- عضویت
- 2018/04/17
- ارسالی ها
- 1,175
- امتیاز واکنش
- 23,337
- امتیاز
- 948
کلیشههای سریالهای آمریکایی
جذابیت سریالهای خارجی بر هیچ یک از ما پوشیده نیست اما آیا این دلیل میشود که موضوعات تکراری و نخنما شده در برخی از این سریالها، حتی جذابترینِ آنها، را نبینیم و نگوییم؟ با ما باشید!
زمانی بود که به علت در دسترس نبودن و ناشناخته بودن اینترنت، گزینههای ما برای تماشای سریال و فیلمهای انگلیسی زبان بسیار محدود بود. اگر قصدمان فیلم دیدن بود، از ویدئو کلوپ اجاره میکردیم (به شرط وثیقه گذاشتن مبالغ هنگفت، تسلیم شناسنامه به صاحب مغازه، داشتن ضامن بانکی معتبر، عدم سوء سابقه، خوشنامی در محل، گذراندن مراحل استشهاد محلی و یافتن ۴ شاهد عاقل و بالغ که تأیید کنند ما را تاکنون در حال فسق و فجور و ساقیگری در محل ندیدهاند) و حال، به شرط خشدار نبودن سیدی (یا نوار وی اچ اس) و گرفتن رخصت از پدر و ضمانت دادن که دستگاه ویدئو اگر یک ساعت متوالی روشن بماند، نه خودش خراب میشود نه تلویزیون را میسوزاند، به تماشای فیلمی میپرداختیم که ۱۳۰ دقیقه زمان آن توسط شوگرعموهای سانسورچی به ۵۰ دقیقه (آن هم با احتساب تیتراژهای آغازین و پایانی) تبدیل شده بود و سه روز باید فکر میکردی تا بتوانی صحنههای بریده شده را به هم بچسبانی و دقایق میانشان را حدس بزنی تا بلکه متوجه شوی داستان فیلم از چه قرار بوده است.
اما اوضاع برای سریالها به مراتب پیچیدهتر بود؛ اگر با تماشای سمندون از ترس یا با دیدن خداوند لکلکها را دوست دارد از کسالت نمیمردیم، میتوانستیم سریالهایی مانند پزشک دهکده یااوشین را برای بار صدم نگاه کنیم که ۹۹ درصد اوقات گریهدار و یک درصد باقی هم شاد یا کمدی بودند. هیچ گزینهای برای دیدن سریالهای خارجی نبود.
حالا ولی زمانه و به تبع آن، سرگرمیها هم تغییر کرده است. دیگر ستایش و نرگس و … (نسخههای پراید شده و تضعیف شدهی اوشین) تنها انتخاب ما نیستند. با چک کردن سایتهای دانلود فیلم و سریال میتوانیم هر چه بخواهیم و ذائقهمان طلب کند، بدون سانسور و چسب زخم دانلود و نگاه کنیم. مطمئن هستم که سریالهای معروف خارجی را بهتر و بیشتر از من دنبال کردهاید. پس یکراست سراغ کلیشههایشان میروم؛ کلیشههایی که تکرار بیش از حدشان برای تمام مخاطبین زجرآور شده است.
۱-کلیشهی برگشت از مرگ:
از دردآورترین کلیشهها. هستهی آن هم به این صورت است که شما به فرض ۲۰ شخصیت اصلی و نیمه اصلی در سریال خود دارید. این شخصیتها به مرور و با زرنگی بازیگران یا نویسندگان، نیمچه محبوبیتی میان بینندگان کسب کردهاند. بنا به اقتضای سناریو مجبور میشوید هر چند قسمت یکی از این شخصیتها را به مرگ طبیعی یا غیر طبیعی بمیرانید. حال یک مشکل بزرگ دارید؛ داستان را در ادامه چگونه پیش ببرید؟ یا باید خلاقیت و شجاعت به خرج دهید و بازیگران جدیدی را به روی صحنه بیاورید یا از سادهترین راه استفاده کنید. یعنی بعضی یا حتی تمام شخصیتهای کشته شده را به زندگی برگردانید و به نوعی قانون بقای شخصیت را پیاده کنید.
به عنوان مثال شما از آن ۲۰ شخصیت که ابتدای این بند گفتم، ۵ شخصیت را در فصل اول میکشید. ۵ شخصیت دیگر را در فصل دوم میکشید. حال که نه حوصله دارید نه خلاق هستید و نه ریسک کاهش مخاطبان را به جا میخرید، آن ۵ شخصیت که در فصل اول مرحوم شدند را در همان فصل دوم و پس از کشته شدن ۵ نفر دوم (ترجیحا در انتهای اپیزودی که این ۵ نفر دوم میمیرند) را به زندگی برمیگردانید. و این چرخه همان طور ادامه دارد تا سریال به فصول ۲۰ یا ۳۰ هم برسد. از نمونههای این سریالها میشود به خاطرات خونآشام یا ارو اشاره کرد.
