دلنوشته ♦قهوهـ ـی سرد :)

- کـیـمـیا -

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/25
ارسالی ها
5,643
امتیاز واکنش
45,406
امتیاز
1,001
محل سکونت
بندر انزلی
من از این هوا وحشت دارم!
این هوای تمیز و شفاف خیلی آزار دهنده ست، بدم میاد از هوای برفی، از هوای بعد از بارون و سنگ فرش های نم زده متنفرم، این ها خطرناکن،
درست مثل یه دست لباس نو که هنوز مارکش رو نکندی، یا یه عطر تازه که هنوز به خودت نزدی، به نظرت این ها ترسناک نیستن؟ با وجود این ها آدم همش دوست داره بزنه بیرون.
ولی به جاش عاشق هوای گرم و داغ و طاقت فرسام، عاشق اینم که از کف پیاده رو آتش در بیاد،
اصلا وقتی هواشناسی میگه توی خونه هاتون بمونید طوفان در راهه یا اینکه به دلیل آلودگی همه جا تعطیله می خوام بال در بیارم.
البته این ها دلیل نمیشه که به من بگی نا امید یا ضد حال!
من فقط اینجوری خیالم راحت تره، می دونم که دلیلی نداره برم بیرون،
می دونم که قرار نیست چیزی رو از دست بدم و می دونم اون لعنتی هم با کسی جایی نمیره.

| آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی |
-روزبه معین
1392085749830251296.jpg
 
  • پیشنهادات
  • - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    من آدولف هیتلر هستم!

    اما نه اون هیتلری که جنگ جهانی رو به راه انداخت،
    نه اون هیتلری که باعث مرگ هزاران نفر شد، راستش من نه طرفدار فاشیسم هستم، نه نازیسم.
    من فقط همونم که یه شب به سرم زد فاتح قلب کسی بشم که همه دنیا می گفتن هیچ وقت نمی تونم این کار رو بکنم، ولی من با تموم قدرت شروع کردم، خوب هم پیش رفتم.
    خیلی هم بهش نزدیک شدم، اما درست لحظه ای که خواستم تصاحبش کنم،
    اسیر سرما شدم، سرمای نگاهش، مثل هیتلر که اسیر سرمای زمستون شوروی شد!
    سرمای نگاه کسی که دوسش داری با سرمای زمستون شوروی هیچ فرقی نداره،
    جفتش باعث میشه یه ارتش تلف بشه و یه جنگ جهانی رو ببازی...
    می دونی اگه آدولف هیتلر اسیر سرمای وحشتناک شوروی نشده بود چه اتقافی می افتاد؟
    اون می تونست کل دنیا رو بگیره!

    | قهوه سرد آقای نویسنده |
    -روزبه معین
    IMG-20160430-144518.jpg
     

    - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه هیچ اتفاق خوبی بعد از ساعت دو شب نمیفته،
    وقتی ساعت به دو نزدیک شد فقط باید خوابید!

    من حدس می زنم بعد از ساعت دو شب یه هورمونی تو بدن ترشح میشه که من اسمش رو گذاشتم هورمون اصل کاری، وظیفش هم اینه که بهت جیـ*ـگر میده تا دیوونه بازی در بیاری، یه جورایی رهات می کنه!

    اون وقت می تونی بعد از چند سال به کسی که دوسش داری بگی دوست دارم، یا اینکه بگی دلم واست تنگ شده،
    کاری که هیچ وقت نمی تونی ساعت هفت صبح انجام بدی!

    واسه همین تلاش کردم شب ها قبل ساعت دو بخوابم تا درگیر این هورمون اصل کاری نشم.

