متون ادبی کهن «دستورنامه»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
مرا هر چه با خویشتن بودمی

نه در مجلس انجمن بودمی

به اوقات بودی ز ماءالعنب

دو شیشه سه من راتبِ روز و شب

درِ خلوت آباد در بستمی

به کنج خود آسوده بنشستمی

به هر موسمی خانه‌ای داشتم

حکیمانه پیمانه‌ای داشتم

به دفع ملالت به رفع حجاب

روان کردنی کاسه‌ی پر نوشید*نی

فرو دادمی کاسه سرسیاه

به میعاد عادت به رسم و به راه

درِ اشتها چون شدی باز، باز

سبک کردمی لقمه‌ای چند گاز

به هر وقت می‌بود نفسِ حقیر

ز اندک غذا ریزه‌ای ناگزیر
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به اوقات دیگر دل مـسـ*ـتِ من

    عنان بستدی مطلق از دستِ من

    چو از عالم تن برون رفتمی

    چو مجنون به نجدِ جنون رفتمی

    شدی باز فکرم سوی سدره باز

    نشستی بر ایوانِ کیوانِ راز

    چو از آشیان رفته باز آمدی

    چو گنجینه مجموع راز آمدی

    بکاوید می چشمه‌ی وجد و حال

    روان گشتی از چشمه آبِ زلال

    به الماس اندیشه دُر سفتمی

    ز سرِّ ملایک سخن گفتمی

    ز بالا فرود آمدندی سروش

    که برخوان و بنیوش بی چشم و گوش

    به هر حرف کاوردمی در بیان

    هزارش معمّا بُدی در میان

    به لوح آن گهی باز گفتی قلم

    نزاری بر اوراق کردی رقم

    اگر ازهر و مزهر آری به دست

    شود روشنت تا برین گونه هست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    شبی هاتف غیبم آواز داد

    به صدر سعادت رهم باز داد

    به من گفت هان ای نزاری زار

    چنین چند باشی به زاری زار

    به هم برزدی روزگار صواب

    که چون جغد خو کرده‌ای در خراب

    چنین تا به کی جهل بردن زپیش

    پراگندگی راه دادن به خویش

    به جامع رو و دست مفتی بگیر

    که ای مفتی از مفت خوردن نفیر

    چهل سال در خون رز رفته‌ام

    در اکسون و کمخار و خز رفته‌ام

    می اکنون ز جامِ صفا بایدم

    ز پشمینه کشف الغطا بایدم

    کنون از حرامانه باز آمدم

    ز پیمان پیمانه باز آمدم

    سرم مـسـ*ـت پیمانه‌ی دیگرست

    شرابم ز خم خانه‌ی دیگرست

    صلاحم درین است و عزمم برین

    نوشید*نی طهورست و خلدم برین

    درِ خلوت اکنون بر او باش بند

    حریف از حواری کن اکنون پند

    مکن با عفاریت هم خانگی

    اگر عاقلی ترک دیوانگی

    ز دیوان روی زمین دور باش

    به سردابه‌ی قدس با حور باش

    چو با شاهدانِ مقاماتِ راز

    توان عشق ورزید با عسر و ناز

    ازین زال دیرینه‌ی نو عروس

    چرا برد باید فریب و فسوس

    چو هم زانوی همنشینان حور

    توانی شمیدن نوشید*نی طهور

    حرام است مادام خوردن مدام

    در آغـ*ـوش بیگانه خفتن حرام

    بسی تهنیت گفتم و مرحبا

    ز فرمان هاتف نکردم ابا

    به جامع شدم هم بر آن سان که گفت

    نکردم ولی فاش رازِ نهفت

    غریو از خلایق برآمد که چیست

    نزاری‌ست این یا ندانیم کیست

    نزاری و خو باز کردن ز می

    چه تزویر دارد وین چیست هی

    زمین گر شود آسمان فی المثل

    شب تیره با روز روشن بدل

    و گر آب آتش شود آتش آب

    قمر قطب گردد سها آفتاب

    اگر لعل فیروزه گردد به رنگ

    وگر موم هرگز شود هم چو سنگ

    وگر سرکه را استحالت بود

    وگر منجمد را مقالت بود

    ز اضداد جمعیّت و اتّفاق

    ز جوزا اگر نیز شد جفت طاق

    بود ممکن و نیست از ممکنات

    شکیب نزاری ز آبِ حیات

    اگر از نزاری وَرعّ باورست

    ز اعجوبه ها این عجایب ترست

    بسی طعنه
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    مرا خود در اوقاتِ ردّ و قبول

