حوادث ایرانی کتک های پدرم، مرا به یک حیوان وحشی تبدیل کرد

  • شروع کننده موضوع *samira*
  • بازدیدها 138
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

*samira*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/08/05
ارسالی ها
4,268
امتیاز واکنش
3,891
امتیاز
546
محل سکونت
زیر آسمان آبی خاکستری


کتک های پدرم، مرا به یک حیوان وحشی تبدیل کرد

up.php


خشونت های امروز من ریشه در دوران کودکی ام دارد چرا که از وقتی چشم باز کردم و اطرافیانم را شناختم کمربند

سیاه و چهره خشن پدرم را دیدم. در واقع عامل اصلی بدبختی من پدرم بود. بر اثر کتکهای مداوم او انسانیت در من مُرد و به

یک حیوان وحشی تبدیل شدم به طوری که رحم و مروت نداشتم و... به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از خراسان، جوان ۲۱

ساله که به اتهام حمله مسلحانه به خودروی حامل طلا در بولوار فرودگاه مشهد و با تلاش کارآگاهان اداره عملیات ویژه پلیس خراسان رضوی

دستگیر شده است در حالی که عنوان می کرد می خواستم با این سرقت میلیونی گرهی از مشکلات زندگی ام باز کنم ادامه داد: در کلاس اول

راهنمایی درس می خواندم که پدرم از من خواست همراه او سر کار بروم. او معتقد بود درس خواندن فایده ای ندارد و من برای داشتن یک زندگی خوب

باید هنر و شغلی یاد بگیرم. پدرم بنا بود و سعی میکرد این حرفه را به من بیاموزد از سوی دیگر هم خودم دوست داشتم پول در بیاورم و کمک خرج خانواده ام

باشم. ۹ ساله بودم که برای اولین بار کشیدن سیگار و مصرف مواد مخـ ـدر را تجربه کردم. هنوز به سن نوجوانی نرسیده بودم که انواع خلاف ها را مرتکب شدم. آن

روزها همواره با چند دوست هم سن و سال خودم در خیابان ها پرسه میزدیم و هر جای خلوتی که گیر می آوردیم بساط مواد مخدرمان را پهن میکردیم.دوستانم از من

می ترسیدند و در همه جا مرا به عنوان حامی خودشان معرفی می کردند. چهره خشن و اخلاق تند من که شیوه ای تقلید گونه از رفتارهای پدرم بود موجب میشد تا خودم

را یک سر و گردن بالاتر از دیگران احساس کنم. هر کجا دعوایی میشد و یا اگر بساط مصرف مشروبات الکلی پهن بود، من هم آن جا حاضر بودم به همین خاطر هم بارها توسط

نیروهای انتظامی دستگیر و روانه زندان شدم. دقیق نمیدانم چند سال از عمرم را پشت میله های زندان سپری کردم اما تنها به جرم سرقت زندانی نشده بودم که آن هم این بار

رخ داد ولی نه به خاطر سرقت عادی، بلکه یکی از خشن ترین زورگیریهای مسلحانه که وقتی خودم به آن صحنه می اندیشم ترس وجودم را فرا میگیرد ما از هر سو و در حالی

که سلاحهای سرد را در هوا می چرخاندیم و فریاد میکشیدیم به سرنشینان خودروی حامل طلا حمله کردیم این در حالی بود که من چند ماه قبل و پس از آشنایی خیابانی با

یک دختر ازدواج کرده بودم و میخواستم راه درست زندگی را انتخاب کنم، به همین خاطر به همراه همسرم به یکی از روستاهای تربت حیدریه رفتم تا با خرید چند گوسفند

دامداری کنم اما باز هم ضرر کردم و به مشهد بازگشتم. در همین شرایط بود که با یکی از اعضای باند سرقت آشنا شدم. وقتی دوستم ماجرای سرقت طلا و پولهای

میلیونی را برایم توضیح داد وسوسه شدم و با خودم گفتم با این ۵۰ میلیونی که سهم من میشود گرهی از مشکلاتم باز می شود اما نمیدانستم خیلی زود

دستگیر میشوم و گره کوری در زندگی ام ایجاد میشود که با هیچ چیزی گشوده نخواهد شد. حالا نمیدانم همسر باردارم در این شرایط چه میکند...
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
117
بالا