رمان کوتاه

  1. _ماهی_

    رمان کوتاه کاربر رمان کوتاه حقیقت مجازی|ماهور الوند کاربر انجمن نگاه دانلود

    به نام خدا نام رمان:حقیقت مجازی نویسنده:ماهور الوند ژانر:اجتماعی،فانتزی خلاصه رمان:این روز ها تمام زندگی اش گوشی و اینترنت شده است و شخصیتی که در اکانت اینستاگرام و توییتر خلاصه می شود.عکس هایی از زندگی لاکچری،ماشین ها و خانه های آنچنانی و غذاهایی که حتی نمی داند نامشان چیست! کل روز،در تمام...
  2. کوثر فیض بخش

    رمان کوتاه کاربر درخت | kosar_8118 کاربر انجمن نگاه دانلود

    نام داستان کوتاه: درخت نام نویسنده: kosar_8118 ژانر: خیالی - واقعی - اجتماعی با اجازه از @Behtina جون شروع میکنم. خلاصه: از عنوان پی میبریم که درباره یه درخته! شاید هم چندین درخت که نسبت بهشون بی تفاوتیم! قراره همه مسائل؛ از دیدگاه و زبون درخت باشه تا ما انسانها! همراه باشین...
  3. «n-i-y-a»

    رمان کوتاه کاربر رمان کوتاه لرزش شب های بی کسی | NAVA-K کاربر انجمن نگاه دانلود

    نام رمان کوتاه : لرزش شب های بی کسی نام نویسنده: NAVA-K کاربر انجمن نگاه دانلود ژانر:پلیسی/عاشقانه ناظر: -کــآف جـــانـــا- خلاصه:رمان راجع به یک پسری هست که عاشق دختری در یک خانواده اشتباه میشه، اتفاقاتی برای دختر داستان میوفته که مجبور به ازدواج با او میشه ولی زندگی بعد از ازدواجشون برای...
  4. فاطمه تاجیکی

    داستان های کوتاه|فاطمه تاجیکی کاربرانجمن نگاه دانلود

    به نام خدا نام نویسنده:فاطمه تاجیکی کاربرانجمن نگاه دانلود نام کتاب:داستان های کوتاه نام داستان اول:آتش سوزی ساختمان پلاسکو شروع بایادخدا: باخوشحالی کیک روبرداشتم وبه طرف خونه حرکت کردم امروز95/10/30هست بهترین روز زندگی من امروز سالگرد،ازدواج منوعشقمه یکسال پیش توی همچین روزی باآراد،ازدواج کردم...
  5. Mehran Schreiber

    رمان کوتاه کاربر مجموعه داستان های کوتاه" انسان های خاکستری" | Mehran Schreiber کاربر انجمن نگاه دانلود

    نام مجموعه داستان های کوتاه : انسان های خاکستری نویسنده : MehranSchreiber کاربر انجمن نگاه دانلود در میان جماعتی که فقط ظاهرت را می بینند و با یک کار بدت تو را قضاوت می کنند و پای میز محاکمه می کشانند سعی کن همانی باشی که هستی خودت باش بدون ترس از قضاوت شدن این جماعت کسی را که امروز به او...
  6. shakil

    داستانک کاربران مجموعه داستنهای کوتاه

    وای سرم رفت.. چرا باباشون اینا رو ساکت نمی کنه!!! صندلی جلوی سه تا بچه نشسته بودن داشتن با هم دعوا می کردن جلوشونم باباشون با دو تا دیگه بچه نشسته بودن.. باباهه سرش رو تکیه داده بود به شیشه اتوبوس و به بیرون خیره شده بود اون دو تا بچه که کنارش نشسته بودن بلند بلند یک صدا داشتن شعر می خوندن ...
بالا