    نباشد غمِ ترّهاتِ جَهول

    اگر سرِّ مردان ندارم نگاه

    کله سر نبیند دگر سرکلاه

    نیارم به نا محرمان باز گفت

    چه گویم که با من که این راز گفت

    همه هرچه در حقِّ من گفته اند

    نه از من که از خویشتن گفته اند

    اگر معترض طعنه ای می زند

    به خود بر ز خود هم چو قز می تند

    مرا کس نداند که من کیستم

    کدامم کجاام کی ام چیستم

    چه بارست بر جانِ پر درد من

    که خون شد دلِ ناز پروردِ من

    زبس طعنه همواره دل خسته ام

    دلِ خسته در لطفِ حق بسته ام

    چو از بدوِ فطرت قلم می رود

    چه بردستِ من بیش و کم می رود

    دلم موج خون می زند لب خموش

    ملامت روان و من آگنده گوش

    همان به که فی الجمله از هیچ روی

    نگویم سخن تا نگویند گوی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    پس از یک دو سالم که توفیق حی

    مساعد شد و توبه کردم ز می

    دگر باره مخدوم ملایِ بیک

    که بادش قرین روز و شب بخت نیک

    به جامِ مروّق خمارم شکست

    سر توبه بی اختیارم شکست

    خدیوست و تکلیفِ مالایطاق

    چه درمان چنین اوفتاد اتّفاق

    به الفاظ شیرین زبان برگشاد

    می تلخ بستان که از روی داد

    تورا می سزد می پرستی و بس

    برآئین تو می نخوردست کس

    چو ممزوج شد با مزاجِ تو می

    تحاشی مکن تا توانی ز وی

    چو می می دهد خاطرت را فرح

    دگر دست خالی مدار از قدح

    چو چندی برآمد ازین نذر باز

    هلالم دگر باره شد بدر باز

    ضرورت علی الجمله خیّام وار

    گرفتم به کف بر، میِ خوشگوار

    زدم خیمه پهلوی خرگاه دوست

    چه گویم که مولی و مخدومم اوست

    جهانِ کرم مجدِ دین خواجه مجد

    که بر رایِ او کرد خورشید وجد

    کریم خراسان محمّد که جود

    به عجز اوفتد پیش او در سجود

    حمید جهان ابن احمد که عقل

    ز خورشید رایش کند فیض نقل

    چنان دست جود و کرم پیش کرد

    که نیش خِجالت دلم ریش کرد

    چه گویم ز پاکیزه اخلاق او

    ز افراطّ الطاف و اِشفاقِ او

    زمانی زمن بی خبر کی بُدی

    که نه بر کف و در سرم می بُدی

    ز صدر وزارت چو برخاستی

    چو فردوس بزمی بیاراستی

    سماع و نوشید*نیِ مروّق روان

    مدامم خوش و تازه روح و روان

    اگر فکرتم در ربودی دمی

    فتادی در ابرویِ عیشم خمی

    زبان برگشادی به شیرین سخن

    که از ما ملالت خدا را مَکُن

    دلم را سبک باز دریافتی

    چو خاطر به جایِ دگر تافتی

    حضورِ حریفان بس خوش نشین

    به تخصیص صدراخص فخرِدین

    میان بسته دایم به صدق و صفا

    مصفّا چو اخوان به شرط وفا

    دل افروز در مجلسِ دل نواز

    به سر بـرده ایّام در عزّ و ناز

    مع القصّه در بزمِ صاحب مدام

    شب و روز خوش بود می بر دوام

    بسی نیز بودی که دامن کشان

    به سر وقتِ من آمدندی خوشان

    چو تَرتیبکی داشتم در ش
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    الا ای جگر گوشگانِ پدر