    اما مگه زندگی بدون کارهای خارق العاده جذاب میشه؟


    | آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنویی |
    -روزبه معین
    photo-2016-10-13-10-50-01.jpg
     

    - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    چند روز دیگر، شاید چند ماه دیگر یا شاید هم چند سال دیگر، بالاخره هم را می بینیم
    و از کنار هم آرام می گذریم، من چشم هایم را می بندم تا مبادا نگاهم بلرزد،
    اما در لحظه گذشتن یکباره تمام وجودم می بویدت،
    عطری آشنا، عطر خنده هایت، عطر نگاهت، عطری لبریز از خاطرات خوب...
    تو می روی و من سرشار از عطر تو می مانم.
    گیریم که نگاه، گـ ـناه باشد، بوییدن که گناهی ندارد، دارد؟

    | هنگامی که باران پیانو می نوازد |
    -روزبه معین

    1361045208116973442.jpg
     

    - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    گاهی چشمانم را می بندم
    و به جایی که دوست دارم باشم فکر می کنم!
    تازگی ها به کم نیز قانع شده ام،
    به هوایی گرگ و میش فکر می کنم، سرد و مه گرفته
    در دل چمن های نمناکی که تکه سنگ ها قدم گاهی باریک برایم ساخته اند
    و نور چراغ ها آرام آرام از میان مه راه را نشان می دهند.
    آنجا را دوست دارم، با تمام سردی هاش، تنهایی هاش
    تنهایی...
    ای کاش تو هم باشی
    قول می دهم دستم را در جیبم بگذارم
    تو هم قول بده آبی بپوشی
    و عطر همیشگیت را بزنی
    آن وقت برایت هزار سال داستان می گویم
    تو هم برایم از آسمان گرفته ی دیروز بگو
    یا از تنگ بودن کفش های جدیدت...
    رفته رفته هوا خیلی سرد شده
    هنوز دستانت گرم هست؟
    چه می گویم؟
    فراموش کردم تازگی ها به کم نیز قانع شده ام!


    | عطر چشمان او |
    -روزبه معین
    IMG-20151227-081844.jpg
     

    - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    یه روز یکی بهم گفت هیچوقت بعد از ساعت 2 شب تصمیم نگیر، فقط بخواب
    پرسیدم چرا؟
    گفت که به نظر من یه هورمونی بعد ساعت 2 تو بدنت ترشح میشه که
    باعث میشه یه تصمیمی بگیری یا یه کاری بکنی که هیچوقت ساعت 7 صبح نمیکنی،
    بهت جیـ*ـگر میده تا دیوونه بازی دربیاری، کاری که میکنه اینه که بهت جرعت اینو میده که
    به یه نفر بگی چقدر دوستش داری یا چقدر دلت براش تنگ شده.
    با خودم گفتم پس من هر شب قبل از ساعت 2 میخوابم که هیچوقت درگیر این هورمون نشم
    سالها از اون روز گذشت، ساعت 1:45 شب بود، توی تختم بودم و داشتم بهش فکر میکردم.
    دیوونه وار عاشقش بودم و میدونستم که حسم متقابل نیست.
    برای بقای دوستیم 1 سال پیش خودم این راز رو نگه داشتم
    همینطور که داشتم فک میکردم و آهنگ گوش میدادم دیدم ساعت شده 2:15 شب...
    داشتم فک میکردم چجوری 30 دقیقه اینقدر سریع گذشت که یهو دیدم بهم تکست داد.
    گوشیمو برداشتم دیدم میگه که
    "حالم خوب نیست" گفتم چرا؟ چی شده؟ گفت "دلم شکسته"
    و شروع کرد تعریف کردن که چجوری یه پسری رو دوست داشته و چجوری اون پسره دلشو شکسته.
    همون بود که حس کردم اون هورمون تو بدنم جاری شده... تو جوابش یه متن بلند بالا نوشتم...
    چیزایی نوشتم که الان نگا میکنم، باورم نمیشه اینا رو من نوشتم.
    نوشتم که چقدر دوستش دارم و تو جوابم گفت "خودت میدونی که، من عاشق یه نفر دیگم"
    اینو که گفت به خودم اومدم... یاد اون بنده خدا افتادم که گفت بعد ساعت 2 هیچ تصمیمی نگیر. گریه کردم...
    براش نوشتم ببخشید، خیلی وقت بود توی دلم بود، بالاخره یه روزی باید میفهمیدی.
    ازش خواهش کردم که دوستیشو ازم نگیره.
    هیچی نگفت... یه هفته گذشت و هر دوتامون جوری رفتار کردیم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده
    ولی بعده به هفته، کم کم احساس کردم که دیگه داره کمتر باهام صحبت میکنه، یه هفته دیگه گذشت...
    دیگه حتی سلام هم نمیکرد. فقط یه نگاه میکرد بهم و منم توی چشاش غرق میشدم.
    هر از گاهی هم بهش نگا میکردم، همینطور که میخندید بهم نگا میکرده الان هم به جای رسیده که حتی جواب تکست هم نمیده...
    از یه طرف خیلی ناراحت بودم که از دستش دادم.
    از طرف خیلی خوشحال بودم که بالاخره حرف دلمو زدم. یه چیزی هم یاد گرفتم...
    بعد از ساعت 2 شب...هورمونی توی بدنت ترشح نمیشه بلکه قلبت شروع میکنه به صحبت کردن...
    از اون موقع هروقت میخوام تصمیمی رو از ته قلبم بگیرم...ساعت 2 شب اینکار رو میکنم... .

