☼اساطیر ایرانی☼

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 582
  • پاسخ ها 34
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791
در این تاپیک در مورد اساطیر ایرانی پست گذاشته میشود.





 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    سی سال مانده به پایان دهمین سده از هزارۀ اوشیدرماه، دوشیزۀ بهدین پانزده‌ساله‌ای از نسل زردشت به نام گَواگ پِد (کسی که دارای پدر فزاینده است) در آب کیانسه آب‌تنی می‌کند و از آن می‌نوشد. نطفۀ زردشت وارد بدن او می‌شود و سوشیانس از او به دنیا می‌آید. سوشیانس مانند خورشید درخشان است؛ با شش چشم به هر طرف می‌نگرد تا راه نابودی کامل دروجها را بیابد. در سی‌سالگی به مقام گفتگو با اورمزد و امشاسپندان می‌رسد و به برکت این گفتگو، خورشید به مدت سی شبانه‌روز در میان آسمان می‌ایستد. در بازگشت از این گفتگو، کیخسرو، سوار بر ایزد وای (وَیو) به پذیرۀ سوشیانس می‌آید و از کارهای نیک پیشین خود که بتکدۀ کنار دریاچۀ چیچست را نابود کرده و افراسیاب تورانی را از میان بـرده است یاد می‌کند. سوشیانس از کیخسرو می‌خواهد که دین بِه را بستاید (آیین بهدینی را بپذیرد). کیخسرو این دین را می‌ستاید و بدین ترتیب، او فرمانروا می‌شود و سوشیانس، موبد موبدان دوران می‌گردد. سوشیانس سپاهی برمی‌انگیزد و به کارزار دیو اشموغی (اهلّموغی) یعنی بدعت می‌رود و برای موفقیت در این کار نیایش می‌کند و آن دیو به بالا و پایین زمین می‌دود و سرانجام در سوراخی فرو می‌رود و شهریور امشاسپند بر این سوراخ فلز گداخته می‌ریزد و او را محبوس می‌کند تا سرانجام به دوزخ افتد.

    سوشیانش بدکاران را عقوبت می‌کند و نیایش به‌جای می‌آورد که همۀ دیوان نابود شوند. دیو آز نخست دیو خشم و دیوان دیگر را می‌بلعد و بعد ایزد سروش دیو آز را نابود می‌کند. اومرمزد گنامینو را با تمام تاریکی‌ها و بدی این‌که آفریده است، از طریق سوراخ در آسمان که در آغاز آفرینش ازآنجا حمله آغاز کرده است به بیرون آسمان می‌راند و به دوزخ روانه می‌سازد؛ به‌گونه‌ای که دیگر بازنگردد.

    این دوره، دورۀ تکامل موجودات اورمزدی است. همۀ دیوان از نسل دوپایان و چهارپایان نابود می‌شوند. بیماری، پیری، مرگ، آزار، ستم و اشموغی از میان می‌رود. گیاهان همه سرسبزند و آفریدگان در خوشی به سر می‌برند. سوشیانس وظیفۀ برانگیختن مردگان را دارد. هرکدام از این مردگان در طی زمان و پس از گذراندن داوری انجامین در حضور مهر و سروش و رشن ازپل چینوَد می‌گذرند. چینود یا چینور پلی است حدفاصل این جهان و آن جهان که بر بالای قلۀ دائیتی جای دارد و یک بازوی آن در بُن البرز در شمال و بازوی دیگر آن در سَر البرز در جنوب قرار دارد. این پل برای نیکوکاران فرسنگ‌ها پهن و برای گناهکاران همچون لبۀ تیغ است. نیکوکاران را ایزد دین به هیئت زیبارویی خوشبو پذیره می‌شود و آن‌ها در منازل بهشت که ستاره پایه، ماه پایه، خورشید پایه و گَرزَمان (گَروتمان: محل سرودها و روشنی‌های بی‌پایان) نام دارند، قرار می‌گیرند و بدکاران که آنان را عفریته‌ای پذیرا می‌شود، در چهار طبقۀ دوزخ که آخرین طبقۀ آن محل تاریکی‌های بی‌پایان است جای می‌گیرند.
    رو آن‌ها در این منازل تا روز رستاخیز و بازسازی جهان جای خواهند داشت. چون دوزخی بودن ابدی برای پیروان آیین زردشتی متصوّر نیست و دوزخ در متن‌های پهلوی همچون بیمارستانی توصیف‌شده است، انسان گناهکار که در حقیقت انسان ضعیف به کفّارۀ ضعفی که از خود نشان داده است در دوزخ به دست دیوان عذاب خواهد کشید.

