واژه ی murvārīt مروارید وجود دارد. این واژه از فارسی میانه به طور گسترده به یونانی، آرامی و سریانی راه یافته و ترکیبی از این واژه در آرامی به عربی وارد شده است. این واژه از واژه‌های نخستین راه یافته به عربی است، زیرا در اشعار قدیمی به کار رفته و احتمالن پیش از اسلام واژه ی شناخته شده‌ای بوده است.


    آیه ها: یخرج منهما اللولو والمرجان (الرحمن/۲۲)، همچنین در الرحمن/۵۸


    ● مُسک


    این واژه تنها یک بار در توضیح بهشت در یک آیه ی مکی استفاده شده است. واژه ی مسک پیش از اسلام در بین عرب ها به گستردگی به کار می‌رفته است و وام گرفته شدن این واژه کاملن شناخته شده بوده است. واژه پهلوی mushk که خود از یک واژه سنسکریت درست شده است، خاستگاه اصلی این واژه است. این واژه از پهلوی به ارمنی، یونانی، آرامی، سریانی و اتیوپیایی وارد شده است. بیش تر به نظر می‌رسد که این واژه به طور مستقیم از فارسی میانه به عربی وارد شده باشد

    آیه ها: ختامه مسک و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون (مطففین/۲۶)


    ● نسخه

    نسخه به معنای رونوشت است و در یکی از آخرین سوره‌ها در اشاره به لوح های سنگی موسا به کار رفته است. اما فعل استنسخ که از آن شکل گرفته است، در آیه های پیشین نیز برای اشاره به متن های آسمانی به کار رفته است. خاستگاه اصلی آن، واژه پهلوی nask و واژه اوستایی naska به معنای یک کتاب اوستا است.

    آیه ها: ولما سکت عن موسی الغضب اخذ الالواح وفی نسختها هدی ورحمه للذین هم لربهم یرهبون (اعراف/۱۵۴)

    ● هاروت و ماروت

    هاروت و ماروت دو فرشته‌ای هستند که در بابل به مردم جادوگری می‌آموختند. لگارد هاروت و ماروت را همان Haurvatāt و Amərtāt اوستا می‌داند که بعدها در فارسی به صورت خرداد و مرداد Khurdād و Murdād در آمدند. این دو به عنوان موجودات آسمانی شناخته شده و مورد احترام ارمنیان باستان بودند.

    ... آیه ها: وما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت و ما یعلمان من احد حتی یقولا انما نحن فتن ... (بقره/۲)

    ● ورده

    از آیه‌های آخرت‌شناسی و به معنای گل است. این واژه ریشه‌ در نخستین زبان های هند و اروپایی دارد و به صورت varəδa به فارسی اوستایی در آمده است و از آن جا به صورت varda به پهلوی وارد شده است. این واژه سپس از زبان های ایرانی به زبان های سامی و به طور مشخص آرامی و سریانی منتقل شده و از آرامی به عربی راه یافته است. ( در موضوع شماره ی ٨ تارنمای ما در مقاله ی "سرگذشت واژه ی گل" توضیحات کامل در این باره داده شده است)

    آیه ها: فاذا انشقت السماء فکانت ورده کالدهان (الرحمن/۳۷)

    ● وزیر

    هر دو آیه ی قرآن با این واژه، اشاره به هارون و وزارت وی برای موسا دارد. خاستگاه اصلی این واژه، واژه پهلوی viēir به معنای حکم کردن، فرمان راندن و دستور دادن است که از واژه اوستایی vīēīra به معنای تصمیم گرفتن درست شده است و به واژه ی وچر یا وجر (قاضی)، کزیر (عالی) و وزیر در فارسی میانه مربوط می‌شود.

    آیه ها: و اجعل لی وزیرا من اهلی (طه/۲۹) همچنین در فرقان/۳۵

    ● یاقوت

    این واژه عموما یک واژه وام گرفته شده از فارسی دانسته شده است. برخی از پژوهشگران غربی همچون فریتاگ این مساله را می پذیرند که این واژه پیش از عربی درفارسی پاکند گفته شده است و خاستگاه سریانی دارد. بر پایه ی نظر آرتور جفری منبع اصلی این واژه، یونانی است که در ایلاد یکی از کهن ترین متن های یونانی برای اشاره به نام یک گل نیز به کار رفته است.

    آیه : کانهن الیاقوت والمرجان (الرحمن/۵۵)
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا