بیوگرافی بازیگران یک روایت اززندگی وزمانه زنده یاد انوشیروان ارجمند

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 169
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

*فریال*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
7,020
امتیاز واکنش
7,770
امتیاز
465
محل سکونت
لارستان
دوره نوجوانی من از استخوان خورد کردههای تئاتر مشهد، چندنفری بیشتر باقی نمانده بودند. آنهایی که تئاتر خراسان را به مهد تئاتر ایران تبدیل کرده بودند و هنوز فانوس دستشان بود و راه را نشان میدادند. دکتر لطفی پشتوپناه جوانترها بود، رضا صابری با آن قلم توانایش سرمشق جوانترها بود، استاد همایونی با دانش و دیدگاهش در کتابخانه اداره تئاتر مینشست، داوود کیانیان با تأکید بر تئاتر کودک هدایت بخش دیگری را به دوش گرفته بود، داریوش ارجمند که از دانشگاه فردوسی تا سوربن فرانسه را گشته بود در آموزش ترجیحش شناخت جهان امروز بود و انوشیروان ارجمند که هم همه اینها بود و هم یکچیز دیگر؛ او مرشد بود، هم روی صحنه تئاتر، و هم درصحنه زندگی.

نخستین باری که با برزو ارجمند (که همکلاس بودیم) از هنرستان هنر سینا از کلاس و درس بیرون زدیم (آن روزها به این کار میگفتند فرار کردن از مدرسه نمیدانم الآن چه میگویند) رفتم اجرای بازبینی نمایشی را ببینیم که برای آن روزهای من تکاندهنده بود، «مد ماه» او مرشد بود، (نمایشنامهاش را با رضا صابری نوشته بود و انوشیروان خودش کارگردانی کرده بود) آنجا، آن روز، آن مرشد را پیدا کردم، مرشدی که نگران «پتپت فانوسی» بود، به استعاره از خاموشی هنری که آن نسل نگران فراموشیاش بودند؛ اما او میدرخشید، وقتی چوبدست نقالیاش را بالا میبرد، وقتی سهراب میشد و به دل لشگری میتاخت، باآنکه او همیشه تنش لاغر بود، اما وقتی دستبههم میکوبید تا به رخش بنشیند همه رستم را میدیدند، رستمی که صدای «گوگوروب گوگوروب» تاختن رخشش در میدانی به کوچکی صحنه میآمد و نبردی را گره میزد در خیال آدمها، به بزرگی نبرد رستم و اسفندیار.

او همیشه مرشد بود و گمکردهای داشت، در همان سالها که او تلاش میکرد در اداره قدیمی تئاتر مشهد (که بین فلکه تقیآباد و چهارراه لشکر بود) سالن کوچکش را احیا کند و برای جوانترها فیلم تئاترهای کارگردانهای پرآوازه جهان را بگذارد از پیتر بروک گرفته تا یرژی گروتفسکی.

او و دیگران همنسلانش تلاش میکردند در همان سالن کوچک به بحث و گفتوگو بنشینند تا ما جوانترها چیزی یاد بگیریم، او گمکردهای داشت، همان گمکردهای که در فیلم «دل نمک» امیر قویدل باز در نقش پیر و درویشی خط و خطوط از آن را سراغ میداد تا راهنمایی کند. گمکردهای که در او یکشور معنوی خاص ایجاد میکرد و در تاریکیهای روزگار میخواست فانوس کش حقیقت باشد.

برای انوشیروان ارجمند اگرچه در سینما و تلویزیون این شور و شعور معنوی راهنمایش بود تا در انتخاب نقشها حساس باشد؛ اما در تئاتر به شکل دیگری این شور و شعور متجلی میشد، آنجا او مالک مطلق صحنه بود، ابعاد وجودیاش بیرون میریخت، او برای هر کاری در تئاتر زحمت میکشید سختکوش و خستگیناپذیر بود و شاهد مثالم نمایش «پیراهن ماه» است که در سال 72 به صحنه برد. کاری که بر اساس یک قصه آذری (اگر اشتباه نکنم) نمایشنامهاش را نوشته و کارگردانی میکرد. در آن نمایش برزو پسرش و بهار دخترش بازیگران اصلی بودند و به غیر این دو و من که نوجوان بودیم بقیه بزرگسال بودند. من چند نقش کوچک را بازی میکردم و به اقتضا باید نور ماه را که بدر و محاق میشد، روی صحنه میتاباندم، اما غرض اینکه او وقتی به صحنه میآمدیم بین هیچکس فرقی نمیگذاشت همه باید در خدمت کار میبودیم و اینکه این بازیگر پسر یا دخترش هستند و آن دیگران نیستند و... هیچ فرقی نبود. سخت میگرفت به همه سخت میگرفت. برایش مهم تئاتر بود، میخواست مخاطبش کودک باشد یا بزرگسال، تأکید داشت همه اخلاق حرفهای را رعایت کنند. اینها آموزشهای کمی نبود. اینها سرمشقهای کمی نیست. اینکه تأکید داشت که باید به خاک صحنه احترام گذاشت برای انوشیروان ارجمند یک شعار نبود، خودش خاک صحنه خورده بود. خودش روی صحنه بزرگشده بود خود را شناخته بود و کشف کرده بود. او را میشود در «گلدونه خانم» اسماعیل خلج دید که چطور زندگی میکند، در «رستم و سهراب» پری صابری یا در «چند حکایت از چندین حکایت رحمان» (تلهتئاتر) علیرضا نادری میبینیم که او بازهم مرشد است اگر نقش مرشد را بازی نمیکند، او همیشه در تئاتر نقش یک بزرگ را بازی کرد و میدانید در تئاتر ما نقش کموزیاد نداریم، نقش را بازیگران جان میدهند و او هر نقشی را که میگرفت مرشدش میکرد چراکه خودش مرشد بود. انوشیروان ارجمند مرشد بود، مردانه زیست، مرشد از دنیا رفت.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
176
پاسخ ها
0
بازدیدها
166
پاسخ ها
0
بازدیدها
275
پاسخ ها
0
بازدیدها
244
بالا