    سوشیانش پن روز آخر ما اسفند در پن نوبت نیایش به‌جای خواهد آورد تا مردگان زنده شوند. مردگان بر خواهند خاست و همدیگر را بازخواهند شناخت.

    در پاسخ اینکه بدن‌های ازمیان‌رفته چگونه شکل نخستین خود را بازخواهند یافت، در متون زردشتی چنین آمده است که چون مردمان درمی‌گذرند، استخوان و رگ و پی آن‌ها به زمین، خون به آب‌ها و موی به درخت سپرده می‌شود، و امشاسپندان حافظ و نگهدار آن‌ها هستند. چون اومرزد اراده می‌کند که مردگان را برانگیزد، فرمان می‌دهد که همه، آنچه در امانت‌دارند بازآورند. جان‌ها دوباره در تنها می‌شوند و مردم برمی‌خیزند پانزده‌ساله و چهل‌ساله.

    اورمزد در نخستین روز از پنج روز از سال (مسۀ مُسترق یا پنۀ دزدید)۱ از آسمان پایین می‌آید؛ بر تخت می‌نشیند و داوری همگانی را رهبری می‌کند. درست‌کاران به بهشت می‌روند و دوزخیان برای باز پس دادن کفّاره‌ای دیگر، برای سه روز دیگر دوزخ بازمی‌گردند و سرانجام سپندارمد، ایزد بانوی زمین، در پیش اورمزد برای گـ ـناه‌کارانی که هنوز در دوزخ هستند، شفاعت می‌کند و آن‌ها دوباره به زمین بازمی‌گردند. درست‌کاران نیز بر روی زمین می‌آیند. زمین تا سپر ستارگان بلند می‌شود و گرزمان، بالاترین پایۀ بهشت، نیز تا سپهر پایین می‌آید و همه‌جا گرزمان می‌شود و همۀ جهان تغییر شکل می‌دهد. در آن‌وقت، مردمان بدنی درخشان خواهند داشت. آب گل‌آلود نخواهد شد و آتش بدون دود خواهد بود. مردان و زنان باهم آمیـ*ـزش خواهند کرد، ولی زادوولدی نخواهد بود؛ جز برای آن‌هایی که در طی زندگی از لـ*ـذت داشتن فرزند محروم بوده‌اند. خوشبختی بی‌پایان و بی حدومرز خواهد بود. این، بازگشت به‌سوی وضع پیش از آفرینش نیست، بلکه بیشتر توصیفی از همۀ نیروهای بالقوۀ اورمزدی و فرمانروایی قطعی اوست. بدی کاملاً از میان خواهد رفت و زمان کرانه مند به زمان بیکران خواهد پیوست.

    برای پیروان زروان، تاوان یک‌لحظه شک زروان به این صورت پرداخته می‌شود.

    1. ۱. در تقویم مزدیسنی، سال، دوازده ماه سی‌روزه است. پنج روز باقی‌مانده از۳۶۵ روز به نام پنجۀ دزدیده یا بِهزَک، آخرین روزهای سال است. این روزها مصادف با آخرین گاهانبار است که سالگرد آفرینش انسان است.


    2018_5b82ccd681faf_tarikhema.jpg

    اساطیر در شاهنامه
     
    آخرین ویرایش:

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    در متن‌های پهلوی اشارۀ مختصری به سیاوش می‌شود. او بناکنندۀ دژ معروفی به نام کنگ دژ است که به آن سیاوش گِرد نیز می‌گویند. سیاوش آن را به یاری فرّ کیانی بنا می‌کند. بنا بر شاهنامه این دژ بر بالای بلندی ساخته‌شده است و بنا بر برخی از متن‌ها این دژ در شمال و در سر راه ترکستان به چین و به قولی بالاتر از دریای فراخکرد قرار دارد. در برخی از منابع آمده است که سیاوش کنگ دژ را در آغاز بر روی سر دیوان بناکرده بود و کیخسرو آن را بر زمین نشاند. این دژ چنین توصیف‌شده است که هفت دیوار آن از زر و سیم و پولاد و برنج و آهن و آبگینه و سنگ قیمتی بوده است.