۲_کلیشهی کارآگاه بازی:
شخصیت اصلی سریال شما به دلایل علمی یا ماورایی قدرتهای مافوق بشری به دست میآورد. در همان قسمت اول سریال، به صورت تصادفی (کاملا تصادفی) با یک پلیس یا کارآگاه جنایی (ترجیحا پلیسی که در دایرهی قتل فعالیت میکند) آشنا شده و با جلب اعتماد این پلیس (این جلب اعتماد حتما باید در دقایق پایانی قسمت اول صورت بگیرد وگرنه امتیاز این مرحله را از دست داده و گیمآور میشوید) تبدیل به دستیار وفادار او میشود (در این جا بعضی سریالها خلاقیت به خرج داده و عنوان دستیار را به مشاور تغییر دادهاند!!). حال، این شخصیت در خلال حل کردن راز قتلها، که به شکل عجیبی یک قسمت در میان به راز قدرتهای مافوق بشری او مرتبط است، در صدد کسب اطلاع از گذشته یا آیندهی خود است. در این جا باز هم شاهد خلاقیت وافر نویسندگان میشویم؛ بعضی سریالها به دنبال این هستند که چه کسانی و چرا با آزمایشات خود باعث شدهاند شخصیت اصلی دارای قدرت فوق بشری شود، مابقی هم در صدد کسب اطلاعات لازم از دشمنان (بیگ باس) شخصیت اصلی هستند و این که نقشهی این دشمن کرار برای کشتن یا نابود کردن شخصیت سریال چیست.
از نکات بارز اکثر این سریالها این است که معمولا تمام عالم و آدم متوجه غیرعادی بودن و یا ماورایی بودن شخصیت اصلی میشوند به جز همان پلیسی که همکار این شخصیت شده است. مثالهای بارز برای این کلیشه بسیار زیاد است؛ از لیمیتلسبگیرید تا لوسیفر، آی زامبی، گریم و حداقل ۴۰ یا ۵۰ سریال دیگر.
جذابیت سریالهای خارجی بر هیچ یک از ما پوشیده نیست اما آیا این دلیل میشود که موضوعات تکراری و نخنما شده در برخی از این سریالها، حتی جذابترینِ آنها، را نبینیم و نگوییم؟ با ما باشید!
زمانی بود که به علت در دسترس نبودن و ناشناخته بودن اینترنت، گزینههای ما برای تماشای سریال و فیلمهای انگلیسی زبان بسیار محدود بود. اگر قصدمان فیلم دیدن بود، از ویدئو کلوپ اجاره میکردیم (به شرط وثیقه گذاشتن مبالغ هنگفت، تسلیم شناسنامه به صاحب مغازه، داشتن ضامن بانکی معتبر، عدم سوء سابقه، خوشنامی در محل، گذراندن مراحل استشهاد محلی و یافتن ۴ شاهد عاقل و بالغ که تأیید کنند ما را تاکنون در حال فسق و فجور و ساقیگری در محل ندیدهاند) و حال، به شرط خشدار نبودن سیدی (یا نوار وی اچ اس) و گرفتن رخصت از پدر و ضمانت دادن که دستگاه ویدئو اگر یک ساعت متوالی روشن بماند، نه خودش خراب میشود نه تلویزیون را میسوزاند، به تماشای فیلمی میپرداختیم که ۱۳۰ دقیقه زمان آن توسط شوگرعموهای سانسورچی به ۵۰ دقیقه (آن هم با احتساب تیتراژهای آغازین و پایانی) تبدیل شده بود و سه روز باید فکر میکردی تا بتوانی صحنههای بریده شده را به هم بچسبانی و دقایق میانشان را حدس بزنی تا بلکه متوجه شوی داستان فیلم از چه قرار بوده است.
اما اوضاع برای سریالها به مراتب پیچیدهتر بود؛ اگر با تماشای سمندون از ترس یا با دیدن خداوند لکلکها را دوست دارد از کسالت نمیمردیم، میتوانستیم سریالهایی مانند پزشک دهکده یااوشین را برای بار صدم نگاه کنیم که ۹۹ درصد اوقات گریهدار و یک درصد باقی هم شاد یا کمدی بودند. هیچ گزینهای برای دیدن سریالهای خارجی نبود.