    آنتارکتیکا هشتادونه درجه جنوبی | روزبه معین

    12317946-1643385072600046-1672400365-n.jpg
     

    - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    بهار نزدیک می شود و تو باید دستمال سفید گردگیری را برداری و به مصاف جنگی نابرابر با کمد اتاقت بروی!

    کمدی سرشار از خاطرات، درب کمد را که باز می کنی، هیاهویی به پا می شود، تو به قلمرو خاطرات پا گذاشته ای

    کاغذها برنده تر از تیغ ها، عکس ها راه نفس را می گیرند

    و کتاب ها ماشین های زمانی می شوند و تو را دست و پا بسته از سالی به سالی و از شهری به شهری می برند.

    یادگاری ها هجوم می آورند و همه ی لحظه های خوب را به رخ می کشند.

    عطرها تو را در خود غرق می کنند و با هر بوییدن موجی از خاطرات تو را به زیر می کشد .

    آن لحظه دستمال سفید گردگیری را به نشانه ی صلح بالا می آوری، غافل از آنکه دیگر هزار سال از آن روزها گذشته است.

    و نمی دانی که من هنوز هم آن گوشه کنارها مانده ام تا بهاری از راه برسد، تا با خاطره ای، عطری، کتابی، هر چند کوتاه، مرا به یادت بیاوری.


    عطر چشمان او | روزبه معین


    12230834-672077772895773-503562927-n.jpg
     

    - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    فکر می کنم که خدا سه چیز را با ذوق بیشتری آفریده،

    زن، هنر و عشق

    اما در عجبم که، تو را با چه شور و حالی آفریده،

    زنِ هنرمندِ عاشق

    قهوه سرد آقای نویسنده | روزبه معین
    photo-2016-04-01-18-59-55.jpg

     

    - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    هر کسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدت هاست نمی تونه اون رو گوش بده!

    یه آهنگ که گذشته رو واست تداعی می کنه و دلت نمی آد اون رو پاک کنی،

    میذاری اون گوشه کنارها بمونه، گاهی آهنگ ها لبریز از خاطره میشن و حرمت پیدا می کنن.

    مثل بعضی از آدم ها، درسته که شاید دیگه نتونی اون ها رو ببینی و باهاشون حرف بزنی،

    اما از زندگیت پاک نمیشن، چون فراموش شدنی نیستن،

    اون ها همیشه یه جای امن گوشه ی دلت دارن.

    قهوه سرد آقای نویسنده| روزبه معین
    photo-2016-04-10-14-19-44.jpg
     

    - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    می آید روزی که در تراس خانه ات، روی صندلی دسته دار نشسته ای و بازی کودکان را تماشا می کنی

    آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه می کند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد،

    سال هاست که تو مرا پاک از یاد بـرده ای!

    کنار روزمرگی هایت، یک فنجان چای برای خودت میریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند

    لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک می کنی،

    اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند!

    شباهت اسمی بود...

    تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری، لبخند کوچکی می زنی و دوباره چایت را می نوشی،

    من به همان لبخند زنده ام

    | عطر چشمان او/ روزبه معین |

    Screenshot-2015-11-22-13-07-08-1.png
     
    بالا