    درهای بلند آن به بالای پنجاه آدمی و فاصله هرکدام از درها به یکدیگر فاصلۀ بیست‌ودو روز بهاری و یا پانزده روز تابستانی سوار بر اسب است. ظاهراً روایت‌های مربوط به وَرِجمکرد در این روایت تأثیر گذاشته و برخی نیز شرح دیوارهای این کاخ و کاخ کیکاووس را تأثیری از روایت هفت دیوار متحد المرکز هگمتانه (اکباتان) می‌دانند. شخصیت سیاوش در شاهنامه با ماجراهایی از عشق و حسادت و بی‌گناهی و در بدری آمیخته است. او پسر کیکاووس و زنی زیباروی و پارسا از نژاد فریدون و تورانیان است. مادر سیاوش در جوانی درمی‌گذرد. رستم تربیت سیاوش را به عهده می‌گیرد و به نیکی او را پرورش می‌دهد و سپس به دربار کیکاووس می‌آورد. دل‌بستگی سودابه، همسر کیکاووس، به سیاوش و پاسخ رد سیاوش، سودابه را به انتقام‌جویی وا‌می‌دارد.

    به سیاوش تهمت ناپاک چشمی می‌زند و از او در پیش کاوس سعایت می‌کند. سیاوش برای اثبات بی‌گناهی خود به آزمایش آتش تن در می‌دهد و از آن سربلند بیرون می‌آید؛ اما غم چنین تهمتی چنان آزارش می‌دهد که می‌خواهد ترک ایران کند. او به خواهش خود از سوی کیکاووس به‌فرمان دهی سپاه به جنگ افراسیاب می‌رود و چون ترک مخاصمه او را کیکاووس نمی‌پذیرد، در دربار افراسیاب می‌ماند و با دختر او فرنگیس (ویسپان فریه، فری گیس) ازدواج می‌کند بنا به شاهنامه او پیش از آن با جریره دختر پیران، یکی از بزرگان خیرخواه دربار افراسیاب، پیوند همسری بسته است که فرود۱ حاصل آن است. زمانی که فرنگیس باردار کیخسرو است، در پی نبردی، افراسیاب انتقام‌جویانه و نامردانه سیاوش را سر می‌برد. از محلی که خون سیاوش بر آن ریخته گیاهی به نام خون سیاوشان یا پَرِسیاوشان می‌روید. رستم به خون‌خواهی سیاوش، سودابه را می‌کشد و به دربار افراسیاب لشکر می‌کشد و بدین ترتیب، فصل جدیدی از نبردهای ایرانیان و تورانیان آغاز می‌شود.



    2018_5b82a4b4e476f_tarikhema.png



    ۱.فرود بعدها ناروا و نادانسته به دست توس، یکی از پهلوانان کیخسرو، کشته می‌شود و مادرش جریره و برادرش کیخسرو در غمی بزرگ فرو می‌روند. جریره تاب غم‌ها را نمی‌آورد و خود را می‌کشد.
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    شخصیتی است که نام او فقط یک‌بار در اوستا آمده است و درگاهان نشانی از او نیست. برخی عقیده بر این است که این شخصیت برای پر کردن شکاف زمانی میان کیخسرو و گشتاسب ساخته‌شده است.

    در شاهنامه، او نژاد از فریدون دارد. بزرگان در آغاز با انتخاب او موافق نیستند و پس‌ازاینکه کیخسرو نژاد او را بازگو می‌کند و صفات نیکش را برمی‌شمارد، به فرمانروایی او تن می‌دهند. او شاهی دادگر است. در بلخ آتش کده ای می‌سازد. بنا به شاهنامه از همسرش که نواده کیکاووس است صاحب دو فرزند می‌شود: گشتاسب و زریر به روایت شاهنامه گشتاسب در آغاز با پدر تیز سخن می‌گوید و از او تاج‌وتخت می‌خواهد و چون لهراسب هنوز چنین کاری را صلاح نمی‌داند، او آزرده رهسپار هند و سپس روم می‌شود و دختر قیصر روم، کتایون را به همسری برمی‌گزیند، تا اینکه لهراسب زریر را به دنبال او می‌فرستد. گشتاسب با کتایون به پیشگاه پدر بازمی‌گردد و لهراسب تاج‌وتخت را به او می‌سپارد و خود به آتشکده بلخ می‌رود. او در بلخ به نیایش و عبادت می‌پردازد و با ظهور زردشت در زمان گشتاسب، بااینکه فرتوت و ناتوان است، دین زردشتی را برمی‌گزیند.