حالا ولی زمانه و به تبع آن، سرگرمیها هم تغییر کرده است. دیگر ستایش و نرگس و … (نسخههای پراید شده و تضعیف شدهی اوشین) تنها انتخاب ما نیستند. با چک کردن سایتهای دانلود فیلم و سریال میتوانیم هر چه بخواهیم و ذائقهمان طلب کند، بدون سانسور و چسب زخم دانلود و نگاه کنیم. مطمئن هستم که سریالهای معروف خارجی را بهتر و بیشتر از من دنبال کردهاید. پس یکراست سراغ کلیشههایشان میروم؛ کلیشههایی که تکرار بیش از حدشان برای تمام مخاطبین زجرآور شده است.
۱-کلیشهی برگشت از مرگ:
از دردآورترین کلیشهها. هستهی آن هم به این صورت است که شما به فرض ۲۰ شخصیت اصلی و نیمه اصلی در سریال خود دارید. این شخصیتها به مرور و با زرنگی بازیگران یا نویسندگان، نیمچه محبوبیتی میان بینندگان کسب کردهاند. بنا به اقتضای سناریو مجبور میشوید هر چند قسمت یکی از این شخصیتها را به مرگ طبیعی یا غیر طبیعی بمیرانید. حال یک مشکل بزرگ دارید؛ داستان را در ادامه چگونه پیش ببرید؟ یا باید خلاقیت و شجاعت به خرج دهید و بازیگران جدیدی را به روی صحنه بیاورید یا از سادهترین راه استفاده کنید. یعنی بعضی یا حتی تمام شخصیتهای کشته شده را به زندگی برگردانید و به نوعی قانون بقای شخصیت را پیاده کنید.
به عنوان مثال شما از آن ۲۰ شخصیت که ابتدای این بند گفتم، ۵ شخصیت را در فصل اول میکشید. ۵ شخصیت دیگر را در فصل دوم میکشید. حال که نه حوصله دارید نه خلاق هستید و نه ریسک کاهش مخاطبان را به جا میخرید، آن ۵ شخصیت که در فصل اول مرحوم شدند را در همان فصل دوم و پس از کشته شدن ۵ نفر دوم (ترجیحا در انتهای اپیزودی که این ۵ نفر دوم میمیرند) را به زندگی برمیگردانید. و این چرخه همان طور ادامه دارد تا سریال به فصول ۲۰ یا ۳۰ هم برسد. از نمونههای این سریالها میشود به خاطرات خونآشام یا ارو اشاره کرد.
۲_کلیشهی کارآگاه بازی:
شخصیت اصلی سریال شما به دلایل علمی یا ماورایی قدرتهای مافوق بشری به دست میآورد. در همان قسمت اول سریال، به صورت تصادفی (کاملا تصادفی) با یک پلیس یا کارآگاه جنایی (ترجیحا پلیسی که در دایرهی قتل فعالیت میکند) آشنا شده و با جلب اعتماد این پلیس (این جلب اعتماد حتما باید در دقایق پایانی قسمت اول صورت بگیرد وگرنه امتیاز این مرحله را از دست داده و گیمآور میشوید) تبدیل به دستیار وفادار او میشود (در این جا بعضی سریالها خلاقیت به خرج داده و عنوان دستیار را به مشاور تغییر دادهاند!!). حال، این شخصیت در خلال حل کردن راز قتلها، که به شکل عجیبی یک قسمت در میان به راز قدرتهای مافوق بشری او مرتبط است، در صدد کسب اطلاع از گذشته یا آیندهی خود است. در این جا باز هم شاهد خلاقیت وافر نویسندگان میشویم؛ بعضی سریالها به دنبال این هستند که چه کسانی و چرا با آزمایشات خود باعث شدهاند شخصیت اصلی دارای قدرت فوق بشری شود، مابقی هم در صدد کسب اطلاعات لازم از دشمنان (بیگ باس) شخصیت اصلی هستند و این که نقشهی این دشمن کرار برای کشتن یا نابود کردن شخصیت سریال چیست.
از نکات بارز اکثر این سریالها این است که معمولا تمام عالم و آدم متوجه غیرعادی بودن و یا ماورایی بودن شخصیت اصلی میشوند به جز همان پلیسی که همکار این شخصیت شده است. مثالهای بارز برای این کلیشه بسیار زیاد است؛ از لیمیتلسبگیرید تا لوسیفر، آی زامبی، گریم و حداقل ۴۰ یا ۵۰ سریال دیگر.