    بخوانید این پندِ من سر به سر

    به گوشِ خرد راز من بشنوید

    به ابیاتِ تعلیم من بگروید

    هنر باید آموخت از در به در

    کم از کم بود مردم بی هنر

    سرایی ست بی در، سری بی کلاه

    درختی ست بی بر، چهی بی میاه

    ملک زادة بی هنر دون بود

    وگر از نژادِ فریدون بود

    که سگ را که هست از هنر دستگاه

    بود بر نسیج و نسخ پادشاه

    سر هر هنر چیست ای جانِ باب

    نگه داشتن حدِّ خود در نوشید*نی

    اگر صد هنر داری و بدخوری

    دریغا که آبِ هنر می بری

    درونش فرشته ست و بیرون بلیس

    که علمش شریف است و نفسش خسیس

    چو نفس خسیسش درآید به کار

    همه علم و فضلش شود تار و مار

    هنر عیب گردد شود فخر عار

    اگر بدخوری می نکو پاس دار

    نوشید*نی گران و تنک حوصله

    رهت بر صراط است و پای آبله

    اگر هوشمندی ره حق بسیچ

    ز تعلیم و تنبیه گردن مپیچ

    توان کرد اگر در دل افتد هراس

    ز بدمست و بد خفت و بد خوقیاس

    ز مـسـ*ـت امتحان کن نه از هوشیار

    ز دیوانه باید گرفت اعتبار
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سخن موجز و منتخب کرده ام

    زبسیار با اندک آورده ام

    ز نوع سخن نغز آید به کار

    که از استخوان مغز آید به کار

    نگه دار عزّت به هنجار گوی

    که خوارست همواره بسیار گوی

    زبان بازی و دست یازی بود

    که سرمایة جنگ سازی بود
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به چشمِ جهان دیدة دوربین

    بدین مختصر طرفه دستور بین

    چنین نامه ای کردم آراسته

    ز بهر جوانانِ نو ساخته

    حکیمانه شان دفتری ساختم

    چنین طُرفه طرزی بپرداختم

    زهجرت گذشته ده و هفتصد

    سر سال نو بسته ام این رصد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    الاهی چو از نیّتم آگهی

    که خیرست نیّت به خیرم نهی

    گرم نا پسندی بر اقلام رفت

    حدیث از می و مطرب و جام رفت

    مگردان سیه روی چون دفترم

    به اوراق طوبی بپوشان سرم

    الهی به دریای بخشایشم

    فرو شوی دامن ز آلایشم

    ز ما هر چه آید نیاید به کار

    چنان کز تو آید ز ما در گذار

    الهی اگر جرأتی می رود

    ز معلول اگر علّتی می رود

    طبیبم تویی نبضِ جانم ببین

    دوایِ دل ناتوانم ببین

    ز دارالشّفا دفع دردم فرست

    ز دستم مده پای مردم فرست

    الهی به فریاد جانم رسی

    دران دم که باشد دم واپسی

    چنانم ز افعال و اعمالِ بد

    که از هول دل در برم می تپد

    چنانم شود سـ*ـینه از درد و داغ

    که دودم برآید سقف دماغ

    الهی نگیری به ناباکیم

    که آلوده دامن ز ناپاکی ام

    بسی بر معاصی رضا داده ام

    گریبان به دست هوا داده ام

    خلاصم ده از کردة ناپسند

    به رویم در مغفرت در مبند

    الهی عزیزم به عزّت کنی

    به رحمت ببخشی و رجعت کنی

    گناهم به خیراتِ اهلِ صفا

    معاذم به ذریّتِ مصطفا

    ندارم دگر جز تو کس والسّلام

    امیدم همین است و بس والسّلام
     
    بالا