    57a62c0b16369a9d4162b5d723e0d0cd-prayer-texts.jpg
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    درگاهان، قدیمی‌ترین بخش اوستا، نام او آمده است. در متن‌های پهلوی بنای آذربرزین مهر، آتش مخصوص کشاورزان، به او نسبت داده‌شده است. دین‌آوری زردشت و در دوران اوست. گشتاسب به‌عنوان حامی زردشت مقامی بس گرامی در متن‌های اوستایی و پهلوی دارد؛ بخصوص در متن یادگار زریران۱ که شرح نبرد دینی گشتاسب با ارجاسب، شاه خیونان (هون ها)، و پهلوانی‌های پهلوانان ایران پس از گرویدن گشتاسب به آیین زردشتی است. در این داستان آمده است که جون ارجاسب از موضوع دین‌آوری زردشت آگاه می‌شود دو وزیر خود ویدِرَفش (بیدیرَفش) و «نام خواست هزاران» را همراه با نامه‌ای به دربار گشتاسب می‌فرستد و از او می‌خواهد که آیین زردشتی را رها کند. زریر از سوی گشتاسب نامه را چنین پاسخ می‌دهد که آن‌ها هرگز کیش اورمزد را رها نخواهند کرد و آماده کارزارند. همۀ مردان به نبرد خوانده می‌شوند. جاماسب آیندۀ این نبرد را که به کشته شدن بیست‌وسه تن از برادران و فرزندان گشتاسب خواهد انجامید پیش‌بینی می‌کند. باوجوداین پیشگویی، سپاه ایران رو درروی خیونان قرار می‌گیرند. زریر در آغاز کشته می‌شود. بستور، فرزند خردسال زریر، به خون‌خواهی پدر پای به میدان می‌گذارد و ویدرفش را با یاری روان پدر از میان برمی‌دارد. به‌سوی لشکر می‌تازد و درفش ایرانیان را در دست گرامی کرد، پسر جاماسب، می‌بیند و به اسفندیار می‌رسد، اسفندیار دلیر ارجاسب را با همۀ سپاهیانش شکست سختی می‌دهد. سپند یاد یا اسفندیار در اینجا شخصیتی پرهیزگار و دین‌دار است و نبرد او نبردی درراه آیین مزدیسنایی است.



    2018_5b82ccd454eb2_tarikhema.png

     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    نگاره گشتاسب در شاهنامه تهماسبی

    در شاهنامه، گشتاسب شخصیتی دیگر دارد که در مواردی، چندان مطلوب هم نیست. او در آغاز با پدر درشتی می‌کند؛ به هند و سپس روم می‌رود و دختر قیصر روم را به همسری درمی‌آورد. نام همسر او کتایون و در برخی متون فارسی ناهید است(در متن‌های دینی همسر گشتاسب هوتوس۱ نامیده می‌شود).در شاهنامه از دو پسر گشتاسب نام‌بـرده می‌شود: اسفندیار و پشوتن. اسفندیار شخصیت برجسته‌ای است و پهلوانی دلیر و شاهزاده‌ای پرهیزگار، اما بااین‌همه، خواهان تخت و تاج. او نیز همچون رستم هفت‌خانی را پشت سر می‌گذارد و عبور از این هفت منزل برای نجات خواهرانش است که در دست تورانی گرفتارند. ارجاسب آنان را در دوربین دژ زندانی کرده است. گشتاسب از اسفندیار می‌خواهد که آن‌ها را از این بند نجات دهد و به پاداش این کار تخت و تاج را به وعده می‌دهد. اسفندیار هفت منزل سخت را طی می‌کند. در خان اول با گرگان غول‌آسا روبه‌رو می‌شود و آن‌ها را از میان‌بر می‌دارد. در خان دوم دو شیر نر و ماده راه را بر اسفندیار می‌بندند که به دست او نابود می‌شوند. در منزل سوم اژدهایی در انتظار اوست که از دَمش آتش بیرون می‌آید و اندامش همچون کوه خاراست. اسفندیار برای مقابله با این اژدها دستور می‌دهد گردونه‌ای چوبین بسازند و گرداگرد آن تیغه‌های شمشیر بنشانند و بر روی آن صندوقی نصب کنند که مردی بتواند در آن جای گیرد. دو اسب بر آن گردونه می‌بندند. اسفندیار، زره بر تن، در آن صندوق می‌نشیند و گردونه پیش می‌رود. اژدها درحالی‌که آتش از کام فرومی‌بارد اسب‌ها و گردونه را می‌بلعد. تیغ‌های گردونه کام اژدها را می‌آزارند، اما او قدرت بیرون آوردن آن را ندارد. اسفندیار از صندوق بیرون می‌آید و بر مغز اژدها می‌کوبد و براثر زهری که از تن اژدها بیرون می‌آید، اسفندیار بی‌هوش می‌شود. شاید دود برآمده از زهر اژدها درآمده که تمام وجود اسفندیار را فرامی‌گیرد، او رویین‌تن کرده باشد. در همه‌جا سخن از رویین تنی اسفندیار است؛ ولی چگونگی رویین‌تن شدن او در هیچ متنی سخنی نرفته است. اگر رویین تنی او را از این حادثه بدانیم، بنابراین چون اسفندیار به حالت بیهوشی می‌افتد و دیدگانش بسته می‌ماند، تنها محل آسیب‌پذیر بدن او چشمانش می‌شود که آماج تیر رستم خواهد بود. در خان چهارم با زن جادوگر فریبکاری که به‌صورت پری زیبارویی درآمدهاست روبه‌رو می‌شود؛ ولی فریب نمی‌خورد و او را نیز از پای درمی‌آورد. در خان پنجم با سیمرغ دست‌وپنجه نرم می‌کند. روش پیروزی او بر سیمرغ همانند روش پیروزی او بر اژدهاست. سیمرغ درمانده می‌شود و به قولی می‌گریزد و بنا بر روایتی دیگر، جفت سیمرغ از میان می‌رود. در خان ششم برف و سرماست که آن را نیز پشت سر می‌گذارد. در منزلگاه هفتم با دریایی ژرف مواجه می‌شود که از آن نیز با سربلندی می‌گذرد و خواهران را نجات می‌دهد و به درگاه گشتاسب می‌آورد؛ ولی گشتاسب به وعدۀ خود وفا نمی‌کند و مأموریت دشوار دیگری را برای او در نظر می‌گیرد. این بار او را به نبرد رستم می‌فرستد؛ زیرا گشتاسب از پهلوانی‌های رستم دل‌نگران است. به پاداش این نبرد نیز به اسفندیار وعدۀ تخت و تاج می‌دهد. کتایون، مادر اسفندیار، بسیار می‌کوشد که پسرش را از این جنگ نادرست و ناجوانمردانه بازدارد؛ ولی اسفندیار نمی‌پذیرد، او رویین‌تن است و به پشتوانه رویین تنی به مصاف رستم می‌رود. رستم که از این نبرد به‌هیچ‌وجه خشنود نیست کوشش می‌کند که اسفندیار را از آن بازدارد؛ ولی اصرار اسفندیار سرانجام رستم را وادار می‌کند که از نام و شرف پهلوانی خود دفاع کند. نبردی خونین درمی‌گیرد. تیرهای رستم در او کارگر نمی‌شود. رستم پهلوان که نام‌آوری خود را درخطر می‌بیند، دست به دامن سیمرغ می‌شود و با تیری که سیمرغ در اختیارش می‌گذارد چشم اسفندیار را که در زمان رویین‌تن شدن او بسته بود نشانه می‌گیرد و بدین ترتیب، غم‌نامه‌ای دیگر بر شاهکارهای شاهنامه افزوده می‌شود. شاید یک از دلایل سکوت متن‌های دینی درباره رستم این باشد که او اسفندیار، شاهزاده پرهیزگار را از میان‌بر داشته است.



    2018_5b82ccd681faf_tarikhema.jpg


    نگاره باختن گشتاسب در چوگان برابر قیصر

    اسفندیار در واپسین دم پسر خود بهمن را به رستم می‌سپارد؛ ولی بهمن رستم را نمی‌بخشد و کینه او را در دل دارد و درصدد کشتن اوست.


    خون اسفندیار هرچند خلاف میل رستم و به‌اجبار به دست او ریخته شده است، سرانجام دامن پهلوان بزرگ شاهنامه را می‌گیرد و گرفتار حیله شغاد، نابرادری خود، می‌شود. شغاد چاهی را پر از نیزه می‌کند؛ روی چاه را می‌پوشاند و رستم را به آن‌سوی سوق می‌دهد. رستم نادانسته با رخش در این چاه می‌افتد و نیزه‌های کاشته شده در چاه جان او را می‌گیرد؛ ولی پیش از درگذشتن با تیری شغاد را به درخت می‌دوزد و بدین‌سان، سپه دار و سپه‌سالار و جهان‌پهلوان ایران جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کند.

    گشتاسب را نیز زمان بس نمی‌ماند، پادشاهی را به بهمن، پسر اسفندیار، می‌سپارد و درمی‌گذرد.



    جانشینان گشتاسب
    بهمن بر جای گشتاسب می‌نشیند. برخی بهمن را با اردشیر اول هخامنشی ملقب به درازدست مطابقت می‌دهند و ازاین‌پس کم‌کم اسطوره به تاریخ وصل می‌شود.

    در شاهنامه پس از بهمن، دخترش هما و پس از هما، پسرش داراب فرمانروایی را در دست می‌گیرند.

    1. ۱. متنی حماسی به پهلوی است که در اصل به زبان پارتی و به شعر بوده است.
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    سی سال مانده به پایان سدۀ دهم از هزار زردشت، دوشیزه‌ای از پیروان دین بِه (زردشتی) به نام نامیگ پِد (کسی که پدر نامی‌دارد) که نسبش به زردشت می‌رسد، در آب کیانسه می‌نشیند و از آن می‌خورد. نطفۀ زردشت وارد بدن او می‌شود و وی، اوشیدر یا هوشیدر را به دنیا می‌آورد. چون اوشیدر به سی‌سالگی می‌رسد، خورشید ده شبانه‌روز در اوج آسمان، در همان‌جایی که در آغاز آفرینش آفریده‌شده بود می‌ایستد و فرو نمی‌شود تا همه بدانند که کاری نو خواهد بود. اوشیدر به مقام گفتگو با اورمزد می‌رسد و به برکت این کار سه سال برای گیاهان بهار مداوم خواهد بود.

    انواع گرگ‌ها در یکجا گرد می‌شوند و همه به‌صورت گرگ واحدی درمی‌آیند.بهدینان (پیروان آیین زردشتی) به مقابله او می‌روند و او را نابود می‌کنند. به‌این‌ترتیب، دروجِ چهارپایان نابود می‌شود. زهر این حیوان تا یک‌فرسنگ به زمین و گیاه می‌رسد و آن‌ها می‌سوزاند. از آن دروج، جهی به شکل ابر سیاه بیرون می‌آید و سپس وارد وجود مار می‌شود. در این دوران «مَزَن»های دیو نژاد از میان می‌روند. افراط‌وتفریط کم می‌شود و پیمان (اعتدال) که هستۀ اصلی آیین مزدیسنایی است قوی‌تر می‌گردد.

    از رویدادهای مهم این دوره آمدن دیو ملکوس یا مرکوس است.۱ این دوی و جادوگر در پایان هزارۀ اوشیدر، سرما و بارانی سخت ایجاد می‌کند. پیشوایان دینی بنا بر آگاهی قبلی خود به مردمان توصیه می‌کنند که پیش‌بینی‌های لازم را به عمل‌آورند. سرمای سخت و طولانی بیشتر مردم و چهارپایان را در چهار زمستان نابود می‌کند؛ ولی سرانجام با نیایش‌های بهدینانِ، ملکوس نابود می‌شود و مردمان و چهارپایان از ورِ جمکرد – دژی که جمشید برای نگهداری مردمان از سرما ساخته است – بیرون می‌آیند و در سرزمین‌های مختلف پراکنده می‌شوند و نسلشان فزونی می‌یابد.



    2018_5b82d73bd8eb0_tarikhema.jpg
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    از رویدادهای پس از دوران زردشت، آمدن پشوتن، پسر فناناپذیر گشتاسب است که در کنگ دژ زندگی می‌کند. سیاوش، پدر کیخسرو، این دژ را ساخته است. بنا به روایتی، خورشید چهر، یکی از پسران زردشت، با پشوتن در این دژ به سر می‌برد و همراه او و سپاهیانش خواهد بود. در هزاره زردشت، پشوتن پیشاپیش مردان سپاهی خود که جامه‌ای از پوست سمور بر تن دارند یا به روایتی، درفش آنان از پوست سمور است، از کنگ دژ بیرون می‌آید و بدخواهان را بیرون می‌کند و سرزمین ایران را در اختیار می‌گیرد. او پس‌ازاین نبرد دوباره به کنگ دژ برمی‌گردد تا هر بار که به او نیاز باشد بازگردد.



    2018_5b82d19ec19ce_tarikhema.png
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    در شاهنامه فعالیت‌های قهرمانی این پهلوانان نامی از دوران منوچهر آغاز می‌شود. سام نریمان در خدمت منوچهر است و در کین خواهی ایرج همراه اوست. او امیر زابل است و سرآمد پهلوانان ایران. زال دستان فرزند اوست که چون به دنیا می‌آید سپید موست. سام از داشتن چنین فرزندی خود را شرمنده می‌بیند و فرمان می‌دهد که کودک را در دامن کوه البرز رها کنند. سیمرغ که پرفراز البرز لانه دارد، دل به مهر او می‌بندد و او را با بچگان خود می‌پروراند. کودک بالیده می‌شود و کاروانیان که ازآنجا می‌گذرند از جوانی پلیتن و سپیدموی خبر می‌دهند و روی‌هایی که در خواب به سراغ سام می‌آید و او را بر تندرستی فرزندش مژده می‌دهد. شرمنده از گناهی که کرده است به‌سوی البرز می‌شتابد و آشیان سیمرغ را همچون کاخی برافراشته می‌بیند. پوزش به درگاه جهان‌آفرین می‌برد. سیمرغ که زال دستان را به دست خویش پرورده است و همه‌چیز را به او آموخته، به او قول می‌دهد که مهرش را همیشه در دل داشته باشد و همچون دایه‌ای پیوسته غمخوارش باشد. او پر خود را به زال می‌دهد تا هر بار که به حضورش نیازی باشد، زال آن را بر آتش افکند که به چشم به هم زنی سیمرغ به کمکش شتابد. او صلاح در این می‌بیند که زال با پدرش به زادبوم خود بازگردد و ازاین‌روی، او را از فراز کوه برمی‌دارد و در کنار پدر به زمین می‌گذارد. همراهان سام غریو شادی برمی‌آورند. ازآن‌پس زال چون روی موی سپید دارد زال زَر خوانده می‌شود. سام نریمان فرمانروایی زابل را به او می‌سپارد و خود برای یاری منوچهر در سرکوبی دیوان مازندران و سرکشان گرگان رهسپار دربار او می‌شود.

    زال را گذر به کابل می‌افتد؛ جایی که مهراب کابلی، امیری از نژاد ضحاک تازی، بر آنجا حاکم است و باج‌گزار سام. رودابه، دختر زیباروی مهراب کابلی، دل در مهر زال دستان می‌بندد و زال نیز به همسری او مشتاق می‌شود؛ ولی مشکلات فراوانی درراه است. پیوند میان خاندان سام که نژاد از فریدون دارند با بازماندگانی از خاندان ضحاک چگونه امکان‌پذیر خواهد بود؟ ولی چون اخترشماران مژده می‌دهند که این پیوند فرخنده است، سام با زحمت فراوان و پس‌ازاینکه زال آزمایش‌هایی را می‌گذراند، رضایت منوچهر را به دست می‌آورد. سیندخت، مادر رودابه، نیز مهراب کابلی را راضی می‌کند. سرانجام زال و رودابه به همسری هم درمی‌آیند.

    رستم فرزند زال و رودابه است. رودابه در دوران بارداری به دلیل بار گران رنج بسیار می‌بیند و در هنگام زادنِ رستم از درد بیخود می‌شود و به روال طبیعی نمی‌تواند او را به دنیا آورد. زال درمانده پر سیمرغ را آتش می‌زند و او در چشم به هم زنی سر می‌رسد و باراهنمایی‌ها و راهگشایی‌های او، پزشکی بینا دل و چیره‌دست رستم را با شکافتن پهلوی رودابه و سپس دوختن آن به دنیا می‌آورد. سیمرغ پر خود را بر جای زخم می‌مالد و آن را شفا می‌دهد. پری دیگر به زال می‌سپارد و به پرواز در می‌آید.

    رستم بزرگ می‌شود و در دلیری و زورمندی مانند ندارد. نخست باید برای خود باره‌ای برگزیند. از میان همۀ اسبان ایران رخش را که بهایش همۀ مرزوبوم ایران است انتخاب می‌کند که همیشه با او خواهد بود. نخستین نبرد او با پیل سفید است که آن را به‌زانو درمی‌آورد و سپس گردنشان کوه سپند را از میان‌بر می‌دارد.

    از رستم، پهلوانی چنین ارزنده که طی تاریخ حماسی ایران از پهلوانی‌های او نشانه خواهد بود، در اوستا سخنی به میان نیامده است و در متن‌های پهلوی به‌جز یکی دو بار نشانی از او نیست. پهلوان متون دینی گرشاسب است که پیوند رستم به او می‌رسد و در روایتی، گرشاسب گرز خود را به رستم می‌سپارد.

    برخی بر این عقیده‌اند که رستم پیرو آیین کهن پیش زردشتی است و با گشتاسب و اسفندیار که در متن‌های دینی حامی آیین زردشتی هستن همداستانی ندارد و ازاین‌رو در متن‌های دینی نامی از او نیست. گروهی نیز عقیده دارند که رستم در اصل قهرمان داستان‌های سکایی بوده است – قومی آریایی که در شمال ایران بوده‌اند و سپس به سیستان (سکستان) سرازیر شده‌اند و نام خود را به این سرزمین داده‌اند – و داستان‌های مربوط به او در شاهنامه با داستان‌های دیگر التقاط یافته است؛ به‌خصوص که فرمانروایی خاندان رستم در سیستان است. پایان زندگی رستم در دوران گشتاسب خواهد بود.



    2018_5b8250d32a9e6_tarikhema.png
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    اژی به معنی اژدها یا مار بزرگ و دهاک نام خاص است که به‌صورت ضحاک در می‌آید. اژی دهاک در متن‌های دینی ایران جزء دیوان و فرزند اهریمن است که سه سر، شش چشم و سه پوزه دارد. او روشن‌تر و اساطیری‌تر از دیگر آفریدگان زیان‌کار توصیف‌شده است. او انباشته از میل به تخریب است. در اوستا فقط شخصیت دیوی دارد که سرانجام فریدون بر او می‌شورد و با وی نبرد می‌کند و او را از میان‌بر می‌دارد. او حتی درصدد خاموش کردن شعلۀ آتش نیز هست و برای به دست آوردن فرّه با آتش مقدس می‌جنگد و شکست می‌خورد. در اوستا به‌عنوان فرمانروا از او یادشده است، بلکه فقط اژدهایی است که می‌خواهد مردم و هرچه درروی زمین است نابود کند. گاهی نیز نمایندۀ نیرومندترین دروغی است که اهریمن بر ضد جهان مادی آفرید است و بدن او پر از حیوانات موذی است که اگر بمیرد، این حیوانات موذیان را فرا خواهند گرفت.



    2018_5b81a19299d58_tarikhema.jpg


    ضحاک در نگاره های سومری

    ضحاک در ادبیات پهلوی مردی است ک نمونۀ کامل یک ستمگر، جدّ سامی‌ها و به وجود آورندۀ کیش‌های بد است که به ایران می‌تازد و بر جمشید پیروز می‌شود و بعد از مدت‌زمانی فرمانروایی از فریدون شکست می‌خورد و در کوه دماوند زندانی می‌شود. در پایان جهان از بند رها می‌گردد و به نابودی جهان می‌پردازد؛ اما سرانجام گرشاسب پهلوان او را از میان‌بر می‌دارد.

    این داستان در شاهنامه به گونۀ دیگری است: ضحاک فرزند امیری نیک‌سرشت و دادگر به نام مرداس۱ است. ضحاک با فریبکاری اهریمن پدر خود را با حیله از میان برمی‌دارد و به‌جای او بر تخت می‌نشیند و سپس بر فرمانروایی جمشید نقطۀ پایان می‌گذارد. اهریمن از او می‌خواهد که به پاداش آنچه برای او انجام داده است بر دوش او بـ..وسـ..ـه زند. براثر این بـ..وسـ..ـه، بر دوش ضحاک دو مار می‌روید و اژی دهاک سه سر، سه پوزه و شش چشم اوستا به این صورت جلوه می‌کند. مغز جوانا سرزمین ایران خوراک مارهای دوش اوست. ازاین‌پس شخصیت جدیدی در شاهنامه پدید می‌آید ک در متن ای اوستایی و پهلوی نامی از او نیست. این شخصیت کاوه آهنگر است.

    ۱.برخی از ایران شناسان عقیده دارند این اسم که مفهوم آن «کشندۀ مرد»است صفت ضحاک بوده و بنا به روندی که در اساطیر سابقه دارد، صفت او شخصیت پدر او را یافته است و بقیۀ داستان به دنبال آن شکل‌گرفته است.
     
    بالا